در مورد عادت‌های کودکان سؤالاتی باقی موند که اینجا مطرح می‌کنم.

آیا روش کارت‌های امتیازی باعث نمی‌شه همه رفتارهای بچه وابسته به کارت بشه؟ مثلا ما چند رفتار معدود رو می‌تونیم اینجوری با کارت کنترل کنیم، باعث نمی‌شه که بقیه کارها رو رها کنه و بگه این که جزو کارت‌ها نبود!؟

در پست قبل یک چیزهایی در این مورد نوشتم. برای اینکه این کارت‌ها و امیتازها باعث شرطی شدن رفتار کودک نشه چند نکته رو باید توجه کرد. اول اینکه مدت امتیاز برای هر کار محدود و متناسب با اون کوتاه باشه. یعنی اینها حکم استارت رو دارند و بچه بعدش باید از دینام و موتور استفاده کنه! دوم اینکه دقیقا برای هر رفتاری یک امتیاز مشخص معلوم نشه. یعنی به تدریج برید به این سمت که با نظر پدر و مادر این امتیازات تعلق می‌گیره و کیفیت عمل هم درش مهمه. مثلا منظم کردن می‌تونه یک وظیفه بدون امتیاز باشه، می‌تونه اگر بدون گفتن و با کیفیت و با شرایطش انجام بشه، امتیاز خیلی بالایی داشته باشه، اینجوری انتظار امتیاز گرفتن در بچه به حساب و کتاب تبدیل نمی‌شه و خود به خود اهمیت نظر پدر و مادر هم درش زیاد می‌شه. نکته سوم هم این که به تدریج کارهای خوب دیگه اضافه می‌شن و کارهای خوب قبلی از امتیاز مثبت گرفتن حذف می‌شن و انجام ندادنشون امتیاز منفی خواهد داشت. اینطوری تعداد کارهایی رو که می‌شه با این روش استارت زد خیلی زیاد می‌شه. آخرین مطلب هم اینکه به تدریج باید رفت به سمت کل‌نگری به جای تجزیه. یعنی بچه باید بفهمه که ترکیب و سبک رفتار و زندگیش مهمه نه تجزیه‌اش. یعنی مثلا هر غلطی خواست بکنه، بعد چند تا کار خاص انجام بده و امتیاز مثبت بگیره. من این موضوع رو با داستان‌های مختلف برای پسرم گفتم. الآن هم امتیاز و تشویق براش کلیه. مثلا یک کار بد کرد کل امتیازهایی رو که توی دو هفته گرفته بود، گرفتیم. اینطوری بچه می‌فهمه که یک کار بد می‌تونه همه کارهای خوب رو از بین ببره و ترکیب زندگی مهمه نه تجزیه‌اش (البته این رو هم بگم که خیلی از بزرگترها هم این موضوع رو کمتر می‌فهمن و دنبال بهتر کردن تجزیه زندگیشون هستن غافل از اینکه باید مردشور ترکیبشون رو ببره!!!)

سوال بعدی که مطرحه اینه که: چجوری می‌شه توی جامعه ما که تقریبا خود علم ارزش نیست و کارکردهاش ارزش شده به بچه حداقل چند باری لذت واقعی علم را چشوند. به خاطر این میگم که بالاخره بچه مدرسه میره و با محیط‌های دیگه هم در ارتباطه.

باید گفت نکته درستیه و متأسفانه کار خیلی سخته اما نشدنی نیست. مهم‌تر از همه ارزش این چیزها برای خود پدر و مادر خصوصا در سنین قبل از مدرسه است.  یعنی اگر برای پدر و مادر هم بیشتر از اون چه که بچه فهمیده نمره و نظر معلم و رتبه مهم شد، فاتحه علم رو باید خوند. لذا باید روی اینکه بچه یک چیزی رو یاد گرفته و مهم‌تر از اون اینکه می‌تونه این فهم و درک رو به کار ببره و بهش عمل کنه، تمرکز کرد. مشکل، پدر و مادرها هستند که فکر می‌کنن آینده بچه رو نمره و رتبه‌اش در کلاس تعیین می‌کنه. باید فهمید که حتی اگر آینده هم در گرو این‌ها باشه، این‌ها در عاقبت بچه خیلی اهمیت ندارند. لذا بچه نباید خیلی برای نمره و رتبه و خصوصا چیزهایی که فکر می‌کنه یاد گرفته ولی نفهمیده تشویق بشه. (به خلاف اغلب روش‌های آموزشی معمول)

یک نکته ظریف هم بد نیست بگم. در مدرسه خصوصا سال‌های اول ابتدایی معلم مهمتر از مدرسه است. یعنی به جای اینکه روی مدرسه تحقیق کنید روی معلم تحقیق کنید. اگر معلم خودش به فهم و درک و علم اهمیت بده نه نمره و این حرفا خیلی روی بچه تأثیر می‌گذاره. ضمنا از کلاس گذاشتن بچه و این جور کارا هم تا اونجایی که می‌شه بپرهیزید و بیشتر سعی کنید بستر آموزش شناختی براش فراهم کنید و به جای اینکه سطح آموخته‌ها رو زیاد کنید عمقش رو بیشتر کنید. (این جمله آخر خودش کلی بحث می‌طلبه که جاش اینجا نیست.)

سوال دیگه اینکه چرا یک عادت خوب از بین میره و چه کنیم که از بین نره؟ اساسا قانون طبیعت اینجوریه (راستش نمی‌دونم چرا!) یه چیزهایی به تدریج به دست میاد و یه دفعه از بین میره. یا یک چیزهایی ناگهان خراب می‌شه و درست شدنش به تدریج اتفاق می‌افته. زخم رو ببینید. در کسری از ثانیه زخمی می‌شیم، اما کلی طول می‌کشه تا خوب بشه. از اونور کلی سعی می‌کنیم سلامت باشیم یه ناپرهیزی باعث می‌شه سلامتیمون از دست بره. یعنی همه چیزهای خوب مراقبت می‌خواد. تازه بعضی چیزای خوب که با تلاش هم به دست میاد، هرچی بیشتر می‌شه، خطر خراب شدنش هم بیشتر می‌شه. مثل این خونه‌سازی‌های بچه‌ها هر چی بیشتر می‌چینی و بالاتر میره احتمال فروریختنش هم بیشتر می‌شه. یه چیزایی هم مثل دومینو است. یعنی نه تنها خودش می‌فته بلکه همه چیزهای خوب دیگه رو هم می‌ندازه. اینایی که مثال زدم در رفتارها و حالات آدم هم هست. یعنی مثلا کارهای بد و گناه مثل همون زخم می‌مونه، در یک لحظه اتفاق می‌افته ولی جاش خیلی طول می‌کشه تا خوب بشه (اگر تا آخر عمر جاش رو بدن نمونه) تازه اگر ازش مراقبت نکنی چرکی می‌شه. از چیزای خوب که مثل خونه‌سازی بچه‌ها می‌مونه و هر چی زیاد می‌شه، احتمال ریختنش هم بیشتر می‌شه مثل دانش و علم و ثروت و این‌هاست. اینا راهش اینه که وسطش ملات بذاری و بنش رو محکم کنی تا بتونه بالا بره بدون اینکه بریزه. اون دومینو هم مثل عصبانیت و ناامیدی و اینجور چیزاست. وقتی افتاد همه تیکه‌های دیگه رو هم با خودش می‌ندازه، مگه دستت رو بگیری جلوی یکی از اون‌هایی که داره می‌افته تا از افتادن بقیه‌اش جلوگیری بشه. در بچه خیلی فرصت بهتری برای کار هست. یعنی توی بچه راحت می‌شه بن کارها رو تقویت کرد، میشه ملات لای تیکه‌‎های زیربنایی کارهای خوب ریخت و دومینوهای لق رو برداشت که نریزه و بقیه رو هم بندازه.

در مورد از بین رفتن عادت خوب یک نکته بگم و تمومش کنم. نگه داشتن یک عادت خوب در یک ترکیب نادرست مثل خونه ساختن با شن روی آبه!! اگر می‌بینید خودتون یا بچه‌ها نمی‌تونن عادت‌های خوب رو نگه دارند، بدونید ترکیب زندگی ترکیب درست و مناسبی نیست. اگر این ترکیب و زیربنا درست شد عادت‌های خوب نهادینه می‌شن. لذا برای اینکه بچه‌ها بتونن خوب زندگی کنن، باید ترکیب زندگی ما خوب باشه. زندگی هم مثل یک توپ پر باده و اگر سوراخ شد، همه بادش خالی می‌شه ولو از ۴۰ تا تیکه توپ ۳۹ تاش هم سالم باشن. پس علت اینکه ما و بچه‌هامون نمی‌تونیم کارهای خوب رو ادامه بدیم، مال این زندگی پنچر و ترکیب نامناسبه (چطور خوردن، چطور خوابیدن، حرف زدن، عبادت کردن، تعامل با دیگران و … چیزهای دیگه در این ترکیب مهمه که جای توضیح بیشترش اینجا نیست!)

یک سؤال دیگه که از پست قبل مونده بود این بود که آیا اصلا انجام کار از روی عادت خوبه و این باعث تکراری شدن و یکنواخت شدن زندگی نمی‌شه؟

جواب این سؤال هم اینه که انجام کار از روی عادت از جهتی خوبه و از جهتی نه. به عبارتی ساختار زندگی اگر تکراری باشه و از روی عادت، خصوصا اگر عادت خوب باشه خوبه، اما محتواش باید دائما رشد کنه. یعنی اینکه مثلا اگر آدم عادت کنه یک ساعتی در روز مطالعه کنه، خیلی خوبه اما اینکه توی این ساعت مطلب تکراری بخونه خوب نیست. عادت به عبادت و نماز خوبه اما ادا کردن اون‌ها از روی عادت و بدون پیشرفت و تکامل خوب نیست. لذا عادت به معنی داشتن ساختار واحد در کارها باعث نظم و آرامش در زندگی می‌شه. اما تکرار در محتوا و حالت‌ها و کیفیت کارها باعث خستگی، روزمرگی و افسردگی می‌شه. لذا این‌‌هایی که فکر می‌کنن هیجان و لذت در انجام دادن کارهای عجیب غریبه، اشتباه می‌کنن. اینها چون دارن از نظر کیفیت و محتوای زندگی در جا می‌زنن، دنبال تغییر در ساختار و روابط و فعالیت‌ها هستند وگرنه روزمرگی برای کسی که روز به روز داره کیفیت کارهاش بالا میره، معنی نداره و لذتی که در این هست خیلی بشتر از دیوونه‌بازی‌هایی است که اسمش رو می‌گذارن رهایی از روزمرگی. برای بچه هم همینطوره، باید نظم و عادت در چارچوب کارها باشه، اما باید کمک کنیم و کنترل کنیم که کیفیت کارهاش بالا بره و کارها رو سرسری و به خاطر رفع تکلیف و پیچوندن انجام نده. اگر فرصتی بود و عنایتی! در موضوع موفقیت بیشتر در این باره می‌نویسم که اساسا موفقیت در گرو کارهای خاص و ویژه و این‌ها نیست، بلکه حاصل درست، با کیفیت و مداوم انجام دادن همین کارهای ساده و پیش پا افتاده است.