خطا و فساد؛ دو مقوله که باید از هم تفکیک شود

خطا معمولا یک مفهوم پذیرفته شده است و اساسا خطا همزاد اختیار انسان است؛ این است که می‌گویند «انسان جایزالخطا است». البته که با هدایت‌های بیرونی و درونی باید جلوی خطا و اشتباه را گرفت، اما خطا با فساد متفاوت است. در سیستم‌ها و نظامات مختلف هم یکی از مؤلفه‌های رشد و پویایی و پیشرفت، جسارت و ریسک‌پذیری است. پذیرش ریسک در حقیقت به این معنی است که بالاخره ممکن است خطایی در محاسبات یا در عمل اتفاق بیفتد و چه بسا در جاهایی فراهم کردن زمینه‌ی رخ دادن خطا یا همان آزمون و خطا مطلوب هم باشد. چراکه کسی که خطا نمی‌کند، پیشرفت نمی‌کند. مخصوصا در مسائل مادی و تجربی، آزمون و خطا بخشی از مسیر پیشرفت است (در این نوشته قصد ندارم به مبانی اعتقادی آزمون و خطا و پذیرش آن بپردازم). بنابراین به خلاف فساد که نامطلوب و مذموم است، خطا می‌تواند مطلوب و مفید باشد، پس باید مرز بین خطا و فساد مشخص شود.

عمدتا به این دلیل گاهی خطا و فساد با هم اشتباه گرفته می‌شوند که هم در فساد و هم در خطا، کج‌کارکردی، اشتباه و عمل خلاف ماموریت وجود دارد. اما مهمترین وجه تمایز خطا و فساد آن است که خطا برعکس فساد، کج‌کارکردی و عمل خلاف مأموریت به صورت عامدانه و عالمانه نیست. یعنی افراد یا اجزای یک سیستم، نه تنها این نیت را ندارند که خلاف مصالح و ماموریت‌های سیستم فعالیت کنند، بلکه در راستای همان اهداف و ماموریت‌ها تلاش می‌کنند، اما در تشخیص، محاسبات یا اجرا دچار مشکل و خطا می‌شود و به دنبال آن نوعی کج‌کارکردی ایجاد می‌شود. بنابراین عمدی بودن یا نبودن ایجاد کج‌کارکردی مرز بین فساد و خطا است. در نتیجه می‌توان گفت در سیستم‌های فاقد شعور و اختیار، ممکن است خطا ایجاد شود، اما فساد نه. مثلا ممکن است در یک کامپیوتر یا ماشین بافندگی و ریسندگی خطا وجود داشته باشد، اما از این سیستم‌ها کار فسادانگیز سر نمی‌زند، چون اختیاری برای کج‌کارکردی عامدانه ندارند.
درباره فساد گفتیم که رویکردهای اصلی مقابله با فساد مرزبندی و همراستا کردن نفع اجزا و ذینفعان مختلف در از بین بردن زمینه فساد و مقابله و برخورد با فساد بعد از وقوع آن است. اما در مورد خطا نوع برخورد و مواجهه متفاوت است. در این مقوله باید به سه نکته توجه کرد:

      • یکی از راه‌ها برای مقابله با خطا در سیستم‌ها (خطاهای غیر مفید مثل خطای ناشی از بد عملکردن اجزای مکانیکی سیستم)، کاهش زمینه ایجاد و بروز خطا است. در حوزه‌هایی مثل خط تولید کارخانه‌ها، سعی می‌شود که با فعالیت‌هایی از جنس کنترل کیفیت، قرار دادن سنسورها و شناسایی محل‌های وقوع خطاهای احتمالی و نظارت مستمر بر آنها زمینه‌های بروز خطا را کم کرد.
      • خطا باید سریع تشخیص داده شود و از تکرار آن جلوگیری شود.
      • از منظر راهبردی ضرورت دارد که بستر خطا در برخی حوزه‌ها فراهم شود. آزمون و خطا یکی از راه‌ها برای افق‌گشایی و حرکت در مسیرهایی است که قبل از این طی نشده است. بنابراین باید پلتفرم و زیرساخت‌های خطر کردن در برخی حوزه‌ها ایجاد شود؛ اما در عین حال، باید از خطاها درس گرفت و نتایج و تجربه‌های کشف شده را ثبت و مستندسازی کرد. در حقیقت جنس خطاهایی که نباید از وقوع آن جلوگیری کرد، خطاهایی نوآورانه و پیشرو هستند که دانسته (نه عمدی) اتفاق می‌افتد، به این معنا که فرد با علم به این که ممکن است شکست بخورد و در حالی که نتیجه آن فعالیت در آینده به صورت کامل برای او مشخص نیست، دست به فعالیتی نوآورانه می‌زند. همین فراهم کردن زمینه مخاطره درست، عامل رشد و پیشرفتِ نظامات و ملل است. این است که می‌بینیم ریسک‌پذیر‌ترین سیستم‌ها و کشورها، پیشروترین‌ها هم هستند و پذیرش خطا و شکست در آن‌ها بسیار بالا است. البته بدیهی است که خطرپذیری عاقلانه با کار بی‌حساب و کتاب و از روی نادانی متفاوت است.

تبعات عدم تفکیک خطا و فساد

اما اگر خطا و فساد از همدیگر تفکیک نشوند و با خطا همانگونه برخورد شود که با فساد برخورد می‌شود، دو اتفاق رخ خواهد داد:

الف. مسدود شدن راه فعالیت‌های پیشرو، مفید و جسورانه در سیستم در عین حال که از فساد در آن جلوگیری نمی‌شود. اگر خطا و فساد را با یک چشم نگاه کنیم، به مرور نظامات بروکراتیک برای کشف و جلوگیری از خطا و فساد توسعه پیدا می‌کنند و راه خطا و مخاطره را مانند راه فساد، می‌بندند. و چون خطا و رشد در بسیاری از مواقع همراه هم هستند، نظاماتی که از خطا کردن جلوگیری می‌کنند، جلوی رشد را می‌گیرند. علاوه بر این از آنجا که در تمام فعالیت‌های انسانی امکان خطا وجود دارد، جلوگیری از خطا نه تنها جلوی رشد را می‌گیرد، بلکه کل سیستم را با بن‌بست مواجه می‌کند. پس عملا بستن راه خطا مساوی است با به بن‌بست کشاندن کل سیستم. حتی فراتر از این، جلوگیری از خطا، نه تنها منجر به بستن سیستم‌ها می‌شود، بلکه خود، فسادآفرین است! به این صورت که اگر در سیستم‌ها با خطا مقابله شود، ریسک ناشی از خطای اجزا بالا می‌رود و ریسک‌پذیری افراد پایین می‌آید و در کارکردهای آن‌ها خلل ایجاد می‌شود. یعنی افراد و نهادها بدلیل ترس از خطای احتمالی، قید فعالیت را می‌زنند و ماموریت‌های خود را انجام نمی‌دهند. همین عدم پیگیری ماموریت محوله در سازمان (با توجه به تعریفی که برای فساد ارائه شد)، فساد است.

از طرفی چون کشف و جلوگیری از خطا ساده‌تر از کشف و جلوگیری از فساد است، عملا نهادهای نظارتی و ستادی بر روی خطا متمرکز می‌شوند و از خطا کردن جلوگیری می‌کنند. بستن راه خطا هم بسیار راحت‌تر از جلوگیری از فساد است، چون در خطا عمد، طراحی و اراده وجود ندارد که با بستن راه خطا، افراد و نهادها راه جدیدی برای خطا کردن ایجاد کنند (در واقع برای خطا کردن باید زیرساخت آن فراهم شود). اما افراد یا اجزای فاسد چون عامدانه و با طراحی و هوشمندی کج‌کارکردی ایجاد می‌کنند، پس از بسته شدن یک راه تلاش می‌کنند راه جدیدی برای فساد و دور زدن سیستم‌ها باز کند و چون قدرت یک زنجیر، به اندازه قدرت ضعیف‌ترین حلقه آن است، هر چقدر هم که نظامات ستادی (حلقه‌های جدید) برای جلوگیری از فساد و خطا به این زنجیر اضافه شود، جلوی کسی که برای فساد اراده و طراحی دارد، گرفته نمی‌شود و ای بسا محل‌های ایجاد فساد (محل‌هایی که فرد فاسد می‌تواند از آنجا به سیستم نفوذ کند) بیشتر می‌شود. این موضوع در پست‌های بعد بیشتر توضیح داده خواهد شد.

ب. پیش افتادن بخش‌های ستادی از صف. در سیستم‌هایی که خطا و فساد تفکیک نمی‌شوند، معمولا بخش‌های ستادی (که معمولا فرآیندهای مشروعیت‌ساز و برطرف‌کننده گیر نظارت‌های بیش از حد در سیستم است،) از بخش‌های صفی سازمان و سیستم پیش می‌افتند. در واقع در این حالت قبل از اینکه هر تصمیمی گرفته شود، به جای اینکه به کارکرد و نتیجه اجرای آن تصمیم توجه شود، به این توجه می‌شود که با این تصمیم برای سازمان مشکل، حاشیه یا چالشی پیش می‌آید یا نه. در نتیجه به مرور ستاد و سیستم‌های مشروعیت‌ساز جلوی صف قرار می‌گیرد. یعنی در عمل به جای اینکه ستاد، پشتیبانِ صف باشد، به استراتژیست صف تبدیل می‌شود و این مرگ یک سیستم را در پی دارد. چراکه صف، کارکردهای اصلی سازمان را تعیین می‌کند و بخش‌های ستادی سیستم باید از فرآیندها و کارکردهای اصلی پشتیبانی کنند. اما وقتی برعکس شد، کارکردهای اصلی سیستم به حاشیه می‌روند و اولویت، مخالفت با فعالیت‌هایی می‌شود که برای سیستم مشکل و حاشیه درست می‌کنند ولو منطبق بر مأموریت‌های سازمان باشند و در این صورت، سیستم، کارکرد اولیه و مورد انتظار خود را از دست خواهد داد. در این سیستم و سازمان زمینه خطرپذیری و فعالیت‌های پیرو از بین می‌رود و خطایی رخ نخواهد داد، چرا عملا کار مهمی انجام نمی‌شود و دیکته ننوشته غلط ندارد! همچنین در این سازمان و سیستم گزارش‌های حسابرسی، بسیار خوب خواهد بود و تصمیمات شکیل و مشروع در سازمان جاری خواهد بود، اما آن کارکردی که از سازمان و سیستم انتظار می‌رود، به دست نمی‌آید. چراکه بخش‌های صف سازمان، جرات انجام کاری را ندارند و سازمان ریسکِ خطا کردن را نمی‌پذیرد. در حقیقت در این حالت در سازمان یک فساد سیستماتیک پدید می‌آید که باعث می‌شود ماموریت‌ها و کارکردهای سازمان به درستی پیگیری نشوند.

[دی ۹۸]

علت بروز فساد و رویکردهای موجود برای رفع زمینه‌های آن

گفتیم که تعریف سیستمی از فساد کج‌کارکردی و خلاف ماموریت عمل کردن به صورت عامدانه است. این پدیده می‌تواند علت‌های مختلفی داشته باشد. اما شاید علت اصلی آن به عبارت امروزی، تعارض یا تضاد منافع باشد.[۱] در حقیقت منشا فساد این است که افراد در سیستم‌ها و جایگاه‌های مختلف، انتظارات و اهداف متفاوتی دارند. یعنی یک فرد در جایگاه فردی، هدف و مسیری را پیگیری می‌کند، در جایگاه اجتماعی هدف و مسیر او چیز دیگری است و در جایگاه سازمانی به دنبال چیز دیگر و در مسیر دیگری است یا باید باشد. مثلا یک فرد در ساختار حاکمیت، مأمور مالیات است، در جامعه به دنبال پیدا کردن محبوبیت و عزت است از طریق همراهی کردن با مردم برای ندادن یا کم دادن مالیات و در زندگی شخصی به دنبال افزایش برخوداری و ثروت خود است و می‌تواند همزمان با کم کردن مالیات مردم درصدی از آن را هم برای خود بگیرد. این می‌شود مثال ساده تعارض منافع. حالا اگر آن فرد چند مسئولیت در نظامات مختلف داشته باشد یا مثلا در یک جا بخواهد خود را فردی معنوی جلوه دهد و در جای دیگر به دنبال مادیات باشد هم موضوع پیچیده‌تر می‌شود و هم روش‌های او برای بازی در چنین شرایطی هوشمندانه‌تر!

پس تفاوت اهداف در جایگاه‌ها و سیستم‌های مختلف، تعارض منافع ایجاد می‌کند و منشا فساد در یک سیستم را به وجود می‌آورد. بنابراین تنها زمانی به طور کامل زمینه فساد از بین می‌رود که انتظارات و اهداف یک فرد یا اجزاء سیستم در جایگاه‌ها و نظامات مختلف هم‌راستا شوند. اما از آنجا که در نظامات مادی نتایج و منفعت‌های افراد، به دلیل محدودیت منابع که ویژگی جهان طبیعت است، ذاتا با هم در تضاد هستند، امکان رسیدن به یک نظام یکپارچه که فسادخیز نباشد، وجود ندارد. خصوصا در زندگی پیچیده امروز، که انسان در نظامات اجتماعی مختلفی عضو است و با سیستم‌های متعددی به صورت‌های متنوعی درگیر است. بنابراین تنها چیزی که واقعا می‌تواند مانعِ فساد شود، آن است که انسان در تمامی سیستم‌ها و جایگاه‌ها با قواعد ثابتی رفتار کند و این نمی‌شود مگر در یک ساختار متصل به مرکز عالم که بحث آن مفصل است. از طرفی نمی‌توان فساد را در سیستم‌ها پذیرفت، چرا که کارکردِ سیستم‌ها را دچار مشکل می‌کند. پس اگرچه در نظامات مادی –که کارکردگرا و نتیجه‌محور هستند- این امکان وجود ندارد که زمینه فساد به کلی از بین برود، اما برای مبارزه با فساد و زمینه‌های آن راه‌حل‌ها و رویکردهای مختلفی ارائه و اجرا می‌شود. به صورت کلی در نظامات اومانیستی از دو شیوه اصلی برای از بین بردن منشاء فساد تلاش شده:

۱) مرزکشیدن بین کارکردهای مختلف فرد و سیستم در نظامات و جایگاه‌های مختلف. مثلا فرد در خانواده مطابق یک سری قواعد رفتار می‌کند و هدفی دارد، در محیط کار این قواعد و اهداف تغییر می‌کند (که معمولا تحت عنوان اخلاق حرفه‌ای نامیده می‌شود)، در سیستم‌های آموزشی، در نظامات اجتماعی و سایر سیستم‌ها هم برای اهداف دیگری با قواعد دیگری رفتار می‌کند. پس در نظامات مادی وقتی یک نفر بخواهد از یک جایگاه و سیستم، وارد جایگاه و سیستم دیگری شود، باید قواعد و اهداف سیستم قبلی را کنار بگذارد و برای اهداف جدید و مطابق قواعد جدید عمل کند. این موضوع حتی خود را در نحوه لباس پوشیدن و شیوه تعامل و ارتباط در جایگاه‌های مختلف نشان می‌دهد؛ تا آنجا که مثلا در روزهای کاری افراد لباس رسمی و فرم می‌پوشند، در روزهای تعطیل یا نیمه تعطیل (مثل پنجشنبه‌های ما) حتی در محیط کاری هم لباس اسپرت می‌پوشند و این را رفتاری حرفه‌ای باکلاس می‌دانند. این از همان تفکیک مرز سیستم‌ها و قواعد مختلف در ساحات مختلف نشأت می‌گیرد. اینطور می‌شود که مثلا شما در زندگی شخصی می‌توانی فردی مذهبی باشی، اما در سازمان حق نداری رفتارهای مذهبی بروز دهی و منطبق بر قواعد دینی حتی رفتار شخصی داشته باشی تا برسد به تصمیم‌گیری و انجام کارهای سازمانی بر اساس قواعد دینی. این کار بسیاری پیچیدگی‌های کشف و برخورد با تضاد منافع و فساد را در سیستم‌های کارکردگرای اومانیستی از بین می‌برد و ساده می‌کند. طبیعی است که ما این تفکیک را به این صورت نمی‌پذیریم و قائل به این نیستیم که قواعد پایه را می‌توان در ساحات مختلف تغییر داد. البته ما نیز به نوعی به قواعد اختصاصی هر ساحت معتقدیم، اما در نگاه ما هم نوع تقسیم‌بندی و مقسم‌‍‌های ساحت‌ها با هم متفاوت است و هم نگاه به قواعد لایه‌لایه و سلسله‌مراتبی است. این نوع نگاه اگر درست پیاده شود، الگوی بسیار پیشرفته و کارآمدتری از مدل تجزیه‌گرا و مسطح فعلی است.

۲) هم‌راستا کردن نتایج مورد انتظار افراد در سیستم‌های مختلف. به این معنا که نفع شخص در ساحات مختلف، نفع سازمان و نفع ملی، و منافع جامعه همه در یک جهت طراحی شود که درباره این موضوع مطالب فراوانی گفته شده است. البته این اتفاق به صورت عمومی و همه‌گیر، شدنی نیست و از نظر ریاضی در سطح کلان، این هم‌راستایی اتفاق نمی‌افتد. چراکه در شرایطی که منابع محدود است و افراد به دنبال برخورداری و کسب منافع بیشتر و منابع دیگران هستند، باید با دیگران رقابت ‌کنند. همین موضوع به منافع دیگران صدمه می‌زند و باعث می‌شود این زنجیره هم‌راستایی منافع هرچند به صورت مقطعی و محلی (local) در بخش‌هایی از سیستم اتفاق بیفتد، اما امکان وقوع به صورت فراگیر را نخواهد داشت. معماران اجتماعی و تئوریسن‌های مادی سعی دارند این موضوع را با راهکارهایی مثل ایجاد سلسله‌مراتب قراردادی و هرم‌های اعتباری و طبقه‌بندی و دسته‌بندی‌های مختلف اجتماعی حل کنند که معمولا بعد از مدتی خود این طبقه‌بندی‌های موجب فسادهای کلان و سیستمی می‌شود.

به هر تقدیر در نظامات مبتنی بر انسان منطقی (Rational) از بین بردن زمینه‌های فساد معمولا بر این دو رویکرد استوار است. اما این راهکارها نمی‌تواند مانع از بروز فساد به صورت کلی شود. پس این سوال مطرح می‌شود که فساد چگونه کنترل و مدیریت می‌شود. به عبارتی در واقع در نظامات موجود، فساد به رسمیت شناخته می‌شود، یعنی این موضوع پذیرفته می‌شود که هر کسی دنبال افزایش برخورداری خود به هر طریقی است. بنابراین سعی می‌شود با استفاده از سازوکارهای کنترلی و متعادل‌کننده (که بر پایه عدم ‌اعتماد هم طراحی می‌شوند)، کاری کرد که اجزای مختلف سیستم، یکدیگر را کنترل کنند تا امکان فریب، تبانی و فساد وجود نداشته باشد یا فساد به ضرر همه یا اغلب بازیگران تمام شود. در مباحث مرتبط با تئوری بازی‌ها و طراحی سازوکارها (mechanism design) مطالب مختلف و مفصلی در این مورد وجود دارد که می‌توان به آنها مراجعه کرد. به عنوان مثال وقتی پذیرفته می‌شود که دو نفر می‌خواهد یکدیگر را فریب دهند و سر یکدیگر کلاه بگذارند، چگونه می‌توان بدون وسیله اندازه‌گیری، یک چیز را بین آنها تقسیم کرد؟ فرض کنید دو دزد مقداری خاک طلا پیدا کرده‌اند و می‌خواهند آن را بین خود تقسیم کنند و ترازو یا وسیله اندازه‌گیری هم ندارند. خب سازوکار تقسیم اینگونه است که یکی تقسیم کند و دیگری انتخاب کند. این می‌شود سازوکاری که به فرض عدم اعتماد بین دو طرف زمینه فساد و اختلاف را از بین می‌برد. حالا اگر دزدها سه نفر یا بیشتر شدند، موضوع تبانی هم پیش می‌آید که طراحی این سازوکار را به عنوان تمرین به شما واگذار می‌کنم!

[۱] البته واژه تعارض منافع عبارتی تنزل‌یافته از چیزی است که عملا اتفاق می‌افتد. در واقع بسیاری از اوقات، علت فساد، تفاوت و تعارض بین پارادایم‌ها، نگرش‌ها، جهان‌بینی‌ها و اندیشه‌ها است و فردی که فساد ایجاد می‌کند، معتقد است کار او کار درستی است! در یک دسته از فساد، تعارض بین پارادایم‌ها و نگرش‌ها ممکن است بر روی منافع افراد موثر باشد، که در این صورت علت آن فساد، تعارض منافع است. اما به هر حال، با اغماض در اینجا از واژه تضاد منافع استفاده می‌کنیم.

[دی ۹۸]

فساد؛ پدیده‌ای که باید درست شناخت

مساله فساد، مساله‌ای است که تقریبا همه افراد، سازمان‌ها و حکومت‌ها در طول دوره حیات خود با آن مواجه می‌شوند. معمولا فساد در نظامات مختلف، -خصوصا نظامات سیاسی و حکومتی- و در تمامی سطوح -چه سطوح بنگاهی و چه سطوح ملی- مساله مهی است به همین دلیل مطالب گوناگونی درباره آن بیان و سازوکارهای مختلفی برای شناسایی، کشف و مبارزه با فساد پیشنهاد شده است. هرچند اغلب، برخورد با این موضوع احساسی و صحبت‌ها در مورد فساد، شعاری و هیجانی است که معمولا در حد کلیات باقی می‌ماند و هدف بسیاری از این صحبت‌ها درباره فساد -چه گوینده واقعا به مبارزه با فساد اعتقاد داشته باشد و چه نداشته باشد- ، جذب مردم و جلب نظر آن‌ها یا تهییج آنها برای مقابله با یک سیستم و نظام به صورت کلی است. طبیعی است که این رویکرد چندان راهگشا نیست و به حل این مساله کمک نمی‌کند. قدم اول در حل یک مسئله، شناخت درست از آن است و تعریف یک پدیده بخش مهمی (اگر نگوییم مقدمه لازم) برای شناخت مسائل مرتبط با آن است.

تعریف فساد

قدم اول در فهم درست یک پدیده تعریف درست آن است. هرچند تعاریف زیادی از فساد شده و تصویر ذهنی افراد مختلف از فساد معمولا متفاوت است، اما به نظر می‌رسد بتوان فساد را به این صورت تعریف کرد: «عملکرد عامدانه یک سیستم یا جزئی از آن، برخلاف ماموریتی که برای آن تعیین و به آن محول شده است». به عبارت دیگر، از کج‌کارکردی عامدانه یا عمل و رفتارِ خلاف ماموریت یک سیستم یا جزئی از سیستم نسبت به سیستم مرجع (suprasystem) آن را به رفتار فسادگونه تعبیر می‌کنیم.

این تعریف، از نظر مهندسی سیستم تعریف دقیقی است و می‌توان آن را به سیستم‌های مختلف بسط داد. مثلا در لایه فردی اگر این فرض را بپذیریم که در این عالم ماموریتی از طرف خداوند برای انسان تعیین شده است، می‌توان هر اقدام عامدانه انسان برخلاف آن ماموریت را فساد نامید. قاعدتا در نگرش‌ها و جهان‌بینی‌های مختلف (که نگاه‌های انسان‌شناسانه آن‌ها و کارکردها، ماموریت‌ها و وظایفی که برای انسان در نظر گرفته‌اند، با هم متفاوت است)، تعریف فساد در لایه فردی متفاوت می‌شود. مثلا در نگاه مادی به زندگی که در آن، هدف، افزایش لذت و برخورداری در دنیا معین شده، بسیاری از فعالیت‌هایی که در نگاه الهی برای رشد، کمال معنوی و عبودیت خداوند انجام می‌شود، فعالیت‌هایی فسادگونه تلقی می‌شود، چون با آن هدف و ماموریت دنیایی در نگاه مادی (که کسب لذت است) تناقض دارد. در لایه سیستمی هم همین تعریف برای فساد صادق است. برای اینکه نسبت فساد با مأموریت سیستم مشخص شود و بدانیم که از نظر سیستمی فساد با مأموریت سیستم نسبت دارد یا نه، با یک تعریف مستقل فراگیر می‌توان از مثالی استفاده کرد. فرض کنید در یک باند قاچاق مواد مخدر، صاحب سیستم مأموریت اصلی را رساندن مواد مخدر از یک مبدا به مقصد تعریف و برای آن ساختار و سازمان و سازوکارهایی ایجاد کرده است. در این سیستم و از منظر صاحب و سیستم مرجع آن، (اگرچه کل کارکرد آن در لایه بالاتر فساد محسوب می‌شود) اگر رفتارهای اجزای آن سیستم، خلاف ماموریت تعیین شده باشد، آن رفتارها فساد محسوب می‌شود. مثلا اگر در همین سیستم، کسی صداقت پیشه کند و ماموریت این سیستم را که قاچاق مواد مخدر است، افشا کند، اگرچه در سیستم اطلاعاتی کشور و از منظر بسیاری از اقشار جامعه، این کار، کار درستی است، اما این افشاگری در آن سیستم قاچاق مواد مخدر، رفتار فسادانگیزی است و با آن مقابله می‌شود و معمولا ارتکاب چنین کاری جرم محسوب شده و با مجازات همراه است.

نکته قابل توجه اینکه در سیستمی که مأموریت آن از نظر سیستم بالادستی فاسد است، برخی فسادها مطلوب و مطابق مأموریت‌های نقش فرد در سیستم بالادستی است. البته همه فسادها این‌گونه نیست. مثلا در همان باند مواد مخدر اگر جامعه را سیستم بالادستی فرض کنیم، نقش فرد در جامعه و مأموریت تعریف شده برای او با مأموریت سیستمی که در آن کار می‌کند، مخالف است. لذا اگر این فرد در جهت مأموریتش در سیستم بالادستی کاری انجام دهد، هرچند از دید سیستم فاسد و مستوجب مجازات است، اما در سیستم بالادستی مستحق پاداش به دلیل عملکرد درست خواهد بود. مثل اینکه فرد اطلاعات باند را به مراجع رسمی اطلاع دهد. حال ممکن است رفتار فرد در سیستم فاسد از نظر سیستم بالادستی هم فاسد باشد مثل زد و بند یکی از اعضای باند قاچاق با یک باند قاچاق دیگر. یعنی هر اقدامی علیه یک سیستم فاسد لزوما کار مطلوبی نیست، الا اینکه با مأموریت تعیین شده آن جزء در سیستم بالادستی انطباق و هم‌خوانی داشته باشد. و این قاعده به صورت سلسله مراتبی صادق است و می‌توان وضعیت یک سیستم یا جزء را در سیستم مرجع و نظام هستی مشخص کرد که البته همانطور که گفته شده متناسب با جهان‌بینی‌های مختلف، متفاوت است.

یکی از نکات مهم در تعریف ارائه شده از فساد، عامدانه بودن آن است. اگر کج‌کارکردی و رفتار خلاف ماموریت، عامدانه نباشد، معمولا خطا محسوب می‌شود. خطا نیز حالت‌های مختلفی دارد و شیوه برخورد با خطا و فساد با هم متفاوت است. عدم توجه به این نکته در سازوکارها و نظامات شناسایی و مقابله با فساد، ضررهای جبران‌ناپذیری به سیستم‌ها وارد می‌کند که ان‌شاءالله در این مورد در آینده توضیحاتی خواهم داد.

[دی ۹۸]

مدیر نخبه‌پرور، نخبه مدیریت

چند سال پیش خدمت یکی از مسئولان نظام که متولی امور نخبگان بود رسیدم. ضمن صحبت‌ها پیشنهاد کردم که نخبگان مدیریت و به صورت کلی نخبگان علوم انسانی مورد توجه بیشتری قرار بگیرند. پاسخی که شنیدم بهانه اصلی نوشتن این سیاهه است.

پاسخ این بود که برنامه‌هایی برای حمایت و تشویق مدیران نخبه پرور تدوین شده و در حال اجراست، هر چند در آن جلسه نتوانستم تفاوت این دو موضوع را با هم روشن کنم اینجا سعی خواهم کرد علاوه بر تبیین تفاوت‌های مدیر نخبه‌پرور و نخبه مدیریت برخی مسائل مرتبط با این دو موضوع را عنوان کنم.

مدیر نخبه‌پرور، کسی است که اولاً مدیر یک مجموعه‌ای است، ثانیاً تعدادی از نخبگان در این مجموعه فعالیت می‌کنند و ثالثاً اینکه نخبگان و استعدادهای موجود در مجموعه رشد و پرورش می‌یابند و جهت حرکت فردی و گروهی آنها به سمت مثبت است. اینکه آیا این فرد مدیر لزوماً باید نخبه باشد یا نه بحث‌های مختلفی در مورد آن شده و می‌شود که فعلاً از موضوع ما خارج است و اینکه اصولاً چنین فردی با علم مدیریت آشناست یا در مدیریت نخبه است این هم معلوم نیست. به عنوان مثال می‌توان مدیران دانشگاه‌های برتر کشور، مدارس خاص، پژوهشگاه‌های نخبگان موفق و برخی مجموعه‌ها و شرکت‌های دولتی و خصوصی دانش‌بنیان و نخبه‌پرور را از این دسته دانست.

اما نخبه مدیریت کسی است که اولاً ویژگی‌های شخصیتی، فکری و توانمندی‌های لازم برای مدیریت را داشته باشد و ثانیاً دانش و مهارت‌های لازم برای مدیریت را نیز بداند که دومی قابل آموزش است اما اولی استعداد مدیریتی نیاز دارد و  همچنین دانش و مهارت به همراه بستر مناسب برای رشد و کسب تجربه، می‌تواند این استعداد را به شکوفایی رسانده و نخبه مدیریتی تولید کند. نکته مهم اینکه نخبه مدیریت می‌تواند مدیر نباشد.

این یک مقدمه، اما مقدمه دوم را در مورد خود مدیریت می‌نویسم. هر چند امروزه مدیریت یک علم تخصصی محسوب می‌شود و مقالات و پژوهش‌ها و مستندات علمی مختلفی در حوزه مدیریت انجام می‌شود، اما به جرأت می‌توان گفت علم مدیریت فرعی است بر تولید یک مدیر موفق یعنی ویژگی‌های فردی، توانمندی‌ها و استعدادهای افراد مقدم بر دانش مدیریتی آنهاست. این است که اغلب در کتاب‌های مدیریتی مثال‌های موفق از افراد خاص و روش‌های خاص آنهاست نه دانش مدیریتی آنها، شاید به همین دلیل است که برخی منابع معتبر مدیریت، بهترین روش تدریس در مدیریت را تعریف داستان معرفی کرده‌اند چرا که دانش مدیریت جدای از افراد و تجربه آنها نیست. البته باید گفت که این مدیریت و آنچه گفته شد در خصوص دانش مدیریت غربی است. در شیوه اسلامی تفاوت‌های جدی وجود دارد. اصول، چارچوب‌ها و گزاره‌های همیشه درستی هست که مقدم بر تجربه انسانی است که خود بحث مفصلی را طلب می‌کند. به هر رو صرف داشتن دانش و مهارت و دانستن تکنیک‌ها و تاکتیک‌های مدیریت، یک فرد به یک مدیر موفق تبدیل نمی‌شود که هزار نکته باریک‌تر ز مو اینجاست. این دو مقدمه کوتاه را نوشتم که بگویم اگر بخواهیم مدیرانی نخبه، توانمند و کارآمد داشته باشیم باید بر روی نخبه مدیریتی سرمایه‌گذاری کنیم و این افراد را پرورش دهیم. به عبارت دیگر باید مشخص شود که برای مدیریت چه چیزهایی لازم است و سپس آن بخش‌هایی که به استعدادها و ویژگی‌های شخصیتی مدیر موفق برمی‌گردد در استعداد یابی‌ها مورد توجه قرار گیرد. در برخی موارد این استعدادها از همان سال‌های اول کودکی قابل شناسایی است توانایی جذب و اثرگذاری بر دیگران در برخی موارد در همان دوران ابتدایی در برخی کودکان دیده می‌شود. کل‌نگری، پیگیری، نظم، نگاه بلندمدت و استراتژیک در رفتارهای برخی کودکان و نوجوانان به چشم می‌خورد. البته باید اشاره کرد که این ویژگی‌های شخصیتی در افراد مستعد قابل تقویت است (ان‌شاءالله در مورد رشد ویژگی‌های مثبت شخصیتی در متن دیگری خواهم نوشت) اما این رشد زمان دارد یعنی اگر در دوران کودکی و نوجوانی پرورش یافت و به آن پرداخته شد قابل رشد و بلوغ است، اما پس از گذشتن زمان رشد، و تثبیت ویژگی‌های شخصیتی، تغییر آن کاری نزدیک به محال است. به عبارت دیگر هر چند آموزش دانش و ویژگی‌های شخصیتی مدیریتی برای افرادی که ویژگی شخصیتی و استعدادهای لازم را دارند مفید است اما آموزش مواردی همچون تفکر سیستمی، نگاه استراتژیک، کلان‌نگری، جامع‌الاطرف دیدن و تمرکز بر مسأله، و نظایر اینها به مدیر یا فردی که این ویژگی‌ها را ندارد مثل این است که انتظار داشته باشیم یک فرد بزرگسال بی‌منطق با گذراندن یک دوره کلاس منطق، منطقی فکر و بحث کند.

منطقی فکر کردن را می‌توان با برنامه‌ای بلندمدت آن هم از دوران کودکی و نوجوانی در فرد تقویت کرد. اما منطقی کردن یک فرد بی‌منطق در سنین بزرگسالی آن هم با انتقال دانش منطق به او شدنی نیست. در مدیریت هم همین طور است. اینکه ما از بودجه‌های بسیار زیاد آموزش مدیران چندان نتیجه‌ای نمی‌گیریم. اینکه بسیاری مدیران پس از نشستن بر مسند، دوران تحصیلات تکمیلی (کارشناسی ارشد و دکتری) را در حوزه مدیریت می‌گذرانند و خدا را شکر!! با هر که می‌نشینی دکتر است آن هم یا در مدیریت و یا در اقتصاد اما دردی از مملکت حل نمی‌شود یکی از دلایلش همین است. همه می‌گویند سیستمی فکر کنید، کلان نگاه کنید، کلی‌گویی نکنید اما دریغ از کم‌ترین اثری از این مباحث در بسیاری از خروجی‌های همین علمای مدیریت!!!

با توجه به اهمیتی که ویژگی‌ها و استعدادهای افراد در موفقیت آنها دارد، باید این ویژگی‌ها و استعدادها را به موقع شناخت، پرورش داد و هدایت نمود. نکته اینجاست که همه شقوق مدیریت به ویژگی‌های یکسانی یا دانش و مهارت یکسانی را نیاز ندارد. مسلماً فردی که می‌خواهد یک مدیر فنی شود با یک مدیر فرهنگی، با یک مدیر سیاسی و با یک برنامه‌ریز کلان استعدادها و مهارت‌های متفاوتی را می‌طلبند. لذا باید علاوه بر توانمندی‌های عمومی، استعدادها و مهارت‌های ویژه افراد را نیز شناخت و توسعه داد. با توجه به سیستم‌های آموزشی و نخبگانی کشور به نظر می‌رسد شناخت استعدادهای عمومی ویژگی‌های شخصیتی مهم در مدیریت، در دوران مدرسه امکان‌پذیر است و می‌توان افراد محوری، مؤثر، مستقل، مقبول و … را شناخت و استعدادها و توانمندی‌های آنها را رشد داد. رشد این توانمندی‌ها هم با برگزاری کلاس نیست بلکه با ایجاد بسترهای مدیریت به صورت غیرمستقیم است که افراد فرصت بروز استعدادهای مدیریتی خود و پرورش آنها را پیدا کنند. البته در حال حاضر هم در برخی مراکز آموزشی چنین است اما کمتر هدایت‌شده و هدفمند است. هر چند برای پرورش مدیر لازم است به دوران نوجوانی و تحصیل در مدرسه نیز توجه شود ولیکن به دلیل نبودن بسترهای مناسب به نظر می‌رسد سال‌های اولیه دانشگاه موقعیت مناسب‌تری برای رشد قابلیت‌های افراد با استعدادهای مدیریتی باشد. البته باید سیستمی برای رصد مداوم افراد، از مدرسه تا دانشگاه طراحی و استفاده شود. در حال حاضر هر چند به دلیل ماهیت سیستم دانش‌آموزی و دانشجویی تا حدودی در زمینه رشد افراد، شایسته‌سالاری وجود دارد، اما مبنای این شایسته‌سالاری در مدیریت‌های دانشجویی و دانش‌آموزی بیش از استعدادها و ویژگی‌های اساسی مدیریتی، متاثر از مواردی همچون قدرت بیان، ارائه، رانت‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی عواملی مثل اینکه چند نفر از یک مدرسه در یک دانشگاه حضور دارند، می‌باشد!! ضمن اینکه این بسترهای مدیریتی هم کمتر هدایت شده هستند (البته در سال‌های ۷۶-۸۴ یعنی دولت اصلاحات برخی برنامه‌های دقیق برای استفاده از جوانان محوری تشکل‌های دانشجویی وابسته و متمایل به اصلاح‌طلبان در سیستم‌های کشور و هدایت و پرورش آنها در بسترهای دانشجویی انجام شد که قابل بررسی و ارزیابی است).

مع‌هذا در دوران دانشگاه با تعریف مسأله و ارائه آن به حلقه‌ها و تیم‌های دانشجویی، علاوه بر پرورش نخبگان در حوزه‌های مختلف می‌توان افرادی با قابلیت مدیریتی را نیز پرورش داد و محک زد.

مطلب دیگر در پرورش نخبگان مدیریتی یا افرادی که استعدادها و توانمندی‌های ذاتی برای مدیریت دارند ایجاد ارتباط بین آنها و مسؤولین سطوح مختلف نظام است. چرا که به هر تقدیر حسب شرایط سال‌های ابتدایی و مشکلات موجود در سیستم‌ها و عدم توجه مدیران در حال حاضر داشتن ارتباط با مسؤولین و دسترسی به سطوح بالا اثرگذارترین عامل در رسیدن افراد به جایگاه‌های مدیریتی کلان است. تجربه‌های اندک برخی از مدیران متدین و فهمیده‌ی نظام در رشد دادن جوانان مستعد، نتایج چشمگیری داشته است که لازم است این روش به صورت برنامه‌ریزی شده و هدفمند توسعه یابد. روش‌ها و مکانیزم‌های این کار مفصل است که توضیح آنها مجال دیگری را می‌طلبد.

ضمناً در پرورش و رشد افراد مستعد در مدیریت و طراحی سیستم‌های کلان کشور، مطلب بسیار مهمی وجود دارد و آن این است که سن جهش معمولاً قبل از سنین ۳۰ تا ۳۵ سالگی است. یعنی باید جهش چنین افرادی قبل از این سنین آغاز شود. کمتر دیده شده کسی که جهش خود را در حوزه مدیریت قبل از ۳۰ سالگی شروع نکرده باشد به جایگاه قابل توجهی دست یابد یا به مدیر نخبه و کلان تبدیل شود. البته منظور از شروع جهش پایان راه و گذاشتن جوانان خام در سطوح بالا نیست، بلکه تعیین شدن مسیر اتصال به مراجع و سطوح تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری و حرکت در این مسیر است.

یکی از مشکلات سیستم آموزشی ما نگهداشتن افراد تا نزدیک به ۳۰ سالگی در دانشگاه برای رسیدن به مدارج بالای علمی است که پس از آن دیگر ورود افرادی که صرفاً در محیط دانشگاه بوده‌اند به سطوح مدیریتی سخت خواهد شد. خصوصاً اینکه سیاست‌های آموزش عالی قطع ارتباط دانشجو با محیط کار و پذیرش دانشجویی تمام وقت خصوصاً در مقطع تحصیلات تکمیلی است. بخشی از این جهش به واسطه دیدن سیستم‌ها، آشنایی با شرایط حوزه کاری انتخاب شده، آشنایی با افراد فعال در آن حوزه و شناختن محیط حاصل می‌شود که حضور جدی در محیط و جایگاه مدیریتی را می‌طلبد.

نکته دیگر هم اینکه در مدیریت هم غالباً این موضوع صادق است که شاگردی کردن از مبانی و اصول استاد شدن است. اما نه شاگردی در درس‌های مدیریت بلکه شاگردی نزد مدیران خبره، با تجربه، توانمند و معتقد.

نکته بسیار مهم دیگر اینکه جنبه اعتقادی و مذهبی در این افراد اهمیت دوچندانی دارد. یعنی باید برنامه‌ها و شیوه‌های ویژه‌ای برای رشد و تعمیق اعتقادات این افراد طراحی شود و شاخص‌های اعتقادی لازم برای انتخاب و ارتقای آنها تعیین گردد. ارتباط این افراد با بزرگان و اهل نظر برقرار شود. چرا که اینها افرادی خواهند بود که در رویکردها و جهت گیری‌های نظام اثرگذار می‌شوند و احتمالاً مسئولین و عناصر تأثیرگذار آینده را تشکیل می‌دهند. ممکن است یک نخبه ریاضی، یک نخبه پزشکی که اعتقادات ضعیف یا ضعف اعتقادی دارد چندان مشکل‌ساز نشود و بتوان از تخصصش در حوزه‌ای خاص استفاده کرد اما این موضوع در نخبگان مدیریتی چنین نخواهد بود.

نوع فکر مدیر کاملاً در برنامه‌ها، جهت‌گیری‌ها و اقداماتش تأثیرگذار است. هر چند ایجاد علم مدیریت اسلامی بسیار لازم و مهم است اما پرورش مدیر مسلمان و معتقد قطعاً از علم مدیریت اسلامی مهم‌تر و اثرگذارتر خواهد بود و علم مدیریت ابزاری نخواهد بود در دست او.

در هر صورت با یک برنامه‌ریزی درست می‌توان انتظار داشت در نسل آینده، مدیرانی توانمند و با مهارت تربیت شوند و این مشکل موجود که اعتماد و آشنایی مدیران سطح بالا عامل رشد افراد در لایه‌های مدیریتی باشد تا حدود زیادی حل شود ضمن اینکه متناسب با نیازها و جایگاه‌هایی که در آنها خلاء وجود دارد افراد تربیت و آماده خدمت‌رسانی باشند. امید است با بالا آمدن چنین افرادی بستری برای عملیاتی کردن نظریات مدیریت اسلامی و پیاده‌سازی سیستم‌های مبتنی بر اصول و آموزه‌های اسلامی فراهم شود.

نکته دیگر اینکه پرورش نخبه یک کار بلندمدت است. چندی پیش جدولی به صورت ایمیل به من رسید که تفاوت دوران مدیریت رؤسای دانشگاه‌های معتبر دنیا با طول دوران مدیریت رؤسای دانشگاه‌های برتر ایران را نشان می‌داد. این جدول چنین است.

دانشگاه سال های فعالیت تعداد رؤسا میانگین دوره ریاست (سال)
استانفورد ۱۲۴ ۱۱ ۱۱
هاروارد ۳۷۳ ۲۸ ۱۳
MIT ۱۴۸ ۱۸ ۸
کورنل ۱۴۴ ۱۲ ۱۲
امپریال لندن ۱۰۲ ۱۴ ۷
میشیگان ۱۹۲ ۱۹ ۱۰
فلوریدا ۱۵۸ ۱۵ ۱۱
مینه سوتا ۱۵۸ ۱۴ ۱۱
آلبرتا ۱۰۱ ۱۳ ۸
تهران ۷۵ ۳۱ ۲
صنعتی‌شریف ۴۴ ۱۳ ۳
امیرکبیر ۵۳ ۲۱ ۳
خواجه نصیر ۲۹ ۱۲ ۲
علم و صنعت ۳۱ ۱۶ ۲
شهید بهشتی ۴۰ ۱۶ ۳

چنانکه مشاهده می‌شود طول دوران مدیریتی رؤسای دانشگاه‌های معتبر که از مهم‌ترین مراکز نخبه‌پرور هستند در دانشگاه‌های دنیا بیش از ۳ برابر دوران مدیریتی رؤسای دانشگاه‌های معتبر ایران است. پرورش نخبه یک کار بلندمدت و پرمخاطره است، تغییر روش‌های پرورش نخبگان در چنین مراکزی می‌تواند بهره‌وری و موفقیت آنها را کاهش دهد. ضمن اینکه فشار ناخودآگاه وارد بر این مدیران برای ارائه خروجی در یک مدت زمان کوتاه، جلوی کارهای نخبگانی را خواهد گرفت. علاوه بر این نباید از همه اقدامات انتظار موفقیت داشت و در کوتاه‌مدت بر اساس نتایج تصمیم‌گیری نمود.

پاییز ۸۹

نخبگی، عبور از دغدغه‌‎های کوچک

به دلیل علاقه‌مندی به موضوع نخبگان و برخی فعالیت‌ها و پروژه‌هایی که بعدها در این زمینه انجام دادم، درباره نخبه و نخبگی مطالعات نسبتا مفصلی داشتم و با افراد مختلفی مصاحبه کردم (خروجی برخی از این مطالعات، قبلا در سایت منتشر شده). در این مطالعات و بررسی‌ها، در پاسخ به این سوال مهم که نخبه چه کسی است، با نظرات مختلف و متفاوتی برخورد کردم. (در پست برچسبی برای نخبگی، بعضی از نظرات به صورت مفصل بیان و واکاوی شده). مثلا در یک نگاه گفته می‌شود نخبه کسی است که می‌تواند زمینه رشد یک گروه یا جامعه را فراهم کند، پس باید از او حمایت کرد. در مقابل، نگاه دیگر می‌گوید اصلا نخبه‌ای که نیاز به حمایت داشته باشد، نخبه نیست و ما نباید از نخبگان حمایت کنیم، بلکه ما و نخبگان، هر دو، باید از اقشار ضعیف جامعه حمایت کنیم. به نظر اگر «نخبه» به درستی تعریف شود، می‌توانیم در مورد اصل حمایت کردن از او و شیوه این حمایت‌ها بهتر اظهار نظر کنیم.
برای تعریف نخبه، یک عده روی استعدادها و توانمندی‌های ذاتی تمرکز کرده‌اند و عده‌ای هم به تمرکز بر روی خروجی فعالیت‌های افراد تاکید دارند. به بیان ساده‌تر، دسته اول می‌گویند کسی نخبه است که استعداد و توانمندی‌های خاصی در موضوعات مختلف دارد مثلا یک بچه که ضریب هوشی یا استعداد هنری یا حرکتی بالایی دارد، نخبه است؛ دسته دوم معتقدند کسانی که خروجی کارهایشان، قوی و سطح بالا است، نخبه هستند؛ مثل کسی که یک مقاله باارزش نوشته یا اختراع تأثیرگذاری دارد.
وقتی که خوب نگاه کنیم، می‌بینیم که در نخبگی، یک مفهوم کلیدی وجود دارد و آن این است که انسان نخبه به هر صورت، توانسته خودش را از غم‌ها و دغدغه‌های روزمره‌ای که دیگران دارند، آزاد کند و به مسائل بزرگ‌تری فکر کند و بپردازد. یعنی نخبه از دغدغه‌های گذران روزمره و امرار معاش گذشته و توانسته برای رسیدن به اهداف و دغدغه‌های بالاتری فعالیت و حرکت کند. به صورت کلی، سه عامل باعث می‌شود که یک فرد از دغدغه‌ امور روزمره جدا شود:

  • اولین عامل که بسیار هم رایج است، استعدادهای ذاتی و خدادادی فرد است. یعنی خداوند به کسی یک ظرفیت جسمی یا ذهنی داده که آن فرد با استفاده از آن ظرفیت، راحت‌تر از دیگران توانسته مسائل جاری خود را حل کند و در نتیجه دغدغه‌های روزمره از مسیر رشد او تا حد زیادی کنار رفته است. افرادی که از بهره هوشی بالایی برخوردارند هم در مواجهه با مسائل و حل آنها موفقند، هم به دلیل موفقیت‌هایی که بر اساس این ظرفیت خدادادی به آن می‌رسند (مثل موفقیت در کنکور، المپیادها و …) جایگاه ویژه‌ای پیدا می‌کنند که باعث می‌شود کمتر با مسائل روزمره مثل شغل و درآمد و تهیه ابتدائیات زندگی، که اغلب جامعه با آن مواجهند، درگیر باشند.
  • یک عده هم به خاطر شهرت، قدرت یا ثروت خودشان یا خانواده‌شان کارکرد نخبگی پیدا می‌کنند و در جمع نخبه‌ها وارد می‌شوند. مثلا کسی به خاطر کسب‌و‌کار موفق خود یا ثروت پدر و مادرش، دغدغه‌های روزمره دیگران را ندارد و به مسائل بزرگتری فکر می‌کند یا کسی به خاطر آنکه پدرش یک مسئول سطح بالا است، اعتماد به نفس پیدا کرده و همچنین نیازهای سطح پایینش هم به دلیل ارتباطات و اعتماد به نفس و حمایت‌هایی که از آن برخوردار است، برطرف شده و وارد جرگه نخبگان می‌شود و شرایط فکر کردن به مسائل مهم‌تر را پیدا می‌کند. (درباره موضوع تاثیر ثروت و شرایط خانواده‌ها بر روی نخبه شدن فرزندان کتاب‌های متعددی در دنیا نوشته شده که معروف‌ترین کتاب، کتاب “پدر پولدار، پدر بی‌پول” است.)
  • اما غیر از این دو دسته، دسته دیگری هم هستند که به خاطر قطع دلبستگی‌های خود، به نخبگی می‌رسند. این افراد به طور کل به دلیل تسلط، اراده و مناعت طبعی که دارند درگیر و اسیر مسائل روزمره نمی‌شوند و مسائل کوچک جایی در نگاه بلند آنها ندارد. وقتی به زندگی بسیاری از پیشوایان دینی و بزرگان و مصلحانی که تغییری در جامعه ایجاد کرده‌اند، نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که اگرچه بعضا چالش‌های روزمره مردم برای آنها نیز وجود داشته و البته علی‌رغم امکان برخورداری، برخی مشکلات و سختی‌ها را برای رسیدن به اهداف عالیه خود انتخاب کرده‌اند و هم و غم و نگاهشان به اهداف و مسائلِ بسیار بزرگ‌تر و با ارزش‌تر بوده است. در واقع در هرم سلسله‌مراتب نیازهای رایج، اساسا به لایه‌های پایین هرم دلبستگی و توجه جدی نداشتند.

در دو دسته اول (یعنی کسانی که ظرفیت‌های درونی خدادادی دارند و کسانی که برخوداری‌های بیرونی دارند)، اگر این برخورداری‌ها به جای اینکه بر اهداف بلند و اصلاح جامعه و کمک به خلق متمرکز شود، به توسعه همان نیازهای روزمره متوجه شود، این افراد در وادی حرص و طمع خواهند افتاد و نه تنها کمکی به جامعه و دیگران نخواهند کرد که از توانمندی‌هایشان برای سلطه و استثمار دیگران استفاده خواهند کرد که بسیاری از مسائلی که بشر با آن روبروست حاصل همین نخبگان اسیر است. پس کسی نخبه است و می‌توان از او انتظار اصلاح و حل مسائل بزرگ را داشت که از مسائل شخصی خودش عبور کرده باشد. و البته کسی که خداوند به او ظرفیت و توانمندی داده، راحت‌تر و سریع‌تر می‌تواند از مسائل شخصی خودش عبور کند و به اهداف بلندتر بپردازد.

بنابراین تعریف نخبه این می‌شود: نخبه کسی است که به واسطه عواملی (چه عوامل خدادادی و چه عوامل اکتسابی) ماورای مسائل و نیازهای سطح پایین خودش، فکر می‌کند و موجب تغییر مثبت، اصلاح و پیشرفت در خانواده، اطرافیان و جامعه می‌شود.

وقتی این تعریف را قبول کنیم، شیوه برخورد با نخبه و حمایت از او هم مشخص می‌شود.

در واقع حمایت از نخبه، نه برای تامین نیازهای شخصی و فردی اوست که درجهت ایجاد بستری برای تحقق اهداف بالاتری است که در سر دارد و باعث ایجاد تغییر و رشد جامعه خواهد شد. پس حمایت‌هایی که منجر به برخورداری نخبه‌ها شود، اگر صرفا در جهت تأمین نیازهای شخصی و افزایش رفاه و بهره‌مندی آنها از امکانات جامعه شود، باعث زیاده‌خواهی و زیاده‌طلبی آنها می‌شود و به مرور توانمندی، ظرفیت‌ها و رفتار آن‌ها را به این جهت سوق خواهد داد که برای توسعه‌ی برخورداری‌ها و رفع نیازهای (معمولا کاذب و زیاده‌خواهانه) خودشان تلاش کنند و نه برای اصلاح و تغییر جامعه. با رفع هر نیازمندی هم احساس نیاز بزرگ‌تری، جای قبلی را می‌گیرد و نخبه نیازمندتر می‌شود. در حقیقت با این شیوه حمایتی، افراد مستغنی را به افراد نیازمندی تبدیل می‌کنیم که ظرفیت و توانمندی‌هایش را برای تأمین نیازهای بی‌پایان و روزافزون خودش صرف می‌کند. متاسفانه بعضی از سیاست‌های کشور ما در رابطه با نخبگان بر همین اساس است، این است که بسیار با اصطلاح «نخبه طلبکار» مواجه می‌شویم. با این حساب سیاست‌های حمایتی باید زمینه مصرف توانمندی‌ها و ظرفیت‌های آنها برای اهداف بزرگ‌تر و حل مسائل کشور و جامعه را فراهم کند. به تعبیر بنده حمایت‌های نخبگان باید زمینه هزینه کردن آنها برای جامعه را فراهم کند نه زمینه برداشت آنها از منابع و دسترنج دیگران را!
اما دسته سوم نخبه‌ها (یعنی افرادی که قطع تعلق کرده‌اند، نه چون بی‌نیاز هستند، بلکه چون اصلا دغدغه‌های شخصی را به حساب نمی‌آورند)، نخبه‌های کلیدی‌تر و موثرتری نسبت به دو دسته دیگر هستند. برای همین برای پرورش نخبه‌ها باید زمینه‌های قطع دلبستگی را در افراد فراهم کرد. ضمن اینکه اساسا چون این بخش از جامعه نخبگانی به دنبال حمایت هم نیستند، نظامات منفعل حمایتی ما عملا شامل این افراد نمی‌شود و معمولا دو دسته اول، آن هم اغلب آنهایی که فکری جز رفاه و برخورداری خود و آبادانی خانه خود ندارند، مشمول این حمایت‌ها می‌شوند. ان‌شاءالله با اصلاح ساختارها و سازوکارهای اداری و حمایتی، کار به دست آنها بیفتد که اعتلای اسلام، آبادانی کشور و رفع دغدغه‌های جامعه برایشان از آباد کردن خانه و حل مسائل کوچک خودشان مهم‌تر باشد.

[آذر ۹۸]

مراحل رشد (مهارت‌های گفتاری)

   خوب در مراحل رشد موضوع رو در ابعاد جابجایی حرکتی، مهارت‌های دستی و ذهنی بررسی کردم و مطالبی رو نوشتم. در این پست می‌رسم به رشد گفتاری که دغدغه خیلی از والدین هم هست.
   رشد گفتاری نسبت خیلی نزدیکی با رشد ذهنی و شناختی داره. اینقدر که خیلی از اختلالات یادگیری و شناختی اگر در بچه وجود داشته باشه باید به گفتاردرمان مراجعه کنید. البته اینکه در چه مورد به چه کسی مراجعه کنید خودش یه موضوع مهمه که باید در یک فرصت مناسب توضیح داده بشه. 
   گفتار یکی از مهمترین بروزات کودکه که ممکنه به هر دلیلی دچار مشکل بشه. مثلا ناشنوایی و کم‌شنوایی می‌تونه منجر به مشکل در کلام بشه که خوب علتش نقص در ورودی است و طبیعیه که کسی که خوب نمی‌شنوه خوب هم صحبت نکنه اینه که عموما ناشنواها امکان صحبت ندارند با اینکه در سیستم حنجره و زبان و گفتاری شون نقصی نیست. همینجا بگم که تست شنوایی برای نوزاد خیلی مهمه و البته خوب خیلی هم چیز سختی نیست و خودتون هم می‌تونید بعد از یک ماهگی با صداهایی مثل دست زدن از پشت سر نوزاد این رو آزمایش کنید که البته تست‌های تخصصی هم هست که اگر حس کردید عکس‎‌العمل‌های بچه به صداها ضعیفه حتما مراجعه کنید و این تست‌ها رو بدید. چون نواقص شنوایی رو در سنین پایین میشه حل کرد اما در سنین بالا یا نمیشه یا خیلی سخته و اگر هم بشه جبران عقب‌افتادگی‌های حاصل از ناشنوایی یا کم‌شنوایی خیلی سخته.
   مشکلات دیگری که در گفتار هست حاصل اختلالات ذهنی و درکی و یادگیری است که مثلا مشکلاتی مثل سندرم دان، فلج مغزی، اوتیسم و … هم اغلب اول خودشون رو در اختلالات گفتاری و بعضا حرکتی نشون میدن. بنابراین اختلالات گفتاری باید خیلی جدی گرفته بشه. این نکته هم ضروری است که هر تأخیری در مراحل رشد گفتاری اختلال گفتاری نیست و جای نگرانی نداره. مثلا بچه‎‌ها باید حدود یک سالگی یک دو کلمه اول رو بگن اما ممکن هم هست این مرحله تا ۱۶ یا ۱۷ ماهگی هم طول بکشه و حتی یه جایی خوندم که ممکنه تا دو سالگی هم طول بکشه بدون اینکه بچه مشکل خاصی داشته باشه. یکی دیگر از عواملی هم که باعث میشه بچه مشکل یا اختلال گفتاری پیدا کنه مشکل در ساختار گفتاری است. مثلا شکاف کام یا لب یا مشکل در حنجره و تارهای صوتی و …. که اینها رو هم در سنین پایین با عمل جراحی و برخی درمان‌های دیگه میشه اصلاح کرد.
   اما رشد گفتاری هم مراحلی داره که به صورت خیلی کلی در جدول زیر آوردم. این بعد رشد رو نمیشه خیلی دقیق آورد چون معمولا در یک بازه نسبتا متغیر اتفاق میفته و بچه‌‎های مختلف هم متفاوتند. 
سن علائم و رفتارهای کودک  فعالیت‌‌های کمکی رشد گفتاری 
بین ۶ تا ۸ هفته  تشخیص صدا در شش هفتگی و پاسخ به آن در هشت هفتگی  پاسخ به گریه‌‌های او – پاداش در ماقبل واکنش او در جهت افزایش انگیزه کودک به محبت 
بین ۱۲ تا ۲۴ هفته  بازی کردن با صاوات – در ۱۲ هفتگی: کشیدن جیغ‌‌های شادی- پس از ۱۲ هفتگی: تقلید صداهای حلقی (گاگا، آگو…) – در ۱۶ هفتگی: تولید حباب با لب‌ها – تا ۲۴ هفتگی: بیان صداهای کا، دا، ما، گ صحبت با کودک با حالتی سرگرم‌‌کننده، خنده‌‌دار و آمیخته با شوخی – بیان کارهای روزمره با کودک به صورت اغراق‌آمیز 
بین ۲۸ تا ۴۰ هفته  ۲۸ هفتگی: ادای هجاهای واضح (با، دا، کا) – انجام بازی‌هایی با لب و دهان – 
۳۲ هفتگی: ترکیب هجاها با هم (بابا، دادا) – اضافه کردن صداهای ت، د … – 
۳۶ تا ۴۰ هفتگی: تقلید صداهای گفتاری واقعی – اطلاعات از چند دستور ساده – تقلید صداهای حیوانات 
واضح و روشن صحبت کردن – تقلید صدای کودک – تشویق او – نمایش معنی کلمات در قالب اشیاء و تصاویر 
 حدود ۱۸ ماه حدود ۱۰ کلمه بامعنی را به کار می‌برد  کتاب خواندن برایش – آشنا کردن با انواع صداها 
حدود ۲ سال  دارای ۳۰ کلمه – پرسیدن سوال‌‌‌های ساده (کجا…) – استفاده از گفتار در موقعیت‌‌های مختلف  آموزش مفاهیم به او (بالا، پایین، زیر، رو…) – آموزش صفات مثل خوب و بد و قشنگ … 
 حدود ۳ سال صحبت کردن به نحوی که افراد دیگر از غیر پدر و  مادر نیز حرف‌‌های او را می‌‌‌فهمند گفتن داستان، بازی‌‌های کلامی، گوش دادن دقیق به صحبت‌ها و عکس‌‌العمل به گفتارش 
   همونطور که در جدول می‎‌‌‌‌بینید موارد رشد گفتاری به تعداد رشد حرکتی و ذهنی نیست. اما در هر مورد موارد متعددی گفته شده چون واقعا ممکنه رشد در یکی زودتر و در یکی دیرتر اتفاق بیفته. یعنی مورد داشتیم!! وقتی راه افتاده گفته ببینیند دارم راه میفتم و مورد هم داریم که میدوه و بالا پایین میپره اما هنوز یک کلمه هم حرف نمی‌زنه. هیچ مشکلی هم نداشته. 
   یک نکته که مطمئن نیستم درسته ولی با دیدن موارد متعدد بهش رسیدم اینه که رشد گفتاری و زود حرف زدن با میزان هوش یه ربطی داره حالا این ربط چقدر زیاده رو نمی‌دونم (باید بررسی کنم ببینم در این زمینه مطالعاتی شده یا نه).
در خصوص رشد گفتاری چند مورد رو باید گفت.
۱- معمولا گفته میشه که دخترها کمی زودتر از پسرها رشد گفتاری پیدا می‌‌کنند یا همون حرف زدن رو شروع می‌کنن. در آشناهامون هم کم و بیش این رو دیدم اما باز هم نمی‌تونم به عنوان یک اصل قطعی بگم.
۲- بعضی‎‌ها میگن بچه دوم زودتر حرف میزنه ولی من در برخی متون علمی هم دیدم که بچه دوم دیرتر حرف میزنه! تحلیل خودم اینه که رشد گفتاری به میزان هم کلام شدن و برقراری ارتباط کلامی والدین و اطرافیان با کودکه. اگر والدین کم به بچه توجه کنند و کم باهاش حرف بزنند دومی زودتر حرف میزنه چون بالاخره یک بچه بزرگتر هست که باهاش هم کلام بشه و حرف بزنه. اما در مورد پدر و مادرهایی که خیلی با بچه ارتباط کلامی و تعامل دارند و وقت می‌ذارن ممکنه برعکس بشه یعنی در بچه دوم توجه بین دو بچه تقسیم بشه و اساسا به دلیل حساسیت‌های بچه اول نشه خیلی به دومی توجه کرد. اینه که ممکنه دومی دیرتر حرف بزنه. نکته مهمتر هم اینه که اینا همش فرضیه است چون بچه‌ها با هم متفاوتند نمیشه گفت واقعا عامل دیر یا زود حرف زدنشون چیه!
۳- هرچند چند جای متن گفتم اما گفتنش به عنوان یک نکته مستقل خالی از لطف نیست که مهمترین عامل در رشد گفتاری توجه به صداها و گفتار کودک، عکس‎‌العمل درست نشون دادن به او و هم‌کلام شدن با او حتی در زمانی است که او اصلا حرف شما را نمی‌‌فهمد. (یعنی شما فکر می‌کنید نمی‌فهمد.)
۴- برخی تمرینات مثل تمرین فوت کردن، مکیدن و تقلید سرفه و عطسه و اینها در تقویت اجزای گفتاری بچه خیلی کمک می‌‌‌کنه این تمرینات حتی قبل از ۶ ماهگی هم می‌تونه شروع بشه. خصوصا فوت کردن شمع یا شعله و مکیدن نی برای بچه خیلی جذابه. این رو هم بگم که بچه‎‌هایی که برای مکیدن در شیر خوردن مشکل دارند رو باید به پزشک نشون داد این ممکنه از مشکلاتی باشه که بعدا هم در گفتار مؤثره.
۵- با بچه مثل آدم بزرگا درست حرف بزنید. البته لحن می‌‌تونه بچه‌‌گونه باشه اما بد گفتن کلمات یا استفاده از کلمات نادرست می‌‌تونه موجب بد حرف زدن کودک بشه. مثلا اگر بچه به جای رفت میگه یفت شما همون درستش رو بگید و مثل خودش باهاش حرف نزنید. این خیلی مهمه.
۶- به بچه اصرار نکنید یه چیزی رو بگه یا تکرار کنه خصوصا در جمع. این موجب اضطراب میشه و ممکنه مشکلاتی براش پیش بیاره مثل لکنت و اگر تعجب نکنید بعضا شب‌ادراری و …. درستش اینه که اون چیزایی رو که می‌خواید بچه بگه شما خودتون تکرار کنید و بگید تا اون هم بگه!
۷- بچه در ۳ – ۴ ماهگی شروع به سر و صدا کردن می‌کنه در بعضی بچه‌ها ممکنه این سر و صدا کردن مدتی حتی چند ماه قطع بشه که این جای نگرانی نیست. مهم اینه که دوباره که شروع می‌کنه معمولا با قصد صدا تولید می‌کنه و صداهای تولیدیش شبیه حرف زدنه و بعضا می‌خواد منظوری رو منتقل کنه.
۸- بچه‎‌ها بعضا گیریپاژ می‌کنن در حرف زدن این موضوع ممکنه خودش رو در قالب تکرار یک حرف یا کلمه و یا گیر کردن در شروع یک جمله یا نشانه‌‎های مشابه نشون بده. این موارد لزوما لکنت نیست و جای نگرانی هم نیست. در چنین شرایطی اصلا به بچه برای خوب حرف زدن فشار نیارید و هولش نکنید. اگر دیدی خیلی طول کشید، موضوع رو عوض کنید یا جوری که ناراحت نشه جمله رو یا پاسخش رو بگید. این مشکل بچه‌ها در شرایط تنش‌زای محیط و خانواده تشدید میشه و ممکنه تبدیل به لکنت هم بشه این موضوع رو جدی بگیرید و سعی کنید حتی اگر زندگی خودتون هم تنش داره برای بچه محیطی آرام فراهم کنید.
۹- بعضی بچه‌‎ها ممکنه بعضی حرف‌ها رو تا یه سنی بد ادا کنند. مثلا «ر» رو «ی» بگن یا «ک» رو «ت» بگن یا مواردی از این دست. اولا خیلی جای نگرانی نیست حتی اگر تا ۵ سالگی هم طول بکشه، ثانیا شما نه مسخره‌اش کنید نه مثل خودش حرف بزنید. شما درست صحبت کنید. اگر دیدید این موضوع تا پیش‌دبستانی هم طول کشید یا اینکه در خیلی از حروف مشکل داره و مشکل جدی است با یک گفتار درمان مشورت کنید.
۱۰- بازی‌های کلامی خیلی در رشد گفتاری و ذهنی بچه مؤثره. گفتن قصه به صورت نوبتی، بازی‌های جای خالی، یکی در میون خوندن یک شعر یا یک سوره و امثال این بازی‌ها که متناسب سنین مختلف میشه مواردی رو انتخاب کرد و انجام داد. از این بازی‌ها غفلت نکنید. ضمن اینکه تا می‌تونید با بچه‌ها حرف بزنید و براشون قصه بگید قصه‌های ساده می‌تونه از حدود یک سالگی شروع بشه.
خرداد ۹۳

مراحل رشد (ابعاد رشد)

   در این پست و چند پست بعدی می‌خوام مراحل رشد و علائم و مراقبت‌ها و هشدارها رو توضیح بدم. چون به نظرم می‌رسه آشنایی با این مراحل مبنای خیلی انتخاب‌ها و تصمیم‌ها برای بچه‌هاست. 
   واقعیتش اینه که خیلی چیزهایی که باید براش نگران باشیم و نیستیم در همین مراحل رشد و خدای نکرده تأخیر در اون‌ها است. و خیلی چیزها هم که مهم نیستند بی‌خودی برای ما مهم می‌شن مثل اینکه بچه مثلا قبل از دبستان بتونه بخونه یا هوشش چقدره و از این حرفا. همین جا به جا شدن اولویت‌ها و بزرگ شدن چیزای کوچیک و کوچیک شدن چیزای بزرگ می‌تونه نوع توجه ما رو تغییر بده و موجب رفتارها و تصمیمات نادرست ما در قبال بچه‌‎هامون بشه. یه چیزی تو مایه‎‌های خاله خرسه. یعنی واقعا ما می‌خوایم دلسوزی کنیم اما رشد بچه رو دچار اختلال یا انحراف می‌کنیم. بگذریم که همه‎ کارامون هم از دلسوزی نیست و خیلی‌هاش به خاطر تنبلی و بی‌‏حوصلگی و از سر باز کردن بچه است. مثلا ما بچه‌هامون رو می‌‎ذاریم مهد کودک که خودمون آزاد باشیم یه اسباب‌‎بازی‌هایی می‌خریم که نقش بگیر و بنشان رو بازی کنه و خلاصه از این کارا زیاد می‌کنیم که بعدا در مورد این رفتارها و اصلاحشون هم می‌نویسم. اما فعلا موضوعمون مراحل رشده.
   در این پست فقط به عناوین و توضیح مختصری در مورد کلیات مراحل رشد می‌پردازم و در پست‌های بعدی در مورد هر کدومش می‌نویسم البته اگر خدا بخواد.
   بچه آدم هم مثل بچه همه جانداران به تدریج در ابعاد مختلف رشد می‌کنه و هر مرحله علائمی داره. خدای نکرده تأخیر یا مشکل در این مراحل رشد می‌تونه برای بچه مشکل‎‌ساز بشه. مثلا اگر بچه‌‎ای دیرتر از موعد بشینه یا دیرتر از زمان معینی به نور و صدا واکنش نشون بده یا دیر راه بیفته و حرف بزنه ممکنه بعدا با مشکلاتی مواجه بشه که جبرانش سخت باشه. بنابراین چون تشخیص سریع این اختلالات می‌‌تونه موجب درمان یا اصلاح و کمک به کودک بشه آشنایی والدین با این مراحل بسیار لازم و مفیده. 
   اما همونطور که گفتم این مراحل رو به ابعاد مختلفی تقسیم می‎‌کنند و برای هر بعد هم مراحلی رو به همراه زمان‌‌های طبیعی ذکر می‌کنند و بر مبناش تست‌‌ها و آزمون‌‌هایی هم وجود داره که می‌شه بچه‌ها رو چک کرد و احیانا اگر مشکلی وجود داشته باشه یا تأخیری اتفاق افتاده باشه کمک کرد که روند تسریع بشه و مشکل حل بشه. اما ابعاد مختلف مراحل رشد عبارتند از:
      • رشد جابجایی حرکتی
      • رشد مهارت‌های دستی
      • رشد گفتاری
      • رشد شخصیتی
      • رشد اجتماعی
      • رشد از نظر کنترل ادرار و مدفوع
      • رشد ذهنی
   هر چند ابعاد دیگری نیز برای رشد گفته شده است اما آنچه معمولا مبنای سنجش است همین موضوع است. یک سری تست‌ها هم هست که لازم است بر روی بچه انجام شود مثل تست شنوایی که از همان هفته‌‎های اول می‌‎توان انجام داد و تست بینایی که البته در بدو تولد بینایی را می‌توان تشخیص داد اما سنجش قدرت بینایی در سنین بالاتر یعنی بالاتر از ۳ سال امکان‌‎پذیر است. این تست‌ها بسیار مهم هستند. چرا که در صورت وجود مشکل در سنین پایین قابل درمان کامل خواهند بود ولی درسنین بالا امکان این موضوع از بین خواهد رفت. دوست دارم در این مورد و علت آن که داستان بسیار زیبای روند رشد مغز انسان و یکی از شاهکارهای خالق متعال است بعدا بنویسم.
   اما در پست‌های بعدی مواردی را که در بالا گفتم را به تدریج توضیح خواهم داد. تمرکز هم بر سنین زیر سه سال خواهد بود چرا که این دوره در رشد بسیار مهم است و بسیاری از علائم اختلال در این دوره خود را نشان خواهد داد. ضمنا تشخیص این موارد هم در این سنین نیاز به آگاهی و بعضا تخصص دارد. بنابراین در پست‌های بعد ابعاد مختلف مراحل رشد و آگاهی‎‌های مربوط به آن را توضیح خواهم داد.
اردیبهشت ۹۳

مراحل رشد (مقدمه)

    فکر کنم باید از مراحل رشد و منحنی رشد و این حرفا شروع کنیم. یکی از مهمترین موضوعاتی که پدر مادرها باید در مورد بچه‌‎هاشون توجه کنند رشد فیزیکی و حرکتی بچه است. دقت کنید که این رشد فیزیکی و حرکتی نسبت مستقیم با رشد ذهنی و هوش و خلاقیت بچه داره و خیلی مهمتر از این موارد الکی کلاس و پرورش هوش این حرفا است برای بچه. این موضوع خصوصا برای بچه‎‌های زیر ۳ سال اهمیت داره. چک کردنش هم خیلی ساده است. این موارد به دو قسمت تقسیم می‌شه که هر دوتاش مهم هستند. یکی منحنی‎‌های رشد و دومی مراحل رشده که شامل رویدادها و توانمندی‌های درکی، حرکتی و فیزیکی بچه‌‎هاست. 
   منحنی‎‌های رشد یک سری نمودار هستند که بر اساس سن (به ماه) میزان مناسب رشد قد، وزن و دور سر بچه رو نشون می‎دن. این نمودارها رو می‌تونید در اینجا و اینجا ببینید. همانطور که می‌بینید محور افقی همه نمودارها سن بر حسب ماه است. البته بعضا این نمودارها را تا ۵ سالگی و حتی بیشتر هم ادامه می‌‎دهند اما مهمترین دوره همان سه سال اول است. برای هر نمودار چند منحنی وجود دارد دو منحنی بالا و پایین که معمولا با قرمز نشان داده می‌‎شود محدوده‌های خطر هستند که کودک نباید از پایینی کمتر و از بالایی بیشتر باشد. اما برای آنها هم که داخل این دو منحنی هستند توجه به نکاتی لازم است. رشد باید با یک روند ثابت اتفاق بیفتد بالا و پایین شدن روند رشد می‌‎تواند خطرناک باشد. اگر در روند رشد کودکان توقف، افت یا افزایش ناگهانی مشاهده کردید، هرچند بین خطوط قرمز باشد، با پزشک خود مشورت کنید. این می‌تواند یک هشدار برای شما باشد. مثلا اگر روند رشد وزنی کودک شما زیر منحنی وسط است و همچنان به رشد متعادل با یک فاصله نسبتا ثابت با منحنی وسط ادامه می‌‎دهد جای هیچ نگرانی نیست و رشد کودک شما مناسب است اما اگر در این روند تغییری حاصل شد و ناگهان کودک شما روند افزایش وزن داشت و به بالای منحنی وسط منتقل شد این موضوع را باید کنترل کنید. ضمنا توجه کنید که لزوما منطبق بر منحنی وسط بودن نشانه بهتر بودن نیست. این اشتباهی است که اغلب والدین می‎‌‌کنند اما مهم این است که نوزاد با توجه به شرایط بدنی خودش روی نمودار مربوط به خود رشد متعادلی داشته باشد حال ممکن است این نمودار بالای متوسط یا پایین متوسط باشد. برای اطلاعات بیشتر در این مورد می‌‎توانید به این سایت مراجعه کنید.
   موضوع دوم مراحل رشد است. اینکه بچه در هر سنی از نظر درکی، حرکتی، کلامی، اجتماعی و … باید چه توانمندی‌هایی را داشته باشد. مثلا نوزاد باید در حدود ۶ تا ۸ هفتگی به مادر نگاه کند و لبخند بزند، حدود سه ماهگی گردن خود را راست نگه دارد در ۴ تا ۵ ماهگی با کمک بنشیند و در حدود ۱۲ تا ۱۴ ماهگی راه بیفتد و تقریبا همان زمان هم اولین کلمات را بگوید. توجه کنید که این موارد بسیار مهم هستند و البته حدودی یعنی ممکن است کودکی برخی موارد را با تأخیر داشته باشد و مشکلی هم نداشته باشد. مثلا یک کودک به دلیل وزن زیادش دیرتر راه برود اما در گفتن کلمات زودتر از آنچه در این جداول آمده شروع به گفتن کند. بنابراین صرف دیر شدن (خصوصا زمان کوتاه) نمی‌تواند خیلی نگران‌کننده باشد اما اگر در اغلب یا برخی از اینها تأخیر وجود داشت در مورد آنها به پزشک مراجعه کنید یا اگر یک مورد خیلی دیر شد آن را نیز با پزشک مطرح کنید. بدیهی است که دیر شدن هم نسبی است برای راست نگه داشتن گردن که در حدود سه ماهگی است یک ماه تأخیر می‌‎تواند علامت هشدار باشد اما در راه رفتن که در حدود یک سالگی است ممکن است ۳ یا ۴ ماه تأخیر هم طبیعی باشد. برای دیدن مطالب بیشتر می‌‎توانید به این لینک (اگه باز نشد به اینجا مراجعه کنید) مراجعه کنید.
    ان‌شاءالله در مورد این مراحل رشد و اینکه در هر مرحله برای کودک چه می‌شه کرد و چه چیزهایی برای رشد کودک تهدید محسوب می‌شه در پست‌های بعدی می‌نویسم.
اردیبهشت ۹۳

تعادل بین ویژگی‌های متناقض‎‌نما

بارها با این سؤال مواجه شده‌ام که چطور می‌شود تناقض‌هایی که بین بعضی از ویژگی‌های اخلاقی به ظاهر شبیه هم را توجیه کرد؟ ویژگی‌هایی که یکی مثبت است و دیگری منفی. مثلا فرق سرعت با عجله یا فرق صبور بودن با کند بودن چیست؟ چطور متوجه شویم که تاخیر در یک کار از روی کُندی و تنبلی است یا از روی صبر و حوصله؟ انجام یک کار از روی ترس است یا احتیاط؟ ریسک‌پذیری است یا تهور؟ از خودگذشتگی است یا ضعف؟ به عبارتی هر برونداد و رفتاری از انسان می‌تواند از دو منشأ کاملا متفاوت صادر شود. انگار نوعی تناقض در این ویژگی‌های اخلاقی وجود دارد. در این شرایط این سوال پیش می‌آید که چطور می‌توان منشأ یک رفتار را تشخیص داد و بر چه مبنایی می‌توان ویژگی مثبت را تقویت کرد و ویژگی منفی را از بین برد؟ مثلا مرز بین پررویی با جرأت و جسارت داشتن کجاست و اگر کسی جسورانه حرف بزند، کجا پررویی محسوب می‌شود و کجا رک بودن و صراحت داشتن است؟ صحبت نکردن، در چه صورتی حیا و مراعات و در چه صورتی کم‌رویی و خجالت است؟ این سوالات و سوالات مشابه معمولا برای هر کسی در طول زندگی ایجاد می‌شود. برای پاسخ دادن به این سوالات نکات توصیفی فراوان و متنوعی گفته و نوشته شده، اما کمتر معیاری ارائه شده که با استفاده از آن بتوانیم به خوبی مرز بین این ویژگی‌ها را تشخیص بدهیم.

جالب اینجاست که عدم توجه به تعادل بین این ویژگی‌های متناقض‌نما در بسیاری مکاتب روانشناسی و توصیه‌های رفتاری باعث می‌شود در یکی افراط و در دیگری تفریط بوجود بیاید. مثلا در بسیاری از رویکردهای روان‌شناسانه به رک بودن و صریح حرف زدن توصیه می‌شود. این ویژگی اگر با روشی متعادل نشود منجر به حریم‌شکنی، بی‌ادبی و عدم ملاحظه دیگران خواهد شد. یا توصیه به سرعت بدون داشتن عاملی برای کنترل آن منجر به عجله و به تبع آن از دست دادن آرامش می‌شود. حال سؤال این است که مرز بین این ویژگی‌ها و نقطه تعادل آنها کجا است و چگونه می‌توان هر دو ویژگی مثبت متناقض‌نما را در خود رشد داد یعنی مثلا هم سرعت را هم صبر را؟

به نظر می‌رسد در این ویژگی‌ها یک حالت درونی و یک حالت بیرونی وجود دارد؛ به عبارتی یکی از این ویژگی‌ها در مورد ارتباط انسان با خودش است و دیگری در مورد ارتباط انسان با سایر انسان‌ها و موجودات. با این معیار تفاوت صبر با کندی این می‌شود که انسان در مورد خود و کارهایی که به خودش مربوط است، باید سرعت داشته باشد و نباید در انجام آن کارها کندی و کاهلی کند، ولی نسبت به نتایجِ کارها و عملکردهایی که از بیرون از خودش انتظار دارد، باید صبور باشد. اینکه کسی کُندی در انجام کاری را که به خودش مربوط است، صبر بداند، و در انجام چیزی که به خودش مربوط است تأخیر و کوتاهی کُنَد اشتباه است و کُندی. اما اگر کسی کاری را که مربوط به خودش است با سرعت انجام داده و در عین حال می‌تواند با آرامش منتظر به دست آوردن نتیجه باشد و برای تحقق آن چیزهایی که از دست خودش خارج است (در برابر متغیر‌های غیر قابل کنترل) صبر کند، رفتار درستی داشته است. پس اگر مثلا یک کودک در نوشتن تکالیفش تعلل و کندی دارد، این ویژگی نامطلوب است. همانطور که اگر آن کودک چیزی را از پدر و مادر خواست و نتوانست برای اینکه آنها تقاضای او را برآورده کنند صبر کند، هم نامطلوب است.

با این معیار و تعریف، هم می‌توان بین ویژگی‌های متناقض‌نما مرزبندی کرد و هم می‌توان فهمید که جنبه مثبت آنها با هم جمع‌پذیرند. مثلا یک نفر هم می‌تواند، صبور باشد و هم سریع. برعکس هم این می‌شود که یک نفر می‌تواند عجول و همزمان با آن کُند باشد؛ یعنی آن فرد در مورد خودش تنبلی، کُندی و کاهلی داشته باشد، اما در مورد بیرون خودش عجله داشته باشد و عجولانه دنبال به دست آوردن یک نتیجه یا وقوع یک اتفاق باشد. در مورد ترس یا مراعات کردن دیگران هم همین معیار کار می‌کند. اگر انسان به خاطر اینکه به او ضربه‌ای نخورد، رفتاری داشته باشد، رفتار او از ترس است، نه حیا و خویشتن‌داری؛ و اگر جرأت و جسارت دارد که کاری را انجام دهد و مطلبی را بگوید، اما مراعات دیگران را می‌کند و نسبت به بیرون از خود ملاحظه دارد، رفتارِ او حیا، مراعات و خویشتن‌داری است، نه ترس.

پس برخورد نسبت به درون و بیرون انسان بایستی دو برخورد متفاوت باشد. به این صورت که برخورد او نسبت به خودش باید تسلط و کنترل حداکثری و نسبت به بیرون از خودش باید پذیرش قواعد و احترام به حقوق دیگران باشد. این دو نوع برخورد، یک تعادل بین ویژگی‌های اخلاقی که به ظاهر متناقض هستند، ایجاد خواهد کرد. فقط با جمع شدن این ویژگی‌های متناقض‌نما است که فرد می‌تواند در شرایط مختلف رفتار متعادل از خود بروز دهد. یعنی در عین اینکه می‌تواند گذشت کند و از حق خود بگذرد، ظلم هم نپذیرد و در جای لازم محکم از حق خود و دیگران دفاع کند؛ یا در عین اینکه می‌تواند محکم و رک حرف خود را بزند با توجه به شرایط و جایگاه مخاطب ادب به خرج دهد و خویشتن‌داری کند. لازم به ذکر است که این تعادل فقط در صورتی ایجاد می‌شود که انسان به یک درون، روح و هویتی غیر مادی قائل باشد که بتواند رفتار خود در مورد درون و بیرون خود را مدیریت کند وگرنه امکان مرزبندی بین این ویژگی‌ها در درون و بیرون وجود نخواهد داشت.

اما چرا این تفکیک و تعادل بین ویژگی‌های متناقض‌نما مهم است؟ نکته اینجاست که اگر این ویژگی‌های اخلاقی درون و بیرون با همدیگر هم‌تراز و هم‌راستا شود، آن ویژگی، معمولا مبتنی بر طبیعت فرد است و لزوما مثبت نیست. مثلا سرعت و عجله از یک عنصرند و معمولا افرادی که این عنصر را دارند افرادی سریع و در عین حال عجولند. یا افراد کند، صبور به نظر می‌رسند. در این صورت سریع بودن، لزوما برای آنها حسن نیست بلکه یک ویژگی ذاتی است که معمولا با ویژگی‌های نامطلوبی مثل بی‌دقتی نیز همراه می‌شود یا در دسته دوم صبر نمی‌تواند ویژگی مطلوبی به حساب آید چون با سستی و کاهلی همراه خواهد شد. ولی اگر کسی بتواند بر خودش کنترل داشته باشد آن‌وقت این ویژگی‌های او ارزشمند می‌شود. مثلا کسی که در عین حال که سریع است، عجول نیست و صبر دارد، هم سریع بودن و هم صبور بودن، خصلت‌های اخلاقی مثبت و با ارزشی برای او خواهند بود و در رفتارش تعادل ایجاد خواهند کرد. در مورد سایر خصلت‌های انسانی مثل ترس و احتیاط، تهور و شجاعت، غبطه و حسادت، ضعف و خویشتن‌داری و بسیاری موارد دیگر نیز همین وضعیت صادق است.

پس آنچه که انسان را به تعادل می‌رساند، این است که در هر کدام از این ویژگی‌های متناقض‌نما، یک ویژگی را در درون خودش و در مورد خودش رعایت کند و ویژگی دیگر را درباره پدیده‌های بیرونی رعایت کند. در این صورت این ویژگی‌ها، فضیلت‌های اخلاقی محسوب می‌شود. انسان برای زندگی کردن، رفاقت کردن، یاد گرفتن و شراکت کردن باید دنبال افرادی بگردد که این تعادل در رفتارهایشان باشد. اگر بخواهیم دنبال کسی بگردیم که بتوانیم با او کار کنیم، مثلا باید دنبال آدمی باشیم که در کار خودش سریع باشد، ولی نسبت به دیگران صبور باشد؛ یا به دنبال باشیم که صریح و رک است، ولی ادب را رعایت و حرمت‌ها را حفظ می‌کند. اما اگر انسان بخواهد به ساز طبیعتِ خودش برقصد، هر دو ویژگی را در یک جهت تنظیم می‌کند و چون شخصیت متعادلی ندارد بخش مثبت ویژگی او مثل سرعت یا صراحت نتیجه نامطلوب خواهد داشت.

حالا اگر این حالت برعکس شد و هر دو ویژگیِ منفیِ متناقض‌نما در یک نفر جمع شد، یک فاجعه اتفاق می‌افتد. مثلا کسی هم کُند است و هم عجول، هم ترسو است و هم متهور یا هم هتاک و دریده است و هم نمی‌تواند حرفش را رک بزند. این فرد حتی از طبیعت خودش هم که هم‌راستا بودن ویژگی‌های اخلاقی است، در اثر تربیت فاسد، خارج شده است. این فاجعه، معمولا حاصل عدم توجه به درون خود و ماهیت الهی آن و اصل دانستن بیرون و برداشت‌های بیرونی و مادی است.

[آذر ۹۸]

عصر اطلاعات و روندها و تغییرات کلیدی در این عصر

از وقتی در عصر حَجَر، «کشاورزی» به صورت پراکنده شروع شد تا عصر کشاورزی در جهان مستقر شد و تمدن‌های عصر کشاورزی شکل گرفتند، چندهزار سال طول کشید. از وقتی در قرن ۱۶ و ۱۷ اولین اختراعات صنعتی شکل گرفت تا قرن ۱۹ که جوامع صنعتی شکل گرفتند و عصر صنعت مستقر شد چندصد سال طول کشید و از زمانی که در نیمه قرن بیستم اولین کامپیوتر‌ها پیدا شد تا مستقر شدن جوامع اطلاعاتی و آغاز عصر اطلاعات چند ده سال طول کشید. نکته‌ی کلیدی این است که در «دوران گذار» چندهزار ساله‌ی عصر کشاورزی، چندصد ساله‌ی عصر صنعت و چندده ساله‌ی عصر اطلاعات، همان قواعد عصر قبل بر جهان حاکم بود و نشانه‌های نوپدید عصر جدید از قواعد عصر قدیم تبعیت می­کرد. کشاورزی در عصر حجر یک کار جانبی کنار سبک زندگی انسان غارنشین و شکارچی آن عصر بود. در قرن ۱۶ و ۱۷ اختراعات صنعتی از پدیده‌های لوکس بود و صنعتگران و پیشروان تولید صنعتی، نخبگان جامعه بودند و اختراعات صنعتی حداکثر تسهیل­گر زندگی در عصر کشاورزی شدند؛ اما بعد از استقرار عصر جدید فعالیت‌های اصلی عصر قبل به فعالیت­های پشتیبان تبدیل شدند. کار نخبگان عصر قبل به کار کارگران عصر جدید تبدیل شد و نهادهای حکومتی، مدیریتی و پشتیبانیِ جدیدی متولی گرداندن و پیش بردن جوامع جدید شدند. مثلاً در عصر کشاورزی سازندگان دستگاه‌های مکانیکی پیشروان و قشر برتر جامعه بودند؛ اما در عصر صنعت این افراد به کارگران کارخانه‌ها و قشر متوسط جامعه تبدیل شدند و کشاورزان به‌تدریج کمتر شدند (بطوریکه در حال حاضر در جوامع صنعتی پیشرفته کمتر از ۳ درصد جامعه فعال را کشاورزان تشکیل می‌دهند.) و نقش پشتیبان جامعه صنعتی را ایفا کردند.

نکته‌ی کلیدی در مورد فضای مجازی این است که در ۳ یا ۴ دهه گذشته فناوری اطلاعات یک ابزار، یک فناوری یا یک تسهیل­گر در انجام امور و کمک به رشد جوامع صنعتی بود؛ اما در دهه‌ی اخیر فضای مجازی معنی تمدن و عصر اطلاعات به خود گرفته و در حال تغییر قواعد بنیادین و ساختارهای اساسی جوامع است. این یعنی فضای مجازی در کنار بقیه شئون عصر صنعت و جامعه صنعتی قابل تحلیل نیست بلکه همه شئون با توجه به زیرساخت­ها و قواعد عصر اطلاعات باز تعریف خواهند شد. آنچه این دوره را مهم و حیاتی می‌کند تأثیر بازیگران کلیدی در قواعد پایه­ای عصر آینده است. مبانی و اصول «اقتصاد»، «سرمایه» و «دارایی» در حال تغییر است؛ ارتباطات اجتماعی و ساختارهای جوامع متحول می‌شوند؛ مفهوم مرز و کشور و استقلال با باز تعریف روبروست؛ شغل، مفهومی جدید را تجربه می‌کند؛ حکمرانی و تنظیم­گری، شکل جدیدی گرفته است؛ و پدیده‌ها و نهادهایی در حال ظهور است که در عصر صنعت وجود نداشت. تحلیل این عصر جدید با عینک تحلیلگر عصر صنعت، حتماً ما را به بیراهه خواهد کشاند. اقداماتی که دو دهه پیش با نگاه ابزاری و تسهیل­گر به فناوری اطلاعات و ارتباطات می‌توانست درست باشد، دیگر کارآمد نیست. تفاوت­های بنیادین عصر اطلاعات با عصر صنعت که می‌تواند همه‌ی ساختارهای جامعه را تحت تاثیر قراردهد، در ادامه ارائه شده است. البته بدیهی است که تفاوت‌ها و ویژگی‌های عصر اطلاعات به همین موارد خلاصه نمی‌شوند و توضیح این ویژگی‌ها و تفاوت‌ها نیازمند مجالی است مفصل؛ اما سعی شده است موارد اساسی که علت بروز سایر تفاوت‌ها می‌شوند و می‌توانند نگرش به فضای مجازی را اصلاح کنند، فهرست شوند.

روندها و تغییرات کلیدی در فضای مجازی و عصر اطلاعات

      • واسط‌های فناورانه، ماهیت ارتباطات و مفاهیم بنیادین «هویت»، «شبکه» و «جامعه» را دستخوش تغییر جدی خواهند کرد. توسعه واسط‌های قابل مدیریت (interface ها) در همه‌ی اشیاء و اجزاء زندگی بشر و تسلط پردازش ماشین بر این واسط­ها باعث خواهد شد بسیاری از تعاملات و ارتباطات توسط هوش مصنوعی و قدرت پردازش ماشین کنترل شود. مبنای این تفاوت، مدیریتِ ارتباط هر عنصر و جزء در جامعه و طبیعت با دیگر عناصر از طریق واسط­های تکنولوژیک است. تاکنون ارتباطات تلفنی و مخابراتی، اینترنت و فناوری‌های نوظهور دیگر، بخشی از ارتباطات انسان با سایر افراد را تسهیل می‌کردند که به همان اندازه نیز قابل کنترل و مدیریت بودند؛ اما همانطور که در مقدمه بیان شد، این روند از یک تسهیل­گرِ ارتباطاتِ انسان‌ها در عصر صنعت در حال تبدیل شدن به شکل‌دهنده و مدیریت‌کننده ارتباطات انسان با دیگر انسان‌ها، طبیعت، اشیاء و حتی با خود اوست.
      • ثبت، تمدن ساز است. اینکه انسان‌ها چگونه با هم تعامل و معامله می‌کنند و چگونه آن را ثبت می­کنند، ساختارهای اجتماعی و حکومتی جوامع را شکل می­دهد. در عصر صنعت، ثبت در نهادهای واسطِ مورد اطمینان (trusted third party) توسعه پیدا کرد. بانک­ها، مراکز ثبت احوال و اسناد، روش­های انتقال مالکیت­، حسابداری و حسابرسی توسط ناظر تایید شده و بسیاری از این عناصر سوم ایجاد شد و ساختارهای اجتماعی حکومت­ها و نهادهای ملی و بین المللی بر همین مبنا شکل گرفت. تا چند سال پیش فناوری اطلاعات تسهیل­گر همین روش­های ثبت و ابزاری برای فرایند­های نهادهای واسط بود. توسعه فناوری نوین زنجیره بلوکی (block chain) و قراردادهای هوشمند، اصل نیاز به عنصر سوم و نهاد واسط را با چالش مواجه کرده است. این موضوع باعث شده اغلب حکومت‌ها خصوصاً حکومت‌های پیشرو به فکر چاره‌جویی برای بازتعریف نهادها، قدرت نرم خود و سازوکارهای تنظیم گری در این عصر نوین باشند. این تغییر شاید مهمترین تغییری است که نهادها، حکومت‌ها و جوامع عصر اطلاعات را شکل خواهد داد. به گفته‌ی یکی از اعضای هیأت مدیره بانک مرکزی آمریکا همانطور که با ایجاد «بانک» و «حسابداری دو طرفه» تحولات بزرگی در دنیا اتفاق افتاد که تا قبل از آن، امکان پیش‌بینی‌شان وجود نداشت، اکنون نیز «فناوری زنجیره بلوکی» و «قرارداد هوشمند» تغییرات بزرگ و غیر قابل پیش‌بینی را در جهان ایجاد خواهد کرد.
      • زمان ده برابر سریعتر عمل خواهد کرد. همانطور که بیان شد در عصر صنعت هزاره‌ها به سده و در عصر اطلاعات سده­ها به دهه تبدیل شده‌اند؛ یعنی سرعت تحولات هر عنصر نسبت به قبل حدوداً ۱۰ برابر شده است. این تغییر هر چند مشهود است؛ اما در اقدامات ما چندان اثر گذار نبوده است. به عبارتی سرعت تصمیم، اقدام و رسیدن به نتیجه باید ۱۰ برابر شود و جنس محاسبات و طراحی‌ها نیاز به تغییر دارد. حکومت‌های پیشرو به سرعت در حال ابداع و استفاده از روش‌های طراحی، اجرا و تجربه سریع هستند.
      • دارایی‌ها و سرمایه در عصر اطلاعات تغییرات بنیادین خواهد کرد. اگر در عصر کشاورزی، «زمین» سرمایه بود؛ و در عصر صنعت، «انرژی»، «نفت»، «طلا» و «نیروی انسانی» به سرمایه تبدیل شد؛ در عصر اطلاعات، «دارایی‌های نامشهود» عمده‌ی سرمایه بشر و بنگاه‌های اقتصادی را تشکیل خواهد داد. شاید جالب باشد همانطور که اقتصاد عصر صنعت چندده و یا چندصد برابر اقتصاد عصر کشاورزی شد، پیش‌بینی می‌شود ابعاد اقتصادی عصر اطلاعات نیز چندصد برابر عصر صنعت باشد. این یعنی دارایی‌های فعلی جوامع و کشورها بخش کوچکی از دارایی‌های آن­ها در آینده به حساب خواهد آمد.
      • سبک زندگی انسان عصر اطلاعات تفاوت بنیادین با سبک زندگی انسان عصر صنعت دارد. جامعه کارگریِ فصلی و تنظیم شده با پدیدهای طبیعی – مثل طلوع و غروب و آب و هوا – در عصر صنعت، روی به استاندار شدن و تنظیم شدن با ساعت و سوت کارخانه و قراردادهای بشری آورد؛ و جامعه‌ی مدرن که قواعد آن توسط سرمایه‌داران و حکومت‌ها تعیین می­شد را شکل داد. عصر اطلاعات عصر از بین رفتن بسیاری از قواعد استاندارد و عصر قاعده‌گذاری هر فرد و اجتماع برای خودش خواهد بود. با کمرنگ شدن مرزهای زمانی، زبانی و جغرافیایی، هر فرد حاکم و قاعده گذار دنیای خود است و هماهنگی بین افراد و جوامع را «تکنولوژی» بر عهده خواهد گرفت. این یعنی ماهیت تمدن‌های عصر اطلاعات پیوستگی و یکپارچگی تمدن‌های صنعتی را نخواهند داشت و تمدنی شناور و توزیع شده در راه است. این تحول مهم نیز رویکردهای مدیریت و تعامل با جامعه و روش‌های حکومت و تنظیم گری را با تغییرات بنیادین مواجه خواهد نمود.
      • مرز حکومت و جامعه کمرنگ خواهد شد و حکومت‌داری مفهومی نوین را تجربه خواهد کرد. تغییرات بنیادین گفته شده، همه‌ی ساختارها و سازه‌های بشری خصوصا حکومت‌ها و شیوه‌های اداره‌ی جامعه را دستخوش تغییر خواهد کرد. حاکمان عصر صنعتی که عادت به تعیین سیاست برای جامعه داشتند و خود را متولی قاعده‌گذاری و تصمیم‌گیری برای جامعه می‌دانستند یا باید کنار بروند و یا باید نقش تنظیم‌گری نهادهای اجتماعی کوچک و بزرگ را به رسمیت بشناسند و به روش‌های حکمرانی توزیع‌شده، متنوع و اقناعی تن بدهند.