تعادل بین ویژگی‌های متناقض‎‌نما

بارها با این سؤال مواجه شده‌ام که چطور می‌شود تناقض‌هایی که بین بعضی از ویژگی‌های اخلاقی به ظاهر شبیه هم را توجیه کرد؟ ویژگی‌هایی که یکی مثبت است و دیگری منفی. مثلا فرق سرعت با عجله یا فرق صبور بودن با کند بودن چیست؟ چطور متوجه شویم که تاخیر در یک کار از روی کُندی و تنبلی است یا از روی صبر و حوصله؟ انجام یک کار از روی ترس است یا احتیاط؟ ریسک‌پذیری است یا تهور؟ از خودگذشتگی است یا ضعف؟ به عبارتی هر برونداد و رفتاری از انسان می‌تواند از دو منشأ کاملا متفاوت صادر شود. انگار نوعی تناقض در این ویژگی‌های اخلاقی وجود دارد. در این شرایط این سوال پیش می‌آید که چطور می‌توان منشأ یک رفتار را تشخیص داد و بر چه مبنایی می‌توان ویژگی مثبت را تقویت کرد و ویژگی منفی را از بین برد؟ مثلا مرز بین پررویی با جرأت و جسارت داشتن کجاست و اگر کسی جسورانه حرف بزند، کجا پررویی محسوب می‌شود و کجا رک بودن و صراحت داشتن است؟ صحبت نکردن، در چه صورتی حیا و مراعات و در چه صورتی کم‌رویی و خجالت است؟ این سوالات و سوالات مشابه معمولا برای هر کسی در طول زندگی ایجاد می‌شود. برای پاسخ دادن به این سوالات نکات توصیفی فراوان و متنوعی گفته و نوشته شده، اما کمتر معیاری ارائه شده که با استفاده از آن بتوانیم به خوبی مرز بین این ویژگی‌ها را تشخیص بدهیم.

جالب اینجاست که عدم توجه به تعادل بین این ویژگی‌های متناقض‌نما در بسیاری مکاتب روانشناسی و توصیه‌های رفتاری باعث می‌شود در یکی افراط و در دیگری تفریط بوجود بیاید. مثلا در بسیاری از رویکردهای روان‌شناسانه به رک بودن و صریح حرف زدن توصیه می‌شود. این ویژگی اگر با روشی متعادل نشود منجر به حریم‌شکنی، بی‌ادبی و عدم ملاحظه دیگران خواهد شد. یا توصیه به سرعت بدون داشتن عاملی برای کنترل آن منجر به عجله و به تبع آن از دست دادن آرامش می‌شود. حال سؤال این است که مرز بین این ویژگی‌ها و نقطه تعادل آنها کجا است و چگونه می‌توان هر دو ویژگی مثبت متناقض‌نما را در خود رشد داد یعنی مثلا هم سرعت را هم صبر را؟

به نظر می‌رسد در این ویژگی‌ها یک حالت درونی و یک حالت بیرونی وجود دارد؛ به عبارتی یکی از این ویژگی‌ها در مورد ارتباط انسان با خودش است و دیگری در مورد ارتباط انسان با سایر انسان‌ها و موجودات. با این معیار تفاوت صبر با کندی این می‌شود که انسان در مورد خود و کارهایی که به خودش مربوط است، باید سرعت داشته باشد و نباید در انجام آن کارها کندی و کاهلی کند، ولی نسبت به نتایجِ کارها و عملکردهایی که از بیرون از خودش انتظار دارد، باید صبور باشد. اینکه کسی کُندی در انجام کاری را که به خودش مربوط است، صبر بداند، و در انجام چیزی که به خودش مربوط است تأخیر و کوتاهی کُنَد اشتباه است و کُندی. اما اگر کسی کاری را که مربوط به خودش است با سرعت انجام داده و در عین حال می‌تواند با آرامش منتظر به دست آوردن نتیجه باشد و برای تحقق آن چیزهایی که از دست خودش خارج است (در برابر متغیر‌های غیر قابل کنترل) صبر کند، رفتار درستی داشته است. پس اگر مثلا یک کودک در نوشتن تکالیفش تعلل و کندی دارد، این ویژگی نامطلوب است. همانطور که اگر آن کودک چیزی را از پدر و مادر خواست و نتوانست برای اینکه آنها تقاضای او را برآورده کنند صبر کند، هم نامطلوب است.

با این معیار و تعریف، هم می‌توان بین ویژگی‌های متناقض‌نما مرزبندی کرد و هم می‌توان فهمید که جنبه مثبت آنها با هم جمع‌پذیرند. مثلا یک نفر هم می‌تواند، صبور باشد و هم سریع. برعکس هم این می‌شود که یک نفر می‌تواند عجول و همزمان با آن کُند باشد؛ یعنی آن فرد در مورد خودش تنبلی، کُندی و کاهلی داشته باشد، اما در مورد بیرون خودش عجله داشته باشد و عجولانه دنبال به دست آوردن یک نتیجه یا وقوع یک اتفاق باشد. در مورد ترس یا مراعات کردن دیگران هم همین معیار کار می‌کند. اگر انسان به خاطر اینکه به او ضربه‌ای نخورد، رفتاری داشته باشد، رفتار او از ترس است، نه حیا و خویشتن‌داری؛ و اگر جرأت و جسارت دارد که کاری را انجام دهد و مطلبی را بگوید، اما مراعات دیگران را می‌کند و نسبت به بیرون از خود ملاحظه دارد، رفتارِ او حیا، مراعات و خویشتن‌داری است، نه ترس.

پس برخورد نسبت به درون و بیرون انسان بایستی دو برخورد متفاوت باشد. به این صورت که برخورد او نسبت به خودش باید تسلط و کنترل حداکثری و نسبت به بیرون از خودش باید پذیرش قواعد و احترام به حقوق دیگران باشد. این دو نوع برخورد، یک تعادل بین ویژگی‌های اخلاقی که به ظاهر متناقض هستند، ایجاد خواهد کرد. فقط با جمع شدن این ویژگی‌های متناقض‌نما است که فرد می‌تواند در شرایط مختلف رفتار متعادل از خود بروز دهد. یعنی در عین اینکه می‌تواند گذشت کند و از حق خود بگذرد، ظلم هم نپذیرد و در جای لازم محکم از حق خود و دیگران دفاع کند؛ یا در عین اینکه می‌تواند محکم و رک حرف خود را بزند با توجه به شرایط و جایگاه مخاطب ادب به خرج دهد و خویشتن‌داری کند. لازم به ذکر است که این تعادل فقط در صورتی ایجاد می‌شود که انسان به یک درون، روح و هویتی غیر مادی قائل باشد که بتواند رفتار خود در مورد درون و بیرون خود را مدیریت کند وگرنه امکان مرزبندی بین این ویژگی‌ها در درون و بیرون وجود نخواهد داشت.

اما چرا این تفکیک و تعادل بین ویژگی‌های متناقض‌نما مهم است؟ نکته اینجاست که اگر این ویژگی‌های اخلاقی درون و بیرون با همدیگر هم‌تراز و هم‌راستا شود، آن ویژگی، معمولا مبتنی بر طبیعت فرد است و لزوما مثبت نیست. مثلا سرعت و عجله از یک عنصرند و معمولا افرادی که این عنصر را دارند افرادی سریع و در عین حال عجولند. یا افراد کند، صبور به نظر می‌رسند. در این صورت سریع بودن، لزوما برای آنها حسن نیست بلکه یک ویژگی ذاتی است که معمولا با ویژگی‌های نامطلوبی مثل بی‌دقتی نیز همراه می‌شود یا در دسته دوم صبر نمی‌تواند ویژگی مطلوبی به حساب آید چون با سستی و کاهلی همراه خواهد شد. ولی اگر کسی بتواند بر خودش کنترل داشته باشد آن‌وقت این ویژگی‌های او ارزشمند می‌شود. مثلا کسی که در عین حال که سریع است، عجول نیست و صبر دارد، هم سریع بودن و هم صبور بودن، خصلت‌های اخلاقی مثبت و با ارزشی برای او خواهند بود و در رفتارش تعادل ایجاد خواهند کرد. در مورد سایر خصلت‌های انسانی مثل ترس و احتیاط، تهور و شجاعت، غبطه و حسادت، ضعف و خویشتن‌داری و بسیاری موارد دیگر نیز همین وضعیت صادق است.

پس آنچه که انسان را به تعادل می‌رساند، این است که در هر کدام از این ویژگی‌های متناقض‌نما، یک ویژگی را در درون خودش و در مورد خودش رعایت کند و ویژگی دیگر را درباره پدیده‌های بیرونی رعایت کند. در این صورت این ویژگی‌ها، فضیلت‌های اخلاقی محسوب می‌شود. انسان برای زندگی کردن، رفاقت کردن، یاد گرفتن و شراکت کردن باید دنبال افرادی بگردد که این تعادل در رفتارهایشان باشد. اگر بخواهیم دنبال کسی بگردیم که بتوانیم با او کار کنیم، مثلا باید دنبال آدمی باشیم که در کار خودش سریع باشد، ولی نسبت به دیگران صبور باشد؛ یا به دنبال باشیم که صریح و رک است، ولی ادب را رعایت و حرمت‌ها را حفظ می‌کند. اما اگر انسان بخواهد به ساز طبیعتِ خودش برقصد، هر دو ویژگی را در یک جهت تنظیم می‌کند و چون شخصیت متعادلی ندارد بخش مثبت ویژگی او مثل سرعت یا صراحت نتیجه نامطلوب خواهد داشت.

حالا اگر این حالت برعکس شد و هر دو ویژگیِ منفیِ متناقض‌نما در یک نفر جمع شد، یک فاجعه اتفاق می‌افتد. مثلا کسی هم کُند است و هم عجول، هم ترسو است و هم متهور یا هم هتاک و دریده است و هم نمی‌تواند حرفش را رک بزند. این فرد حتی از طبیعت خودش هم که هم‌راستا بودن ویژگی‌های اخلاقی است، در اثر تربیت فاسد، خارج شده است. این فاجعه، معمولا حاصل عدم توجه به درون خود و ماهیت الهی آن و اصل دانستن بیرون و برداشت‌های بیرونی و مادی است.

[آذر ۹۸]

نکاتی در مورد زیست‌بوم اندیشه‌ورزی کشور

اگر بخواهیم فرایند تولید و اثرگذاری اندیشه درست اتفاق بیفتند لازم است به چیزهایی غیر از اندیشکده نیز توجه کنیم. فرایند اندیشه‌ورزی تا رسیدن به اثر، یک زنجیره دارد که بسیاری از حلقات آن ماهیت اندیشه‌ای ندارند. استفاده از استعاره صنایع غذایی شاید بتواند به تبیین موضوع کمک کند. اگر اندیشه را مثل محصولات کشاورزی یا غذایی طبیعی بدانیم برای رسیدن درست و مفید آن به دست مصرف کننده باید چرخه‌ها و فرایندهای مختلفی را مدنظر قرار دهیم. در نکات زیر سعی شده با استفاده از این استعاره به موضوع زیست‌بوم اندیشه‌ورزی پرداخته شود.

    • عصر صنعت تأثیر شگرفی در نحوه و میزان تولید بساری از محصولات داشت بشر سعی کرد همه چیز را استاندارد کند، برای هر محصول خط تولید و نهادی تخصصی ایجاد کند و روشهای تولید انبوه و افزایش بازده را در تولید بسیاری محصولات به کار گرفتند. شاید نظام جدید اندیشه‌ورزی و شکل‌گیری اندیشکده‌های بزرگ در غرب مزارع، کارخانه‌ها و نهادهای تولید انبوه فکر برای مصرف‌کنندگان متعدد و متنوع آن باشد. البته همانطور که هیچ‌وقت عسل کندوهای گسترده طعم و خاصیت عسل طبیعی جنگل را پیدا نکرد و میوه‌های زیبا و خوش فرم و زیاد باغ‌های صنعنتی با کودهای فراوان نتوانست مردم را قانع کند که از میوه‌های کوهی و جنگلی مفیدتر و خوش‌مزه‌ترند، هنوز بهترین اندیشه‌ها نه خروجی اندیشگاه‌ها و اندیشکده‌های بزرگ که حاصل افرادی است که در دل طبیعت جامعه و در مبارزه با کوه و باد و باران و رقابتهای جنگلِ اجتماعات انسانی رشد کرده‌اند. این است که هنوز افراد برجسته از اندیشکده‌ها طالب بیشتری دارند و بعضا دور آنها اندیشکده تشکیل می‌دهند.
    • یکی از مهمترین عناصر در رسیدن به محصول خوب بذر خوب است در فرایند اندیشه‌ورزی، یا افراد به صورت طبیعی توانمندیهای بالقوه خوبی دارند (مثل بذرهای طبیعی برتر که حاصل انتخاب طبیعی طبیعتند) یا بر اساس نظامات آموزشی توانایی‌های حل مسئله و اندیشیدن در آن ایجاد شده است (مثل بذرهایی که با مهندسی ژنتیک ایجاد شده‌اند) این هر دو می‌تواند مبنای اندیشه‌ورزی باشد اما دومی طبیعتا در فرایندهای خاص به عمل خواهد آمد و بعید است در شرایط طبیعی و غیر حراست و حفاظت شده به نتیجه برسد. برای توسعه فضای اندیشه‌ورزی هم شناخت بذرهای خوب طبیعی کلیدی است و هم تولید و پرورش بذرهای مهندسی شده که البته پایه اغلب آنها هم بذرهای مطلوب طبیعی است. در کشور ما به دلیل نقص و ضعف نهادهای پرورنده، تمرکز بر نوع اول می‌تواند رشد بهتر و سریع‌تری را در این عرصه ایجاد کند.
    • محتوا و فکر و اندیشه نوع بذر است اینکه ما چه می‌کاریم مشخص می‌کند که چه درو خواهیم کرد. بذر درخت غیر مثمر میوه نخواهد داد و کسی بذر میوه سمی را کشت نمی‌کند. رها کردن بی‌هدف منابع و حمایتها مثل آبیاری و مراقبت از زمینی است که همه نوع بذر خوب وبد در آن هست. هم میوه‌ها و بذرهای خوب رشد می‌کنند هم علف هرز و میوه‌های سمی. احتمالا علف‌های هرز گیاهان مفید را خواهد خشکاند و اگر ثمری هم از آن بیرون بیاید اینکه موجب قوت است یا باعث ضعف و مریضی محل سؤال خواهد بود.
    • تولید اندیشه و رسیدن یک کار اندیشه‌ورزانه به محصول، تازه اول راه است. بسیاری میوه‌ها که می‌رسند یا خوراک پرندگان می‌شوند یا به زمین می‌افتند و تباه می‌شوند و این اتفاقا برای میوه‌های خوشمزه جنگل بیشتر اتفاق می‌افتد تا محصولات کم‌خاصیت، سم‌خورده و تراریخته باغات صنعتی. اندیشه‌ هم همینطور است باید چرخه‌هایی برای رساندن درست آن به مصرف کننده باشد تا بتواند اثربخش شود. بسیاری از مشکلات زیست‌بوم اندیشه‌ورزی ما حاصل نبود این حلقه‌هاست.
    • اولا همه مواد خام تولید مزرعه قابل خوردن نیستند! اینجا فرایندهای تحلیل و پردازش مواد اولیه اندیشه‌ورزی آغاز می‌شود که اهمیت آن کمتر از کاشت و برداشت محصول اولیه نیست. بسیاری از نقاط ضعف ما در این بخش است. نه کارخانه یا حداقل مطبخی برای فرآوری و پخت این محصولات اولیه، نه ساز و کار مناسبی برای رساندن و تأمین مواد اولیه برای این کارگاه‌ها و مطبخ‌های ابتدایی موجود و نه روش و ابزار مناسبی برای ترکیب و پخت و پز این محصولات اولیه. وقتی مواد اولیه مثل ایده‌ها و نگرش‌های مناسب، داده متناسب، محتوای مطلوب و شناخت درست از فضای مسئله، نرسد یه به موقع و به متناسب نرسد، نمی‌توان انتظار داشت غذایی دلچسب و مقوی آماده شود. بعضی مواد اولیه از جمله داده‌ها مثل شیر است اگر دیر برسد فاسد می‌شود و نه تنها مفید نیست که بسیار مضر هم خواهد بود و ما را به خطا خواهد انداخت. تجربیات کوتاه‌مدت واقعی (در موردکاوی‌ها) مثل ادویه‌جات هستند تنها خورده شوند می‌سوزانند و انسان را به یک موضوع جزئی محصور خواهند کرد و در ترکیب با سایر مواد به یک غذای مفید و دلچسب تبدیل می‌شوند. اندیشه‌های مخالف اگر بدون مصلح مصرف شوند یا صفرا می‌افزایند یا سودا. پس رسیدن به موقع، متناسب و به قاعده مواد اولیه تفکر و کار اندیشه‌ورزانه در رسیدن به یک محصول مطلوب و مفید بسیار مهمند. بسیاری از ضعف‌ها، بی‌خاصیتی‌ها و بی‌مصرف‌ماندن کارها نه حاصل اندیشمندان و کار آنها که نقص در تأمین مواد اولیه برای آنها است. خصوصا در مورد دسترسی به داده، تجربیات، شناخت به موقع فضای واقعی و آشنایی جهت‌مند با پدیده‌های مختلف هم نظام آموزشی ناکارآمد است و هم نظامات رسمی و غیر رسمی پرورش فکر مشکلات جدی دارد.
    • اما روشها و ابزارها در درست شدن یک غذای مفید اهمیت بسیار دارد. همه مواد اولیه باشد، به موقع هم برسد تا دستور پخت و ترکیب نباشد و ابزارهایی که بذر را به محصول نهایی تبدیل کند، نمی‌توان انتظار رسیدن به محصول مطلوب را داشت. هر چه نیازها پیچیده‌تر، ابعاد وسیع‌تر و مخاطبان و سلایق آنها متعدد می‌شود اهمیت روش‌ها و ابزارها بیشتر می‌شود. اگر قبلا می‌شد با بیل و داس کاشت و برداشت و با دستاس آسیاب کرد و در تنور خانگی نان پخت و با شیری که همان روز از گوسفند خودمان دوشیده‌ایم خورد؛ امروز دیگر بدون دستگاه‌های پیشرفته و روشها و فرمولهای متعدد و پیچیده نمی‌توان پاسخ نیازهای غذایی این جامعه صنعتی بزرگ و تنوع‌طلب را داد. در امر اندیشه‌ورزی هم همینطور است اگر قبلا با چند کتاب و یک قلم و چند سال درس خواندن و در قالب جلسات و مراجعات فردی می‌شد نیازهای اندیشه‌ای جامعه را پاسخ داد و حکومتها هم در بهترین حالت با راه‌اندازی شورایی از دانشمندان و ایجاد کتابخانه‌ها و جلسات درس و بحث نیازهای خود به اندیشه و اندیشه‌ورزی را پاسخ می‌دادند، امروز دیگر استفاده از این روشها و ایزارها برای پاسخ به تصمیم در حوزهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و تأثیر و تأثرات اینها بر یکدیگر کفایت نمی‌کند. ابزارهای جمع‌آوری و تحلیل داده به همان نسبت از ابزارهای سنتی این حوزه پیچیده‌تر شده‌اند که کارخانجات تولید لبنیات از روشهای سنتی دوشیدن شیر و تبدیل کردن آنها به ماست! ناگفته نماند که اینجا آنچه فدا شده حکمت است و همانقدر که مدیر تولید کارخانه لبنیات در فهم خواص و ترکیبات آنها نسبت به سرآشپزان دربار قاجار سطحی‌تر است، عمق اغلب اندیشه‌ورزان اندیشکده‌ها هم از حکما و علمای سلف پایین‌تر آمده و ای بسا ما با مکانیزه کردن تولید اندیشه‌ورزی به مقصد نرسیم اما چاره چیست؟ تقابل اندیشه‌ورزی مدرن با اندیشه‌ورزی برآمده از نهادهای حکمت‌زا مثل تقابل صنایع غذایی مدرن است با محصولات سنتی و طبیعی! “ارزان، متنوع و خوشمزه! در مقابل گران، محدود و به مذاق بچه‌های امروز بی‌مزه”. شاید تمرکز بر روشها و ابزارهایی که با مبانی ما تناسبی داشته باشند بتواند ابزارها و روشهایی را توسعه دهد که از اندیشه‌ورزی‌ها، فعالیت‌های فکری و تصمیم‌گیری‌های حکیمانه پشتیبانی کند. در این عرصه خلأ زیاد است. به عبارتی باید برخی اندیشکده‌ها به جای حل مسأله بر طراحی و تولید ابزارها و روشهای مناسب برای حل مسائل تمرکز کنند.
    • اما حلقه بعد رساندن محصول به دست مصرف‌کننده است. اگر همه این کارها انجام شد و غذایی مطبوع و مطلوب تهیه شد اما یا مشتری به مصرف آن قانع نشد یا درست و به موقع به دست او نرسید همه این زحمتها بی‌فایده خواهد بود. شیوه ارائه و روش رساندن یک محصول در مصرف مشتری شاید از خاصیت و غنای آن مهمتر است. این است که فست‌فود و پفک و از غذاها و خوراکی‌های مفید طبیعی مشتری بیشتری دارند! بسیاری از اندیشه‌ورزان و اندیشکده‌های ما در اقناع مخاطب و رساندن درست مطلب به او مشکل دارند. افزایش مهارتهای نوشتن، بصری‌سازی، ارائه و امثال آنها در خود افراد و تیم‌های اندیشه‌ورز به همراه توسعه نهادهایی که بتواند با فهم درست، در ارائه و توزیع شکیل محتوا و اندیشه تولید شده کمک کند باعث ارتقاء زیست‌بوم اندیشه‌ورزی خواهد شد. این موضوع هم برای اندیشکده‌هایی که مخاطب خود را حاکمیت و مسئولان می‌دانند و هم از آن بیشتر برای اندیشکده‌هایی که کارهای فکری و محتوایی برای مخاطب عمومی و اجتماعی می‌کنند اهمیت دارد. متأسفانه اندیشه‌های رقیب با تمرکز بر جذابیت ارائه و با داشتن کانالهای رساندن محتوا از ما پیش افتاده‌اند و اقبال به آنها به این دلیل حتی در برخی مسئولان انقلابی هم دیده می‌شود.
    • دست آخر اگر همه این زحمت‌ها کشیده شود اما هاضمه مصرف کننده مشکل داشته باشد این کاشت، داشت، برداشت، فراآوری و بسته‌بندی و توزیع هیچ فایده نخواهد کرد. اول باید مصرف‌کننده را درمان کرد تا این غذا مفید واقع شود. هاضمه بسیاری از بخشهای دولتی و حاکمیتی ما سالم نیست! محصولات محتوایی، اندیشه‌ورزانه و فکری هر قدر هم خوب و مفید باشند در این سیستم هضم و جذب نمی‌شود. هرچند برخی از روشهای درمان از طریق درست کردن سوپ و مواد غذایی سهل‌الهضم توسط اندیشکده‌ها ممکن است اما در بسیاری موارد کار از این حرفها گذشته و به جراحی و درمانهای هجومی‌تر نیاز است که این اراده و تصمیم حاکمیت را می‌طلبد. اگر این درمان صورت نگیرد حاکمیت روز به روز ضعیف‌تر و نحیف‌تر خواهد شد و دیگر تحمل درمان‌های پرهزینه را نخواهد داشت. در این شرایط نباید انتظار زنده ماندن این موجود را داشت.

طبیعتا هر استعاره و تمثیلی ریزش محتوایی نسبت به موضوع دارد و تشبیه فضای پیچیده اندیشه‌ورزی به اکوسیستم غذایی نیز ریزش شدیدی را به همراه خواهد داشت اما باعث تقریب ذهن می‌شود. ما حصل این استعاره اینکه اندیشه‌ورزی برای دولت و جامعه مثل مواد غذایی و موجب رشد و بقا است و حلقات بسیار دیگری غیر از خود اندیشیدن برای توسعه اندیشه‌ورزی و ارتقاء آن در جامعه لازم است که باید در سیاست‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌ها به آنها توجه ویژه شود و ای‌بسا توسعه زیست‌بوم اندیشه‌ورزی کشور از نقاطی غیر از خود اندیشکده‌ها و اندیشه‌ورزان آغاز شود که باید به دقت آنها را شناخت و مدیریت کرد. در نهایت اینکه در سطح کلان این تولید انبوه اندیشه هرچند حل کننده مسائل فکری و اجرایی کشور است اما خود نیاز به بازنگری عالمانه دارد. شاید آن روشها، ساز و کارها و ساختارهایی که بتواند ضمن حل مسائل، حکمت و معنویت را در اندیشه‌ورزی توسعه دهد تفاوتهایی با آنچه امروز به این عنوان شناخته می‌شود داشته باشد.

شبکه‌های جانبی

اول : آدم‌ها به ارتباط نیاز دارند و این ارتباط در خانم‌ها، هم بیشتر است و هم متفاوت از آقایان. اگر خیلی ساده و ریاضی بخواهیم نگاه کنیم در صورت عدم تغییر شرایط خصوصاً شرایط معنوی و باورهای افراد اگر ارتباطی کم شود باید جای آن با ارتباطی پر شود.

دوم : آدم‌ها باید در جایی احساس موفقیت کنند و غالباً سعی می‌کنند به‌نحوی این موفقیت و برتری را بروز و نمایش دهند. این حس گاهی وقت‌ها به رقابت تبدیل می‌شود. ارضای این حس به میزان توجه اطرافیان و جامعه به آن موفقیت و برتری، بسیار بستگی دارد. تا جایی که شاید در بسیاری آدم‌های معمولی، علاقه و باور تابع موفقیت و توجه دیگران باشد. باز هم با یک تحلیل سطحیِ سرانگشتی اگر کسی در محیطی نتوانست حس موفقیت کند و با اعتقادات و بروز باورهایی به میزان لازم توجه را به خودش جلب نکرد از استراتژی تغییر محیط و تغییر پارادایم استفاده خواهد کرد و اینقدر این کار را تکرار می‌کند تا جایی که به هدف برسد و بتواند جلب توجه و ارضای احساس اهمیت و موفقیت بنماید.

سوم : بچه است و مادرش؛ یعنی در ۹۹ و خورده‌ای درصد! از مواقع، ۹۹ درصد و خورده‌ای از تربیت و توانمندی‌های بچه، تابع مادر است تا پدر. در بچه‌های مسئولین که وظایف سنگین دارند و کمتر وقت دارند به بچه‌ها برسند؛ حتی اگر این سهم ۹۹ و خورده‌ای درصد مادر ۱۰۰ نشود، کمتر از یک درصد پدر صفر می‌شود. لذا می‌توان گفت آنچه خانواده مسئولین را پیش می‌برد و فرهنگ زندگی مسئولین را می‌سازد، باورها و اعتقادات همسران و مادران آقازاده‌هاست.

چهارم : در مقاله‌ای می‌خواندم که تأثیر دختر رئیس جمهور آمریکا در اقتصاد جهانی بیشتر از بزرگترین اقتصاددانان است. این جمله چقدر درست یا غلط است، مهم نیست؛ اما حقیقتی است که نزدیکانِ تصمیم‌گیرانِ تأثیر جدی بر تصمیمات‌شان دارند؛ مگر نوادر که خوب گفته‌اند: «النادر کالمعدوم!» یعنی خانواده مسئولین حکم حسگرها یا سنسورهایی را دارند که از کف جامعه – البته جامعه‌ای که خودشان در آن زندگی می‌کنند – داده جمع می‌کنند و معمولاً از مسئول محترم مطالبه می‌کنند. خوب طبیعی است که مسئولین هم به خانواده اطمینان کنند یا با کمی بدبینی نظرات را حداکثر در عدد پی(۱۴/۳ ) ضرب کنند!!!

پنجم : کسی که اعتبارش را از خودش دارد، خیلی نیاز ندارد آن را اثبات کند؛ اما کسی که اعتبارش بواسطه دیگری است باید به نحوی این اعتبار را اثبات کند. یکی از راه‌های مهم هم بالیدن به جایگاه مثلاً اصیلی است که به آن وصل است. این است که تفاخر و رقابت بین راننده و محافظ و رئیس دفتر و …. مسئولین بیشتر از خود آنها است. و بعضاً هم خنده دارد و جذاب است !!!

خانواده‌ها و همسران هم اگر خود را معتبر ندانند و اعتبارشان را از مسئول محترم گرفته باشند، همین وضعیت درشان بوجود می‌آید که متأسفانه بوجود آمده است. این مقدمات بی‌ربط به هم را نوشتم که یک عارضه بسیار جدی را تحلیل کنم.

اسم این پدیده را می‌توان گذاشت شبکه اجتماعی خانواده‌های مسئولین که الآن دیگر دارد رسمیت هم پیدا می‌کند و سبک و سیاق و کلاس خاصی به خود گرفته است. این پدیده را در مسئولین غیربومی استان‌ها از دو دهه پیش دیده‌ام. استاندار و فرماندار و معاونین و مدیران کل برخی استان‌هایی که مسئولین‌شان از خارج استان وارد می‌شدند چون در آن استان فامیل و آشنا نداشتند ارتباطات خانوادگی‌شان بر مبنای ارتباط کاری آقایان شکل می‌گرفت (بر مبنای اصل اول). بعد خانم و حاج خانم بازی شروع می‌شد. خوب معمولاً هم در استانها و شهرهای کوچک بودند  مجالس استاندار و فرماندار و حاج‌خانم‌های‌شان که تمام شهر کم‌کم از آن با خبر می‌شدند. این خانم‌ها و حاج‌خانم‌ها هم در این روابط سنگ‌تمام می‌گذاشتند و بر مبنای اصل دوم در هر عصری هم تمرکزشان روی کاری بود که در آن روز خوب تصور می‌شد! (توضیح بیشتر این بخش جرأتی می‌خواهد که من فعلاً آن را در خودم نمی‌بینم).

بچه‌ها هم در همین محیط رشد می‌کردند و طبق اصل سوم شکل مادرها را می‌گرفتند. در مدرسه که می‌آمدند کاملاً می‌شد فهمید چه می‌گذرد در خانه استاندار و فرماندار و رئیس آموزش و پرورش؛ و چقدر زننده بود صحبت‌های پدران‌شان وقتی ما می‌دانستیم چقدر با آنچه می‌گویند متفاوت‌اند (از توضیح بیشتر این بند هم معذورم)

اینجا بود که اصل چهارم هم خود را نشان می‌داد وقتی پسر رئیس آموزش و پرورش در مدرسه بالای کوه درس می‌خواند تَقّی که به تُقّی می‌خورد مدارس تعطیل می‌شد. اما وقتی پسر رئیس آموزش و پرورش در مدارسی درس می‌خواند که کمتر برف می‌آمد، ما که مدرسه‌مان پشت کوه بود بدبخت می‌شدیم. آنقدر که زنگ می‌زدیم به دفترشان و می‌گفتیم اگر خودشان توانستند با پاترول‌شان بیایند ما هم با اتوبوس می‌آییم!!!

بگذریم؛ تبدیل شد به خاطرات دبیرستان و دوران مدرسه.

غرض بیان نحوه شکل‌گیری شبکه‌ی خانواده‌های مسئولین و تأثیر آنها در تعطیلی مدرسه بود و البته تعطیلی مملکت.

حالا دو دهه از آن زمان گذشته بسیاری از آن مدیران شهرستانی، تهرانی شده‌اند مسئولین قبلی هم همسرانشان از خانم به حاج‌خانم تبدیل شده‌اند. خودشان هم برای خودشان رسم و رسوماتی به پا کرده‌اند. انواع سفره‌ها به اسم حضرات معصومین علیهم‌السلام؛ روضه و جلسه و کلاس و جاخالی‌نباشه و غیره و هزار اسم دیگر. فرهنگ این مهمانی‌ها را هم خیلی نمی‌شود گفت که اگر این متن را مردان بخوانند مفسده ایجاد خواهد کرد!

آدم فکر می‌کند داستان‌های قرآن را چطور می‌شود به امروز تعمیم داد. بعضی وقت‌ها چیزهایی به ذهن می‌زند که هر چند ذوقی است؛ اما دور از واقعیت هم به نظر نمی‌رسد. در داستان یوسف(ع) – که حسن‌القصص کتاب خداست – می‌خوانیم از زن عزیز مصر و دعوت‌ش از زنان بزرگان مصر که برای توجیه گناه‌ش کاری کرد که بگوید شما هم اگر در چنین موقعیتی بودید همین کار را می‌کردید. الان هم گویی در مراتبی همین داستان تکرار می‌شود نه یکبار که روزی چندبار. زنان مسئولین جمع می‌شوند و توجیهی برای نوع زندگی خود برای هم می‌آورند و برای آنکه عذاب وجدان هم نداشته باشند آنهایی را هم که کمی بر عهد قدیم مانده‌اند سرزنش می‌کنند و تشویق و توجیه به همجهت شدن و همرنگ جماعت شدن. این می‌شود که عمل زیبایی و رژیم غذایی و خریدهای آنچنانی و خدم و حشم و مسافرت‌های زیارتی – خدا را شکر – و امثال اینها و البته در شأن آنها نه بیشتر در خانواده مسئولین باب می‌شود. و باز ما خیال کرده‌ایم عزیز مصر عجب آدم بی‌خدایی بود که به خاطر خطای زنش یوسف را روانه زندان کرد. نه خیر! خطای خانواده تُف سربالا است (از استفاده از این اصطلاح عذرخواهی می‌کنم) پای آبرو است و سخت است کسی از آبرویش بگذرد.

اینها همانها است که محیط زندگی آقایان و آقازاده‌های ما را می‌سازد و اگر بگوییم فضای تصمیم بسیاری از مسئولین در چنین شرایطی شکل می‌گیرد، شاید خیلی بیراه نگفته باشیم.

بگذارید اصل‌های اول را در این شبکه زنانه مروری کنیم. ارتباطات خانواده توسط آقا مدیریت نمی‌شود یعنی ایشان دقت ندارد پس این ارتباطات به صورت طبیعی به سمت مادر و به صورت زنانه برنامه‌ریزی می‌شود. خوب زن و بچه‌هایش باید در محیطی که ساخته‌اند حس موفقیت کنند؛ چون آقا هم وقت ندارد برای ارضای حس موفقیت و نیاز توجه زن و بچه‌اش کاری بکند، انتظار رقابت در معنویت هم در این شبکه زنانه غیر از وقتهایی خاص مثل زمان جنگ و انقلاب که همسران فرماندهان در کمک به جبهه‌ها در رقابت می‌افتادند خیلی به جا نیست. خصوصاً الآن که معیارهای موفقیت و برتری مدرک است و پوست شفاف و بدن مانکنی و لباس تک و غذای سلف سرویس و بخشیدن به فقرا و خیریه و این حرف‌ها. اصل پنجم هم اینجا به کمک اصل سوم می‌آید و خانواده‌های اعتبار گرفته از مسئولین قدرت و جایگاه آقایان‌شان را پیش هم بالا می‌برند و برای اثبات آن ادله‌ای از قدرت لازم دارند که جور می‌کنند. بچه هم اینها را می‌بیند و آقازاده با تربیت این شبکه رشد می‌کند و یک شبکه – شاید چیزی شبیه مشاوران جوان سال ۸۴ البته جوانتر – راه می‌افتد. حالا اصل چهارم خود آقا را هم درگیر می‌کند و تصمیمات‌ش را تغییر می‌دهد و آخرت‌ش را به باد !!!

اینها که گفتم یک تحلیل خوش بینانه بود و ساده انگارانه و سطحی؛ وگرنه در حکایت تحلیل این شبکه و علل طبیعی و برنامه‌ریزی شده آن حرف زیاد است که از حوصله‌ی این متن و نگارنده‌اش خارج؛ وگرنه اگر بنا باشد به توجه دشمن به این شبکه و نفوذ به آن و هدایت مسئولان از این طریق هم توجه کنیم باید یک پروژه تحقیقاتی و تحلیلی بزرگ را کلید بزنیم که کار بنده هم نیست. لکن هم مسئولان باید به خانواده‌ها و شبکه‌های غیررسمی اطراف‌شان بیشتر توجه کنند و هم حاکمیت نظام به صورت خاص باید برای خانواده‌ی مسئولین برنامه داشته باشد.

فایده آقازادگی

عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو. این شعر مولوی شاید یکی از بهترین کاربردهایش همینجاست. همه می‌گویند عیب آقایان و آقازاده‌ها را؛ اما آیا واقعاً این آقازاده‌ها فقط ضرر دارند؟ به عقیده‌ی من چنین نیست. فایده‌ی آقازاده‌ها و آقازاده‌های مفید هم کم نیستند. هر چند ضررشان بیشتر در چشم است و واقعاً هم هزینه‌زاست برای نظام و کشور. در این نوشته فایده آقازاده‌ها و آقازاده‌های مفید را مورد بررسی قرار خواهم داد. اما آقازاده‌های مفید، آن دسته از آقازاده‌ها هستند که بتوانند بخشی از خلأهایی را که برای آقای محترم به‌واسطه مشغله‌ها، مسئولیت‌ها و محدودیت‌هایش پیش آمده، پرکنند.

به‌عبارتی اگر مسئول عزیز وقت مردمی بودن را ندارد یا جایگاهش محدودش نموده، این آقازاده‌ها حکم واسط‌های مستقیم با مردم را برای‌ش بازی کنند یا یک شاخصی باشند که آقا و سایر بستگان دچار همان قورباغه پخته نشوند؛ چون یکی هست که مثل همان اوایل باشد.

آقازاده‌ی خوب آن است که از موقعیت آقا سوءاستفاده نکند؛ اما آقازاده‌ی مفید آن است که جلوی سوءاستفاده‌ی دیگران را هم بگیرد. آقازاده‌ی خوب آن است که مقاومت کند در مقابل خواسته‌های نابه‌جای دیگران؛ اما آقازاده‌ی مفید اوست که هشدار دهد در مورد توقعات، خواست‌ها و رفتارهای مشکوک دیگران. آقازاده خوب کسی است که رابط افراد سودجو نشود و اسباب سوءاستفاده را برای آنان فراهم نکند؛ اما آقازاده مفید اوست که اسباب ارتباط را برای کسانی که حق‌شان بوده و از آن محروم بوده‌اند فراهم کند و از موقعیتش برای احقاق حقی استفاده نماید.

آقازاده‌ی خوب کسی است که از موقعیت پیش آمده باعث بالاتر رفتن یک عده نورچشمی نشود و آقازاده مفید اوست که کسانی را که فرصتی برای استفاده از این موقعیت را نداشته‌اند، حسب توانمندی‌ها و قابلیت‌هایشان بالا آورد.

آقازاده‌ی خوب آن است که برای اینکه حرفی پشت سر مسئول مربوطه نباشد و مردم در مورد آقازاده چیزی نگویند و سرش به کار خودش باشد؛ اما آقازاده‌ی مفید آن است که این حرف‌ها را هم به جان بخرد، اما وظیفه‌ی خود را در قبال اسلام و نظام مردم انجام دهد.

آقازاده مفید می‌تواند بستری بسازد برای رشد دیگرانی که هیچ سودی – البته مادی – برای او ندارند. می‌تواند حلقه بسته آقازادگی را بشکند؛ می‌تواند میان‌بری باشد برای رسیدن افراد به ثمردهی، قبل از آنکه انگیزه‌ی تأثیرگذاری را در بروکراسی ادارات از دست بدهند. اما برخی ویژگی‌ها هم دارند این نوع آقازاده‌ها که خصوصاً برای آقایان دانستن‌ش مفید است که بدانند این آقازاده چگونه دارد استفاده می‌کند از ارتباط‌ش. اگر نادرست است جلوی‌ش را بگیرند و اگر درست است وسواس بی‌خود بخرج ندهند.

اگر افرادی که از طریق آقازاده‌ها مرتبط می‌شوند با مسئولین احتمال فایده رساندن به آنها در این ارتباط وجود داشته باشد باید به هوش بود؛ اما اگر فایده‌ای در این ارتباط برای آقازاده متصور نیست احتمالاً حس وظیفه (درست یا نادرست) او را به این کار واداشته است؛ البته دقت شود موضوع بسیار ظریف است. ممکن است درخواست از طرف کسی باشد که هیچ فایده‌ای به آقازاده نرساند؛ اما این فرد سفارش شده کسی باشد که انتفاعی به آقازاده محترم خواهد رساند و این حلقه هرچه طولانی‌تر می‌شود تشخیص آن سخت‌تر خواهد شد.

  • اگر ارتباطات شکل گرفته حول آقازاده با افرادی است که از او بالاترند (چه از نظر جایگاه اجتماعی، چه علمی چه مدیریتی و چه مالی) باید احساس خطر نمود اما اگر مرتبطین پائین‌تر از آقازاده‌اند می‌توان به این ارتباط خوشبین بود.
  • اگر آقازده بدون اطلاع شما با اطرافیان ارتباط می‌گیرد ( به اعتبار شما) باید به هوش باشید اما اگر شما را از ارتباطاتش مطلع می‌سازد می‌توانید کمی آسودتر باشید.
  • اگر حرفتان با آقازاده‌ها بیشتر در مورد کسانی است که شما را می‌شناسند و از ارتباط ایشان با شما مطلعند بیشتر دقت کنید؛ اما اگر حرف از کسانی است که نه شما آنها را می‌شناسید نه آنها شما را می‌توانید خوشحال باشید.
  • اگر دیگرانی که پیش شما می‌آیند ذکر خیر آقازاده را می‌کنند و از مناقب‌شان می‌گویند برحذر باشید؛ اما اگر خیلی حرفی از ایشان نیست چندان نگران نباشید.
  • اگر آقازاده محترم شما را با سایر مسئولین و اطرافیان مقایسه می‌کند سخت مراقب خود و ایشان باشید؛ اما اگر شما را با آدمهای سطح پایین مقایسه می‌کند از ایشان نرنجید و برایش دعا کنید.
  • اگر آقازاده خصوصاً در دوران نوجوانی و جوانی عرض حاجتی (نیازهای شخصی) پیش شما نمی‌آورد، بسیار به‌هوش باشید که ممکن است دیگرانی نیازهای ایشان را قبل از آنکه به گوش شما برسد رفع می‌کنند؛ اما اگر خیلی مزاحم شما می‌شود خیلی به او خرده نگیرید و به دیگران حواله ندهید.

خلاصه‌‌ی کلام اینکه برخی ویژگی‌هایی که در دیگران عیب است، ممکن است در فرزند شما – البته به اندازه‌اش – خوب باشد و برعکس. پس اگر می‌خواهید آقازاده‌ای خوب داشته باشید و یا آقازاده‌ای مفید تربیت کنید به هشدارهای ساده‌ای که عرض شد بی‌توجه نباشید.

حلقه قدرت، ثروت، شهرت

در نگاه غربی و مادی گرایانه به زندگی سه شاخص ارزشمند وجود دارد که عبارت‌اند از قدرت، شهرت و ثروت. این سه عامل با یکدیگر یک حلقه تشدید را شکل می‌دهند و یکدیگر را تقویت می‌کنند به عبارتی اگر یکی رشد کند با یک تأخیر منطقی، دوتای دیگر را نیز رشد خواهد داد. این است که در غرب، ثروتمندان، شهیر و قدرتمند می‌شوند؛ افراد مشهور، ثروتمند و قدرتمند؛ و افراد صاحب قدرت، شهیر و ثروتمند.

یک مقدمه نسبتاً بی‌ربط هم مربوط به ریسک است و محاسبه و نحوه‌ی برخورد با آن. هرچه ریسک یا همان مخاطره یک کار افزایش یابد براساس اصل «احتیاط شرط عقل است»، محکم کاری بیشتر می‌شود. مثلاً صندلی‌ای را که قرار است یک آدم حداکثر ۱۲۰ کیلویی روی آن بنشیند طوری طراحی می‌کنند که تحمل ۲ برابر یعنی حدود ۲۴۰ یا ۲۵۰ کیلو وزن را داشته باشد. یا برای هواپیمایی که قرار است مثلاً ۵۰ تن بار و مسافر را بلند کند، ضریب بالاتری – مثلاً ۵ – را مدنظر می‌گیرند؛ چرا که خطر ناشی از یک اتفاق هواپیما بسیار بیش از خطر حاصل از شکستن یک صندلی است.

این احتیاط شرط عقل است و تحلیل ریسک موجود در ذات انسان در بسیاری سیستم‌ها مورد توجه قرار می‌گیرد که بحث مفصلی می‌طلبد مثلاً در تعیین جریمه فرضاً در کشوری بلیط اتوبوس دو دلار است و بلیط‌ها به صورت اتفاقی چک می‌شوند و از هر صدبار یک بار بلیط یک فرد به طور متوسط چک می‌شود حال می‌آیند و جریمه را مثلاً ۲۰۰ دلار در نظر می‌گیرند. طرف حساب می‌کند می‌بیند اگر صدبار هم در برود ۱۰۰ دلار صرفه‌جویی کرده؛ اما یکبار گیر بیفتد باید ۲۰۰ دلار بدهد. صرف نمی‌کند و همان بلیط را می‌خرد.

بگذریم؛ از بحث آقایان و آقازاده‌ها دور شدیم. حرف این است آقایان به منابع قدرت متصل‌اند و طبق آنچه در ابتدا نوشتم، طبیعتاً حلقه‌ی فاسد قدرت، شهرت و ثروت به‌صورت طبیعی عمل می‌کند. اگر جلوی این حلقه گرفته نشود، فساد در مدیریت و زندگی آقا یا آقازاده شروع خواهد شد. به عبارت واضح‌تر اگر این قدرت در چرخه شهرت و ثروت خودش را باز تولید کرد یعنی فاسد شده است. توضیح بیشتر اینکه، قدرت باعث شهرت می‌شود و این هر دو باعث ثروت می‌شوند. این ثروت و بعضاً شهرت قدرت ثانویه می‌آورد که این قدرت دیگر مشروع نیست. آنچه در بسیاری از مسئولین ما دیده می‌شود و به عنوان فساد مدیریتی از آن یاد می‌شود، حاصل همین قدرت باز تولید شده در این چرخه است و نه قدرتی که حاکمیت برای آنها تعیین کرده است. ضمناً جنس قدرت بازتولید شده نیز متفاوت از قدرت اولیه است و حوزه نفوذ آن نیز فرق خواهد کرد. به‌عنوان مثال یک وزیر یا مدیر تخصصی قدرت اولیه‌اش در حوزه تخصص و کار خودش است؛ لکن قدرت بازتولید شده در این چرخه می‌تواند در زمینه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باشد. نکته بسیار کلیدی دیگر اینکه آنچه فضا را برای سوء استفاده اطرافیان و آقازاده‌ها باز می‌کند ثروت و شهرت حاصل از قدرت است نه قدرت اولیه. یعنی اگر این آقای قدرتمند شهیر نشود و ثروتمند نشود، امکان استفاده از قدرت او برای اطرافیان بسیار کاهش خواهد یافت. البته شهرت را در برخی موارد نمی‌شود کاری کرد. رئیس جمهور شهیر است؛ وزیر مشهور است؛ نماینده و استاندار و اینها مشهورند؛ اما در هشتاد درصد، بلکه بیشتر مواقع می‌شود به‌صورت حداقل نگه داشت این شهرت را. اما صحبت اصلی روی ثروت است. در صاحبان قدرت این آخرین حلقه‌ی این چرخه است که باید بسیار نسبت به آن حساس بود. آقایان اگر دیدند دارند ثروتمند و متمول می‌شوند یا در اطرافیانشان کسی دارد خارج از حد متعارف و غیرمتناسب با توانمندی‌ها و لیاقت‌ش ثروت به‌دست می‌آورد، بدانند که به احتمال قریب به یقین این چرخه آنها تکمیل شده و قدرت‌شان در حال باز تولید است؛ اما فاسد؛ حال یا قدرت خودشان یا قدرت اطرافیانشان. ریسک را چرا گفتم؟ برای اینکه خطر انحراف و فساد برای جامعه و نظام با افزایش قدرت افزایش می‌یابد؛ لذا باید بسیار حساس‌تر بود. اگر این حلقه از ثروت شروع شود و به شهرت و قدرت بیانجامد اولاً جنس قدرت‌ش فرق خواهد کرد. فساد هم در آن پیش بیاید هزینه‌ی بسیار کمتری برای نظام دارد تا شروع این چرخه از قدرت باشد. یعنی فرق است بین کسی که قدرت و شهرتش را از ثروت به دست آورده یا ثروت و قدرتش را از شهرت بدست آورده با کسی که شهرت و ثروت را از قدرت به دست آورده.

کاملاً هم واضح است مردم با دید تحسین به یک تاجر مشهور می‌نگرند. فسادش هم چندان اهمیتی ندارد یا یک هنرپیشه‌ی سینما یا بازیکن فوتبال که چرخه را شهرت آغاز می‌کند فسادش چندان برای نظام هزینه‌زا نیست. اما امان از وقتی‌که صاحب قدرتی ثروتمند شود چه حرف‌هایی که نسبت به او گفته نمی‌شود و فغان از وقتی فاسد شود!

پس طبق «اصل احتیاط شرط عقل است» و «تحلیل ریسک غربی‌ها» مسئولین باید نسبت به مال و اموال خود و اطرافیان‌شان صدچندان مراقب باشند. ضمناً فردا دیر است؛ یعنی اگر دو سر این چرخه به هم رسید و این شهرت و ثروت شما قدرتی را برای کسی ایجاد کرد، ایشان مستقلاً می‌تواند این چرخه را بازتولید کند و دیگر نیازی به حضرتعالی ندارد؛ پس شما نمی‌توانید او را کنترل و مدیریت کنید. اینجاست که یک آقازاده (با تعریف منفی عموم) متولد می‌شود یعنی وابسته‌ای به یک آقا که با استفاده یا سوءاستفاده از جایگاه آقا توانسته است چرخه‌ای مستقل از قدرت، شهرت، ثروت را برای خود ایجاد کند. با توجه به خودتوسعه‌دهندگی این چرخه اگر خود آقازاده محترم تقوا پیشه نکند از آقای بیچاره نیز دیگر کاری ساخته نیست. پس آقایان توجه داشته باشند با چنگ و دندان از به هم رسیدن دو سر این چرخه جلوگیری کنند. برای این کار اولاً از شهرت بپرهیزند و اگر ناگزیرند از معرفی وابستگان و ایجاد اسباب شهرت آنها خودداری کنند. در مرحله دوم محدودیت‌های مالی ایجاد نمایند و سعی کنند تا آنجا که ممکن است آقازاده‌های جوان را از نظر مالی وابسته به خود نگه‌دارند و اسباب کار و اشتغال را در سنین بلندپروازی ( معمولاً حدود ۱۶ تا ۲۰ سالگی ) برای فرزندان محترم ایجاد نکنند.

نکته بعد اینکه اگر از پس این کار هم برنیامدند طبق نکته‌ای که در یکی از نوشته‌ها بیان شد اشتغال در سطح بالای یک سازمان سطح پایین برای آقازاده‌ها بهتر است تا اشتغال در سطح پائین یک سازمان سطح بالا. بسیار مشاهده می‌شود که آقایان می‌بالند به اینکه فرزند دلبندشان کاری دفتری گرفته و مثل مردم است؛ اما در یک سازمان معتبر که سطوح بالایش هم آقازاده را می‌شناسند. این می‌شود که آقازاده محترم در مدت کوتاهی مسیر ترقی را طی می‌کند و می‌رسد به سطحی که باید! اما در موارد نادری که آقازاده در جای پرت – حتی در پستی مهم مشغول شده- مفسده بسیار کمتر بوده است.

هفت‌خوان آقازادگی

آتش که روشن می‌شود خشک و تر با هم می‌سوزد. بیچاره فرزندان و بستگان مسئولان در این کشور هم همینطورند. خوب و بدشان با یک چوب رانده می‌شوند. انصافاً خوب هم بین‌شان زیاد پیدا می‌شود اما خوب مثل شربت هیئت است. با حساب من در چهار سال دانشگاه بیشتر از ۱۴۰۰ بار چای و شربت دادیم در هیئت، هیچکس صدایش در نیامد؛ اما یکبار شکرش کم شده بود؛ خیلی‌ها آمدند و توبیخ‌آمیز، مشفقانه، به خاطر امر به معروف و … تذکر دادند. حالا آقازاده‌ها هم همینطورند. اگر صدتا مسئول هم فرزندان و بستگان خوبی داشته باشند، کسی از آنها تقدیر نمی‌کند؛ اما خدا نکند یک نفر پایش بلغزد! البته این را هم باید دانست که درست هم همین است. کسی که در حکومت اسلامی مسئولیت می‌پذیرد، وظیفه دارد جلوی سوء استفاده از موقعیت‌ش را توسط نزدیکان بگیرد. لذا خلاف این موضوع امری غیرطبیعی و حساسیت‌برانگیز است. در این بخش می‌خواهم قدری به طرفداری از آقازاده و سختی کارشان بپردازم که بدانند به همین سادگی هم نیست که آقازاده باشی و سرت را مثل مردم عادی پائین بیندازی و زندگی عادی داشته باشی. در مورد سران مملکت که معلوم است اصلا شرایط زندگی آنها به تبع مسئول نزدیکشان تا حدی با مردم متفاوت می‌شود. اما بحث در مورد آنهایی است که می‌توانند مثل مردم زندگی کنند. این بیچاره‌ها هم مشکلاتی دارند برای خودشان. البته بگذریم از آن عده‌ای که این تهدید را برای خودشان به فرصت بدل کرده‌اند!! مشکل از اینجا شروع می‌شود که در همان سلام و احوالپرسی می‌گویند به‌به آقازاده فلانی یا حین معرفی گویند پسر، برادر، خواهرزاده، نوه‌عموی دکتر فلانی، حاج‌آقا فلانی یا … هستند. از همینجا شروع می‌شود. دیگر خود فرد نیست؛ نسبتش شناخته می‌شود. صحبت‌ها هم عمدتاً حول آقاست نه آقازاده؛ فلانی چطورند، پدر خوبند، حاج‌آقا بهترند الحمدلله، دکتر برگشتند از سفر و … آخر هم به فلانی سلام برسانید و تمام. شما باشید چه احساسی پیدا می‌کنید.

فرض کنید یکی این خوان را گذارند و به سلامت توانست احساس هویت مستقل کند و شروع کرد به تحصیل و کار و زندگی مثل بقیه. حالا اگر موفق شود موفقیت او پای نسبت‌ش نوشته می‌شود و اگر شکست بخورد علت‌ش بی‌عرضه بودن خود اوست. این خوان دوم است فرض کنید طرف به این مسائل هم بی‌توجه بود و سرش را انداخت پائین و کارش را درست انجام داد. خوان سوم شروع می‌شود.

در هر رابطه‌ای، هر پیشنهادی، هر فرصتی باید هزار و یک حساب و کتاب بکند و ببیند که آیا این به خاطر خود اوست یا به خاطر نسبت‌ش. آدم‌های مختلف فرصت‌های گوناگون ممکن است دامی باشند برای استفاده از او با نسبت‌ش. فرض کنید آنقدر هم کیّس بود که از این مرحله هم سالم به درآمد و به کارش ادامه داد.

خوان چهارم جنگ با احساس تکلیف و احساس وظیفه کاذب است. بالاخره هر آدمی، حق‌کشی می‌بیند، ضعیف می‌بیند، نیازمند می‌بیند و نسبت به موضوعی احساس وظیفه می‌کند. حال فرض کنید امکانش را هم داشته باشد که از طریقی غیررسمی کاری انجام دهد. تشخیص اینکه آیا این وظیفه است یا توهم احساس وظیفه، خیلی سخت است و کمتر از آن سالم در می‌آیند. هر اقدامی براساس توهم احساس وظیفه هم یک قدم انحرافی است برای آقازاده.

چالش پنجم پیچیده شدن کارها و مشکلات به خاطر محدودیت عدم استفاده از رابطه است. آقازاده بیچاره باید کلی بگردد که کسی را پیدا کند که او را نشناسد تا بتواند مسئله خود را مثل سایر مردم حل کند. چرا؟ چون وقتی به کسی که او را می‌شناسد، می‌گوید، طرف می‌خواهد به صورت کاملاً داوطلبانه! مشکل آقازاده را حل نماید و این خود می‌شود مشکلی روی مشکل برای آن آقازاده بیچاره‌ای که نخواهد از ارتباط‌ش استفاده کند.

ششمین چالش، عدم استفاده از موقعیت به خاطر وسواس و ملاحظه بیش از حد است؛ در جاهایی که باید استفاده کرد. فهم این موضوع خیلی سخت است. این مشکل و مشکل چهارم دو سوی یک سکه است افراط و تفریط در این مسئله فراوان مشاهده می‌شود. برخی آقازاده‌‎های زیاد از حد سالم، از این در بام می‌افتند و تقوای گریز را پیش می‌گیرند و اما خوان هفتم که کمتر دیده شده که کسی از آن گذشته باشد، استفاده سایرین بدون اطلاع خود او از نسبت‌ش است.

هر چند این برای همه آقازاده‌ها ممکن است پیش نیاید؛ اما چه می‌توان کرد وقتی می‌گویند فلانی آمد و گفت من نسبتی با آقازاده‌ای دارم و کاری کرد یا امتیازی گرفت. این معضل علاج نمی‌شود؛ مگر با اصلاح این آقازاده‌زدگی جامعه که قبلاً راجع به آن نوشتم.

این هفت خوان تازه خوانهای بیرونی بود برای یک آقازاده و صد خوان درونی هست برای او که خودپسندی، غرور، کبر و ریا، فخرفروشی و هزار رذیله دیگر را شامل می‌شود. حقیقتاً گذر از این خوان‌ها نیز شیرخدا می‌خواهد و رستم دستان (البته این دومی را به خاطر شاعر و جور درآمدن قافیه آوردم)

خلاصه پس چنان که همه می‌گویند آقازاده‌ها باید و فلان باشند و سلامت زندگی کنند و مثل مردم باشند، ساده نیست و ای بسا همین مردم در جایگاه چنین افرادی بسیار بدتر عمل کنند. پس آقازادگی را هم می‌توان یکی از امتحان‌های سخت خداوند به حساب آورد که باید به خودش توکل کنند تا سربلند از آن بیرون آیند.

اما مطلب آخر این بخش هم در مورد کارکردهای مثبت یک آقازاده است.

آقازاده‌ها چنان که اغلب عوام تصور می‌کنند مشکل‌زا نیستند بعضا خاصیت‌هایی دارند که هیچ ما‌به‌ازایی برای آنها نیست. امکان شکستن بعضی حلقات بسته مسئولین و وارد کردن افرادی از خارج این حلقه به سیستم، آوردن اطلاعات مستقیم از سطح جامعه برای مسئولین، ارزیابی افراد دور و بر آقایان و مسئولان، نگاه از بیرون به ارتباطات غیررسمی یک مسئول و در نهایت یک شاخص خوب برای سنجش میزان پخته شدن تدریجی مسئولان، از خاصیت‌های یک آقازاده است که خوان‌های گفته شده را به سلامت گذرانده باشد.

لذا آنها که با مسئولی که این امکانات برایشان فراهم است، نسبتی دارند می‌توانند از خودِ سیستم آقازادگی، علیه خودش استفاده کنند که اگر سیستمی از درون پوست ترکاند زنده‌تر و پویاتر می‌شود؛ ولی اگر به دلیل عملکرد بد از بیرون آن را ترکاندند، خواهد مرد و مرگ آقازاده‌ها با مرگ آقایان همراه خواهد بود. در این یک خطر برای نظام است.

دوست دارید چه کاره شوید؟

گاهی وقت‌ها آدم یاد بچگی‌هایش می‌کند؛ «دوست دارید چه کاره شوید؟» این موضوع انشا شاید معروفترین موضوع انشا باشد. همه حداقل ۲-۳ انشا با این موضوع نوشته‌اند. دوران خوبی بود. یکی نوشته بود، دکتر، یکی مهندس یکی معلم و خلاصه هرکس چیزی نوشته بود. بگذریم که این انشاها و آرزوها کمتر تأثیری در آینده‌ی بچه‌ها داشت.

اما آدم وقتی بعد از اینکه مشغول به کار شد به این موضوع فکر می‌کند، کلاً نگاهش متفاوت می‌شود از زمان کودکی و آرزوهای آن زمان. کاش می‌شد این موضوع را به آدم‌های ۳۰-۴۰ ساله هم داد شاید نتایجش جالب‌تر می‌شد از انشای بچه‌ها.

این دفعه که این موضوع به ذهنم رسید دیدم خیلی کلی است یک جمله توضیحی هم به آن اضافه کردم تا موضوع جزئی‌تر شود و بهتر بتوان در مورد آن نوشت؛ اینطور شد: «دوست دارید چه کاره شودید؟ یک آدم مهم در یک سازمان و مجموعه‌ی معمولی یا یک آدم سطح پائین در یک نهاد سطح بالا؟». و این بود که موضوع ربط پیدا کرد به موضوع رابطه و رانت و آقازاده‌ها و خلاصه یک جوری به این مباحث وارد شد. انشایم را با یک خاطره آغاز می‌کنم ! روزی در یکی از ورودی‌های دفتر رهبری منتظر هماهنگی بودم تا وارد شوم. دادستان وقت کل کشور داشتند خارج می‌شدند. یکی از پاسدارهایی که وظیفه‌ی حفاظت و بازرسی را بر عهده داشت جلوی ایشان را گرفت و پرسید حاج آقا از آن مطلبی که خدمت‌تان عرض کردیم چه خبر؟ حاج‌آقا هم فرمودند: «گفتم که پیگیری کنند (قریب به مضمون)» و پاسدار نامه‌ای به دادستان داد و التماس دعایی گفت. موضوع تمام شد. به فکر فرو رفتم و از خودم پرسیدم اگر مثلاً رئیس یک سازمان بزرگ یک پژوهشگر معتبر، یک رئیس دانشگاه یا رئیس یک شرکت خصوصی اگر می‌خواست دادستان کل کشور را ببیند و مطلبی به عرض ایشان برساند چقدر به زحمت می‌افتاد. بعد از آن بیشتر دقت کردم چقدر قوی می‌شود یک منشی، یک تلفن‌چی، یک نیروی خدماتی، یک آشپزخانه و یک فرد معمولی اگر در یک جای مهم باشد. گاهاً هم‌صحبت می‌شود با سطوح عالیه کشور؛ گاهاً هم صمیمی‌تر می‌شود و با آنها پسرخاله می‌شود. و آنقدر مهم می‌شود که دکتر و مهندس و رئیس و وزیر و وکیل به ایشان توسل می‌جوید برای رسیدن به آن جایگاه عالیه. این است که باید تلاش کرد کاری در یک جای مهم دست و پا کرد. حالا هرکس در هر جایی که دستش برسد به همه امکانات آن مسلط خواهد شد. مهم نیست رتبه چه باشد. در وزارت علوم با سیکل هم که وارد شوی و شأنت آبدارچی هم که باشد با PHD بازنشست می‌شوی. در شهرداری که باشی ولو نیروی خدماتی و نامه‌بر، مشکل عوارض و آرم ترافیک و تراکم و … را می‌توانی حل کنی. در وزارت نفت که باشی ولو اینکه دربان، می‌توانی هر آنچه می‌خواهی از پیمانکار طلب کنی. در آموزش و پرورش که باشی (البته وضع معلم بیچاره فرق می‌کند) ولو با دستگاه کپی نامه‌های وزیر را تکثیر کنی، می‌توانی هر بچه‌ای را در هر مدرسه‌ای ثبت نام کنی. به دفتر رئیس جمهور که راه پیدا کنی دستت به خیلی جاها خواهد رسید ولو اینکه چایی ببری برای کارمندان نهاد ریاست جمهوری. به قوه قضائیه که راه پیدا می‌کنی در حل و فصل مسائل قضایی و حقوقی مجرب می‌شوی. و به رهبری و دفتر ایشان که راه یابی تقریباً همه مسائل برایت قابل حل است؛ مگر در بخش خصوصی؛ آنهم در بعضی موارد خاص. پس بهتر است آبدارچی وزیر باشی تا رئیس اداره او در شهرستان. حالا فهمیدم که یکی از دوستانمان که در یک دفتر پژوهشی کار می‌کند و کار آرامی دارد و جای خوبی، چرا اینقدر اصرار دارد در خدمات نهاد ریاست جمهوری استخدام شود و دیگری چرا اینقدر واسطه می‌آورد که در دفتر رهبری مشغول شود.

به نظرم این یک قاعده‌ی کلی است در کشور ما که پائین‌ترین سطح در یک جای مهم و سطح بالا کارآتر و با نفوذتر است تا بالاترین جایگاه در سطح بعد. این نکته شاید علّت اهمیت آقازاده‌ها را هم مشخص کند. یعنی هرکس مرتبط است با مسئولی به اندازه‌ی خود او کار از دستش برمی‌آید. حالا این ارتباط پدر- فرزندی باشد، رئیس- کارمندی باشد یا هر رابطه دیگری، نکته کلیدی اینکه فساد هم از همین سطح پائین با نفوذ و کارایی بالا به سیستم‌ها وارد می‌شود. کمتر اتفاق می‌افتد فساد را یک وزیری، وکیلی، مسئولمسئولی خود آغاز کند. از اعتبار ایشان استفاده می‌شود و کانال‌های غیرقانونی زده می‌شود و فساد آغاز می‌شود. کم‌کم سیستم فاسد می‌شود و خود آقای مسئول نیز در این سیستم فاسد هضم می‌گردد و حتی فاسد می‌شود. به همین دلیل است که اغلب آدم‌های فرصت‌طلب با لایه‌های مرتبط و پائین سیستم‌ها و سازمان‌های کشور ارتباط می‌گیرند و به قول معروف پارتی دست و پا می‌کنند. چون از منظر اختیارات و کارراه‌اندازی فرق چندانی با آن آقای مسئول سطح بالا ندارد. این همه هم حساسیت رویش نیست. ملاحظات آقای مدیر را هم ندارد. دست و پایش هم بسته نیست. به نظر حل این مسئله مقدم بر حل مسئله آقازاده‌ها است یعنی اگر این موضوع حل شد که هر کس در هر نهاد و جایگاهی به اندازه سطح و رده خود اختیارات و نفوذ داشت، می‌توان امیدوار بود که آقازاده‌ها و آقازاده‌دوست‌ها را هم بتوان اصلاح نمود. البته آقازاده‌ها و کارکنان یک مسئول معمولاً با هم حلقه تشدید تشکیل می‌دهند. یعنی کارمندان که به هر طریق در دل محبوب رهی می‌جویند، توجه ویژه به بستگان ایشان دارند و بستگان هم که عرض حاجت به کارمندان و کارکنان آقای رئیس را کم هزینه‌تر می‌دانند، ایشان را دور زده و از طریق خدم و حشم‌شان، مسائل را حل می‌کنند؛ لکن همانطور که گفته شد به نظر می‌رسد شکستن این حلقه‌ی معیوب از طریق کنترل کارکنان و اختیارات آنها میسر باشد.

و چند توصیه ساده برای حل این موضوع:

  • ارتباطات اعضای سازمان، اداره، دفتر و مجموعه خودتان را با مراجعان‌تان – خصوصاً مراجعان سطح بالا – مدیریت و کنترل کنید. داشتن یک اتاق انتظار مخصوص که امکان ارتباط مهمانان با اعضای سازمان و دفتر در آن نباشد ضروری است.
  • چیدمان دفتر شما در شکل‌گیری و انحراف این ارتباطات بسیار مهم است ضرورتی ندارد یک نفر برای اینکه به شما برسد، مجبور باشد با ۹۷ نفر دیگر سلام علیک گرم کند و در ۱۷ ایستگاه برای عرضه‌ی حاجت متوقف شود.
  • کارکنان و کارمندانتان را از صمیمی شدن و ارتباطات دوستانه و غیررسمی با دیگران بر حذر دارید.
  • کشتن گربه دم حجله در مواقعی که کاری بدون اطلاع شما از طریق زیردستانتان حل شده یا هنگامی که از اعتبار شما برای حل مسئله‌ای خرج شده، می‌تواند عامل بازدارنده‌ای در توسعه‌ی این سیستم‌های غیررسمی باشد.
  • افزایش حجم مجموعه در این زمینه بسیار مضر است سعی کنید کارهای ستادی را از طریق بیرون از سازمان و دفتر خود و به صورت توزیع شده انجام دهید. یکی از علت‌های رشد این سیستم‌ها در کشور ما نگاه تمرکز‌گرایانه و امنیتی در مدیریت‌هاست. این بود انشای من.

پختگی

داستان قورباغه پخته یک داستان معروف است برای تأثیر تدریج بر انسان‌ها. وقتی قورباغه را داخل آب داغ  می‌اندازند می‌جهد و خود را نجات می‌دهد؛ ولی اگر آن را داخل آب سرد بیندازند و آب را کم‌کم حرارت دهند، قورباغه کم‌کم گرم و بی‌حس می‌شود و می‌پزد. تدریج باعث می‌شود قورباغه نفهمد چه دارد بر سرش می‌آید و بمیرد.

بسیاری از آقایان و آقازاده‌ها حکم همین قورباغه‌ی پخته را دارند. پخته‌اند بدون اینکه متوجه باشند. کاملاً بی‌حس شده‌اند. دیگر نه از ارزش‌ها در آنها خبری هست و نه از انقلابی‌گری؛ ولی خودشان فکر می‌کنند همان آدم‌های قدیم هستند. علل این پخته شدن متعدد است و تأثیر آن در فرزندان یا همان آقازاده‌‎ها بسیار زیاد. تاحدی که در بسیاری موارد بچه‌های قبل از مسئولیت با بچه‌های بعد از مسئولیت کاملاً متفاوت‌اند؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. اما پخته شدن از کجاها شروع می‌شود؟ قبل از اینکه به این بپردازم به یک داستان که از حضرت امام (ره) نقل می‌شود، اشاره می‌کنم.

گویا وقتی علی آقا نوه ایشان به‌دنیا می‌آید و شروع می‌کند به چهار دست و پا رفتن، حاج‌احمدآقا برای بالکن جماران نرده سفارش می‌دهند. با خود هم می‌گویند اگر امام از علت سئوال کردند، جواب قانع کننده‌ای وجود دارد که بچه است و ممکن است بیفتد و خدای ناکرده اتفاقی برایش بیفتد. خلاصه؛ وقتی امام نرده‌ها را می‌بینند، ناراحت می‌شوند و معترض که «مگر بنا نبود تا من هستم، دست به حسینیه نزنید؟». حاج‌‌‌احمدآقا توجیهات به نظر خودشان محکم را بیان می‌کنند. امام می‌فرماید آدم قدم به قدم طاغوتی می‌شود و برای هر قدم هم توجیهی می‌آورد (نقل به مضمون). این داستان را گفتم که بگویم یکی از نقاط شروع پخته شدن، شرایط نیاز و اضطرار است. مثلاً مسئولی که استفاده از ماشین دولتی را مجاز نمی‌داند وقتی فرزندش یا خانواده بیمار می‌شود و یا نیاز فوری برای رفتن به جایی برایش پیش می‌آید با هزار اکراه و پرداخت هزینه و سایر چیزهایی که توجیه کند استفاده‌ی ایشان را، از ماشین استفاده می‌کند. به‌تدریج این توجیهات امری بدیهی می‌شود و استفاده از ماشین عادی؛ اما برای فرزندان که حالا دیگر آقازاده شده‌اند، استفاده از این امکانات، حق طبیعی و مسلم است. به هر حال کم‌اند امثال شهید رجایی که حین بیماری شدیدِ همسرشان زیر باران، ماشین دولت را مرخص می‌کنند و منتظر تاکسی می‌ایستند تا همسرشان را به بیمارستان برسانند. دومین عامل پخته شدن آنان نیز هزینه-فایده‌ی بحث‌های ارزشی و اعتقادی در خانواده است. آقاها معتقدند به اصول؛ اما ممکن است نگاه خانواده متفاوت باشد و اصولاً زن با مرد متفاوت است. باید تحمل نمود برخی چالش‌ها و تلخی‌های لحظه‌ای را تا در بلندمدت، چالش‌ها کمتر شود؛ اما اتفاقی که عمدتاً می‌افتد، متفاوت است. آقایان که عمدتاً به دلیل کم وقت گذاشتن و رسیدگی نامطلوب به خانواده هم متهم‌اند، تا دو تا گلایه و ابراز خستگی و …. می‌شنوند شروع به محاسبه می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند که نمی‌ارزد برای مثلاً فلان چیزک که چیز مهمی هم نیست، اوقات خودمان و خانواده را تلخ کنیم این که شروع می‌شود، زیرآبی رفتن‌ها هم شروع می‌شود؛ یعنی آقایان می‌آیند خانه و چیزهایی می‌بینند که تند می‌شوند؛ ممکن است عصبانی هم بشوند؛ ولی دیگر همه فهمیده‌اند که اهل سازش است. خلاصه خودش هم می‌شود مثل لولوی سر خرمن. این را که خودش می‌فهمد ساکت می‌شود و ‌می‌سوزد و می‌سازد!!!

هدایا عامل دیگری در این چرخه پخته شدن آقایان است این‌که می‌گویم «آقایان»، توجه شود آقازاده‌ها چند قدمی هم جلوترند احتمالاً! توجه کنید خصوصاً هدایای خوردنی و پوشیدنی و مصرفی – که توجیه‌ش راحت‌تر است و ای بسا احتیاج به توجیه هم ندارد – تأثیر مخرب بیشتری دارد.

مورد بعدی توهم شأنیت است یعنی آقایان و آقازاده‌ها فکر می‌کنند باید در حد شأن‌شان از امکانات و رفاهیات بهره‌مند باشند. این را با مورد قبل که کنار هم می‌گذاری، می‌شود «هدیه در حد شأن» – که فراوان دیده می‌شود. عامل مهم دیگر هم معاشرت مسئولین و آقایان و آقازاده‌ها با هم است. توجه شود یک سیب گندیده یک جعبه سیب سالم را خراب می‌کند ولی هیچگاه یک سیب سالم نمی‌تواند سیب‌های خراب را سالم کند. به عبارت روشن‌تر وقتی یک نفر از مجموعه آقایان و آقازاده‌های مرتبط با هم دچار انحراف می‌شود جاده را برای سایرین هموار می‌کند و توجیهی می‌شود برای بقیه. این است که این جمله‌ها را زیاد می‌شنوی: «این که چیزی نیست پسر فلانی …»، «تازه ما ساده‌ترین‌ها هستیم، خبر نداری فلانی چه کرده» و …. . این مقایسات زوجی (یعنی در هر موضوعی با بدترین مورد آن) منجر می‌شود به رشد منفی سیستم در جمیع جهات.

خوش بینانه هم این است خدای نکرده هیچ‌گونه چشم و هم چشمی و رقابت در بین آقایان و آقازاده‌ها و خانواده‌های‌شان در مسائل دنیوی وجود ندارد.

 عوامل دیگری مثل اطرافیان فرزندان یا همان آقازاده‌ها، بی‌خبری آقا از آقازاده و مسائل دیگری هم در ماجرای پخته شدن مؤثر است که به خواست خدا در نوشته‌های دیگر به آن خواهم پرداخت. اما نتایج اخلاقی و توصیه‌های پایانی این قسمت:

  • آقایان در شرایط اضطرار و نیازهای رقت‌آور بیشتر مراقبت کنند. نیاز خانواده، فرزندان، شرایط سختی اطرافیان، بیماری، فقر و …. ممکن است دام‌هایی باشد برای افتادن شما در جریان پختگی.
  • دوم اینکه نسبت به تغییرات اطراف حساس باشند. اگر کمی حوصله و تحمل کنند، برای طرف حق هم به اندازه کافی توجیه پیدا می‌شود. شاید یکی از مقامات صبر برای آقایان و آقازاده‌ها همین صبر در مقابل این توجیهات باشد. تأخیر انداختن خواسته‌ی اطرافیان بسیاری از مسائلرا حل می‌کند. ایجاد هزینه برای خواسته‌های ناصحیح – که معمولا برعکس شده و مقاومت در مقابل خواسته‌های ناصحیح هزینه دارد – می‌تواند آنها را کم کند. برآورده کردن خواسته‌های درست با تأمین نیازهای عاطفی، روحی و روانی خانواده مدیریت خواسته‌های مادی آنها را بسیار راحت‌تر خواهد نمود.
  • از توجیهات سطحی و بچه‌گانه و بی‌پایه بپرهیزید. «گران است» و «نمی‌توانیم» و «مردم ندارند» و «برای ما بد است» در بازه بلندمدت جریان را به ضرر شما تغییر خواهد داد و پدری متهم خواهید شد.
  • از آوردن هرگونه هدیه – حتی آنها که در شأن شماست – به منزل بپرهیزید و هدیه‌هایی را که به دلیل شخصیت حقوقی شما حتی در منزل به شما داده می‌شود سریعاً به محل کار انتقال دهید.
  • هر چه سریعتر ارتباطاتی نزدیک با غیر آقایان و آقازاده‌ها شروع کنید.
  • از کلونی‌های آقایان و آقازاده‌ها تا حد امکان دوری کنید. قدر رفقای قبل از مسئولیت – که مثل شما مسئول نشده‌اند – و فامیل‌های دور را بدانید. مستقیم خودتان را با مردم عادی مقایسه نکنید. اینجا واقعا دو صد گفته چون نیم کردار نیست. این مقایسه‌های لسانی به کاریکاتور می‌ماند.

فعلاً همین.

حلقه‌های نامطلوب

یکی از آشنایان‌مان مدتی گرفتار اعتیاد بود و خدا دستش را گرفته بود و موفق شده بود ترک کند. می‌گفت: «من ۱۴- ۱۵ سالگی درگیر این مشکل شدم؛ وقتی که عقل درست و حسابی نداشتم. در عالم بچگی و نوجوانی شروع کردم به مصرف مواد. وقتی فهمیدم نباید به این چیزها نزدیک شد که گرفتار اعتیاد شده بودم و دیگر نمی‌توانستم ترک کنم و حدود ۱۰ سال مواد مصرف کردم و الخ.

بعدها این گفته‌ی او را در خودم و در دیگران، بسیار دیدم. عدم مراقبت و توجه در دوران کودکی و نوجوانی، آدم‌ها را گرفتار چیزهایی می‌کند که وقتی فهم انسان بالغ می‌شود ترک و دل کندن از آنها دشوار و بعضاً نشدنی است. اغلب آقازاده‌ها هم همینطورند!!! یعنی اعتیاد پیدا می‌کنند به آقازادگی. چند حلقه‌ی تشدید نامطلوب از زمان کودکی آقازاده‌ها شروع می‌کند به فعالیت که هر کدام‌شان به نحوی موجب این اعتیاد می‌شوند.

اولین مکانیزم منفی مربوط به توانمندی‌های آنها است. الان دیگر همه تقریباً بر این متفق‌اند که بچه از حل مسئله و آزمایش و خطا می‌آموزد. هر چه چالش بیشتر باشد خلاقیت و توانمندی رشد بیشتری خواهد داشت. اما بیچاره آقازاده‌ها! یا نمی‌گذارند مسئله و چالش برایشان پیش بیاید یا تا مسئله‌ای پیش می‌آید قبل از اینکه بخواهند به خودشان زحمت حل آن را بدهند، برایش حل می‌کنند. خوب طبیعی است که یاد نگیرد. طبیعی است که ضعیف بماند. مهمترین راه‌حل مسئله‌ها در یک تلفن و پیغام خلاصه می‌شود. و البته زحمت پیدا کردن کسی که بلد باشد مشکل را حل کند. این هم وقتی سطح آقازادگی بالا می‌رود بر عهده دیگران می‌افتد. یعنی طرف فقط با یک نفر روبروست او دیگران را پیدا می‌کند این مقام آقازادگی ارشد است.

متأسفانه این حلقه‌ی تشدید ضعیف شدن به سرعت در دورانی که وقت یادگیری و توانمندی آقازاده‌هاست، فعال است. حالا فرض کنید یک آقازاده‌ی ۱۸- ۱۹ ساله فهمید که قرار داشتن در این حلقه، خوب نیست – البته فهمش هم توانمندی می‌خواهد و بستر مناسب که غالباً فراهم نمی‌شود – و خواست ضعف‌ش را جبران کند، دیگر نمی‌تواند؛ مگر اینکه خدا دستش را بگیرد!

اما این آخر کار نیست. حلقه دومی در کار است که کم از اولی مضر نیست. اطرافیان فقط به حل مشکل  آقازاده‌ی بیچاره بسنده نمی‌کنند و شروع می‌کنند به تحویل گرفتن و تعریف و تمجید. احسنت چه پسر باهوشی که ۱۲ سالگی کفش‌هایش را خودش می‌پوشد!!! این تحویل گرفتن‌ها به‌علاوه‌ی فرصت حضور در جمع بزرگان و دیدن سطوح بالا اعتماد‌به‌نفس آقازاده را افزایش می‌دهد.

این افزایش اعتمادبه‌نفس باعث بروزات  بیشتری می‌شود که حسب آقازادگی توجهات را بیشتر بر‌می‌انگیزد و این حلقه‌ی تشدید دائماً اعتمادبه‌نفس کاذب آقازاده‌ی بیچاره را بیشتر و بیشتر می‌کند.

حالا این اعتمادبه‌نفس را بگذارید کنار آن ضعف و کم‌توانی؛ چه معجونی حاصل می‌شود. دقیقاً همان که مردم از آقازاده‌ها در ذهن دارند. البته نه دقیق! چرا؟

مکانیزمهای دیگری هم فعال می‌شود. حس اینکه دیگران وظیفه حل مسائل آقازاده را دارند نیز در وجود او تشدید می‌شود. البته بیچاره چندان هم تقصیر نداشته از بچگی علت وجود بعضی را حل مسائل و مشکلات خودش دیده و حالا منت هم بر او دارد. این حس در آقازاده بیچاره ما ایجاد طلبکاری نسبت به دیگران می‌کند. هر چه این طلب محقق می‌شود که می‌شود طلبکاری افزایش می‌یابد. حالا به تصور مردم از آقازاده‌ها نزدیک‌تر شدیم. آدمهایی ضعیف با اعتمادبه‌نفس بالا و طلبکار از مردم. اصلاً اینها را مردم می‌گویند آقازاده وگرنه کسی این ویژگی‌ها را نداشته باشد (یعنی از مردم طلبکار نباشد و  اعتمادبه‌نفس بیش از توانش هم نداشته باشد) بر بالاترین مقامات هم که باشد، مردم احترام‌ش می‌گذارند.

خُب حالا فرض کنیم یک تعداد اندکی هم آدم ضعیف طلبکار از خود متشکر وجود داشته باشد؛ طوری نمی‌شود که. مشکلش یک نکته دیگر است که باز آقازاده‌ی بیچاره از بچگی گرفتار آن است و آن این است که «باید مسائل دیگران را حل کنی». البته مسائل دیگران را بدهی حل کنند تا دیگران هم مسائلت را حل کنند از اینجا دیگر می‌شود بحران اجتماعی؛ مثل اعتیاد که معتاد به خودی خود چندان ضرر ندارد، اما اینکه معتاد اولا دیگران را هم در چاهی که افتاده می‌کشد و یا برای رفع نیازش دست به جرم و جنایت می‌زند و ….، معضل‌زا می‌شود). یعنی یک سوراخ در سیستم کشور؛ آقازاده‌ای ضعیف که برای حل مسائلش، مسائلت را حل می‌کند. حالا کافی است حس مسئله‌یابی آقازادگان را در خودت تقویت کنی.

اما نکاتی برای اولیای آقازاده‌ها‌!

فرزندان دلبندتان را اکیداً با اشخاص حقوقی مرتبط با خودتان مرتبط نکنید. حداقل در ۱۴ سال اول از طریق فرزندانتان مسئله‌ی هیچ کس را حل نکنید. کلاً در ایام کودکی و نوجوانیِ فرزندانتان، تا حد ممکن از حل مسائل افراد نزد آنها خودداری کنید.

فرزندانتان را با خود سرکار نبرید!

هرچند سخت است ولی راهی پیدا کنید که در مدرسه نفهمند یک آقازاده در مدرسه‌ی آنها درس می‌خواند.

طبیعتاً شما با مسئولیتی که دارید کمتر می‌توانید به خانواده برسید! اما لازم نیست این کم رسیدن شما به خانواده، توسط دیگران جبران شود. یا چون شما نمی‌توانید یا نمی‌رسید مسائل خانواده را حل کنید دیگران مسائل‌شان را حل کنند. بلانسبت، خانواده‌هایی هستند که از نعمت همین مختصر پدر هم محروم‌اند و  بچه‌های خوبی تحویل جامعه داده‌اند.

تعریف آقازادگی

نمی‌توان «آقا» و «آقازاده» را واژه‌ای با معنای مشخص دانست که تعریف واحدی برای آن ارائه شده باشد. با این حال این واژه‌ها کاربرد فراوانی در عموم دارد و فارغ از معنی‌هایی که از آن فهمیده می‌شود، غالباً یک مفهوم منفی از  این کلمات به ذهن متبادر می‌شود.  به عبارتی وقتی می‌گویند فلانی از آقازاده‌ها است، پشت‌بندش باید منتظر عباراتی نه‌چندان خوشایند بود. البته جمله‌ی سئوالی «آقازاده هستند؟» – که به پدرها وقتی کنار فرزندان ذکورشان هستند، گفته می‌شود – استثنا است.

شاید بتوان اعلی‌درجه پارتی داشتن را آقازادگی دانست یا او را کُری دانست که در اصطلاح می‌گویند «فلانی به کُر وصل است». از ویژگی‌های این شرافت می‌توان به خدادادی بودن‌ش اشاره کرد که به واسطه تلاش پدر یا نزدیکان نصیب فرد می‌شود. این شرافت در این کشور کلیدی است برای اغلب مشکلات، مسائل و مهمات.

آقازاده‌ها وسائلی هستند برای دستیابی به مسئولان و منابع و اختیارات آنها که باید برای رسیدن به مقصود دست به دامان وسایل شد.

صحبت در باب آقایان و آقازاده‌های‌شان فراوان است و این قلم عاجز از وصف درست آنها. لکن سعی بر این است در این نوشته مراتب آقازادگی بیان شود.

اگر بخواهیم معیار واحدی در مورد آقایان و آقازاده‌ها و مرتبت آنها بیان کنیم، کوتاهی فاصله از اراده تا عمل است؛ تا به آنجا که برسد به مرتبه «إذا أراد شیأ أن یَقول له کن فیکون» مردم عادی و عوام جامعه را اراده، قدم اول راه است و تازه بعد از اراده، هفت خوانی است تا تحقق این اراده – که عمدتاً هم محقق نمی‌شود – و عوام‌اند و آرزوهای دست نیافته و تلاش‌های بی‌نیتجه. اما چون قدم در وادی آقازادگی زدی و به جرگه‌ی آقایان و آقازادگان راه یافتی این فاصله بین اراده و عمل خواسته و ناخواسته کم می‌شود. و هر چه در این مسیر ارتقا پیدا می‌کنی این فاصله کوتاه و کوتاه‌تر می‌شود تا جایی که هنوز اراده بر زبانت نیامده اعوان و انصار و ابر و باد و مه و خورشید و فلک اسباب عمل شدنِ اراده‌ات را فراهم می‌کنند. عجیب‌تر اینکه برخی اوقات از این هم پیش می‌روی و اراده را هم دیگران می‌کنند تا شما زحمت اراده کردن را هم نکشی و اسباب راحتی و آسایش را برایت فراهم می‌کنند و موانع را از پیش پایت برمی‌دارند.

این است اساس و اصل اختلاف آقازاده‌ها با سایر اقشار مردم؛ نه نزدیکی آنها به ارکان قدرت و ثروت؛ و نه حتی سؤاستفاده‌ی آنها از امکانات و غیره …

خُب وقتی اراده به عمل نزدیک شد و انسان دید که چقدر راحت هر چه را که اراده می‌کند محقق می‌شود، مگر مریض است اراده نکند. خلاقیت هم گل می‌کند؛ اراده، پشت اراده و تصمیم، پشت تصمیم و دوباره ابر و باد و مه و خورشید و فلک‌اند که در جهت تحقق اراده و تصمیم این آقا یا آقازاده به کار می‌افتند.

اما یک نکته جالب! این آقایان و آقازاده‌ها گاهی وقت‌ها دچار عذاب وجدان می‌شوند و حس می‌کنند باید مردمی باشند و میان آنها. این است که اراده می‌کنند و سوار مترو می‌شوند و در صف تاکسی می‌ایستند و از تره‌بار خرید می‌کنند. اینجاست که امر بر آنها مشتبه می‌شود که مردمی شده‌اند.

دقت کنید! مردم اراده نکرده‌اند که صف بایستند و از آن لذت ببرند و عذاب وجدانشان را خفه کنند. مردم ناچارند که در این شهر شلوغ برای رفتن به دنبال عملی کردن اراده‌های کوچک‌شان و تصمیمات جزئی‌شان سوار اتوبوس شوند و در مترو تبدیل به کنسرو شوند؛ و این فرق می‌کند با کسی که ماه یا سالی یکبار در اوقات فراغت و به قصد قربت سوار مترو اتوبوس می‌شود و در صف می‌ایستد. می‌گویید نه؟! یک آزمایش ساده کنید؛ یا نه! به خاطرات‌تان مراجعه کنید.

چقدر شده در جاهایی که یک امر واجب اتفاق می‌افتد یا اراده‌ی شما بر امری تعلق می‌گیرد مانعی حس کنید؟ واضح‌تر بگویم؛ چند بار شده ۶ ماه برای نوبت گرفتن از یک دکتر منتظر شوید؛ بعد بچه را کشان‌کشان با اتوبوس به دکتر ببرید و برای یک آزمایش و اسکن – چون پولش نیست – دو ماه در انتظار آزمایشگاه دولتی باشید و الخ؟

چند بار وقتی دیرتان شده ۴تا مترو از مقابل‌تان رفته و به خاطر شلوغی نتوانسته‌اید سوار شوید؟ کی شده برای دادن یک نامه برای اشتغال فرزندتان به یکی از همسطحان خودتان، ماه‌ها گردن کج کنید و آخر هم به نتیجه نرسید؟… بگذریم؛ اینها را گفتم که توهم مردمی بودن ما را فرا نگیرد. شنیدن وضع حال مردم و رفتار مثل آنها فهم حال آنها حین وضعیت را منتقل نمی‌کند. این آیه سوره انسان را خیلی برای ما خوانده‌اند که (وَ یُطعِمون الطّعام …)؛ اما کمتر کسی از خود پرسیده «خُب فرض کنیم افطارشان را دادند به یک یتیم؛ آیا در خانه‌ی داماد پیامبر اصلاً یک نان دیگر نبوده یا امکان تهیه‌ی نان دیگری وجود نداشته است؟» مردمی یعنی این؛ یعنی به چه‌کنم چه‌کنم افتادن در کارهای خیلی ساده؛ یعنی برنامه‌ریزی یک‌ساله برای یک مسافرت ۳ روزه؛ یعنی ۶ ماه خواندن و ۳ ماه دلشوره‌ی آزمون استخدام؛ یعنی به ۱۰ نفر روانداختن تا رسیدن به شما!!! البته شمای حقوقی که حالا دیگر حقیقی و حقوقی‌ات یکی شده است.

و اما یک راه‌کار و قبل‌ش یک مطلب جالب از زندگی شهید صیاد که همسرش بعد از شهادت‌ش فهمیده بود حقوقش خیلی بیش از آن مقداری بوده که می‌آورده خانه؛ و این یعنی ایجاد محدودیت واقعی  برای خانواده؛ یعنی بچه‌ها بفهمند «ندارند که بخرند»؛ یعنی می‌شود اراده کرد و نتوانست.

بچه‌ها قبل از ۱۰- ۱۲ سالگی فهم منطقی از جایگاه و قابلیت‌های پدرشان ندارند و از تجربه می‌آموزند؛ یعنی نمی‌دانند که پدر می‌تواند چه بکند. فقط اگر ببینند که اتفاقی افتاد، می‌فهمند که می‌شود و بدتر اینکه فکر می‌کنند اصلاً منطق کار همین است و باز بدتر اینکه فکر می‌کنند وظیفه‌ی ابر و باد و مه و خورشید و فلک است که اراده‌های آنها را عملی کنند و اینجاست که آقازاده می‌شوند. پس تا این ۱۰- ۱۲ سال باید محدودیت‌های واقعی ایجاد کرد. یعنی فقط شما می‌دانی که می‌توانی؛ نه اینکه به خانه می‌بری و دلسوزی پدرانه‌ات گل می‌کند و مشکلات خانواده را با استفاده از قدرت‌های خدادادی و غیرخدادادی‌ات حل می‌کنی؛ یعنی یک‌سوم حقوقت را به خانه می‌بری؛ یعنی بچه را در مدرسه عادی ثبت‌نام می‌کنی؛ یعنی برای کارهایش یا باید خودش کارش را انجام بدهد یا باید منتظر آخر هفته باشد تا خودت وقت کنی و کارش را انجام دهی یا مثلاً مرخصی بگیری و کلی هم منت بگذاری. یعنی در این ۱۰- ۱۲ سال بداند هیچ کس غیر پدرش و مادرش برایش کاری انجام نمی‌دهد و ارتباطش را خودش ایجاد می‌کند نه پدرش. این پسر ممکن است مردمی شود؛ البته فقط ممکن است‌!