سن | علائم و رفتارهای کودک | فعالیتهای کمکی رشد گفتاری |
بین ۶ تا ۸ هفته | تشخیص صدا در شش هفتگی و پاسخ به آن در هشت هفتگی | پاسخ به گریههای او – پاداش در ماقبل واکنش او در جهت افزایش انگیزه کودک به محبت |
بین ۱۲ تا ۲۴ هفته | بازی کردن با صاوات – در ۱۲ هفتگی: کشیدن جیغهای شادی- پس از ۱۲ هفتگی: تقلید صداهای حلقی (گاگا، آگو…) – در ۱۶ هفتگی: تولید حباب با لبها – تا ۲۴ هفتگی: بیان صداهای کا، دا، ما، گ | صحبت با کودک با حالتی سرگرمکننده، خندهدار و آمیخته با شوخی – بیان کارهای روزمره با کودک به صورت اغراقآمیز |
بین ۲۸ تا ۴۰ هفته | ۲۸ هفتگی: ادای هجاهای واضح (با، دا، کا) – انجام بازیهایی با لب و دهان – ۳۲ هفتگی: ترکیب هجاها با هم (بابا، دادا) – اضافه کردن صداهای ت، د … – ۳۶ تا ۴۰ هفتگی: تقلید صداهای گفتاری واقعی – اطلاعات از چند دستور ساده – تقلید صداهای حیوانات |
واضح و روشن صحبت کردن – تقلید صدای کودک – تشویق او – نمایش معنی کلمات در قالب اشیاء و تصاویر |
حدود ۱۸ ماه | حدود ۱۰ کلمه بامعنی را به کار میبرد | کتاب خواندن برایش – آشنا کردن با انواع صداها |
حدود ۲ سال | دارای ۳۰ کلمه – پرسیدن سوالهای ساده (کجا…) – استفاده از گفتار در موقعیتهای مختلف | آموزش مفاهیم به او (بالا، پایین، زیر، رو…) – آموزش صفات مثل خوب و بد و قشنگ … |
حدود ۳ سال | صحبت کردن به نحوی که افراد دیگر از غیر پدر و مادر نیز حرفهای او را میفهمند | گفتن داستان، بازیهای کلامی، گوش دادن دقیق به صحبتها و عکسالعمل به گفتارش |
مراحل رشد (ابعاد رشد)
-
-
- رشد جابجایی حرکتی
- رشد مهارتهای دستی
- رشد گفتاری
- رشد شخصیتی
- رشد اجتماعی
- رشد از نظر کنترل ادرار و مدفوع
- رشد ذهنی
-
مراحل رشد (مقدمه)
کارآفرینی کودکان (۲)
مثل اینکه این موضوع کارآفرینی برای دوست ما جدیتر از پستی که من نوشتم بود و ایشون سؤالات دیگهای رو در این مورد مطرح کردند که اینقدری که میفهمم و میتونم، یک چیزایی رو مینویسم.
یک سؤالشون در مورد پیشنیازهای کارآفرینی در کودکه و پرسیدن که آیا باید تمریناتی رو برای این موضوع انجام داد یا کودک باید ویژگیهای خاصی داشته باشه؟ در پست قبل در تعریف کارآفرینی برخی ویژگیها رو نوشتم. خب این ویژگیها زیرساختهای کارآفرینی است. یعنی خلاقیت، قدرت حل مسأله، توانایی ارتباط مؤثر، ریسکپذیری، تحمل ابهام و موقعیتهای چالشی و خیلی ویژگیهای دیگه از جمله مواردی است که برای کارآفرینی لازمه. خب همونطور که در پستهای مربوط به هوش و خلاقیت گفتم یک سری از بچهها به صورت ذاتی و بر اساس ویژگیهایی که از طریق وراثت بهشون منتقل شده در این زمینهها قویتر هستند و طبیعتا اگر روی استعداد و توانمندی اینها کار بشه سریعتر موفق میشن و بیشتر پیشرفت میکنند. البته این به معنی این نیست که بقیه بچهها نمیتونن کارآفرین بشن یا لزوما هر کسی این ویژگیهای ذاتی رو داره، کارآفرین موفقی میشه. صرف داشتن استعداد ذاتی کافی نیست و نحوه رشد و پرورش این استعدادها و فرایندهای آموزشی و پرورشی در دوران کودکی و نوجوانی روی خیلی از این ویژگیها و توانمندیها تأثیر میگذاره. شاید در پستهای قبل گفته باشم که لااقل در ایران افرادی با توانمندیهای متوسط در فضای کسبوکار و شغل موفقتر از افراد تیزهوش و خلاق هستند. البته خب به ثمر نشستن فعالیتهای کارآفرینانه غیر از قابلیتهای فردی، زیرساختهای فرهنگی، اجتماعی و فرایندی و قانونی میخواد که علت بسیاری شکستها در کشور ما نه توانمندیهای افراد و کارآفرینان که ضعف این زیرساختها است.
بگذریم! پس برای رشد کارآفرینی در کودک اول شناسایی استعدادها و توانمندیهای مرتبط با این موضوع در او بسیار مهمه و ثانیا داشتن یک فرایند آموزشی و پرورشی درست از مورد اول هم مهمتره. تازه این دو مورد اگر مهیا باشه یک فرد کارآفرین تربیت میشه و لزوما ممکنه کارآفرینی اتفاق نیفته و بسیاری عوامل دیگر در سیستمهای مختلف لازمه تا این کارآفرین بتونه کارآفرینی انجام بده و کار رو به نتیجه برسونه. طبیعتا در این وبلاگ با سایر زیرساختها و سیستمها کاری ندارم. در مورد استعداد و توانمندیهای ذاتی هم که فقط شناساییش مهمه و در پستهای قبل در موردش گفتم. میمونه آموزش و پرورش و رشد توانمندیها و استعدادهای بچهها برای کارآفرینی. قبل از اینکه این رو توضیح بدم دوباره تأکید کنم که لزوما همه نباید کارآفرین (با تعریف رایجش) بشن. یک استاد دانشگاه خوب، یک پزشک خوب، یک تعمیرکار خوب، یک هنرمند خوب و … همه در جایگاه خودشون خیلی خوبن و ممکنه لزوما کارآفرینی هم نکنند. پس اینکه به هر ترتیبی بخواین کارآفرینی رو به خورد بچه بدیم یا اصرار داشته باشیم که زورکی کارآفرین بشه کار نادرستی است.
مسیر کارآفرینی برای افراد مختلف متفاوته. این رو بگذارید کنار این موضوع که استعدادها و توانمندیهای اولیه افراد هم متفاوته. طبیعی است که روشهای تقویت کارآفرینی در افراد مختلف یکی نیست. پس اغلب اینهایی که برای بچهها دوره کارآفرینی و خلاقیت و اینها برگزار میکنند، معمولا کاسب هستند و نمیشه خیلی بهشون اعتماد کرد. در پست قبل هم گفتم ویزیتور و فروشنده درست کردن با کارآفرین پرورش دادن متفاوته و اگر دیدید بچهتون میتونه یک چیز به درد نخور رو به قیمتی گزاف بفروشه اصلا ذوق نکنید. بلکه برای آیندهاش نگران باشید!! اما یک سری موارد هست که به صورت عمومی میشه برای تقویت زیرساختهای کارآفرینی در کودکان و نوجوانان توصیه کرد.
در سنین پایین جرأت و قدرت فکر کردن و حل مسائل و پیدا کردن راهحلهای مختلف برای مسائله. واژههایی مثل تفکر جانبی، تفکر خارج از چارچوب، ساختارشکنی و امثال اینها به این موضوع اشاره دارند. این جرأت و قدرت هم معمولا در سنین خیلی پایین (شاید قبل از ۱۰ سالگی) در بچهها شکل میگیره. یعنی اگر تا این سن بچه جرأت حل مسئله، فکر کردن، از چارچوبها خارج شدن و راه جدیدی ابداع کردن رو پیدا نکرد، سخته بشه بهش آموزش داد. تا این سن هم مهمتر از هر آموزشی
-
-
- اول ایجاد فضای باز برای فکر کردن و ارائه راههای هرچند عجیب برای موضوعات مختلفه،
- دوم شکستن ساختارهایی است که بچه در اونها گیر میکنه (که قبلا مختصری در موردش نوشتم)،
- سوم جدی گرفتن بچه در فرایند زندگی و اجازه دادن به او برای گرفتن تصمیم و بازخورد گرفتن از نتایج تصمیمشه و
- چهارم ایجاد محیطهای چالشی در حوزه مسائل ذهنی و عملی است که در سنین پایین معمولا از طریق فعالیتهای بازیگونه و بازیهایی که بچهها انجام میدن اتفاق میافته.
-
البته محیطهای آموزشی مثل مهد و مدرسه هم بسیار مهم هستند که در ادامه راجع بهشون توضیحاتی خواهم داد. به نظر من این مهمترین زیرساخت برای فعالیتهای خلاقانه از جمله کارآفرینی است.
در مورد مهد و مدرسه نکات مختلف و بسیار مهمی هست که متأسفانه تا حالا نرسیدم بهش بپردازم. اما در این پست در رابطه با کارآفرینی و خلاقیت و موضوعاتی از این دست یکی دو تا نکته رو عرض میکنم. عناصر کلیدی مهد و مدرسه معلم(ها)، محیط (کادر و امکانات و فضای فیزیکی و …)، برنامههای آموزشی و پرورشی و بالاخره دانشآموزان و همکلاسیها هستند.
در سنین و دورههای مختلف تأثیر این عناصر متفاوته. مثلا در دوران پیش از دبستان و ۲ – ۳ سال اول دبستان، معلم کلیدیترین رکنه. یعنی به نظرم برای این سالها به جای اینکه دنبال مدرسه خوب بگردید، دنبال مربی و معلم خوب بگردید (اینو قبلا هم توی یک پست گفتم فکر کنم). بچهها در این سن کاملا تحت تأثیر رفتار و حرفهای معلم هستند و معلم براشون از هر کس دیگه توی کلاس مهمتره. یعنی مثلا اگر همه همکلاسیها هم یک چیزی بگن، اما معلم یک چیز دیگه، معمولا برای بچه حرف معلم ارجحیت داره، البته اگر معلم تونسته باشه درست با بچهها ارتباط برقرار کنه و براشون مهم بشه (خوشبختانه معلم پسرم که امسال کلاس اوله خیلی خوب تونسته این کار رو بکنه. اینقدر که ما هم به سختی میتونیم روی حرفش حرف بزنیم!!). خب حالا در این فضا یک معلم خلاق، خوشفکر و فعال میتونه زمینههای تفکر و حل مسأله و خلاقیت رو در بچهها رشد بده که البته در این سنین عامل دوم یعنی محیط که امکانات و فضای آموزشی و کادر هست و میزان آزادی عمل معلم و امکانات و اختیاراتش برای انجام برنامهها خیلی مهمه. برنامه در این دوران یعنی خود معلم یعنی معلم آزاده که برنامه رو اونطور که میخواد داشته باشه. لذا برای این سنین مدارسی که خیلی روی برنامههاشون اون هم برنامههای خشک آموزشی تأکید دارند، خیلی مدارس خوبی نیستند. اونهایی که کادر قوی و محیطی جذاب و خلاق و چالشبرانگیز دارند در این سنین بهتر خواهند بود.
در سنین بالاتر معمولا نقش معلم کمرنگتر میشه و نقش همکلاسی و محیط بیشتر. مثلا در دبیرستان که معلمها متعدد هستند دیگه تأثیر معلم مثل ابتدایی نیست. البته بعضی معلمها و مربیان استثنا هستند که تأثیر ویژهای بر دانشآموزان دارند که البته تا اونجایی که من بررسی کردم، اون هم معمولا برای دورههای خاصی اتفاق میافته. بنابراین در سنین بالاتر همکلاسیها و محیط مهم میشن. برنامههای آموزشی هم چون به تدریج جدیتر و الزامآورتر میشن، نقش بیشتری میگیرند که البته معمولا تأثیر خودش رو در فضای ارتباطی بچهها با هم نشون میده. لذا در سنین بالاتر و از دوره دوم ابتدایی و خصوصا دوره اول دبیرستان نقش همکلاسیها و محیط و برنامه جدیتر میشه. حالا برای کارآفرینی و خلاقیت چه مدرسهای خوبه؟ اونی که دانشآموزان و فضای مدرسه خلاقیت بیشتری داشته باشه، حل مسأله و تفکر در محیطش پررنگتر باشه و رفتارهای غیرمعمول (نه رفتارهای نامطلوب و ضد ارزشی بلکه رفتارهای خلاقانه) در اون پذیرفته شده باشه و ساختارها و فرایندهای آموزشی منعطفتر باشه. به عبارتی مدارسی که اولا آزمون ورودی اونها روی هوش و خلاقیت متمرکزه و فرایندها و برنامههای خلاقانه و منعطفی دارند برای این کار بهتر هستند. و مدارسی که ورودیهاشون بر اساس معدل و آزمونهای درسی و اعتقادی است و برنامه آموزشی اونها هم خشک و محتوامحوره کمتر برای پرورش کارآفرینی مناسب هستند. تجربه مدارس سمپاد در این زمینه تجربه خوبی است. یعنی فارغ از اینکه خروجیهای این مدارس خوب بودند یا نه (که نقدهای جدی به اونها وارده) در دورههای اول خلاقیت و کارآفرینی در خروجیهای سمپاد بسیار بالا است که با رفتن این مدارس به سمت آموزشهای درسی و کنکوری و تمرکز امتحانات ورودی بر آزمونهای درسی، این ویژگی به شدت در اونها کاهش پیدا کرده.
از این موارد که بگذریم، تمریناتی هم برای رشد کارآفرینی لازمه که با خلاقیت و هوش و استعداد تنها فراهم نمیشه. کارآفرینی در همه جا خصوصا در ایران صبر میخواد که معمولا افراد خلاق و باهوش کمتر دارند و تحملشون برای شکست کمتره. لذا بالا بردن صبر بچهها برای تبدیل شدنشون به یک کارآفرین موفق لازمه. در مورد صبر هم حرف زیاده و خودش یک پست میطلبه. اما نکته کلیدیش اینه که صبر با آموزش و دوره و کلاس زیاد نمیشه و باید از همون بچگی یعنی سه چهار سالگی تدریجا افزایش پیدا کنه و بچه بتونه برای رسیدن به نتیجه صبر کنه. پیگیری و تکرار و نظم هم مثل صبر برای کارآفرینی لازمه که اونها هم فرایند رشدشون تدریجی است و جزء ویژگیهای شخصیتی هستند که با آموزش و فرایندهای مهارتافزا رشد نمیکنه. البته محیطهای آموزشی و برنامههای آموزشی در رشد یا ضعف این ویژگیها بسیار مؤثرند که متأسفانه سیستم تست زدن و یادگیری برای امتحان ما داره این ویژگیها رو ضعیف بلکه نابود میکنه. به این اضافه کنید سطحی شدن زندگیها رو که به واسطه سبک زندگی جدید دامنگیر ما شده.
غیر از مواردی که به ویژگیهای شخصیتی برمیگرده یک سری مهارتها هم هست که برای کارآفرینی مهمه و اینها رو میشه با دورهها و فعالیتهای مهارتافزایی ارتقا داد. قدرت تعامل و ارائه بسیار مهارت مهمی است که هرچند در اون هم ویژگیهای ذاتی مهمه، اما آموزشها نیز نقش مهمی در ارتقا اون دارند. متأسفانه سیستم آموزش رسمی ما در این زمینه بسیار ضعیفه و حتی فارغالتحصیلان دانشگاههای خوب کشور در بیان و نوشتن فکرها و ذهنیاتشون با مشکل جدی مواجه هستند. تمرینات نوشتن و بیان کردن که در سیستم ما به یک انشاء فرمالیته بسنده شده از مهمترین مهارتهایی است که باید از سالهای سوم و چهارم ابتدایی شروع بشه و بچه که به سن نوجوانی یعنی حدود سال نهم رسید به راحتی بتونه مکنونات ذهنیش رو بگه و مهمتر اینکه بنویسه.
آشنایی با محدودیتها و موانع و دیدن فضای واقعی کسبوکار و حتی فعالیتهای محدود در این فضا برای نوجوانان بسیار مفیده. شاگردی کردن که در قدیم خیلی رسم بود یکی از مهمترین عوامل رشد کارآفرینی در کودکان و خصوصا نوجوانانه. به تدریج خانوادهها با این دلسوزی (خائنانه!!) و برای اینکه بچه به درس و مشقش بچسبه اون رو از این فضا جدا کردند و میبینیم که یکی از مهمترین توصیههای پدر و مادرها حتی تا لیسانس و فوق لیسانس هم اینه که تو نمیخواد حالا کار کنی مگه ما مردیم! تو فقط فکر درسِت باش. این میشه که جوان ۲۴ – ۲۵ ساله از دانشگاه درمیاد و دست راست و چپش رو بلد نیست. برای رشد کارآفرینی در بچهها آشنا شدنشون با محیط واقعی کسبوکار ضروری است، اون هم نه با بازدید و اردو و گردش علمی بلکه با کار کردن و زندگی کردن در این محیط. حالا بعضی مدارس خاص این فضا رو برای بچهها فراهم میکنند و بچه تا حدودی این فضای کاری جدی رو تجربه میکنه که البته خیلی کم هستند. در این فضاها علاوه بر اینکه بچه یا نوجوان یاد میگیره که چطور تعامل کنه، چطور کار رو تحویل بده، چطور ارزشزایی کنه و چطور خودش و کارش رو مدیریت کنه، با محدودیتها و موانع آشنا میشه و میفهمه که همه جا خونه نیست که هر چی بخواد مهیا باشه و باید تلاش کنه، پیگیری کنه، توسری بخوره، شکست بخوره و به تدریج رشد کنه. علاوه بر اینها در هر حوزهای که کاری انجام بده مسائل تخصصی و مهارتهای مربوط به اون حوزه رو هم یاد میگیره که بسیار مفید خواهد بود. لذا پدر مادرها باید این نقص و ضعف نظام آموزشی رو پر کنند و خصوصا مادرها فکر نکنند که اگه بچه رو نذارند کار کنه یا فضای واقعی رو تجربه کنه بهش لطف کردن. البته اینکه حضور بچه در چه فضاهای کاری و چطور باشه هم موضوعی است که الآن فرصت تفصیلش نیست. فقط همین قدر که شاگردی کردن لازمهی اوستا شدنه (به زبان امروزیا بخونید کارآفرینی است).
مهارتهای مربوط به فروش و ارائه و بازاریابی و اینها هم در اینجا خوبه که منتقل بشه وگرنه صرف اینکه به بچه بگی یک چیزی رو بفروش یا یک چیزی بساز و بفروشش کارآفرین درست نمیکنه البته ممکنه رو و توقعش رو بالا ببره!
یک سری مسائل و موضوعات دیگه هم هست که نیازمند انتقال دانش و تجربه است که در قالب کلاس و آموزش و مطالعه قابل انتقاله. خواندن داستانهای کارآفرینان موفق و البته شکستهای آنها برای نوجوانان و جوانان مفیده. البته به شرط اینکه سایر جنبهها در اونها تقویت شده باشه وگرنه خواندن اینها یا آموزشش فقط توهمات بچهها رو زیاد میکنه. آموزش مسائل حرفهای، آشنایی با فرصتهای موجود، آموزش قوانین و مقررات مختلف و خصوصا برگزاری کارگاههایی برای ارائه موضوعات مرتبط با کارآفرینی میتونه بسیار مفید باشه. این نوع آموزشها برای سالهای آخر دبیرستان و اوائل دانشگاه خوبه، اون هم همونطور که گفتم برای کسانی که زمینههای قبلی در سنین پایینتر در اونها شکل گرفته.
کارآفرینی کودکان (۱)
بعد از مدتی که از نوشتن مطلب برای وبلاگ دور بودم و برنامهای هم برای نوشتن نداشتم، سؤالات یکی از دوستان در مورد آموزشهای کارآفرینی به کودکان این دورههایی که مهدکودکها و مدارس برگزار میکنند، بهانهای شد که یک چیزهایی برای ایشون بنویسم و بد ندیدم در وبلاگ هم منتشرش کنم. شاید چند نفر دیگه هم ازش استفاده کنند.
خوبه قبل از اینکه در مورد کارآفرینی کودک چیزی بگم در مورد کارآفرینی، اهدافش، کارآفرینها و ویژگیهاشون کمی توضیح بدم. اساسا به هر کی که یک کار راه انداخت رو نمیتونیم بگیم کارآفرین. یعنی مثلا هر کی مغازهای داره یا یک چیزی میخره و میفروشه رو نمیشه گفت کارآفرینه. کارآفرینی یک سری ویژگیها داره. من در متون علمی و تعاریف که نگاه میکردم بین کارآفرینی و تیزهوشی خیلی شباهتها وجود داره. ویژگیهایی که برای کارآفرینها گفتند با ویژگیهایی که برای افراد تیزهوش و استعدادهای برتر گفتند خیلی نزدیکه. بعضی ویژگیها مثل ریسکپذیری، خلاقیت، تحمل شرایط ابهام، قدرت تصمیمگیری، قدرت حل مسأله و خلاصه ویژگیهایی از این دست در کارآفرین و تیزهوش مشابهه. البته یک سری ویژگی مثل روابط عمومی بالا و قدرت ارائه و هوش هیجانی و اینها هم برای کارآفرینها گفتند که در بعضی تعاریف تیزهوش نیست، حتی در بعضی مقالات برعکسه، مثلا بعضیا نوشتند افراد تیزهوش خصوصا بچهها خجالتیتر و درونگراتر هستند.
خب اینها رو گفتم که مفهوم کارآفرینی بسط پیدا کنه و بفهمیم وقتی میگیم طرف کارآفرین بشه، یعنی چه ویژگیهایی داشته باشه و با چه کارهایی میشه این ویژگیها را درش تقویت کرد. این موضوع خصوصا در بچهها خیلی مهمه. به عبارتی اگر بخوایم بچه در آینده یک کارآفرین بشه باید خلاقیت، ریسکپذیری، شجاعت مواجهه با موقعیتهای غیرقطعی و مبهم، قدرت حل مسأله، قدرت تعامل با دیگران، مهارتهای زندگی و خیلی چیزهای دیگه رو در او رشد بدیم.
همینجا یک نکته در مورد برخی روشهای رایج در مورد کارآفرینی بگم. الآن میبینیم در برخی آموزشهای کارآفرینی خصوصا در بچهها اونم متأسفانه در مدارس یک چیزی مد شده که به بچه میگن برو یک چیزی رو بفروش یا ازش درآمد کسب کن و بیا. این نوع آموزش ممکنه یک فروشنده، ویزیتور یا حداکثر بازاریاب تربیت کنه، اون هم از طریق زیاد کردن روی بچه اما به تنهایی قطعا نمیتونه کارآفرین درست کنه. البته این نوع آموزشها که از غربیها و نگاه مادی به زندگی گرفته شده، مبناش اینه که شما برای اینکه موفق باشی باید بتونی هر چی داری رو به پول تبدیل کنی و براش مشتری گیر بیاری تا این دارایی تبدیل به ارزش بشه یا به عبارتی هر چیزی که مستقیم یا غیر مستقیم تبدیل به پول نشه به درد نمیخوره. این نگاه خطرناک که ما هم داریم به بچهها القا میکنیم، ممکنه به این منجر بشه که اونها در آینده حاضر بشن چیزهای باارزشتری مثل اخلاق و صداقت و آزادگی و شرافتشون رو هم بفروشن، چون به این نتیجه میرسن که هر چی نشه فروختش به درد نمیخوره!
وقتی ما به بچه میگیم برو یک چیزی به عنوان کاردستی درست کن و بفروش و معیار ارزیابی بچه رو میذاریم میزان فروشی که داشته یعنی پولی که درآورده، ببینید در ذهن بچه چه اتفاقی میافته؟ اولا علاقه و انگیزه و اینها به تدریج میره کنار. بچه میره دنبال چیزی که بتونه بفروشه. دومین اتفاق اینه که به آدمهایی علاقه پیدا میکنه که حاضرن بیشتر بهش پول بدن و به تدریج نسبت به افرادی که توانایی مالی کمتری دارن به صورت ناخودآگاه احترام کمتری میگذاره و میشه مثل بانکا که مشتری رو بر اساس پولشون رتبهبندی و دستهبندی میکنن. سوم هم اینکه چون ما ایرانی هستیم و دلسوز و به بچهها ترحم میکنیم، پولی که میدیم با اون چیزی که میگیریم تناسب نداره. مثلا دیدم در یک مهمونی برای یک کاردستی کاغذی ساده که شاید نیم ساعت هم از یک دختر بچه ۹ – ۱۰ ساله وقت نگرفته بود، یکی از فامیلها ۱۰ هزار تومن داد. خب این بچه تدریجا متوقع میشه و فکر میکنه ارزش کار همینه. آخه توی ایران به خلاف غرب اینطور نیست که بچهها یک چیزی بسازن برن توی خیابون به مردم بفروشن و قیمت واقعیاش رو بگیرن (البته قدیما این بود و چقدر خوب بود، نه اینکه ورداریم همون طبق و بساط سابق رو بیاریم، درست بشه. نه! اون بساط و طبق در ترکیب زندگی اون زمان خوب بود و بچه رو رشد میداد).
حالا کاش با این کار و اثرات منفی که گفتم بچه کارآفرین میشد. شما فکر میکنید اینطوری بچه خلاق میشه، قدرت حل مسأله پیدا میکنه، توانایی برخورد با موقعیتهای مبهم و چالشزا درش زیاد میشه؟ واقعا بعیده.
خوب حالا چه باید کرد؟ اولا باید فهمید که کارآفرینی با فروشندگی برابر نیست. خیلی کارآفرینها ممکنه خودشون نتونن محصولات خودشون رو بفروشن، اما چند صد یا چند هزار نفر زیر دستشون کار میکنه. کارآفرینی یعنی اینکه بتونی با تشخیص درست نیاز و بهرهگیری از توانمندیهای موجود محصول یا خدمتی تولید کنی که به درد مردم بخوره و به واسطه این تولید بتونی شغلی ایجاد کنی که خودت و دیگران از این طریق درآمد کسب کنند. بگذریم که نیت و هدف کارآفرینی هم در نگاه مادی و الهی فرق داره که خودش یک بحث مفصل میخواد و جاش اینجا نیست.
برای اینکه روحیه کارآفرینی در بچه رشد کنه باید روی ویژگیهایی مثل خلاقیت و قابلیت حل مسأله کار کرد، این خصوصا برای بچههای پیش از دبستان و دبستانی خیلی مهمه. ضمنا خود دیدن مسأله و ارائه راهحلهای خلاقانه مختلف برای مسائل هم یک ویژگی است که پدر و مادر تا دیدن باید بچه رو تشویق کنند. اگر بچه برای بالا رفتن از یک جا از راههایی استفاده میکنه که دردسرسازه این ممکنه کارآفرین از آب در بیاد، اگر بچه روشهای مختلف رو برای انجام یک کار ساده روتین تست میکنه و شما هم اعصابتون خرد میشه که بابا تو مگه مریضی که این کار رو میکنی ممکنه بچه در آینده کارآفرین بشه. اگر بچه به جای پیروی از قواعد بازیهایی که بهش میدید، قانون اختراع میکنه و به شیوههای عجیب و غریب بازی میکنه و تلاش هم میکنه که قواعد عجیبش رو به همبازیاش بقبولونه، ممکنه ازش کارآفرین خوبی دربیاد. اما اگر همه کارهاش روی یک قاعده و قانون خاصی است که شما یا معلم یا دیگران بهش گفتن باید فکر یک شغل خوب براش باشید تا سرمایهگذاری روی کارآفرینیش. اینم بگم که لازم نیست همه کارآفرین بشن. یعنی یک متخصص خوب که برای یک شرکت یا یک سازمان کار میکنه هم خیلی مفید و لازمه و همه خلاقیتها و استعدادها لازم نیست کارآفرین بشن.
در سنین بالاتر یعنی مثلا بعد از ۷ – ۸ سالگی خوبه بچهها کارهای واقعی انجام بدن و چیزهایی درست کنند و مهارتهای لازم برای کارآفرینی رو هم یاد بگیرن. اما اینکه این رو محدود به فروش کنیم، درست نیست. این تمرینهایی که میگن مثلا یک استاد ۵ دلار به شاگرداش داد و گفت هر کی تونست توی یک روز بیشتر از این درآمد کسب کنه و تیم اول مثلا ۶۰۰ دلار درآمد کسب کرد و تیم دوم فلان قدر اولا برای دانشجوهاست، ثانیا در کشور آمریکاست و ثالثا در دانشگاه استنفورده که ورودیهاش به صورت پیشفرض خیلی از ویژگیهای لازم مثل استعداد و هوش و توانمندی و تخصص در حوزه خودشون رو دارن. اینکه بیایم این کار رو در مدرسه ابتدایی، اونم توی ایران شبیهسازی کنیم و منتظر نتیجه خوب باشیم کمی سادهانگارانه است. ما باید متناسب با شرایط خودمون و بچهها، کارهایی انجام بدیم. مثلا یک سری از دوستان کارهایی کردن که به نظرم خیلی جالب بود. به بچهها میگن همه مسائلی که در مدرسه یا خونه میبینید رو لیست کنید و در این فرایند هم کمکشون میکنند. هر دانشآموز یا هر تیم لیستی بلندبالا از مسائل در میاره بعد مسائل مهم رو با هم انتخاب میکنند و دنبال راهحل میگردن و به صورت عملی حلش میکنند. البته این فرایند ۷ – ۸ ماه طول میکشه. من نتیجش رو که میدیدم برام خیلی جالب بود. مثلا یک مسأله که چند نسله که باهاش درگیریم این بود که بچهها روی نیمکت یا این صندلی دستهدارها که میشینن و کیفشون رو پشتشون میذارن کیف میافته و خاکی میشه. راهحلهای بسیار جالبی رو بچهها برای این مسأله ارائه کرده بودند. این میشه تمرینی برای کارآفرینی یعنی یک مسأله از مردم و جامعه رو پیدا کردن و حل کردن و یک نیاز رو رفع کردن.
یا خوبه که در سنین دبیرستان جاهایی رو برای فروش محصولات دانشآموزی درست کنند و تیمهای دانشآموزی محصولاتی که فکر میکنند مخاطب نیاز داره رو بسازند و بذارن اونجا که در یک فضای واقعی و ترجیحا بدون حضور خودشون فروش بره. اینجوری بچهها میفهمن چیزی که ساختن واقعا به درد میخورد یا نه و واقعا بدون دلسوزی و آشنا بازی و … کسی حاضر میشه برای چیزی که اونا ارائه کردن پول بده یا نه.
خیلی کارهای دیگه میشه کرد که هم به خلاقیت و شناسایی و حل مسأله کمک کنه، هم کارهای تیمی و پروژهای رو در بچهها تقویت کنه و هم ویژگیهای مدیریتی و تعاملی و اجتماعی رو ارتقا بده. بعد امیده از این آدمهایی که این ویژگیها درشون رشد کرده، کارآفرینهای خوبی دربیاد.
نکات دیگه و نمونههای متعددی هست که دیگه بحث طولانی شد و من میگذرم ولی جا داره که در این مورد بیشتر کار بشه و روشهایی متناسب با سن بچهها و شرایط کشور طراحی بشه و مورد استفاده در مراکز آموزشی و تربیتی کودک قرار بگیره.
فکر میکنم فعلا تا همین حد درباره کارآفرینی کودک کفایت میکنه، البته یه موضوع مرتبط دیگه هست و اون پول و درآمد کودک در سنین مختلف هست که امیدوارم دوباره فرصتی پیش بیاد و بتونم بهش بپردازم.
نظم در کودکان
عادتها در کودکان (۳)
در مورد عادتهای کودکان سؤالاتی باقی موند که اینجا مطرح میکنم.
آیا روش کارتهای امتیازی باعث نمیشه همه رفتارهای بچه وابسته به کارت بشه؟ مثلا ما چند رفتار معدود رو میتونیم اینجوری با کارت کنترل کنیم، باعث نمیشه که بقیه کارها رو رها کنه و بگه این که جزو کارتها نبود!؟
در پست قبل یک چیزهایی در این مورد نوشتم. برای اینکه این کارتها و امیتازها باعث شرطی شدن رفتار کودک نشه چند نکته رو باید توجه کرد. اول اینکه مدت امتیاز برای هر کار محدود و متناسب با اون کوتاه باشه. یعنی اینها حکم استارت رو دارند و بچه بعدش باید از دینام و موتور استفاده کنه! دوم اینکه دقیقا برای هر رفتاری یک امتیاز مشخص معلوم نشه. یعنی به تدریج برید به این سمت که با نظر پدر و مادر این امتیازات تعلق میگیره و کیفیت عمل هم درش مهمه. مثلا منظم کردن میتونه یک وظیفه بدون امتیاز باشه، میتونه اگر بدون گفتن و با کیفیت و با شرایطش انجام بشه، امتیاز خیلی بالایی داشته باشه، اینجوری انتظار امتیاز گرفتن در بچه به حساب و کتاب تبدیل نمیشه و خود به خود اهمیت نظر پدر و مادر هم درش زیاد میشه. نکته سوم هم این که به تدریج کارهای خوب دیگه اضافه میشن و کارهای خوب قبلی از امتیاز مثبت گرفتن حذف میشن و انجام ندادنشون امتیاز منفی خواهد داشت. اینطوری تعداد کارهایی رو که میشه با این روش استارت زد خیلی زیاد میشه. آخرین مطلب هم اینکه به تدریج باید رفت به سمت کلنگری به جای تجزیه. یعنی بچه باید بفهمه که ترکیب و سبک رفتار و زندگیش مهمه نه تجزیهاش. یعنی مثلا هر غلطی خواست بکنه، بعد چند تا کار خاص انجام بده و امتیاز مثبت بگیره. من این موضوع رو با داستانهای مختلف برای پسرم گفتم. الآن هم امتیاز و تشویق براش کلیه. مثلا یک کار بد کرد کل امتیازهایی رو که توی دو هفته گرفته بود، گرفتیم. اینطوری بچه میفهمه که یک کار بد میتونه همه کارهای خوب رو از بین ببره و ترکیب زندگی مهمه نه تجزیهاش (البته این رو هم بگم که خیلی از بزرگترها هم این موضوع رو کمتر میفهمن و دنبال بهتر کردن تجزیه زندگیشون هستن غافل از اینکه باید مردشور ترکیبشون رو ببره!!!)
سوال بعدی که مطرحه اینه که: چجوری میشه توی جامعه ما که تقریبا خود علم ارزش نیست و کارکردهاش ارزش شده به بچه حداقل چند باری لذت واقعی علم را چشوند. به خاطر این میگم که بالاخره بچه مدرسه میره و با محیطهای دیگه هم در ارتباطه.
باید گفت نکته درستیه و متأسفانه کار خیلی سخته اما نشدنی نیست. مهمتر از همه ارزش این چیزها برای خود پدر و مادر خصوصا در سنین قبل از مدرسه است. یعنی اگر برای پدر و مادر هم بیشتر از اون چه که بچه فهمیده نمره و نظر معلم و رتبه مهم شد، فاتحه علم رو باید خوند. لذا باید روی اینکه بچه یک چیزی رو یاد گرفته و مهمتر از اون اینکه میتونه این فهم و درک رو به کار ببره و بهش عمل کنه، تمرکز کرد. مشکل، پدر و مادرها هستند که فکر میکنن آینده بچه رو نمره و رتبهاش در کلاس تعیین میکنه. باید فهمید که حتی اگر آینده هم در گرو اینها باشه، اینها در عاقبت بچه خیلی اهمیت ندارند. لذا بچه نباید خیلی برای نمره و رتبه و خصوصا چیزهایی که فکر میکنه یاد گرفته ولی نفهمیده تشویق بشه. (به خلاف اغلب روشهای آموزشی معمول)
یک نکته ظریف هم بد نیست بگم. در مدرسه خصوصا سالهای اول ابتدایی معلم مهمتر از مدرسه است. یعنی به جای اینکه روی مدرسه تحقیق کنید روی معلم تحقیق کنید. اگر معلم خودش به فهم و درک و علم اهمیت بده نه نمره و این حرفا خیلی روی بچه تأثیر میگذاره. ضمنا از کلاس گذاشتن بچه و این جور کارا هم تا اونجایی که میشه بپرهیزید و بیشتر سعی کنید بستر آموزش شناختی براش فراهم کنید و به جای اینکه سطح آموختهها رو زیاد کنید عمقش رو بیشتر کنید. (این جمله آخر خودش کلی بحث میطلبه که جاش اینجا نیست.)
سوال دیگه اینکه چرا یک عادت خوب از بین میره و چه کنیم که از بین نره؟ اساسا قانون طبیعت اینجوریه (راستش نمیدونم چرا!) یه چیزهایی به تدریج به دست میاد و یه دفعه از بین میره. یا یک چیزهایی ناگهان خراب میشه و درست شدنش به تدریج اتفاق میافته. زخم رو ببینید. در کسری از ثانیه زخمی میشیم، اما کلی طول میکشه تا خوب بشه. از اونور کلی سعی میکنیم سلامت باشیم یه ناپرهیزی باعث میشه سلامتیمون از دست بره. یعنی همه چیزهای خوب مراقبت میخواد. تازه بعضی چیزای خوب که با تلاش هم به دست میاد، هرچی بیشتر میشه، خطر خراب شدنش هم بیشتر میشه. مثل این خونهسازیهای بچهها هر چی بیشتر میچینی و بالاتر میره احتمال فروریختنش هم بیشتر میشه. یه چیزایی هم مثل دومینو است. یعنی نه تنها خودش میفته بلکه همه چیزهای خوب دیگه رو هم میندازه. اینایی که مثال زدم در رفتارها و حالات آدم هم هست. یعنی مثلا کارهای بد و گناه مثل همون زخم میمونه، در یک لحظه اتفاق میافته ولی جاش خیلی طول میکشه تا خوب بشه (اگر تا آخر عمر جاش رو بدن نمونه) تازه اگر ازش مراقبت نکنی چرکی میشه. از چیزای خوب که مثل خونهسازی بچهها میمونه و هر چی زیاد میشه، احتمال ریختنش هم بیشتر میشه مثل دانش و علم و ثروت و اینهاست. اینا راهش اینه که وسطش ملات بذاری و بنش رو محکم کنی تا بتونه بالا بره بدون اینکه بریزه. اون دومینو هم مثل عصبانیت و ناامیدی و اینجور چیزاست. وقتی افتاد همه تیکههای دیگه رو هم با خودش میندازه، مگه دستت رو بگیری جلوی یکی از اونهایی که داره میافته تا از افتادن بقیهاش جلوگیری بشه. در بچه خیلی فرصت بهتری برای کار هست. یعنی توی بچه راحت میشه بن کارها رو تقویت کرد، میشه ملات لای تیکههای زیربنایی کارهای خوب ریخت و دومینوهای لق رو برداشت که نریزه و بقیه رو هم بندازه.
در مورد از بین رفتن عادت خوب یک نکته بگم و تمومش کنم. نگه داشتن یک عادت خوب در یک ترکیب نادرست مثل خونه ساختن با شن روی آبه!! اگر میبینید خودتون یا بچهها نمیتونن عادتهای خوب رو نگه دارند، بدونید ترکیب زندگی ترکیب درست و مناسبی نیست. اگر این ترکیب و زیربنا درست شد عادتهای خوب نهادینه میشن. لذا برای اینکه بچهها بتونن خوب زندگی کنن، باید ترکیب زندگی ما خوب باشه. زندگی هم مثل یک توپ پر باده و اگر سوراخ شد، همه بادش خالی میشه ولو از ۴۰ تا تیکه توپ ۳۹ تاش هم سالم باشن. پس علت اینکه ما و بچههامون نمیتونیم کارهای خوب رو ادامه بدیم، مال این زندگی پنچر و ترکیب نامناسبه (چطور خوردن، چطور خوابیدن، حرف زدن، عبادت کردن، تعامل با دیگران و … چیزهای دیگه در این ترکیب مهمه که جای توضیح بیشترش اینجا نیست!)
یک سؤال دیگه که از پست قبل مونده بود این بود که آیا اصلا انجام کار از روی عادت خوبه و این باعث تکراری شدن و یکنواخت شدن زندگی نمیشه؟
جواب این سؤال هم اینه که انجام کار از روی عادت از جهتی خوبه و از جهتی نه. به عبارتی ساختار زندگی اگر تکراری باشه و از روی عادت، خصوصا اگر عادت خوب باشه خوبه، اما محتواش باید دائما رشد کنه. یعنی اینکه مثلا اگر آدم عادت کنه یک ساعتی در روز مطالعه کنه، خیلی خوبه اما اینکه توی این ساعت مطلب تکراری بخونه خوب نیست. عادت به عبادت و نماز خوبه اما ادا کردن اونها از روی عادت و بدون پیشرفت و تکامل خوب نیست. لذا عادت به معنی داشتن ساختار واحد در کارها باعث نظم و آرامش در زندگی میشه. اما تکرار در محتوا و حالتها و کیفیت کارها باعث خستگی، روزمرگی و افسردگی میشه. لذا اینهایی که فکر میکنن هیجان و لذت در انجام دادن کارهای عجیب غریبه، اشتباه میکنن. اینها چون دارن از نظر کیفیت و محتوای زندگی در جا میزنن، دنبال تغییر در ساختار و روابط و فعالیتها هستند وگرنه روزمرگی برای کسی که روز به روز داره کیفیت کارهاش بالا میره، معنی نداره و لذتی که در این هست خیلی بشتر از دیوونهبازیهایی است که اسمش رو میگذارن رهایی از روزمرگی. برای بچه هم همینطوره، باید نظم و عادت در چارچوب کارها باشه، اما باید کمک کنیم و کنترل کنیم که کیفیت کارهاش بالا بره و کارها رو سرسری و به خاطر رفع تکلیف و پیچوندن انجام نده. اگر فرصتی بود و عنایتی! در موضوع موفقیت بیشتر در این باره مینویسم که اساسا موفقیت در گرو کارهای خاص و ویژه و اینها نیست، بلکه حاصل درست، با کیفیت و مداوم انجام دادن همین کارهای ساده و پیش پا افتاده است.
عادتها در کودکان (۲)
در پست قبل مطالبی رو در مورد عادت نوشتم و یه مقدماتی رو هم در مورد عادت در کودکان توضیح دادم. بحث به اینجا رسید که چطور میشه یک کاری رو در کودکان به عادت تبدیل کرد. یک روش استفاده از نیروها و انگیزههای بیرونی است که سریعترین و اولین روشه. یعنی بچه به خاطر یک جایزهای یا قولی که پدر و مادر بهش میدن یک کاری رو انجام بده و طبیعتا این جایزه و قول باید مستمر باشه تا کار هم مستمر باشه. تازه باید این مشوقها و انگیزانندهها تقویت بشه چون به تدریج جذابیتش رو از دست میده. یعنی شکلات دو سه مرتبه کار میکنه! بعد باید بشه پاستیل و بعد پفک و چیپس و بعد آب میوه و بعد ساندویچ و پیتزا خلاصه همینطور پیش میره یا توی اسباببازی هم از تیله شروع میشه از ماشینهای برقی و اینا سر در میاره. این رو هم دیگه نمیشه اسمش رو گذاشت عادت. چون شرطی شدن بچه است، اگر چیزی بهش بدی یک کاری رو انجام میده وگرنه نه. لذا باید کاری کرد که این مشوقهای بیرونی به تدریج به نهادینه شدن رفتار در بچه منجر بشه. برای این که این اتفاق بیفته باید یک سری نکات رو توجه کرد.
جمع مشوقها به مجموع کار انجام شده باید به تدریج کم بشه نه زیاد. اما این یعنی چی؟ یعنی اینکه اگر برای یک کار یک شکلات میدید احتمالا دفعه بعد باید دو تا شکلات یا یک چیز بهتر بدید. خوب این رو باید برای تعداد دفعات بیشتری در نظر بگیرید. یعنی اگر مثلا برای یک شب مسواک زدن فرداش به بچه یک شکلات میدید و حالا نیازه که یک چیزی بهتر بدید این رو برای ۳ شب یا مثلا یک هفته بهش بدید. اینجوری هم انگیزاننده قویتر میشه هم میزان ارزش مشوق به مجموع کار انجام شده کم میشه. صبر بچه هم بیشتر میشه و کمکم میتونه برای یک مشوق بلندمدت که مثلا همون سلامتیشه خودش رو قانع کنه که این کار رو انجام بده.
حالا در بچههای قبل از دبستان ممکنه اینکه بخواید بچه رو وادار کنید یک کاری رو یک هفته انجام بده، سخت باشه. برای این کار میشه از علامتها یا کارتهای امتیازی استفاده کرد. یعنی مثلا به جای اینکه بگیم یک هفته مسواک بزن تا مثلا یک کتاب یا اسباببازی رو برات بخرم میشه گفت شبی یک کارت یا علامت ستاره بهت میدم، هر وقت اینا شد هفت تا این جایزه رو برات میگیرم. اینجوری بچه یک چیزی توی دستش داره و احساس میکنه یک بخشی از مسیر رو رفته و حیفه که ولش کنه. این مکانیزم هم یک عامل مهم در عادت خصوصا در اوائلشه. حتی در بزرگترها هم همینه. ما زیاد با خودمون میگیم حالا که تا اینجاش رو رفتیم بذار بقیهاش رو هم بریم! این کارت امتیازی این فرایند رو در بچه ایجاد خواهد کرد. میتونید از امتیاز منفی هم استفاده کنید. مثلا اگر بچه یک شب مسواک نزد به جای صفر شدن امتیازش یکی از کارتهاش کم بشه اینجوری هزینه انجام ندادن یک کار هم براش زیاد میشه. بعد از یک مدتی میتونید سبدی از کارهای خوب رو با امتیازات مختلف برای بچه تعریف کنید و جوایزی برای رسیدن به یک امتیاز معین. مثلا مسواک زدن یک کارت یا امتیاز، منظم کردن اتاق مثلا ۲ امتیاز و به موقع خوابیدن یک امتیاز و … اینجوری هم بچه سعی میکنه رفتارهای درستش رو منظم انجام بده هم اینکه شما با تعیین امتیازها میتونید اهمیت یک موضوع رو در زندگی بچه تعیین کنید. مثلا وقتی نماز امتیاز بالایی داره معلومه که این چیز مهمی در زندگی است. از اون طرف امتیازهای منفی هم همینطوره. مثلا مسواک نزدن یک امتیاز کم میکنه ولی بداخلاقی و بیادبی ۱۰ امتیاز. خوب این تدریجا اهمیت کارها رو در ذهن بچه ایجاد میکنه.
بعد از یک مدت میشه امتیاز مثبت رو برای یک کار برداشت. یعنی بچه بفهمه که این وظیفه است و باید انجامش بده و اگر انجام نده، امتیاز منفی میگیره. این به تدریج باعث میشه سطح کارهای خوب که بابتش مشوق تعریف میشه بره بالا و انتظار بچه از خودش هم به تدریج بالا بره.
من تقریبا قبل از سه سالگی با چیزهای خیلی ساده با پسرم شروع کردم و چند سالی از این روشها استفاده کردم و خوشبختانه نتایج خوبی هم از این روش گرفتم.
اما موضوع بعدی که در درونی شدن رفتارها و ایجاد عادتهای مطلوب مؤثره تبدیل مشوقهای مادی به معنوی و روانی است. یعنی تبدیل کردن شکلات و پاستیل و اسباببازی به توجه دیگران و جایگاه اجتماعی و لذت موفقیت و در مراحل بعد لذت کمک به دیگران و مفید بودن برای جامعه. این کار بسیار مهمتر و عمیقتر از نکته قبلی است. عادتهایی که به این مرحله میرسند، بسیار پایدارترند تا اونهایی که به خاطر مشوقهای مادی و امتیاز و این چیزها شکل گرفته. لذا باید سعی کرد به تدریج انگیزهها و مشوقهای روانی و اجتماعی رو جایگزین مشوقهای بیرونی مادی کرد. برای این کار هم دونستن چند نکته لازمه.
اول این مشوقها و انگیزهها باید در خانواده و جامعه پیرامون بچه ارزش باشه. در جایی که پول درآوردن و خریدن ارزشه و شیک بودن و خوب خوردن و راحت زندگی کردن مهمه، حرکت از مشوقهای مادی و خوراکی و اسباببازی به مشوقهای روانی و اجتماعی تقریبا غیر ممکنه! لذا این چیزهایی که میخوایم برای بچه مشوق باشه اول باید برای خودمون ارزش داشته باشه.
دومین نکته اینه که شیرینی این کارها با تأخیر مشخص میشه. یعنی بچه با یک کار خوب نمیتونه این مشوقها رو لمس کنه و در استمرار و تکراره که بازخوردهای اجتماعی و روانی این موضوع رو درک میکنه. مثلا بچه یک کتاب میخونه خوب ممکنه یک تشویقی بشه اما اونی که بتونه براش انگیزه دائمی باشه اتفاق نمیافته. اما حالا فرض کنید یک بچه به مدت یک سال هفتهای یک کتاب میخونه این کمکم از طرف اطرافیان مورد توجه قرار میگیره، خودش به خودش میباله و این موضوع براش میشه انگیزه. یا در مورد نظم اتاق خیلی کار میبره تا بچه در ذهن خودش و نظر اطرافیان به یک بچه منظم معروف بشه و این براش انگیزه بشه. در خیلی کارهای دیگه مثل حفظ قرآن، انجام یک سری رفتارها و عادتهای شخصی مثبت، رعایت هنجارهای اجتماعی و … همین موضوع صادقه. در اینکه بچه به این حد برسه هم دو تا عامل مهمه همراهی اطرافیان خصوصا پدر و مادر و دوم استفاده از انگیزههای بیرونی مکمل تا رسیدن به اون انگیزههای روانی و اجتماعی.
نکته سوم هم اینکه بچه وقتی به این رسید خود حفظ این جایگاه براش موضوعیت پیدا میکنه. یعنی وقتی به یک بچه گفتند نفر اول کلاس یا بچه پرمطالعه یا حافظ قرآن و … دیگه برای اینکه این جایگاه و عنوان رو حفظ کنه حاضره زحمت بکشه و این خودش یک انگیزه است برای ادامه رفتارهای خوب و ایجاد عادتهای مثبت.
تا اینجایی که گفتم میشه گفت مرز انگیزههای عالم طبیعت و ماده است. یعنی هر چی در علوم جدید در مورد مشوقها و انگیزه میگن یه جورایی همین دو نوعه. حتی حسهای درونی هم وابسته به بازخورد بیرونه یعنی طرف از خودش احساس رضایت میکنه، چون در جامعه موفقه و دیگران بهش توجه میکنن. یا اینکه مستقیما مربوط به جامعه است، مثلا طرف از اینکه برای جامعه مفیده یا داره به مردم کمک میکنه، لذت میبره و براش این یک انگیزه است. معمولا انگیزههای ترکیبی از همینهاست. غیر از اینها هم که همون انگیزههای مادی سطح پایینه که اول نوشتم. یعنی طرف کار میکنه که پول بیشتری در بیاره، رفاه بیشتری داشته باشه، راحتتر زندگی کنه، سالم باشه و … .
یک انگیزه بسیار مهمتر هست که مختص نگاه الهی به زندگی است و لازمهاش اعتقاد به یک سری چیزهای ماوراء ماده است و اون لذتها و انگیزههای روحی و معنوی است. اینها حس کردنشون سخته ولی اگر کسی حس کرد در لحظه نتیجه عملش رو میبینه. یعنی همون وقتی که کتاب میخونه لذت علم رو درک میکنه، لذت رفتارهای خوب رو در همون لحظه که انجام میده میبینه و هزینه و سختی رفتارهای بد یا انجام ندادن کارهای خوب رو هم بلافاصله میبینه. این میشه پاداش در لحظه و انگیزه دائمی و اینه که واقعا موتور محرک در عادتهای خوبه. به نظر من اگر کسی به این نوع انگیزه نرسه، همیشه احتمال اینکه عادتهای خوبش رو فراموش کنه هست. یا اینکه در جمع یک کاری رو انجام بده ولی در زندگی شخصیش نه. خلاصه این نیروی قوی اگر فعال شد فرد از اون دو تای دیگه مستغنی میشه. نه نیاز داره انگیزاننده مادی براش داشته باشیم، نه انگیزانندههای روانی و اجتماعی. (در این عالم عشق حتی از نوع مجازیش هم یک همچین چیزیه منتها عشق مجازی چون زایل میشه معمولا عادتها و رفتارهایی هم که مبتنی بر اون شکل گرفتن از بین میره!!)
حالا در بچه چطور میشه این نیرو رو فعال کرد؟ بچه زمینه دریافتهای روحی و معنویش از ماها خیلی بیشتره و اگر ما بذاریم این لذتها رو بهتر درک میکنه. سن تجارب معنوی و حس کردن لذتهای روحی هم سنین بچگی و نوجوانی است. یعنی اگر کسی این دوران رو از دست داد، خیلی سخت ممکنه بشه این لذتها رو بهش فهموند. من چیز زیادی در این زمینه نمیدونم فقط نکته مهمی که هست اینه که ما باید مواظب باشیم در بچه همه انگیزهها رو به سمت انگیزههای مادی و روانی و اجتماعی نبریم که بچه همه کاراش برای اینها باشه و به تدریج باید بفهمه که یک چیزی بالاتر از اینها هست که آدم داره برای اون زندگی میکنه.
نکته آخر هم این که در بچهها ساعت بیولوژیک و ریتم زندگیشون خیلی راحتتر از ما تنظیم میشه. اگر بتونیم مدتی اونها رو روی سبک درست و مطلوب تنظیم کنیم بدنشون به این روش عادت میکنه و خیلی راحتتر میتونن به این کار ادامه بدن. البته خوب طبیعتا این مستلزم تنظیم کردن خودمونه که ممکنه سخت باشه. مثلا اگر بخوایم بچه سحرخیز باشه، اول خودمون باید بیدار بشیم. از این روش برای عادتهای زمانی و ترکیب زندگی که اتفاقا خیلی مهمتر از تجزیهاشه خیلی خوب میشه استفاده کرد.
عادتها در کودکان (۱)
معمولا وقتی حرف از عادت میشه، عادات رو به دو دسته خوب و بد تقسیم میکنند. مثلا عادت به مطالعه و مسواک زدن رو میگن عادتهای خوب و دیر بیدار شدن و دست تو دماغ! کردن رو میگن عادتهای بد. من میخوام یه کم متفاوت به عادات نگاه کنم و یک دستهبندی دقیقتر ارائه بدم که بعد بر اساسش بهتر بشه این موضوع رو بررسی کرد و احتمالا راهکارهایی ارائه کرد. اولا عادت با اعتیاد فرق داره و مثلا کسی که به سیگار اعتیاد پیدا کرده رو در اینجا مورد بررسی قرار نمیدیم (البته هر دو این کلمات از یک ریشه هستند و بازگشت و تکرار یک کار رو نشون میدن اما از نظر اتفاقی که درون فرد میفته تفاوتهایی بینشون وجود داره). در مورد اعتیاد یک پست به نام کودکان معتاد نوشتم که میتونید یه نگاهی بهش بندازید. ضمنا به چیزهایی که برای رفع نیازهای طبیعی انجام میشه هم نمیگیم عادت. مثلا ما هر روز غذا میخوریم اما روی این اسم عادت نمیذاریم. پس از این نوع رفتارها هم میگذریم!
در ابتدا خوبه با دو تا اصل شروع کنم که اگر خوب درساتون رو خونده باشید، باید براتون آشنا باشه! در درسامون میخوندیم که گازها بلکه همه چیز در دنیا تمایل دارند به سمت انرژی حداقل و بی نظمی حداکثر برن (آنتروپی). آدم هم همینطوره و بچه هم یه جور آدمه!! یعنی اگر بچه رو به حال خودش بگذاری اولا دلش میخواد همه چیز رو به هم بریزه (احتمالا همه بچهدارها با این مشکل مواجهند و این رو وقتی مهمون میخواد بیاد خونههاشون بیشتر حس میکنند.) انرژی حداقل هم مثل اینکه بچه دوست داره ولو بشه و حال نداره هیچ کار درست درمونی انجام بده. معمولا هم اینجوری که انرژی که زیاد میشه بینظمی هم زیاد میشه و نظم که زیاد میشه، انرژی کم میشه. مثلا دیدید آدم که مطالعه میکنه یا سر کلاسه خوابش میبره. نظم که زیاد شد انرژی میاد پایین.
خوب اینا چه ربطی به عادت داشت؟ ربطش اینه که اگر اعتیاد و کارهای بیاراده رو بذاریم کنار، عادت غلبه بر این دو تا قانونه. یعنی نمیتونیم به کسی که تا لنگ ظهر میخوابه بگیم عادت به دیر بیدار شدن داره. باید بگیم عادت نداره زود بیدار شه. چون تا لنگ ظهر خوابیدن که کاری نیست و طبیعت انسان به همین طرف میره. اونی که عادت میخواد سحرخیزیه! بنابراین در این نوشته عادت رو اینطور تعریف میکنیم که عادت یعنی انجام دادن کاری به صورت مستمر تا جایی که فرد بتواند به سادگی و بدون سختی بر نیروی بینظمی و حرکت به سمت انرژی حداقل غلبه کنه. به این میگیم عادت. با این حساب از این به بعد نمیگیم عادت به درس نخوندن داره! بلکه میگیم عادت نداره درس بخونه چون درس خوندنه که عادت میخواد نه درس نخوندن.
حالا عادت بد و خوب دیگه تعریف قبلی رو نداره یعنی این نیست که وقتی کسی در جهت طبیعت خودش (یعنی بینظمی و انرژی حداقلی) پیش میره بگیم عادت بد داره بلکه عادت بد میشه کسی که داره به این نیروها غلبه میکنه اما جهت و هدفش نادرسته. مثلا طرف عادت کرده به خوندن کتابهای سیاه و زد و خاکستری و … ! یعنی داره به نیروهای طبیعی غلبه میکنه اما در جهت بد. لذا راهکار اصلاح کسی که عادتهای بد داره کاملا متفاوته با کسی که عادتهای خوب نداره. مثلا اصلاح این آدمی که عادت به مطالعه کتابهای به درد نخور یا مضر داره با اون کسی که اساسا عادت به مطالعه نداره متفاوته. معمولا همین نکته خیلی ساده و بدیهی قاطی میشه، خصوصا در بچهها و خیلی تبعات منفی هم داره. فتأمل!!!
در این پست قصد ندارم به اصلاح عادتهای بد بپردازم و فقط روی مکانیزم عادت کردن بچهها و اینکه چی میشه بچه به یک چیزی عادت میکنه متمرکز میشم. باز از فیزیک و شیمی کمک میگیرم. توی قانون گازها اگر بخواید نظم رو زیاد کنید (همون حجم رو کم کنید) باید یک نیرویی وارد کنید. برای اینکه بدونید چقدر نیرو میخواد، یک سرنگ بردارید البته سوزنش رو نذارید!!! سوراخ جلوی سرنگ رو با انگشت بگیرید و سعی کنید ته سرنگ رو فشار بدید هرچی بیشتر جلو میره فشار بیشتری میخواد. زیاد کردن نظم هم همینطوره هرچی بیشتر میشه برای بیشتر کردنش انرژی بیشتری لازمه. (امیدوارم بتونم یه جایی مبسوط راجع به نظم بنویسم). اما در مورد انرژی؛ فرض کنید حجم ثابته (در ادبیات ما همون نظم) اگر بخواید انرژی و حرکت رو زیاد کنید، سادهترین راهش اینه که شعله بگیرید زیر محفظه که داخلش گاز هست، تازه اگر محفظه شما خیلی محکم نباشه، تمایل به بینظمی اینقدر زیاد میشه که باعث ترکیدن محفظه میشه!
در آدم هم همینطوره یعنی زیاد کردن نظم نیرو میخواد، زیاد کردن انرژی هم همینطور. حالا زیاد کردن هر دوی اینها با هم واقعا سخته مخصوصا با نیروی بیرونی. اینقدر که ممکنه موجب کم آوردن (ترکیدن) افراد بشه و کلا قید همه چیز رو بزنن. یکی از دلایل بینظمی افراد باهوش هم شاید همینه که چون انرژی و فعالیتشون (لااقل در ذهن) زیاده منظم شدنشون به مراتب سختتره.
خوب اما این نیروهای نظمدهنده و در عین حال افزایشدهنده سطح انرژی در آدمها دو دسته هستند: نیروهای درونی و بیرونی. بیرونی مثل زور پدر و مادر و معلم و برنامههای درسی و آموزشی و درونی مثل علم و اعتقاد و باور و انگیزه. حالا به چیزی میگیم عادت که نیروی درونی لازم برای انجامش به وجود آومده باشه و نیازی به نیروی بیرونی نداشته باشه. مثلا اگر دیدید بچهای با تغییر نیروی بیرونی درس خوندنش فرق نمیکنه یعنی شبهای عادی هم به اندازه شب امتحان درس میخونه، میشه گفت به درس خوندن عادت کرده.
برای اینکه یک قدم جلوتر بریم خوبه باز هم از یک قانون فیزیکی کمک بگیرم. قانون اینرسی. یعنی هر جسمی تمایل داره حالت خودش رو چه حرکت چه سکون رو ادامه بده، مگر نیرو یا نیروهایی باعث تغییر حالتش بشن. جالبه در طبیعت نیروی چندانی به جسم ساکن وارد نمیشه اینه که اجسام ساکن همینطور ساکن میمونن. اما نیروهای متعددی مثل اصطکاک و مقاومت هوا و از این دست نیروها دست به دست هم دادند تا جسم متحرک رو متوقف کنند. البته مثلا نیروی جاذبه باعث حرکت اجسام میشه که اون هم موجب سقوطه و کاهش سطح انرژی و در مقابل در بالا رفتن و ارتقای سطح انرژی، جاذبه هم مانع محسوب میشه! در آدم هم همینطوره یعنی تا وقتی نشستی و نمیخوای کاری انجام بدی، هیچ نیروی طبیعی به حرکت وادارت نمیکنه اگر هم نیرویی وارد بشه، معمولا در جهت سقوطه! پس ایجاد عادت علاوه بر اینکه نیروی برای حرکت لازم داره نیرویی هم برای فائق آمدن بر نیروهای متوقفکننده و ساقطکننده میخواد. یعنی برای اینکه یک حرکت دائمی داشته باشیم، نیازه اولا به حرکت در بیایم یا کسی رو به حرکت در بیاریم و ثانیا نیرویی داشته باشیم که در طول حرکت بر نیروهای مخالف غلبه کنه. اینجوری میتونه یک عادت شکل بگیره. علت اصلی اینکه آدم باید خودش رو بکشه تا به یک چیزی عادت کنه، ولی دو دفعه که انجام نداد این عادت ترک میشه همینه!!
یک موضوع فیزیکی دیگه هم بگم (این پست داره میشه شبیه کتاب فیزیک دبیرستان). وقتی میخوایم یک جسم از جاذبه فرار کنه و در مدار قرار بگیره دو تا راه داریم: یا باید سرعت اولیه بسیار زیادی داشته باشه (برای جاذبه زمین چیزی حدود ۱۱ کیلومتر بر ثانیه) یا باید مثل موشک سوخت داشته باشه که در مسیر بتونه اون رو خلاف جهت جاذبه بالا ببره. در افراد حالت اول، انگیزه اولیه برای یک کاره که اگر به قدر کافی زیاد باشه، میتونه جوری فرد رو به حرکت وادار کنه که از نیروهای مخالف فرار کنه و یک حرکت مستمر داشته باشه. در روش دوم یک انگیزه اولیه برای حرکت لازمه اما معمولا این انگیزه اینقدر نیست که بتونه فرد رو تا آخر ببره و کار یا رفتار رو براش تبدیل به عادت و ملکه کنه. در این حالت در مسیر حرکت نیاز به نیروهای دیگه مثل تشویق و انگیزه دادن و حتی تنبیه و اجبار هست تا فرد بتونه به حالت مطلوب برسه.
تا اینجا یک سری اصول کلی گفتم تا منظورم رو از عادت بیان کرده باشم. حالا میخوام بپردازم به موضوع کودک و شکل گرفتن عادت در او. یعنی چگونه یک رفتار یا عمل در بچه به عادت و ملکه تبدیل میشه و راهکارهای ایجاد عادات مطلوب در کودکان چیه؟
اولا بدیهی است که عادت در بچه خیلی مهمتر از افراد بزرگساله. چون هم سریعتر ایجاد میشه و هم وقتی ایجاد شد سختتر ترک میشه. یکی از علل سریعتر ایجاد شدنش اینه که نیروهای مخالف و جاذبههای مختلف در بچه کمتر از بزرگترهاست و لذا بچه راحتتر به یک کار عادت میکنه و علت سختتر ترک شدنش هم اینه که در ساختارهای ذهنی، جسمی و حتی نظم بیولوژیک بچه اثر میذاره و تغییر اینها کار بسیار سختی است. بنابراین توجه به عادتهای خوب و بد کودک بسیار مهمه و باید توجه بشه که عادات رفتاری خوب در کودک علاوه بر اینکه خودشون حسن محسوب میشن، جا رو برای رفتارهای بد و نامطلوب تنگ میکنن. مثلا بچهای که عادت به مطالعه پیدا میکنه یا شبها زود میخوابه و سحرخیزه طبیعتا کمتر در معرض اعتیاد به تلویزیون و بازیه و کمتر احتمال رفتارهای برخاسته از تنبلی درش هست.
از این قواعد فیزیکی که گفتم و تعریفی که از عادت ارائه دادم میشه نتیجه گرفت که کودک برای اینکه یک کار خوبی بکنه نیاز به یک انرژی اولیه داره که این با تشویق، وعده و وعید!! و قول جایزه و اینها قابل انجامه. از طرفی یک فرقی بین کودک و آدم بزرگ هست و اون اینه که بچه در لحظه زندگی میکنه. یعنی بچه نمیتونه به خاطر یک جایزه یا مشوق که یک هفته بعد قرار بهش بدن الآن خوب باشه. بچه میخواد همون لحظه که یک کار خوبی انجام داد، نتیجهاش رو ببینیه. البته این با افزایش سن بیشتر میشه اما خیلی نمیشه روی اهداف بلندمدت برای بچه تمرکز کرد. از طرفی با توجه به اینکه یک رفتار یا عمل وقتی عادت و ملکه میشه که یک مدت نسبتا طولانی انجام بشه، در بچه نمیشه از حالتی که همه انرژی حرکت رو اول بدیم استفاده کرد. پس تنها راهی که باقی میمونه اینه که یک انرژی و انگیزه اولیه بهش بدیم که حرکت رو شروع کنه و ضمنا طوری برنامهریزی کنیم که در بین راه هم بهش نیرو و انگیزه بدیم تا حرکتش ادامه پیدا کنه.
بالاتر اشاره کردم که برای تبدیل شدن یک کار به عادت باید کاری کنیم که نیروهای درونی برای ادامه حرکت کافی باشه و نیازی به نیروی بیرونی نباشه. در کودک باید این نیروهای بیرونی و درونی رو شناخت تا بدونیم چطور میشه با نیروی بیرونی حرکتی رو در کودک ایجاد کرد و پایدار نگهش داشت. ضمنا چکار باید کرد که به تدریج نیروهای درونی جایگزین نیروهای بیرونی بشه.
نیروها و انگیزههای بیرونی در کودک رو همه میشناسیم. انواع مشوقهای مادی و معنوی مثل دادن هدیه، جلب توجه دیگران، تحسین بچه و خیلی چیزهای دیگه که ممکنه مفید یا مضر باشه میتونه نیروهای بیرونی باشه. مثلا خریدن چیپس و پفک هم که مضره برای بچه انگیزه است. یک نیروی بیرونی دیگه هم داریم که دفع ضرره یعنی مثلا بچه از ترس تنبیه و مجازات شدن یا محروم شدن از یک حق، کاری رو انجام بده که البته هرچند این نیرو در برخی موارد مفیده اما باید استفاده از اون در حداقل ممکن باشه. چون میتونه تبعات منفی به همراه داشته باشه. خوب استفاده از نیروهای بیرونی در ایجاد یک رفتار یا عادت در بچه مثل هل دادن میمونه. یعنی مثل اینه که ماشین رو همش هل بدیم و خوشحال باشیم که داره راه میره. درستش اینه که سوختی درونش بریزیم که روشن بشه و هم خودش راه بره و هم بتونه ما و دیگران رو هم با خودش ببره. این سوخت در بچه در مرحله اول محبت و عاطفه است. در مرحله بعد علم و باوره و در مرحله سوم هم باز محبته که البته جنسش با اولی فرق میکنه. در بچه نمیشه اول علم و باور رو ایجاد کرد. یعنی خیلی بعیده بچه مثلا ۴ – ۵ ساله از روی علم و باور به چیزی یک کاری رو به صورت مدام انجام بده. مثلا مسواک زدن بچه در ابتدا به خاطر علم و اعتقاد به این که دندان چیز مهمیه و نگهداری از اون لازم و واجبه نیست، بلکه به خاطر وعده و وعیدهای ما یا ترس از مجازات و تنبیهه.
خوب هرچند نصفه کاره موند اما خیلی طولانی شد، امیدوارم در مطلب بعدی بتونم مطالب تکمیلی رو بنویسم. راستش فکر نمیکردم اینقدر زیاد بشه اما شد و هنوز خیلی سؤالات بدون پاسخ موند که بعضیاش اینهاست:
– چه کنیم که نیروهای درونی جایگزین نیروهای بیرونی بشه؟
– روشهای انگیزشی برای ایجاد یک عادت در بچه چیه؟
– چطور میشه جلوی ترک عادتهای خوب رو گرفت؟
– آیا انجام دادن کار از روی عادت خوبه یا نه؟
– آیا انجام کار از روی عادت باعث یکنواخت شدن زندگی بچه و از بین رفتن خلاقیتش نمیشه؟
– عادتهای بد چطور در بچه شکل میگیرن؟
این سؤالات و برخی سؤالات اساسی دیگه موند که خدا بخواد بعدا یه چیزایی در موردش مینویسم.
جمعبندی مطالب هوش و ذهن و حافظه
اما در پستهای قبل در مورد هوش حافظه و توانمندیهای ذهنی و اینکه ماهیتشون چیست و چگونه رشد میکنند و چگونه میشه رشدشون داد چیزهایی نوشتم. شاید از ترکیب و کنار هم گذاشتن این مطالب و البته خلاصه کردن مواردی که در اونها گفته بودم بشه نکات زیر رو بیان کرد.
– هوش هرچند قابل رشد و تربیت است اما به مسائل وراثتی نیز بستگی دارد و بخش مهمی از آن ژنتیکی است. به عبارتی بخشی از هوش یا توان ذهنی جزء ویژگیهای ذاتی بچه است و لذا شناخت این ظرفیت و توان و هوش در فهم مسیر رشد کودک بسیار مهم است. روش فهم این توان نیز دقت در همان حرکات و رفتارها و عکسالعملهای بچه در ماهها و سالهای اول زندگی است. البته این به معنی رشد و تربیت ناپذیری هوش و استعداد نیست. هوش و توان ذهنی خصوصا در دوران کودکی قابل رشد و پرورش و تربیت است و دوران کودکی دوران طلایی تمرینات و برنامههایی است که منجر به رشد ذهنی فرد میشود.
– هوش در میزان فهم و آینده بچه مؤثر است و این نیست که بگوییم موفقیت صرفا عامل تلاش و پشت کار است. اما اینکه فقط هوش عامل موفقیت است این کاملا نادرست است. به عبارتی افرادی که توان و قدرت ذهنی بیشتر و هوش بالاتری دارند زمینههای موفقیت برای آنها بیشتر فراهم است اما این به آن معنی نیست که راه برای موفقیت افراد ضعیفتر بسته است. آنها نیز با تلاش و پشتکار بیشتر میتوانند حتی از افراد باهوش موفقتر شوند. تجربه و حس من اینطور میگوید که لااقل در کشور ما افراد با هوش و استعداد متوسط از نظر شاخصهای معمول موفقیت، موفقتر از افراد تیزهوش هستند (البته به طور متوسط) حالا این به دلیل عدم توانایی افراد باهوش در استفاده از این توان است یا به عوامل خارجی مثل نظام آموزش و پرورش یا سایر نظامات اجتماعی ما بر میگردد موضوعی است که باید صاحبنظران در مورد آن نظر دهند. آنچه مهم است این است که هوش بدون تلاش و پشتکار عامل موفقیت نیست و والدین توجه کنند کودکشان در هر سطحی از هوش و استعداد هست، باید تلاش و پشتکار را در او تقویت کنند. البته این به معنی فشار زیاد آوردن و خسته کردن بچه نیست.
– ویژگیهای ذهنها و تواناییهای آنها متفاوت است و این تفاوتها باید در روشهای آموزش و پرورش ذهن بچهها مورد توجه قرار بگیرد. به عبارتی نمیتوان نسخه واحدی برای همه بچهها نوشت. هرچند فعالیتها و کارهایی وجود دارد که برای تقویت همه یا اغلب ذهنها مفید و مناسب است. پس با توجه به اینکه ظرفیتها متفاوت است، برای هر ذهنی باید متناسب با ظرفیت آن، فعالیت و کار تعریف کرد. کار اضافه بر ظرفیت موجب خستگی و دلزدگی کودکان میشود. ضمنا نوع استعداد در کودکان نیز متنوع است. یکی مهارتهای حرکتی ویژهای دارد، یکی مهارت کلامی خاصی دارد و یکی مهارت هنری. اینها را باید شناخت و در مسیر درست هدایت کرد. البته شاید در سه سال اول همان تمرینات عمومی که بیشتر مبتنی بر تمرینات حرکتی، تعادلی، شناختی و کلامی است برای همه بچهها مفید و قابل استفاده باشد و از این سن به بعد است که تفاوتها کم و بیش مشخص میشود و میتوان تمرینات خاصی را برای بچهها درنظر گرفت.
– علاوه بر شناخت استعدادها و توانمندیهای بچهها باید ضعفهایشان را هم شناخت. در بسیاری موارد همین ضعفها باعث عدم رشد توانمندیها و استعدادها میشود. به عنوان مثال کمرویی، عدم توانایی تمرکز، بینظمی و حتی ضعفهای جسمی میتواند باعث عدم توانایی بچه در استفاده از استعدادها و قابلیتهای ذهنیش شود.
– تقویت ذهن لزوما از طریق آموزش و درس و کلاس نیست. بسیاری از فعالیتهای جسمی و حرکتی در تقویت ذهن و تواناییهای ذهنی و پرورش هوش مؤثرند. این موضوع خصوصا در سنین پایین بسیار اهمیت دارد. تا آنجا که میتوان رشد حرکتی و مهارتهای دستی را نشانهای از هوش در بچههای کوچک دانست. بنابراین توصیه جدی به والدین این است که قبل از سنین دبستان بچه را با کلاس و دورههای آموزشی مختلف خسته نکنند. یادگیریها خصوصا در سنین قبل از دبستان باید بیشتر مبتنی بر تجربه یا به صورت شناختی باشد. روشهای آموزشی کلاسیک در این سنین خیلی مناسب نیست.
– نباید جلوی یادگیری بچه در سنین پایین را گرفت. یعنی اگر بچه به صورت طبیعی و در محیط زندگی چیزهایی را یاد میگیرد، نه تنها نباید مانع آن شد بلکه باید مورد تشویق قرار گیرد. اما مجبور کردن کودکان به یاد گرفتن مطالب و مهارتها قبل از موعد آن، نه تنها مفید نیست، بلکه میتواند به ذهن و روحیه و انگیزه کودک لطمه بزند. مثلا اگر کودکی به صورت طبیعی علاقه خاصی به خواندن و نوشتن نشان میدهد و به صورت طبیعی چیزهایی را یاد میگیرد و میخواند و مینویسد باید او را تشویق کرد و بسترهای یادگیری (نه کلاس فرستادن) را برای او فراهم کرد. اما اصرار بر یادگیری خواندن و نوشتن قبل از سن مدرسه اصلا مناسب نیست و یاد گرفتن الفبا و کلمات نیز لزوما نشاندهنده هوش سرشار کودک نیست.
– حافظه یکی از مهمترین قابلیتهای ذهنی است و نیازمند توجه، رشد و تقویت است. تقویت حافظه و حفظ کردن بسیار خوب است اما منحصر کردن یادگیری به حفظیات و حفظ کردن مطالب بدون فهم و درک آنها اصلا خوب نیست. متأسفانه آنچه در تبلیغات و مؤسسات آموزشی کودکان به چشم میخورد استفاده از تکنیکهایی برای حفظ کردن بچههاست. در حقیقت میتوان گفت اغلب این مؤسسات بیشتر به دنبال راضی کردن والدین (برای پرداخت هزینه) هستند تا رشد ذهنی، خلاقیت و حافظه کودکان. چراکه شرطی کردن بچه هرچند ممکن است خروجیهای کوتاهمدتی داشته باشد و حتی ممکن است موجب تقویت حافظه نیز بشود، اما معمولا باعث ضعیف شدن خلاقیت و قالب گرفتن ذهن کودکان و مهمتر از آن عدم تلاش کودک برای فهم مفاهیم موجود در مطالبی که حفظ میکند خواهد شد.
– روشهای معمول اغلب بچهها را وابسته به آموزش میکنند تا جایی که بچه به موجودی تبدیل خواهد شد وابسته که باورش این است که بدون معلم و کلاس و کتاب و جزوات کمک آموزشی قادر به یاد گرفتن هیچ مطلب و مفهومی نیست. این اتفاقی است که متأسفانه دامنگیر اغلب کودکان و نوجوانان ما شده است! والدین سعی کنند به جای یاد دادن به بچهها بسترهای یاد گرفتن، آزمون و خطا کردن و شاخت را برای آنها فراهم کنند.
– مهمتر از یادگیری، یاد گرفتن عمل به چیزهایی است که کودک یاد گرفته است. بچه باید بفهمد که عمل کردن به آنچه میداند، مهم است نه صرفا بلد بودن آن. این هم در تربیت بچه مؤثر است هم یادگیری او را سرعت و عمق خواهد بخشید. چون بچه هم میفهمد چه چیزهایی در عمل به درد او میخورد هم در عمل کردن به آنچه یاد گرفته چیزهای جدیدی یاد میگیرد. ضمن اینکه سنت خدا هم بر این است که کسی که به دانستههایش عمل کند نادانستههایش را به او یاد بدهد. این کار هم از بچگی باید اتفاق بیفتد، وقتی که حجم دانستهها اینقدر زیاد نیست که نشود به آنها عمل کرد. ما کودک را پر میکنیم از دانش (معمولا بیمصرف) که فرضا اگر به کار هم بیاید حالا بعد از ۲۰ سال که فرد میخواهد به این همه دانشی به کار نرفته عمل کند با مشکل مواجه میشود و شاید اصلا نشدنی باشد. این مسأله اینقدر جدی است که مثلا در کار ما، فارغالتحصیلان دانشگاه (حتی بهترین دانشگاهها) را به عنوان افرادی که چیزی بلد نیستند، میبینند و ورود آنها به کار تازه اول فرایند آموزش آنهاست. البته کسانی که خودشان مستقل از نظام آموزشی فعالیتهایی انجام دادهاند، استثنا هستند.
– IQ، گیرایی و توان ذهنی در فهم و درک مؤثر است اما همه درک و فهم به اینها وابسته نیست و معرفت و حکمت مستقل از اینها است. آنچه شاید بتوان آن را عمق فهم یا بصیرت نامید، هرچند متأثر از توان ذهنی افراد نیز هست، اما عوامل مهمتر و جدیتری در آن مؤثر است. چه بسیار افراد باهوش و حتی دانشمند که به اصطلاح ما کوتاهفکرند. فهم عمیق و معرفت پیدا کردن به حقیقت نیازمند پایههایی غیر از هوش و حافظه است. در یک جمله باید بستری آماده و جایگاهی آرام برای علم و معرفت در وجود کودک درست کرد که متأسفانه خیلی از رفتارها و حتی کارهای آموزشی ما به این زمینه و بستر صدمه میزند!