گاهی وقت‌ها آدم یاد بچگی‌هایش می‌کند؛ «دوست دارید چه کاره شوید؟» این موضوع انشا شاید معروفترین موضوع انشا باشد. همه حداقل ۲-۳ انشا با این موضوع نوشته‌اند. دوران خوبی بود. یکی نوشته بود، دکتر، یکی مهندس یکی معلم و خلاصه هرکس چیزی نوشته بود. بگذریم که این انشاها و آرزوها کمتر تأثیری در آینده‌ی بچه‌ها داشت.

اما آدم وقتی بعد از اینکه مشغول به کار شد به این موضوع فکر می‌کند، کلاً نگاهش متفاوت می‌شود از زمان کودکی و آرزوهای آن زمان. کاش می‌شد این موضوع را به آدم‌های ۳۰-۴۰ ساله هم داد شاید نتایجش جالب‌تر می‌شد از انشای بچه‌ها.

این دفعه که این موضوع به ذهنم رسید دیدم خیلی کلی است یک جمله توضیحی هم به آن اضافه کردم تا موضوع جزئی‌تر شود و بهتر بتوان در مورد آن نوشت؛ اینطور شد: «دوست دارید چه کاره شودید؟ یک آدم مهم در یک سازمان و مجموعه‌ی معمولی یا یک آدم سطح پائین در یک نهاد سطح بالا؟». و این بود که موضوع ربط پیدا کرد به موضوع رابطه و رانت و آقازاده‌ها و خلاصه یک جوری به این مباحث وارد شد. انشایم را با یک خاطره آغاز می‌کنم ! روزی در یکی از ورودی‌های دفتر رهبری منتظر هماهنگی بودم تا وارد شوم. دادستان وقت کل کشور داشتند خارج می‌شدند. یکی از پاسدارهایی که وظیفه‌ی حفاظت و بازرسی را بر عهده داشت جلوی ایشان را گرفت و پرسید حاج آقا از آن مطلبی که خدمت‌تان عرض کردیم چه خبر؟ حاج‌آقا هم فرمودند: «گفتم که پیگیری کنند (قریب به مضمون)» و پاسدار نامه‌ای به دادستان داد و التماس دعایی گفت. موضوع تمام شد. به فکر فرو رفتم و از خودم پرسیدم اگر مثلاً رئیس یک سازمان بزرگ یک پژوهشگر معتبر، یک رئیس دانشگاه یا رئیس یک شرکت خصوصی اگر می‌خواست دادستان کل کشور را ببیند و مطلبی به عرض ایشان برساند چقدر به زحمت می‌افتاد. بعد از آن بیشتر دقت کردم چقدر قوی می‌شود یک منشی، یک تلفن‌چی، یک نیروی خدماتی، یک آشپزخانه و یک فرد معمولی اگر در یک جای مهم باشد. گاهاً هم‌صحبت می‌شود با سطوح عالیه کشور؛ گاهاً هم صمیمی‌تر می‌شود و با آنها پسرخاله می‌شود. و آنقدر مهم می‌شود که دکتر و مهندس و رئیس و وزیر و وکیل به ایشان توسل می‌جوید برای رسیدن به آن جایگاه عالیه. این است که باید تلاش کرد کاری در یک جای مهم دست و پا کرد. حالا هرکس در هر جایی که دستش برسد به همه امکانات آن مسلط خواهد شد. مهم نیست رتبه چه باشد. در وزارت علوم با سیکل هم که وارد شوی و شأنت آبدارچی هم که باشد با PHD بازنشست می‌شوی. در شهرداری که باشی ولو نیروی خدماتی و نامه‌بر، مشکل عوارض و آرم ترافیک و تراکم و … را می‌توانی حل کنی. در وزارت نفت که باشی ولو اینکه دربان، می‌توانی هر آنچه می‌خواهی از پیمانکار طلب کنی. در آموزش و پرورش که باشی (البته وضع معلم بیچاره فرق می‌کند) ولو با دستگاه کپی نامه‌های وزیر را تکثیر کنی، می‌توانی هر بچه‌ای را در هر مدرسه‌ای ثبت نام کنی. به دفتر رئیس جمهور که راه پیدا کنی دستت به خیلی جاها خواهد رسید ولو اینکه چایی ببری برای کارمندان نهاد ریاست جمهوری. به قوه قضائیه که راه پیدا می‌کنی در حل و فصل مسائل قضایی و حقوقی مجرب می‌شوی. و به رهبری و دفتر ایشان که راه یابی تقریباً همه مسائل برایت قابل حل است؛ مگر در بخش خصوصی؛ آنهم در بعضی موارد خاص. پس بهتر است آبدارچی وزیر باشی تا رئیس اداره او در شهرستان. حالا فهمیدم که یکی از دوستانمان که در یک دفتر پژوهشی کار می‌کند و کار آرامی دارد و جای خوبی، چرا اینقدر اصرار دارد در خدمات نهاد ریاست جمهوری استخدام شود و دیگری چرا اینقدر واسطه می‌آورد که در دفتر رهبری مشغول شود.

به نظرم این یک قاعده‌ی کلی است در کشور ما که پائین‌ترین سطح در یک جای مهم و سطح بالا کارآتر و با نفوذتر است تا بالاترین جایگاه در سطح بعد. این نکته شاید علّت اهمیت آقازاده‌ها را هم مشخص کند. یعنی هرکس مرتبط است با مسئولی به اندازه‌ی خود او کار از دستش برمی‌آید. حالا این ارتباط پدر- فرزندی باشد، رئیس- کارمندی باشد یا هر رابطه دیگری، نکته کلیدی اینکه فساد هم از همین سطح پائین با نفوذ و کارایی بالا به سیستم‌ها وارد می‌شود. کمتر اتفاق می‌افتد فساد را یک وزیری، وکیلی، مسئولمسئولی خود آغاز کند. از اعتبار ایشان استفاده می‌شود و کانال‌های غیرقانونی زده می‌شود و فساد آغاز می‌شود. کم‌کم سیستم فاسد می‌شود و خود آقای مسئول نیز در این سیستم فاسد هضم می‌گردد و حتی فاسد می‌شود. به همین دلیل است که اغلب آدم‌های فرصت‌طلب با لایه‌های مرتبط و پائین سیستم‌ها و سازمان‌های کشور ارتباط می‌گیرند و به قول معروف پارتی دست و پا می‌کنند. چون از منظر اختیارات و کارراه‌اندازی فرق چندانی با آن آقای مسئول سطح بالا ندارد. این همه هم حساسیت رویش نیست. ملاحظات آقای مدیر را هم ندارد. دست و پایش هم بسته نیست. به نظر حل این مسئله مقدم بر حل مسئله آقازاده‌ها است یعنی اگر این موضوع حل شد که هر کس در هر نهاد و جایگاهی به اندازه سطح و رده خود اختیارات و نفوذ داشت، می‌توان امیدوار بود که آقازاده‌ها و آقازاده‌دوست‌ها را هم بتوان اصلاح نمود. البته آقازاده‌ها و کارکنان یک مسئول معمولاً با هم حلقه تشدید تشکیل می‌دهند. یعنی کارمندان که به هر طریق در دل محبوب رهی می‌جویند، توجه ویژه به بستگان ایشان دارند و بستگان هم که عرض حاجت به کارمندان و کارکنان آقای رئیس را کم هزینه‌تر می‌دانند، ایشان را دور زده و از طریق خدم و حشم‌شان، مسائل را حل می‌کنند؛ لکن همانطور که گفته شد به نظر می‌رسد شکستن این حلقه‌ی معیوب از طریق کنترل کارکنان و اختیارات آنها میسر باشد.

و چند توصیه ساده برای حل این موضوع:

  • ارتباطات اعضای سازمان، اداره، دفتر و مجموعه خودتان را با مراجعان‌تان – خصوصاً مراجعان سطح بالا – مدیریت و کنترل کنید. داشتن یک اتاق انتظار مخصوص که امکان ارتباط مهمانان با اعضای سازمان و دفتر در آن نباشد ضروری است.
  • چیدمان دفتر شما در شکل‌گیری و انحراف این ارتباطات بسیار مهم است ضرورتی ندارد یک نفر برای اینکه به شما برسد، مجبور باشد با ۹۷ نفر دیگر سلام علیک گرم کند و در ۱۷ ایستگاه برای عرضه‌ی حاجت متوقف شود.
  • کارکنان و کارمندانتان را از صمیمی شدن و ارتباطات دوستانه و غیررسمی با دیگران بر حذر دارید.
  • کشتن گربه دم حجله در مواقعی که کاری بدون اطلاع شما از طریق زیردستانتان حل شده یا هنگامی که از اعتبار شما برای حل مسئله‌ای خرج شده، می‌تواند عامل بازدارنده‌ای در توسعه‌ی این سیستم‌های غیررسمی باشد.
  • افزایش حجم مجموعه در این زمینه بسیار مضر است سعی کنید کارهای ستادی را از طریق بیرون از سازمان و دفتر خود و به صورت توزیع شده انجام دهید. یکی از علت‌های رشد این سیستم‌ها در کشور ما نگاه تمرکز‌گرایانه و امنیتی در مدیریت‌هاست. این بود انشای من.