اینترنت و نظریه آشوب

فضای سایبر یک پدیده پیچیده است که باعث تغییر شکل پارامترهای مختلفی در جوامع امروزی شده است (Teli, Pisanu, & Hakken, 2007). شناخت این پیچیدگی به صورت آنچه هست تغریبا غیر ممکن است لکن از آنجا که شناخت این فضا برای تحلیل و بازی در آن لازم است مدلهایی برای تعریف و تبیین این فضا قابل ارائه است. در این فصل با توجه به برخی ویژگیهای فضای سایبر (و اینترنت به عنوان یکی از اصلی‌ترین نمودهای آن) تعریفی بر مبنای نظریه آشوب برای نحوه توسعه و فعالیت این فضا ارائه می‌گردد.

آنچه از مستندات منتشر شده در خصوص ماهیت فضای سایبر اینگونه بر می‌آید که این فضا، فضایی با ویژگیهای زیر است:

      • فضای سایبر یک سیستم خود توسعه دهنده[۱] است.(I. Gritsenko, 1997)
      • فضای سایبر و اینترنت یک سیستم خود سازمانده[۲] است.(Fuchs, 2005)
      • فضای سایبر یک فضای غیر قابل پیش‌بینی[۳] است.(hussain, 2008)
      • فضای سایبر یک سیستم بدون مرز[۴] است.(hussain, 2008)
      • فضای سایبر یک فضای ساخته انسان است.(Whitfield Diffie, 2008) (Baker, 2010)
      • فضای سایبر یک سیستم توزیع‌شده است.
      • فضای سایبر مجموعه‌ای از شبکه‌ها، سیستمها و نرم‌افزارهای مختلف غیرهم‌بند[۵] است که کسی قادر به فهم درست آن نیست.(Brig Gen Brett, 2010)

این ویژگیها نشان‌دهنده یک سیستم است که هرچند نظم درونی آن قابل درک و تحلیل منطقی و علی دقیق نیست اما از یک نگاه بالاتر و از خارج این فضا نظمی کلان در آن مشاهده می‌شود. این موضوع نشان می‌دهد که هرچند این فضا یک توسعه و سازماندهی غیر متمرکز و داخلی دارد، قوانین و قواعدی بر آن حاکم است. کشف این قواعد و فهم این نظم کلان یکی از کلیدی‌ترین عوامل در برنامه‌ریزی و تعامل در این فضا و یا در قبال آن است. با توجه به مطالب عنوان شده به نظر می‌رسد نظریه آشوب سنخیت نسبتا خوب با فضای سایبر به عنوان یک سیستم پیچیده داشته باشد.

نظریه آشوب[۶]:

آشوب در لغت به معنی درهم ریختگی، آشفتگی و بی نظمی است. این واژه به معنی فقدان هرگونه ساختار یا نظم است و معمولاً در محاورات روزمره آشوب و آشفتگی نشانه بی نظمی و سازمان نیافتگی به نظر آورده می شود و جنبه منفی در بردارد. اما در واقع با پیدایش نگرش جدید و روشن شدن ابعاد علمی و نظری آن امروزه دیگر بی‌نظمی و آشوب به مفهوم سازمان‌نیافتگی، ناکارائی، و درهم ریختگی تلقی نمی‌شود بلکه بی نظمی وجود جنبه‌های غیرقابل پیش‌بینی و اتفاقی درپدیده‌های پویاست که ویژگی خاص خود را داراست. بی‌نظمی نوعی نظم غائی دربی نظمی است.

هیلز در ۱۹۹۰ آشوب یا بی‌نظمی را اینگونه تعریف می‌کند: “بی نظمی وآشوب نوعی بی نظمی منظم [۷]یا نظم در بی‌نظمی است. بی‌نظم از آن رو که نتایج آن غیر قابل پیش‌بینی است و منظم بدان جهت که از نوعی قطعیت برخوردارست”.

بی‌نظمی در مفهوم علمی یک مفهوم ریاضی محسوب می‌شود که شاید نتوان خیلی دقیق آن را تعریف کرد اما می‌توان آن ‌را نوعی اتفاقی بودن همراه با قطعیت دانست. قطعیت آن بخاطر آن است که بی‌نظمی دلایل درونی دارد و به علت اختلالات خارجی رخ نمی‌دهد و اتفاقی‌ بودن بدلیل آن‌که رفتار بی‌نظمی، بی‌قاعده و غیرقابل پیش‌بینی دقیق است. (دهقانی‌زاده, ۱۳۸۷)

نظریه آشوب، انقلابی است در درک ما از چگونگی کارکرد جهان. یافته های این نظریه، جهان تفسیر شده نیوتنی که پیرو قانون است را تبدیل به جهانی با پیچیدگی فوق العاده کرده که همه چیز در آن در یک شبکه تار عنکبوتی همواره متحول، با یکدیگر مرتبط شده است. (جعفری & صفری, ۱۳۸۴)

بی نظمی و آشوب به مفهوم سازمان نیافتگی، ناکارآیی و در هم ریختگی نیست. بی نظمی وجود جنبه های غیر قابل پیش بینی و اتفاقی در پدیده های پویاست که ویژگیهای خاص خود را دارا می‌باشد. بی نظمی، نوعی نظم غایی و نظم در بی نظمی است. در حقیقت بی نظمی و آشوب نوعی بی نظمی منظم یا نظم در بی نظمی است. بی نظمی از آن رو که نتایج آن غیرقابل پیش بینی است و منظم بدان جهت که از نوعی قطعیت برخوردار است. (جعفری & صفری, ۱۳۸۴)

با توجه به ویژگیهای آشوبی فضای سایبر به عنوان یک سیستم پیچیده اجتماعی- تکنولوژیکی معمولا نگاه‌های مختلفی در سطوح و از ابعاد متفاوت به این فضا شده است. این نگاه‌ها که در صاحب‌نظران مختلف داخلی و خارجی نیز دیده می‌شود. هر یک از نگاه‌ها و تحلیلها به نوعی ساده‌سازیهایی را در مدل کردن این فضا به کار می‌برند که بعضا منجر به نقص در شناخت کلیات این فضا می‌شود. این نگاه‌ها باعث موضع‌گیریها، اظهار نظرات و تحلیلهایی می‌شود که هرچند ممکن است در سطح خود درست باشند اما نقص یا نادرستی آنها در یک نگاه کلان مشخص است. در حقیقت می‌توان گفت این پراکندگی در نظرات، برنامه‌ها و تحلیلها ناشی از عدم شناخت درست این فضا و نگاه به بخشی از آن است. این پراکندگی نظرات در مواجهه با فضای سایبر ضرورت وجود یک مدل برای تحلیل این فضای آشوبی و گسترده را نشان می‌دهد. از طرفی به نظر می‌رسد که در این سیستم آشوبی پیچیده قوانینی حاکم است که توسعه، رفتار و تغییرات آن بر اساس این قوانین قابل توجیه است. جمله زیر از گزارش نیروی هوایی ارتش آمریکا در این خصوص قابل توجه است.

“این یک مسئله بسیار پیچیده است؛ که ذینفعان متعددی در نیروی هوایی در حوزه‌های مرتبط به آن اظهار نظر می‌کنند؛ اما استفاده از یک ادبیات رایج سازمانی برای چنین مسائلی تجربه شده است و آن این است که ما باید به اصول برگردیم. یک چارچوب کلان برای توضیح بنیادی فضای سایبر ارائه کنیم؛ چراکه این موضوع مهمی است و قابلیت ما را مشخص می‌کند. ” (Woolley, 2006)

این نکته، یعنی بازگشت به پایه‌های اساسی و شناخت فضای سایبر یک موضوع کلیدی است که شاید بتواند در درک این فضا و تحلیل آن کمک نماید. در ادامه با توجه به مطالب گفته شده در خصوص سیستمهای آشوبی و روش مدل کردن آنها به بیان ساختارهای فرکتالی و سیستمهایی که چنین ماهیتی دارند پرداخته خواهد شد. بر اساس این مدل روشی برای تحلیل فضای پیچیده سایبری ارائه خواهد شد که به نظر می‌تواند کمک مؤثری در فهم ماهیت این فضا و برنامه‌ریزی برای تعامل با آن نماید.

سیستمهای آشوبی و فراکتالها

مهمترین عامل در واهمه و اجتناب از آشوب،‌ عدم پیش‌بینی رفتار یک سیستم گرفتار شده در آشوب یا به عبارت دیگر یک سیستم آشوبی[۸] است. (مجیدی, نظام برتر: آینده آموزش و آموزش آینده, ۱۳۸۰) فضای سایبر با توجه به سرعت شگفت‌انگیز توسعه آن و پیچیدگی‌های بسیاری که دارد یک نمونه کامل از سیستمهای آشوبی است. جالب اینکه این واهمه و سردرگمی در مواجهه با این فضا در همه کسانی که به نوعی با آن سر و کار دارند مشاهده می‌شود. این موضوع وقتی عجیب‌تر است که پیشگامان این حوزه و کسانی که به نظر می‌رسد بر بسترها و زیرساختهای این فضا تسلط دارند ابراز سردرگمی و واهمه می‌کنند. برخی از عباراتی که در مستندات آمده نشان‌دهنده این سردرگمی و ناتوانی در فهم این فضا است.

” هیچ‌کس نمی‌داند، آینده جوامع در موج سوم چگونه خواهد بود یا این شکست و تغییر عظیم جوامع را به کجا سوق خواهد داد. اما این موضوع مهم است که فضای سایبر بافت جوامع آینده را شدیدا تحت تأثیر قرار خواهد داد و باعث ایجاد همسایه‌های الکترونیکی خواهد شد که نه با مرزهای جغرافیایی بلکه با توجه به علایقشان از هم تفکیک می‌شوند.” (Esther Dyson, 1994)

” متأسفانه همه ما از فضای سایبر استفاده می‌کنیم و همه ما تعریف خود را از این فضا داریم و این بخشی از مشکل است!!” (Woolley, 2006)

عموما این سردر گمی ناشی عدم توانایی در پیش‌بینی رفتارهای سیستم ناشی می‌شود. هرچند رفتار یک سیستم آشوبی معمولا نه کاملا قطعی است و نه کاملا تصادفی. معمولا رفتار کوتاه مدت سیستمهای آشوبی را تاحدی می‌توان پیش‌بینی کرد. اما هرچه به سمت رفتار دراز مدت پیش می رویم، احتمال صحت پیش‌بینی کمتر می‌شود. (مجیدی, نظام برتر: آینده آموزش و آموزش آینده, ۱۳۸۰)

بر اساس آنچه گفته شد، هدایت به این سمت است که مجبوریم برای طراحی یک سیستم باثبات،‌ آشوب را در معادلات خود مد نظر داشته باشیم و ساختاری را طراحی کنیم که بتواند در محیطی آشوبی زندگی کند. این تصور که یک تحلیل یا طراحی قوی و بسیار عالی کلاسیک، با رعایت تمام جوانب (بدون توجه به آشوب)،‌ می‌تواند مشکل سیستمهای ما را حل کند،‌ تصور باطلی بیش نیست. بخصوص وقتی صحبت از سیستمهای عظیمی نظیر فضای سایبر، که هزاران عامل کوچک و بزرگ بر آن اثر می گذارند و از آن اثر می پذیرند، یک تحلیل یا طراحی سلسله مراتبی و خط تولیدی کلاسیک، هر قدر هم که دقیق انجام شود، پاسخگو نخواهد بود و بر مشکلات روز افزون خود فائق نخواهد آمد. در اینجا اشکال از تحلیل‌گر نظام نیست، بلکه ساختار کلیشه‌ای و متمرکز به کار گرفته شده، نمی‌تواند با آشوب محیط کنار بیاید.

دومین نکته‌ آن است که نمی‌توان از روی تصاویر لحظه ای[۹] از برخی سیستمها، رفتار آنها را تشخیص داد. مثلا ممکن است کسی در یک لحظه به یک شخص یا یک سیستم آشوبی نگاه کند و ببییند که همه چیز درهم و برهم به نظر می‌رسد‌؛ اما با تجسم کل در طی یک مدت طولانی، همین شخص یا سیستم،‌ کار خود را خوب انجام می‌دهد. این موضوع به این معنا است که به سیستم و ساختاری که ما در حال طراحی و توصیف آن هستیم، نمی‌توان به صورت لحظه‌ای و با تفکیک اجزاء‌ آن از هم و بررسی تک تک آنها نگاه کرد و بر اساس آن در مورد این ساختار قضاوت نمود. بلکه باید سیستم را به شکل یک کل مورد توجه قرار داد.

یک مثال صریح از تفاوت بین ثبات سیستمهای آشوبی با ثبات سیستم خطی و غیر آشوبی را می‌توان در ساختارهای مدیریتی و حکومتی جستجو کرد. ساختارهای متمرکز و دیکتاتوری،‌ ساختارهائی هستند که ثبات بسیار بیشتری نسبت به ساختارهای مشارکتی و دموکراتیک دارند. اما ساختارهای دیکتاتوری ایستا هستند. دینامیک و تحول درونی و رشد در آنها مشاهده نمی‌شود. بنا بر این،‌ ثبات این سیستمها تزریقی و پوشالی است. معمولا تحول در اینگونه سیستمها به شکلهای رخدادی و طی یک مقطع زمان و با تغییر شخص دیکتاتور، به یکباره انجام می‌شود. اما یک سیستم مشارکتی، با اینکه به نظر دارای ثبات مقطعی کمتری است، در حال تغییر و تحول و رشد درونی است و ثبات دراز مدت آن بیشتر است. چنین سیستمی با نیازها و تغییرات محیط با سرعت بیشتری خو می‌گیرد. (مجیدی, نظام برتر: آینده آموزش و آموزش آینده, ۱۳۸۰)

به عبارت دیگر یک نظم خودجوش در این سیستمهای به ظاهر آشوبی دیده می‌شود. نظم خودجوش که به ظهور خودبخود نظم از آشوب اطلاق می‌شود، به صورت‌های مختلفی ظاهر می‌شود که از جمله‌ی آن می‌توان به تکامل حیات، زبان‌ها، و بازار آزاد اشاره کرد. در بوجود آمدن چنین نظمی، یک ناظر مرکزی بر ایجاد نظم نظارت ندارد و افراد شریک در سیستم با دنبال کردن اهداف شخصی و نه با هدف ایجاد نظم در کل سیستم، به طور خودبخود نظم سیستم را پدیدار می‌سازند

در سیستم‌های نظارتی، بخشی از ایجاد نظم با استفاده از آمار میسر می‌شود که البته چنین داده‌هایی نمی‌توانند اطلاعات کامل را منتقل کنند و همواره در انتقال اطلاعات از چنین طربقی بخشی از داده‌ها در مجردسازی از بین می‌رود.

از دیدگاه مطالعات مدرن بازی‌ها می‌توان به نظر هایک [۱۰]اشاره کرد که معتقد است «یک بازی به طور شفاف نمونه‌ای از یک رویه است که در آن اطاعت از یک دسته قانون عام توسط عناصری که به دنبال اهداف مختلف و حتی متضاد هستند به یک نظم کلی منجر می‌شود». (احمدی, ۱۳۸۸)

در مستندات علمی برای سیستمهای آشوبی ویژگیهایی را برمی‌شمارند. این ویژگیها عبارتند از: (دهقانی‌زاده, ۱۳۸۷)

      • اثر پروانه‌ای: در واقع بیانگر رد روابط خطی بین علت و معلول و تأیید غیرخطی بودن روابط در پدیده ها و سیستم‌هاست. به این معنا که یک تغییر جزیی در شرایط اولیه می تواند به نتایج وسیع و پیش‌بینی نشده در ستاده‌های سیستم منجر گردد و این سنگ بنای تئوری آشوب است. در نظریه آشوب یابی نظمی اعتقاد بر آن است که در تمامی پدیده ها، نقاطی وجود دارند که تغییری اندک در آن‌ها باعث تغییرات عظیم خواهد شد. درگذشته سیستم‌هائی که اثر پروانه‌ای ازخود نشان می‌دادند به عنوان سیستم‌های بررسی ناپذیر ازحیطه مطالعات علمی کنار نهاده می‌شد و به این جهت روش تحلیلی خاصی برای مطالعه آن‌ها به وجود نیامده بود اما امروزه این سیستم‌ها محل توجه دانشمندان است وکوشش می‌شود تا مسائلی که قبلا تصادفی، ناموزون و بی نظم تلقی می شدند با تئوری آشوب مطالعه و راه حل یابی شوند.
      • خودسازماندهی: در محیط در حال تغییر امروز، سیستم های بی نظم در ارتباط با محیطشان هم چون موجودات زنده عمل می کنند و برای رسیدن به موفقیت همواره باید خلاق و نوآور باشند. اما هنگـامی که سیستم به تعادل سازگار نزدیک می شود برای حفظ پویایی نیاز به تغییرات اساسی درونی دارد که این تغییرات به جای سازگاری و تطبیق با محیط، سازگاری پویا را موجب می شود که نتیجه آن دگرگونی روابط پایدار بین افراد، الگوهای رفتاری، الگوهای کار، نگرشها و طرز تلقی ها و فرهنگ‌ها است. در چنین شرایطی است که تغییرات کوچک می‌تواند تغییرات عمده‌ای را در رفتار سیستم ایجاد کند و تحت این شرایط است که اثر پروانه ای در کنار سازگاری پویا تبلور می یابد. دانشمندان معتقدند که آشفتگی، سازگاری‌ها و انطباق‌ها را در هم می‌شکند که این امر در ظهور نظم نوین گاهی بسیار ضروری است و باعث خلاقیت مستمر در سایه تخریب خلاق در سیستم می شود. مورگان خاصیت خودنظمی در سیستم ها را تابع چهار اصل می داند. نخست آن‌که سیستم باید توان احساس و درک محیط خود و جذب اطلاعات از آن را دارا باشد. دوم آن‌که، سیستم باید قادر به برقراری ارتباط بین این اطلاعات و عملیات خود باشد. سوم آن‌که، سیستم باید قدرت آگاهی از انحرافات را داشته باشد و چهارم آن‌که، توانایی اجرای عملیات اصلاحی برای رفع مشکلات را دارا باشد. هرگاه این چهار اصل برقرار شوند رابطه ای بین سیستم و محیط ایجادشده و سیستم خود نظم می‌گردد و در مقابل وقایع، نوعی هوشمندی از خود بروز می دهد
      • خودمانایی: در تئوری آشوب و معادلات آن نوعی شباهت بین اجزاء و کل قابل تشخیص است. بدین ترتیب که هر جزیی از سیستم دارای ویژگی‌های کل بوده و مشابه آن است. به این خاصیت هولوگرافی گفته می‌شود. اولین بار هولوگرافی در سال ۱۹۴۸ توسط دنیس گابور مطرح شد. مورگان در کتاب خود تحت عنوان « نگارهای سازمان» در استعاره سازمان به مثابه مغز ویژگی‌های هولوگرافی را عبارت از: جـزء خاصیت کـل را داشته و مانند آن عمل می کند، سیستم توانایی یادگیری را دارد، سیستم دارای توانایی خودسازماندهی است. حتی اگر قسمتهایی از سیستم برداشته شود سیستم به راحتی می تواند به فعالیت خود ادامه دهد. به عنوان مثال در رابطه با خاصیت هولوگرافی می توان به آینه اشاره کرد.این خاصیت در تمام قسمت های آن وجود دارد بگونه ای که هر قطعه آن این خاصیت کل را می تواند از خود بروز دهد
      • رباینده‌های عجیب: علی رغم غیرقابل پیش بینی و غیرخطی بودن رفتار، رباینده‌های عجیب بیانگر الگوهای منظمی هستند که از آشفتگی‌های موجود در سیستم و بی نظمی موجود به دست می‌آیند. رباینده‌های عجیب در همه جا وجود دارند همـه آنچه را که ما در نظر اول بی نظـــم و آشوب گونه می بینیم در درازمدت و با گذر زمان الگویی منظم و دارای نظم از خود نشان می‌دهد. تغییرات شدید، رفتارهای نامنظم، دگرگونی‌های غیرقابل پیش بینی، حرکات بحرانی و… همه در ذات خود دارای نظمی نهفته هستند.

ساختار فراکتالی –در ساختارهای فراکتالی، نوع جدیدی از نظم (نه یک نظم کلیشه‌ای و سازماندهی‌شده مانند نظم کلاسیک) مشابه با نظمی که در طبیعت و موجودات زنده مطرح است، وجود دارد. با توجه به این موضوع، نوع جدیدی از نظم در ساختارهای اجتماعی و رسمی جامعه وجود دارد. (مجیدی, چارچوب نظری دولت الکترونیک, ۱۳۸۴)

ویژگیهای ساختارهای فرکتالی عبارتند از: (مجیدی, نظام برتر: آینده آموزش و آموزش آینده, ۱۳۸۰)

اول آنکه فراکتال نظمی است که از دل آشوب بیرون می‌آید. دوم آنکه فراکتال معمولا از قرار گرفتن پاره‌های بدون قاعده به صورت تصادفی (در فراکتال تصادفی)، پدید می‌آید. منظور از تصادفی در اینجا لزوما درهمی نیست. بلکه منظور آن است که رفتارهای هر یک از این پاره‌ها می‌تواند غیر قابل پیش‌بینی باشد. مانند تصمیمات انسانهائی که در یک مجموعه قرار دارند. سوم آنکه فراکتال، ترکیب گراست. عوامل ناموزون، کثیر و تجزیه شده، در یک شکل فراکتالی به صورت یک صورت واحد و یک مجموعه مرکب موزون و دارای تناسب تبدیل می‌شود.

خصوصیات بعدی فراکتال از آشوبی بودن آن ناشی می‌شود. چهارمین خصوصیت آنکه معادله آشوبی مولد فراکتال مورد بحث به عنوان قواعد مستتر در بستره است که این شکل منظم و منسجم را ایجاد می‌کند. پنجم آنکه با توجه به اصل خود مشابهت، قواعد و معادلاتی که در این بستره قرار دارند، بسیار ساده‌اند. ششم آنکه ترکیب بین ساختار فراکتالی و یک مجموعه قوانین و خصوصیات ساده، می‌تواند سیستم و ساختمان عظیمی را بنا کند. هفتم آنکه فراکتال برای ایجاد انسجام، از نظم و انسجام نهفته در طبیعت و خلقت بهره می‌برد.

هشتمین خصوصیت فراکتال آن است که بر اساس همین نظم نهفته در طبیعت و خلقت، یک رباینده عجیب،‌ سازماندهی و انسجام سیستم را در دست می‌گیرد. خصوصیت نهم آنکه توسط همین رباینده، رفتارهای سیستم در محدوده‌های کوچک و ساده بسته بندی می‌شود. دهمین خصوصیت آن است که سیستم با کمک همین رباینده به تعادل و ثبات دست پیدا می‌کند.

خصوصیت یازدهم در این نهفته است که سیستم آشوبی ماهیتا یک سیستم باز و در تعامل با محیط است و معادلاتی که آن را توصیف می‌کند نیز بر چنین مبنائی بنا می‌شود. این موضوع به ما کمک می‌کند مجبور نباشیم تا سیستم را به صورت بسته تصور و بر همین اساس سازماندهی و طراحی کنیم. و دوازدهمین و شاید مهمترین خصوصیت آنکه سیستم آشوبی که در لبه آشوب در فراکتال تجلی پیدا می‌کند، طی یک مکانیزم خودسازماندهی، تکامل درونی دائمی را ایجاد می‌کند و این سیستم را در یک ”شدن“ دائمی قرار می‌دهد.

برخی از خصوصیات جامعه اطلاعاتی

برخی از خصوصیات کلیدی جامعه اطلاعاتی که به روشنی نشان می‌دهند که ما با جامعه ای متفاوت و پدیده‌های جدیدی در آن مواجه هستیم، عبارتند از (مجیدی, چارچوب نظری دولت الکترونیک, ۱۳۸۴):

      • مشارکت اقشار مختلف در فعالیتهای جامعه – در جوامع قبلی، مردم چندان در ساختارهای رسمی حکومتی نمی‌توانستند دخالت کنند، اما در جامعه اطلاعاتی، افزارها و شرایطی فراهم است تا افراد بتوانند در امور رسمی جامعه، خصوصا حکومت، مشارکت کنند. در یک جامعه اطلاعاتی مطلوب، قشرهای مختلف مردم در تصمیم‌گیری‌ها و فعالیت‌های مختلف حکومت و ساختارهای رسمی مشارکت می‌کنند.
      • تعاملی بودن بیشتر – در یک جامعه اطلاعاتی، تعامل بیشتر قشرهای مختلف مردم با یکدیگر فراهم می‌شود. در جوامع قبلی، افراد تنها با خویشاوندان و همسایگان و افراد نزدیک خود ارتباط و تعامل داشتند، اما این تعامل در جامعه اطلاعاتی، وسعت بیشتری پیدا می‌کند. مردم می‌توانند با افراد متعددی تعامل برقرار کنند. البته می‌توان گفت که تعاملات خانوادگی نسبت به جامعه قبلی کمتر شده است، ولی تعاملات کاری افزایش پیدا می‌کند. در جامعه اطلاعاتی، تعاملات فکری نیز افزایش پیدا می‌کند، هر چند اگر ارتباط کاری وجود نداشته باشد. افرادی که با یکدیگر علائق و دیدگاه‌های مشترکی دارند، می‌توانند آسان‌تر ارتباط برقرار کنند. در صورتی‌که در جوامع قبلی افرادی که علائق و وجوه مشترک و یکسانی داشتند، می‌بایست در باشگاه یا انجمنی در کنار یکدیگر قرار می‌گرفتند، از این رو، همه افراد نمی‌توانستند در این باشگاه شرکت کنند و این امکان برای همگان فراهم نمی‌شد.
      • خارج بودن از محدوده مرزهای رسمی– جامعه اطلاعاتی، از مرزهای رسمی خارج می‌شود و دیگر نمی‌توان مرز مشخصی برای آن درنظر گرفت و در واقع، جامعه اطلاعاتی می‌تواند فراتر از یک مرز شکل گیرد. به عنوان مثال، یک فرد ایرانی که در خارج از مرزهای کشورش بسر می‌برد، می‌تواند با مردم کشور خود تعامل برقرار کند و حتی می‌تواند در مسائل اجتماعی و حتی مسائل حکومتی کشور خود مشارکت نماید و یا حتی یک فرد غیر ایرانی نیز ممکن است تعاملات و مشارکت‌هائی را با مردم ایران برقرار نماید.
      • جهانیبودن – خارج‌بودن از مرزهای رسمی، ما را به جهانی‌شدن و رفتارهای یکپارچه جهانی می‌رساند. فضاهای تصمیم‌گیری جوامع با هم متداخل می‌شود و اثرگذاری‌های متقابلی در این فضاهای تصمیم‌گیری ایجاد می‌شود و حرکت‌هائی به سمت فضای تصمیم‌گیری یکپارچه جهانی انجام می‌شود، چه به شکل رسمی تحت عنوان دهکده جهانی، و چه به شکل‌های غیررسمی.
      • مردم محور – بدلیل تعاملی‌بودن جامعه اطلاعاتی و مشارک اقشار مختلف مردم در فعالیت‌های آن، خواه‌ناخواه جامعه به سمت مردم‌محوری حرکت می‌کند. در جامعه اطلاعاتی، قدرت تعامل سطوح مختلف مردم و فعالیت‌های آنان آنقدر افزایش پیدا می‌کند که رفته‌رفته منجر به محوری شدن مردم در فعالیت‌های حکومت و ساختارهای حکومتی می‌شود.
      • توزیعشدگی – یک از خصوصیات اساسی جامعه اطلاعاتی، توزیع‌شدگی است. درجامعه اطلاعاتی، فعالیت‌ها، حوزه‌ها و عملیات، در بخش‌ها و بسترهای مختلف توزیع می‌شود. بدون آنکه ساختار متمرکزی وجود داشته باشد، هر فردی در جای خود، تصمیم‌گیری می‌کند و رفتاری را از خود نشان می‌دهد. تصمیمات و رفتارهای مردم، در بخش‌های مختلف به هم پیوند می‌خورند و یک تصمیم یکپارچه در بستره فن‌آوری اطلاعات ایجاد می‌شود و رفتار یکپارچه‌ای در این بستره بروز می‌کند.
      • ویژهگرائی – در حامعه اطلاعاتی، امکان پاسخگوئی به نیازهای متنوع افراد فراهم می‌شود و ویژه‌گرائی تحقق پیدا می‌کند. هر کس می‌تواند با توجه به خصوصیات فردی خود، به نیازهایش پاسخ دهد و به علائق و سلیقه‌هایش دست پیدا نماید.
      • اشکال جدید – اشکال جدیدی از پدیده‌ها و مسائل اجتماعی در جامعه اطلاعاتی شکل می‌گیرند، مانند پدیده وبلاگ‌نویسی، که همه افراد می‌توانند به شکل یک خبرنگار غیررسمی در امور رسانه‌ای دخالت کنند و فعالیت‌های رسانه‌ای انجام دهند. این اشکال جدید می‌توانند در نظامها و ساختهای اجتماعی صورت گیرند. نظام‌ها و ساخت‌هائی در جامعه اطلاعاتی ایجاد می‌شوند که قبلا وجود نداشتند، مانند گروه‌های مجازی در اینترنت. مفهوم توسعه و پیشرفتگی و معیارهای آن، شکل‌های جدیدی به خود می‌گیرند. در جامعه قبلی، بحث توسعه تنها محدود به توسعه اقتصادی بود، در حالی که در جامعه اطلاعاتی، شکل‌های متفاوتی از توسعه و رفاه مطرح می‌شود. در جامعه اطلاعاتی، پیشرفتگی جامعه، نه تنها به فراهم‌آوردن وضعیت اقتصادی بهتر، بلکه به رشد عقلانیت، رشد مشارکت مردم و نظائر آنها مربوط می‌شود. جامعه‌ای پیشرفته محسوب می‌شود که بتواند دانش را به نحو مطلوب در جامعه به جریان بیاندازد، مشارکت مردم را افزایش دهد و نظائر آنها.
      • اشتراک وسیع و به جریانافتادن اطلاعات و دانش و تجربیات و علوم – در جامعه اطلاعاتی، اشتراک و به جریان‌افتادن اطلاعات و دانش و تجربیات و علوم، بسیار شدیدتر و وسیع‌تر از گذشته انجام می‌شود. دسترسی افراد به منابع و علم و دانش بسیار بیشتر می‌شود.
      • تضادهای (پارادوکسها) نو – در جامعه اطلاعاتی، شاهد تضادها و پارادوکس‌های نو هستیم که وجوه آنها عبارتند از:
          • رشد قدرت شرکتهای کوچک و سیطره شرکتهای جهانی بسیار بزرگ – در پهنه این تضادها، شرکت‌های کوچک رشد پیدا می‌کنند و قدرتشان افزایش پیدا می‌کند، و در عین حال، شرکت‌های جهانی بسیار بزرگ چندملیتی نیز بر نقاط مختلف دنیا، سیطره پیدا می‌کنند. مثلا، یک شرکت کوچک با تعداد کمی افراد در آن که حتی ممکن است محل کار فیزیکی هم نداشته باشد، می‌تواند فعالیت بزرگی را انجام دهد و اثر بسیار بزرگی در جامعه بگذارد، و درآمد زیادی نیز کسب نماید.
          • بومی و محلیسازی در کنار جهانیسازی – موضوع بعدی آن است که در عین حالی که تمامی جوامع در حال پیوند با هم هستند و جامعه جهانی را شکل می‌دهند، بومی‌سازی نیز رخ می‌دهد. هر حوزه و بخشی (مانند یک شهرستان) می‌تواند برای خود خصوصیات و رفتارهای خاصی داشته باشد و قواعد و مقررات و یک ویژه‌گرائی خاصی برای خود داشته باشد. فن‌آوری اطلاعات این امکان را می‌دهد که هر محیط و هر محلی برای خود ویژه‌گرائی داشته باشد و مثلا آموزشی که به افراد در یک روستا داده می‌شود، با توجه به مسائل خاص آن روستا باشد، نه با توجه به دستورالعمل کلی کشوری.
          • توزیعشدگی در کنار تمرکز – در عین اینکه ساختارهای متمرکزی برای ایجاد انسجام و یکپارچگی در فعالیت‌ها وجود دارند، بسیاری از فعالیت‌ها نیز توزیع می‌شوند. این دو در کنار هم رشد پیدا می‌کنند، در برخی از حوزه‌ها، تمرکز بیشتری می‌توان دید و در برخی حوزه‌ها توزیع‌شدگی بیشتری.
      • توسعه قواعد، مکانیزمها و استانداردها – در جامعه اطلاعاتی، با توسعه قواعد، مکانیزم‌ها و استانداردهای جدیدی مواجه هستیم که در جامعه قبلی به این صورت نبودند.
      • خودسازمانده و فعال در شکلگیری – در جامعه اطلاعاتی، با خودسازماندهی فعال در شکل‌گیری جامعه مواجه هستیم، و جامعه، به شکل بسیار قدرتمندتری نسبت به گذشته، در حال تغییر و سازماندهی مجدد و از درون است.

نتیجه گیری

در این مقاله، ملاحظه گردید که برای دگرگونی‌ها، تحولات و پدیده‌های رشد و توسعه، می‌توان از نظریه فراکتالی در مدل سازی بهره گرفت. اتخاذ چنین روشی در مطالعه سیستم های پویا، می‌تواند در درک و دریافت نحوه تکوین، رشد و حیات پدیده‌ها، واقعیت‌های وجودی و انکشاف قانون مندی‌های حاکم بر آنها، مؤثر واقع گردد. این شیوه نوین در بسیاری از پژوهش‌های علمی و بویژه در مطالعه سیستم های طبیعی و سازواره‌ها به کار گرفته شده و به نتایج جالب توجه منجر گردیده است. از آنجا که سازمان‌ها، سیستم‌های انسانی و مدیریتی نیز همچون سازواره‌ها و سیستم های طبیعی از خصلت های رشد و توسعه و اوصاف حیاتی برخوردار هستند و معمولا چنین نگرش هایی در مطالعه و بررسی سیستم های سازمانی و مدیریتی به کار گرفته می‌شود، استفاده از نظریه فراکتالی در پژوهش‌های مدیریت می‌تواند ابزار توانمندی را در اختیار پژوهشگران مدیریت قرار دهد و نیز معیارهای کمی را برای سنجه‌ها و شاخص‌های مدیریتی در ارزیابی و مقایسه فرآیندهای رشد و توسعه، استحکام و انسجام سازمان‌ها، شبیه سازی، تصمیم گیری و مانند اینها فراهم آورد.

[۱] Self-developer

[۲] Self-organizer

[۳] unpredictable

[۴] borderless

[۵] Disparate

[۶] Chaos Theory

[۷] orderly Disorder

[۸] – Chaotic System

[۹] – Snap Shots

[۱۰] Hayek

نکاتی در مورد زیست‌بوم اندیشه‌ورزی کشور

اگر بخواهیم فرایند تولید و اثرگذاری اندیشه درست اتفاق بیفتند لازم است به چیزهایی غیر از اندیشکده نیز توجه کنیم. فرایند اندیشه‌ورزی تا رسیدن به اثر، یک زنجیره دارد که بسیاری از حلقات آن ماهیت اندیشه‌ای ندارند. استفاده از استعاره صنایع غذایی شاید بتواند به تبیین موضوع کمک کند. اگر اندیشه را مثل محصولات کشاورزی یا غذایی طبیعی بدانیم برای رسیدن درست و مفید آن به دست مصرف کننده باید چرخه‌ها و فرایندهای مختلفی را مدنظر قرار دهیم. در نکات زیر سعی شده با استفاده از این استعاره به موضوع زیست‌بوم اندیشه‌ورزی پرداخته شود.

    • عصر صنعت تأثیر شگرفی در نحوه و میزان تولید بساری از محصولات داشت بشر سعی کرد همه چیز را استاندارد کند، برای هر محصول خط تولید و نهادی تخصصی ایجاد کند و روشهای تولید انبوه و افزایش بازده را در تولید بسیاری محصولات به کار گرفتند. شاید نظام جدید اندیشه‌ورزی و شکل‌گیری اندیشکده‌های بزرگ در غرب مزارع، کارخانه‌ها و نهادهای تولید انبوه فکر برای مصرف‌کنندگان متعدد و متنوع آن باشد. البته همانطور که هیچ‌وقت عسل کندوهای گسترده طعم و خاصیت عسل طبیعی جنگل را پیدا نکرد و میوه‌های زیبا و خوش فرم و زیاد باغ‌های صنعنتی با کودهای فراوان نتوانست مردم را قانع کند که از میوه‌های کوهی و جنگلی مفیدتر و خوش‌مزه‌ترند، هنوز بهترین اندیشه‌ها نه خروجی اندیشگاه‌ها و اندیشکده‌های بزرگ که حاصل افرادی است که در دل طبیعت جامعه و در مبارزه با کوه و باد و باران و رقابتهای جنگلِ اجتماعات انسانی رشد کرده‌اند. این است که هنوز افراد برجسته از اندیشکده‌ها طالب بیشتری دارند و بعضا دور آنها اندیشکده تشکیل می‌دهند.
    • یکی از مهمترین عناصر در رسیدن به محصول خوب بذر خوب است در فرایند اندیشه‌ورزی، یا افراد به صورت طبیعی توانمندیهای بالقوه خوبی دارند (مثل بذرهای طبیعی برتر که حاصل انتخاب طبیعی طبیعتند) یا بر اساس نظامات آموزشی توانایی‌های حل مسئله و اندیشیدن در آن ایجاد شده است (مثل بذرهایی که با مهندسی ژنتیک ایجاد شده‌اند) این هر دو می‌تواند مبنای اندیشه‌ورزی باشد اما دومی طبیعتا در فرایندهای خاص به عمل خواهد آمد و بعید است در شرایط طبیعی و غیر حراست و حفاظت شده به نتیجه برسد. برای توسعه فضای اندیشه‌ورزی هم شناخت بذرهای خوب طبیعی کلیدی است و هم تولید و پرورش بذرهای مهندسی شده که البته پایه اغلب آنها هم بذرهای مطلوب طبیعی است. در کشور ما به دلیل نقص و ضعف نهادهای پرورنده، تمرکز بر نوع اول می‌تواند رشد بهتر و سریع‌تری را در این عرصه ایجاد کند.
    • محتوا و فکر و اندیشه نوع بذر است اینکه ما چه می‌کاریم مشخص می‌کند که چه درو خواهیم کرد. بذر درخت غیر مثمر میوه نخواهد داد و کسی بذر میوه سمی را کشت نمی‌کند. رها کردن بی‌هدف منابع و حمایتها مثل آبیاری و مراقبت از زمینی است که همه نوع بذر خوب وبد در آن هست. هم میوه‌ها و بذرهای خوب رشد می‌کنند هم علف هرز و میوه‌های سمی. احتمالا علف‌های هرز گیاهان مفید را خواهد خشکاند و اگر ثمری هم از آن بیرون بیاید اینکه موجب قوت است یا باعث ضعف و مریضی محل سؤال خواهد بود.
    • تولید اندیشه و رسیدن یک کار اندیشه‌ورزانه به محصول، تازه اول راه است. بسیاری میوه‌ها که می‌رسند یا خوراک پرندگان می‌شوند یا به زمین می‌افتند و تباه می‌شوند و این اتفاقا برای میوه‌های خوشمزه جنگل بیشتر اتفاق می‌افتد تا محصولات کم‌خاصیت، سم‌خورده و تراریخته باغات صنعتی. اندیشه‌ هم همینطور است باید چرخه‌هایی برای رساندن درست آن به مصرف کننده باشد تا بتواند اثربخش شود. بسیاری از مشکلات زیست‌بوم اندیشه‌ورزی ما حاصل نبود این حلقه‌هاست.
    • اولا همه مواد خام تولید مزرعه قابل خوردن نیستند! اینجا فرایندهای تحلیل و پردازش مواد اولیه اندیشه‌ورزی آغاز می‌شود که اهمیت آن کمتر از کاشت و برداشت محصول اولیه نیست. بسیاری از نقاط ضعف ما در این بخش است. نه کارخانه یا حداقل مطبخی برای فرآوری و پخت این محصولات اولیه، نه ساز و کار مناسبی برای رساندن و تأمین مواد اولیه برای این کارگاه‌ها و مطبخ‌های ابتدایی موجود و نه روش و ابزار مناسبی برای ترکیب و پخت و پز این محصولات اولیه. وقتی مواد اولیه مثل ایده‌ها و نگرش‌های مناسب، داده متناسب، محتوای مطلوب و شناخت درست از فضای مسئله، نرسد یه به موقع و به متناسب نرسد، نمی‌توان انتظار داشت غذایی دلچسب و مقوی آماده شود. بعضی مواد اولیه از جمله داده‌ها مثل شیر است اگر دیر برسد فاسد می‌شود و نه تنها مفید نیست که بسیار مضر هم خواهد بود و ما را به خطا خواهد انداخت. تجربیات کوتاه‌مدت واقعی (در موردکاوی‌ها) مثل ادویه‌جات هستند تنها خورده شوند می‌سوزانند و انسان را به یک موضوع جزئی محصور خواهند کرد و در ترکیب با سایر مواد به یک غذای مفید و دلچسب تبدیل می‌شوند. اندیشه‌های مخالف اگر بدون مصلح مصرف شوند یا صفرا می‌افزایند یا سودا. پس رسیدن به موقع، متناسب و به قاعده مواد اولیه تفکر و کار اندیشه‌ورزانه در رسیدن به یک محصول مطلوب و مفید بسیار مهمند. بسیاری از ضعف‌ها، بی‌خاصیتی‌ها و بی‌مصرف‌ماندن کارها نه حاصل اندیشمندان و کار آنها که نقص در تأمین مواد اولیه برای آنها است. خصوصا در مورد دسترسی به داده، تجربیات، شناخت به موقع فضای واقعی و آشنایی جهت‌مند با پدیده‌های مختلف هم نظام آموزشی ناکارآمد است و هم نظامات رسمی و غیر رسمی پرورش فکر مشکلات جدی دارد.
    • اما روشها و ابزارها در درست شدن یک غذای مفید اهمیت بسیار دارد. همه مواد اولیه باشد، به موقع هم برسد تا دستور پخت و ترکیب نباشد و ابزارهایی که بذر را به محصول نهایی تبدیل کند، نمی‌توان انتظار رسیدن به محصول مطلوب را داشت. هر چه نیازها پیچیده‌تر، ابعاد وسیع‌تر و مخاطبان و سلایق آنها متعدد می‌شود اهمیت روش‌ها و ابزارها بیشتر می‌شود. اگر قبلا می‌شد با بیل و داس کاشت و برداشت و با دستاس آسیاب کرد و در تنور خانگی نان پخت و با شیری که همان روز از گوسفند خودمان دوشیده‌ایم خورد؛ امروز دیگر بدون دستگاه‌های پیشرفته و روشها و فرمولهای متعدد و پیچیده نمی‌توان پاسخ نیازهای غذایی این جامعه صنعتی بزرگ و تنوع‌طلب را داد. در امر اندیشه‌ورزی هم همینطور است اگر قبلا با چند کتاب و یک قلم و چند سال درس خواندن و در قالب جلسات و مراجعات فردی می‌شد نیازهای اندیشه‌ای جامعه را پاسخ داد و حکومتها هم در بهترین حالت با راه‌اندازی شورایی از دانشمندان و ایجاد کتابخانه‌ها و جلسات درس و بحث نیازهای خود به اندیشه و اندیشه‌ورزی را پاسخ می‌دادند، امروز دیگر استفاده از این روشها و ایزارها برای پاسخ به تصمیم در حوزهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و تأثیر و تأثرات اینها بر یکدیگر کفایت نمی‌کند. ابزارهای جمع‌آوری و تحلیل داده به همان نسبت از ابزارهای سنتی این حوزه پیچیده‌تر شده‌اند که کارخانجات تولید لبنیات از روشهای سنتی دوشیدن شیر و تبدیل کردن آنها به ماست! ناگفته نماند که اینجا آنچه فدا شده حکمت است و همانقدر که مدیر تولید کارخانه لبنیات در فهم خواص و ترکیبات آنها نسبت به سرآشپزان دربار قاجار سطحی‌تر است، عمق اغلب اندیشه‌ورزان اندیشکده‌ها هم از حکما و علمای سلف پایین‌تر آمده و ای بسا ما با مکانیزه کردن تولید اندیشه‌ورزی به مقصد نرسیم اما چاره چیست؟ تقابل اندیشه‌ورزی مدرن با اندیشه‌ورزی برآمده از نهادهای حکمت‌زا مثل تقابل صنایع غذایی مدرن است با محصولات سنتی و طبیعی! “ارزان، متنوع و خوشمزه! در مقابل گران، محدود و به مذاق بچه‌های امروز بی‌مزه”. شاید تمرکز بر روشها و ابزارهایی که با مبانی ما تناسبی داشته باشند بتواند ابزارها و روشهایی را توسعه دهد که از اندیشه‌ورزی‌ها، فعالیت‌های فکری و تصمیم‌گیری‌های حکیمانه پشتیبانی کند. در این عرصه خلأ زیاد است. به عبارتی باید برخی اندیشکده‌ها به جای حل مسأله بر طراحی و تولید ابزارها و روشهای مناسب برای حل مسائل تمرکز کنند.
    • اما حلقه بعد رساندن محصول به دست مصرف‌کننده است. اگر همه این کارها انجام شد و غذایی مطبوع و مطلوب تهیه شد اما یا مشتری به مصرف آن قانع نشد یا درست و به موقع به دست او نرسید همه این زحمتها بی‌فایده خواهد بود. شیوه ارائه و روش رساندن یک محصول در مصرف مشتری شاید از خاصیت و غنای آن مهمتر است. این است که فست‌فود و پفک و از غذاها و خوراکی‌های مفید طبیعی مشتری بیشتری دارند! بسیاری از اندیشه‌ورزان و اندیشکده‌های ما در اقناع مخاطب و رساندن درست مطلب به او مشکل دارند. افزایش مهارتهای نوشتن، بصری‌سازی، ارائه و امثال آنها در خود افراد و تیم‌های اندیشه‌ورز به همراه توسعه نهادهایی که بتواند با فهم درست، در ارائه و توزیع شکیل محتوا و اندیشه تولید شده کمک کند باعث ارتقاء زیست‌بوم اندیشه‌ورزی خواهد شد. این موضوع هم برای اندیشکده‌هایی که مخاطب خود را حاکمیت و مسئولان می‌دانند و هم از آن بیشتر برای اندیشکده‌هایی که کارهای فکری و محتوایی برای مخاطب عمومی و اجتماعی می‌کنند اهمیت دارد. متأسفانه اندیشه‌های رقیب با تمرکز بر جذابیت ارائه و با داشتن کانالهای رساندن محتوا از ما پیش افتاده‌اند و اقبال به آنها به این دلیل حتی در برخی مسئولان انقلابی هم دیده می‌شود.
    • دست آخر اگر همه این زحمت‌ها کشیده شود اما هاضمه مصرف کننده مشکل داشته باشد این کاشت، داشت، برداشت، فراآوری و بسته‌بندی و توزیع هیچ فایده نخواهد کرد. اول باید مصرف‌کننده را درمان کرد تا این غذا مفید واقع شود. هاضمه بسیاری از بخشهای دولتی و حاکمیتی ما سالم نیست! محصولات محتوایی، اندیشه‌ورزانه و فکری هر قدر هم خوب و مفید باشند در این سیستم هضم و جذب نمی‌شود. هرچند برخی از روشهای درمان از طریق درست کردن سوپ و مواد غذایی سهل‌الهضم توسط اندیشکده‌ها ممکن است اما در بسیاری موارد کار از این حرفها گذشته و به جراحی و درمانهای هجومی‌تر نیاز است که این اراده و تصمیم حاکمیت را می‌طلبد. اگر این درمان صورت نگیرد حاکمیت روز به روز ضعیف‌تر و نحیف‌تر خواهد شد و دیگر تحمل درمان‌های پرهزینه را نخواهد داشت. در این شرایط نباید انتظار زنده ماندن این موجود را داشت.

طبیعتا هر استعاره و تمثیلی ریزش محتوایی نسبت به موضوع دارد و تشبیه فضای پیچیده اندیشه‌ورزی به اکوسیستم غذایی نیز ریزش شدیدی را به همراه خواهد داشت اما باعث تقریب ذهن می‌شود. ما حصل این استعاره اینکه اندیشه‌ورزی برای دولت و جامعه مثل مواد غذایی و موجب رشد و بقا است و حلقات بسیار دیگری غیر از خود اندیشیدن برای توسعه اندیشه‌ورزی و ارتقاء آن در جامعه لازم است که باید در سیاست‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌ها به آنها توجه ویژه شود و ای‌بسا توسعه زیست‌بوم اندیشه‌ورزی کشور از نقاطی غیر از خود اندیشکده‌ها و اندیشه‌ورزان آغاز شود که باید به دقت آنها را شناخت و مدیریت کرد. در نهایت اینکه در سطح کلان این تولید انبوه اندیشه هرچند حل کننده مسائل فکری و اجرایی کشور است اما خود نیاز به بازنگری عالمانه دارد. شاید آن روشها، ساز و کارها و ساختارهایی که بتواند ضمن حل مسائل، حکمت و معنویت را در اندیشه‌ورزی توسعه دهد تفاوتهایی با آنچه امروز به این عنوان شناخته می‌شود داشته باشد.

نکاتی در سازوکارها و ابزارهای حکمرانی

حکمرانی و قاعده‌گذاری ابزار می‌خواهد برخی از این ابزارها سخت و برخی نرم‌اند. این جمله ساده مابه‌ازای پیچیده‌ای در عالم واقع دارد. بر اساس نوع و شیوه حکومت ابزارها و مکانیزم‌های حکمرانی متفاوتند و میزان و نوع استفاده از آنها نیز بسته به شیوه حکومت دارد. در ادبیات علمی نیز ابزارها، اهرم‌ها و مکانیزم‌های بسیاری با دسته‌بندی‌های مختلف برای حکمرانی ارائه شده است اما به صورت کلی ابزارهای رایج عبارتند از: جایگاه‌های حاکمیتی و اجتماعی، منابع مالی، مالکیت زیرساخت‌ها (فیزیکی، سخت‌افزاری و نرم‌افزاری)، امکان وضع قوانین و مقررات، داشتن نیروی نظامی و انتظامی، اشراف بر داده‌ها و اطلاعات، فعالیت‌های اقتصادی یا سهم داشتن در بازیگران فعال اقتصادی، قدرت رسانه‌ای، قدرت دیپلماتیک و تعامل با دیگران و …

طبیعتا در این نوشته قصد توضیح اهرم‌ها و ابزارهای مختلف حکمرانی را ندارم اما نکاتی در این حوزه برای تعیین جایگاه و میزان ورود حاکمیت به حوزه‌های مختلف اهمیت دارد که در ادامه به آنها اشاره شده است:

      • نوع استفاده از ابزارهای مختلف حکمرانی توسط سطوح پنج‌گانه اشاره شده متفاوت است. تاثیر و تاثرات حاصل از استفاده از هر ابزار در هر سطح نیز متفاوت است. بدیهی است که برخی از این ابزارها فقط در اختیار لایه‌های حاکمیتی و حتی حاکمیت پنهان است و اجازه استفاده از آن به سطوح دیگر داده نمی‌شود که اگر اختیار این ابزارها مثل ابزارهای نظامی، انتظامی و امنیتی به دست بخش‌های غیر حاکمیتی افتد باعث بی‌ثباتی و ایجاد حاکمیت‌های موازی و بعضا براندازی حکومت مرکزی خواهد شد. نکته ظریف این است که فضای نوین امکان دسترسی به برخی اهرم‌هایی که در انحصار حکومت‌ها بوده را برای سایر لایه‌های اجتماعی فراهم کرده است. مثلا مالکیت زیرساخت‌ها، قدرت رسانه‌ای، اشراف اطلاعاتی و برخی موارد دیگر در اختیار ایشان قرار گرفته و دور نیست که استفاده از اهرم‌های سخت‌تر نیز برای غیر حاکمیت فراهم شود.
      • در اختیار داشتن زیرساخت‌ها در حکمرانی یک پدیده بسیار مهم است. وقتی مالکیت یک مقوله از اختیار حاکمیت خارج شود امکان قاعده‌گذاری و کنترل آن کمتر خواهد شد. حال موضوع این است که کنترل چه بخش‌هایی آنقدر مهم است که باید ورود مالکانه به آن داشت. رویکردهای بسیار مختلفی به این موضوع وجود دارد؛ از رویکردهای سوسیالیستی و کمونیستی که ورود مالکانه حکومت به همه شئون را توصیه می‌کنند تا دولت‌های لیبرال که به ظاهر معتقدند همه‌ چیز باید به مردم، بخش خصوصی یا بازار سپرده شود. این بحث طولانی است و از حوصله این نوشته خارج، اما آنچه مسلم است هیچ کشور مقتدر و مستقلی را نمی‌توان یافت که هیچ ورود مداخله‌گرانه به زیرساخت‌ها نداشته باشد. موضوع مهم این است که تعریف زیرساخت برای هر حکومت متفاوت است، برای کسی که امکان تملک ریل را دارد ریل زیرساخت محسوب می‌شود و قطار قابل واگذاری به دیگران است. اما کسی که ریل را در اختیار ندارد قطار برایش حکم زیرساخت را پیدا می‌کند و کسی که قطار را نیز در تملک ندارد مجبور است از شرکت‌های خدمات ریلی، کنترل سفرها را بر عهده بگیرد. پس اینطور نیست که اگر یک موضوع در یک حکومت زیرساخت است در حکومتی دیگر هم لزوما زیرساخت باشد و بالعکس. نکته بسیار مهم اینکه در عصر اطلاعات و با جهانی شدنِ برخی زیرساخت‌ها، اختیار آنها از دست بسیاری حکومت‌ها خارج است فلذا این کشورها باید با توجه به سطح دسترسی‌شان به زیرساخت‌ها، برای حکمرانی خود سطوحی را تعریف و در آن سطوح ورود مداخله‌گرانه و مالکانه داشته باشند. به عنوان مثال در مورد فضای مجازی با توجه به اینکه بسیاری از زیرساخت‌های پایه در اختیار یکی دو کشور خاص است آنها می‌توانند سطوح بعد را به دیگران واگذار کنند. به عبارتی وقتی زیرساخت و قاعده‌گذاری برای ماهواره‌های ارتباطی به دست دولت آمریکا است حتی می‌تواند پرتاب و مالکیت ماهواره را هم به بخش خصوصی واگذار کند. اما این دلیل نمی‌شود که ما نیز بتوانیم چنین کاری بکنیم.
      • باید تناسبی منطقی بین سطح مداخله یک حکومت با زیرساخت‌ها و ابزارهای حکمرانی وجود داشته باشد. برخی زیرساخت‌های بنیادین را حتی به حکومت انتخابی هم نمی‌توان سپرد و باید در اختیار بخش باثبات حاکمیت باشد. برخی زیرساخت‌ها باید در اختیار حکومت انتخابی و ساختارهای متغیر باشد، برخی اهرم‌ها را می‌توان و باید به نهادهای مردمی و اجتماعی واگذار کرد و در برخی موارد نیز امکان واگذاری به بخش خصوصی و مردمی وجود ندارد. در مواردی نیز مشارکت بخش‌های دولتی و حاکمیتی یا واگذاری مشروط، شرایط لازم برای کنترل و حکمرانی را فراهم می‌کند. برای هر موضوع باید این تناسبات و جایگاه هر سطح در آن مشخص شود. مثلا در مسئله نیروهای نظامی اختیار کامل با بخش باثبات حاکمیت است، در صورتی که ممکن است نیروهای انتظامی در اختیار بخش‌های انتخابی حکومت باشد و بر اساس ساختار حکومت‌ها به نهادهای مردمی یا خصوصی اجازه ورود به کسب و کارهای حوزه نظامی و انتظامی داده شود یا نه. بنابراین هر نظامی باید نسبت خود با پدیده‌های مختلف از منظر حکمرانی را مشخص نماید.
      • یکی از اهرم‌های مهمی که حکومت‌ها در حکمرانی استفاده می‌کنند منوط کردن استفاده از منابع، امکانات و مزیت‌های ایجاد شده در جامعه در ازای پذیرش قواعد و قوانین تعیین شده توسط حکومت است. در حقیقت محاسبه هزینه و فایده برای افراد مختلف آنها را به این نتیجه می‌رساند که تن به قواعد یک حکومت بدهند یا نه. توسعه فناوری‌های نوین و فراگیر شدن فضای مجازی امکان استفاده از مطلوبیت‌های سایر حکومت‌ها هم‌زمان با بهره‌مندی از منابع و منافع حاکمیت کشوری که در آن زندگی می‌کنیم را فراهم کرده است. قاعدتا برای بهره‌مندی از منافع آنها نیز باید تابع قواعد و قوانین آنها بود ولو این قواعد خلاف اصول و قواعد سرزمینی باشد که در آن زندگی می‌کنیم. حال اگر مطلوبیت طرف مقابل به ما غلبه کرد و اینرسی کندن از آن بیشتر از جاذبه ما شد دیگر این فرد عملا تابع حکومت مقابل است و ساکن در سرزمین ما! این اتفاقی است که روز به روز شاهد گسترش آن هستیم. حال در برخی اجتماعات و فضاها این پدیده به صورت جمعی و سازمان‌یافته توسعه می‌یابد که اقتدار حاکمیت را تهدید می‌کند. در فضای مجازی این حرکت‌های جمعی و سازمان‌یافته هم زیاد است و هم کم‌هزینه که توضیح و تحلیل این پدیده مجالی دیگر می‌طلبد.
      • یک موضوع بسیار مهم یکپارچگی رویکرد حکمرانی و رگولاتوری در پدیده‌های مختلف است. نمی‌شود در یک پدیده به رویکرد بازار آزاد معتقد بود و در یک پدیده کمونیستی عمل کرد مگر در لایه بالاتر رویکردی بالادستی بر آنها حاکم باشد. این موضوع خصوصا با همگرایی موضوعات، حوزه‌ها و کارکردهای نهادهای مختلف اهمیتی دوچندان دارد. به عبارتی وقتی کارکردهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و رسانه‌ای در یک بنگاه یا نهاد، مثلا یک فروشگاه اینترنتی یا یک پلتفرم ارائه خدمات جمع شد نمی‌توان از بعد اقتصادی با رویکرد بازار آزاد و خود تنظیم‌گری با آن برخورد کرد و از بعد فرهنگی و رسانه‌ای با رویکرد مداخله‌گرانه و مالکانه. پس نظام باید تکلیف خود را به صورت کلان در موضوع رگولاتوری تعیین کند و بر اساس این رویکرد جامع در حوزه‌های مختلف و در مواجهه با پدیده‌های نوظهور سیاست‌های هم‌بندی را اتخاذ نماید. شاید یکی از مهمترین چالش‌های امروز ما در حوزه فضای مجازی رفتارهای سلیقه‌ای است. یک کسب و کار اینترنتی ساده باید از بیش از ۱۰ جا مجوز بگیرد یکی با رویکرد افراطی لیبرالیستی مجوز می‌دهد یکی با مداخله کامل و یکی هم کلا این کار را غیرقانونی می‌خواند. در این موضوع هم بحث مفصل است که از آن می‌گذرم.
      • وقتی حاکمیتِ انتخابی، ناکارآمد می‌شود چند اتفاق همزمان رخ می‌دهد:
          • از آنجا که ناکارآمدی مطلوبیت قاعده‌پذیری را کمتر می‌کند معمولا دو کار همزمان اتفاق می‌افتد یکی امتیاز دادن به جامعه از طریق چشم‌پوشی بر قاعده‌شکنی‌ها و قانون‌گریزی‌ها که معمولا توسط حاکمیت انتخابی که نیاز به رأی مردم دارد انجام می‌شود. دوم استفاده از اهرم‌های سخت‌تر تنظیم‌گری توسط (یا به دستور) بخش ثابت حکومت (دولت عمیق) که وظیفه حفظ اصول و حراست از ساختارهای اساسی حکومت را دارد. این دو کار همزمان دو بخش ثابت و انتخابی حکومت را مقابل هم قرار داده و به پدیده حاکمیت دوگانه دامن می‌زند.
          • بخش ثابت حکومت (دولت عمیق) به صورت جدی‌تر و پیداتر! وارد عمل می‌شود. اگر این ورود از جنس برعهده گرفتن کارهای اجرایی حاکمیت انتخابی (در کشور ما دولت) باشد مطالبه جامعه به آن سمت هدایت می‌شود و معمولا کارهای اجرایی جزو وظایف این بخش از حاکمیت خواهد ماند. راه هوشمندانه‌تر در این شرایط عدم تقبل کارهای اجرایی به صورت برنامه‌ریزی شده و کمک به دولت برای انجام وظایف و مطالبه از دولت است. در صورت لزوم ورود بخش ثابت حاکمیت نیز نباید به صورت پذیرفتن تعهد و تعامل مستقیم با مردم باشد بلکه باید به صورت غیر اعلامی، غیر تعهدی، موردی و برای مردم غیر منتظره باشد. در این صورت این یک لطف به دولت و جامعه محسوب خواهد شد. افرادی که در بدنه بخش ثابت (دولت عمیق) به دنبال کسب اعتبار اجتماعی هستند و برنامه برای حضور در بخش‌های انتخابی را دارند در این مواقع بسیار هزینه‌زا عمل می‌کنند. در ظرافت‌های رفتار بخش‌های ثابت در شرایط بحران و ناکارآمدی، مطلب بسیار و از حوصله این نوشته خارج است.
          • همانطور که گفته شد دولت انتخابی لایه‌ای بین حاکمیت ثابت و نهادهای اجتماعی و سازمان‌های مردم‌نهاد است. وقتی این لایه ناکارآمد می‌شود قدرت تنظیم‌گری این نهاد به یک سمت و مطالبات مردم از آن به سمت دیگر سرازیر می‌شود! بدترین حالت که متأسفانه، به دلیل تمایل دولت‌ها به حفظ محبوبیت اجتماعی به هر قیمت و عملکرد بد بخش ثابت حکومت در تخریب دولت و ورود بی‌حساب به جبران ناکارآمدی‌های دولت، اغلب برای ما رخ می‌دهد این است که قدرت تنظیم‌گری به نهادهای اجتماعی مطالبه‌گر (و معمولا غیرهمسو) واگذار می‌شود و مطالبات اجتماعی به ارکان ثابت نظام (دستگاه رهبری) منتقل می‌گردد. در مقابل حالتی است که اهرم‌های ارکان ثابت در تنظیم‌گری قدرت یابد و نهادها و بازیگران اجتماعی همسو و دارای قدرت تنظیم‌گری ایجاد و زیرساخت‌ها از بخش انتخابی به ثابت منتقل شود و دولت خود پاسخ‌گوی مطالبات اجتماعی باشد یا در حالت بهینه (که البته باید از قبل ساز و کارهای پذیرش هزینه توسط نهادهای اجتماعی و بخش خصوصی وجود داشته باشد) مطالبات به سمت نهادهای اجتماعی و بازیگران غیرحاکمیتی سوق داده شود. طبیعتا اگر مطالبات مردم به ارکان ثابت کشیده شود مطالبه برای رفع ناکارآمدی، تغییر نظام است و در صورتی که در دولت انتخابی و نهادهای اجتماعی تجمیع شود تغییر بخش‌های انتخاباتی سرمایه اجتماعی نظام را افزایش خواهد داد.

سطوح حکمرانی

در ادبیات نظامات حکمرانی و تنظیم‌گری، نظریات، ساختارها و رویکردهای مختلفی وجود دارد اما اگر بخواهیم نهادهای مؤثر در ایجاد ساختارهای یک جامعه یا کشور را دسته‌بندی کنیم می‌توان یک سلسله‌مراتب پنج سطحی را ارائه نمود.

      • دولت عمیق (Deep state): در اغلب کشورهای مستقل این ساختار باثبات به صورت پنهان یا آشکار وجود دارد. در کشورهایی که ادعای دموکراسی کامل دارند (اغلب کشورهای پیشرفته غربی) لابی‌های پنهان، بنیادها، خاندان‌های بانفوذ و صاحبان ثروت، قدرت و رسانه ساختار دولت عمیق را تشکیل می‌دهند. جهت‌گیری‌های کلان، حفظ ارزش‌ها و اصول حکومت‌ها و ثبات رویه در مسائل اصلی، حفظ، بازتولید و تقویت ساختار قدرت و کنترل دموکراسی و تضمین منافع ساختار قدرت در کشورهای غربی بر عهده این دولت عمیق است. اساسا بدون وجود این ساختار ثابت قدرتمند که بتواند ساختارها و اصول اساسی یک حکومت را حفظ کند امکان ایجاد ثبات پایدار صرفا با ساختارهای دموکراتیک وجود ندارد. در کشور ما سیاست‌های کلان این ساختار که کاملا شفاف، قانونی و برگرفته از دین مبین اسلام است نیز در قانون اساسی تعیین گردیده و صیانت از اصول و راهبردهای اساسی، نیروهای نظامی و ساختارهای اصلی حاکمیت در اختیار و کنترل رهبری و دستگاه ولایت فقیه است.
      • حکومت‌های انتخابی که برآمده از آرای مستقیم مردم (با ساز و کارهای مختلف) هستند. این بخش از نظام حاکمیتی معمولا نقش برنامه‌ریزی‌های عملیاتی، توسعه زیرساخت‌ها و راهبری اجرایی کشور را داراست. به عبارتی ساختارهای برآمده از دموکراسی ذیل سیاست‌ها و جهت‌گیری‌های اساسی یک نظام سیاسی، مدیریت زیرساخت‌ها، منابع، درآمدها و تعاملات با جامعه را برعهده دارد. عمده برخورد و تعامل نظامات سیاسی با جامعه (چه مثبت و چه منفی) در این لایه اتفاق می‌افتد و شاید علت نامیدن ساختارهای باثبات به عنوان دولت عمیق هم همین است که آن بخش کمتر برخورد و تعامل مستقیم با جامعه دارد. ناکارآمدی این بخش نارضایتی اجتماعی و چالش‌هایی را برای نظام سیاسی و دولت عمیق ایجاد می‌کند که این چالش‌ها ممکن است به بحران‌ بین حاکمیت و جامعه تبدیل شود.
      • نهادهای اجتماعی[۱] و صنفی و سازمان‌های مردم‌نهاد که معمولا کار چانه‌زنی جامعه با دولت و حکومت را برعهده دارند و تلاش اجتماعی برای راه‌یابی به مراکز قدرت و حاکمیت از طریق این نهادها شکل می‌گیرد. بر اساس ساختار حکومت‌ها اصناف، اتحادیه‌ها، سازمان‌های مردم‌نهاد (NGO) و بعضا احزاب و تشکل‌های مختلف این نقش را ایفا می‌کنند. هر چند معمولا این نهادها پشتوانه‌های حاکمیتی هم دارند و از مراکز قدرت حمایت می‌شوند اما به صورت رسمی مسئولیت خاصی در قدرت ندارند و مطالبه زیادی از سمت جامعه از آنها نیست. معمولا این نهادها به دلیل قدرتشان در سامانده‌ای مطالبات اجتماعی و اثرگذاری زیادی که در اجتماعات مختلف دارند برای حکومت‌ها ارزش ویژه‌ای دارند و حکومت‌ها برای اداره جامعه از آنها استفاده زیادی می‌کنند. از سوی دیگر جریان‌های مخالف نیز معمولا از این طریق برای ضربه زدن به جامعه وارد می‌شوند. دانستن سازوکارهای چانه‌زنی با این گروه‌ها در ایجاد امنیت و آرامش اجتماعی و پیاده‌‌سازی سیاست‌های مدنظر یک حکومت بسیار مهم است. بعضا نهادهای وابسته به حاکمیت‌ها نیز در قالب این نهادها به عنوان بازیگران عرصه حکمرانی حاضر می‌شوند. بخشی از دولت عمیق در دل ساختارهای اجتماعی متبولر می‌شود. چون هم موجب هدایت مردم می‌شوند و هم نظارت بر دولت را در دل خود دارند.
      • شرکت‌ها و فعالان بخش خصوصی نیز بازیگران مهمی در ساختار جامعه هستند این بازیگران نیز (خصوصا اگر ابعاد مالی و مخاطب آنها بزرگ باشد یا در زیرساخت‌ها ورود داشته باشد) می‌توانند تاثیرات مهمی در اداره جامعه بازی کنند. نقش داشتن بخش‌های حاکمیتی در بخش خصوصیِ اثرگذار امری رایج است. معمولا حاکمیت‌ها قاعده‌گذاری‌های سخت‌تری نسبت به این بخش دارند. انواع مجوزها، نظارت‌ها، بازرسی‌ها و تعرفه‌ها برای فعالیت این نهادها و شرکت‌ها وضع می‌شود. به صورت غیررسمی نیز تعاملات زیادی بین بخش‌های حاکمیتی و این بخش شکل می‌گیرد که عمدتا با هدف افزایش سود و حاشیه امنیت برای طرف خصوصی و نفع مالی و داشتن پشتوانه اجتماعی برای طرف حاکمیتی است. معمولا این تعاملات غیر رسمی سازوکارهای فاسد را در ساختار حاکمیت شکل می‌دهند (این بحث بسیار مفصل است و مجال دیگری را می‌طلبد). با توسعه فناوری‌های نوین و همگرایی کارکردهای فعالیت‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و حتی امنیتی نقش این بخش در حکمرانی به شدت در حال تقویت و دگرگونی است.
      • افراد و آحاد جامعه که علاوه بر اینکه هویت‌های فردی دارند در شکل‌گیری هویت‌های جمعی نقش جدی دارند. هویت‌های جمعی شکل گرفته در جامعه برای حاکمان بسیار مهم است. روندها، جریانات و رخدادهای اجتماعی اثرات جدی در رفتار چهار لایه پیش گفته دارد. آحاد جامعه ضمن اینکه به صورت مستقیم حاکمیت انتخابی را ایجاد می‌کنند و به صورت غیر مستقیم (در کشور ما جدی‌تر) دولت پایدار را تعیین می‌کنند، شکل‌دهنده نهادها و سازمان‌های اجتماعی و ارکان شرکت‌ها و نهادهای خصوصی نیز هستند. از طرفی شخصیت حقیقی افراد حاضر در حاکمیت و دولت نیز نمودهایی گاه متفاوت از آنچه شخصیت حقوقی‌شان در سازمان‌ها و نهادهای حاکمیتی از خود بروز می‌دهد در جامعه نشان می‌دهند. این درهم تنیدگی بین جامعه و ساختار حاکمیت پیچیدگی‌ها و ظرافت‌هایی را در حکمرانی ایجاد می‌کند که توضیح آنها از حوصله این نوشته خارج است.

نکته بسیار کلیدی این است که این ساختارها و لایه‌ها در عصر صنعت مرز مشخص داشت و دارد و اساسا این ساختارهای سلسله‌مراتبی متناسب با شرایط همین عصر شکل گرفت. فناوری اطلاعات و به تبع آن جامعه اطلاعاتی که در بسیاری امور مرزها را از بین برده‌ است در این زمینه نیز مرزها را کمرنگ کرده و جامعه را به سمت جامعه‌ای تخت می‌برد و در ساختارهای حاکمیت و حکمرانی تحولات شگرفی را ایجاد کرده است. امروز دیگر حکمرانی صرفا دست حاکمان و لایه‌های ساختاریافته حکمرانی نیست. شرکت‌ها و حتی افراد به مدد فناوری و فضای مجازی هر یک در حوزه و عمقی برای خود حکومتی تشکیل می‌دهند و قاعده‌گذاری می‌کنند. البته که دولت‌ها نیز به دنبال تحت کنترل درآوردن این حکومت‌های نوین، پراکنده و نوظهورند. نکته ظریف اینجاست که ممکن است یک حکومت نوین به حسب ظاهر در ایران باشد اما تحت حاکمیت غرب رفتار کند که طبیعتا چالش‌های جدیدی را در حکمرانی ایجاد می‌نماید که کم و بیش آثار آن نیز در حال ظهور و بروز است.

به نظر می‌رسد حاکمیت پنهان جهان سلطه در صدد است از این بی‌مرزی استفاده کند و با به دست گرفتن قاعده‌گذاران نوظهور، غیرساخت‌یافته و متعدد، ابزارهای تسلط بر همه جوامع را فراهم و رؤیای حکومت واحد جهانی را محقق کند.

[۱] این نهادها به عنوان حلقه واسط بین مردم و دولت تعریف می‌شوند. از یک طرف مطالبات مردم را به شکل مسالمت‌آمیز به دولت منتقل می‌کنند و از سویی دیگر وظیفه جامعه‌پذیر کردن مردم و همچنین مشروعیت‌بخشی بیشتر به حاکمیت در میان مردم را به عهده دارند. البته باید توجه کرد که هر کدام از این نهادها نماینده بخشی از مردم هستند و مطالبات بخشی از مردم را به دولت هدایت می‌کنند و اگر این نهادها سوگیری داشته یا به صورت ناقص در جامعه وجود داشته باشند یعنی بخشی از مردم از داشتن نهادهای اجتماعی مربوط به خود محروم باشند، معمولا جامعه به صورت نامتوازن اداره می‌شود و توزیع یا بازتوزیع منابع در آن نیز به صورت نامتوازن صورت می‌گیرد. در صورت عدم وجود این نهادهای اجتماعی جامعه به صورت توده‌وار پیش رفته و امکان نظم‌دهی و کنترل آن بسیار سخت خواهد بود.

کارآفرینی کودکان (۲)

مثل اینکه این موضوع کارآفرینی برای دوست ما جدی‌‎تر از پستی که من نوشتم بود و ایشون سؤالات دیگه‌‎ای رو در این مورد مطرح کردند که اینقدری که می‌فهمم و می‌تونم، یک چیزایی رو می‌نویسم.

یک سؤالشون در مورد پیش‌‎نیازهای کارآفرینی در کودکه و پرسیدن که آیا باید تمریناتی رو برای این موضوع انجام داد یا کودک باید ویژگی‌های خاصی داشته باشه؟ در پست قبل در تعریف کارآفرینی برخی ویژگی‌ها رو نوشتم. خب این ویژگی‌ها زیرساخت‌های کارآفرینی است. یعنی خلاقیت، قدرت حل مسأله، توانایی ارتباط مؤثر، ریسک‎‌پذیری، تحمل ابهام و موقعیت‌های چالشی و خیلی ویژگی‌های دیگه از جمله مواردی است که برای کارآفرینی لازمه. خب همونطور که در پست‌های مربوط به هوش و خلاقیت گفتم یک سری از بچه‌‎ها به صورت ذاتی و بر اساس ویژگی‌هایی که از طریق وراثت بهشون منتقل شده در این زمینه‎‌ها قوی‌‎تر هستند و طبیعتا اگر روی استعداد و توانمندی این‌ها کار بشه سریع‌تر موفق می‌شن و بیشتر پیشرفت می‌‎کنند. البته این به معنی این نیست که بقیه بچه‌‎ها نمی‌تونن کارآفرین بشن یا لزوما هر کسی این ویژگی‌های ذاتی رو داره، کارآفرین موفقی می‌شه. صرف داشتن استعداد ذاتی کافی نیست و نحوه رشد و پرورش این استعدادها و فرایندهای آموزشی و پرورشی در دوران کودکی و نوجوانی روی خیلی از این ویژگی‌ها و توانمندی‌ها تأثیر می‌گذاره. شاید در پست‌های قبل گفته باشم که لااقل در ایران افرادی با توانمندی‌های متوسط در فضای کسب‌وکار و شغل موفق‌‎تر از افراد تیزهوش و خلاق هستند. البته خب به ثمر نشستن فعالیت‌های کارآفرینانه غیر از قابلیت‌های فردی، زیرساخت‌های فرهنگی، اجتماعی و فرایندی و قانونی می‌خواد که علت بسیاری شکست‌ها در کشور ما نه توانمندی‌های افراد و کارآفرینان که ضعف این زیرساخت‌ها است.

بگذریم! پس برای رشد کارآفرینی در کودک اول شناسایی استعدادها و توانمندی‌های مرتبط با این موضوع در او بسیار مهمه و ثانیا داشتن یک فرایند آموزشی و پرورشی درست از مورد اول هم مهم‌تره. تازه این دو مورد اگر مهیا باشه یک فرد کارآفرین تربیت می‌شه و لزوما ممکنه کارآفرینی اتفاق نیفته و بسیاری عوامل دیگر در سیستم‌های مختلف لازمه تا این کارآفرین بتونه کارآفرینی انجام بده و کار رو به نتیجه برسونه. طبیعتا در این وبلاگ با سایر زیرساخت‌ها و سیستم‌ها کاری ندارم. در مورد استعداد و توانمندی‌های ذاتی هم که فقط شناساییش مهمه و در پست‌های قبل در موردش گفتم. می‌مونه آموزش و پرورش و رشد توانمندی‌ها و استعدادهای بچه‌‎ها برای کارآفرینی. قبل از اینکه این رو توضیح بدم دوباره تأکید کنم که لزوما همه نباید کارآفرین (با تعریف رایجش) بشن. یک استاد دانشگاه خوب، یک پزشک خوب، یک تعمیرکار خوب، یک هنرمند خوب و … همه در جایگاه خودشون خیلی خوبن و ممکنه لزوما کارآفرینی هم نکنند. پس اینکه به هر ترتیبی بخواین کارآفرینی رو به خورد بچه بدیم یا اصرار داشته باشیم که زورکی کارآفرین بشه کار نادرستی است.

 مسیر کارآفرینی برای افراد مختلف متفاوته. این رو بگذارید کنار این موضوع که استعدادها و توانمندی‌های اولیه افراد هم متفاوته. طبیعی است که روش‌های تقویت کارآفرینی در افراد مختلف یکی نیست. پس اغلب این‌هایی که برای بچه‌‎ها دوره کارآفرینی و خلاقیت و این‌ها برگزار می‌کنند، معمولا کاسب هستند و نمی‌شه خیلی بهشون اعتماد کرد. در پست قبل هم گفتم ویزیتور و فروشنده درست کردن با کارآفرین پرورش دادن متفاوته و اگر دیدید بچه‌‎تون می‌تونه یک چیز به درد نخور رو به قیمتی گزاف بفروشه اصلا ذوق نکنید. بلکه برای آینده‎‌اش نگران باشید!! اما یک سری موارد هست که به صورت عمومی می‌شه برای تقویت زیرساخت‌های کارآفرینی در کودکان و نوجوانان توصیه کرد.

در سنین پایین جرأت و قدرت فکر کردن و حل مسائل و پیدا کردن راه‌حل‌های مختلف برای مسائله. واژه‌هایی مثل تفکر جانبی، تفکر خارج از چارچوب، ساختارشکنی و امثال این‌ها به این موضوع اشاره دارند. این جرأت و قدرت هم معمولا در سنین خیلی پایین (شاید قبل از ۱۰ سالگی) در بچه‌‎ها شکل می‌گیره. یعنی اگر تا این سن بچه جرأت حل مسئله، فکر کردن، از چارچوب‌ها خارج شدن و راه جدیدی ابداع کردن رو پیدا نکرد، سخته بشه بهش آموزش داد. تا این سن هم مهم‌تر از هر آموزشی

      • اول ایجاد فضای باز برای فکر کردن و ارائه راه‌‎های هرچند عجیب برای موضوعات مختلفه،
      • دوم شکستن ساختارهایی است که بچه در اون‌ها گیر می‌کنه (که قبلا مختصری در موردش نوشتم)،
      • سوم جدی گرفتن بچه در فرایند زندگی و اجازه دادن به او برای گرفتن تصمیم و بازخورد گرفتن از نتایج تصمیمشه و
      • چهارم ایجاد محیط‌های چالشی در حوزه مسائل ذهنی و عملی است که در سنین پایین معمولا از طریق فعالیت‌های بازی‌گونه و بازی‌هایی که بچه‌‎ها انجام میدن اتفاق می‌افته.

 البته محیط‌های آموزشی مثل مهد و مدرسه هم بسیار مهم هستند که در ادامه راجع بهشون توضیحاتی خواهم داد. به نظر من این مهمترین زیرساخت برای فعالیت‌های خلاقانه از جمله کارآفرینی است.

در مورد مهد و مدرسه نکات مختلف و بسیار مهمی هست که متأسفانه تا حالا نرسیدم بهش بپردازم. اما در این پست در رابطه با کارآفرینی و خلاقیت و موضوعاتی از این دست یکی دو تا نکته رو عرض می‌کنم. عناصر کلیدی مهد و مدرسه معلم(ها)، محیط (کادر و امکانات و فضای فیزیکی و …)، برنامه‎‌های آموزشی و پرورشی و بالاخره دانش‌‎آموزان و همکلاسی‌‎ها هستند.

در سنین و دوره‌‎های مختلف تأثیر این عناصر متفاوته. مثلا در دوران پیش از دبستان و ۲ – ۳ سال اول دبستان، معلم کلیدی‎‌ترین رکنه. یعنی به نظرم برای این سال‌ها به جای اینکه دنبال مدرسه خوب بگردید، دنبال مربی و معلم خوب بگردید (اینو قبلا هم توی یک پست گفتم فکر کنم). بچه‎‌ها در این سن کاملا تحت تأثیر رفتار و حرف‌های معلم هستند و معلم براشون از هر کس دیگه توی کلاس مهم‌تره. یعنی مثلا اگر همه همکلاسی‌ها هم یک چیزی بگن، اما معلم یک چیز دیگه، معمولا برای بچه حرف معلم ارجحیت داره، البته اگر معلم تونسته باشه درست با بچه‌‎ها ارتباط برقرار کنه و براشون مهم بشه (خوشبختانه معلم پسرم که امسال کلاس اوله خیلی خوب تونسته این کار رو بکنه. اینقدر که ما هم به سختی می‌تونیم روی حرفش حرف بزنیم!!). خب حالا در این فضا یک معلم خلاق، خوش‎‌فکر و فعال می‌تونه زمینه‎‌های تفکر و حل مسأله و خلاقیت رو در بچه‌‎ها رشد بده که البته در این سنین عامل دوم یعنی محیط که امکانات و فضای آموزشی و کادر هست و میزان آزادی عمل معلم و امکانات و اختیاراتش برای انجام برنامه‎‌ها خیلی مهمه. برنامه در این دوران یعنی خود معلم یعنی معلم آزاده که برنامه رو اونطور که می‌خواد داشته باشه. لذا برای این سنین مدارسی که خیلی روی برنامه‎‌هاشون اون هم برنامه‌‎های خشک آموزشی تأکید دارند، خیلی مدارس خوبی نیستند. اون‌هایی که کادر قوی و محیطی جذاب و خلاق و چالش‎‌برانگیز دارند در این سنین بهتر خواهند بود.

در سنین بالاتر معمولا نقش معلم کمرنگ‎‌تر می‌شه و نقش همکلاسی و محیط بیشتر. مثلا در دبیرستان که معلم‌ها متعدد هستند دیگه تأثیر معلم مثل ابتدایی نیست. البته بعضی معلم‌ها و مربیان استثنا هستند که تأثیر ویژه‌‎ای بر دانش‎‌آموزان دارند که البته تا اونجایی که من بررسی کردم، اون هم معمولا برای دوره‌‎های خاصی اتفاق می‌افته. بنابراین در سنین بالاتر همکلاسی‎‌ها و محیط مهم می‌شن. برنامه‎‌های آموزشی هم چون به تدریج جدی‌‎تر و الزام‌‎آورتر می‌شن، نقش بیشتری می‌گیرند که البته معمولا تأثیر خودش رو در فضای ارتباطی بچه‎‌ها با هم نشون میده. لذا در سنین بالاتر و از دوره دوم ابتدایی و خصوصا دوره اول دبیرستان نقش همکلاسی‎‌ها و محیط و برنامه جدی‌‎تر می‌شه. حالا برای کارآفرینی و خلاقیت چه مدرسه‎‌ای خوبه؟ اونی که دانش‌‎آموزان و فضای مدرسه خلاقیت بیشتری داشته باشه، حل مسأله و تفکر در محیطش پررنگ‎‌تر باشه و رفتارهای غیرمعمول (نه رفتارهای نامطلوب و ضد ارزشی بلکه رفتارهای خلاقانه) در اون پذیرفته شده باشه و ساختارها و فرایندهای آموزشی منعطف‎‌تر باشه. به عبارتی مدارسی که اولا آزمون ورودی اون‌ها روی هوش و خلاقیت متمرکزه و فرایندها و برنامه‌‎های خلاقانه و منعطفی دارند برای این کار بهتر هستند. و مدارسی که ورودی‎‌هاشون بر اساس معدل و آزمون‌های درسی و اعتقادی است و برنامه آموزشی اون‌ها هم خشک و محتوامحوره کمتر برای پرورش کارآفرینی مناسب هستند. تجربه مدارس سمپاد در این زمینه تجربه خوبی است. یعنی فارغ از اینکه خروجی‌های این مدارس خوب بودند یا نه (که نقدهای جدی به اون‌ها وارده) در دوره‌‎های اول خلاقیت و کارآفرینی در خروجی‌های سمپاد بسیار بالا است که با رفتن این مدارس به سمت آموزش‌های درسی و کنکوری و تمرکز امتحانات ورودی بر آزمون‌های درسی، این ویژگی به شدت در اون‌ها کاهش پیدا کرده.

از این موارد که بگذریم، تمریناتی هم برای رشد کارآفرینی لازمه که با خلاقیت و هوش و استعداد تنها فراهم نمی‌شه. کارآفرینی در همه جا خصوصا در ایران صبر می‌‎خواد که معمولا افراد خلاق و باهوش کمتر دارند و تحملشون برای شکست کمتره. لذا بالا بردن صبر بچه‌‌ها برای تبدیل شدنشون به یک کارآفرین موفق لازمه. در مورد صبر هم حرف زیاده و خودش یک پست می‌طلبه. اما نکته کلیدیش اینه که صبر با آموزش و دوره و کلاس زیاد نمی‌شه و باید از همون بچگی یعنی سه چهار سالگی تدریجا افزایش پیدا کنه و بچه بتونه برای رسیدن به نتیجه صبر کنه. پیگیری و تکرار و نظم هم مثل صبر برای کارآفرینی لازمه که اون‌ها هم فرایند رشدشون تدریجی است و جزء ویژگی‌های شخصیتی هستند که با آموزش و فرایندهای مهارت‎‌افزا رشد نمی‌کنه. البته محیط‌های آموزشی و برنامه‌‎های آموزشی در رشد یا ضعف این ویژگی‌ها بسیار مؤثرند که متأسفانه سیستم تست زدن و یادگیری برای امتحان ما داره این ویژگی‌ها رو ضعیف بلکه نابود میکنه. به این اضافه کنید سطحی شدن زندگی‎‌ها رو که به واسطه سبک زندگی جدید دامن‌گیر ما شده.

غیر از مواردی که به ویژگی‌های شخصیتی برمی‌گرده یک سری مهارت‌ها هم هست که برای کارآفرینی مهمه و این‌ها رو می‌شه با دوره‌‎ها و فعالیت‌های مهارت‌‎افزایی ارتقا داد. قدرت تعامل و ارائه بسیار مهارت مهمی است که هرچند در اون هم ویژگی‌های ذاتی مهمه، اما آموزش‌ها نیز نقش مهمی در ارتقا اون دارند. متأسفانه سیستم آموزش رسمی ما در این زمینه بسیار ضعیفه و حتی فارغ‌التحصیلان دانشگاه‎‌های خوب کشور در بیان و نوشتن فکرها و ذهنیاتشون با مشکل جدی مواجه هستند. تمرینات نوشتن و بیان کردن که در سیستم ما به یک انشاء فرمالیته بسنده شده از مهمترین مهارت‌هایی است که باید از سال‌های سوم و چهارم ابتدایی شروع بشه و بچه که به سن نوجوانی یعنی حدود سال نهم رسید به راحتی بتونه مکنونات ذهنیش رو بگه و مهم‌تر اینکه بنویسه.

آشنایی با محدودیت‌ها و موانع و دیدن فضای واقعی کسب‌وکار و حتی فعالیت‌های محدود در این فضا برای نوجوانان بسیار مفیده. شاگردی کردن که در قدیم خیلی رسم بود یکی از مهمترین عوامل رشد کارآفرینی در کودکان و خصوصا نوجوانانه. به تدریج خانواده‌‎ها با این دلسوزی (خائنانه!!) و برای اینکه بچه به درس و مشقش بچسبه اون رو از این فضا جدا کردند و می‌بینیم که یکی از مهمترین توصیه‌های پدر و مادرها حتی تا لیسانس  و فوق لیسانس هم اینه که تو نمی‌خواد حالا کار کنی مگه ما مردیم! تو فقط فکر درسِت باش. این می‌شه که جوان ۲۴ – ۲۵ ساله از دانشگاه درمیاد و دست راست و چپش رو بلد نیست. برای رشد کارآفرینی در بچه‌ها آشنا شدنشون با محیط واقعی کسب‌وکار ضروری است، اون هم نه با بازدید و اردو و گردش علمی بلکه با کار کردن و زندگی کردن در این محیط. حالا بعضی مدارس خاص این فضا رو برای بچه‎‌ها فراهم می‌‎کنند و بچه تا حدودی این فضای کاری جدی رو تجربه می‌کنه که البته خیلی کم هستند. در این فضاها علاوه بر اینکه بچه یا نوجوان یاد می‌گیره که چطور تعامل کنه، چطور کار رو تحویل بده، چطور ارزش‌‎زایی کنه و چطور خودش و کارش رو مدیریت کنه، با محدودیت‌ها و موانع آشنا می‌شه و می‌فهمه که همه جا خونه نیست که هر چی بخواد مهیا باشه و باید تلاش کنه، پیگیری کنه، توسری بخوره، شکست بخوره و به تدریج رشد کنه. علاوه بر این‌ها در هر حوزه‎ای که کاری انجام بده مسائل تخصصی و مهارت‌های مربوط به اون حوزه رو هم یاد می‌گیره که بسیار مفید خواهد بود. لذا پدر مادرها باید این نقص و ضعف نظام آموزشی رو پر کنند و خصوصا مادرها فکر نکنند که اگه بچه رو نذارند کار کنه یا فضای واقعی رو تجربه کنه بهش لطف کردن. البته اینکه حضور بچه در چه فضاهای کاری و چطور باشه هم موضوعی است که الآن فرصت تفصیلش نیست. فقط همین قدر که شاگردی کردن لازمه‌ی اوستا شدنه (به زبان امروزیا بخونید کارآفرینی است).

مهارت‌های مربوط به فروش و ارائه و بازاریابی و این‌ها هم در اینجا خوبه که منتقل بشه وگرنه صرف اینکه به بچه بگی یک چیزی رو بفروش یا یک چیزی بساز و بفروشش کارآفرین درست نمی‌کنه البته ممکنه رو و توقعش رو بالا ببره!

یک سری مسائل و موضوعات دیگه هم هست که نیازمند انتقال دانش و تجربه است که در قالب کلاس و آموزش و مطالعه قابل انتقاله. خواندن داستان‌های کارآفرینان موفق و البته شکست‌های آنها برای نوجوانان و جوانان مفیده. البته به شرط اینکه سایر جنبه‌‌‎ها در اون‌ها تقویت شده باشه وگرنه خواندن این‌ها یا آموزشش فقط توهمات بچه‌‎ها رو زیاد می‌کنه. آموزش مسائل حرفه‌‎ای، آشنایی با فرصت‌های موجود، آموزش قوانین و مقررات مختلف و خصوصا برگزاری کارگاه‎‌هایی برای ارائه موضوعات مرتبط با کارآفرینی می‌تونه بسیار مفید باشه. این نوع آموزش‌ها برای سال‌های آخر دبیرستان و اوائل دانشگاه خوبه، اون هم همونطور که گفتم برای کسانی که زمینه‎‌های قبلی در سنین پایین‎‌تر در اون‌ها شکل گرفته.

کارآفرینی کودکان (۱)

 بعد از مدتی که از نوشتن مطلب برای وبلاگ دور بودم و برنامه‌‌ای هم برای نوشتن نداشتم، سؤالات یکی از دوستان در مورد آموزش‌های کارآفرینی به کودکان این دوره‌هایی که مهدکودک‌ها و مدارس برگزار می‌کنند، بهانه‌‌ای شد که یک چیزهایی برای ایشون بنویسم و بد ندیدم در وبلاگ هم منتشرش کنم. شاید چند نفر دیگه هم ازش استفاده کنند.

خوبه قبل از اینکه در مورد کارآفرینی کودک چیزی بگم در مورد کارآفرینی، اهدافش، کارآفرین‌ها و ویژگی‌هاشون کمی توضیح بدم. اساسا به هر کی که یک کار راه انداخت رو نمی‌تونیم بگیم کارآفرین. یعنی مثلا هر کی مغازه‌‎ای داره یا یک چیزی می‌خره و می‌فروشه رو نمی‌شه گفت کارآفرینه. کارآفرینی یک سری ویژگی‌ها داره. من در متون علمی و تعاریف که نگاه می‌کردم بین کارآفرینی و تیزهوشی خیلی شباهت‌ها وجود داره. ویژگی‌هایی که برای کارآفرین‌ها گفتند با ویژگی‌هایی که برای افراد تیزهوش و استعدادهای برتر گفتند خیلی نزدیکه. بعضی ویژگی‌ها مثل ریسک‎‌پذیری، خلاقیت، تحمل شرایط ابهام، قدرت تصمیم‎‌گیری، قدرت حل مسأله و خلاصه ویژگی‌هایی از این دست در کارآفرین و تیزهوش مشابهه. البته یک سری ویژگی مثل روابط عمومی بالا و قدرت ارائه و هوش هیجانی و این‌ها هم برای کارآفرین‌ها گفتند که در بعضی تعاریف تیزهوش نیست، حتی در بعضی مقالات برعکسه، مثلا بعضیا نوشتند افراد تیزهوش خصوصا بچه‌‎ها خجالتی‌تر و درون‌گراتر هستند.

خب این‌ها رو گفتم که مفهوم کارآفرینی بسط پیدا کنه و بفهمیم وقتی می‌گیم طرف کارآفرین بشه، یعنی چه ویژگی‌هایی داشته باشه و با چه کارهایی می‌شه این ویژگی‌ها را درش تقویت کرد. این موضوع خصوصا در بچه‌‎ها خیلی مهمه. به عبارتی اگر بخوایم بچه در آینده یک کارآفرین بشه باید خلاقیت، ریسک‎‌پذیری، شجاعت مواجهه با موقعیت‌های غیرقطعی و مبهم، قدرت حل مسأله، قدرت تعامل با دیگران، مهارت‌های زندگی و خیلی چیزهای دیگه رو در او رشد بدیم.

همینجا یک نکته در مورد برخی روش‌های رایج در مورد کارآفرینی بگم. الآن می‎‌بینیم در برخی آموزش‌های کارآفرینی خصوصا در بچه‌‎ها اونم متأسفانه در مدارس یک چیزی مد شده که به بچه میگن برو یک چیزی رو بفروش یا ازش درآمد کسب کن و بیا. این نوع آموزش ممکنه یک فروشنده، ویزیتور یا حداکثر بازاریاب تربیت کنه، اون هم از طریق زیاد کردن روی بچه اما به تنهایی قطعا نمی‌تونه کارآفرین درست کنه. البته این نوع آموزش‌ها که از غربی‌ها و نگاه مادی به زندگی گرفته شده، مبناش اینه که شما برای اینکه موفق باشی باید بتونی هر چی داری رو به پول تبدیل کنی و براش مشتری گیر بیاری تا این دارایی تبدیل به ارزش بشه یا به عبارتی هر چیزی که مستقیم یا غیر مستقیم تبدیل به پول نشه به درد نمی‌خوره. این نگاه خطرناک که ما هم داریم به بچه‎ها القا می‌کنیم، ممکنه به این منجر بشه که اون‌ها در آینده حاضر بشن چیزهای باارزش‎‌تری مثل اخلاق و صداقت و آزادگی و شرافتشون رو هم بفروشن، چون به این نتیجه می‌رسن که هر چی نشه فروختش به درد نمی‌خوره!

وقتی ما به بچه می‌گیم برو یک چیزی به عنوان کاردستی درست کن و بفروش و معیار ارزیابی بچه رو می‌ذاریم میزان فروشی که داشته یعنی پولی که درآورده، ببینید در ذهن بچه چه اتفاقی می‌افته؟ اولا علاقه و انگیزه و این‌ها به تدریج میره کنار. بچه میره دنبال چیزی که بتونه بفروشه. دومین اتفاق اینه که به آدم‌هایی علاقه پیدا می‌کنه که حاضرن بیشتر بهش پول بدن و به تدریج نسبت به افرادی که توانایی مالی کمتری دارن به صورت ناخودآگاه احترام کمتری می‌گذاره و میشه مثل بانکا که مشتری رو بر اساس پولشون رتبه‌‎بندی و دسته‎‌بندی می‌‎کنن. سوم هم اینکه چون ما ایرانی هستیم و دلسوز و به بچه‎‌ها ترحم می‌کنیم، پولی که می‌دیم با اون چیزی که می‌گیریم تناسب نداره. مثلا دیدم در یک مهمونی برای یک کاردستی کاغذی ساده که شاید نیم ساعت هم از یک دختر بچه ۹ – ۱۰ ساله وقت نگرفته بود، یکی از فامیل‌ها ۱۰ هزار تومن داد. خب این بچه تدریجا متوقع می‌شه و فکر می‌کنه ارزش کار همینه. آخه توی ایران به خلاف غرب اینطور نیست که بچه‌ها یک چیزی بسازن برن توی خیابون به مردم بفروشن و قیمت واقعی‌اش رو بگیرن (البته قدیما این بود و چقدر خوب بود، نه اینکه ورداریم همون طبق و بساط سابق رو بیاریم، درست بشه. نه! اون بساط و طبق در ترکیب زندگی اون زمان خوب بود و بچه  رو رشد می‌داد).

حالا کاش با این کار و اثرات منفی که گفتم بچه کارآفرین می‌‎شد. شما فکر می‌کنید اینطوری بچه خلاق می‌شه، قدرت حل مسأله پیدا می‌کنه، توانایی برخورد با موقعیت‌های مبهم و چالش‌‎زا درش زیاد می‌شه؟ واقعا بعیده.

خوب حالا چه باید کرد؟ اولا باید فهمید که کارآفرینی با فروشندگی برابر نیست. خیلی کارآفرین‌ها ممکنه خودشون نتونن محصولات خودشون رو بفروشن، اما چند صد یا چند هزار نفر زیر دستشون کار می‌کنه. کارآفرینی یعنی اینکه بتونی با تشخیص درست نیاز و بهره‌‎گیری از توانمندی‌های موجود محصول یا خدمتی تولید کنی که به درد مردم بخوره و به واسطه این تولید بتونی شغلی ایجاد کنی که خودت و دیگران از این طریق درآمد کسب کنند. بگذریم که نیت و هدف کارآفرینی هم در نگاه مادی و الهی فرق داره که خودش یک بحث مفصل می‌خواد و جاش اینجا نیست.

برای اینکه روحیه کارآفرینی در بچه رشد کنه باید روی ویژگی‌هایی مثل خلاقیت و قابلیت حل مسأله کار کرد، این خصوصا برای بچه‎‌های پیش از دبستان و دبستانی خیلی مهمه. ضمنا خود دیدن مسأله و ارائه راه‌حل‌های خلاقانه مختلف برای مسائل هم یک ویژگی است که پدر و مادر تا دیدن باید بچه رو تشویق کنند. اگر بچه برای بالا رفتن از یک جا از راه‎‌هایی استفاده می‌کنه که دردسرسازه این ممکنه کارآفرین از آب در بیاد، اگر بچه روش‌های مختلف رو برای انجام یک کار ساده روتین تست می‌کنه و شما هم اعصابتون خرد می‌شه که بابا تو مگه مریضی که این کار رو می‌کنی ممکنه بچه در آینده کارآفرین بشه. اگر بچه به جای پیروی از قواعد بازی‌هایی که بهش می‌دید، قانون اختراع می‌کنه و به شیوه‌‎های عجیب و غریب بازی می‌کنه و تلاش هم می‌کنه که قواعد عجیبش رو به هم‌بازیاش بقبولونه، ممکنه ازش کارآفرین خوبی دربیاد. اما اگر همه کارهاش روی یک قاعده و قانون خاصی است که شما یا معلم یا دیگران بهش گفتن باید فکر یک شغل خوب براش باشید تا سرمایه‌‎گذاری روی کارآفرینیش. اینم بگم که لازم نیست همه کارآفرین بشن. یعنی یک متخصص خوب که برای یک شرکت یا یک سازمان کار می‌کنه هم خیلی مفید و لازمه و همه خلاقیت‌ها و استعدادها لازم نیست کارآفرین بشن.

در سنین بالاتر یعنی مثلا بعد از ۷ – ۸ سالگی خوبه بچه‌‌‎ها کارهای واقعی انجام بدن و چیزهایی درست کنند و مهارت‌های لازم برای کارآفرینی رو هم یاد بگیرن. اما اینکه این رو محدود به فروش کنیم، درست نیست. این تمرین‌هایی که میگن مثلا یک استاد ۵ دلار به شاگرداش داد و گفت هر کی تونست توی یک روز بیشتر از این درآمد کسب کنه و تیم اول مثلا ۶۰۰ دلار درآمد کسب کرد و تیم دوم فلان قدر اولا برای دانشجوهاست، ثانیا در کشور آمریکاست و ثالثا در دانشگاه استنفورده که ورودی‌هاش به صورت پیش‌‎فرض خیلی از ویژگی‌های لازم مثل استعداد و هوش و توانمندی و تخصص در حوزه خودشون رو دارن. اینکه بیایم این کار رو در مدرسه ابتدایی، اونم توی ایران شبیه‌‎سازی کنیم و منتظر نتیجه خوب باشیم کمی ساده‎‌انگارانه است. ما باید متناسب با شرایط خودمون و بچه‌‎ها، کارهایی انجام بدیم. مثلا یک سری از دوستان کارهایی کردن که به نظرم خیلی جالب بود. به بچه‌ها میگن همه مسائلی که در مدرسه یا خونه می‌بینید رو لیست کنید و در این فرایند هم کمکشون می‌کنند. هر دانش‌‎آموز یا هر تیم لیستی بلندبالا از مسائل در میاره بعد مسائل مهم رو با هم انتخاب می‌کنند و دنبال راه‌حل می‌گردن و به صورت عملی حلش می‌کنند. البته این فرایند ۷ – ۸ ماه طول می‌کشه. من نتیجش رو که می‌دیدم برام خیلی جالب بود. مثلا یک مسأله که چند نسله که باهاش درگیریم این بود که بچه‌ها روی نیمکت یا این صندلی دسته‎‌دارها که می‌شینن و کیفشون رو پشتشون می‌ذارن کیف می‌افته و خاکی می‌شه. راه‌حل‌های بسیار جالبی رو بچه‌ها برای این مسأله ارائه کرده بودند. این می‌شه تمرینی برای کارآفرینی یعنی یک مسأله از مردم و جامعه رو پیدا کردن و حل کردن و یک نیاز رو رفع کردن.

یا خوبه که در سنین دبیرستان جاهایی رو برای فروش محصولات دانش‎‌آموزی درست کنند و تیم‌های دانش‎‌آموزی محصولاتی که فکر می‌کنند مخاطب نیاز داره رو بسازند و بذارن اونجا که در یک فضای واقعی و ترجیحا بدون حضور خودشون فروش بره. اینجوری بچه‌ها می‌فهمن چیزی که ساختن واقعا به درد می‌خورد یا نه و واقعا بدون دلسوزی و آشنا بازی و … کسی حاضر می‌شه برای چیزی که اونا ارائه کردن پول بده یا نه.

خیلی کارهای دیگه می‌شه کرد که هم به خلاقیت و شناسایی و حل مسأله کمک کنه، هم کارهای تیمی و پروژه‎‌ای رو در بچه‌‎ها تقویت کنه و هم ویژگی‌‌های مدیریتی و تعاملی و اجتماعی رو ارتقا بده. بعد امیده از این آدم‌هایی که این ویژگی‌ها درشون رشد کرده، کارآفرین‌های خوبی دربیاد.

نکات دیگه و نمونه‌‎های متعددی هست که دیگه بحث طولانی شد و من می‌گذرم ولی جا داره که در این مورد بیشتر کار بشه و روش‌هایی متناسب با سن بچه‌‎ها و شرایط کشور طراحی بشه و مورد استفاده در مراکز آموزشی و تربیتی کودک قرار بگیره.

 فکر می‌کنم فعلا تا همین حد درباره کارآفرینی کودک کفایت می‌کنه، البته یه موضوع مرتبط دیگه هست و اون پول و درآمد کودک در سنین مختلف هست که امیدوارم دوباره فرصتی پیش بیاد و بتونم بهش بپردازم.

نظم در کودکان

یکی از موضوعاتی که عموما از دو سه سالگی بچه‌‌ها دامنگیر بسیاری از پدر و مادرها می‌شه نظمه. خیلی‌ها خصوصا اونایی که مثل ما پسر دارند، از بی‌‌نظمی بچه‌‌ها شاکی هستند. بچه رو هم خیلی نمی‌شه بهش زور گفت. همینطوری می‌ریزه و می‌پاشه و میره. شاید یکی از عوامل وقت‌گیر بودن بچه خصوصا در شرایط امروز و زندگی آپارتمانی همین ریخت و پاش‌های تمام نشدنی بچه‌‌ها باشه. اما همینجا بگم که منظور من از نظم در بچه فقط این نیست. به نظرم نظم یک موضوع گسترده‌‌تر در زندگی افراد و از جمله بچه‌‎هاست که البته اگر کسی با این مفهوم فراگیر منظم شد، از نظر ظاهری و نظم به مفهوم رایجش هم منظم می‌شه.
قبل از این که به موضوع بپردازم چند تا تلقی در مورد نظم رو بگم. اول اینکه میگن بچه‌‎های باهوش بی‌‌نظم هستند. اولا هر بچه باهوشی بی‌نظم نیست، ثانیا هر بی‌‌نظمی هم باهوش نیست. لذا از بی‌‌نظمی نمی‌شه پی به هوش بچه برد. البته از نظر نظم ظاهری، در بچه‌‎هایی که ذهن سیالی دارند و برون‌‌گرا هم هستند، معمولا علائم بیشتری از بی‌‎نظمی در وسائل و لوازمشون از دید دیگران دیده می‌شه. دوم هم اینکه بعضی وقتا مرسومه که هر بچه‌‌ای که ظاهرا منظم‎‌تره رو میگن اینا بزرگترند و از سنشون جلوترند. این هم لزوما درست نیست یعنی یه وقتایی نظم ظاهری اولا نشانه نظم به معنای فراگیرش نیست، ثانیا این نظم ظاهری حاصل شرایط و عوامل دیگری است که لزوما مثبت نیست. فرضا ترس می‌تونه عامل قالب گرفتن بچه و در نتیجه منظم به نظر رسیدنش بشه. آخرین نکته هم اینکه نظم به معنای فراگیرش با رشد عقل و سن عقلی رابطه داره و در پیشرفت و موفقیت هم از منظر نگاه مادی کارکردگرا هم از منظر نگاه غیر مادی بسیار مهمه.
اما نظم به معنی گسترده‌اش رو می‌تونیم در سه بخش تقسیم کنیم. اول همین نظم ظاهری است یعنی وسائل و لوازم یک بچه منظم باشه مرتب و سر جاش. بچه‌‌ای هم که خودش لوازم و وسائلش رو مرتب کنه یا هر چیزی رو بذاره سر جاش از این منظر می‌گیم منظم.
دوم نظم در وقت و زمانه. در این بعد به کسی که زندگش روی یک برنامه دقیقه و حساب و کتاب داره رو می‌گیم منظم. یعنی ساعت خواب و بیداریش، خوردن و استراحت و تفریح و کار و درس و مشقش مشخص و طبق یک برنامه است. اینجور آدم‌ها (اعم از بچه و بزرگ) حالت عجله و سردرگمی و تغییر حالت‌های روانی توشون خیلی کمتر اتفاق می‌افته. اینجا یک بحث مهم هست که فقط بهش اشاره می‌کنم و رد می‌شم و اگر فرصتی بود، بعدا توضیح خواهم داد. نسبت به برنامه‌‌ریزی و نظم زمانی در زندگی دو تا رویکرد هست، یکی نگاه جدولی به زمان و تنطیم یک جدول زمانی برای کارها که فرد خودش رو مقید کنه از یک ساعتی تا یک ساعتی به هر قیمتی یک کاری رو انجام بده و دوم داشتن یک اولویت‌‌بندی درست برای کارها و قواعد و قانون‌های درست و محکم برای تصمیم‌‎گیری در انجام کارها است که خود به خود در شرایط عادی نظم بسیار دقیق زمانی رو با خودش میاره. فرق این دو نوع نگاه به برنامه زمانی ممکنه در شرایط عادی خیلی درک نشه اما با بروز شرایط خاص و مواجهه با حالت‌های پیش‌‌بینی نشده و غیر منتظره کاملا دو رویکرد مختلف در افراد دارای این دو نوع برنامه اتفاق می‌افته. معمولا اونچه به ما از نظم گفتند همون تعیین یک جدول زمانی است که رعایتش هم بسیار سخته و معمولا هم رعایتش مشکلاتی رو خصوصا در تعامل با دیگران برای ما به وجود میاره و ما رو به فردگرایی می‌‌کشونه. حالت دوم که به نظر من حالت مطلوب برنامه‌‌ریزی است و منجر به نظمی دقیق و بسیار راحت‌‌تر در برنامه زمانی می‌شه نیازمند یک نظام ذهنی است و قواعدی برای درست زندگی کردن.
نوع سوم نظم هم نظم ذهنی است. یعنی اینکه بچه (یا بزرگ) یک نظام ذهنی داشته باشه و بر مبنای اون زندگی کنه. معمولا بچه‌‌های باهوش از این نظر جلوترند. یعنی حتی اگر از نظر ظاهری هم بی‌‌نظم به نظر برسند، معمولا ذهن منظم و ساختارمندی دارند. لذاست که مثلا میگن فلان بچه نامنظمه ولی خودش می‌دونه هر کدوم از وسایلش کجاست. یا عبارت باکلاس‌‌تر نظم در بی‌‌نظمی رو به کار می‌برن! این نوع نظم بسیار مهمه و البته می‌تونه سایر ابعاد نظم در افراد رو هم تحت تأثیر قرار بده.
خوب این یک تقسیم‌‎بندی اولیه از نظم بود و اینکه وقتی در مورد نظم در بچه صحبت می‌کنیم منظور این سه بعده و لزوما محدود به منظم بودن لوازم و وسائلش نمی‌شه. ای بسا مثلا اجبار برای نظم ظاهری که بچه نتونه قاعده و قانون و منطقی توش پیدا کنه، نظام و ساختار ذهنی‌اش رو به هم بریزه. لذا اونچه که پیچیده است و باید بهش توجه هم بشه ارتباط ابعاد مختلف نظم و رشد دادن نظم به معنای وسیعش در کودکه. مثلا ما می‌فهمیم که بی‌نظمی محیط و ظاهر هم در تمرکز و نظم ذهنی اثر منفی داره و هم در نظم زمانی. از اون طرف نظم خشک، خلاقیت و رشد ذهنی و ساختار ذهنی بچه رو به هم می‌ریزه و حتی می‌تونه به نظم زمانی هم لطمه بزنه و ای بسا موجب وسواس هم بشه. بنابراین اینکه بفهمیم چقدر و چطور باید روی نظم بچه‌‎ها کار کرد و کجا آزادشون گذاشت و کجا محدودشون کرد موضوع بسیار مهمی است.
هر چند این موضوع مفصله اما توضیح بیشتر از این از حوصله من و این پست خارجه فقط برای اینکه بحث توی هوا ول نشه، چند نکته کاربردی هم میگم و امیدوارم بعدا بتونم در مورد نظم و راهکارهای ایجاد و رشدش در بچه بیشتر بنویسم.
نظم از جمله ویژگی‌هایی است که نمی‌تونه از پدر و مادر نامنظم به بچه منتقل بشه!! یعنی پدر و مادر باید از خودشون شروع کنند. من بچه‌های خودم رو که نگاه می‌کنم بهشون حق میدم که حداقل به اندازه من بی‌‌نظم باشن!! این نکته در هر سه بعد نظم ظاهری، نظم زمانی و نظم ذهنی و خصوصا این آخری صدق می‌کنه. ضمن اینکه نظم ظاهری و زمانی رو هم پدر و مادر می‌تونن به زور خودشون رو وادار به رعایتش کنند هم میشه تا حدودی بچه‌‌ها رو وادار به رعایت این دو بعد از نظم کرد، اما سومی اینطور نیست و باید از پایه درست بشه. برای ایجاد نظم ذهنی برای بچه‌‌هایی که پدر و مادرهایی با ذهن‌های به هم ریخته دارند (که تعدادشون هم کم نیست!) فقط سیستم آموزشی پایه می‌تونه مؤثر باشه که در شرایط فعلی اگز نظام آموزش و پرورش جیب ما رو نزنه ممنونشیم!!
قاعده‌پذیر کردن بچه از همون سنین دو سه سالگی شروع می‌شه. اگر فرایند قاعده‌‌‎پذیری بچه‌ درست انجام و طی بشه می‌شه انتظار بچه‌‌ای منظم از ابعاد مختلف (و البته رشد بسیاری ویژگی‌های مثبت دیگه) رو داشت. نکته بسیار کلیدی در قاعده‌پذیری بچه‌‌ها اینه که قواعد باید در یک ساختار منظم و نظام‌‌مند باشند. تناقض، بی‌مبنا بودن و سلیقه‌‌ای بودن قواعدی که به بچه گفته می‌شه می‌تونه نظام ذهنیش رو به هم بریزه.
نکته مهم دیگه هم اینکه در سنین پایین این قاعده‌‌پذیری باید به صورت اختیاری باشه و بچه آزاد گذاشته بشه و به تدریج قواعد محکم‌‌‌تر بهش اضافه بشه تا جایی که کودک در سنین هفت هشت سالگی و بالاتر یک سری قواعد و قوانین رو به صورت اجباری بپذیره و انجام بده. این روزها بچه‌سالاری تا سن ۵۰ – ۶۰ سالگی!! یکی از عوامل مهم بسیاری از مشکلات افراد و از جمله بی‌‌نظمی و به خصوص مشکل در نظام ذهنی است. ضروری است که یک دوره بچه قانون‌‌پذیر و مطیع بشه و حتی به اجبار هم شده برخی قواعد و مقررات رو رعایت کنه. این آزادیِ از هفت دولت هر چند اسمی باکلاس و امروزی داره، اما ضررش بیشتر از فایده‌اشه.

عادت‌ها در کودکان (۳)

در مورد عادت‌های کودکان سؤالاتی باقی موند که اینجا مطرح می‌کنم.

آیا روش کارت‌های امتیازی باعث نمی‌شه همه رفتارهای بچه وابسته به کارت بشه؟ مثلا ما چند رفتار معدود رو می‌تونیم اینجوری با کارت کنترل کنیم، باعث نمی‌شه که بقیه کارها رو رها کنه و بگه این که جزو کارت‌ها نبود!؟

در پست قبل یک چیزهایی در این مورد نوشتم. برای اینکه این کارت‌ها و امیتازها باعث شرطی شدن رفتار کودک نشه چند نکته رو باید توجه کرد. اول اینکه مدت امتیاز برای هر کار محدود و متناسب با اون کوتاه باشه. یعنی اینها حکم استارت رو دارند و بچه بعدش باید از دینام و موتور استفاده کنه! دوم اینکه دقیقا برای هر رفتاری یک امتیاز مشخص معلوم نشه. یعنی به تدریج برید به این سمت که با نظر پدر و مادر این امتیازات تعلق می‌گیره و کیفیت عمل هم درش مهمه. مثلا منظم کردن می‌تونه یک وظیفه بدون امتیاز باشه، می‌تونه اگر بدون گفتن و با کیفیت و با شرایطش انجام بشه، امتیاز خیلی بالایی داشته باشه، اینجوری انتظار امتیاز گرفتن در بچه به حساب و کتاب تبدیل نمی‌شه و خود به خود اهمیت نظر پدر و مادر هم درش زیاد می‌شه. نکته سوم هم این که به تدریج کارهای خوب دیگه اضافه می‌شن و کارهای خوب قبلی از امتیاز مثبت گرفتن حذف می‌شن و انجام ندادنشون امتیاز منفی خواهد داشت. اینطوری تعداد کارهایی رو که می‌شه با این روش استارت زد خیلی زیاد می‌شه. آخرین مطلب هم اینکه به تدریج باید رفت به سمت کل‌نگری به جای تجزیه. یعنی بچه باید بفهمه که ترکیب و سبک رفتار و زندگیش مهمه نه تجزیه‌اش. یعنی مثلا هر غلطی خواست بکنه، بعد چند تا کار خاص انجام بده و امتیاز مثبت بگیره. من این موضوع رو با داستان‌های مختلف برای پسرم گفتم. الآن هم امتیاز و تشویق براش کلیه. مثلا یک کار بد کرد کل امتیازهایی رو که توی دو هفته گرفته بود، گرفتیم. اینطوری بچه می‌فهمه که یک کار بد می‌تونه همه کارهای خوب رو از بین ببره و ترکیب زندگی مهمه نه تجزیه‌اش (البته این رو هم بگم که خیلی از بزرگترها هم این موضوع رو کمتر می‌فهمن و دنبال بهتر کردن تجزیه زندگیشون هستن غافل از اینکه باید مردشور ترکیبشون رو ببره!!!)

سوال بعدی که مطرحه اینه که: چجوری می‌شه توی جامعه ما که تقریبا خود علم ارزش نیست و کارکردهاش ارزش شده به بچه حداقل چند باری لذت واقعی علم را چشوند. به خاطر این میگم که بالاخره بچه مدرسه میره و با محیط‌های دیگه هم در ارتباطه.

باید گفت نکته درستیه و متأسفانه کار خیلی سخته اما نشدنی نیست. مهم‌تر از همه ارزش این چیزها برای خود پدر و مادر خصوصا در سنین قبل از مدرسه است.  یعنی اگر برای پدر و مادر هم بیشتر از اون چه که بچه فهمیده نمره و نظر معلم و رتبه مهم شد، فاتحه علم رو باید خوند. لذا باید روی اینکه بچه یک چیزی رو یاد گرفته و مهم‌تر از اون اینکه می‌تونه این فهم و درک رو به کار ببره و بهش عمل کنه، تمرکز کرد. مشکل، پدر و مادرها هستند که فکر می‌کنن آینده بچه رو نمره و رتبه‌اش در کلاس تعیین می‌کنه. باید فهمید که حتی اگر آینده هم در گرو این‌ها باشه، این‌ها در عاقبت بچه خیلی اهمیت ندارند. لذا بچه نباید خیلی برای نمره و رتبه و خصوصا چیزهایی که فکر می‌کنه یاد گرفته ولی نفهمیده تشویق بشه. (به خلاف اغلب روش‌های آموزشی معمول)

یک نکته ظریف هم بد نیست بگم. در مدرسه خصوصا سال‌های اول ابتدایی معلم مهمتر از مدرسه است. یعنی به جای اینکه روی مدرسه تحقیق کنید روی معلم تحقیق کنید. اگر معلم خودش به فهم و درک و علم اهمیت بده نه نمره و این حرفا خیلی روی بچه تأثیر می‌گذاره. ضمنا از کلاس گذاشتن بچه و این جور کارا هم تا اونجایی که می‌شه بپرهیزید و بیشتر سعی کنید بستر آموزش شناختی براش فراهم کنید و به جای اینکه سطح آموخته‌ها رو زیاد کنید عمقش رو بیشتر کنید. (این جمله آخر خودش کلی بحث می‌طلبه که جاش اینجا نیست.)

سوال دیگه اینکه چرا یک عادت خوب از بین میره و چه کنیم که از بین نره؟ اساسا قانون طبیعت اینجوریه (راستش نمی‌دونم چرا!) یه چیزهایی به تدریج به دست میاد و یه دفعه از بین میره. یا یک چیزهایی ناگهان خراب می‌شه و درست شدنش به تدریج اتفاق می‌افته. زخم رو ببینید. در کسری از ثانیه زخمی می‌شیم، اما کلی طول می‌کشه تا خوب بشه. از اونور کلی سعی می‌کنیم سلامت باشیم یه ناپرهیزی باعث می‌شه سلامتیمون از دست بره. یعنی همه چیزهای خوب مراقبت می‌خواد. تازه بعضی چیزای خوب که با تلاش هم به دست میاد، هرچی بیشتر می‌شه، خطر خراب شدنش هم بیشتر می‌شه. مثل این خونه‌سازی‌های بچه‌ها هر چی بیشتر می‌چینی و بالاتر میره احتمال فروریختنش هم بیشتر می‌شه. یه چیزایی هم مثل دومینو است. یعنی نه تنها خودش می‌فته بلکه همه چیزهای خوب دیگه رو هم می‌ندازه. اینایی که مثال زدم در رفتارها و حالات آدم هم هست. یعنی مثلا کارهای بد و گناه مثل همون زخم می‌مونه، در یک لحظه اتفاق می‌افته ولی جاش خیلی طول می‌کشه تا خوب بشه (اگر تا آخر عمر جاش رو بدن نمونه) تازه اگر ازش مراقبت نکنی چرکی می‌شه. از چیزای خوب که مثل خونه‌سازی بچه‌ها می‌مونه و هر چی زیاد می‌شه، احتمال ریختنش هم بیشتر می‌شه مثل دانش و علم و ثروت و این‌هاست. اینا راهش اینه که وسطش ملات بذاری و بنش رو محکم کنی تا بتونه بالا بره بدون اینکه بریزه. اون دومینو هم مثل عصبانیت و ناامیدی و اینجور چیزاست. وقتی افتاد همه تیکه‌های دیگه رو هم با خودش می‌ندازه، مگه دستت رو بگیری جلوی یکی از اون‌هایی که داره می‌افته تا از افتادن بقیه‌اش جلوگیری بشه. در بچه خیلی فرصت بهتری برای کار هست. یعنی توی بچه راحت می‌شه بن کارها رو تقویت کرد، میشه ملات لای تیکه‌‎های زیربنایی کارهای خوب ریخت و دومینوهای لق رو برداشت که نریزه و بقیه رو هم بندازه.

در مورد از بین رفتن عادت خوب یک نکته بگم و تمومش کنم. نگه داشتن یک عادت خوب در یک ترکیب نادرست مثل خونه ساختن با شن روی آبه!! اگر می‌بینید خودتون یا بچه‌ها نمی‌تونن عادت‌های خوب رو نگه دارند، بدونید ترکیب زندگی ترکیب درست و مناسبی نیست. اگر این ترکیب و زیربنا درست شد عادت‌های خوب نهادینه می‌شن. لذا برای اینکه بچه‌ها بتونن خوب زندگی کنن، باید ترکیب زندگی ما خوب باشه. زندگی هم مثل یک توپ پر باده و اگر سوراخ شد، همه بادش خالی می‌شه ولو از ۴۰ تا تیکه توپ ۳۹ تاش هم سالم باشن. پس علت اینکه ما و بچه‌هامون نمی‌تونیم کارهای خوب رو ادامه بدیم، مال این زندگی پنچر و ترکیب نامناسبه (چطور خوردن، چطور خوابیدن، حرف زدن، عبادت کردن، تعامل با دیگران و … چیزهای دیگه در این ترکیب مهمه که جای توضیح بیشترش اینجا نیست!)

یک سؤال دیگه که از پست قبل مونده بود این بود که آیا اصلا انجام کار از روی عادت خوبه و این باعث تکراری شدن و یکنواخت شدن زندگی نمی‌شه؟

جواب این سؤال هم اینه که انجام کار از روی عادت از جهتی خوبه و از جهتی نه. به عبارتی ساختار زندگی اگر تکراری باشه و از روی عادت، خصوصا اگر عادت خوب باشه خوبه، اما محتواش باید دائما رشد کنه. یعنی اینکه مثلا اگر آدم عادت کنه یک ساعتی در روز مطالعه کنه، خیلی خوبه اما اینکه توی این ساعت مطلب تکراری بخونه خوب نیست. عادت به عبادت و نماز خوبه اما ادا کردن اون‌ها از روی عادت و بدون پیشرفت و تکامل خوب نیست. لذا عادت به معنی داشتن ساختار واحد در کارها باعث نظم و آرامش در زندگی می‌شه. اما تکرار در محتوا و حالت‌ها و کیفیت کارها باعث خستگی، روزمرگی و افسردگی می‌شه. لذا این‌‌هایی که فکر می‌کنن هیجان و لذت در انجام دادن کارهای عجیب غریبه، اشتباه می‌کنن. اینها چون دارن از نظر کیفیت و محتوای زندگی در جا می‌زنن، دنبال تغییر در ساختار و روابط و فعالیت‌ها هستند وگرنه روزمرگی برای کسی که روز به روز داره کیفیت کارهاش بالا میره، معنی نداره و لذتی که در این هست خیلی بشتر از دیوونه‌بازی‌هایی است که اسمش رو می‌گذارن رهایی از روزمرگی. برای بچه هم همینطوره، باید نظم و عادت در چارچوب کارها باشه، اما باید کمک کنیم و کنترل کنیم که کیفیت کارهاش بالا بره و کارها رو سرسری و به خاطر رفع تکلیف و پیچوندن انجام نده. اگر فرصتی بود و عنایتی! در موضوع موفقیت بیشتر در این باره می‌نویسم که اساسا موفقیت در گرو کارهای خاص و ویژه و این‌ها نیست، بلکه حاصل درست، با کیفیت و مداوم انجام دادن همین کارهای ساده و پیش پا افتاده است.

عادت‌ها در کودکان (۲)

در پست قبل مطالبی رو در مورد عادت نوشتم و یه مقدماتی رو هم در مورد عادت در کودکان توضیح دادم. بحث به اینجا رسید که چطور می‌شه یک کاری رو در کودکان به عادت تبدیل کرد. یک روش استفاده از نیروها و انگیزه‌‎های بیرونی است که سریع‌ترین و اولین روشه. یعنی بچه به خاطر یک جایزه‌‎ای یا قولی که پدر و مادر بهش میدن یک کاری رو انجام بده و طبیعتا این جایزه و قول باید مستمر باشه تا کار هم مستمر باشه. تازه باید این مشوق‌ها و انگیزاننده‎‌ها تقویت بشه چون به تدریج جذابیتش رو از دست میده. یعنی شکلات دو سه مرتبه کار می‌کنه! بعد باید بشه پاستیل و بعد پفک و چیپس و بعد آب میوه و بعد ساندویچ و پیتزا خلاصه همینطور پیش میره یا توی اسباب‌بازی هم از تیله شروع می‌شه از ماشین‌‎های برقی و اینا سر در میاره. این رو هم دیگه نمی‌شه اسمش رو گذاشت عادت. چون شرطی شدن بچه است، اگر چیزی بهش بدی یک کاری رو انجام میده وگرنه نه. لذا باید کاری کرد که این مشوق‌های بیرونی به تدریج به نهادینه شدن رفتار در بچه منجر بشه. برای این که این اتفاق بیفته باید یک سری نکات رو توجه کرد.

جمع مشوق‌ها به مجموع کار انجام شده باید به تدریج کم بشه نه زیاد. اما این یعنی چی؟ یعنی اینکه اگر برای یک کار یک شکلات می‌دید احتمالا دفعه بعد باید دو تا شکلات یا یک چیز بهتر بدید. خوب این رو باید برای تعداد دفعات بیشتری در نظر بگیرید. یعنی اگر مثلا برای یک شب مسواک زدن فرداش به بچه یک شکلات می‌دید و حالا نیازه که یک چیزی بهتر بدید این رو برای ۳ شب یا مثلا یک هفته بهش بدید. اینجوری هم انگیزاننده قوی‌تر می‌شه هم میزان ارزش مشوق به مجموع کار انجام شده کم می‌شه. صبر بچه هم بیشتر می‌شه و کم‌کم می‌تونه برای یک مشوق بلندمدت که مثلا همون سلامتیشه خودش رو قانع کنه که این کار رو انجام بده.

حالا در بچه‎‌های قبل از دبستان ممکنه اینکه بخواید بچه رو وادار کنید یک کاری رو یک هفته انجام بده، سخت باشه. برای این کار می‌شه از علامت‌ها یا کارت‌های امتیازی استفاده کرد. یعنی مثلا به جای اینکه بگیم یک هفته مسواک بزن تا مثلا یک کتاب یا اسباب‎‌‌بازی رو برات بخرم می‌شه گفت شبی یک کارت یا علامت ستاره بهت میدم، هر وقت اینا شد هفت تا این جایزه رو برات می‌گیرم. اینجوری بچه یک چیزی توی دستش داره و احساس می‌کنه یک بخشی از مسیر رو رفته و حیفه که ولش کنه. این مکانیزم هم یک عامل مهم در عادت خصوصا در اوائلشه. حتی در بزرگترها هم همینه. ما زیاد با خودمون می‌گیم حالا که تا اینجاش رو رفتیم بذار بقیه‌اش رو هم بریم! این کارت امتیازی این فرایند رو در بچه ایجاد خواهد کرد. می‌تونید از امتیاز منفی هم استفاده کنید. مثلا اگر بچه یک شب مسواک نزد به جای صفر شدن امتیازش یکی از کارت‌هاش کم بشه اینجوری هزینه انجام ندادن یک کار هم براش زیاد می‌شه. بعد از یک مدتی می‌تونید سبدی از کارهای خوب رو با امتیازات مختلف برای بچه تعریف کنید و جوایزی برای رسیدن به یک امتیاز معین. مثلا مسواک زدن یک کارت یا امتیاز، منظم کردن اتاق مثلا ۲ امتیاز و به موقع خوابیدن یک امتیاز و … اینجوری هم بچه سعی می‌کنه رفتارهای درستش رو منظم انجام بده هم اینکه شما با تعیین امتیازها می‌تونید اهمیت یک موضوع رو در زندگی بچه تعیین کنید. مثلا وقتی نماز امتیاز بالایی داره معلومه که این چیز مهمی در زندگی است. از اون طرف امتیازهای منفی هم همینطوره. مثلا مسواک نزدن یک امتیاز کم می‌کنه ولی بداخلاقی و بی‌ادبی ۱۰ امتیاز. خوب این تدریجا اهمیت کارها رو در ذهن بچه ایجاد می‌کنه.

بعد از یک مدت می‌شه امتیاز مثبت رو برای یک کار برداشت. یعنی بچه بفهمه که این وظیفه است و باید انجامش بده و اگر انجام نده، امتیاز منفی می‌گیره. این به تدریج باعث می‌شه سطح کارهای خوب که بابتش مشوق تعریف می‌شه بره بالا و انتظار بچه از خودش هم به تدریج بالا بره.

من تقریبا قبل از سه سالگی با چیزهای خیلی ساده با پسرم شروع کردم و چند سالی از این روش‌‌ها استفاده کردم و خوشبختانه نتایج خوبی هم از این روش گرفتم.

اما موضوع بعدی که در درونی شدن رفتارها و ایجاد عادت‌های مطلوب مؤثره تبدیل مشوق‌های مادی به معنوی و روانی است. یعنی تبدیل کردن شکلات و پاستیل و اسباب‌‎بازی به توجه دیگران و جایگاه اجتماعی و لذت موفقیت و در مراحل بعد لذت کمک به دیگران و مفید بودن برای جامعه. این کار بسیار مهم‎‌تر و عمیق‌‎تر از نکته قبلی است. عادت‌هایی که به این مرحله می‌‎رسند، بسیار پایدارترند تا اون‌هایی که به خاطر مشوق‌‌های مادی و امتیاز و این چیزها شکل گرفته. لذا باید سعی کرد به تدریج انگیزه‎‌ها و مشوق‌های روانی و اجتماعی رو جایگزین مشوق‌های بیرونی مادی کرد. برای این کار هم دونستن چند نکته لازمه.

اول این مشوق‌ها و انگیزه‌‎ها باید در خانواده و جامعه پیرامون بچه ارزش باشه. در جایی که پول درآوردن و خریدن ارزشه و شیک بودن و خوب خوردن و راحت زندگی کردن مهمه، حرکت از مشوق‌های مادی و خوراکی و اسباب‌‎بازی به مشوق‌های روانی و اجتماعی تقریبا غیر ممکنه! لذا این چیزهایی که می‌خوایم برای بچه مشوق باشه اول باید برای خودمون ارزش داشته باشه.

دومین نکته اینه که شیرینی این کارها با تأخیر مشخص می‌‌شه. یعنی بچه با یک کار خوب نمی‌تونه این مشوق‌ها رو لمس کنه و در استمرار و تکراره که بازخوردهای اجتماعی و روانی این موضوع رو درک می‌کنه. مثلا بچه یک کتاب می‌خونه خوب ممکنه یک تشویقی بشه اما اونی که بتونه براش انگیزه دائمی باشه اتفاق نمی‌افته. اما حالا فرض کنید یک بچه به مدت یک سال هفته‌ای یک کتاب می‌خونه این کم‌کم از طرف اطرافیان مورد توجه قرار می‌گیره، خودش به خودش می‌باله و این موضوع براش می‌شه انگیزه. یا در مورد نظم اتاق خیلی کار می‌بره تا بچه در ذهن خودش و نظر اطرافیان به یک بچه منظم معروف بشه و این براش انگیزه بشه. در خیلی کارهای دیگه مثل حفظ قرآن، انجام یک سری رفتارها و عادت‌های شخصی مثبت، رعایت هنجارهای اجتماعی و … همین موضوع صادقه. در اینکه بچه به این حد برسه هم دو تا عامل مهمه همراهی اطرافیان خصوصا پدر و مادر و دوم استفاده از انگیزه‎‌های بیرونی مکمل تا رسیدن به اون انگیزه‌‎‏های روانی و اجتماعی.

نکته سوم هم اینکه بچه وقتی به این رسید خود حفظ این جایگاه براش موضوعیت پیدا می‌کنه. یعنی وقتی به یک بچه گفتند نفر اول کلاس یا بچه پرمطالعه یا حافظ قرآن و … دیگه برای اینکه این جایگاه و عنوان رو حفظ کنه حاضره زحمت بکشه و این خودش یک انگیزه است برای ادامه رفتارهای خوب و ایجاد عادت‌های مثبت.

تا اینجایی که گفتم می‌شه گفت مرز انگیزه‎‌های عالم طبیعت و ماده است. یعنی هر چی در علوم جدید در مورد مشوق‌ها و انگیزه میگن یه جورایی همین دو نوعه. حتی حس‌های درونی هم وابسته به بازخورد بیرونه یعنی طرف از خودش احساس رضایت می‌کنه، چون در جامعه موفقه و دیگران بهش توجه می‌کنن. یا اینکه مستقیما مربوط به جامعه است، مثلا طرف از اینکه برای جامعه مفیده یا داره به مردم کمک می‌کنه، لذت می‌بره و براش این یک انگیزه است. معمولا انگیزه‎‌های ترکیبی از همین‌هاست. غیر از این‌ها هم که همون انگیزه‌‎های مادی سطح پایینه که اول نوشتم. یعنی طرف کار می‌کنه که پول بیشتری در بیاره، رفاه بیشتری داشته باشه، راحت‌تر زندگی کنه، سالم باشه و … .

یک انگیزه بسیار مهم‌تر هست که مختص نگاه الهی به زندگی است و لازمه‌اش اعتقاد به یک سری چیزهای ماوراء ماده است و اون لذت‌ها و انگیزه‌‎های روحی و معنوی است. این‌ها حس کردنشون سخته ولی اگر کسی حس کرد در لحظه نتیجه عملش رو می‌بینه. یعنی همون وقتی که کتاب می‌خونه لذت علم رو درک می‌کنه، لذت رفتارهای خوب رو در همون لحظه که انجام میده می‌بینه و هزینه و سختی رفتارهای بد یا انجام ندادن کارهای خوب رو هم بلافاصله می‌بینه. این می‌شه پاداش در لحظه و انگیزه دائمی و اینه که واقعا موتور محرک در عادت‌های خوبه. به نظر من اگر کسی به این نوع انگیزه نرسه، همیشه احتمال اینکه عادت‌های خوبش رو فراموش کنه هست. یا اینکه در جمع یک کاری رو انجام بده ولی در زندگی شخصیش نه. خلاصه این نیروی قوی اگر فعال شد فرد از اون دو تای دیگه مستغنی می‌شه. نه نیاز داره انگیزاننده مادی براش داشته باشیم، نه انگیزاننده‌های روانی و اجتماعی. (در این عالم عشق حتی از نوع مجازیش هم یک همچین چیزیه منتها عشق مجازی چون زایل می‌شه معمولا عادت‌ها و رفتارهایی هم که مبتنی بر اون شکل گرفتن از بین میره!!)

حالا در بچه چطور می‌شه این نیرو رو فعال کرد؟ بچه زمینه دریافت‌های روحی و معنویش از ماها خیلی بیشتره و اگر ما بذاریم این لذت‌ها رو بهتر درک می‌کنه. سن تجارب معنوی و حس کردن لذت‌های روحی هم سنین بچگی و نوجوانی است. یعنی اگر کسی این دوران رو از دست داد، خیلی سخت ممکنه بشه این لذت‌ها رو بهش فهموند. من چیز زیادی در این زمینه نمی‌دونم فقط نکته مهمی که هست اینه که ما باید مواظب باشیم در بچه همه انگیزه‌ها رو به سمت انگیزه‌های مادی و روانی و اجتماعی نبریم که بچه همه کاراش برای این‌ها باشه و به تدریج باید بفهمه که یک چیزی بالاتر از این‌ها هست که آدم داره برای اون زندگی می‌کنه.

نکته آخر هم این که در بچه‌‎ها ساعت بیولوژیک و ریتم زندگیشون خیلی راحت‌تر از ما تنظیم می‌شه. اگر بتونیم مدتی اون‌ها رو روی سبک درست و مطلوب تنظیم کنیم بدنشون به این روش عادت می‌کنه و خیلی راحت‌تر می‌تونن به این کار ادامه بدن. البته خوب طبیعتا این مستلزم تنظیم کردن خودمونه که ممکنه سخت باشه. مثلا اگر بخوایم بچه سحرخیز باشه، اول خودمون باید بیدار بشیم. از این روش برای عادت‌های زمانی و ترکیب زندگی که اتفاقا خیلی مهم‌تر از تجزیه‌‎اشه خیلی خوب می‌شه استفاده کرد.

عادت‌ها در کودکان (۱)

معمولا وقتی حرف از عادت میشه، عادات رو به دو دسته خوب و بد تقسیم می‌‎کنند. مثلا عادت به مطالعه و مسواک زدن رو میگن عادت‌های خوب و دیر بیدار شدن و دست تو دماغ! کردن رو میگن عادت‌های بد. من می‌خوام یه کم متفاوت به عادات نگاه کنم و یک دسته‌بندی دقیق‌‎تر ارائه بدم که بعد بر اساسش بهتر بشه این موضوع رو بررسی کرد و احتمالا راهکارهایی ارائه کرد. اولا عادت با اعتیاد فرق داره و مثلا کسی که به سیگار اعتیاد پیدا کرده رو در اینجا مورد بررسی قرار نمی‌دیم (البته هر دو این کلمات از یک ریشه هستند و بازگشت و تکرار یک کار رو نشون میدن اما از نظر اتفاقی که درون فرد میفته تفاوت‌هایی بینشون وجود داره). در مورد اعتیاد یک پست به نام کودکان معتاد نوشتم که می‌تونید یه نگاهی بهش بندازید. ضمنا به چیزهایی که برای رفع نیازهای طبیعی انجام می‌شه هم نمی‌گیم عادت. مثلا ما هر روز غذا می‌خوریم اما روی این اسم عادت نمی‌ذاریم. پس از این نوع رفتارها هم می‌گذریم!

در ابتدا خوبه با دو تا اصل شروع کنم که اگر خوب درساتون رو خونده باشید، باید براتون آشنا باشه! در درسامون می‌خوندیم که گازها بلکه همه چیز در دنیا تمایل دارند به سمت انرژی حداقل و بی نظمی حداکثر برن (آنتروپی). آدم هم همینطوره و بچه هم یه جور آدمه!! یعنی اگر بچه رو به حال خودش بگذاری اولا دلش می‌خواد همه چیز رو به هم بریزه (احتمالا همه بچه‌دارها با این مشکل مواجهند و این رو وقتی مهمون می‌خواد بیاد خونه‌‎هاشون بیشتر حس می‌‎کنند.) انرژی حداقل هم مثل اینکه بچه دوست داره ولو بشه و حال نداره هیچ کار درست درمونی انجام بده. معمولا هم اینجوری که انرژی که زیاد می‌شه بی‌‎نظمی هم زیاد می‌شه و نظم که زیاد می‌شه، انرژی کم می‌شه. مثلا دیدید آدم که مطالعه می‌کنه یا سر کلاسه خوابش می‌بره. نظم که زیاد شد انرژی میاد پایین.

خوب اینا چه ربطی به عادت داشت؟ ربطش اینه که اگر اعتیاد و کارهای بی‌‎اراده رو بذاریم کنار، عادت غلبه بر این دو تا قانونه. یعنی نمی‌تونیم به کسی که تا لنگ ظهر می‌خوابه بگیم عادت به دیر بیدار شدن داره. باید بگیم عادت نداره زود بیدار شه. چون تا لنگ ظهر خوابیدن که کاری نیست و طبیعت انسان به همین طرف میره. اونی که عادت می‌خواد سحرخیزیه! بنابراین در این نوشته عادت رو اینطور تعریف می‌کنیم که عادت یعنی انجام دادن کاری به صورت مستمر تا جایی که فرد بتواند به سادگی و بدون سختی بر نیروی بی‌‌نظمی و حرکت به سمت انرژی حداقل غلبه کنه. به این میگیم عادت. با این حساب از این به بعد نمی‌‌گیم عادت به درس نخوندن داره!  بلکه می‌گیم عادت نداره درس بخونه چون درس خوندنه که عادت می‌خواد نه درس نخوندن.

حالا عادت بد و خوب دیگه تعریف قبلی رو نداره یعنی این نیست که وقتی کسی در جهت طبیعت خودش (یعنی بی‌‎نظمی و انرژی حداقلی) پیش میره بگیم عادت بد داره بلکه عادت بد می‌شه کسی که داره به این نیروها غلبه می‌کنه اما جهت و هدفش نادرسته. مثلا طرف عادت کرده به خوندن کتاب‌های سیاه و زد و خاکستری و … ! یعنی داره به نیروهای طبیعی غلبه می‌کنه اما در جهت بد. لذا راهکار اصلاح کسی که عادت‌های بد داره کاملا متفاوته با کسی که عادت‌های خوب نداره. مثلا اصلاح این آدمی که عادت به مطالعه کتاب‌های به درد نخور یا مضر داره با اون کسی که اساسا عادت به مطالعه نداره متفاوته. معمولا همین نکته خیلی ساده و بدیهی قاطی می‌شه، خصوصا در بچه‌ها و خیلی تبعات منفی هم داره. فتأمل!!!

در این پست قصد ندارم به اصلاح عادت‌های بد بپردازم و فقط روی مکانیزم عادت کردن بچه‌‎ها و اینکه چی می‌شه بچه به یک چیزی عادت می‌کنه متمرکز می‌شم. باز از فیزیک و شیمی کمک می‌گیرم. توی قانون گازها اگر بخواید نظم رو زیاد کنید (همون حجم رو کم کنید) باید یک نیرویی وارد کنید. برای اینکه بدونید چقدر نیرو می‌‌خواد، یک سرنگ بردارید البته سوزنش رو نذارید!!! سوراخ جلوی سرنگ رو با انگشت بگیرید و سعی کنید ته سرنگ رو فشار بدید هرچی بیشتر جلو میره فشار بیشتری می‌خواد. زیاد کردن نظم هم همینطوره هرچی بیشتر می‌شه برای بیشتر کردنش انرژی بیشتری لازمه. (امیدوارم بتونم یه جایی مبسوط راجع به نظم بنویسم). اما در مورد انرژی؛ فرض کنید حجم ثابته (در ادبیات ما همون نظم) اگر بخواید انرژی و حرکت رو زیاد کنید، ساده‎‌ترین راهش اینه که شعله بگیرید زیر محفظه که داخلش گاز هست، تازه اگر محفظه شما خیلی محکم نباشه، تمایل به بی‌‎نظمی اینقدر زیاد می‌شه که باعث ترکیدن محفظه می‌شه!

در آدم هم همینطوره یعنی زیاد کردن نظم نیرو می‌خواد، زیاد کردن انرژی هم همینطور. حالا زیاد کردن هر دوی این‌ها با هم واقعا سخته مخصوصا با نیروی بیرونی. اینقدر که ممکنه موجب کم آوردن (ترکیدن) افراد بشه و کلا قید همه چیز رو بزنن. یکی از دلایل بی‌نظمی افراد باهوش هم شاید همینه که چون انرژی و فعالیتشون (لااقل در ذهن) زیاده منظم شدنشون به مراتب سخت‎‌تره.

خوب اما این نیروهای نظم‌دهنده و در عین حال افزایش‌دهنده سطح انرژی در آدم‌ها دو دسته هستند: نیروهای درونی و بیرونی. بیرونی مثل زور پدر و مادر و معلم و برنامه‌‎های درسی و آموزشی و درونی مثل علم و اعتقاد و باور و انگیزه. حالا به چیزی می‌گیم عادت که نیروی درونی لازم برای انجامش به وجود آومده باشه و نیازی به نیروی بیرونی نداشته باشه. مثلا اگر دیدید بچه‌‎ای با تغییر نیروی بیرونی درس خوندنش فرق نمی‌کنه یعنی شب‌های عادی هم به اندازه شب امتحان درس می‌خونه، می‌شه گفت به درس خوندن عادت کرده.

برای اینکه یک قدم جلوتر بریم خوبه باز هم از یک قانون فیزیکی کمک بگیرم. قانون اینرسی. یعنی هر جسمی تمایل داره حالت خودش رو چه حرکت چه سکون رو ادامه بده، مگر نیرو یا نیروهایی باعث تغییر حالتش بشن. جالبه در طبیعت نیروی چندانی به جسم ساکن وارد نمی‌شه اینه که اجسام ساکن همینطور ساکن می‌مونن. اما نیروهای متعددی مثل اصطکاک و مقاومت هوا و از این دست نیروها دست به دست هم دادند تا جسم متحرک رو متوقف کنند. البته مثلا نیروی جاذبه باعث حرکت اجسام می‌شه که اون هم موجب سقوطه و کاهش سطح انرژی و در مقابل در بالا رفتن و ارتقای سطح انرژی، جاذبه هم مانع محسوب می‌شه! در آدم هم همینطوره یعنی تا وقتی نشستی و نمی‌خوای کاری انجام بدی، هیچ نیروی طبیعی به حرکت وادارت نمی‌کنه اگر هم نیرویی وارد بشه، معمولا در جهت سقوطه! پس ایجاد عادت علاوه بر اینکه نیروی برای حرکت لازم داره نیرویی هم برای فائق آمدن بر نیروهای متوقف‌کننده و ساقط‌کننده می‌خواد. یعنی برای اینکه یک حرکت دائمی داشته باشیم، نیازه اولا به حرکت در بیایم یا کسی رو به حرکت در بیاریم و ثانیا نیرویی داشته باشیم که در طول حرکت بر نیروهای مخالف غلبه کنه. اینجوری می‌تونه یک عادت شکل بگیره. علت اصلی اینکه آدم باید خودش رو بکشه تا به یک چیزی عادت کنه، ولی دو دفعه که انجام نداد این عادت ترک می‌شه همینه!!

یک موضوع فیزیکی دیگه هم بگم (این پست داره میشه شبیه کتاب فیزیک دبیرستان). وقتی می‌خوایم یک جسم از جاذبه فرار کنه و در مدار قرار بگیره دو تا راه داریم: یا باید سرعت اولیه بسیار زیادی داشته باشه (برای جاذبه زمین چیزی حدود ۱۱ کیلومتر بر ثانیه) یا باید مثل موشک سوخت داشته باشه که در مسیر بتونه اون رو خلاف جهت جاذبه بالا ببره. در افراد حالت اول، انگیزه اولیه برای یک کاره که اگر به قدر کافی زیاد باشه، می‌تونه جوری فرد رو به حرکت وادار کنه که از نیروهای مخالف فرار کنه و یک حرکت مستمر داشته باشه. در روش دوم یک انگیزه اولیه برای حرکت لازمه اما معمولا این انگیزه اینقدر نیست که بتونه فرد رو تا آخر ببره و کار یا رفتار رو براش تبدیل به عادت و ملکه کنه. در این حالت در مسیر حرکت نیاز به نیروهای دیگه مثل تشویق و انگیزه دادن و حتی تنبیه و اجبار هست تا فرد بتونه به حالت مطلوب برسه.

تا اینجا یک سری اصول کلی گفتم تا منظورم رو از عادت بیان کرده باشم. حالا می‌خوام بپردازم به موضوع کودک و شکل گرفتن عادت در او. یعنی چگونه یک رفتار یا عمل در بچه به عادت و ملکه تبدیل می‌شه و راهکارهای ایجاد عادات مطلوب در کودکان چیه؟

اولا بدیهی است که عادت در بچه خیلی مهم‎‌تر از افراد بزرگساله. چون هم سریع‌تر ایجاد می‌شه و هم وقتی ایجاد شد سخت‌‎تر ترک می‌شه. یکی از علل سریع‌تر ایجاد شدنش اینه که نیروهای مخالف و جاذبه‌‎های مختلف در بچه کمتر از بزرگترهاست و لذا بچه راحت‎‌تر به یک کار عادت می‌کنه و علت سخت‌‎تر ترک شدنش هم اینه که در ساختارهای ذهنی، جسمی و حتی نظم بیولوژیک بچه اثر می‌ذاره و تغییر این‌ها کار بسیار سختی است. بنابراین توجه به عادت‌های خوب و بد کودک بسیار مهمه و باید توجه بشه که عادات رفتاری خوب در کودک علاوه بر اینکه خودشون حسن محسوب می‌شن، جا رو برای رفتارهای بد و نامطلوب تنگ می‌کنن. مثلا بچه‎‌ای که عادت به مطالعه پیدا می‌کنه یا شب‌ها زود می‌خوابه و سحرخیزه طبیعتا کمتر در معرض اعتیاد به تلویزیون و بازیه و کمتر احتمال رفتارهای برخاسته از تنبلی درش هست.

از این قواعد فیزیکی که گفتم و تعریفی که از عادت ارائه دادم می‌شه نتیجه گرفت که کودک برای اینکه یک کار خوبی بکنه نیاز به یک انرژی اولیه داره که این با تشویق، وعده و وعید!! و قول جایزه و این‌ها قابل انجامه. از طرفی یک فرقی بین کودک و آدم بزرگ هست و اون اینه که بچه در لحظه زندگی می‌کنه. یعنی بچه نمی‌تونه به خاطر یک جایزه یا مشوق که یک هفته بعد قرار بهش بدن الآن خوب باشه. بچه می‌خواد همون لحظه که یک کار خوبی انجام داد، نتیجه‌اش رو ببینیه. البته این با افزایش سن بیشتر می‌شه اما خیلی نمی‌شه روی اهداف بلندمدت برای بچه تمرکز کرد. از طرفی با توجه به اینکه یک رفتار یا عمل وقتی عادت و ملکه می‌شه که یک مدت نسبتا طولانی انجام بشه، در بچه نمی‌شه از حالتی که همه انرژی حرکت رو اول بدیم استفاده کرد. پس تنها راهی که باقی می‌مونه اینه که یک انرژی و انگیزه اولیه بهش بدیم که حرکت رو شروع کنه و ضمنا طوری برنامه‌‎ریزی کنیم که در بین راه هم بهش نیرو و انگیزه بدیم تا حرکتش ادامه پیدا کنه.

بالاتر اشاره کردم که برای تبدیل شدن یک کار به عادت باید کاری کنیم که نیروهای درونی برای ادامه حرکت کافی باشه و نیازی به نیروی بیرونی نباشه. در کودک باید این نیروهای بیرونی و درونی رو شناخت تا بدونیم چطور می‌شه با نیروی بیرونی حرکتی رو در کودک ایجاد کرد و پایدار نگهش داشت. ضمنا چکار باید کرد که به تدریج نیروهای درونی جایگزین نیروهای بیرونی بشه.

نیروها و انگیزه‌‎های بیرونی در کودک رو همه می‌‎شناسیم. انواع مشوق‎‌‌های مادی و معنوی مثل دادن هدیه، جلب توجه دیگران، تحسین بچه و خیلی چیزهای دیگه که ممکنه مفید یا مضر باشه می‌تونه نیروهای بیرونی باشه. مثلا خریدن چیپس و پفک هم که مضره برای بچه انگیزه است. یک نیروی بیرونی دیگه هم داریم که دفع ضرره یعنی مثلا بچه از ترس تنبیه و مجازات شدن یا محروم شدن از یک حق، کاری رو انجام بده که البته هرچند این نیرو در برخی موارد مفیده اما باید استفاده از اون در حداقل ممکن باشه. چون می‌تونه تبعات منفی به همراه داشته باشه. خوب استفاده از نیروهای بیرونی در ایجاد یک رفتار یا عادت در بچه مثل هل دادن می‌مونه. یعنی مثل اینه که ماشین رو همش هل بدیم و خوشحال باشیم که داره راه میره. درستش اینه که سوختی درونش بریزیم که روشن بشه و هم خودش راه بره و هم بتونه ما و دیگران رو هم با خودش ببره. این سوخت در بچه در مرحله اول محبت و عاطفه است. در مرحله بعد علم و باوره و در مرحله سوم هم باز محبته که البته جنسش با اولی فرق می‌کنه. در بچه نمی‌شه اول علم و باور رو ایجاد کرد. یعنی خیلی بعیده بچه مثلا ۴ – ۵ ساله از روی علم و باور به چیزی یک کاری رو به صورت مدام انجام بده. مثلا مسواک زدن بچه در ابتدا به خاطر علم و اعتقاد به این که دندان چیز مهمیه و نگهداری از اون لازم و واجبه نیست، بلکه به خاطر وعده و وعیدهای ما یا ترس از مجازات و تنبیهه.

خوب هرچند نصفه کاره موند اما خیلی طولانی شد، امیدوارم در مطلب بعدی بتونم مطالب تکمیلی رو بنویسم. راستش فکر نمی‌کردم اینقدر زیاد بشه اما شد و هنوز خیلی سؤالات بدون پاسخ موند که بعضیاش این‌هاست:

–          چه کنیم که نیروهای درونی جایگزین نیروهای بیرونی بشه؟

–       روش‌های انگیزشی برای ایجاد یک عادت در بچه چیه؟

–          چطور می‌شه جلوی ترک عادت‌های خوب رو گرفت؟

–          آیا انجام دادن کار از روی عادت خوبه یا نه؟

–          آیا انجام کار از روی عادت باعث یکنواخت شدن زندگی بچه و از بین رفتن خلاقیتش نمی‌شه؟

–          عادت‌های بد چطور در بچه شکل می‌گیرن؟

این سؤالات و برخی سؤالات اساسی دیگه موند که خدا بخواد بعدا یه چیزایی در موردش می‌نویسم.