مرز باریک اصلاح سیستم با رفتارهای فسادانگیز

گفتیم که فساد از منظر سیستمی کج‌کارکردی و انجام عمل خلاف مأموریت یک سیستم به صورت عامدانه است. خب؛ اگر فردی یا جزئی از یک سیستم احساس کند که در مأموریت‌های یک سیستم و اهداف آن اشتباهاتی وجود دارد که باید آنها را اصلاح کرد، چه؟ قاعدتا تلاش می‌کند کارهایی خلاف آنچه مأموریت سیستم بالادستی است انجام دهد و در آن این کارها هم عمد وجود دارد. پس نزدیکی زیادی بین فعالیت‌های فاسد با اقداماتی که به قصد اصلاح یک سیستم از درون آن (بحث اصلاح سیستم‌ها از بیرون آن متفاوت است که فعلا به آن نخواهم پرداخت) انجام می‌شود، وجود دارد. حال سؤال این است مرز بین اصلاح و فساد کجاست؟ و چگونه می‌توان فهمید که یک رفتار، فسادگونه (در جهت ایجاد کج‌کارکردی) است یا اصلاحی (در جهت اصلاح کارکردها و مأموریت‌های سیستم)؟

بین این دو مفهوم اینگونه می‌توان تمایز ایجاد کرد که اصلاح معمولا با اطلاع مالک، صاحب یا مدیر سیستم و اطلاع سیستم بالادستی (suprasystem) انجام می‌شود، اما فساد نه. اگر فردی قصد دارد در ساختار و سیستمی که توانایی ایجاد تغییر و اصلاح در آن را دارد، تغییری ایجاد کند، در صورتی که این تغییر را با اطلاع و موافقت مدیر و سیستم بالادستی (یعنی کسی که می‌تواند ماموریت این سیستم را تغییر بدهد) انجام دهد، کار او، اصلاح است و نه فساد. و اطلاع افراد هم‌سطح و افرادی که خودشان ذیل یک مأموریت هستند و صلاحیت تغییر مأموریت‌های از پیش تعیین شده را ندارند، -چه با نیت خیرخواهانه باشد، چه برای کسب منافع مادی باشد- فسادانگیز است. اگر عده‌ای که اجازه تغییر ماموریت یک سیستم یا سازمان را ندارند، بخواهند در آن تغییری ایجاد کنند، در واقع یک «باند» را در آن سازمان تشکیل داده‌اند که چون سیستم بالادستی از تلاش‌های آن‌ها اطلاعی ندارد، رفتار آن‌ها ایجاد مکانیزم‌های فاسد خواهد کرد. این رفتارهای فسادگونه می‌تواند شامل ارائه گزارش‌های خلاف واقع، حمایت‌های جناحی و حزبی و فعالیت‌های سیاسی در سازمان‌ها و هر رفتار دیگری شود که ممکن است روکشی خیرخواهانه هم داشته باشند، اما رفتارهایی فاسدند که امروز در بسیاری از نظامات و سازمان‌ها، توسعه پیدا کرده است. پس اصلاح مأموریت یک سیستم در سطح سیستم بالادستی است و یک جزء از سیستم اجازه ندارد مأموریت خود را ولو با نیت اصلاح بدون اطلاع و مجوز تغییر دهد.

اما حال اگر مدیر و صاحب سیستم یا سیستم بالادستی به اصلاحات پیشنهادی یک فرد یا جزء برای تغییر در مأموریت‌ها و کارکردهای سیستم، اعتقاد نداشت و اجازه اصلاحات را نداد، چگونه باید کار را دنبال کرد و برای اصلاح سیستم تلاش کرد که فساد اتفاق نیفتد؟

در صورتی که مدیر و صاحب سیستم انجام تغییر و اصلاحات را نپذیرفت و اجازه اعمال آن تغییرات را نداد، یا فرد یا جزء پیشنهادکننده اصلاحات باید نظر سیستم بالادستی و صاحب (Owner) سیستم را بپذیرد و مطابق قواعد کار کند و ضمنا تلاش کند بالادست را در مورد نظر اصلاحی خود به تدریج متقاعد کند. قاعدتا اگر فردی در سیستمی نه می‌تواند نظرات سیستم بالادستی را بپذیرد نه می‌تواند آن را متقاعد سازد، باید از آن سیستم خارج شود و از «سیستم بالادست» آن اصلاح و تغییر را دنبال کند. این که کسی در سیستمی وارد شود و بدون اطلاع مدیر بالادستی با هر نیتی شروع به تخریب و ایجاد ‌کارکردهای مخالف مأموریت‌ها و اهداف تعیین شده در سیستم کند، از منظر سیستمی فساد است. پس اصلاح با شفافیت همراه است. البته شفافیت به معنی اطلاع و توجیه مدیر بالادستی است و به معنی علنی کردن مسائل و آوردن آن‌ها در سطح عمومی و مردم نیست. در واقع شفافیت یعنی بیان موضوع به کسی که لازم است، آن مطلب را بداند. بحث اصلاح یک سیستم، بحث مفصلی است و بسته به نوع سیستم و مالک یا صاحب آن حالت‌های متفاوتی پیدا می‌کند. برای اصلاح در سیستم‌های بنگاهی و خصوصی که مالک یا مالکان مشخصند، نکاتی وجود دارد، اصلاح در نهادهایی که برای مأموریتی خاص ایجاد شده‌اند ملاحظات دیگری دارد و در سیستم‌هایی که اجزا و افراد سیستم خودشان مالکان و ذینفعان سیستم هستند (مثل سیستم‌های اجتماعی و تعاونی‌ها) مدل‌های اصلاح ظرافت‌ها و پیچیدگی‌هایی دارد که در این پست نمی‌گنجد.

در نظاماتی که مبتنی بر انگیزه‌های غیرمادی و ماموریت‌محورند (مثلا نهادهای مکتبی و الهی)، زمینه ایجاد رفتارهای فسادگونه‌ای که با عنوان اصلاح توجیه می‌شوند، بیشتر از نظامات مادی کارکردمحور وجود دارد. پیش از این بیان شد که معمولا در نظامات غربی و مادی‌گرا سعی می‌شود نتایج، اهداف و کارکردهایِ سطوح و جایگاه‌های مختلف یک سیستم هم‌راستا شوند. در این سیستم‌ها اینکه هر کس دنبال سود و نفع خودش است و سود و نفع هم تعریف مشخص و ملموس و معمولا کمی‌شونده دارد و هم‌راستا کردن نتایج و اهداف در این نظامات به نسبت ساده است. یعنی مثلا فردی در یک سازمان وارد می‌شود تا کسب درآمد کند، وقتی درآمد کسب کند، آن سازمان هم درآمد کسب می‌کند و تا جایی حضور فرد پذیرفته است و می‌تواند سود خود را کسب کند که برای سازمان هم نفع داشته باشد و به اصطلاح فایده‌اش از هزینه‌اش بیشتر باشد؛ وقتی هم که برای آن سازمان نفعی نداشته باشد، از سازمان خارج یا اخراج خواهد شد. معمولا جنس اصلاحات هم در این سیستم‌ها به این صورت است که فرد به دنبال انجام فعالیتی برای کسب درآمد بیشتر خود و سازمان باشد که این فعالیت‌ها هم معمولا توسط سیستم‌ها پذیرفته می‌شود. بنابراین اگر در آن سیستم کسی بخواهد کج‌کارکردی ایجاد کند و سیستم را دور بزند، فساد او راحت‌تر و سریع‌تر مشخص می‌شود و از آن جلوگیری می‌شود.

اما در نظاماتی که بر مبنای انگیزه‌های غیر مادی بنا شده‌اند یا انگیزه غیر مادی در آنها پذیرفته شده است یا در نهادهای دولتیِ مأموریت‌محور (نه کارکردمحور)، هماهنگ کردن مأموریت افراد و اجزاء سیستم با هم و در لایه‌های مختلف (خصوصا اگر منافع مادی با مباحث اعتقادی گره بخورد) بسیار سخت است. برای همین بسیار اتفاق می‌افتد که افرادی به سیستمی وارد می‌شوند و ضمن اینکه از منافع حضور در آن سیستم برخودار می‌شوند، با توجیه اصلاح، شروع به تغییر ماموریت‌ها (ایجاد فساد) برای بردن سیستم به سمتی که در نظر دارند (و معمولا برای تأمین منافع فردی یا گروهی‌شان است) می‌کنند. در کشور ما متأسفانه این موضوع خصوصا در کسانی که ادعای معتقد بودن می‌کنند، بیشتر است. این افراد با توجیهاتی مثل اینکه سیستم، کارکردها و ماموریت‌های نظام را پیش نمی‌برد، شروع به یارگیری، ایجاد کارکردهای نامناسب، تغییر مأموریت سازمان و صرف منابع در مسائلی که بر عهده سازمان نیست، می‌کنند. هرچند ممکن است در این فعالیت‌ها و اقدامات نیت خیر وجود باشد، اما از نظر کلان سیستم و در بلندمدت این یک منشاء فساد در سیستم‌ها است. بنابراین اگرچه این افراد گمان می‌کنند که فعالیت‌هایشان به مصلحت سیستم بالادستی است، اما در حقیقت تلاش برای اصلاح یک سیستم، بدون اطلاع سطوح بالاتر، زمینه ایجاد سازوکارهای موازی، رقابت‌های سازمانی نادرست، تضعیف سایر نهادها، انحراف دستگاه‌ها از مأموریت‌های اصلی و بسیاری زمینه‌های فساد سیستم‌ها است. به عنوان مثال یکی از عوامل اینکه در نهادها و سیستم‌های کشور برای یک موضوع دستگاه‌های متعددی مسئولند و علی‌رغم وجود این همه دستگاه مسئول، مسئله به درستی حل نمی‌شود و کسی مسئولیت آن را نمی‌پذیرد، همین است که در دوره‌های مختلف افراد و گروه‌هایی با نیت خیر یا با هدف توسعه خود و تیمشان مأموریت‌هایی را به نهادها و دستگاه‌ها افزوده‌اند (البته که این به معنی این نیست که دستگاه‌ها و ساختار نهادی کشور ما از ابتدا یک ساختار مهندسی شده بوده و تنها عامل به هم خوردن نظم و خلط مسئولیت و … همین موضوع است).

نهادهای بالادستی هم باید بدانند که هر سیستم یا جزئی از سیستم وقتی ایجاد می‌شود و نقشی را در یک سیستم بالادستی می‌پذیرد قبل از انجام مأموریت محوله به صورت طبیعی به دنبال بقا و توسعه خود خواهد بود و اگر توسط سیستم بالا دستی کنترل نشود با توجیهات مختلف مأموریت‌ها، حوزه نفوذ، منابع و دامنه اختیارات خود را توسعه خواهد داد و تلاش خواهد کرد سایرین را از میدان رقابت بیرون براند. حال اگر این موضوع توسط سیستم بالادستی کنترل نشود یا در برخی موارد برای رفع مشکلات کوتاه‌مدت دامن زده شود، نابسامانی و فساد فراگیر و ساختاری در سیستم‌های پایین‌دستی اتفاق خواهد افتاد. پس نظامات بالا دستی باید به دو نکته بسیار مهم توجه کنند؛ اول آنکه صرف وجود یک ظرفیت در یک سیستم به معنای سپردن مسئولیت به آن مجموعه نیست؛ مثلا اگر در یک نهاد نظامی و امنیتی ظرفیت کار اقتصادی هم هست، نباید مأموریت اقتصادی به او سپرد چرا که این کار از منظر ساختاری فسادآور است و زمینه‌های توسعه سازوکارها فاسد در کلان را ایجاد خواهد کرد. دوم اینکه اگر در یک بازه زمانی به هر دلیلی یک بخش از سیستم ظرفیت انجام مأموریت‌های محوله را نداشت، نباید بدون مهندسی مجددِ مأموریت‌ها و بدون اطلاع اجزا از تغییر نگاشت مأموریتی، کارها را به بخش‌های دیگر سیستم سپرد که این کار ضمن ایجاد اختلافات و خلط مسئولیت‌ها، ضعف کارکردی را در سیستمی که موقتا ضعیف شده نهادینه خواهد کرد. مثلا اگر کسی در یک سازمان به دلیل ضعف سیستم اداری و مالی مسئولیت‌ها را به واحدهای صف خود بسپارد (بدون اینکه یک معماری درست برای این کار داشته باشد) هم با مشکل اختلافات بین بخش‌های مختلف سازمان خود مواجه خواهد شد و هم عملا ضعف بخش اداری و مالی خود را پذیرفته و این ضعف را نهادینه کرده است و بعید است حتی با اصلاح افراد و ساختار بخش اداری و مالی خود بتواند به این سادگی کارکردهای و مأموریت‌های محوله را به او بازگرداند. این اتفاقی است که در بسیاری از نهادها و دستگاه‌های مهم کشور ما افتاده است. ضمن اینکه این رویکرد به اصلاح سیستم تمامی هم ندارد، یعنی به هرحال بخشی که به دلیل ضعف بخشِ اصلی، مأموریتی را پذیرفته نیز در بازه‌ای دیگر دچار ضعف می‌شود و کار به دیگری سپرده می‌شود و بعد از چند دهه سیستم بالادستی می‌ماند با یک سری بخش‌های پرادعا (به دلیل سپرده شدن مسئولیت به آنها) و بی‌خاصیت (به دلیل نهادینه شدن ضعف در آنها) که خب به وجود آمدن اختلاف و فساد در این شرایط قطعی است.

افراد و گروه‌هایی هم که می‌خواهند سیستم یا نهادی را اصلاح کنند اگر نیت‌شان خیر است بدانند که کارهای خلاف مأموریت یک سازمان، بدون نظر سیستم بالادستی (اگر قوه عاقله‌ای در بالادست باشد) اگرچه در کوتاه‌مدت ممکن است نیازی را برطرف کند و در سطح محدودی کارکردی داشته باشد، اما ضرر آن در بلندمدت بسیار زیاد خواهد بود. در این حالت بسیاری از اختلافات و تعارضات منافع از لایه‌های فردی و گروهی در سازمان‌ها به اختلافات و تعارضات بین سازمان‌ها و سپس به اختلاف و تعارض در سطح ملی کشیده می‌شود که آفات و مضرات آن بی‌شمار است.

[دی ۹۸]

خطا و فساد؛ دو مقوله که باید از هم تفکیک شود

خطا معمولا یک مفهوم پذیرفته شده است و اساسا خطا همزاد اختیار انسان است؛ این است که می‌گویند «انسان جایزالخطا است». البته که با هدایت‌های بیرونی و درونی باید جلوی خطا و اشتباه را گرفت، اما خطا با فساد متفاوت است. در سیستم‌ها و نظامات مختلف هم یکی از مؤلفه‌های رشد و پویایی و پیشرفت، جسارت و ریسک‌پذیری است. پذیرش ریسک در حقیقت به این معنی است که بالاخره ممکن است خطایی در محاسبات یا در عمل اتفاق بیفتد و چه بسا در جاهایی فراهم کردن زمینه‌ی رخ دادن خطا یا همان آزمون و خطا مطلوب هم باشد. چراکه کسی که خطا نمی‌کند، پیشرفت نمی‌کند. مخصوصا در مسائل مادی و تجربی، آزمون و خطا بخشی از مسیر پیشرفت است (در این نوشته قصد ندارم به مبانی اعتقادی آزمون و خطا و پذیرش آن بپردازم). بنابراین به خلاف فساد که نامطلوب و مذموم است، خطا می‌تواند مطلوب و مفید باشد، پس باید مرز بین خطا و فساد مشخص شود.

عمدتا به این دلیل گاهی خطا و فساد با هم اشتباه گرفته می‌شوند که هم در فساد و هم در خطا، کج‌کارکردی، اشتباه و عمل خلاف ماموریت وجود دارد. اما مهمترین وجه تمایز خطا و فساد آن است که خطا برعکس فساد، کج‌کارکردی و عمل خلاف مأموریت به صورت عامدانه و عالمانه نیست. یعنی افراد یا اجزای یک سیستم، نه تنها این نیت را ندارند که خلاف مصالح و ماموریت‌های سیستم فعالیت کنند، بلکه در راستای همان اهداف و ماموریت‌ها تلاش می‌کنند، اما در تشخیص، محاسبات یا اجرا دچار مشکل و خطا می‌شود و به دنبال آن نوعی کج‌کارکردی ایجاد می‌شود. بنابراین عمدی بودن یا نبودن ایجاد کج‌کارکردی مرز بین فساد و خطا است. در نتیجه می‌توان گفت در سیستم‌های فاقد شعور و اختیار، ممکن است خطا ایجاد شود، اما فساد نه. مثلا ممکن است در یک کامپیوتر یا ماشین بافندگی و ریسندگی خطا وجود داشته باشد، اما از این سیستم‌ها کار فسادانگیز سر نمی‌زند، چون اختیاری برای کج‌کارکردی عامدانه ندارند.
درباره فساد گفتیم که رویکردهای اصلی مقابله با فساد مرزبندی و همراستا کردن نفع اجزا و ذینفعان مختلف در از بین بردن زمینه فساد و مقابله و برخورد با فساد بعد از وقوع آن است. اما در مورد خطا نوع برخورد و مواجهه متفاوت است. در این مقوله باید به سه نکته توجه کرد:

      • یکی از راه‌ها برای مقابله با خطا در سیستم‌ها (خطاهای غیر مفید مثل خطای ناشی از بد عملکردن اجزای مکانیکی سیستم)، کاهش زمینه ایجاد و بروز خطا است. در حوزه‌هایی مثل خط تولید کارخانه‌ها، سعی می‌شود که با فعالیت‌هایی از جنس کنترل کیفیت، قرار دادن سنسورها و شناسایی محل‌های وقوع خطاهای احتمالی و نظارت مستمر بر آنها زمینه‌های بروز خطا را کم کرد.
      • خطا باید سریع تشخیص داده شود و از تکرار آن جلوگیری شود.
      • از منظر راهبردی ضرورت دارد که بستر خطا در برخی حوزه‌ها فراهم شود. آزمون و خطا یکی از راه‌ها برای افق‌گشایی و حرکت در مسیرهایی است که قبل از این طی نشده است. بنابراین باید پلتفرم و زیرساخت‌های خطر کردن در برخی حوزه‌ها ایجاد شود؛ اما در عین حال، باید از خطاها درس گرفت و نتایج و تجربه‌های کشف شده را ثبت و مستندسازی کرد. در حقیقت جنس خطاهایی که نباید از وقوع آن جلوگیری کرد، خطاهایی نوآورانه و پیشرو هستند که دانسته (نه عمدی) اتفاق می‌افتد، به این معنا که فرد با علم به این که ممکن است شکست بخورد و در حالی که نتیجه آن فعالیت در آینده به صورت کامل برای او مشخص نیست، دست به فعالیتی نوآورانه می‌زند. همین فراهم کردن زمینه مخاطره درست، عامل رشد و پیشرفتِ نظامات و ملل است. این است که می‌بینیم ریسک‌پذیر‌ترین سیستم‌ها و کشورها، پیشروترین‌ها هم هستند و پذیرش خطا و شکست در آن‌ها بسیار بالا است. البته بدیهی است که خطرپذیری عاقلانه با کار بی‌حساب و کتاب و از روی نادانی متفاوت است.

تبعات عدم تفکیک خطا و فساد

اما اگر خطا و فساد از همدیگر تفکیک نشوند و با خطا همانگونه برخورد شود که با فساد برخورد می‌شود، دو اتفاق رخ خواهد داد:

الف. مسدود شدن راه فعالیت‌های پیشرو، مفید و جسورانه در سیستم در عین حال که از فساد در آن جلوگیری نمی‌شود. اگر خطا و فساد را با یک چشم نگاه کنیم، به مرور نظامات بروکراتیک برای کشف و جلوگیری از خطا و فساد توسعه پیدا می‌کنند و راه خطا و مخاطره را مانند راه فساد، می‌بندند. و چون خطا و رشد در بسیاری از مواقع همراه هم هستند، نظاماتی که از خطا کردن جلوگیری می‌کنند، جلوی رشد را می‌گیرند. علاوه بر این از آنجا که در تمام فعالیت‌های انسانی امکان خطا وجود دارد، جلوگیری از خطا نه تنها جلوی رشد را می‌گیرد، بلکه کل سیستم را با بن‌بست مواجه می‌کند. پس عملا بستن راه خطا مساوی است با به بن‌بست کشاندن کل سیستم. حتی فراتر از این، جلوگیری از خطا، نه تنها منجر به بستن سیستم‌ها می‌شود، بلکه خود، فسادآفرین است! به این صورت که اگر در سیستم‌ها با خطا مقابله شود، ریسک ناشی از خطای اجزا بالا می‌رود و ریسک‌پذیری افراد پایین می‌آید و در کارکردهای آن‌ها خلل ایجاد می‌شود. یعنی افراد و نهادها بدلیل ترس از خطای احتمالی، قید فعالیت را می‌زنند و ماموریت‌های خود را انجام نمی‌دهند. همین عدم پیگیری ماموریت محوله در سازمان (با توجه به تعریفی که برای فساد ارائه شد)، فساد است.

از طرفی چون کشف و جلوگیری از خطا ساده‌تر از کشف و جلوگیری از فساد است، عملا نهادهای نظارتی و ستادی بر روی خطا متمرکز می‌شوند و از خطا کردن جلوگیری می‌کنند. بستن راه خطا هم بسیار راحت‌تر از جلوگیری از فساد است، چون در خطا عمد، طراحی و اراده وجود ندارد که با بستن راه خطا، افراد و نهادها راه جدیدی برای خطا کردن ایجاد کنند (در واقع برای خطا کردن باید زیرساخت آن فراهم شود). اما افراد یا اجزای فاسد چون عامدانه و با طراحی و هوشمندی کج‌کارکردی ایجاد می‌کنند، پس از بسته شدن یک راه تلاش می‌کنند راه جدیدی برای فساد و دور زدن سیستم‌ها باز کند و چون قدرت یک زنجیر، به اندازه قدرت ضعیف‌ترین حلقه آن است، هر چقدر هم که نظامات ستادی (حلقه‌های جدید) برای جلوگیری از فساد و خطا به این زنجیر اضافه شود، جلوی کسی که برای فساد اراده و طراحی دارد، گرفته نمی‌شود و ای بسا محل‌های ایجاد فساد (محل‌هایی که فرد فاسد می‌تواند از آنجا به سیستم نفوذ کند) بیشتر می‌شود. این موضوع در پست‌های بعد بیشتر توضیح داده خواهد شد.

ب. پیش افتادن بخش‌های ستادی از صف. در سیستم‌هایی که خطا و فساد تفکیک نمی‌شوند، معمولا بخش‌های ستادی (که معمولا فرآیندهای مشروعیت‌ساز و برطرف‌کننده گیر نظارت‌های بیش از حد در سیستم است،) از بخش‌های صفی سازمان و سیستم پیش می‌افتند. در واقع در این حالت قبل از اینکه هر تصمیمی گرفته شود، به جای اینکه به کارکرد و نتیجه اجرای آن تصمیم توجه شود، به این توجه می‌شود که با این تصمیم برای سازمان مشکل، حاشیه یا چالشی پیش می‌آید یا نه. در نتیجه به مرور ستاد و سیستم‌های مشروعیت‌ساز جلوی صف قرار می‌گیرد. یعنی در عمل به جای اینکه ستاد، پشتیبانِ صف باشد، به استراتژیست صف تبدیل می‌شود و این مرگ یک سیستم را در پی دارد. چراکه صف، کارکردهای اصلی سازمان را تعیین می‌کند و بخش‌های ستادی سیستم باید از فرآیندها و کارکردهای اصلی پشتیبانی کنند. اما وقتی برعکس شد، کارکردهای اصلی سیستم به حاشیه می‌روند و اولویت، مخالفت با فعالیت‌هایی می‌شود که برای سیستم مشکل و حاشیه درست می‌کنند ولو منطبق بر مأموریت‌های سازمان باشند و در این صورت، سیستم، کارکرد اولیه و مورد انتظار خود را از دست خواهد داد. در این سیستم و سازمان زمینه خطرپذیری و فعالیت‌های پیرو از بین می‌رود و خطایی رخ نخواهد داد، چرا عملا کار مهمی انجام نمی‌شود و دیکته ننوشته غلط ندارد! همچنین در این سازمان و سیستم گزارش‌های حسابرسی، بسیار خوب خواهد بود و تصمیمات شکیل و مشروع در سازمان جاری خواهد بود، اما آن کارکردی که از سازمان و سیستم انتظار می‌رود، به دست نمی‌آید. چراکه بخش‌های صف سازمان، جرات انجام کاری را ندارند و سازمان ریسکِ خطا کردن را نمی‌پذیرد. در حقیقت در این حالت در سازمان یک فساد سیستماتیک پدید می‌آید که باعث می‌شود ماموریت‌ها و کارکردهای سازمان به درستی پیگیری نشوند.

[دی ۹۸]

علت بروز فساد و رویکردهای موجود برای رفع زمینه‌های آن

گفتیم که تعریف سیستمی از فساد کج‌کارکردی و خلاف ماموریت عمل کردن به صورت عامدانه است. این پدیده می‌تواند علت‌های مختلفی داشته باشد. اما شاید علت اصلی آن به عبارت امروزی، تعارض یا تضاد منافع باشد.[۱] در حقیقت منشا فساد این است که افراد در سیستم‌ها و جایگاه‌های مختلف، انتظارات و اهداف متفاوتی دارند. یعنی یک فرد در جایگاه فردی، هدف و مسیری را پیگیری می‌کند، در جایگاه اجتماعی هدف و مسیر او چیز دیگری است و در جایگاه سازمانی به دنبال چیز دیگر و در مسیر دیگری است یا باید باشد. مثلا یک فرد در ساختار حاکمیت، مأمور مالیات است، در جامعه به دنبال پیدا کردن محبوبیت و عزت است از طریق همراهی کردن با مردم برای ندادن یا کم دادن مالیات و در زندگی شخصی به دنبال افزایش برخوداری و ثروت خود است و می‌تواند همزمان با کم کردن مالیات مردم درصدی از آن را هم برای خود بگیرد. این می‌شود مثال ساده تعارض منافع. حالا اگر آن فرد چند مسئولیت در نظامات مختلف داشته باشد یا مثلا در یک جا بخواهد خود را فردی معنوی جلوه دهد و در جای دیگر به دنبال مادیات باشد هم موضوع پیچیده‌تر می‌شود و هم روش‌های او برای بازی در چنین شرایطی هوشمندانه‌تر!

پس تفاوت اهداف در جایگاه‌ها و سیستم‌های مختلف، تعارض منافع ایجاد می‌کند و منشا فساد در یک سیستم را به وجود می‌آورد. بنابراین تنها زمانی به طور کامل زمینه فساد از بین می‌رود که انتظارات و اهداف یک فرد یا اجزاء سیستم در جایگاه‌ها و نظامات مختلف هم‌راستا شوند. اما از آنجا که در نظامات مادی نتایج و منفعت‌های افراد، به دلیل محدودیت منابع که ویژگی جهان طبیعت است، ذاتا با هم در تضاد هستند، امکان رسیدن به یک نظام یکپارچه که فسادخیز نباشد، وجود ندارد. خصوصا در زندگی پیچیده امروز، که انسان در نظامات اجتماعی مختلفی عضو است و با سیستم‌های متعددی به صورت‌های متنوعی درگیر است. بنابراین تنها چیزی که واقعا می‌تواند مانعِ فساد شود، آن است که انسان در تمامی سیستم‌ها و جایگاه‌ها با قواعد ثابتی رفتار کند و این نمی‌شود مگر در یک ساختار متصل به مرکز عالم که بحث آن مفصل است. از طرفی نمی‌توان فساد را در سیستم‌ها پذیرفت، چرا که کارکردِ سیستم‌ها را دچار مشکل می‌کند. پس اگرچه در نظامات مادی –که کارکردگرا و نتیجه‌محور هستند- این امکان وجود ندارد که زمینه فساد به کلی از بین برود، اما برای مبارزه با فساد و زمینه‌های آن راه‌حل‌ها و رویکردهای مختلفی ارائه و اجرا می‌شود. به صورت کلی در نظامات اومانیستی از دو شیوه اصلی برای از بین بردن منشاء فساد تلاش شده:

۱) مرزکشیدن بین کارکردهای مختلف فرد و سیستم در نظامات و جایگاه‌های مختلف. مثلا فرد در خانواده مطابق یک سری قواعد رفتار می‌کند و هدفی دارد، در محیط کار این قواعد و اهداف تغییر می‌کند (که معمولا تحت عنوان اخلاق حرفه‌ای نامیده می‌شود)، در سیستم‌های آموزشی، در نظامات اجتماعی و سایر سیستم‌ها هم برای اهداف دیگری با قواعد دیگری رفتار می‌کند. پس در نظامات مادی وقتی یک نفر بخواهد از یک جایگاه و سیستم، وارد جایگاه و سیستم دیگری شود، باید قواعد و اهداف سیستم قبلی را کنار بگذارد و برای اهداف جدید و مطابق قواعد جدید عمل کند. این موضوع حتی خود را در نحوه لباس پوشیدن و شیوه تعامل و ارتباط در جایگاه‌های مختلف نشان می‌دهد؛ تا آنجا که مثلا در روزهای کاری افراد لباس رسمی و فرم می‌پوشند، در روزهای تعطیل یا نیمه تعطیل (مثل پنجشنبه‌های ما) حتی در محیط کاری هم لباس اسپرت می‌پوشند و این را رفتاری حرفه‌ای باکلاس می‌دانند. این از همان تفکیک مرز سیستم‌ها و قواعد مختلف در ساحات مختلف نشأت می‌گیرد. اینطور می‌شود که مثلا شما در زندگی شخصی می‌توانی فردی مذهبی باشی، اما در سازمان حق نداری رفتارهای مذهبی بروز دهی و منطبق بر قواعد دینی حتی رفتار شخصی داشته باشی تا برسد به تصمیم‌گیری و انجام کارهای سازمانی بر اساس قواعد دینی. این کار بسیاری پیچیدگی‌های کشف و برخورد با تضاد منافع و فساد را در سیستم‌های کارکردگرای اومانیستی از بین می‌برد و ساده می‌کند. طبیعی است که ما این تفکیک را به این صورت نمی‌پذیریم و قائل به این نیستیم که قواعد پایه را می‌توان در ساحات مختلف تغییر داد. البته ما نیز به نوعی به قواعد اختصاصی هر ساحت معتقدیم، اما در نگاه ما هم نوع تقسیم‌بندی و مقسم‌‍‌های ساحت‌ها با هم متفاوت است و هم نگاه به قواعد لایه‌لایه و سلسله‌مراتبی است. این نوع نگاه اگر درست پیاده شود، الگوی بسیار پیشرفته و کارآمدتری از مدل تجزیه‌گرا و مسطح فعلی است.

۲) هم‌راستا کردن نتایج مورد انتظار افراد در سیستم‌های مختلف. به این معنا که نفع شخص در ساحات مختلف، نفع سازمان و نفع ملی، و منافع جامعه همه در یک جهت طراحی شود که درباره این موضوع مطالب فراوانی گفته شده است. البته این اتفاق به صورت عمومی و همه‌گیر، شدنی نیست و از نظر ریاضی در سطح کلان، این هم‌راستایی اتفاق نمی‌افتد. چراکه در شرایطی که منابع محدود است و افراد به دنبال برخورداری و کسب منافع بیشتر و منابع دیگران هستند، باید با دیگران رقابت ‌کنند. همین موضوع به منافع دیگران صدمه می‌زند و باعث می‌شود این زنجیره هم‌راستایی منافع هرچند به صورت مقطعی و محلی (local) در بخش‌هایی از سیستم اتفاق بیفتد، اما امکان وقوع به صورت فراگیر را نخواهد داشت. معماران اجتماعی و تئوریسن‌های مادی سعی دارند این موضوع را با راهکارهایی مثل ایجاد سلسله‌مراتب قراردادی و هرم‌های اعتباری و طبقه‌بندی و دسته‌بندی‌های مختلف اجتماعی حل کنند که معمولا بعد از مدتی خود این طبقه‌بندی‌های موجب فسادهای کلان و سیستمی می‌شود.

به هر تقدیر در نظامات مبتنی بر انسان منطقی (Rational) از بین بردن زمینه‌های فساد معمولا بر این دو رویکرد استوار است. اما این راهکارها نمی‌تواند مانع از بروز فساد به صورت کلی شود. پس این سوال مطرح می‌شود که فساد چگونه کنترل و مدیریت می‌شود. به عبارتی در واقع در نظامات موجود، فساد به رسمیت شناخته می‌شود، یعنی این موضوع پذیرفته می‌شود که هر کسی دنبال افزایش برخورداری خود به هر طریقی است. بنابراین سعی می‌شود با استفاده از سازوکارهای کنترلی و متعادل‌کننده (که بر پایه عدم ‌اعتماد هم طراحی می‌شوند)، کاری کرد که اجزای مختلف سیستم، یکدیگر را کنترل کنند تا امکان فریب، تبانی و فساد وجود نداشته باشد یا فساد به ضرر همه یا اغلب بازیگران تمام شود. در مباحث مرتبط با تئوری بازی‌ها و طراحی سازوکارها (mechanism design) مطالب مختلف و مفصلی در این مورد وجود دارد که می‌توان به آنها مراجعه کرد. به عنوان مثال وقتی پذیرفته می‌شود که دو نفر می‌خواهد یکدیگر را فریب دهند و سر یکدیگر کلاه بگذارند، چگونه می‌توان بدون وسیله اندازه‌گیری، یک چیز را بین آنها تقسیم کرد؟ فرض کنید دو دزد مقداری خاک طلا پیدا کرده‌اند و می‌خواهند آن را بین خود تقسیم کنند و ترازو یا وسیله اندازه‌گیری هم ندارند. خب سازوکار تقسیم اینگونه است که یکی تقسیم کند و دیگری انتخاب کند. این می‌شود سازوکاری که به فرض عدم اعتماد بین دو طرف زمینه فساد و اختلاف را از بین می‌برد. حالا اگر دزدها سه نفر یا بیشتر شدند، موضوع تبانی هم پیش می‌آید که طراحی این سازوکار را به عنوان تمرین به شما واگذار می‌کنم!

[۱] البته واژه تعارض منافع عبارتی تنزل‌یافته از چیزی است که عملا اتفاق می‌افتد. در واقع بسیاری از اوقات، علت فساد، تفاوت و تعارض بین پارادایم‌ها، نگرش‌ها، جهان‌بینی‌ها و اندیشه‌ها است و فردی که فساد ایجاد می‌کند، معتقد است کار او کار درستی است! در یک دسته از فساد، تعارض بین پارادایم‌ها و نگرش‌ها ممکن است بر روی منافع افراد موثر باشد، که در این صورت علت آن فساد، تعارض منافع است. اما به هر حال، با اغماض در اینجا از واژه تضاد منافع استفاده می‌کنیم.

[دی ۹۸]

فساد؛ پدیده‌ای که باید درست شناخت

مساله فساد، مساله‌ای است که تقریبا همه افراد، سازمان‌ها و حکومت‌ها در طول دوره حیات خود با آن مواجه می‌شوند. معمولا فساد در نظامات مختلف، -خصوصا نظامات سیاسی و حکومتی- و در تمامی سطوح -چه سطوح بنگاهی و چه سطوح ملی- مساله مهی است به همین دلیل مطالب گوناگونی درباره آن بیان و سازوکارهای مختلفی برای شناسایی، کشف و مبارزه با فساد پیشنهاد شده است. هرچند اغلب، برخورد با این موضوع احساسی و صحبت‌ها در مورد فساد، شعاری و هیجانی است که معمولا در حد کلیات باقی می‌ماند و هدف بسیاری از این صحبت‌ها درباره فساد -چه گوینده واقعا به مبارزه با فساد اعتقاد داشته باشد و چه نداشته باشد- ، جذب مردم و جلب نظر آن‌ها یا تهییج آنها برای مقابله با یک سیستم و نظام به صورت کلی است. طبیعی است که این رویکرد چندان راهگشا نیست و به حل این مساله کمک نمی‌کند. قدم اول در حل یک مسئله، شناخت درست از آن است و تعریف یک پدیده بخش مهمی (اگر نگوییم مقدمه لازم) برای شناخت مسائل مرتبط با آن است.

تعریف فساد

قدم اول در فهم درست یک پدیده تعریف درست آن است. هرچند تعاریف زیادی از فساد شده و تصویر ذهنی افراد مختلف از فساد معمولا متفاوت است، اما به نظر می‌رسد بتوان فساد را به این صورت تعریف کرد: «عملکرد عامدانه یک سیستم یا جزئی از آن، برخلاف ماموریتی که برای آن تعیین و به آن محول شده است». به عبارت دیگر، از کج‌کارکردی عامدانه یا عمل و رفتارِ خلاف ماموریت یک سیستم یا جزئی از سیستم نسبت به سیستم مرجع (suprasystem) آن را به رفتار فسادگونه تعبیر می‌کنیم.

این تعریف، از نظر مهندسی سیستم تعریف دقیقی است و می‌توان آن را به سیستم‌های مختلف بسط داد. مثلا در لایه فردی اگر این فرض را بپذیریم که در این عالم ماموریتی از طرف خداوند برای انسان تعیین شده است، می‌توان هر اقدام عامدانه انسان برخلاف آن ماموریت را فساد نامید. قاعدتا در نگرش‌ها و جهان‌بینی‌های مختلف (که نگاه‌های انسان‌شناسانه آن‌ها و کارکردها، ماموریت‌ها و وظایفی که برای انسان در نظر گرفته‌اند، با هم متفاوت است)، تعریف فساد در لایه فردی متفاوت می‌شود. مثلا در نگاه مادی به زندگی که در آن، هدف، افزایش لذت و برخورداری در دنیا معین شده، بسیاری از فعالیت‌هایی که در نگاه الهی برای رشد، کمال معنوی و عبودیت خداوند انجام می‌شود، فعالیت‌هایی فسادگونه تلقی می‌شود، چون با آن هدف و ماموریت دنیایی در نگاه مادی (که کسب لذت است) تناقض دارد. در لایه سیستمی هم همین تعریف برای فساد صادق است. برای اینکه نسبت فساد با مأموریت سیستم مشخص شود و بدانیم که از نظر سیستمی فساد با مأموریت سیستم نسبت دارد یا نه، با یک تعریف مستقل فراگیر می‌توان از مثالی استفاده کرد. فرض کنید در یک باند قاچاق مواد مخدر، صاحب سیستم مأموریت اصلی را رساندن مواد مخدر از یک مبدا به مقصد تعریف و برای آن ساختار و سازمان و سازوکارهایی ایجاد کرده است. در این سیستم و از منظر صاحب و سیستم مرجع آن، (اگرچه کل کارکرد آن در لایه بالاتر فساد محسوب می‌شود) اگر رفتارهای اجزای آن سیستم، خلاف ماموریت تعیین شده باشد، آن رفتارها فساد محسوب می‌شود. مثلا اگر در همین سیستم، کسی صداقت پیشه کند و ماموریت این سیستم را که قاچاق مواد مخدر است، افشا کند، اگرچه در سیستم اطلاعاتی کشور و از منظر بسیاری از اقشار جامعه، این کار، کار درستی است، اما این افشاگری در آن سیستم قاچاق مواد مخدر، رفتار فسادانگیزی است و با آن مقابله می‌شود و معمولا ارتکاب چنین کاری جرم محسوب شده و با مجازات همراه است.

نکته قابل توجه اینکه در سیستمی که مأموریت آن از نظر سیستم بالادستی فاسد است، برخی فسادها مطلوب و مطابق مأموریت‌های نقش فرد در سیستم بالادستی است. البته همه فسادها این‌گونه نیست. مثلا در همان باند مواد مخدر اگر جامعه را سیستم بالادستی فرض کنیم، نقش فرد در جامعه و مأموریت تعریف شده برای او با مأموریت سیستمی که در آن کار می‌کند، مخالف است. لذا اگر این فرد در جهت مأموریتش در سیستم بالادستی کاری انجام دهد، هرچند از دید سیستم فاسد و مستوجب مجازات است، اما در سیستم بالادستی مستحق پاداش به دلیل عملکرد درست خواهد بود. مثل اینکه فرد اطلاعات باند را به مراجع رسمی اطلاع دهد. حال ممکن است رفتار فرد در سیستم فاسد از نظر سیستم بالادستی هم فاسد باشد مثل زد و بند یکی از اعضای باند قاچاق با یک باند قاچاق دیگر. یعنی هر اقدامی علیه یک سیستم فاسد لزوما کار مطلوبی نیست، الا اینکه با مأموریت تعیین شده آن جزء در سیستم بالادستی انطباق و هم‌خوانی داشته باشد. و این قاعده به صورت سلسله مراتبی صادق است و می‌توان وضعیت یک سیستم یا جزء را در سیستم مرجع و نظام هستی مشخص کرد که البته همانطور که گفته شده متناسب با جهان‌بینی‌های مختلف، متفاوت است.

یکی از نکات مهم در تعریف ارائه شده از فساد، عامدانه بودن آن است. اگر کج‌کارکردی و رفتار خلاف ماموریت، عامدانه نباشد، معمولا خطا محسوب می‌شود. خطا نیز حالت‌های مختلفی دارد و شیوه برخورد با خطا و فساد با هم متفاوت است. عدم توجه به این نکته در سازوکارها و نظامات شناسایی و مقابله با فساد، ضررهای جبران‌ناپذیری به سیستم‌ها وارد می‌کند که ان‌شاءالله در این مورد در آینده توضیحاتی خواهم داد.

[دی ۹۸]

مثال‌هایی از ابزارها و تأثیر آنها

در ادامه مثال‌های مختلفی از انواع ابزارهای سخت و نرم و اثرات آنها بر جوامع آورده خواهد شد تا نشان داده شود برای اثرگذاری روی جوامع می‌توان از ابزارها استفاده کرد. بارها در مثال‌ها نشان داده می‌شود که ابزار قادر است طوری جوامع را تغییر دهد که قبل از آن جامعه کاملا مخالف آن تغییر بود، اما پس از آن خود جامعه بدون اجبار خودش را تغییر می‌دهد. بسیاری از اثرات ابزار در هر ابزار نهفته است و استفاده‌کنندگان بدون درک این اثر از آن استفاده می‌کنند و پس از مدتی اثر می‌پذیرند.

  1. جمعیت کاربران ابزارهای شبکه اجتماعی در فضای اینترنت هر روز درحال افزایش است. فیسبوک بیش از یک میلیارد انسان را به عنوان کاربر دارد.(ویکی پدیا) همان‌طور که عقب نیافتادن از دشمنان در تهیه ابزارهای جنگ سخت بسیار مهم است، عقب نیافتادن از آنها در ابزارهای جنگ نرم نیز مهم است. آنقدر این ابزار در سال‌هایی که آمده توانسته بر کاربرانش اثر بگذارد که بسیاری از محققین در این رابطه تحقیق و بحث کرده‌اند. آنها می‎‌گویند، فیس بوک می‌تواند اعتیادآور باشد. فیس بوک افراد را دچار حسادت می‌کند. فیس بوک افراد را دچار احساس غم و افسردگی می‌کند. فیس بوک باعث می‌شود دوستانتان شما را دوست نداشته باشند. فیس بوک باعث می شود خودتان را چاق بدانید. (http://www.irangrand.ir/) نتایج یک مطالعه در انگلستان نشان داده که در حدود یک‌پنجم تا یک‌سوم طلاق‌های این کشور، به فیس‌بوک در دادخواست طلاق اشاره شده و موجب نارضایتی یکی از طرفین را فراهم آورده است. (ویکی پدیا) اثرات فراوان این ابزار نرم بسیار مورد بحث قرار گرفته است و موارد یاد شده تنها نمونه‌ای از این اثرات هستند. بزرگترین هدف این ابزار که محققین آن را تایید می‌کنند این است که این ابزار کاملا در خدمت سازمان‌های اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا است. بعید نیست قصد ساخت این ابزار از ابتدا نیز همین بوده باشد. جولیان آسانژ[۱] موسس وب سایت ویکی لیکس[۲] می‌گوید: فیس‌بوک تنفر آمیزترین ابزار جاسوسی است که تاکنون ایجاد شده‌است. هر کس که نام و مشخصات دوستان خود را به شبکه اجتماعی فیس‌بوک اضافه می‌کند باید بداند که به شکل رایگان در خدمت دستگاه‌های اطلاعاتی آمریکاست و این گنجینه اطلاعاتی را برای آنها تکمیل می‌کند. (ویکی پدیا) منظور از این بحث این است که دشمنان ما در جنگ نرم درحال ساخت ابزارهای بسیار قوی و عظیم هستند و درحال بهره‌گیری از آنها هستند.
  2. پول ابزاری است که سرتاسر اقتصاد دنیا را تحت تاثیر خود قرارداده است. امروزه تمامی اقتصاددانان هر روش و نظریه‌ای که مطرح می‌کنند متاثر از پول است. در واقع پول که خود ابزاری است که از یک نوع نظریه اقتصادی خاص یعنی «محور بودن سود» بوجود آمد، توانست تمامی نظریات اقتصادی را تحت تاثیر خود قرار دهد. پولی که امروزه از آن نام می‌رود، پولی است که ارزش ذاتی ندارد. جالب است که حجم پول برای یک جامعه بر تورم، بیکاری، بهره و تولید اثرمی‌گذارد و تعیین کننده است. (ویکی پدیا) یعنی حتی برای برنامه‌ریزی کاهش بیکاری در جامعه با مباحث بوجود آمده در پول باید درگیر شد. همچنین تمامی ابزارهای اقتصادی هم که ارائه می‌شوند در کنار پول معنی می‌شوند. یکی از این ابزارها بانک است که اساس و پایه آن تعاریف پول و بهره و سود بانکی و … است. جالب است که خود بانک نیز آنقدر ابزار تاثیرگذاری است که اقتصاد امروز دنیا با آن تعریف می‌شود و تمامی کشورهای جهان محکوم به استفاده از آن هستند. مفاهیم و ابزارهای بسیار زیادی بخاطر فراگیرشدن بانک بوجود آمدند. در جامعه اسلامی ایران کاری که بانک توانسته انجام دهد این است که بجای اینکه اقتصاد اسلامی را پیاده شود باید به دنبال قراردادهایی رفت که اعمال بانکی را شرعی کند. پایه و اساس بانک‌ها در جهان بر پایه رباست که در قرآن ربا «جنگ با خدا» نامیده می‌شود. بهمنی وزیر قبلی بانک مرکزی به ربوی بودن امور بانکی در کشور اعتراف می‌کند. (زرگری, ۲۰۱۲) این درحالی است که برای از بین بردن ربوی بودن آن تلاش فراوانی کرده‌اند. نکته مورد نظر این است که یک ابزار با جامعه‌ای که ربا را جنگ با خدا می‌داند و آن را نمی‌پذیرد کاری می‌کند که آن جامعه مجبور باشد که ربا کند و در واقع به جنگ با خدا برود. ابزارها با تسهیلاتی که می‌دهند حتی اعتقادات را نیز مورد تهدید و تغییر قرار می‌دهند. ابزارهایی که فقط براساس پول و بانک ایجاد شده‌اند فراوانند، یکی از آنها پول الکترونیکی است. مبادله و خرید از طریق این ابزار ساده و سریع شده است که مطلوب جوامع است اما قطعا مفاهیم جدید اقتصادی و حسابداری را با خود به همراه دارد.
  3. اتومبیل یک ابزار است که نزدیک به نیم قرن رواج یافته است و در این مدت تاثیرات فراوانی بر جهان گذاشته است. مثلا اتومبیل‌ها باعث شدند تا شهرهای بزرگی در دنیا بوجود بیایند که بدون اتومبیل بوجود آمدن شهرهایی مثل تهران بسیار بعید بود. یعنی یک ابزار قادر است نوع زندگی بشر و اندازه شهرهای آن را تغییر دهد. سبک ساخت شهری هم از این ابزار بسیار متاثر است و امروزه همگان وجود جاده‌ها را برای جابجایی و استفاده از این ابزار ضروری می‌دانند. اکثر اتومبیل‌های شخصی که در دنیا استفاده می‌شوند، دارای ۴ درب هستند و اندازه و حجم خاصی دارند. بسیاری از مردم برای جابجایی خانواده خود از این اتومبیل‌ها استفاده می‌کنند. برای مثال به فرض خانواده‌ای دارای ۶ فرزند از ۴ ساله تا ۱۷ ساله است (در نسل قبل این خانواده معمولی بود)، این خانواده هرگز قادر نیست که با اتومبیل جابجا شود یا به سفر برود. این مثال نشان می‌دهد اتومبیل که یک ابزار جابجایی است و به ظاهر هیچ ارتباطی با جمعیت ندارد، چگونه خانواده را به کم جمعیت شدن سوق می‌دهد. اتومبیل با ۴ درب این مفهوم را انتقال می‌دهد که بهتر است حداکثر ۴ نفر باهم مسافرت کنند. در قدیم خیلی از خانواده‌ها با پدربزرگ و مادربزرگشان زندگی می‌کردند، که اتومبیل روی این فرهنگ زندگی و این نوع زندگی هم تاثیر گذاشته است. اگر طراحان اتومبیل حجم و شکل دیگری را برای طراحی انتخاب می‌کردند امروز شکل دیگری از زندگی اتفاق می‌افتاد، مثلا اگر اتومبیل ۶درب داشت و بزرگتر بود اندازه‌های جاده‌ها و نوع زندگی خانوادگی شکل دیگری به خود می‌گرفت. همچنین اتومبیل برای بعضی‌ افراد ابزاری است جهت نشان دادن جایگاه اجتماعی و در نظرشان تعیین کننده شخصیت فرد است. جالب است که یک ابزار می‌تواند سراسر زندگی بسیاری از انسان‌ها را به خود جلب کند، رشته‌های علمی متنوعی بوجود بیاورد و مسائل جدیدی را وارد زندگی اجتماعی انسان‌ها کند. افراد زیادی هستند که درآمدشان ازطریق ساخت و تعمیر و فروش اتومبیل بدست می‌آید. آلودگی هوا که تهران به شدت از آن رنج می‌برد، ترافیک‌های سنگین و مشکلاتی دیگر حاصل به کارگیری این ابزار است. جالب است که یک ابزار می‌تواند انسان‌ها را به جایی برساند که حاضر باشند هوای آلوده را تنفس کنند، اما از استفاده از این ابزار حتی برای مدت کوتاه صرف نظر نکنند.
  4. المپیک که در آن ورزشکاران مختلف با هم به رقابت می‌پردازند، ابزاری است که مسیر و هدف از ورزش کردن را تغییر داده است. هدف از ورزش کردن بدست آوردن سلامت و تندرستی است اما با مطرح شدن المپیک این هدف رفته رفته جای خود را به طلب قهرمانی داده است. به طوری که بارها اتفاق افتاده است که ورزشکار بخاطر کسب پیروزی و مقام سلامتی خود را به خطر انداخته است. یعنی ورزشکار بجای اینکه ورزش کند تا سالم باشد، سلامتی خود را می‌دهد تا قهرمان شود. برای مثال خانم ورزشکار ایرانی برای کسب مدال طلا با وجود مصدومیت به مسابقه ادامه داد و اتفاقا به مدال طلا هم رسید.(خبرگزاری تسنیم, ۲۰۱۳) این ابزار آنقدر قوی و اثرگذار است که کشورهای دنیا برای بدست آوردن نتایج مطلوبی که در آن تعیین شده، هزینه‌های سنگینی می‌کنند و وزارت‌خانه و سازمان‌های خاص پیگیری آن را دارند. اثر دیگر و مهمی که این ابزار بر دنیا گذاشته این است که جهت و نگاه و دغدغه مردم را از مسائل مهم و اصلی جهان منحرف کرده و به خود معطوف کرده است. در زمانی که رژیم صهیونیستی در حال جنایت در سرزمین اشغالی است صدر خبرهای جهان به مسابقات مختلف ورزشی جلب شده است که شدیدترین این حالت در زمان برگزاری مسابقات المپیک اتفاق می‌افتد. برای مثال پیروزی واورینکا[۳] تنیسور سوئیسی در برابر رافائل نادال[۴] تنیسور اسپانیایی آنقدر پراهمیت جلوه داده شد که در زمان رخدادش، به این خبر بیش از مسئله برنامه و تلاش مسئولین تهران برای حل معضل آلودگی پرداخته شد. (خبرگزاری تابناک, ۲۰۱۴) در حالی که هر دو ورزشکار غیر ایرانی بودند و مردم تهران از هوای آلوده باید در رنج باشند نه از شکست یا پیروزی یک ورزشکار خارجی!
  5. در حوزه ارتباطات، ابزاری مثل تلفن همراه تاثیرات فراوانی از جنبه‌های مختلف داشته است. در تبلیغات اپراتور همراه اول گفته می‌شود: «هیچ کس تنها نیست». در واقع استفاده از این ابزار تنها شدن انسان را مانع می‌شود. مثلا اگر کسی بخواهد زمانی را برای عبادت و خلوت و تنهایی با خدای خود صرف کند، یا برای مطالعه و فکر کردن نیاز به تمرکز و تنهایی داشته باشد، یا بخواهد استراحت کند و به خواب برود و … این ابزار زمان زیادی را به آن فرد نمی‌دهد، در حالی که تنها شدن یکی از نیازهای انسان‌ها برای ساخته شدن است. بسیاری از دانشجویان در کلاس خود حواسشان به تلفن همراهشان جلب می‌شود و ماموریت خود در کلاس درس که داشتن تمرکز برای یادگیری است را فراموش می‌کنند. این ابزار در خصوصی‌ترین مکان‌ها و خلوت‌گاه‌های خانواده‌ها راه پیدا کرده که قبل از آن چیزی اجازه ورود نداشت. در موارد قبلی هم اشاره شد که یک ابزار ممکن است آنقدر خود را ضروری جلوه دهد که انسان‌ها استفاده از آن را از سلامتی خود نیز مهم‌تر بدانند. برای مثال محققین استفاده از تلفن همراه را برای جنین خطرناک می‌دانند. (واضح) بر روی مغز اثرات نامطلوب می‌گذارد،(واضح) برای اندام تناسلی خطرناک است، جمجمه شکل نگرفته کودک را تحت تاثیر قرار می‌دهد، بر کارایی قلب اثر می‌گذارد و این در حالی است که هنوز تحقیقات در مورد اثرات تلفن همراه کامل نیست. (واضح) حتی برخی دانشمندان آمریکایی تلفن همراه را قاتل اصلی کودکان نسل آینده نامیده‌اند. (قطره, ۲۰۱۴) قابلیت‌های جدیدی که این ابزار به همراه خود آورده است باعث شده بسیاری از افراد نیازهای خود را به آن بسپارند و کاملا به آن وابسته باشند. افراد زیادی هستند که امروز شماره تلفن منزل خود را هم حفظ نیستند و این حافظه را به تلفن همراه خود منتقل کرده‌اند. قابلیتی مثل خواندن کتاب از طریق تلفن همراه برای ناشران می‌تواند رقیب بسیار سختی باشد و آنها را تحت تاثیر خود قرار دهد. جالب است که یک ابزار می‌تواند تعداد خرید کتاب‌ها را کاهش دهد و این احتمال وجود دارد که حتی خرید قرآن هم در سال‌های آینده کاهش یابد. این ابزار به راحتی به کاربرانش دسترسی به بازی می‌دهد و افراد زیادی زمان و عمر خود را صرف این بازی‌ها می‌کنند. تعداد این بازی‌ها و تنوع‌شان بسیار زیاد است. منظور این است که یک ابزار مثل موبایل کاملا بر سبک زندگی انسان‌ها اثر می‌گذارد و با بازی‌هایش یک فرد را بجای اینکه در مورد دنیای زندگیش دغدغه‌مند باشد، فردی وقت‌گذران و بی‌هدف می‌کند.
  6. چت‌روم‌هایی که در فضای مجازی طراحی شده‌اند یک ابزار ارتباط اجتماعی است که به راحتی و به سرعت عجیبی قباحت ارتباط با نامحرم را برای افراد از بین می‌برد. در این ابزار اکثر افراد فقط با جنس مخالف خود گفت‌و‌گو می‌کنند و حتی اگر درخواست چت از جنس مخالف نباشد درخواست را رد می‌کنند. این ابزار برای هدف خود خوب طراحی شده است. حتی افرادی خواستند محیط متفاوت از آن دربیاورند و با درست کردن چت‌روم‌های به ظاهر مذهبی پرداختند، اما همان‌طور که انتظار می‌رفت این ابزار کار خود را به خوبی انجام داد و آن محیط‌ها را هم محلی برای ارتباط با نامحرم تبدیل کرد. محققان این ابزار را مانند مواد اعتیادآور می‌دانند و از اعتیاد به آن هشدار می‌دهند و حتی این اعتیاد را خطرناک‌تر از اعتیاد به مواد مخدر می‌دانند. پس یک ابزار می‌تواند با ایجاد اعتیاد در افراد به استفاده از آن، تغییرات مورد نظرش را اعمال کند. یک ابزار می‌تواند بر عفت و حیای افراد اثرگذار باشد که این ابزار اثری منفی بر این موارد دارد، محققان معتقدند که افراد باحیا و باعفت هم با این ابزار ضربه خواهند خورد. یک ابزار این قدرت را دارد که صداقت افراد را تحت تاثیر خود قرار دهد، محققان معتقدند که این ابزار استفاده کننده‌اش را به دروغگویی عادت می‌دهد. این ابزار قادر است فرد را به جایی برساند که او آرزوی نبودن و دوری پدر و مادر را از خانه داشته باشد. یک ابزار قادر است اخلاق فرد را تغییر دهد، محققان معتقدند که چون در این محیط حرف از بی‌اخلاقی زیاد است این بی‌اخلاقی برای فرد چیزی عادی شده و خود به آن دچار می‌شود. محققان هم‌چنین برخی اقدامات در این ابزار را احتمالا سازمان یافته می‌دانند. آماری جالب از استفاده وسیع از این ابزار این است که هرماه بیش از ۲۵ میلیون نفر ساعت فقط در دو  گروه از رومهای فارسی یاهو چت می کنند ! این رقم در سال به بیش از ۳۰۲ میلیون نفر ساعت می‌رسد. (ترکمندی)
  7. سیفون یا فلاش تانک ابزاری است که در توالت مورد استفاده قرار می‌گیرد. ظاهر این ابزار بسیار ساده است اما همین ابزار ساده توانسته مدت جلسات سران اروپایی را بیشتر کند. قبل از آن این معضل وجود داشت که شرکت کنندگان مجبور بودند تا برای جلوگیری از فضای نامطبوع به ساختمان دیگری برای استفاده از توالت بروند. منظور این است که یک ابزار هرچند ساده، می‌تواند مهم‌ترین مسائل را تحت تاثیر قرار دهد.(دوست, ۱۳۹۱)
  8. بازی‌های کامپیوتری که آثار مخربش بر کودکان صدای بسیاری از والدین و محققین را درآورده یک ابزار نرم است. از معایب این ابزار آثار منفی روی جسم است. کاهش سلامت در بینایی، مشکلات در ستون فقرات و گردن، ایجاد سرگیجه و تهوع در کودکان و نوجوانان از آثار این ابزار است. یک ابزار می‌تواند بر روی روان و تربیت کودک تاثیر بگذارد. شاید بتوان ابزاری ساخت که این تاثیر مثبت باشد، اما این ابزار آثاری منفی دارد. افزایش حس پرخاشگری در کودکان و انزوا طلبی از این نمونه است. یک ابزار می‌تواند روی فعالیت کودکان موثر باشد، که این ابزار در جهت منفی و تنبل کردن آنها سوق می‌دهد. یک ابزار با ورود به خانه‌ها می‌تواند باعث افت تحصیلی کودکان و نوجوانان در جامعه شود.(تبیان, ۲۰۰۳)
  9. ابزار دیگری که برای اثرگذاری روی تربیت فرزند طراحی شده، مهدکودک‌ها هستند. مهدکودک باعث دور شدن کودک از پدر و مادر و در واقع ابزاری برای والدین جهت امتناع از نگهداری کودک و قبول مسئولیت پرورش یک انسان است. این ابزار در کودکی به کودک می‌آموزد که اطاعت از معلم واجب‌تر از اطاعت از والدین است و یادگیری ادب و علم از طریق خانواده و پدر و مادر نیست.
  10. برنامه‌های کودک که از طریق تلویزیون یا هر طریق دیگری پخش می‌شوند، ابزار دیگری است که روی تربیت کودکان موثر هستند.
  11. دانشگاه‌ها یک نوع ابزار آموزشی هستند، که برای انتقال علم و آموزش طراحی شده‌اند. مجلات علمی و سایت‌های علمی نیز ابزارهای آموزشی و پژوهشی هستند که با اولویت‌های خود جهت پژوهش‌ها را مشخص می‌کنند. سنجش این که یک فرد از نظر علمی صلاحیت دارد یا خیر با استفاده از این ابزار تحت تاثیر قرار می‌گیرد.
  12. مهم‌ترین عامل حرکت از عصر صنعتی به عصر ارتباطات یک ابزار بود که این ابزار کامپیوتر است. یعنی یک ابزار قادر است عصر جدیدی را ایجاد کند. ایجاد کننده انقلاب صنعتی هم ابزارها بودند که توانستند پس از سال‌ها معادلات دنیا را تغییر دهند. اختراع ابزار قطب نما توانست تحولی در کشتیرانی ایجاد کند و کشتی‌ها پس از آن می‌توانستند از ساحل فاصله بگیرند، این ابزار اولین تحولات برای آغاز انقلاب صنعتی را ایجاد کرد. اختراع شدن ابزار دیگری به نام ماشین چاپ باعث رشد سریع گسترش اطلاعات شد که این اطلاعات در انقلاب صنعتی بسیار مهم بودند. این ابزار عاملی بود که مقاومت‌های تاریخی در برابر  تحول و نوآوری را درهم شکست. تاریخ‌شناسان این ابزار را یکی از عوامل مهم جنبش مذهبی پروتستان می‌دانند. (امینی, ۲۰۱۳) پس این ابزارها بودند که عامل اصلی انقلاب صنعتی شدند و به اعتقاد تاریخ‌شناسان یک ابزار باعث شد که جنبش مذهبی شکل گیرد. این‌ها نمونه‌هایی از قدرت و اهمیت ابزارها هستند.

[۱] Julian Paul Assange

[۲] WikiLeaks

[۳] Stanislas Wawrinka

[۴] Rafael Nadal Parera

هدایت‌گری ابزار

یکی دیگر از دلایل اهمیت ابزار این است که ابزارها ایجادکننده‌های بسترهای تغییر هستند که تغییر را مدیریت می‌کنند؛ به این نکته باید توجه شود که اگر زمینه تغییر فراهم شود، افراد همان‌گونه که بستر فراهم شده، تغییر خواهند کرد و جامعه همان‌گونه توسعه پیدا خواهد کرد. دلیل اینکه بسیاری از کارها که در داخل کشور انجام می‌شود درنهایت غربی می‌شود این است که بستر تغییر و توسعه و رشد و نمو را غرب ایجاد کرده است و تمام ابزارهایی که برای رشد و برای تغییر استفاده می‌شود، ابزارهای غربی است.

ابزارها غیر از این که وسیله‌ای برای تسهیلگری یا توانمندسازی‌اند، رسانه‌ای هستند برای این که مکنونات و منویات ذهنی و فکری طراحان را به کاربر منتقل کنند بنابراین درحال هدایت مخاطب خود هستند. به عنوان مثال، برنامه‌های کامپیوتری به نحوی هستند که بسیاری از کارها در قالب آنها انجام می‌شود. مثلاً نرم‌افزار پژوهش، بستر جستجو فراهم می‌کند، امکان تدوین و تحلیل پرسشنامه را مهیا می‌کند، نتایج پژوهش را به شکلی زیبا نمایش می‌دهد و … . باید توجه داشت که حدود ۹۹% مردم وقتی با این ابزارها مواجه می‌شوند، ایده‌ای در این زمینه ندارند؛ نرم‌افزار را باز می‌کنند و تلاش می‌کنند تا کار مدنظرشان را بر اساس قابلیت‌های نرم‌افزار به انجام برسانند.

تعداد معدودی از افراد در مورد پژوهش ایده‌مندند؛ ولی اغلب پژوهشگران در قبال فرآیند پژوهش، عوام‌اند و وقتی ابزار پژوهش خاصی را یاد می‌گیرند، از آن ابزار تبعیت می‌کنند.

اغلب افراد راجع به ابزارها نظری ندارند. خوب یا بد بودن کامپییوتر، برنامه کودک، اسباب‌بازی‌ها، کتاب‌ها و … برای بسیاری از کاربران آنها اهمیت ندارد. به عبارت دیگر هدایت‌گری ابزار در برابر تسهیل‌گری آن در نظر بسیاری از استفاده کنندگان کم اهمیت است و فقط تعداد معدودی از افراد هستند ک در این مورد نظر می‌دهند. لذا حکومت‌ها باید به دنبال هدایت‌گری ابزارها از طریق تسهیل‌گری و توانمندسازی آنها باشند.

عدم حساسیت‌زایی ابزار در جامعه‌ی مخاطب

یکی دیگر از دلایل اهمیت ابزار ها این است که «ابزارها بر خلاف گزاره‌های دانشی، حساسیت چندانی در جامعه‌ی مخاطب ایجاد نمی‌کنند». برای مثال اگر جایی گفته شود که «فلان متغیر مهم‌تر از بهمان متغیر است»، از جاهای مختلفی علیه این ادعا بحث می‌شود و عده‌ای نیز مواضع بسیار سفت و سختی علیه این سخنان اتخاذ می‌کنند. اما اگر یک ابزار تحلیلی با منطقی قابل دفاع در اختیار همین عده قرار بگیرد و همان نتیجه از دل آن استخراج شود، هیچ کسی علیه آن موضع خاصی اتخاذ نمی‌کند. حتی اگر ابزاری بر مبنای همان گزاره‌ی دانشی اول ایجاد شود، همه‌ی کسانی که معترض بالقوه‌ی آن گزاره بوده‌اند، با رغبت از آن ابزار استفاده می‌کنند. چون ابزار، کارهای مدنظر آنها را تسهیل می‌کند و یا آنها را قادر به کارهایی می‌کند که پیش‌تر از انجام آن ناتوان بوده‌اند.

با وجود اینکه با هدف تسهیل ایجاد شده‌اند، اما به خاطر نحوه‌ی استفاده و یا ناوارد بودن افرادی که از آن استفاده می‌کنند، کار را برای‌شان سخت‌تر نیز می‌کند. لذا اینجا است که هوشمندانه بودن تعریفی که در آن از تسهیل‌گری ابزار ذکری نشده است، مشخص می‌شود. در این تعریف گفته می‌شود که «ابزار چیزی است که مستقیماً در فرآیند استفاده می‌شود؛ ولی در خروجی نهایی فرآیند مصرف نمی‌شود» البته بدیهی است که استفاده از همه‌ی ابزارها در ابتدا کار را سخت‌تر می‌کند و بعد از مدتی که استفاده‌کننده به تکنیک‌های استفاده از آن مسلط شد، کار را برای آن فرد ساده‌تر می‌کند.

لذا خود اینکه ما چطور باید ابزاری طراحی کنیم که جامعه، آن را بپذیرد، بسیار اهمیت پیدا می‌کند. این دغدغه‌ای است که فارغ از فرآیند ارائه، تبلیغ و ترویج ابزار، در فرآیند طراحی هم منظور می‌شود. لطیفه‌ای مرتبط با این نکته تعریف می‌کنند که «شخصی اختراعی انجام داده بود و در مورد اختراعش توضیح می‌داد که: این یک «سیگارروشن‌کن هوشمند» است. طرز کارش هم اینگونه است که ابتدا شما یک کبریت روشن می‌کنی و فیتیله‌ی این ابزار را روشن می‌کنی؛ بعد یک بمب منفجر می‌شود و بعد یک چرخ‌دنده شروع به حرکت می‌کند و بعد … تا اینکه نهایتاً شعله‌ای روبروی سیگاری که در دهان شما است، روشن می‌شود و می‌توان سیگار را با آن روشن کرد. از این بنده‌ی خدا پرسیدند که نمی‌شد همان کبریت را روبروی سیگار گرفت و سیگار را روشن کرد؟ گفت: چرا؛ این هم یک راهش است». خیلی وقت‌ها ابزارهایی که ما طراحی می‌کنیم، هم چنین شرایطی دارند.

یعنی خیلی وقت‌ها استفاده از بعضی ابزارها باعث پیچیده شدن کارهایی می‌شود که بدون ابزارها به راحتی در حال انجام بودند. این ابزارها عملاً هویت تسهیل‌گری‌شان را از دست داده‌اند؛ ابزار اتوماسیون اداری در بسیاری از سازمان‌ها مصداق چنین ابزارهایی است؛ حتی مشاهده می‌شود که بعضی‌ها برای طراحی ابزارهای تحت وب، فرآیندهای طولانی و تودرتو در سیستم‌های‌شان ایجاد می‌کنند که کاربران در همان اولین مراجعه به این ابزارها، عطای‌شان را به لقای‌شان می‌بخشند و دیگر حتی به این ابزارها سر هم نمی‌زنند.

انتقال اصول ذهن طراح ابزار و وابستگی کاربران به ابزار

یکی از دلایل اهمیت ابزار انتقال اصول و ارزش‌ها و قالب‌های حاکم بر ذهن طراح به ذهن کاربران است. به عنوان مثال اگر کسی به عنوان کاربر مدل‌های برنامه‌ریزی شخصی موجود باشد، تصورش این است که برنامه‌ریزی برای زندگی یا درس خواندن یعنی کارهای روزش را در جدولی به زمان‌های آن روز تخصیص دهد و نحوه فکر کردن درمورد هر برنامه‌ریزی خارج از قالبی که توسط آن مدل‌ها به ذهنش منتقل شده برای وی بسیار دشوار است. کاربران برنامه‌ریزی راهبردی در سازمان‌ها نیز تصورشان این است که باید به هر نحوی برنامه‌ریزی استراتژیک سازمان را با ابزار SWOT انجام دهنداین یعنی اینکه تعریف برنامه‌ریزی در ذهن افراد بر اساس تصوری که ابزارهای مرتبط برای‌شان ایجاد کرده است، استوار شده است. یا به عنوان مثال بارزتر در جامعه‌ی امروز کسی نمی‌تواند بدون اینکه پول و بانک را در نظر بگیرد، در مورد کار، روزی و درآمدش فکر کند. مگر اینکه یک محققی در یک فضای انتزاعی چنین کاری انجام دهد.

از این جهت، رفتار کودکان جالب است. چون آشنایی خاصی با ابزارها ندارند، می‌توانند بدون ساختار ابزارها به مسائل فکر کنند. مثلاً کودک ممکن است برای بریدن سیم، به‌جای استفاده از انبردست یا سیم‎چین، از چاقو استفاده کند. در حالی که افراد بالغ برای بریدن سیم، از سیم‌چین استفاده می‌کنند. اصولاً یکی از چیزهایی که خلاقیت را از بین می‌برد، همین ابزار است. در حالی که اگر ابزار وجود نداشت، می‌شد راهکارهای جدیدی را با لوازم در دسترس ایجاد کرد. نکته‌ی مهمی که در اینجا قرار دارد این است که خود این ایده‌های نو می‌توانند مبنای تولید ابزارهای نو قرار بگیرند.

وابستگی به ابزارها در مسائل سخت کم‌اهمیت‌تر از مسائل نرم است؛ چرا که محدودیت‌هایی که در مسائل فیزیکی وجود دارد، در مسائل نرم کمتر هستند و این باعث می‌شود که در صورت کنار گذاشتن ابزارها، ایده‌های بیشتری نیز به ذهن برسند که می‌توانند کارها را با کیفیت بیشتری انجام بدهند. با این نگاه است که می‌توان توصیه کرد «در طراحی سیستم، برنامه‌ریزی، سیاست‌گذاری و امثالهم نباید خیلی مُصِر بود که از متدولوژی، روش و یا ابزار مشخصی استفاده کرد»؛ چون وقتی ماهیت مسئله مقداری تغییر می‌کند، ممکن است ابزارها و روش‌ها کارایی خود را از دست بدهند.

این ادعا در مسائل فیزیکی ملموس‌ترند. برای مثال برای «بُریدن» پارچه‌های معمولی از قیچی استفاده می‌شود؛ ولی وقتی که پارچه مقداری ضخیم‌تر می‌شود، دیگر نمی‌توان از این قیچی استفاده کرد و باید قیچی جدیدی طراحی کرد؛ یا وقتی که قرار است یک ورق فلزی بریده شود، باید از قیچی با مدل دیگری استفاده کرد؛ و یا برای بریدن یک ورق فلزی ضخیم، دیگر مکانیزم قیچی به کار نمی‌آید و باید از گیوتین استفاده کرد. به همین خاطر است که در صنعت مشاهده می‌شود که ابزارهای برش مختلفی مورد استفاده قرار می‌گیرند که هر کدام به خاطر شرایط مسئله طراحی شده‌اند. اما در مسائل نرم، مشاهده می‌شود که از یک «روش یا ابزار برنامه‌ریزی» هم در حوزه‌ی کشاورزی استفاده می‌شود؛ هم در صنعت لبنیات؛ هم در خودروسازی؛ و هم در نهادهای حاکمیتی. بدیهی است که یک روش یا یک ابزار، متناسب با همه‌ی مسائل نرم نیست؛ ولی از آنجا که تفاوت در شرایط مسائل نرم به‌درستی درک نمی‌شود، برای مواجهه با همه‌ی این مسائل از یک نوع ابزار مشخص استفاده می‌شود.

روش‌های نرم؛ روش‌های سخت

علاوه بر نرمی و سختی ابزارها، در مورد نرمی و سختی روش‌ها نیز بحث‌هایی مطرح است. لازم است که به این مفاهیم پرداخته شود و رابطه‌شان با ابزارهای نرم و سخت، تبیین گردد.

در رخ دادن یک اتفاق عواملی موثر هستند. برخی از این عوامل به صورت مستقیم و نزدیک و برخی غیر مستقیم و دور در رخ دادن آن اتفاق دخیل‌اند. مثلاً اگر هدف، پرورش یک انسان نیرومند باشد عامل مستقیم، تغذیه مناسب و ورزش کردن است، عامل غیرمستقیم می‌تواند تقویت مادر قبل از به دنیا آمدن فرد مورد نظر باشد تا فردی با استعدادِ نیرومند شدن، به دنیا بیاید. اگر یک چیز، با عوامل نزدیک، تغییر یابد و نظم داده شود، با همان عوامل نزدیک، یا یک سری عوامل دورتر که تأثیراتشان ایجاد شده، از بین می­رود. یعنی کسی که با تغذیه و ورزش نیرومند شد به محض آنکه ورزش را کنار بگذارد و تغذیه­اش تغییر ‌کند، بدنش تحلیل می­رود. ولی کسی که با روش دوم نیرومند شده باشد قوای بدنی خود را دیرتر از دست می‌دهد.

نظم­هایی که در جامعه ایجاد می­شود نیز به این صورت است؛ نظم دادن به یک پدیده هم از سوی عوامل مستقیم و هم از سوی عوامل غیر مستقیم امکان پذیر است. البته گاهی ممکن است استفاده از عوامل مستقیم باعث شود تا عوامل غیرمستقیم با ایجاد حلقه‌های تشدید با گذشت زمان نظم را از بین ببرند. لذا هرچه عوامل غیرمستقیم هم‌جهت شوند ثبات نظمی که ایجاد می‌شود بیشتر است. هم‌جهت کردن عوامل غیرمستقیم هزینه کمتری نسبت به عوامل مستقیم نیاز دارد اما معمولا تعداد عوامل غیر مستقیم بیشتر است. آنچه به عنوان سخت و نرم از آن یاد می‌شود، درجه­ی دوری و نزدیکی به تأثیری است که باید گذاشته شود. لذا هرچند از نظر سیستمی، مثلا قانون­گذاری به همان اندازه ایجادکردن نهاد‌های اجتماعی، نرم محسوب می‌شود، اما چون مستقیم برمی‌گردد به همان عاملی که باید بر روی آن تأثیر بگذارد، سخت نامیده می‌شود.

مقاومت‌هایی که در برابر تأثیرگذاری بر عوامل مستقیم صورت می­گیرد، مقاومت­‌های مستقیم­ و مقاومت‌هایی که در برابر تاثیرگذاری بر عوامل غیرمستقیم صورت می‌گیرد، از نوع غیر مستقیم هستند. هر چه عوامل نزدیکتر برای اثرگذاری مدنظر باشد، ماهیت اقدامات به ماهیت تأثیر نزدیک‌تر است و هر چه عوامل دورتر برای اثرگذاری مدنظر باشد، ماهیت اقدامات با ماهیت تأثیر متفاوت می­شود. به همین دلیل است که ذهن­‌های کمتری می­توانند اثرگذاری عوامل غیرمستقیم را درک کنند، بنابراین موضع گیری­‌ها نسبت به آن کم می­شود و مخالفت­‌های کمتری را به دنبال دارد. مثلاً سال‌های زیادی طول کشید تا اکثر افراد بفهمند، انیمیشن‌ها و فیلم‌ها با استفاده از نمادها، درحال اثرگذاری بر ذهن هستند. بنابراین استفاده کنندگان از انیمیشن و فیلم مخالفی را در برابر اقدامات خود نمی‌دیدند، اما ابزار‌های مستقیم مثل اهرم­‌های نظامی یا تحریم، مخالفت­‌ها و موضعگیری‌های مستقیم  و سریع را به دنبال دارد.

شاید بتوان گفت ابزار‌های مستقیم همان ابزار‌های سخت هستند و هر چه دورتر می­شود نر­متر می‌شوند. اما یک نکته وجود دارد؛ هر چه اقدامات فاصله می­گیرند تأخیر آن­‌ها برای تأثیرگذاری بیشتر می‌شود، پیش‌بینی­پذیری آن­‌ها نیز، سخت تر می­شود. هر چه دورتر می­­شود معمولاً فاصل‌های طی می­کند که به عوامل نزدیک برسد، از آن طرف تا برسد تقویت می­شود، مسیری طی می­کند، بلوغی پیدا می­کند و به استحکام می­سد. مثلاً فرض کنید یک سایت تأسیس شود و به همه نام کاربری و کلمه عبور داده­شود که عضو شوند، به یکباره ۵۰ هزار نفر عضو سایت می­شوند، با آن سرعتی که اعضاء جذب سایت می­شوند، به همان سرعت نیز، تعداد اعضاء کم شده و از بین می­رود. اما اگر از نیاز‌های مختلف و جا‌های مختلفی که با این سایت فاصله دارد شروع شود، شاید این۵۰ هزار نفر در طول یک سال عضو سایت شوند، اما چون مسیری طی شده تا به این مرحله برسد، محکم­تر از قبلی است.

به‌عنوان مثالی دیگر در حوزه فرهنگی، چادر برای اصلاح حجاب توصیه می­شود یا برای ترویج فرهنگ قرآنی به همه دانش­آموزان و دانشجویان قرآن رایگان داده می­شود شاید همه دانش­آموزان و دانشجویان قرآن داشته­باشند؛ اما اینکه چقدر قرآن خوانده­می­شود مهم است این­‌ها سیاست­‌های مستقیم هستند و چون مستقیم است سخت گفته می‌شود نه اینکه چون کتاب چاپ می‌شود و محصول فیزیکی دارد سخت است. ممکن است کتابی دورتر از حوزه قرآن چاپ شود، اما تأثیرش قرآن خواندن مردم پس از چند سال باشد. سختی و نرمی ابزارها، حاصل دوری و نزدیکی آنهاست.

دسته‌بندی افراد در ارتباط با ابزار

افراد حسب نوع ارتباطی که با ابزار دارند، به سه دسته قابل دسته‌بندی هستند: «افراد یا گروه‌هایی که ابزار را طراحی می‌کنند و می‌سازند»؛ «افراد یا گروه‌هایی که تخصص انتخاب ابزار مورد نیاز برای انجام یک کار را دارند»؛ «و افراد یا گروه‌هایی که از ابزار استفاده می‌کنند».

این دسته‌بندی، نسبتاً واضح است؛ و تقریباً به توضیحات چندانی نیاز ندارد. در زیر نکاتی در مورد هر یک از این سطوح ارائه می‌شود:

    • استفاده‌کننده‌ی ابزار:
      • با ابزار نهایی سرو کار دارد و تغییری در قالب و محتوای قالب انجام نمی‌دهد.
      • باید توانایی وارد نمودن محتوای مسأله در قالب را داشته باشد.
      • خبرگی کاربر در نتایج حاصل از ابزارهای توصیفی و جاهایی که امکان برداشت و خوانش متفاوت وجود دارد مفید است.
      • عمدتا خوبی و بدی نتایج بر عهده این سطح است.
    • انتخاب‌کننده‌ی ابزار
      • در عوام گاهی به این لایه طراح ابزار گفته می‌شود.
      • با مسائل سر و کار دارد.
      • کشف بهترین ابزار (در بهترین حالت ترکیب ابزارهای ساده یعنی انطباق در سطح ماژول) برای مسائل را به عهده دارد.
      • باید فهم درست و کامل از محتوای مسائل داشته باشد.
      • باید نیاز کاربر را خوب درک کند.
      • در عوام بومی‌سازی در این سطح و با تغییر محتوای قالب انجام می‌شود.
    • طراح و سازنده‌ی ابزار
      • با ماهیت مسائل سرو کار دارد.
      • محتوای قالب را تعیین می‌کند.
      • ساختار قالب را طراحی می‌کند.
      • ویژگی‌های ساختار قالب را تنظیم می‌کند. مثلاً برای ساخت ماتریس ابعاد آن را مشخص می‌کنند یا در روش علّی و معلولی تعداد فرض‌ها و عمق‌شان را معین می‌کنند. تنظیم این ویژگی‌ها در ایجاد مطلوبیت، رسیدن به هدف و تسهیل‌گری اهمیت دارد. اگر این ویژگی‌ها خوب تنظیم نشود داشتن ابزار سودمند نخواهد بود.
      • نیازی به تسلط کامل به محتوای مسائل ندارد. مثلاً برای ساختن یک چرخ خیاطی، نیاز به تسلط کامل به دانش‌ها و مهارت‌های خیاطی نیست.
      • فهم نیازهای طراح سیستم در این سطح اهمیت دارد.