یکی از موضوعاتی که عموما از دو سه سالگی بچهها دامنگیر بسیاری از پدر و مادرها میشه نظمه. خیلیها خصوصا اونایی که مثل ما پسر دارند، از بینظمی بچهها شاکی هستند. بچه رو هم خیلی نمیشه بهش زور گفت. همینطوری میریزه و میپاشه و میره. شاید یکی از عوامل وقتگیر بودن بچه خصوصا در شرایط امروز و زندگی آپارتمانی همین ریخت و پاشهای تمام نشدنی بچهها باشه. اما همینجا بگم که منظور من از نظم در بچه فقط این نیست. به نظرم نظم یک موضوع گستردهتر در زندگی افراد و از جمله بچههاست که البته اگر کسی با این مفهوم فراگیر منظم شد، از نظر ظاهری و نظم به مفهوم رایجش هم منظم میشه.
قبل از این که به موضوع بپردازم چند تا تلقی در مورد نظم رو بگم. اول اینکه میگن بچههای باهوش بینظم هستند. اولا هر بچه باهوشی بینظم نیست، ثانیا هر بینظمی هم باهوش نیست. لذا از بینظمی نمیشه پی به هوش بچه برد. البته از نظر نظم ظاهری، در بچههایی که ذهن سیالی دارند و برونگرا هم هستند، معمولا علائم بیشتری از بینظمی در وسائل و لوازمشون از دید دیگران دیده میشه. دوم هم اینکه بعضی وقتا مرسومه که هر بچهای که ظاهرا منظمتره رو میگن اینا بزرگترند و از سنشون جلوترند. این هم لزوما درست نیست یعنی یه وقتایی نظم ظاهری اولا نشانه نظم به معنای فراگیرش نیست، ثانیا این نظم ظاهری حاصل شرایط و عوامل دیگری است که لزوما مثبت نیست. فرضا ترس میتونه عامل قالب گرفتن بچه و در نتیجه منظم به نظر رسیدنش بشه. آخرین نکته هم اینکه نظم به معنای فراگیرش با رشد عقل و سن عقلی رابطه داره و در پیشرفت و موفقیت هم از منظر نگاه مادی کارکردگرا هم از منظر نگاه غیر مادی بسیار مهمه.
اما نظم به معنی گستردهاش رو میتونیم در سه بخش تقسیم کنیم. اول همین نظم ظاهری است یعنی وسائل و لوازم یک بچه منظم باشه مرتب و سر جاش. بچهای هم که خودش لوازم و وسائلش رو مرتب کنه یا هر چیزی رو بذاره سر جاش از این منظر میگیم منظم.
دوم نظم در وقت و زمانه. در این بعد به کسی که زندگش روی یک برنامه دقیقه و حساب و کتاب داره رو میگیم منظم. یعنی ساعت خواب و بیداریش، خوردن و استراحت و تفریح و کار و درس و مشقش مشخص و طبق یک برنامه است. اینجور آدمها (اعم از بچه و بزرگ) حالت عجله و سردرگمی و تغییر حالتهای روانی توشون خیلی کمتر اتفاق میافته. اینجا یک بحث مهم هست که فقط بهش اشاره میکنم و رد میشم و اگر فرصتی بود، بعدا توضیح خواهم داد. نسبت به برنامهریزی و نظم زمانی در زندگی دو تا رویکرد هست، یکی نگاه جدولی به زمان و تنطیم یک جدول زمانی برای کارها که فرد خودش رو مقید کنه از یک ساعتی تا یک ساعتی به هر قیمتی یک کاری رو انجام بده و دوم داشتن یک اولویتبندی درست برای کارها و قواعد و قانونهای درست و محکم برای تصمیمگیری در انجام کارها است که خود به خود در شرایط عادی نظم بسیار دقیق زمانی رو با خودش میاره. فرق این دو نوع نگاه به برنامه زمانی ممکنه در شرایط عادی خیلی درک نشه اما با بروز شرایط خاص و مواجهه با حالتهای پیشبینی نشده و غیر منتظره کاملا دو رویکرد مختلف در افراد دارای این دو نوع برنامه اتفاق میافته. معمولا اونچه به ما از نظم گفتند همون تعیین یک جدول زمانی است که رعایتش هم بسیار سخته و معمولا هم رعایتش مشکلاتی رو خصوصا در تعامل با دیگران برای ما به وجود میاره و ما رو به فردگرایی میکشونه. حالت دوم که به نظر من حالت مطلوب برنامهریزی است و منجر به نظمی دقیق و بسیار راحتتر در برنامه زمانی میشه نیازمند یک نظام ذهنی است و قواعدی برای درست زندگی کردن.
نوع سوم نظم هم نظم ذهنی است. یعنی اینکه بچه (یا بزرگ) یک نظام ذهنی داشته باشه و بر مبنای اون زندگی کنه. معمولا بچههای باهوش از این نظر جلوترند. یعنی حتی اگر از نظر ظاهری هم بینظم به نظر برسند، معمولا ذهن منظم و ساختارمندی دارند. لذاست که مثلا میگن فلان بچه نامنظمه ولی خودش میدونه هر کدوم از وسایلش کجاست. یا عبارت باکلاستر نظم در بینظمی رو به کار میبرن! این نوع نظم بسیار مهمه و البته میتونه سایر ابعاد نظم در افراد رو هم تحت تأثیر قرار بده.
خوب این یک تقسیمبندی اولیه از نظم بود و اینکه وقتی در مورد نظم در بچه صحبت میکنیم منظور این سه بعده و لزوما محدود به منظم بودن لوازم و وسائلش نمیشه. ای بسا مثلا اجبار برای نظم ظاهری که بچه نتونه قاعده و قانون و منطقی توش پیدا کنه، نظام و ساختار ذهنیاش رو به هم بریزه. لذا اونچه که پیچیده است و باید بهش توجه هم بشه ارتباط ابعاد مختلف نظم و رشد دادن نظم به معنای وسیعش در کودکه. مثلا ما میفهمیم که بینظمی محیط و ظاهر هم در تمرکز و نظم ذهنی اثر منفی داره و هم در نظم زمانی. از اون طرف نظم خشک، خلاقیت و رشد ذهنی و ساختار ذهنی بچه رو به هم میریزه و حتی میتونه به نظم زمانی هم لطمه بزنه و ای بسا موجب وسواس هم بشه. بنابراین اینکه بفهمیم چقدر و چطور باید روی نظم بچهها کار کرد و کجا آزادشون گذاشت و کجا محدودشون کرد موضوع بسیار مهمی است.
هر چند این موضوع مفصله اما توضیح بیشتر از این از حوصله من و این پست خارجه فقط برای اینکه بحث توی هوا ول نشه، چند نکته کاربردی هم میگم و امیدوارم بعدا بتونم در مورد نظم و راهکارهای ایجاد و رشدش در بچه بیشتر بنویسم.
نظم از جمله ویژگیهایی است که نمیتونه از پدر و مادر نامنظم به بچه منتقل بشه!! یعنی پدر و مادر باید از خودشون شروع کنند. من بچههای خودم رو که نگاه میکنم بهشون حق میدم که حداقل به اندازه من بینظم باشن!! این نکته در هر سه بعد نظم ظاهری، نظم زمانی و نظم ذهنی و خصوصا این آخری صدق میکنه. ضمن اینکه نظم ظاهری و زمانی رو هم پدر و مادر میتونن به زور خودشون رو وادار به رعایتش کنند هم میشه تا حدودی بچهها رو وادار به رعایت این دو بعد از نظم کرد، اما سومی اینطور نیست و باید از پایه درست بشه. برای ایجاد نظم ذهنی برای بچههایی که پدر و مادرهایی با ذهنهای به هم ریخته دارند (که تعدادشون هم کم نیست!) فقط سیستم آموزشی پایه میتونه مؤثر باشه که در شرایط فعلی اگز نظام آموزش و پرورش جیب ما رو نزنه ممنونشیم!!
قاعدهپذیر کردن بچه از همون سنین دو سه سالگی شروع میشه. اگر فرایند قاعدهپذیری بچه درست انجام و طی بشه میشه انتظار بچهای منظم از ابعاد مختلف (و البته رشد بسیاری ویژگیهای مثبت دیگه) رو داشت. نکته بسیار کلیدی در قاعدهپذیری بچهها اینه که قواعد باید در یک ساختار منظم و نظاممند باشند. تناقض، بیمبنا بودن و سلیقهای بودن قواعدی که به بچه گفته میشه میتونه نظام ذهنیش رو به هم بریزه.
نکته مهم دیگه هم اینکه در سنین پایین این قاعدهپذیری باید به صورت اختیاری باشه و بچه آزاد گذاشته بشه و به تدریج قواعد محکمتر بهش اضافه بشه تا جایی که کودک در سنین هفت هشت سالگی و بالاتر یک سری قواعد و قوانین رو به صورت اجباری بپذیره و انجام بده. این روزها بچهسالاری تا سن ۵۰ – ۶۰ سالگی!! یکی از عوامل مهم بسیاری از مشکلات افراد و از جمله بینظمی و به خصوص مشکل در نظام ذهنی است. ضروری است که یک دوره بچه قانونپذیر و مطیع بشه و حتی به اجبار هم شده برخی قواعد و مقررات رو رعایت کنه. این آزادیِ از هفت دولت هر چند اسمی باکلاس و امروزی داره، اما ضررش بیشتر از فایدهاشه.