گفتیم که فساد از منظر سیستمی کجکارکردی و انجام عمل خلاف مأموریت یک سیستم به صورت عامدانه است. خب؛ اگر فردی یا جزئی از یک سیستم احساس کند که در مأموریتهای یک سیستم و اهداف آن اشتباهاتی وجود دارد که باید آنها را اصلاح کرد، چه؟ قاعدتا تلاش میکند کارهایی خلاف آنچه مأموریت سیستم بالادستی است انجام دهد و در آن این کارها هم عمد وجود دارد. پس نزدیکی زیادی بین فعالیتهای فاسد با اقداماتی که به قصد اصلاح یک سیستم از درون آن (بحث اصلاح سیستمها از بیرون آن متفاوت است که فعلا به آن نخواهم پرداخت) انجام میشود، وجود دارد. حال سؤال این است مرز بین اصلاح و فساد کجاست؟ و چگونه میتوان فهمید که یک رفتار، فسادگونه (در جهت ایجاد کجکارکردی) است یا اصلاحی (در جهت اصلاح کارکردها و مأموریتهای سیستم)؟
بین این دو مفهوم اینگونه میتوان تمایز ایجاد کرد که اصلاح معمولا با اطلاع مالک، صاحب یا مدیر سیستم و اطلاع سیستم بالادستی (suprasystem) انجام میشود، اما فساد نه. اگر فردی قصد دارد در ساختار و سیستمی که توانایی ایجاد تغییر و اصلاح در آن را دارد، تغییری ایجاد کند، در صورتی که این تغییر را با اطلاع و موافقت مدیر و سیستم بالادستی (یعنی کسی که میتواند ماموریت این سیستم را تغییر بدهد) انجام دهد، کار او، اصلاح است و نه فساد. و اطلاع افراد همسطح و افرادی که خودشان ذیل یک مأموریت هستند و صلاحیت تغییر مأموریتهای از پیش تعیین شده را ندارند، -چه با نیت خیرخواهانه باشد، چه برای کسب منافع مادی باشد- فسادانگیز است. اگر عدهای که اجازه تغییر ماموریت یک سیستم یا سازمان را ندارند، بخواهند در آن تغییری ایجاد کنند، در واقع یک «باند» را در آن سازمان تشکیل دادهاند که چون سیستم بالادستی از تلاشهای آنها اطلاعی ندارد، رفتار آنها ایجاد مکانیزمهای فاسد خواهد کرد. این رفتارهای فسادگونه میتواند شامل ارائه گزارشهای خلاف واقع، حمایتهای جناحی و حزبی و فعالیتهای سیاسی در سازمانها و هر رفتار دیگری شود که ممکن است روکشی خیرخواهانه هم داشته باشند، اما رفتارهایی فاسدند که امروز در بسیاری از نظامات و سازمانها، توسعه پیدا کرده است. پس اصلاح مأموریت یک سیستم در سطح سیستم بالادستی است و یک جزء از سیستم اجازه ندارد مأموریت خود را ولو با نیت اصلاح بدون اطلاع و مجوز تغییر دهد.
اما حال اگر مدیر و صاحب سیستم یا سیستم بالادستی به اصلاحات پیشنهادی یک فرد یا جزء برای تغییر در مأموریتها و کارکردهای سیستم، اعتقاد نداشت و اجازه اصلاحات را نداد، چگونه باید کار را دنبال کرد و برای اصلاح سیستم تلاش کرد که فساد اتفاق نیفتد؟
در صورتی که مدیر و صاحب سیستم انجام تغییر و اصلاحات را نپذیرفت و اجازه اعمال آن تغییرات را نداد، یا فرد یا جزء پیشنهادکننده اصلاحات باید نظر سیستم بالادستی و صاحب (Owner) سیستم را بپذیرد و مطابق قواعد کار کند و ضمنا تلاش کند بالادست را در مورد نظر اصلاحی خود به تدریج متقاعد کند. قاعدتا اگر فردی در سیستمی نه میتواند نظرات سیستم بالادستی را بپذیرد نه میتواند آن را متقاعد سازد، باید از آن سیستم خارج شود و از «سیستم بالادست» آن اصلاح و تغییر را دنبال کند. این که کسی در سیستمی وارد شود و بدون اطلاع مدیر بالادستی با هر نیتی شروع به تخریب و ایجاد کارکردهای مخالف مأموریتها و اهداف تعیین شده در سیستم کند، از منظر سیستمی فساد است. پس اصلاح با شفافیت همراه است. البته شفافیت به معنی اطلاع و توجیه مدیر بالادستی است و به معنی علنی کردن مسائل و آوردن آنها در سطح عمومی و مردم نیست. در واقع شفافیت یعنی بیان موضوع به کسی که لازم است، آن مطلب را بداند. بحث اصلاح یک سیستم، بحث مفصلی است و بسته به نوع سیستم و مالک یا صاحب آن حالتهای متفاوتی پیدا میکند. برای اصلاح در سیستمهای بنگاهی و خصوصی که مالک یا مالکان مشخصند، نکاتی وجود دارد، اصلاح در نهادهایی که برای مأموریتی خاص ایجاد شدهاند ملاحظات دیگری دارد و در سیستمهایی که اجزا و افراد سیستم خودشان مالکان و ذینفعان سیستم هستند (مثل سیستمهای اجتماعی و تعاونیها) مدلهای اصلاح ظرافتها و پیچیدگیهایی دارد که در این پست نمیگنجد.
در نظاماتی که مبتنی بر انگیزههای غیرمادی و ماموریتمحورند (مثلا نهادهای مکتبی و الهی)، زمینه ایجاد رفتارهای فسادگونهای که با عنوان اصلاح توجیه میشوند، بیشتر از نظامات مادی کارکردمحور وجود دارد. پیش از این بیان شد که معمولا در نظامات غربی و مادیگرا سعی میشود نتایج، اهداف و کارکردهایِ سطوح و جایگاههای مختلف یک سیستم همراستا شوند. در این سیستمها اینکه هر کس دنبال سود و نفع خودش است و سود و نفع هم تعریف مشخص و ملموس و معمولا کمیشونده دارد و همراستا کردن نتایج و اهداف در این نظامات به نسبت ساده است. یعنی مثلا فردی در یک سازمان وارد میشود تا کسب درآمد کند، وقتی درآمد کسب کند، آن سازمان هم درآمد کسب میکند و تا جایی حضور فرد پذیرفته است و میتواند سود خود را کسب کند که برای سازمان هم نفع داشته باشد و به اصطلاح فایدهاش از هزینهاش بیشتر باشد؛ وقتی هم که برای آن سازمان نفعی نداشته باشد، از سازمان خارج یا اخراج خواهد شد. معمولا جنس اصلاحات هم در این سیستمها به این صورت است که فرد به دنبال انجام فعالیتی برای کسب درآمد بیشتر خود و سازمان باشد که این فعالیتها هم معمولا توسط سیستمها پذیرفته میشود. بنابراین اگر در آن سیستم کسی بخواهد کجکارکردی ایجاد کند و سیستم را دور بزند، فساد او راحتتر و سریعتر مشخص میشود و از آن جلوگیری میشود.
اما در نظاماتی که بر مبنای انگیزههای غیر مادی بنا شدهاند یا انگیزه غیر مادی در آنها پذیرفته شده است یا در نهادهای دولتیِ مأموریتمحور (نه کارکردمحور)، هماهنگ کردن مأموریت افراد و اجزاء سیستم با هم و در لایههای مختلف (خصوصا اگر منافع مادی با مباحث اعتقادی گره بخورد) بسیار سخت است. برای همین بسیار اتفاق میافتد که افرادی به سیستمی وارد میشوند و ضمن اینکه از منافع حضور در آن سیستم برخودار میشوند، با توجیه اصلاح، شروع به تغییر ماموریتها (ایجاد فساد) برای بردن سیستم به سمتی که در نظر دارند (و معمولا برای تأمین منافع فردی یا گروهیشان است) میکنند. در کشور ما متأسفانه این موضوع خصوصا در کسانی که ادعای معتقد بودن میکنند، بیشتر است. این افراد با توجیهاتی مثل اینکه سیستم، کارکردها و ماموریتهای نظام را پیش نمیبرد، شروع به یارگیری، ایجاد کارکردهای نامناسب، تغییر مأموریت سازمان و صرف منابع در مسائلی که بر عهده سازمان نیست، میکنند. هرچند ممکن است در این فعالیتها و اقدامات نیت خیر وجود باشد، اما از نظر کلان سیستم و در بلندمدت این یک منشاء فساد در سیستمها است. بنابراین اگرچه این افراد گمان میکنند که فعالیتهایشان به مصلحت سیستم بالادستی است، اما در حقیقت تلاش برای اصلاح یک سیستم، بدون اطلاع سطوح بالاتر، زمینه ایجاد سازوکارهای موازی، رقابتهای سازمانی نادرست، تضعیف سایر نهادها، انحراف دستگاهها از مأموریتهای اصلی و بسیاری زمینههای فساد سیستمها است. به عنوان مثال یکی از عوامل اینکه در نهادها و سیستمهای کشور برای یک موضوع دستگاههای متعددی مسئولند و علیرغم وجود این همه دستگاه مسئول، مسئله به درستی حل نمیشود و کسی مسئولیت آن را نمیپذیرد، همین است که در دورههای مختلف افراد و گروههایی با نیت خیر یا با هدف توسعه خود و تیمشان مأموریتهایی را به نهادها و دستگاهها افزودهاند (البته که این به معنی این نیست که دستگاهها و ساختار نهادی کشور ما از ابتدا یک ساختار مهندسی شده بوده و تنها عامل به هم خوردن نظم و خلط مسئولیت و … همین موضوع است).
نهادهای بالادستی هم باید بدانند که هر سیستم یا جزئی از سیستم وقتی ایجاد میشود و نقشی را در یک سیستم بالادستی میپذیرد قبل از انجام مأموریت محوله به صورت طبیعی به دنبال بقا و توسعه خود خواهد بود و اگر توسط سیستم بالا دستی کنترل نشود با توجیهات مختلف مأموریتها، حوزه نفوذ، منابع و دامنه اختیارات خود را توسعه خواهد داد و تلاش خواهد کرد سایرین را از میدان رقابت بیرون براند. حال اگر این موضوع توسط سیستم بالادستی کنترل نشود یا در برخی موارد برای رفع مشکلات کوتاهمدت دامن زده شود، نابسامانی و فساد فراگیر و ساختاری در سیستمهای پاییندستی اتفاق خواهد افتاد. پس نظامات بالا دستی باید به دو نکته بسیار مهم توجه کنند؛ اول آنکه صرف وجود یک ظرفیت در یک سیستم به معنای سپردن مسئولیت به آن مجموعه نیست؛ مثلا اگر در یک نهاد نظامی و امنیتی ظرفیت کار اقتصادی هم هست، نباید مأموریت اقتصادی به او سپرد چرا که این کار از منظر ساختاری فسادآور است و زمینههای توسعه سازوکارها فاسد در کلان را ایجاد خواهد کرد. دوم اینکه اگر در یک بازه زمانی به هر دلیلی یک بخش از سیستم ظرفیت انجام مأموریتهای محوله را نداشت، نباید بدون مهندسی مجددِ مأموریتها و بدون اطلاع اجزا از تغییر نگاشت مأموریتی، کارها را به بخشهای دیگر سیستم سپرد که این کار ضمن ایجاد اختلافات و خلط مسئولیتها، ضعف کارکردی را در سیستمی که موقتا ضعیف شده نهادینه خواهد کرد. مثلا اگر کسی در یک سازمان به دلیل ضعف سیستم اداری و مالی مسئولیتها را به واحدهای صف خود بسپارد (بدون اینکه یک معماری درست برای این کار داشته باشد) هم با مشکل اختلافات بین بخشهای مختلف سازمان خود مواجه خواهد شد و هم عملا ضعف بخش اداری و مالی خود را پذیرفته و این ضعف را نهادینه کرده است و بعید است حتی با اصلاح افراد و ساختار بخش اداری و مالی خود بتواند به این سادگی کارکردهای و مأموریتهای محوله را به او بازگرداند. این اتفاقی است که در بسیاری از نهادها و دستگاههای مهم کشور ما افتاده است. ضمن اینکه این رویکرد به اصلاح سیستم تمامی هم ندارد، یعنی به هرحال بخشی که به دلیل ضعف بخشِ اصلی، مأموریتی را پذیرفته نیز در بازهای دیگر دچار ضعف میشود و کار به دیگری سپرده میشود و بعد از چند دهه سیستم بالادستی میماند با یک سری بخشهای پرادعا (به دلیل سپرده شدن مسئولیت به آنها) و بیخاصیت (به دلیل نهادینه شدن ضعف در آنها) که خب به وجود آمدن اختلاف و فساد در این شرایط قطعی است.
افراد و گروههایی هم که میخواهند سیستم یا نهادی را اصلاح کنند اگر نیتشان خیر است بدانند که کارهای خلاف مأموریت یک سازمان، بدون نظر سیستم بالادستی (اگر قوه عاقلهای در بالادست باشد) اگرچه در کوتاهمدت ممکن است نیازی را برطرف کند و در سطح محدودی کارکردی داشته باشد، اما ضرر آن در بلندمدت بسیار زیاد خواهد بود. در این حالت بسیاری از اختلافات و تعارضات منافع از لایههای فردی و گروهی در سازمانها به اختلافات و تعارضات بین سازمانها و سپس به اختلاف و تعارض در سطح ملی کشیده میشود که آفات و مضرات آن بیشمار است.
[دی ۹۸]