خلاقیت کودکان

خلاقیت چیزی است که خیلی‌ها دنبال آن هستند هم برای خودشان و هم بیشتر برای بچه‌هایشان. علتش هم این است که فکر می‌کنند خلاقیت عامل موفقیت آدم‌ها است. هرچند که خلاقیت هم مثل خیلی ظرفیت‌ها و قابلیت‌های انسان است که هم می‌تواند عامل خوشبختی یا بدبختی یا بی‌خاصیت باشد اما فعلا با این موضوع و فرضیه ذهنی کاری ندارم و من هم فرض می‌کنم پذیرفته‌ایم که خلاقیت چیز خوبی است (البته شما به این سادگی نپذیرید!). حالا چطور می‌شود خلاقیت را در انسان توسعه داد و چه روش‌ها و ابزارهایی می‌تواند به پرورش این قابلیت کمک کند؟

قبل از اینکه به پاسخ این سؤال بپردازم لازم است یک نکته را تذکر دهم. وقتی یک مسئله مفهومی که درک درست آن سخت است در ذهن مردم مهم شد، کلاه‌برداری و شارلاتان‌بازی هم دور و بر آن زیاد می‌شود. از این اهمیتِ بی‌شکل که هرکس چیزی از آن برداشت می‌شود، استفاده می‌کنند و آنچه را می‌توانند بسازند و بفروشند به مردم قالب می‌کنند. واقعا چقدر آدم‌ها می‌دانند که خلاقیت چیست و چه چیزی به درد رشد آن می‌خورد؟ حالا اگر کسی که اسمی هم در کرده بیاید و یک محصول که مثلا حافظه را تقویت می‌کند به عنوان خلاقیت‌افزا معرفی کرد هم خیلی طوری نیست. کما اینکه در بسیاری از مسائل مربوط به شخصیت و روانشناسی هم این مشکل جامعه ما را تهدید می‌کند. بنابراین خوب است قبل از اینکه دنبال محصولی بگردیم که خلاقیت را، حافظه را، اعتماد به نفس را، مهارت‌های ذهنی و اجتماعی را در خودمان یا کودکانمان افزایش می‌دهد، ببینیم این چیزی که دنبالش هستیم چه شکلی است و باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد.

حالا به سؤال اول بر می‌گردم؛ یعنی با فرض اینکه خلاقیت خوب است، چه کنیم که آن در انسان ارتقا پیدا کند؟ و فعلا هم سؤال را کمی محدود می‌کنم و به رشد خلاقیت در کودکان می‌پردازم. چون رشد دادن خلاقیت و بسیار از ویژگی‌های ذهنی و شخصیتی و حتی جسمی در کودکان با بزرگسالان متفاوت است که این هم خودش بحث مفصلی است. بگذارید با چند سؤال شروع کنم که کمی داستان خلاقیت را برای شما واضح‌تر و مرزش را با سایر چیزهایی که ممکن است با آن اشتباه گرفته شود، روشن کند.

اگر یک بچه بعد از اینکه ۱۰ بار از روی یک الگوی ساخت‌وساز، نقاشی، کاردستی، موسیقی یا هم ساختار موزون و مهندسی توانست یک ساختمان، نقاشی، کاردستی یا موسیقی جذاب بسازد خلاق‌تر است یا اگر توانست بدون الگو یک ساختار ولو ناقص‌تر و نه چندان پیچیده بسازد؟

اگر یک بچه با همه امکانات و مواد مختلف توانست یک خانه یا یک سازه بسازد خلاق‌تر است یا اگر با یک سری مواد دورریختنی که دم دست است یک چیزی ساخت، حتی اگر به زیبایی و کاملی ساختمان و سازه بچه اول نبود؟

اگر یک بچه با مداد رنگی ۴۸ رنگ یک نقاشی کشید که ترکیب رنگ‌هایش هوش از سر آدم می‌برد خلاق‌تر است یا اگر یک بچه با ذغال و سیاه سفید همان منظره را طوری کشید که فهمیدیم چیست؟

بچه‌ای که با ۱۰۰ نوع قطعه خانه‌سازی در طرح‌ها، رنگ‌ها و اندازه‌های مختلف یک خانه یا پل یا برج قشنگ می‌سازد، خلاق‌تر است یا بچه‌ای که با چوب بستنی یک خانه، پل یا برج می‌سازد؟

این سوالات و صدها سؤال دیگر را باید وقتی با محصولاتی که ادعا می‌کنند خلاقیت را در بچه افزایش می‌دهند از خودمان بپرسیم. واقعیتش این است که تولیدکنندگان کتاب، کاردستی و بازی کودکان و مربیانی که کلاس و دوره افزایش خلاقیت برگزار می‌کنند فهمیده‌اند که برای پدر و مادرهای خروجیِ زیبا و پیچیده کارهای کودکان مهم است نه خلاقیت چرا؟ چون خلاقیت را نمی‌شود دید و اندازه گرفت و مردم هم به اشتباه خروجی زیبا را حاصل خلاقیت می‌دانند. اگر بچه با گل و خمیر و سنگ یک چیز ساده درست کند، توی ذوقش می‌زنند اما کلاس لگو می‌فرستند و برای ساختن یک ساختمان لگویی پیچیده از روی الگو تشویقش می‌کنند. این را هم بگویم که این ذائقه بازار باعث شده لگو هم که یک شرکت بزرگ است برای سود بیشتر به سمت محصولات خلاقیت‌کش برود. یعنی بسته‌های لگوی زمان بچگی ما (۳۰ تا ۳۵ سال پیش معمولا قطعات محدود عمومی بود که با آنها می‌شد کارهای مختلفی کرد اما بسته‌های امروزی یک سری قطعات برای ساخت یک سازه پیچیده است یعنی تبدیل به یک پازل سه‌بعدی شده است.)

البته این را هم بگویم جواب سؤالات بالا لزوما این نیست که بچه دوم از بچه اول خلاق‌تر است، یعنی ممکن است همان بچه اول که از الگو هم یک چیزی ساخته از بچه دوم که از خودش یک چیزی ساخته خلاق‌تر باشد. این سؤالات را فقط از این جهت نوشتم که ساختارهای ذهنی موجود در خواننده را به هم بریزم وگرنه بر اساس اینکه خلاقیت آن چیزی نیست که تصور می‌شود، نمی‌توان نتیجه گرفت که عکس و نقطه مقابلش خلاقیت است.

اما نشانه‌های خلاقیت در بچه چیست؟ خیلی ساده اینکه خلاقیت باعث می‌شود که انسان بتواند اشیاء، مفاهیم، پدیده‌ها و خواص و ویژگی‌های آنها را متفاوت از آنچه اغلب مردم می‌بییند ببیند و بفهمد و به همین دلیل هم بتوان از آنها استفاده‌های مختلف و گوناگون کند و آنها را طوری ترکیب کند که پدیده‌های جدید و خلاقانه‌ای به وجود بیاید. اصلا فرق «خلق کردن» با «ساختن» همین است. یعنی خلق یعنی چیزی که نبوده را آفریدن و ساختن یعنی ترکیب و چیدن یک سری از اجزا بر اساس الگو، فهم و قاعده‌ای که قبلا هم بوده است. (و خدا هم خالق است و هم صانع – فتأمل)
حالا این را چطور می‌شود رشد داد؟ یعنی چه کار باید کرد که خلاقیت بچه و نگاه متفاوتش به پدیده‌ها و استفاده ابتکاریش از اشیاء و وسائل رشد یابد. با ریختن این همه وسائل مختلف زیر دست و پایش؟ نه! با درست کردن محدودیت‌های مدیریت شده! حتی محدودیت‌های مدیریت نشده هم خلاقیت را در کسانی که ناامید نشوند، افزایش می‌دهند. دقت که بکنید کسانی که در کودکی دچار فقر و سختی بودند و در استفاده از امکانات محدودیت داشتند اگر توانسته‌ باشند این محدودیت‌ها را هضم کنند و دچار سرخوردگی، عقده و ناامیدی نشده باشند، انسان‌های خلاق‌تر و موفق‌تری نسبت به عموم جامعه هستند. پس محدودیت به همراه تلاش برای غلبه بر آن است که انسان را خلاق می‌کند وگرنه اگر کسی توانست با کاربری‌ها و ویژگی‌های عادی امکانات و وسائلی که دارد نیازهایش را برطرف کند چه نیازی به خلاقیت دارد؟ بدتر اینکه در دنیای بچه‌سالار که رفع نیازهای بچه اولویت اول را دارد، حتی اگر نیازی هم پیدا شود که امکانات محدود باشد، خریدن و تهیه امکانات رفع آن در دستور کار خانواده قرار می‌گیرد نه استفاده از وسائل و امکانات موجود و یک روش خلاقانه برای حل مسئله.

اما محدودیت مدیریت شده چیست؟ ایجاد محدودیت در حد کشش بچه و تشویق او برای غلبه بر این محدودیت بدون استفاده از چیزهای جدید. مهمترین ابزار انتقال این مفهوم و رشد آن در کودکان خصوصا در کودکان پیش از دبستان و سال‌های اول دبستان، مثل خیلی از ویژگی‌های دیگر، بازی است. یعنی بازی‌هایی که بچه تلاش کند با امکانات محدود کارهای متنوع و خلاقانه انجام دهد و مدیریت شده یعنی توجه به دو موضوع: اول ناامید نشدن بچه از اینکه می‌شود یا می‌تواند با این امکاناتی که دارد کار خلاقانه، جذاب و مفیدی انجام دهد و دوم نیفتادن بچه در یک مسیر تکراری و پس از خروجی‌های اولیه که ممکن است برایش تبدیل به یک الگوی تکراری و کلیشه‌ای شود.

فکر کنم پیچیده شد! شاید یک مثال بتواند این موضوع را روشن‌تر کند. ما برای بچه قطعات خانه‌سازی می‌خریم. خوب اولا معمولا تنوع اینها زیاد است و طبیعتا اینها را برای یک استفاده‌ای ساخته‌اند. اغلب بچه‌ها وقتی با این محصولات مواجه می‌شوند یک چیزهایی که این محصول برایش ساخته شده را می‌سازند که این هم خوب است و مهارت‌های دستی و تمرکز و … را بسته به محصول و پیچیدگی و زمانی که برای درست کردن سازه می‌برد، افزایش می‌دهد اما تا اینجا خلاقیت فعال نشده است. خلاقیت وقتی شروع می‌شود که بچه بخواهد چیز جدیدی بسازد و قطعه متناسب برای آن را پیدا نکند یا تعدادش کم باشد. اگر به بچه دقت کنید می‌بینید دارد چیزهای مختلف را آزمایش می‌کند. خراب می‌کند دوباره می‌سازد. (اگر چنین چیزی را ندیده‌اید یعنی احتمالا فرزند شما هنوز وارد وادی خلاقیت نشده است!) خب بچه‌ها بسته به توان ذهنی و شخصیت و تربیتشان یک مدتی آزمون و خطا می‌کنند و سه دستاورد دارند یا اینقدر تلاش می‌کنند که آن چیزی را که می‌خواند یا لااقل چیزی را که خوشحال و قانعشان کند می‌سازند؛ یا بعد از مدتی (که طول این مدت مهم است) ناامید می‌شوند و اسباب‌بازی را کنار می‌گذارند یا دنبال یک چیز ساده‌تر برای ساختن می‌روند؛ یا تصمیم می‌گیرند که آنچه را ندارند تهیه کنند و معمولا از پدر و مادر می‌خواهند یک بسته دیگر یا قطعات دیگر را تهیه کنند تا آنها بتوانند کارشان را تکمیل کنند. (این البته مربوط به بچه‌های از ما بهتران است! چون ما معمولا همان اولی را هم هدیه گرفته‌ایم!)

اگر می‌خواهید خلاقیت در بچه رشد کند، تن دادن به خواسته دسته سوم را اصلا توصیه نمی‌کنم. در حالات دوم اما باید بچه را کمک کرد. هم با همراهی در شکستن محدودیت‌ها که بفهمد این امکان شکستن محدودیت‌ها وجود دارد، البته به نحوی که اعتماد به نفسش ضایع نشود و فکر نکند بدون شما نمی‌تواند، باید حداقل کمک را کرد. و راه دوم هم این است که حداقل‌هایی از امکانات که می‌تواند کمکش کند تا محدودیت‌ها را از جلوی رویش بردارد را برایش تهیه کنید. البته تأکید می‌کنم حداقل‌هایی که می‌تواند در شکستن محدودیت‌ها کمکش کنم نه حتی حداقل‌هایی که محدودیت‌ها را رفع می‌کند. دسته اول را باید رصد کرد و پایید. در این بچه‌ها که خودشان به مسیر خلاقیت افتاده‌اند دو کار باید کرد اولا محدودیت‌های مدیریت‌شده را افزایش داد و دوم کلیشه‌ها و قالب‌هایی را که حاصل تکرار خلاقیت‌های قبلی است، شکست. چطور؟ اگر دیدید بچه مثلا با بلوک‌های خانه‌سازی خانه‌های مختلف می‌سازد به سمت پل و کشتی و ماشین ساختن هلش دهید، اگر می‌بینید دو بعدی می‌سازد به سه بعدی ساختن خلش دهید اگر دیدید ارتفاع کم می‌سازد به ساختن در ارتفاع زیاد سوقش دهید و خلاصه خوب که نگاهش کنید می‌فهمید توی چه کوچه بن‌بستی گیر کرده! بن بست را باز کنید.

خب یکی از راه‌های خوب برای رشد خلاقیت و وادار کردن بچه به نگاه متفاوت به قطعات، گرفتنِ تنوع از او است. خود تنوع باعث می‌شود بچه قبل از اینکه خوب به یک شیء، قطعا یا وسیله نگاه و در مورد ویژگی‌ها و کاربردهایش فکر و تحلیل کند به سراغ بقیه اشیاء و قطعات برود. از مستطیل طرفی نمی‌بندد، برود سراغ مثلث از آنجا به دایره و مربع و لوزی و … . حالا اگر به مربع محدودش کردید مجبور است با مربع شکل مثلث را شبیه‌سازی کند و حوض دایره بسازد. این شروع بازی خلاقیت در درون کودک است.

در اسباب‌بازی‌هایی که به بازی‌های ساختنی و خانه‌سازی معروفند، سه ویژگی داریم: اندازه، شکل و رنگ که در بازی‌ها تعداد هم به آن‌ها اضافه می‌شود. هر چه سه ویژگی اول محدودتر باشد، خلاقیت را بیشتر افزایش می‌دهد. یعنی به عقیده من اگر بچه با یک سری قطعه ساده یک اندازه و مثلا چوب خام و بی‌رنگ، بتواند سازه درست کند بیشتر خلاقیتش رشد خواهد کرد تا «با قطعات رنگی» و تا «قطعات رنگی با اندازه‌های مختلف» و تا «قطعات رنگی با شکل‌ها و اندازه‌های مختلف». البته طبیعی است که هر چقدر این سه ویژگی را محدود کنید باید تعداد را افزایش دهید. ساختن یک مثلث با مربع حداقل به ۶ قطعه احتیاج دارد (البته با سه تا هم می‌شود اما حس مثلث را منتقل نمی‌کند) و طبیعی است که هر چه تنوع قطعات کمتر باشد، باید تعداد آنها برای ساخت سازه‌های متنوع بیشتر شود.

[دی ۱۴۰۱]

مراحل رشد (مهارت‌های گفتاری)

   خوب در مراحل رشد موضوع رو در ابعاد جابجایی حرکتی، مهارت‌های دستی و ذهنی بررسی کردم و مطالبی رو نوشتم. در این پست می‌رسم به رشد گفتاری که دغدغه خیلی از والدین هم هست.
   رشد گفتاری نسبت خیلی نزدیکی با رشد ذهنی و شناختی داره. اینقدر که خیلی از اختلالات یادگیری و شناختی اگر در بچه وجود داشته باشه باید به گفتاردرمان مراجعه کنید. البته اینکه در چه مورد به چه کسی مراجعه کنید خودش یه موضوع مهمه که باید در یک فرصت مناسب توضیح داده بشه. 
   گفتار یکی از مهمترین بروزات کودکه که ممکنه به هر دلیلی دچار مشکل بشه. مثلا ناشنوایی و کم‌شنوایی می‌تونه منجر به مشکل در کلام بشه که خوب علتش نقص در ورودی است و طبیعیه که کسی که خوب نمی‌شنوه خوب هم صحبت نکنه اینه که عموما ناشنواها امکان صحبت ندارند با اینکه در سیستم حنجره و زبان و گفتاری شون نقصی نیست. همینجا بگم که تست شنوایی برای نوزاد خیلی مهمه و البته خوب خیلی هم چیز سختی نیست و خودتون هم می‌تونید بعد از یک ماهگی با صداهایی مثل دست زدن از پشت سر نوزاد این رو آزمایش کنید که البته تست‌های تخصصی هم هست که اگر حس کردید عکس‎‌العمل‌های بچه به صداها ضعیفه حتما مراجعه کنید و این تست‌ها رو بدید. چون نواقص شنوایی رو در سنین پایین میشه حل کرد اما در سنین بالا یا نمیشه یا خیلی سخته و اگر هم بشه جبران عقب‌افتادگی‌های حاصل از ناشنوایی یا کم‌شنوایی خیلی سخته.
   مشکلات دیگری که در گفتار هست حاصل اختلالات ذهنی و درکی و یادگیری است که مثلا مشکلاتی مثل سندرم دان، فلج مغزی، اوتیسم و … هم اغلب اول خودشون رو در اختلالات گفتاری و بعضا حرکتی نشون میدن. بنابراین اختلالات گفتاری باید خیلی جدی گرفته بشه. این نکته هم ضروری است که هر تأخیری در مراحل رشد گفتاری اختلال گفتاری نیست و جای نگرانی نداره. مثلا بچه‎‌ها باید حدود یک سالگی یک دو کلمه اول رو بگن اما ممکن هم هست این مرحله تا ۱۶ یا ۱۷ ماهگی هم طول بکشه و حتی یه جایی خوندم که ممکنه تا دو سالگی هم طول بکشه بدون اینکه بچه مشکل خاصی داشته باشه. یکی دیگر از عواملی هم که باعث میشه بچه مشکل یا اختلال گفتاری پیدا کنه مشکل در ساختار گفتاری است. مثلا شکاف کام یا لب یا مشکل در حنجره و تارهای صوتی و …. که اینها رو هم در سنین پایین با عمل جراحی و برخی درمان‌های دیگه میشه اصلاح کرد.
   اما رشد گفتاری هم مراحلی داره که به صورت خیلی کلی در جدول زیر آوردم. این بعد رشد رو نمیشه خیلی دقیق آورد چون معمولا در یک بازه نسبتا متغیر اتفاق میفته و بچه‌‎های مختلف هم متفاوتند. 
سن علائم و رفتارهای کودک  فعالیت‌‌های کمکی رشد گفتاری 
بین ۶ تا ۸ هفته  تشخیص صدا در شش هفتگی و پاسخ به آن در هشت هفتگی  پاسخ به گریه‌‌های او – پاداش در ماقبل واکنش او در جهت افزایش انگیزه کودک به محبت 
بین ۱۲ تا ۲۴ هفته  بازی کردن با صاوات – در ۱۲ هفتگی: کشیدن جیغ‌‌های شادی- پس از ۱۲ هفتگی: تقلید صداهای حلقی (گاگا، آگو…) – در ۱۶ هفتگی: تولید حباب با لب‌ها – تا ۲۴ هفتگی: بیان صداهای کا، دا، ما، گ صحبت با کودک با حالتی سرگرم‌‌کننده، خنده‌‌دار و آمیخته با شوخی – بیان کارهای روزمره با کودک به صورت اغراق‌آمیز 
بین ۲۸ تا ۴۰ هفته  ۲۸ هفتگی: ادای هجاهای واضح (با، دا، کا) – انجام بازی‌هایی با لب و دهان – 
۳۲ هفتگی: ترکیب هجاها با هم (بابا، دادا) – اضافه کردن صداهای ت، د … – 
۳۶ تا ۴۰ هفتگی: تقلید صداهای گفتاری واقعی – اطلاعات از چند دستور ساده – تقلید صداهای حیوانات 
واضح و روشن صحبت کردن – تقلید صدای کودک – تشویق او – نمایش معنی کلمات در قالب اشیاء و تصاویر 
 حدود ۱۸ ماه حدود ۱۰ کلمه بامعنی را به کار می‌برد  کتاب خواندن برایش – آشنا کردن با انواع صداها 
حدود ۲ سال  دارای ۳۰ کلمه – پرسیدن سوال‌‌‌های ساده (کجا…) – استفاده از گفتار در موقعیت‌‌های مختلف  آموزش مفاهیم به او (بالا، پایین، زیر، رو…) – آموزش صفات مثل خوب و بد و قشنگ … 
 حدود ۳ سال صحبت کردن به نحوی که افراد دیگر از غیر پدر و  مادر نیز حرف‌‌های او را می‌‌‌فهمند گفتن داستان، بازی‌‌های کلامی، گوش دادن دقیق به صحبت‌ها و عکس‌‌العمل به گفتارش 
   همونطور که در جدول می‎‌‌‌‌بینید موارد رشد گفتاری به تعداد رشد حرکتی و ذهنی نیست. اما در هر مورد موارد متعددی گفته شده چون واقعا ممکنه رشد در یکی زودتر و در یکی دیرتر اتفاق بیفته. یعنی مورد داشتیم!! وقتی راه افتاده گفته ببینیند دارم راه میفتم و مورد هم داریم که میدوه و بالا پایین میپره اما هنوز یک کلمه هم حرف نمی‌زنه. هیچ مشکلی هم نداشته. 
   یک نکته که مطمئن نیستم درسته ولی با دیدن موارد متعدد بهش رسیدم اینه که رشد گفتاری و زود حرف زدن با میزان هوش یه ربطی داره حالا این ربط چقدر زیاده رو نمی‌دونم (باید بررسی کنم ببینم در این زمینه مطالعاتی شده یا نه).
در خصوص رشد گفتاری چند مورد رو باید گفت.
۱- معمولا گفته میشه که دخترها کمی زودتر از پسرها رشد گفتاری پیدا می‌‌کنند یا همون حرف زدن رو شروع می‌کنن. در آشناهامون هم کم و بیش این رو دیدم اما باز هم نمی‌تونم به عنوان یک اصل قطعی بگم.
۲- بعضی‎‌ها میگن بچه دوم زودتر حرف میزنه ولی من در برخی متون علمی هم دیدم که بچه دوم دیرتر حرف میزنه! تحلیل خودم اینه که رشد گفتاری به میزان هم کلام شدن و برقراری ارتباط کلامی والدین و اطرافیان با کودکه. اگر والدین کم به بچه توجه کنند و کم باهاش حرف بزنند دومی زودتر حرف میزنه چون بالاخره یک بچه بزرگتر هست که باهاش هم کلام بشه و حرف بزنه. اما در مورد پدر و مادرهایی که خیلی با بچه ارتباط کلامی و تعامل دارند و وقت می‌ذارن ممکنه برعکس بشه یعنی در بچه دوم توجه بین دو بچه تقسیم بشه و اساسا به دلیل حساسیت‌های بچه اول نشه خیلی به دومی توجه کرد. اینه که ممکنه دومی دیرتر حرف بزنه. نکته مهمتر هم اینه که اینا همش فرضیه است چون بچه‌ها با هم متفاوتند نمیشه گفت واقعا عامل دیر یا زود حرف زدنشون چیه!
۳- هرچند چند جای متن گفتم اما گفتنش به عنوان یک نکته مستقل خالی از لطف نیست که مهمترین عامل در رشد گفتاری توجه به صداها و گفتار کودک، عکس‎‌العمل درست نشون دادن به او و هم‌کلام شدن با او حتی در زمانی است که او اصلا حرف شما را نمی‌‌فهمد. (یعنی شما فکر می‌کنید نمی‌فهمد.)
۴- برخی تمرینات مثل تمرین فوت کردن، مکیدن و تقلید سرفه و عطسه و اینها در تقویت اجزای گفتاری بچه خیلی کمک می‌‌‌کنه این تمرینات حتی قبل از ۶ ماهگی هم می‌تونه شروع بشه. خصوصا فوت کردن شمع یا شعله و مکیدن نی برای بچه خیلی جذابه. این رو هم بگم که بچه‎‌هایی که برای مکیدن در شیر خوردن مشکل دارند رو باید به پزشک نشون داد این ممکنه از مشکلاتی باشه که بعدا هم در گفتار مؤثره.
۵- با بچه مثل آدم بزرگا درست حرف بزنید. البته لحن می‌‌تونه بچه‌‌گونه باشه اما بد گفتن کلمات یا استفاده از کلمات نادرست می‌‌تونه موجب بد حرف زدن کودک بشه. مثلا اگر بچه به جای رفت میگه یفت شما همون درستش رو بگید و مثل خودش باهاش حرف نزنید. این خیلی مهمه.
۶- به بچه اصرار نکنید یه چیزی رو بگه یا تکرار کنه خصوصا در جمع. این موجب اضطراب میشه و ممکنه مشکلاتی براش پیش بیاره مثل لکنت و اگر تعجب نکنید بعضا شب‌ادراری و …. درستش اینه که اون چیزایی رو که می‌خواید بچه بگه شما خودتون تکرار کنید و بگید تا اون هم بگه!
۷- بچه در ۳ – ۴ ماهگی شروع به سر و صدا کردن می‌کنه در بعضی بچه‌ها ممکنه این سر و صدا کردن مدتی حتی چند ماه قطع بشه که این جای نگرانی نیست. مهم اینه که دوباره که شروع می‌کنه معمولا با قصد صدا تولید می‌کنه و صداهای تولیدیش شبیه حرف زدنه و بعضا می‌خواد منظوری رو منتقل کنه.
۸- بچه‎‌ها بعضا گیریپاژ می‌کنن در حرف زدن این موضوع ممکنه خودش رو در قالب تکرار یک حرف یا کلمه و یا گیر کردن در شروع یک جمله یا نشانه‌‎های مشابه نشون بده. این موارد لزوما لکنت نیست و جای نگرانی هم نیست. در چنین شرایطی اصلا به بچه برای خوب حرف زدن فشار نیارید و هولش نکنید. اگر دیدی خیلی طول کشید، موضوع رو عوض کنید یا جوری که ناراحت نشه جمله رو یا پاسخش رو بگید. این مشکل بچه‌ها در شرایط تنش‌زای محیط و خانواده تشدید میشه و ممکنه تبدیل به لکنت هم بشه این موضوع رو جدی بگیرید و سعی کنید حتی اگر زندگی خودتون هم تنش داره برای بچه محیطی آرام فراهم کنید.
۹- بعضی بچه‌‎ها ممکنه بعضی حرف‌ها رو تا یه سنی بد ادا کنند. مثلا «ر» رو «ی» بگن یا «ک» رو «ت» بگن یا مواردی از این دست. اولا خیلی جای نگرانی نیست حتی اگر تا ۵ سالگی هم طول بکشه، ثانیا شما نه مسخره‌اش کنید نه مثل خودش حرف بزنید. شما درست صحبت کنید. اگر دیدید این موضوع تا پیش‌دبستانی هم طول کشید یا اینکه در خیلی از حروف مشکل داره و مشکل جدی است با یک گفتار درمان مشورت کنید.
۱۰- بازی‌های کلامی خیلی در رشد گفتاری و ذهنی بچه مؤثره. گفتن قصه به صورت نوبتی، بازی‌های جای خالی، یکی در میون خوندن یک شعر یا یک سوره و امثال این بازی‌ها که متناسب سنین مختلف میشه مواردی رو انتخاب کرد و انجام داد. از این بازی‌ها غفلت نکنید. ضمن اینکه تا می‌تونید با بچه‌ها حرف بزنید و براشون قصه بگید قصه‌های ساده می‌تونه از حدود یک سالگی شروع بشه.
خرداد ۹۳

مراحل رشد (ابعاد رشد)

   در این پست و چند پست بعدی می‌خوام مراحل رشد و علائم و مراقبت‌ها و هشدارها رو توضیح بدم. چون به نظرم می‌رسه آشنایی با این مراحل مبنای خیلی انتخاب‌ها و تصمیم‌ها برای بچه‌هاست. 
   واقعیتش اینه که خیلی چیزهایی که باید براش نگران باشیم و نیستیم در همین مراحل رشد و خدای نکرده تأخیر در اون‌ها است. و خیلی چیزها هم که مهم نیستند بی‌خودی برای ما مهم می‌شن مثل اینکه بچه مثلا قبل از دبستان بتونه بخونه یا هوشش چقدره و از این حرفا. همین جا به جا شدن اولویت‌ها و بزرگ شدن چیزای کوچیک و کوچیک شدن چیزای بزرگ می‌تونه نوع توجه ما رو تغییر بده و موجب رفتارها و تصمیمات نادرست ما در قبال بچه‌‎هامون بشه. یه چیزی تو مایه‎‌های خاله خرسه. یعنی واقعا ما می‌خوایم دلسوزی کنیم اما رشد بچه رو دچار اختلال یا انحراف می‌کنیم. بگذریم که همه‎ کارامون هم از دلسوزی نیست و خیلی‌هاش به خاطر تنبلی و بی‌‏حوصلگی و از سر باز کردن بچه است. مثلا ما بچه‌هامون رو می‌‎ذاریم مهد کودک که خودمون آزاد باشیم یه اسباب‌‎بازی‌هایی می‌خریم که نقش بگیر و بنشان رو بازی کنه و خلاصه از این کارا زیاد می‌کنیم که بعدا در مورد این رفتارها و اصلاحشون هم می‌نویسم. اما فعلا موضوعمون مراحل رشده.
   در این پست فقط به عناوین و توضیح مختصری در مورد کلیات مراحل رشد می‌پردازم و در پست‌های بعدی در مورد هر کدومش می‌نویسم البته اگر خدا بخواد.
   بچه آدم هم مثل بچه همه جانداران به تدریج در ابعاد مختلف رشد می‌کنه و هر مرحله علائمی داره. خدای نکرده تأخیر یا مشکل در این مراحل رشد می‌تونه برای بچه مشکل‎‌ساز بشه. مثلا اگر بچه‌‎ای دیرتر از موعد بشینه یا دیرتر از زمان معینی به نور و صدا واکنش نشون بده یا دیر راه بیفته و حرف بزنه ممکنه بعدا با مشکلاتی مواجه بشه که جبرانش سخت باشه. بنابراین چون تشخیص سریع این اختلالات می‌‌تونه موجب درمان یا اصلاح و کمک به کودک بشه آشنایی والدین با این مراحل بسیار لازم و مفیده. 
   اما همونطور که گفتم این مراحل رو به ابعاد مختلفی تقسیم می‎‌کنند و برای هر بعد هم مراحلی رو به همراه زمان‌‌های طبیعی ذکر می‌کنند و بر مبناش تست‌‌ها و آزمون‌‌هایی هم وجود داره که می‌شه بچه‌ها رو چک کرد و احیانا اگر مشکلی وجود داشته باشه یا تأخیری اتفاق افتاده باشه کمک کرد که روند تسریع بشه و مشکل حل بشه. اما ابعاد مختلف مراحل رشد عبارتند از:
      • رشد جابجایی حرکتی
      • رشد مهارت‌های دستی
      • رشد گفتاری
      • رشد شخصیتی
      • رشد اجتماعی
      • رشد از نظر کنترل ادرار و مدفوع
      • رشد ذهنی
   هر چند ابعاد دیگری نیز برای رشد گفته شده است اما آنچه معمولا مبنای سنجش است همین موضوع است. یک سری تست‌ها هم هست که لازم است بر روی بچه انجام شود مثل تست شنوایی که از همان هفته‌‎های اول می‌‎توان انجام داد و تست بینایی که البته در بدو تولد بینایی را می‌توان تشخیص داد اما سنجش قدرت بینایی در سنین بالاتر یعنی بالاتر از ۳ سال امکان‌‎پذیر است. این تست‌ها بسیار مهم هستند. چرا که در صورت وجود مشکل در سنین پایین قابل درمان کامل خواهند بود ولی درسنین بالا امکان این موضوع از بین خواهد رفت. دوست دارم در این مورد و علت آن که داستان بسیار زیبای روند رشد مغز انسان و یکی از شاهکارهای خالق متعال است بعدا بنویسم.
   اما در پست‌های بعدی مواردی را که در بالا گفتم را به تدریج توضیح خواهم داد. تمرکز هم بر سنین زیر سه سال خواهد بود چرا که این دوره در رشد بسیار مهم است و بسیاری از علائم اختلال در این دوره خود را نشان خواهد داد. ضمنا تشخیص این موارد هم در این سنین نیاز به آگاهی و بعضا تخصص دارد. بنابراین در پست‌های بعد ابعاد مختلف مراحل رشد و آگاهی‎‌های مربوط به آن را توضیح خواهم داد.
اردیبهشت ۹۳

مراحل رشد (مقدمه)

    فکر کنم باید از مراحل رشد و منحنی رشد و این حرفا شروع کنیم. یکی از مهمترین موضوعاتی که پدر مادرها باید در مورد بچه‌‎هاشون توجه کنند رشد فیزیکی و حرکتی بچه است. دقت کنید که این رشد فیزیکی و حرکتی نسبت مستقیم با رشد ذهنی و هوش و خلاقیت بچه داره و خیلی مهمتر از این موارد الکی کلاس و پرورش هوش این حرفا است برای بچه. این موضوع خصوصا برای بچه‎‌های زیر ۳ سال اهمیت داره. چک کردنش هم خیلی ساده است. این موارد به دو قسمت تقسیم می‌شه که هر دوتاش مهم هستند. یکی منحنی‎‌های رشد و دومی مراحل رشده که شامل رویدادها و توانمندی‌های درکی، حرکتی و فیزیکی بچه‌‎هاست. 
   منحنی‎‌های رشد یک سری نمودار هستند که بر اساس سن (به ماه) میزان مناسب رشد قد، وزن و دور سر بچه رو نشون می‎دن. این نمودارها رو می‌تونید در اینجا و اینجا ببینید. همانطور که می‌بینید محور افقی همه نمودارها سن بر حسب ماه است. البته بعضا این نمودارها را تا ۵ سالگی و حتی بیشتر هم ادامه می‌‎دهند اما مهمترین دوره همان سه سال اول است. برای هر نمودار چند منحنی وجود دارد دو منحنی بالا و پایین که معمولا با قرمز نشان داده می‌‎شود محدوده‌های خطر هستند که کودک نباید از پایینی کمتر و از بالایی بیشتر باشد. اما برای آنها هم که داخل این دو منحنی هستند توجه به نکاتی لازم است. رشد باید با یک روند ثابت اتفاق بیفتد بالا و پایین شدن روند رشد می‌‎تواند خطرناک باشد. اگر در روند رشد کودکان توقف، افت یا افزایش ناگهانی مشاهده کردید، هرچند بین خطوط قرمز باشد، با پزشک خود مشورت کنید. این می‌تواند یک هشدار برای شما باشد. مثلا اگر روند رشد وزنی کودک شما زیر منحنی وسط است و همچنان به رشد متعادل با یک فاصله نسبتا ثابت با منحنی وسط ادامه می‌‎دهد جای هیچ نگرانی نیست و رشد کودک شما مناسب است اما اگر در این روند تغییری حاصل شد و ناگهان کودک شما روند افزایش وزن داشت و به بالای منحنی وسط منتقل شد این موضوع را باید کنترل کنید. ضمنا توجه کنید که لزوما منطبق بر منحنی وسط بودن نشانه بهتر بودن نیست. این اشتباهی است که اغلب والدین می‎‌‌کنند اما مهم این است که نوزاد با توجه به شرایط بدنی خودش روی نمودار مربوط به خود رشد متعادلی داشته باشد حال ممکن است این نمودار بالای متوسط یا پایین متوسط باشد. برای اطلاعات بیشتر در این مورد می‌‎توانید به این سایت مراجعه کنید.
   موضوع دوم مراحل رشد است. اینکه بچه در هر سنی از نظر درکی، حرکتی، کلامی، اجتماعی و … باید چه توانمندی‌هایی را داشته باشد. مثلا نوزاد باید در حدود ۶ تا ۸ هفتگی به مادر نگاه کند و لبخند بزند، حدود سه ماهگی گردن خود را راست نگه دارد در ۴ تا ۵ ماهگی با کمک بنشیند و در حدود ۱۲ تا ۱۴ ماهگی راه بیفتد و تقریبا همان زمان هم اولین کلمات را بگوید. توجه کنید که این موارد بسیار مهم هستند و البته حدودی یعنی ممکن است کودکی برخی موارد را با تأخیر داشته باشد و مشکلی هم نداشته باشد. مثلا یک کودک به دلیل وزن زیادش دیرتر راه برود اما در گفتن کلمات زودتر از آنچه در این جداول آمده شروع به گفتن کند. بنابراین صرف دیر شدن (خصوصا زمان کوتاه) نمی‌تواند خیلی نگران‌کننده باشد اما اگر در اغلب یا برخی از اینها تأخیر وجود داشت در مورد آنها به پزشک مراجعه کنید یا اگر یک مورد خیلی دیر شد آن را نیز با پزشک مطرح کنید. بدیهی است که دیر شدن هم نسبی است برای راست نگه داشتن گردن که در حدود سه ماهگی است یک ماه تأخیر می‌‎تواند علامت هشدار باشد اما در راه رفتن که در حدود یک سالگی است ممکن است ۳ یا ۴ ماه تأخیر هم طبیعی باشد. برای دیدن مطالب بیشتر می‌‎توانید به این لینک (اگه باز نشد به اینجا مراجعه کنید) مراجعه کنید.
    ان‌شاءالله در مورد این مراحل رشد و اینکه در هر مرحله برای کودک چه می‌شه کرد و چه چیزهایی برای رشد کودک تهدید محسوب می‌شه در پست‌های بعدی می‌نویسم.
اردیبهشت ۹۳

کارآفرینی کودکان (۲)

مثل اینکه این موضوع کارآفرینی برای دوست ما جدی‌‎تر از پستی که من نوشتم بود و ایشون سؤالات دیگه‌‎ای رو در این مورد مطرح کردند که اینقدری که می‌فهمم و می‌تونم، یک چیزایی رو می‌نویسم.

یک سؤالشون در مورد پیش‌‎نیازهای کارآفرینی در کودکه و پرسیدن که آیا باید تمریناتی رو برای این موضوع انجام داد یا کودک باید ویژگی‌های خاصی داشته باشه؟ در پست قبل در تعریف کارآفرینی برخی ویژگی‌ها رو نوشتم. خب این ویژگی‌ها زیرساخت‌های کارآفرینی است. یعنی خلاقیت، قدرت حل مسأله، توانایی ارتباط مؤثر، ریسک‎‌پذیری، تحمل ابهام و موقعیت‌های چالشی و خیلی ویژگی‌های دیگه از جمله مواردی است که برای کارآفرینی لازمه. خب همونطور که در پست‌های مربوط به هوش و خلاقیت گفتم یک سری از بچه‌‎ها به صورت ذاتی و بر اساس ویژگی‌هایی که از طریق وراثت بهشون منتقل شده در این زمینه‎‌ها قوی‌‎تر هستند و طبیعتا اگر روی استعداد و توانمندی این‌ها کار بشه سریع‌تر موفق می‌شن و بیشتر پیشرفت می‌‎کنند. البته این به معنی این نیست که بقیه بچه‌‎ها نمی‌تونن کارآفرین بشن یا لزوما هر کسی این ویژگی‌های ذاتی رو داره، کارآفرین موفقی می‌شه. صرف داشتن استعداد ذاتی کافی نیست و نحوه رشد و پرورش این استعدادها و فرایندهای آموزشی و پرورشی در دوران کودکی و نوجوانی روی خیلی از این ویژگی‌ها و توانمندی‌ها تأثیر می‌گذاره. شاید در پست‌های قبل گفته باشم که لااقل در ایران افرادی با توانمندی‌های متوسط در فضای کسب‌وکار و شغل موفق‌‎تر از افراد تیزهوش و خلاق هستند. البته خب به ثمر نشستن فعالیت‌های کارآفرینانه غیر از قابلیت‌های فردی، زیرساخت‌های فرهنگی، اجتماعی و فرایندی و قانونی می‌خواد که علت بسیاری شکست‌ها در کشور ما نه توانمندی‌های افراد و کارآفرینان که ضعف این زیرساخت‌ها است.

بگذریم! پس برای رشد کارآفرینی در کودک اول شناسایی استعدادها و توانمندی‌های مرتبط با این موضوع در او بسیار مهمه و ثانیا داشتن یک فرایند آموزشی و پرورشی درست از مورد اول هم مهم‌تره. تازه این دو مورد اگر مهیا باشه یک فرد کارآفرین تربیت می‌شه و لزوما ممکنه کارآفرینی اتفاق نیفته و بسیاری عوامل دیگر در سیستم‌های مختلف لازمه تا این کارآفرین بتونه کارآفرینی انجام بده و کار رو به نتیجه برسونه. طبیعتا در این وبلاگ با سایر زیرساخت‌ها و سیستم‌ها کاری ندارم. در مورد استعداد و توانمندی‌های ذاتی هم که فقط شناساییش مهمه و در پست‌های قبل در موردش گفتم. می‌مونه آموزش و پرورش و رشد توانمندی‌ها و استعدادهای بچه‌‎ها برای کارآفرینی. قبل از اینکه این رو توضیح بدم دوباره تأکید کنم که لزوما همه نباید کارآفرین (با تعریف رایجش) بشن. یک استاد دانشگاه خوب، یک پزشک خوب، یک تعمیرکار خوب، یک هنرمند خوب و … همه در جایگاه خودشون خیلی خوبن و ممکنه لزوما کارآفرینی هم نکنند. پس اینکه به هر ترتیبی بخواین کارآفرینی رو به خورد بچه بدیم یا اصرار داشته باشیم که زورکی کارآفرین بشه کار نادرستی است.

 مسیر کارآفرینی برای افراد مختلف متفاوته. این رو بگذارید کنار این موضوع که استعدادها و توانمندی‌های اولیه افراد هم متفاوته. طبیعی است که روش‌های تقویت کارآفرینی در افراد مختلف یکی نیست. پس اغلب این‌هایی که برای بچه‌‎ها دوره کارآفرینی و خلاقیت و این‌ها برگزار می‌کنند، معمولا کاسب هستند و نمی‌شه خیلی بهشون اعتماد کرد. در پست قبل هم گفتم ویزیتور و فروشنده درست کردن با کارآفرین پرورش دادن متفاوته و اگر دیدید بچه‌‎تون می‌تونه یک چیز به درد نخور رو به قیمتی گزاف بفروشه اصلا ذوق نکنید. بلکه برای آینده‎‌اش نگران باشید!! اما یک سری موارد هست که به صورت عمومی می‌شه برای تقویت زیرساخت‌های کارآفرینی در کودکان و نوجوانان توصیه کرد.

در سنین پایین جرأت و قدرت فکر کردن و حل مسائل و پیدا کردن راه‌حل‌های مختلف برای مسائله. واژه‌هایی مثل تفکر جانبی، تفکر خارج از چارچوب، ساختارشکنی و امثال این‌ها به این موضوع اشاره دارند. این جرأت و قدرت هم معمولا در سنین خیلی پایین (شاید قبل از ۱۰ سالگی) در بچه‌‎ها شکل می‌گیره. یعنی اگر تا این سن بچه جرأت حل مسئله، فکر کردن، از چارچوب‌ها خارج شدن و راه جدیدی ابداع کردن رو پیدا نکرد، سخته بشه بهش آموزش داد. تا این سن هم مهم‌تر از هر آموزشی

      • اول ایجاد فضای باز برای فکر کردن و ارائه راه‌‎های هرچند عجیب برای موضوعات مختلفه،
      • دوم شکستن ساختارهایی است که بچه در اون‌ها گیر می‌کنه (که قبلا مختصری در موردش نوشتم)،
      • سوم جدی گرفتن بچه در فرایند زندگی و اجازه دادن به او برای گرفتن تصمیم و بازخورد گرفتن از نتایج تصمیمشه و
      • چهارم ایجاد محیط‌های چالشی در حوزه مسائل ذهنی و عملی است که در سنین پایین معمولا از طریق فعالیت‌های بازی‌گونه و بازی‌هایی که بچه‌‎ها انجام میدن اتفاق می‌افته.

 البته محیط‌های آموزشی مثل مهد و مدرسه هم بسیار مهم هستند که در ادامه راجع بهشون توضیحاتی خواهم داد. به نظر من این مهمترین زیرساخت برای فعالیت‌های خلاقانه از جمله کارآفرینی است.

در مورد مهد و مدرسه نکات مختلف و بسیار مهمی هست که متأسفانه تا حالا نرسیدم بهش بپردازم. اما در این پست در رابطه با کارآفرینی و خلاقیت و موضوعاتی از این دست یکی دو تا نکته رو عرض می‌کنم. عناصر کلیدی مهد و مدرسه معلم(ها)، محیط (کادر و امکانات و فضای فیزیکی و …)، برنامه‎‌های آموزشی و پرورشی و بالاخره دانش‌‎آموزان و همکلاسی‌‎ها هستند.

در سنین و دوره‌‎های مختلف تأثیر این عناصر متفاوته. مثلا در دوران پیش از دبستان و ۲ – ۳ سال اول دبستان، معلم کلیدی‎‌ترین رکنه. یعنی به نظرم برای این سال‌ها به جای اینکه دنبال مدرسه خوب بگردید، دنبال مربی و معلم خوب بگردید (اینو قبلا هم توی یک پست گفتم فکر کنم). بچه‎‌ها در این سن کاملا تحت تأثیر رفتار و حرف‌های معلم هستند و معلم براشون از هر کس دیگه توی کلاس مهم‌تره. یعنی مثلا اگر همه همکلاسی‌ها هم یک چیزی بگن، اما معلم یک چیز دیگه، معمولا برای بچه حرف معلم ارجحیت داره، البته اگر معلم تونسته باشه درست با بچه‌‎ها ارتباط برقرار کنه و براشون مهم بشه (خوشبختانه معلم پسرم که امسال کلاس اوله خیلی خوب تونسته این کار رو بکنه. اینقدر که ما هم به سختی می‌تونیم روی حرفش حرف بزنیم!!). خب حالا در این فضا یک معلم خلاق، خوش‎‌فکر و فعال می‌تونه زمینه‎‌های تفکر و حل مسأله و خلاقیت رو در بچه‌‎ها رشد بده که البته در این سنین عامل دوم یعنی محیط که امکانات و فضای آموزشی و کادر هست و میزان آزادی عمل معلم و امکانات و اختیاراتش برای انجام برنامه‎‌ها خیلی مهمه. برنامه در این دوران یعنی خود معلم یعنی معلم آزاده که برنامه رو اونطور که می‌خواد داشته باشه. لذا برای این سنین مدارسی که خیلی روی برنامه‎‌هاشون اون هم برنامه‌‎های خشک آموزشی تأکید دارند، خیلی مدارس خوبی نیستند. اون‌هایی که کادر قوی و محیطی جذاب و خلاق و چالش‎‌برانگیز دارند در این سنین بهتر خواهند بود.

در سنین بالاتر معمولا نقش معلم کمرنگ‎‌تر می‌شه و نقش همکلاسی و محیط بیشتر. مثلا در دبیرستان که معلم‌ها متعدد هستند دیگه تأثیر معلم مثل ابتدایی نیست. البته بعضی معلم‌ها و مربیان استثنا هستند که تأثیر ویژه‌‎ای بر دانش‎‌آموزان دارند که البته تا اونجایی که من بررسی کردم، اون هم معمولا برای دوره‌‎های خاصی اتفاق می‌افته. بنابراین در سنین بالاتر همکلاسی‎‌ها و محیط مهم می‌شن. برنامه‎‌های آموزشی هم چون به تدریج جدی‌‎تر و الزام‌‎آورتر می‌شن، نقش بیشتری می‌گیرند که البته معمولا تأثیر خودش رو در فضای ارتباطی بچه‎‌ها با هم نشون میده. لذا در سنین بالاتر و از دوره دوم ابتدایی و خصوصا دوره اول دبیرستان نقش همکلاسی‎‌ها و محیط و برنامه جدی‌‎تر می‌شه. حالا برای کارآفرینی و خلاقیت چه مدرسه‎‌ای خوبه؟ اونی که دانش‌‎آموزان و فضای مدرسه خلاقیت بیشتری داشته باشه، حل مسأله و تفکر در محیطش پررنگ‎‌تر باشه و رفتارهای غیرمعمول (نه رفتارهای نامطلوب و ضد ارزشی بلکه رفتارهای خلاقانه) در اون پذیرفته شده باشه و ساختارها و فرایندهای آموزشی منعطف‎‌تر باشه. به عبارتی مدارسی که اولا آزمون ورودی اون‌ها روی هوش و خلاقیت متمرکزه و فرایندها و برنامه‌‎های خلاقانه و منعطفی دارند برای این کار بهتر هستند. و مدارسی که ورودی‎‌هاشون بر اساس معدل و آزمون‌های درسی و اعتقادی است و برنامه آموزشی اون‌ها هم خشک و محتوامحوره کمتر برای پرورش کارآفرینی مناسب هستند. تجربه مدارس سمپاد در این زمینه تجربه خوبی است. یعنی فارغ از اینکه خروجی‌های این مدارس خوب بودند یا نه (که نقدهای جدی به اون‌ها وارده) در دوره‌‎های اول خلاقیت و کارآفرینی در خروجی‌های سمپاد بسیار بالا است که با رفتن این مدارس به سمت آموزش‌های درسی و کنکوری و تمرکز امتحانات ورودی بر آزمون‌های درسی، این ویژگی به شدت در اون‌ها کاهش پیدا کرده.

از این موارد که بگذریم، تمریناتی هم برای رشد کارآفرینی لازمه که با خلاقیت و هوش و استعداد تنها فراهم نمی‌شه. کارآفرینی در همه جا خصوصا در ایران صبر می‌‎خواد که معمولا افراد خلاق و باهوش کمتر دارند و تحملشون برای شکست کمتره. لذا بالا بردن صبر بچه‌‌ها برای تبدیل شدنشون به یک کارآفرین موفق لازمه. در مورد صبر هم حرف زیاده و خودش یک پست می‌طلبه. اما نکته کلیدیش اینه که صبر با آموزش و دوره و کلاس زیاد نمی‌شه و باید از همون بچگی یعنی سه چهار سالگی تدریجا افزایش پیدا کنه و بچه بتونه برای رسیدن به نتیجه صبر کنه. پیگیری و تکرار و نظم هم مثل صبر برای کارآفرینی لازمه که اون‌ها هم فرایند رشدشون تدریجی است و جزء ویژگی‌های شخصیتی هستند که با آموزش و فرایندهای مهارت‎‌افزا رشد نمی‌کنه. البته محیط‌های آموزشی و برنامه‌‎های آموزشی در رشد یا ضعف این ویژگی‌ها بسیار مؤثرند که متأسفانه سیستم تست زدن و یادگیری برای امتحان ما داره این ویژگی‌ها رو ضعیف بلکه نابود میکنه. به این اضافه کنید سطحی شدن زندگی‎‌ها رو که به واسطه سبک زندگی جدید دامن‌گیر ما شده.

غیر از مواردی که به ویژگی‌های شخصیتی برمی‌گرده یک سری مهارت‌ها هم هست که برای کارآفرینی مهمه و این‌ها رو می‌شه با دوره‌‎ها و فعالیت‌های مهارت‌‎افزایی ارتقا داد. قدرت تعامل و ارائه بسیار مهارت مهمی است که هرچند در اون هم ویژگی‌های ذاتی مهمه، اما آموزش‌ها نیز نقش مهمی در ارتقا اون دارند. متأسفانه سیستم آموزش رسمی ما در این زمینه بسیار ضعیفه و حتی فارغ‌التحصیلان دانشگاه‎‌های خوب کشور در بیان و نوشتن فکرها و ذهنیاتشون با مشکل جدی مواجه هستند. تمرینات نوشتن و بیان کردن که در سیستم ما به یک انشاء فرمالیته بسنده شده از مهمترین مهارت‌هایی است که باید از سال‌های سوم و چهارم ابتدایی شروع بشه و بچه که به سن نوجوانی یعنی حدود سال نهم رسید به راحتی بتونه مکنونات ذهنیش رو بگه و مهم‌تر اینکه بنویسه.

آشنایی با محدودیت‌ها و موانع و دیدن فضای واقعی کسب‌وکار و حتی فعالیت‌های محدود در این فضا برای نوجوانان بسیار مفیده. شاگردی کردن که در قدیم خیلی رسم بود یکی از مهمترین عوامل رشد کارآفرینی در کودکان و خصوصا نوجوانانه. به تدریج خانواده‌‎ها با این دلسوزی (خائنانه!!) و برای اینکه بچه به درس و مشقش بچسبه اون رو از این فضا جدا کردند و می‌بینیم که یکی از مهمترین توصیه‌های پدر و مادرها حتی تا لیسانس  و فوق لیسانس هم اینه که تو نمی‌خواد حالا کار کنی مگه ما مردیم! تو فقط فکر درسِت باش. این می‌شه که جوان ۲۴ – ۲۵ ساله از دانشگاه درمیاد و دست راست و چپش رو بلد نیست. برای رشد کارآفرینی در بچه‌ها آشنا شدنشون با محیط واقعی کسب‌وکار ضروری است، اون هم نه با بازدید و اردو و گردش علمی بلکه با کار کردن و زندگی کردن در این محیط. حالا بعضی مدارس خاص این فضا رو برای بچه‎‌ها فراهم می‌‎کنند و بچه تا حدودی این فضای کاری جدی رو تجربه می‌کنه که البته خیلی کم هستند. در این فضاها علاوه بر اینکه بچه یا نوجوان یاد می‌گیره که چطور تعامل کنه، چطور کار رو تحویل بده، چطور ارزش‌‎زایی کنه و چطور خودش و کارش رو مدیریت کنه، با محدودیت‌ها و موانع آشنا می‌شه و می‌فهمه که همه جا خونه نیست که هر چی بخواد مهیا باشه و باید تلاش کنه، پیگیری کنه، توسری بخوره، شکست بخوره و به تدریج رشد کنه. علاوه بر این‌ها در هر حوزه‎ای که کاری انجام بده مسائل تخصصی و مهارت‌های مربوط به اون حوزه رو هم یاد می‌گیره که بسیار مفید خواهد بود. لذا پدر مادرها باید این نقص و ضعف نظام آموزشی رو پر کنند و خصوصا مادرها فکر نکنند که اگه بچه رو نذارند کار کنه یا فضای واقعی رو تجربه کنه بهش لطف کردن. البته اینکه حضور بچه در چه فضاهای کاری و چطور باشه هم موضوعی است که الآن فرصت تفصیلش نیست. فقط همین قدر که شاگردی کردن لازمه‌ی اوستا شدنه (به زبان امروزیا بخونید کارآفرینی است).

مهارت‌های مربوط به فروش و ارائه و بازاریابی و این‌ها هم در اینجا خوبه که منتقل بشه وگرنه صرف اینکه به بچه بگی یک چیزی رو بفروش یا یک چیزی بساز و بفروشش کارآفرین درست نمی‌کنه البته ممکنه رو و توقعش رو بالا ببره!

یک سری مسائل و موضوعات دیگه هم هست که نیازمند انتقال دانش و تجربه است که در قالب کلاس و آموزش و مطالعه قابل انتقاله. خواندن داستان‌های کارآفرینان موفق و البته شکست‌های آنها برای نوجوانان و جوانان مفیده. البته به شرط اینکه سایر جنبه‌‌‎ها در اون‌ها تقویت شده باشه وگرنه خواندن این‌ها یا آموزشش فقط توهمات بچه‌‎ها رو زیاد می‌کنه. آموزش مسائل حرفه‌‎ای، آشنایی با فرصت‌های موجود، آموزش قوانین و مقررات مختلف و خصوصا برگزاری کارگاه‎‌هایی برای ارائه موضوعات مرتبط با کارآفرینی می‌تونه بسیار مفید باشه. این نوع آموزش‌ها برای سال‌های آخر دبیرستان و اوائل دانشگاه خوبه، اون هم همونطور که گفتم برای کسانی که زمینه‎‌های قبلی در سنین پایین‎‌تر در اون‌ها شکل گرفته.

کارآفرینی کودکان (۱)

 بعد از مدتی که از نوشتن مطلب برای وبلاگ دور بودم و برنامه‌‌ای هم برای نوشتن نداشتم، سؤالات یکی از دوستان در مورد آموزش‌های کارآفرینی به کودکان این دوره‌هایی که مهدکودک‌ها و مدارس برگزار می‌کنند، بهانه‌‌ای شد که یک چیزهایی برای ایشون بنویسم و بد ندیدم در وبلاگ هم منتشرش کنم. شاید چند نفر دیگه هم ازش استفاده کنند.

خوبه قبل از اینکه در مورد کارآفرینی کودک چیزی بگم در مورد کارآفرینی، اهدافش، کارآفرین‌ها و ویژگی‌هاشون کمی توضیح بدم. اساسا به هر کی که یک کار راه انداخت رو نمی‌تونیم بگیم کارآفرین. یعنی مثلا هر کی مغازه‌‎ای داره یا یک چیزی می‌خره و می‌فروشه رو نمی‌شه گفت کارآفرینه. کارآفرینی یک سری ویژگی‌ها داره. من در متون علمی و تعاریف که نگاه می‌کردم بین کارآفرینی و تیزهوشی خیلی شباهت‌ها وجود داره. ویژگی‌هایی که برای کارآفرین‌ها گفتند با ویژگی‌هایی که برای افراد تیزهوش و استعدادهای برتر گفتند خیلی نزدیکه. بعضی ویژگی‌ها مثل ریسک‎‌پذیری، خلاقیت، تحمل شرایط ابهام، قدرت تصمیم‎‌گیری، قدرت حل مسأله و خلاصه ویژگی‌هایی از این دست در کارآفرین و تیزهوش مشابهه. البته یک سری ویژگی مثل روابط عمومی بالا و قدرت ارائه و هوش هیجانی و این‌ها هم برای کارآفرین‌ها گفتند که در بعضی تعاریف تیزهوش نیست، حتی در بعضی مقالات برعکسه، مثلا بعضیا نوشتند افراد تیزهوش خصوصا بچه‌‎ها خجالتی‌تر و درون‌گراتر هستند.

خب این‌ها رو گفتم که مفهوم کارآفرینی بسط پیدا کنه و بفهمیم وقتی می‌گیم طرف کارآفرین بشه، یعنی چه ویژگی‌هایی داشته باشه و با چه کارهایی می‌شه این ویژگی‌ها را درش تقویت کرد. این موضوع خصوصا در بچه‌‎ها خیلی مهمه. به عبارتی اگر بخوایم بچه در آینده یک کارآفرین بشه باید خلاقیت، ریسک‎‌پذیری، شجاعت مواجهه با موقعیت‌های غیرقطعی و مبهم، قدرت حل مسأله، قدرت تعامل با دیگران، مهارت‌های زندگی و خیلی چیزهای دیگه رو در او رشد بدیم.

همینجا یک نکته در مورد برخی روش‌های رایج در مورد کارآفرینی بگم. الآن می‎‌بینیم در برخی آموزش‌های کارآفرینی خصوصا در بچه‌‎ها اونم متأسفانه در مدارس یک چیزی مد شده که به بچه میگن برو یک چیزی رو بفروش یا ازش درآمد کسب کن و بیا. این نوع آموزش ممکنه یک فروشنده، ویزیتور یا حداکثر بازاریاب تربیت کنه، اون هم از طریق زیاد کردن روی بچه اما به تنهایی قطعا نمی‌تونه کارآفرین درست کنه. البته این نوع آموزش‌ها که از غربی‌ها و نگاه مادی به زندگی گرفته شده، مبناش اینه که شما برای اینکه موفق باشی باید بتونی هر چی داری رو به پول تبدیل کنی و براش مشتری گیر بیاری تا این دارایی تبدیل به ارزش بشه یا به عبارتی هر چیزی که مستقیم یا غیر مستقیم تبدیل به پول نشه به درد نمی‌خوره. این نگاه خطرناک که ما هم داریم به بچه‎ها القا می‌کنیم، ممکنه به این منجر بشه که اون‌ها در آینده حاضر بشن چیزهای باارزش‎‌تری مثل اخلاق و صداقت و آزادگی و شرافتشون رو هم بفروشن، چون به این نتیجه می‌رسن که هر چی نشه فروختش به درد نمی‌خوره!

وقتی ما به بچه می‌گیم برو یک چیزی به عنوان کاردستی درست کن و بفروش و معیار ارزیابی بچه رو می‌ذاریم میزان فروشی که داشته یعنی پولی که درآورده، ببینید در ذهن بچه چه اتفاقی می‌افته؟ اولا علاقه و انگیزه و این‌ها به تدریج میره کنار. بچه میره دنبال چیزی که بتونه بفروشه. دومین اتفاق اینه که به آدم‌هایی علاقه پیدا می‌کنه که حاضرن بیشتر بهش پول بدن و به تدریج نسبت به افرادی که توانایی مالی کمتری دارن به صورت ناخودآگاه احترام کمتری می‌گذاره و میشه مثل بانکا که مشتری رو بر اساس پولشون رتبه‌‎بندی و دسته‎‌بندی می‌‎کنن. سوم هم اینکه چون ما ایرانی هستیم و دلسوز و به بچه‎‌ها ترحم می‌کنیم، پولی که می‌دیم با اون چیزی که می‌گیریم تناسب نداره. مثلا دیدم در یک مهمونی برای یک کاردستی کاغذی ساده که شاید نیم ساعت هم از یک دختر بچه ۹ – ۱۰ ساله وقت نگرفته بود، یکی از فامیل‌ها ۱۰ هزار تومن داد. خب این بچه تدریجا متوقع می‌شه و فکر می‌کنه ارزش کار همینه. آخه توی ایران به خلاف غرب اینطور نیست که بچه‌ها یک چیزی بسازن برن توی خیابون به مردم بفروشن و قیمت واقعی‌اش رو بگیرن (البته قدیما این بود و چقدر خوب بود، نه اینکه ورداریم همون طبق و بساط سابق رو بیاریم، درست بشه. نه! اون بساط و طبق در ترکیب زندگی اون زمان خوب بود و بچه  رو رشد می‌داد).

حالا کاش با این کار و اثرات منفی که گفتم بچه کارآفرین می‌‎شد. شما فکر می‌کنید اینطوری بچه خلاق می‌شه، قدرت حل مسأله پیدا می‌کنه، توانایی برخورد با موقعیت‌های مبهم و چالش‌‎زا درش زیاد می‌شه؟ واقعا بعیده.

خوب حالا چه باید کرد؟ اولا باید فهمید که کارآفرینی با فروشندگی برابر نیست. خیلی کارآفرین‌ها ممکنه خودشون نتونن محصولات خودشون رو بفروشن، اما چند صد یا چند هزار نفر زیر دستشون کار می‌کنه. کارآفرینی یعنی اینکه بتونی با تشخیص درست نیاز و بهره‌‎گیری از توانمندی‌های موجود محصول یا خدمتی تولید کنی که به درد مردم بخوره و به واسطه این تولید بتونی شغلی ایجاد کنی که خودت و دیگران از این طریق درآمد کسب کنند. بگذریم که نیت و هدف کارآفرینی هم در نگاه مادی و الهی فرق داره که خودش یک بحث مفصل می‌خواد و جاش اینجا نیست.

برای اینکه روحیه کارآفرینی در بچه رشد کنه باید روی ویژگی‌هایی مثل خلاقیت و قابلیت حل مسأله کار کرد، این خصوصا برای بچه‎‌های پیش از دبستان و دبستانی خیلی مهمه. ضمنا خود دیدن مسأله و ارائه راه‌حل‌های خلاقانه مختلف برای مسائل هم یک ویژگی است که پدر و مادر تا دیدن باید بچه رو تشویق کنند. اگر بچه برای بالا رفتن از یک جا از راه‎‌هایی استفاده می‌کنه که دردسرسازه این ممکنه کارآفرین از آب در بیاد، اگر بچه روش‌های مختلف رو برای انجام یک کار ساده روتین تست می‌کنه و شما هم اعصابتون خرد می‌شه که بابا تو مگه مریضی که این کار رو می‌کنی ممکنه بچه در آینده کارآفرین بشه. اگر بچه به جای پیروی از قواعد بازی‌هایی که بهش می‌دید، قانون اختراع می‌کنه و به شیوه‌‎های عجیب و غریب بازی می‌کنه و تلاش هم می‌کنه که قواعد عجیبش رو به هم‌بازیاش بقبولونه، ممکنه ازش کارآفرین خوبی دربیاد. اما اگر همه کارهاش روی یک قاعده و قانون خاصی است که شما یا معلم یا دیگران بهش گفتن باید فکر یک شغل خوب براش باشید تا سرمایه‌‎گذاری روی کارآفرینیش. اینم بگم که لازم نیست همه کارآفرین بشن. یعنی یک متخصص خوب که برای یک شرکت یا یک سازمان کار می‌کنه هم خیلی مفید و لازمه و همه خلاقیت‌ها و استعدادها لازم نیست کارآفرین بشن.

در سنین بالاتر یعنی مثلا بعد از ۷ – ۸ سالگی خوبه بچه‌‌‎ها کارهای واقعی انجام بدن و چیزهایی درست کنند و مهارت‌های لازم برای کارآفرینی رو هم یاد بگیرن. اما اینکه این رو محدود به فروش کنیم، درست نیست. این تمرین‌هایی که میگن مثلا یک استاد ۵ دلار به شاگرداش داد و گفت هر کی تونست توی یک روز بیشتر از این درآمد کسب کنه و تیم اول مثلا ۶۰۰ دلار درآمد کسب کرد و تیم دوم فلان قدر اولا برای دانشجوهاست، ثانیا در کشور آمریکاست و ثالثا در دانشگاه استنفورده که ورودی‌هاش به صورت پیش‌‎فرض خیلی از ویژگی‌های لازم مثل استعداد و هوش و توانمندی و تخصص در حوزه خودشون رو دارن. اینکه بیایم این کار رو در مدرسه ابتدایی، اونم توی ایران شبیه‌‎سازی کنیم و منتظر نتیجه خوب باشیم کمی ساده‎‌انگارانه است. ما باید متناسب با شرایط خودمون و بچه‌‎ها، کارهایی انجام بدیم. مثلا یک سری از دوستان کارهایی کردن که به نظرم خیلی جالب بود. به بچه‌ها میگن همه مسائلی که در مدرسه یا خونه می‌بینید رو لیست کنید و در این فرایند هم کمکشون می‌کنند. هر دانش‌‎آموز یا هر تیم لیستی بلندبالا از مسائل در میاره بعد مسائل مهم رو با هم انتخاب می‌کنند و دنبال راه‌حل می‌گردن و به صورت عملی حلش می‌کنند. البته این فرایند ۷ – ۸ ماه طول می‌کشه. من نتیجش رو که می‌دیدم برام خیلی جالب بود. مثلا یک مسأله که چند نسله که باهاش درگیریم این بود که بچه‌ها روی نیمکت یا این صندلی دسته‎‌دارها که می‌شینن و کیفشون رو پشتشون می‌ذارن کیف می‌افته و خاکی می‌شه. راه‌حل‌های بسیار جالبی رو بچه‌ها برای این مسأله ارائه کرده بودند. این می‌شه تمرینی برای کارآفرینی یعنی یک مسأله از مردم و جامعه رو پیدا کردن و حل کردن و یک نیاز رو رفع کردن.

یا خوبه که در سنین دبیرستان جاهایی رو برای فروش محصولات دانش‎‌آموزی درست کنند و تیم‌های دانش‎‌آموزی محصولاتی که فکر می‌کنند مخاطب نیاز داره رو بسازند و بذارن اونجا که در یک فضای واقعی و ترجیحا بدون حضور خودشون فروش بره. اینجوری بچه‌ها می‌فهمن چیزی که ساختن واقعا به درد می‌خورد یا نه و واقعا بدون دلسوزی و آشنا بازی و … کسی حاضر می‌شه برای چیزی که اونا ارائه کردن پول بده یا نه.

خیلی کارهای دیگه می‌شه کرد که هم به خلاقیت و شناسایی و حل مسأله کمک کنه، هم کارهای تیمی و پروژه‎‌ای رو در بچه‌‎ها تقویت کنه و هم ویژگی‌‌های مدیریتی و تعاملی و اجتماعی رو ارتقا بده. بعد امیده از این آدم‌هایی که این ویژگی‌ها درشون رشد کرده، کارآفرین‌های خوبی دربیاد.

نکات دیگه و نمونه‌‎های متعددی هست که دیگه بحث طولانی شد و من می‌گذرم ولی جا داره که در این مورد بیشتر کار بشه و روش‌هایی متناسب با سن بچه‌‎ها و شرایط کشور طراحی بشه و مورد استفاده در مراکز آموزشی و تربیتی کودک قرار بگیره.

 فکر می‌کنم فعلا تا همین حد درباره کارآفرینی کودک کفایت می‌کنه، البته یه موضوع مرتبط دیگه هست و اون پول و درآمد کودک در سنین مختلف هست که امیدوارم دوباره فرصتی پیش بیاد و بتونم بهش بپردازم.

نظم در کودکان

یکی از موضوعاتی که عموما از دو سه سالگی بچه‌‌ها دامنگیر بسیاری از پدر و مادرها می‌شه نظمه. خیلی‌ها خصوصا اونایی که مثل ما پسر دارند، از بی‌‌نظمی بچه‌‌ها شاکی هستند. بچه رو هم خیلی نمی‌شه بهش زور گفت. همینطوری می‌ریزه و می‌پاشه و میره. شاید یکی از عوامل وقت‌گیر بودن بچه خصوصا در شرایط امروز و زندگی آپارتمانی همین ریخت و پاش‌های تمام نشدنی بچه‌‌ها باشه. اما همینجا بگم که منظور من از نظم در بچه فقط این نیست. به نظرم نظم یک موضوع گسترده‌‌تر در زندگی افراد و از جمله بچه‌‎هاست که البته اگر کسی با این مفهوم فراگیر منظم شد، از نظر ظاهری و نظم به مفهوم رایجش هم منظم می‌شه.
قبل از این که به موضوع بپردازم چند تا تلقی در مورد نظم رو بگم. اول اینکه میگن بچه‌‎های باهوش بی‌‌نظم هستند. اولا هر بچه باهوشی بی‌نظم نیست، ثانیا هر بی‌‌نظمی هم باهوش نیست. لذا از بی‌‌نظمی نمی‌شه پی به هوش بچه برد. البته از نظر نظم ظاهری، در بچه‌‎هایی که ذهن سیالی دارند و برون‌‌گرا هم هستند، معمولا علائم بیشتری از بی‌‎نظمی در وسائل و لوازمشون از دید دیگران دیده می‌شه. دوم هم اینکه بعضی وقتا مرسومه که هر بچه‌‌ای که ظاهرا منظم‎‌تره رو میگن اینا بزرگترند و از سنشون جلوترند. این هم لزوما درست نیست یعنی یه وقتایی نظم ظاهری اولا نشانه نظم به معنای فراگیرش نیست، ثانیا این نظم ظاهری حاصل شرایط و عوامل دیگری است که لزوما مثبت نیست. فرضا ترس می‌تونه عامل قالب گرفتن بچه و در نتیجه منظم به نظر رسیدنش بشه. آخرین نکته هم اینکه نظم به معنای فراگیرش با رشد عقل و سن عقلی رابطه داره و در پیشرفت و موفقیت هم از منظر نگاه مادی کارکردگرا هم از منظر نگاه غیر مادی بسیار مهمه.
اما نظم به معنی گسترده‌اش رو می‌تونیم در سه بخش تقسیم کنیم. اول همین نظم ظاهری است یعنی وسائل و لوازم یک بچه منظم باشه مرتب و سر جاش. بچه‌‌ای هم که خودش لوازم و وسائلش رو مرتب کنه یا هر چیزی رو بذاره سر جاش از این منظر می‌گیم منظم.
دوم نظم در وقت و زمانه. در این بعد به کسی که زندگش روی یک برنامه دقیقه و حساب و کتاب داره رو می‌گیم منظم. یعنی ساعت خواب و بیداریش، خوردن و استراحت و تفریح و کار و درس و مشقش مشخص و طبق یک برنامه است. اینجور آدم‌ها (اعم از بچه و بزرگ) حالت عجله و سردرگمی و تغییر حالت‌های روانی توشون خیلی کمتر اتفاق می‌افته. اینجا یک بحث مهم هست که فقط بهش اشاره می‌کنم و رد می‌شم و اگر فرصتی بود، بعدا توضیح خواهم داد. نسبت به برنامه‌‌ریزی و نظم زمانی در زندگی دو تا رویکرد هست، یکی نگاه جدولی به زمان و تنطیم یک جدول زمانی برای کارها که فرد خودش رو مقید کنه از یک ساعتی تا یک ساعتی به هر قیمتی یک کاری رو انجام بده و دوم داشتن یک اولویت‌‌بندی درست برای کارها و قواعد و قانون‌های درست و محکم برای تصمیم‌‎گیری در انجام کارها است که خود به خود در شرایط عادی نظم بسیار دقیق زمانی رو با خودش میاره. فرق این دو نوع نگاه به برنامه زمانی ممکنه در شرایط عادی خیلی درک نشه اما با بروز شرایط خاص و مواجهه با حالت‌های پیش‌‌بینی نشده و غیر منتظره کاملا دو رویکرد مختلف در افراد دارای این دو نوع برنامه اتفاق می‌افته. معمولا اونچه به ما از نظم گفتند همون تعیین یک جدول زمانی است که رعایتش هم بسیار سخته و معمولا هم رعایتش مشکلاتی رو خصوصا در تعامل با دیگران برای ما به وجود میاره و ما رو به فردگرایی می‌‌کشونه. حالت دوم که به نظر من حالت مطلوب برنامه‌‌ریزی است و منجر به نظمی دقیق و بسیار راحت‌‌تر در برنامه زمانی می‌شه نیازمند یک نظام ذهنی است و قواعدی برای درست زندگی کردن.
نوع سوم نظم هم نظم ذهنی است. یعنی اینکه بچه (یا بزرگ) یک نظام ذهنی داشته باشه و بر مبنای اون زندگی کنه. معمولا بچه‌‌های باهوش از این نظر جلوترند. یعنی حتی اگر از نظر ظاهری هم بی‌‌نظم به نظر برسند، معمولا ذهن منظم و ساختارمندی دارند. لذاست که مثلا میگن فلان بچه نامنظمه ولی خودش می‌دونه هر کدوم از وسایلش کجاست. یا عبارت باکلاس‌‌تر نظم در بی‌‌نظمی رو به کار می‌برن! این نوع نظم بسیار مهمه و البته می‌تونه سایر ابعاد نظم در افراد رو هم تحت تأثیر قرار بده.
خوب این یک تقسیم‌‎بندی اولیه از نظم بود و اینکه وقتی در مورد نظم در بچه صحبت می‌کنیم منظور این سه بعده و لزوما محدود به منظم بودن لوازم و وسائلش نمی‌شه. ای بسا مثلا اجبار برای نظم ظاهری که بچه نتونه قاعده و قانون و منطقی توش پیدا کنه، نظام و ساختار ذهنی‌اش رو به هم بریزه. لذا اونچه که پیچیده است و باید بهش توجه هم بشه ارتباط ابعاد مختلف نظم و رشد دادن نظم به معنای وسیعش در کودکه. مثلا ما می‌فهمیم که بی‌نظمی محیط و ظاهر هم در تمرکز و نظم ذهنی اثر منفی داره و هم در نظم زمانی. از اون طرف نظم خشک، خلاقیت و رشد ذهنی و ساختار ذهنی بچه رو به هم می‌ریزه و حتی می‌تونه به نظم زمانی هم لطمه بزنه و ای بسا موجب وسواس هم بشه. بنابراین اینکه بفهمیم چقدر و چطور باید روی نظم بچه‌‎ها کار کرد و کجا آزادشون گذاشت و کجا محدودشون کرد موضوع بسیار مهمی است.
هر چند این موضوع مفصله اما توضیح بیشتر از این از حوصله من و این پست خارجه فقط برای اینکه بحث توی هوا ول نشه، چند نکته کاربردی هم میگم و امیدوارم بعدا بتونم در مورد نظم و راهکارهای ایجاد و رشدش در بچه بیشتر بنویسم.
نظم از جمله ویژگی‌هایی است که نمی‌تونه از پدر و مادر نامنظم به بچه منتقل بشه!! یعنی پدر و مادر باید از خودشون شروع کنند. من بچه‌های خودم رو که نگاه می‌کنم بهشون حق میدم که حداقل به اندازه من بی‌‌نظم باشن!! این نکته در هر سه بعد نظم ظاهری، نظم زمانی و نظم ذهنی و خصوصا این آخری صدق می‌کنه. ضمن اینکه نظم ظاهری و زمانی رو هم پدر و مادر می‌تونن به زور خودشون رو وادار به رعایتش کنند هم میشه تا حدودی بچه‌‌ها رو وادار به رعایت این دو بعد از نظم کرد، اما سومی اینطور نیست و باید از پایه درست بشه. برای ایجاد نظم ذهنی برای بچه‌‌هایی که پدر و مادرهایی با ذهن‌های به هم ریخته دارند (که تعدادشون هم کم نیست!) فقط سیستم آموزشی پایه می‌تونه مؤثر باشه که در شرایط فعلی اگز نظام آموزش و پرورش جیب ما رو نزنه ممنونشیم!!
قاعده‌پذیر کردن بچه از همون سنین دو سه سالگی شروع می‌شه. اگر فرایند قاعده‌‌‎پذیری بچه‌ درست انجام و طی بشه می‌شه انتظار بچه‌‌ای منظم از ابعاد مختلف (و البته رشد بسیاری ویژگی‌های مثبت دیگه) رو داشت. نکته بسیار کلیدی در قاعده‌پذیری بچه‌‌ها اینه که قواعد باید در یک ساختار منظم و نظام‌‌مند باشند. تناقض، بی‌مبنا بودن و سلیقه‌‌ای بودن قواعدی که به بچه گفته می‌شه می‌تونه نظام ذهنیش رو به هم بریزه.
نکته مهم دیگه هم اینکه در سنین پایین این قاعده‌‌پذیری باید به صورت اختیاری باشه و بچه آزاد گذاشته بشه و به تدریج قواعد محکم‌‌‌تر بهش اضافه بشه تا جایی که کودک در سنین هفت هشت سالگی و بالاتر یک سری قواعد و قوانین رو به صورت اجباری بپذیره و انجام بده. این روزها بچه‌سالاری تا سن ۵۰ – ۶۰ سالگی!! یکی از عوامل مهم بسیاری از مشکلات افراد و از جمله بی‌‌نظمی و به خصوص مشکل در نظام ذهنی است. ضروری است که یک دوره بچه قانون‌‌پذیر و مطیع بشه و حتی به اجبار هم شده برخی قواعد و مقررات رو رعایت کنه. این آزادیِ از هفت دولت هر چند اسمی باکلاس و امروزی داره، اما ضررش بیشتر از فایده‌اشه.

عادت‌ها در کودکان (۳)

در مورد عادت‌های کودکان سؤالاتی باقی موند که اینجا مطرح می‌کنم.

آیا روش کارت‌های امتیازی باعث نمی‌شه همه رفتارهای بچه وابسته به کارت بشه؟ مثلا ما چند رفتار معدود رو می‌تونیم اینجوری با کارت کنترل کنیم، باعث نمی‌شه که بقیه کارها رو رها کنه و بگه این که جزو کارت‌ها نبود!؟

در پست قبل یک چیزهایی در این مورد نوشتم. برای اینکه این کارت‌ها و امیتازها باعث شرطی شدن رفتار کودک نشه چند نکته رو باید توجه کرد. اول اینکه مدت امتیاز برای هر کار محدود و متناسب با اون کوتاه باشه. یعنی اینها حکم استارت رو دارند و بچه بعدش باید از دینام و موتور استفاده کنه! دوم اینکه دقیقا برای هر رفتاری یک امتیاز مشخص معلوم نشه. یعنی به تدریج برید به این سمت که با نظر پدر و مادر این امتیازات تعلق می‌گیره و کیفیت عمل هم درش مهمه. مثلا منظم کردن می‌تونه یک وظیفه بدون امتیاز باشه، می‌تونه اگر بدون گفتن و با کیفیت و با شرایطش انجام بشه، امتیاز خیلی بالایی داشته باشه، اینجوری انتظار امتیاز گرفتن در بچه به حساب و کتاب تبدیل نمی‌شه و خود به خود اهمیت نظر پدر و مادر هم درش زیاد می‌شه. نکته سوم هم این که به تدریج کارهای خوب دیگه اضافه می‌شن و کارهای خوب قبلی از امتیاز مثبت گرفتن حذف می‌شن و انجام ندادنشون امتیاز منفی خواهد داشت. اینطوری تعداد کارهایی رو که می‌شه با این روش استارت زد خیلی زیاد می‌شه. آخرین مطلب هم اینکه به تدریج باید رفت به سمت کل‌نگری به جای تجزیه. یعنی بچه باید بفهمه که ترکیب و سبک رفتار و زندگیش مهمه نه تجزیه‌اش. یعنی مثلا هر غلطی خواست بکنه، بعد چند تا کار خاص انجام بده و امتیاز مثبت بگیره. من این موضوع رو با داستان‌های مختلف برای پسرم گفتم. الآن هم امتیاز و تشویق براش کلیه. مثلا یک کار بد کرد کل امتیازهایی رو که توی دو هفته گرفته بود، گرفتیم. اینطوری بچه می‌فهمه که یک کار بد می‌تونه همه کارهای خوب رو از بین ببره و ترکیب زندگی مهمه نه تجزیه‌اش (البته این رو هم بگم که خیلی از بزرگترها هم این موضوع رو کمتر می‌فهمن و دنبال بهتر کردن تجزیه زندگیشون هستن غافل از اینکه باید مردشور ترکیبشون رو ببره!!!)

سوال بعدی که مطرحه اینه که: چجوری می‌شه توی جامعه ما که تقریبا خود علم ارزش نیست و کارکردهاش ارزش شده به بچه حداقل چند باری لذت واقعی علم را چشوند. به خاطر این میگم که بالاخره بچه مدرسه میره و با محیط‌های دیگه هم در ارتباطه.

باید گفت نکته درستیه و متأسفانه کار خیلی سخته اما نشدنی نیست. مهم‌تر از همه ارزش این چیزها برای خود پدر و مادر خصوصا در سنین قبل از مدرسه است.  یعنی اگر برای پدر و مادر هم بیشتر از اون چه که بچه فهمیده نمره و نظر معلم و رتبه مهم شد، فاتحه علم رو باید خوند. لذا باید روی اینکه بچه یک چیزی رو یاد گرفته و مهم‌تر از اون اینکه می‌تونه این فهم و درک رو به کار ببره و بهش عمل کنه، تمرکز کرد. مشکل، پدر و مادرها هستند که فکر می‌کنن آینده بچه رو نمره و رتبه‌اش در کلاس تعیین می‌کنه. باید فهمید که حتی اگر آینده هم در گرو این‌ها باشه، این‌ها در عاقبت بچه خیلی اهمیت ندارند. لذا بچه نباید خیلی برای نمره و رتبه و خصوصا چیزهایی که فکر می‌کنه یاد گرفته ولی نفهمیده تشویق بشه. (به خلاف اغلب روش‌های آموزشی معمول)

یک نکته ظریف هم بد نیست بگم. در مدرسه خصوصا سال‌های اول ابتدایی معلم مهمتر از مدرسه است. یعنی به جای اینکه روی مدرسه تحقیق کنید روی معلم تحقیق کنید. اگر معلم خودش به فهم و درک و علم اهمیت بده نه نمره و این حرفا خیلی روی بچه تأثیر می‌گذاره. ضمنا از کلاس گذاشتن بچه و این جور کارا هم تا اونجایی که می‌شه بپرهیزید و بیشتر سعی کنید بستر آموزش شناختی براش فراهم کنید و به جای اینکه سطح آموخته‌ها رو زیاد کنید عمقش رو بیشتر کنید. (این جمله آخر خودش کلی بحث می‌طلبه که جاش اینجا نیست.)

سوال دیگه اینکه چرا یک عادت خوب از بین میره و چه کنیم که از بین نره؟ اساسا قانون طبیعت اینجوریه (راستش نمی‌دونم چرا!) یه چیزهایی به تدریج به دست میاد و یه دفعه از بین میره. یا یک چیزهایی ناگهان خراب می‌شه و درست شدنش به تدریج اتفاق می‌افته. زخم رو ببینید. در کسری از ثانیه زخمی می‌شیم، اما کلی طول می‌کشه تا خوب بشه. از اونور کلی سعی می‌کنیم سلامت باشیم یه ناپرهیزی باعث می‌شه سلامتیمون از دست بره. یعنی همه چیزهای خوب مراقبت می‌خواد. تازه بعضی چیزای خوب که با تلاش هم به دست میاد، هرچی بیشتر می‌شه، خطر خراب شدنش هم بیشتر می‌شه. مثل این خونه‌سازی‌های بچه‌ها هر چی بیشتر می‌چینی و بالاتر میره احتمال فروریختنش هم بیشتر می‌شه. یه چیزایی هم مثل دومینو است. یعنی نه تنها خودش می‌فته بلکه همه چیزهای خوب دیگه رو هم می‌ندازه. اینایی که مثال زدم در رفتارها و حالات آدم هم هست. یعنی مثلا کارهای بد و گناه مثل همون زخم می‌مونه، در یک لحظه اتفاق می‌افته ولی جاش خیلی طول می‌کشه تا خوب بشه (اگر تا آخر عمر جاش رو بدن نمونه) تازه اگر ازش مراقبت نکنی چرکی می‌شه. از چیزای خوب که مثل خونه‌سازی بچه‌ها می‌مونه و هر چی زیاد می‌شه، احتمال ریختنش هم بیشتر می‌شه مثل دانش و علم و ثروت و این‌هاست. اینا راهش اینه که وسطش ملات بذاری و بنش رو محکم کنی تا بتونه بالا بره بدون اینکه بریزه. اون دومینو هم مثل عصبانیت و ناامیدی و اینجور چیزاست. وقتی افتاد همه تیکه‌های دیگه رو هم با خودش می‌ندازه، مگه دستت رو بگیری جلوی یکی از اون‌هایی که داره می‌افته تا از افتادن بقیه‌اش جلوگیری بشه. در بچه خیلی فرصت بهتری برای کار هست. یعنی توی بچه راحت می‌شه بن کارها رو تقویت کرد، میشه ملات لای تیکه‌‎های زیربنایی کارهای خوب ریخت و دومینوهای لق رو برداشت که نریزه و بقیه رو هم بندازه.

در مورد از بین رفتن عادت خوب یک نکته بگم و تمومش کنم. نگه داشتن یک عادت خوب در یک ترکیب نادرست مثل خونه ساختن با شن روی آبه!! اگر می‌بینید خودتون یا بچه‌ها نمی‌تونن عادت‌های خوب رو نگه دارند، بدونید ترکیب زندگی ترکیب درست و مناسبی نیست. اگر این ترکیب و زیربنا درست شد عادت‌های خوب نهادینه می‌شن. لذا برای اینکه بچه‌ها بتونن خوب زندگی کنن، باید ترکیب زندگی ما خوب باشه. زندگی هم مثل یک توپ پر باده و اگر سوراخ شد، همه بادش خالی می‌شه ولو از ۴۰ تا تیکه توپ ۳۹ تاش هم سالم باشن. پس علت اینکه ما و بچه‌هامون نمی‌تونیم کارهای خوب رو ادامه بدیم، مال این زندگی پنچر و ترکیب نامناسبه (چطور خوردن، چطور خوابیدن، حرف زدن، عبادت کردن، تعامل با دیگران و … چیزهای دیگه در این ترکیب مهمه که جای توضیح بیشترش اینجا نیست!)

یک سؤال دیگه که از پست قبل مونده بود این بود که آیا اصلا انجام کار از روی عادت خوبه و این باعث تکراری شدن و یکنواخت شدن زندگی نمی‌شه؟

جواب این سؤال هم اینه که انجام کار از روی عادت از جهتی خوبه و از جهتی نه. به عبارتی ساختار زندگی اگر تکراری باشه و از روی عادت، خصوصا اگر عادت خوب باشه خوبه، اما محتواش باید دائما رشد کنه. یعنی اینکه مثلا اگر آدم عادت کنه یک ساعتی در روز مطالعه کنه، خیلی خوبه اما اینکه توی این ساعت مطلب تکراری بخونه خوب نیست. عادت به عبادت و نماز خوبه اما ادا کردن اون‌ها از روی عادت و بدون پیشرفت و تکامل خوب نیست. لذا عادت به معنی داشتن ساختار واحد در کارها باعث نظم و آرامش در زندگی می‌شه. اما تکرار در محتوا و حالت‌ها و کیفیت کارها باعث خستگی، روزمرگی و افسردگی می‌شه. لذا این‌‌هایی که فکر می‌کنن هیجان و لذت در انجام دادن کارهای عجیب غریبه، اشتباه می‌کنن. اینها چون دارن از نظر کیفیت و محتوای زندگی در جا می‌زنن، دنبال تغییر در ساختار و روابط و فعالیت‌ها هستند وگرنه روزمرگی برای کسی که روز به روز داره کیفیت کارهاش بالا میره، معنی نداره و لذتی که در این هست خیلی بشتر از دیوونه‌بازی‌هایی است که اسمش رو می‌گذارن رهایی از روزمرگی. برای بچه هم همینطوره، باید نظم و عادت در چارچوب کارها باشه، اما باید کمک کنیم و کنترل کنیم که کیفیت کارهاش بالا بره و کارها رو سرسری و به خاطر رفع تکلیف و پیچوندن انجام نده. اگر فرصتی بود و عنایتی! در موضوع موفقیت بیشتر در این باره می‌نویسم که اساسا موفقیت در گرو کارهای خاص و ویژه و این‌ها نیست، بلکه حاصل درست، با کیفیت و مداوم انجام دادن همین کارهای ساده و پیش پا افتاده است.

عادت‌ها در کودکان (۲)

در پست قبل مطالبی رو در مورد عادت نوشتم و یه مقدماتی رو هم در مورد عادت در کودکان توضیح دادم. بحث به اینجا رسید که چطور می‌شه یک کاری رو در کودکان به عادت تبدیل کرد. یک روش استفاده از نیروها و انگیزه‌‎های بیرونی است که سریع‌ترین و اولین روشه. یعنی بچه به خاطر یک جایزه‌‎ای یا قولی که پدر و مادر بهش میدن یک کاری رو انجام بده و طبیعتا این جایزه و قول باید مستمر باشه تا کار هم مستمر باشه. تازه باید این مشوق‌ها و انگیزاننده‎‌ها تقویت بشه چون به تدریج جذابیتش رو از دست میده. یعنی شکلات دو سه مرتبه کار می‌کنه! بعد باید بشه پاستیل و بعد پفک و چیپس و بعد آب میوه و بعد ساندویچ و پیتزا خلاصه همینطور پیش میره یا توی اسباب‌بازی هم از تیله شروع می‌شه از ماشین‌‎های برقی و اینا سر در میاره. این رو هم دیگه نمی‌شه اسمش رو گذاشت عادت. چون شرطی شدن بچه است، اگر چیزی بهش بدی یک کاری رو انجام میده وگرنه نه. لذا باید کاری کرد که این مشوق‌های بیرونی به تدریج به نهادینه شدن رفتار در بچه منجر بشه. برای این که این اتفاق بیفته باید یک سری نکات رو توجه کرد.

جمع مشوق‌ها به مجموع کار انجام شده باید به تدریج کم بشه نه زیاد. اما این یعنی چی؟ یعنی اینکه اگر برای یک کار یک شکلات می‌دید احتمالا دفعه بعد باید دو تا شکلات یا یک چیز بهتر بدید. خوب این رو باید برای تعداد دفعات بیشتری در نظر بگیرید. یعنی اگر مثلا برای یک شب مسواک زدن فرداش به بچه یک شکلات می‌دید و حالا نیازه که یک چیزی بهتر بدید این رو برای ۳ شب یا مثلا یک هفته بهش بدید. اینجوری هم انگیزاننده قوی‌تر می‌شه هم میزان ارزش مشوق به مجموع کار انجام شده کم می‌شه. صبر بچه هم بیشتر می‌شه و کم‌کم می‌تونه برای یک مشوق بلندمدت که مثلا همون سلامتیشه خودش رو قانع کنه که این کار رو انجام بده.

حالا در بچه‎‌های قبل از دبستان ممکنه اینکه بخواید بچه رو وادار کنید یک کاری رو یک هفته انجام بده، سخت باشه. برای این کار می‌شه از علامت‌ها یا کارت‌های امتیازی استفاده کرد. یعنی مثلا به جای اینکه بگیم یک هفته مسواک بزن تا مثلا یک کتاب یا اسباب‎‌‌بازی رو برات بخرم می‌شه گفت شبی یک کارت یا علامت ستاره بهت میدم، هر وقت اینا شد هفت تا این جایزه رو برات می‌گیرم. اینجوری بچه یک چیزی توی دستش داره و احساس می‌کنه یک بخشی از مسیر رو رفته و حیفه که ولش کنه. این مکانیزم هم یک عامل مهم در عادت خصوصا در اوائلشه. حتی در بزرگترها هم همینه. ما زیاد با خودمون می‌گیم حالا که تا اینجاش رو رفتیم بذار بقیه‌اش رو هم بریم! این کارت امتیازی این فرایند رو در بچه ایجاد خواهد کرد. می‌تونید از امتیاز منفی هم استفاده کنید. مثلا اگر بچه یک شب مسواک نزد به جای صفر شدن امتیازش یکی از کارت‌هاش کم بشه اینجوری هزینه انجام ندادن یک کار هم براش زیاد می‌شه. بعد از یک مدتی می‌تونید سبدی از کارهای خوب رو با امتیازات مختلف برای بچه تعریف کنید و جوایزی برای رسیدن به یک امتیاز معین. مثلا مسواک زدن یک کارت یا امتیاز، منظم کردن اتاق مثلا ۲ امتیاز و به موقع خوابیدن یک امتیاز و … اینجوری هم بچه سعی می‌کنه رفتارهای درستش رو منظم انجام بده هم اینکه شما با تعیین امتیازها می‌تونید اهمیت یک موضوع رو در زندگی بچه تعیین کنید. مثلا وقتی نماز امتیاز بالایی داره معلومه که این چیز مهمی در زندگی است. از اون طرف امتیازهای منفی هم همینطوره. مثلا مسواک نزدن یک امتیاز کم می‌کنه ولی بداخلاقی و بی‌ادبی ۱۰ امتیاز. خوب این تدریجا اهمیت کارها رو در ذهن بچه ایجاد می‌کنه.

بعد از یک مدت می‌شه امتیاز مثبت رو برای یک کار برداشت. یعنی بچه بفهمه که این وظیفه است و باید انجامش بده و اگر انجام نده، امتیاز منفی می‌گیره. این به تدریج باعث می‌شه سطح کارهای خوب که بابتش مشوق تعریف می‌شه بره بالا و انتظار بچه از خودش هم به تدریج بالا بره.

من تقریبا قبل از سه سالگی با چیزهای خیلی ساده با پسرم شروع کردم و چند سالی از این روش‌‌ها استفاده کردم و خوشبختانه نتایج خوبی هم از این روش گرفتم.

اما موضوع بعدی که در درونی شدن رفتارها و ایجاد عادت‌های مطلوب مؤثره تبدیل مشوق‌های مادی به معنوی و روانی است. یعنی تبدیل کردن شکلات و پاستیل و اسباب‌‎بازی به توجه دیگران و جایگاه اجتماعی و لذت موفقیت و در مراحل بعد لذت کمک به دیگران و مفید بودن برای جامعه. این کار بسیار مهم‎‌تر و عمیق‌‎تر از نکته قبلی است. عادت‌هایی که به این مرحله می‌‎رسند، بسیار پایدارترند تا اون‌هایی که به خاطر مشوق‌‌های مادی و امتیاز و این چیزها شکل گرفته. لذا باید سعی کرد به تدریج انگیزه‎‌ها و مشوق‌های روانی و اجتماعی رو جایگزین مشوق‌های بیرونی مادی کرد. برای این کار هم دونستن چند نکته لازمه.

اول این مشوق‌ها و انگیزه‌‎ها باید در خانواده و جامعه پیرامون بچه ارزش باشه. در جایی که پول درآوردن و خریدن ارزشه و شیک بودن و خوب خوردن و راحت زندگی کردن مهمه، حرکت از مشوق‌های مادی و خوراکی و اسباب‌‎بازی به مشوق‌های روانی و اجتماعی تقریبا غیر ممکنه! لذا این چیزهایی که می‌خوایم برای بچه مشوق باشه اول باید برای خودمون ارزش داشته باشه.

دومین نکته اینه که شیرینی این کارها با تأخیر مشخص می‌‌شه. یعنی بچه با یک کار خوب نمی‌تونه این مشوق‌ها رو لمس کنه و در استمرار و تکراره که بازخوردهای اجتماعی و روانی این موضوع رو درک می‌کنه. مثلا بچه یک کتاب می‌خونه خوب ممکنه یک تشویقی بشه اما اونی که بتونه براش انگیزه دائمی باشه اتفاق نمی‌افته. اما حالا فرض کنید یک بچه به مدت یک سال هفته‌ای یک کتاب می‌خونه این کم‌کم از طرف اطرافیان مورد توجه قرار می‌گیره، خودش به خودش می‌باله و این موضوع براش می‌شه انگیزه. یا در مورد نظم اتاق خیلی کار می‌بره تا بچه در ذهن خودش و نظر اطرافیان به یک بچه منظم معروف بشه و این براش انگیزه بشه. در خیلی کارهای دیگه مثل حفظ قرآن، انجام یک سری رفتارها و عادت‌های شخصی مثبت، رعایت هنجارهای اجتماعی و … همین موضوع صادقه. در اینکه بچه به این حد برسه هم دو تا عامل مهمه همراهی اطرافیان خصوصا پدر و مادر و دوم استفاده از انگیزه‎‌های بیرونی مکمل تا رسیدن به اون انگیزه‌‎‏های روانی و اجتماعی.

نکته سوم هم اینکه بچه وقتی به این رسید خود حفظ این جایگاه براش موضوعیت پیدا می‌کنه. یعنی وقتی به یک بچه گفتند نفر اول کلاس یا بچه پرمطالعه یا حافظ قرآن و … دیگه برای اینکه این جایگاه و عنوان رو حفظ کنه حاضره زحمت بکشه و این خودش یک انگیزه است برای ادامه رفتارهای خوب و ایجاد عادت‌های مثبت.

تا اینجایی که گفتم می‌شه گفت مرز انگیزه‎‌های عالم طبیعت و ماده است. یعنی هر چی در علوم جدید در مورد مشوق‌ها و انگیزه میگن یه جورایی همین دو نوعه. حتی حس‌های درونی هم وابسته به بازخورد بیرونه یعنی طرف از خودش احساس رضایت می‌کنه، چون در جامعه موفقه و دیگران بهش توجه می‌کنن. یا اینکه مستقیما مربوط به جامعه است، مثلا طرف از اینکه برای جامعه مفیده یا داره به مردم کمک می‌کنه، لذت می‌بره و براش این یک انگیزه است. معمولا انگیزه‎‌های ترکیبی از همین‌هاست. غیر از این‌ها هم که همون انگیزه‌‎های مادی سطح پایینه که اول نوشتم. یعنی طرف کار می‌کنه که پول بیشتری در بیاره، رفاه بیشتری داشته باشه، راحت‌تر زندگی کنه، سالم باشه و … .

یک انگیزه بسیار مهم‌تر هست که مختص نگاه الهی به زندگی است و لازمه‌اش اعتقاد به یک سری چیزهای ماوراء ماده است و اون لذت‌ها و انگیزه‌‎های روحی و معنوی است. این‌ها حس کردنشون سخته ولی اگر کسی حس کرد در لحظه نتیجه عملش رو می‌بینه. یعنی همون وقتی که کتاب می‌خونه لذت علم رو درک می‌کنه، لذت رفتارهای خوب رو در همون لحظه که انجام میده می‌بینه و هزینه و سختی رفتارهای بد یا انجام ندادن کارهای خوب رو هم بلافاصله می‌بینه. این می‌شه پاداش در لحظه و انگیزه دائمی و اینه که واقعا موتور محرک در عادت‌های خوبه. به نظر من اگر کسی به این نوع انگیزه نرسه، همیشه احتمال اینکه عادت‌های خوبش رو فراموش کنه هست. یا اینکه در جمع یک کاری رو انجام بده ولی در زندگی شخصیش نه. خلاصه این نیروی قوی اگر فعال شد فرد از اون دو تای دیگه مستغنی می‌شه. نه نیاز داره انگیزاننده مادی براش داشته باشیم، نه انگیزاننده‌های روانی و اجتماعی. (در این عالم عشق حتی از نوع مجازیش هم یک همچین چیزیه منتها عشق مجازی چون زایل می‌شه معمولا عادت‌ها و رفتارهایی هم که مبتنی بر اون شکل گرفتن از بین میره!!)

حالا در بچه چطور می‌شه این نیرو رو فعال کرد؟ بچه زمینه دریافت‌های روحی و معنویش از ماها خیلی بیشتره و اگر ما بذاریم این لذت‌ها رو بهتر درک می‌کنه. سن تجارب معنوی و حس کردن لذت‌های روحی هم سنین بچگی و نوجوانی است. یعنی اگر کسی این دوران رو از دست داد، خیلی سخت ممکنه بشه این لذت‌ها رو بهش فهموند. من چیز زیادی در این زمینه نمی‌دونم فقط نکته مهمی که هست اینه که ما باید مواظب باشیم در بچه همه انگیزه‌ها رو به سمت انگیزه‌های مادی و روانی و اجتماعی نبریم که بچه همه کاراش برای این‌ها باشه و به تدریج باید بفهمه که یک چیزی بالاتر از این‌ها هست که آدم داره برای اون زندگی می‌کنه.

نکته آخر هم این که در بچه‌‎ها ساعت بیولوژیک و ریتم زندگیشون خیلی راحت‌تر از ما تنظیم می‌شه. اگر بتونیم مدتی اون‌ها رو روی سبک درست و مطلوب تنظیم کنیم بدنشون به این روش عادت می‌کنه و خیلی راحت‌تر می‌تونن به این کار ادامه بدن. البته خوب طبیعتا این مستلزم تنظیم کردن خودمونه که ممکنه سخت باشه. مثلا اگر بخوایم بچه سحرخیز باشه، اول خودمون باید بیدار بشیم. از این روش برای عادت‌های زمانی و ترکیب زندگی که اتفاقا خیلی مهم‌تر از تجزیه‌‎اشه خیلی خوب می‌شه استفاده کرد.

عادت‌ها در کودکان (۱)

معمولا وقتی حرف از عادت میشه، عادات رو به دو دسته خوب و بد تقسیم می‌‎کنند. مثلا عادت به مطالعه و مسواک زدن رو میگن عادت‌های خوب و دیر بیدار شدن و دست تو دماغ! کردن رو میگن عادت‌های بد. من می‌خوام یه کم متفاوت به عادات نگاه کنم و یک دسته‌بندی دقیق‌‎تر ارائه بدم که بعد بر اساسش بهتر بشه این موضوع رو بررسی کرد و احتمالا راهکارهایی ارائه کرد. اولا عادت با اعتیاد فرق داره و مثلا کسی که به سیگار اعتیاد پیدا کرده رو در اینجا مورد بررسی قرار نمی‌دیم (البته هر دو این کلمات از یک ریشه هستند و بازگشت و تکرار یک کار رو نشون میدن اما از نظر اتفاقی که درون فرد میفته تفاوت‌هایی بینشون وجود داره). در مورد اعتیاد یک پست به نام کودکان معتاد نوشتم که می‌تونید یه نگاهی بهش بندازید. ضمنا به چیزهایی که برای رفع نیازهای طبیعی انجام می‌شه هم نمی‌گیم عادت. مثلا ما هر روز غذا می‌خوریم اما روی این اسم عادت نمی‌ذاریم. پس از این نوع رفتارها هم می‌گذریم!

در ابتدا خوبه با دو تا اصل شروع کنم که اگر خوب درساتون رو خونده باشید، باید براتون آشنا باشه! در درسامون می‌خوندیم که گازها بلکه همه چیز در دنیا تمایل دارند به سمت انرژی حداقل و بی نظمی حداکثر برن (آنتروپی). آدم هم همینطوره و بچه هم یه جور آدمه!! یعنی اگر بچه رو به حال خودش بگذاری اولا دلش می‌خواد همه چیز رو به هم بریزه (احتمالا همه بچه‌دارها با این مشکل مواجهند و این رو وقتی مهمون می‌خواد بیاد خونه‌‎هاشون بیشتر حس می‌‎کنند.) انرژی حداقل هم مثل اینکه بچه دوست داره ولو بشه و حال نداره هیچ کار درست درمونی انجام بده. معمولا هم اینجوری که انرژی که زیاد می‌شه بی‌‎نظمی هم زیاد می‌شه و نظم که زیاد می‌شه، انرژی کم می‌شه. مثلا دیدید آدم که مطالعه می‌کنه یا سر کلاسه خوابش می‌بره. نظم که زیاد شد انرژی میاد پایین.

خوب اینا چه ربطی به عادت داشت؟ ربطش اینه که اگر اعتیاد و کارهای بی‌‎اراده رو بذاریم کنار، عادت غلبه بر این دو تا قانونه. یعنی نمی‌تونیم به کسی که تا لنگ ظهر می‌خوابه بگیم عادت به دیر بیدار شدن داره. باید بگیم عادت نداره زود بیدار شه. چون تا لنگ ظهر خوابیدن که کاری نیست و طبیعت انسان به همین طرف میره. اونی که عادت می‌خواد سحرخیزیه! بنابراین در این نوشته عادت رو اینطور تعریف می‌کنیم که عادت یعنی انجام دادن کاری به صورت مستمر تا جایی که فرد بتواند به سادگی و بدون سختی بر نیروی بی‌‌نظمی و حرکت به سمت انرژی حداقل غلبه کنه. به این میگیم عادت. با این حساب از این به بعد نمی‌‌گیم عادت به درس نخوندن داره!  بلکه می‌گیم عادت نداره درس بخونه چون درس خوندنه که عادت می‌خواد نه درس نخوندن.

حالا عادت بد و خوب دیگه تعریف قبلی رو نداره یعنی این نیست که وقتی کسی در جهت طبیعت خودش (یعنی بی‌‎نظمی و انرژی حداقلی) پیش میره بگیم عادت بد داره بلکه عادت بد می‌شه کسی که داره به این نیروها غلبه می‌کنه اما جهت و هدفش نادرسته. مثلا طرف عادت کرده به خوندن کتاب‌های سیاه و زد و خاکستری و … ! یعنی داره به نیروهای طبیعی غلبه می‌کنه اما در جهت بد. لذا راهکار اصلاح کسی که عادت‌های بد داره کاملا متفاوته با کسی که عادت‌های خوب نداره. مثلا اصلاح این آدمی که عادت به مطالعه کتاب‌های به درد نخور یا مضر داره با اون کسی که اساسا عادت به مطالعه نداره متفاوته. معمولا همین نکته خیلی ساده و بدیهی قاطی می‌شه، خصوصا در بچه‌ها و خیلی تبعات منفی هم داره. فتأمل!!!

در این پست قصد ندارم به اصلاح عادت‌های بد بپردازم و فقط روی مکانیزم عادت کردن بچه‌‎ها و اینکه چی می‌شه بچه به یک چیزی عادت می‌کنه متمرکز می‌شم. باز از فیزیک و شیمی کمک می‌گیرم. توی قانون گازها اگر بخواید نظم رو زیاد کنید (همون حجم رو کم کنید) باید یک نیرویی وارد کنید. برای اینکه بدونید چقدر نیرو می‌‌خواد، یک سرنگ بردارید البته سوزنش رو نذارید!!! سوراخ جلوی سرنگ رو با انگشت بگیرید و سعی کنید ته سرنگ رو فشار بدید هرچی بیشتر جلو میره فشار بیشتری می‌خواد. زیاد کردن نظم هم همینطوره هرچی بیشتر می‌شه برای بیشتر کردنش انرژی بیشتری لازمه. (امیدوارم بتونم یه جایی مبسوط راجع به نظم بنویسم). اما در مورد انرژی؛ فرض کنید حجم ثابته (در ادبیات ما همون نظم) اگر بخواید انرژی و حرکت رو زیاد کنید، ساده‎‌ترین راهش اینه که شعله بگیرید زیر محفظه که داخلش گاز هست، تازه اگر محفظه شما خیلی محکم نباشه، تمایل به بی‌‎نظمی اینقدر زیاد می‌شه که باعث ترکیدن محفظه می‌شه!

در آدم هم همینطوره یعنی زیاد کردن نظم نیرو می‌خواد، زیاد کردن انرژی هم همینطور. حالا زیاد کردن هر دوی این‌ها با هم واقعا سخته مخصوصا با نیروی بیرونی. اینقدر که ممکنه موجب کم آوردن (ترکیدن) افراد بشه و کلا قید همه چیز رو بزنن. یکی از دلایل بی‌نظمی افراد باهوش هم شاید همینه که چون انرژی و فعالیتشون (لااقل در ذهن) زیاده منظم شدنشون به مراتب سخت‎‌تره.

خوب اما این نیروهای نظم‌دهنده و در عین حال افزایش‌دهنده سطح انرژی در آدم‌ها دو دسته هستند: نیروهای درونی و بیرونی. بیرونی مثل زور پدر و مادر و معلم و برنامه‌‎های درسی و آموزشی و درونی مثل علم و اعتقاد و باور و انگیزه. حالا به چیزی می‌گیم عادت که نیروی درونی لازم برای انجامش به وجود آومده باشه و نیازی به نیروی بیرونی نداشته باشه. مثلا اگر دیدید بچه‌‎ای با تغییر نیروی بیرونی درس خوندنش فرق نمی‌کنه یعنی شب‌های عادی هم به اندازه شب امتحان درس می‌خونه، می‌شه گفت به درس خوندن عادت کرده.

برای اینکه یک قدم جلوتر بریم خوبه باز هم از یک قانون فیزیکی کمک بگیرم. قانون اینرسی. یعنی هر جسمی تمایل داره حالت خودش رو چه حرکت چه سکون رو ادامه بده، مگر نیرو یا نیروهایی باعث تغییر حالتش بشن. جالبه در طبیعت نیروی چندانی به جسم ساکن وارد نمی‌شه اینه که اجسام ساکن همینطور ساکن می‌مونن. اما نیروهای متعددی مثل اصطکاک و مقاومت هوا و از این دست نیروها دست به دست هم دادند تا جسم متحرک رو متوقف کنند. البته مثلا نیروی جاذبه باعث حرکت اجسام می‌شه که اون هم موجب سقوطه و کاهش سطح انرژی و در مقابل در بالا رفتن و ارتقای سطح انرژی، جاذبه هم مانع محسوب می‌شه! در آدم هم همینطوره یعنی تا وقتی نشستی و نمی‌خوای کاری انجام بدی، هیچ نیروی طبیعی به حرکت وادارت نمی‌کنه اگر هم نیرویی وارد بشه، معمولا در جهت سقوطه! پس ایجاد عادت علاوه بر اینکه نیروی برای حرکت لازم داره نیرویی هم برای فائق آمدن بر نیروهای متوقف‌کننده و ساقط‌کننده می‌خواد. یعنی برای اینکه یک حرکت دائمی داشته باشیم، نیازه اولا به حرکت در بیایم یا کسی رو به حرکت در بیاریم و ثانیا نیرویی داشته باشیم که در طول حرکت بر نیروهای مخالف غلبه کنه. اینجوری می‌تونه یک عادت شکل بگیره. علت اصلی اینکه آدم باید خودش رو بکشه تا به یک چیزی عادت کنه، ولی دو دفعه که انجام نداد این عادت ترک می‌شه همینه!!

یک موضوع فیزیکی دیگه هم بگم (این پست داره میشه شبیه کتاب فیزیک دبیرستان). وقتی می‌خوایم یک جسم از جاذبه فرار کنه و در مدار قرار بگیره دو تا راه داریم: یا باید سرعت اولیه بسیار زیادی داشته باشه (برای جاذبه زمین چیزی حدود ۱۱ کیلومتر بر ثانیه) یا باید مثل موشک سوخت داشته باشه که در مسیر بتونه اون رو خلاف جهت جاذبه بالا ببره. در افراد حالت اول، انگیزه اولیه برای یک کاره که اگر به قدر کافی زیاد باشه، می‌تونه جوری فرد رو به حرکت وادار کنه که از نیروهای مخالف فرار کنه و یک حرکت مستمر داشته باشه. در روش دوم یک انگیزه اولیه برای حرکت لازمه اما معمولا این انگیزه اینقدر نیست که بتونه فرد رو تا آخر ببره و کار یا رفتار رو براش تبدیل به عادت و ملکه کنه. در این حالت در مسیر حرکت نیاز به نیروهای دیگه مثل تشویق و انگیزه دادن و حتی تنبیه و اجبار هست تا فرد بتونه به حالت مطلوب برسه.

تا اینجا یک سری اصول کلی گفتم تا منظورم رو از عادت بیان کرده باشم. حالا می‌خوام بپردازم به موضوع کودک و شکل گرفتن عادت در او. یعنی چگونه یک رفتار یا عمل در بچه به عادت و ملکه تبدیل می‌شه و راهکارهای ایجاد عادات مطلوب در کودکان چیه؟

اولا بدیهی است که عادت در بچه خیلی مهم‎‌تر از افراد بزرگساله. چون هم سریع‌تر ایجاد می‌شه و هم وقتی ایجاد شد سخت‌‎تر ترک می‌شه. یکی از علل سریع‌تر ایجاد شدنش اینه که نیروهای مخالف و جاذبه‌‎های مختلف در بچه کمتر از بزرگترهاست و لذا بچه راحت‎‌تر به یک کار عادت می‌کنه و علت سخت‌‎تر ترک شدنش هم اینه که در ساختارهای ذهنی، جسمی و حتی نظم بیولوژیک بچه اثر می‌ذاره و تغییر این‌ها کار بسیار سختی است. بنابراین توجه به عادت‌های خوب و بد کودک بسیار مهمه و باید توجه بشه که عادات رفتاری خوب در کودک علاوه بر اینکه خودشون حسن محسوب می‌شن، جا رو برای رفتارهای بد و نامطلوب تنگ می‌کنن. مثلا بچه‎‌ای که عادت به مطالعه پیدا می‌کنه یا شب‌ها زود می‌خوابه و سحرخیزه طبیعتا کمتر در معرض اعتیاد به تلویزیون و بازیه و کمتر احتمال رفتارهای برخاسته از تنبلی درش هست.

از این قواعد فیزیکی که گفتم و تعریفی که از عادت ارائه دادم می‌شه نتیجه گرفت که کودک برای اینکه یک کار خوبی بکنه نیاز به یک انرژی اولیه داره که این با تشویق، وعده و وعید!! و قول جایزه و این‌ها قابل انجامه. از طرفی یک فرقی بین کودک و آدم بزرگ هست و اون اینه که بچه در لحظه زندگی می‌کنه. یعنی بچه نمی‌تونه به خاطر یک جایزه یا مشوق که یک هفته بعد قرار بهش بدن الآن خوب باشه. بچه می‌خواد همون لحظه که یک کار خوبی انجام داد، نتیجه‌اش رو ببینیه. البته این با افزایش سن بیشتر می‌شه اما خیلی نمی‌شه روی اهداف بلندمدت برای بچه تمرکز کرد. از طرفی با توجه به اینکه یک رفتار یا عمل وقتی عادت و ملکه می‌شه که یک مدت نسبتا طولانی انجام بشه، در بچه نمی‌شه از حالتی که همه انرژی حرکت رو اول بدیم استفاده کرد. پس تنها راهی که باقی می‌مونه اینه که یک انرژی و انگیزه اولیه بهش بدیم که حرکت رو شروع کنه و ضمنا طوری برنامه‌‎ریزی کنیم که در بین راه هم بهش نیرو و انگیزه بدیم تا حرکتش ادامه پیدا کنه.

بالاتر اشاره کردم که برای تبدیل شدن یک کار به عادت باید کاری کنیم که نیروهای درونی برای ادامه حرکت کافی باشه و نیازی به نیروی بیرونی نباشه. در کودک باید این نیروهای بیرونی و درونی رو شناخت تا بدونیم چطور می‌شه با نیروی بیرونی حرکتی رو در کودک ایجاد کرد و پایدار نگهش داشت. ضمنا چکار باید کرد که به تدریج نیروهای درونی جایگزین نیروهای بیرونی بشه.

نیروها و انگیزه‌‎های بیرونی در کودک رو همه می‌‎شناسیم. انواع مشوق‎‌‌های مادی و معنوی مثل دادن هدیه، جلب توجه دیگران، تحسین بچه و خیلی چیزهای دیگه که ممکنه مفید یا مضر باشه می‌تونه نیروهای بیرونی باشه. مثلا خریدن چیپس و پفک هم که مضره برای بچه انگیزه است. یک نیروی بیرونی دیگه هم داریم که دفع ضرره یعنی مثلا بچه از ترس تنبیه و مجازات شدن یا محروم شدن از یک حق، کاری رو انجام بده که البته هرچند این نیرو در برخی موارد مفیده اما باید استفاده از اون در حداقل ممکن باشه. چون می‌تونه تبعات منفی به همراه داشته باشه. خوب استفاده از نیروهای بیرونی در ایجاد یک رفتار یا عادت در بچه مثل هل دادن می‌مونه. یعنی مثل اینه که ماشین رو همش هل بدیم و خوشحال باشیم که داره راه میره. درستش اینه که سوختی درونش بریزیم که روشن بشه و هم خودش راه بره و هم بتونه ما و دیگران رو هم با خودش ببره. این سوخت در بچه در مرحله اول محبت و عاطفه است. در مرحله بعد علم و باوره و در مرحله سوم هم باز محبته که البته جنسش با اولی فرق می‌کنه. در بچه نمی‌شه اول علم و باور رو ایجاد کرد. یعنی خیلی بعیده بچه مثلا ۴ – ۵ ساله از روی علم و باور به چیزی یک کاری رو به صورت مدام انجام بده. مثلا مسواک زدن بچه در ابتدا به خاطر علم و اعتقاد به این که دندان چیز مهمیه و نگهداری از اون لازم و واجبه نیست، بلکه به خاطر وعده و وعیدهای ما یا ترس از مجازات و تنبیهه.

خوب هرچند نصفه کاره موند اما خیلی طولانی شد، امیدوارم در مطلب بعدی بتونم مطالب تکمیلی رو بنویسم. راستش فکر نمی‌کردم اینقدر زیاد بشه اما شد و هنوز خیلی سؤالات بدون پاسخ موند که بعضیاش این‌هاست:

–          چه کنیم که نیروهای درونی جایگزین نیروهای بیرونی بشه؟

–       روش‌های انگیزشی برای ایجاد یک عادت در بچه چیه؟

–          چطور می‌شه جلوی ترک عادت‌های خوب رو گرفت؟

–          آیا انجام دادن کار از روی عادت خوبه یا نه؟

–          آیا انجام کار از روی عادت باعث یکنواخت شدن زندگی بچه و از بین رفتن خلاقیتش نمی‌شه؟

–          عادت‌های بد چطور در بچه شکل می‌گیرن؟

این سؤالات و برخی سؤالات اساسی دیگه موند که خدا بخواد بعدا یه چیزایی در موردش می‌نویسم.