«زندگی پیچیده شده است»؛ این جمله یا شبیه آن را زیاد شنیدهایم. پیچیدگی یکی از موضوعات مهم مطرح در بسیاری از علوم و حوزههای مختلف است. از مدلهای ریاضی و مهندسی گرفته تا الگوهای اجتماعی و اقتصادی پیچیدگی موضوعی است که دائماً فکر صاحب نظران دانشمندان را به خود معطوف کرده است. بسیاری از تلاشها در حوزههای مختلف علوم برای حل مسائل پیچیده یا کاهش پیچیدگی آنها صورت میگیرد. روشهای مختلفی برای فائق آمدن بر پیچیدگی مسائل مختلف، ارائه شده است. کارهای علمی زیادی برای مدل کردن و در کنترل درآوردن ساختارها و واقعیتهای پیچیده انجام شده است. اما بر خلاف انتظار همه، این تلاشها و کارهایی که در این حوزه انجام شده، نه تنها به کم شدن پیچیدگی نینجامیده است، بلکه روز به روز شاهد پیچیدهتر شدن مسائل و اضافه شدن پارامترها و ابعاد جدیدی به مسائل گوناگون هستیم. نه مدلهای جدیدی که برای سادهسازی مسائل پیچیده ارائه شدهاند توانستهاند سطح پیچیدگی کلی را در حوزههای مختلف کم کنند، نه قدرت پردازشی بالا و الگوریتمهای مختلف توانستهاند مسائل را ساده کنند.
این چنین به نظر میرسد که حل هر مسئله پیچیده یا مدلسازی واقعیتها، پیچیدگیها را افزایش میدهد و سطح جدیدی از پیچیدگیها را به انسان معرفی میکند. کارها را تخصصی کردیم تا هر کس در کاری دقیق و متخصص شود، بعد هر کاری را به متخصصش ارجاع دادیم، اما این موضوع نیز در مسائل ذوابعاد و چند بعدی واقعی نتوانسته است چالش بشر را در فائق آمدن به پیچیدگیها و بیرون آمدن از سردرگمیها حل کند. بشر هر روز سردرگمتر و سرگردانتر بین مسائل پیچیده مختلف محاصره میشود. آخرش هم معمولا تنها راه، تن دادن به توصیهها و تجویزاتی است که اصلاً معلوم نیست چقدر با این مسائل پیچیده همخوانی دارند. اضطرابها، استرسها، نگرانیها، افسردگیها و مشکلات ذهنی و روحی روز به روز در حال افزایش است و نه پیشرفت فناوریها توانسته به انسان در کم کردن این مشکلات کمک کند و نه روشها و توصیههای رنگ و وارنگ روانشناسانه و جامعهشناسانه که قرار بود مسائل را روشن و ساده کند و انسان را از سردرگمی خارج نمایند دردی را دوا کردهاند. قرار بود انسان با ابزار علم بفهمد کجای این جهان قرار گرفته به کجا میرود و چه باید بکند. اما گویا این پیشرفت علمی اثر معکوس گذاشته و روز به روز بشر را با پیچیدگیها، سردرگمیها و نگرانیهای بیشتری مواجه کرده است.
شاید برای اینکه بتوانیم بر پیچیدگی غلبه کنیم یا لااقل با آن کنار بیاییم بهتر باشد علل آن را بررسی کنیم. ای بسا منشأ پیچیدگیها، عوامل مختلفی باشد که در نوع برخورد با آنها تاثیر بگذارد. اما قبل از اینکه علل و عوامل پیچیدگی را بررسی کنیم، خوب است تعریفی از آن ارائه کنیم. ما به پدیده یا مسئلهای پیچیده میگوییم که فهم و تحلیل آن به سادگی ممکن نباشد و برای فهم آن تمرکز، تفکر، تحلیل و پردازشهای مختلفی لازم باشد. گاهی وقتها مسئله آنقدر پیچیده میشود که فهم آن از قدرت و ظرفیت ذهن انسان یا اغلب انسانها خارج میشود. طبیعتاً پیچیدگی یک امر نسبی است؛ یعنی ممکن است یک مسئله بسیار پیچیده برای یک کودک دبستانی، برای یک دانشمند ریاضی بسیار ساده و پیش پا افتاده باشد. پس احساس پیچیدگی به عواملی مختلفی مثل هوش و ظرفیت ذهنی، مهارت و تجربه، دانش، دسترسی به اطلاعات و ابزارهای پردازش و تحلیل بستگی دارد.
طبیعتا با هر ظرفیت ذهنی، هر ابزار تحلیلی، هر سطح از دسترسی به داده و اطلاعات و هر سطح علمی و مهارتی، مواجهه با پیچیدگی اجتنابناپذیر است. آنچه مهم است این است که چگونگی مواجهه با پیچیدگی برای کنترل و غلبه بر آن به علت پیچیدگی بستگی دارد. راه حل مواجهه با همه پیچیدگیها، محاسبات دقیق یا استفاده از ابزارهای تحلیلی نیست. به صورت کلی میتوان پیچیدگیها را به دو دسته تقسیم کرد: اول، پیچیدگیهایی که انسان در ایجاد آنها دخیل است و دوم، پیچیدگیهایی که بدون دخالت انسان در جهان وجود دارد. مثلاً پیچیدگی مدیریت یک سازمان پیچیدگی است که انسان به عنوان جزئی از آن است هرچند که خود پدیده سازمان و انسان به معنی یک موجود طبیعی نیز دارای پیچیدگیهایی هستند. اما آنچه پیچیدگی رفتاری در سازمان را زیاد و در برخی موارد غیر قابل فهم میکند، حضور انسان به عنوان یک عامل فعال و موثر در پدیدههای انسانی و اجتماعی است. در مقابل سیستمهای غیر انسانی پیچیدگیهایی طبیعی دارند که از آن جمله میتوان به پیچیدگی در ساختارها و سیستمهای مکانیکی و اجسام و اجرام، پیچیدگی سیستمهای زنده مثل گیاهان، جانوران و اکوسیستمهای زنده مختلف اشاره کرد. فرق اصلی مواجهه با پیچیدگی این دو نوع سیستم در این است که ورود تحلیلگر یا عامل فعال در سیستمهای انسانی، بازیگران دیگری که در آن درگیر هستند را به فعالیتها و عمل و عکس العملهای جدیدی وامی دارد که باعث میشود سطح پیچیدگی و فهم تحلیلگر از آن دچار تغییر و اعوجاج شود. در عوض پیچیدگی سیستمهای غیر انسانی و روابط و قواعد حاکم بر آنها با ورود تحلیلگر و عامل شناخت پیچیدگی چندان تغییر نمیکند. نکته جالب اینجاست که نظریات علمی ارائه شده در خصوص پدیدههای مختلف با آنچه واقعاً در پدیدهها به عنوان قواعد و قوانین وجود دارد، متفاوت است. نظریات علمی در پدیدههایی دستهبندی میشوند که انسان در آنها دخیل است به عبارتی آنچه در نظریات علمی مشاهده میکنیم، فهم یک عامل انسانی از قواعد سیستمهای غیر انسانی است که میتواند حاوی پیچیدگیهای متعدد انسان و نظامات انسانی در فهم و ارائه نتیجه باشد. به عنوان مثال قواعد حاکم بر حرکت اجسام، رشد گیاهان و امثال آنها با مداخله تحلیلگر تغییر نمیکند و بعد از فهم و انتشار نیز باعث تغییر رفتار اجسام متحرک یا گیاهان نمیشود، اما ورود تحلیلگر در یک سازمان یا جامعه ضمن اینکه رفتار سیستم را تحت تأثیر قرار میدهد و بعد از ارائه نیز موجب تغییر رفتارها خواهد شد. علاوه بر این خود پیچیدگی تحلیلگر انسانی در فهم قواعد در هر دوی این پیچیدگیها مؤثر است، کمااینکه ممکن است ارائه یک نظریه به دلیل منفعتی باشد که از آن به صاحب نظریه میرسد نه آنچه واقعا او از واقعیت میفهمد. دست آخر هم اینکه اساسا هر دو نوع پیچیدگی به دلیل وجود انسان در طرف فهم و تحلیل است، وگرنه بعید است این عالم، سایر موجودات اعم از حیوانات و گیاهان را با پیچیدگی مواجه کند و آنها را در زندگیشان دچار سردرگمی نماید. (این موضوع جای تفکر است)
بگذریم! با توجه به اینکه در پژوهشها و مستندات علمی مختلف به علل پیچیدگی سیستمها از منظر پیچیدگی ذاتی و طبیعی آنها پرداخته شده است، در این نوشته به علل پیچیدگیهایی که حاصل عوامل انسانی است، میپردازیم.
- اولین و قابل فهمترین دلیل پیچیدگی، نادانی و جهل نسبت به یک پدیده و قواعد حاکم بر آن است. به عبارتی اصل پدیده و سیستمی که با آن مواجه هستیم خیلی پیچیده نیست اما جهل نسبت به آن و قواعدی که بر آنها حاکم است، باعث بروز پیچیدگی برای ما میشود. بسیاری از معماها و مسائل هوش که پیچیده به نظر میرسند از همین جهل حل کننده به قواعد حاکم بر مسئله استفاده میکنند. معمولاً هم اینگونه است که وقتی حل میشوند، بسیار ساده میشوند. یعنی اگر کسی قاعده حاکم بر مسئله را فهمید، حل مسئله برایش بسیار ساده خواهد شد. وضعیتی که در بسیاری از معماها و تستهای هوش وجود دارد در بسیاری از مسائل روزمره و سیستمهایی که با آن سر و کار داریم نیز تکرار میشود. به عبارتی به دلیل عدم فهم قاعده حاکم بر یک پدیده یا سیستم انسان دچار سردرگمی و پیچیدگی میشود. در این نوع پیچیدگی دانش، مهارت و تخصص برای رویارویی با پیچیدگی بسیار مفید و مؤثر است.
- دومین عامل پیچیدگی عدم اراده و توان برای پیاده کردن و اجرای قواعد ساده است. یعنی انسان میفهمد که بر یک پدیده قاعدهای ساده حکم فرماست و برای حل مسئله باید طبق این قاعده عمل کند اما چون اراده و عزم لازم برای تن دادن به این قواعد را ندارد، به دنبال راهحلها پیچیده اما سادهتر میگردد. بسیاری از افراد میدانند که برای لاغر شدن و جلوگیری از چاقی باید کمتر بخورند و بیشتر تحرک داشته باشند اما چون تن دادن به این قاعده ساده، سخت است و ارادهی چنین کاری را ندارند، لاجرم به راهحلهای پیچیدهتر و عجیب و غریب روی میآورند بلکه بتوانند راهی سادهتر برای رسیدن به مطلوب خود پیدا کنند. انواع و اقسام راه حلهایی که شامل دارو و جراحی و رژیمهای مختلف و بسیاری روشهای پیچیده دیگر برای غلبه بر چاقی ارائه شده، حاصل همین نوع پیچیدگی است. بسیاری از پیچیدگیهای بشر امروز حاصل بیارادگی و تنبلی است نه ندانستن! این است که پیشرفت علم و دانش بشر هم نه تنها این نوع پیچیدگی را حل نمیکند، بلکه به آن دامن میزند. یعنی آدمها مدام چیزهای جدیدی یاد میگیرند که نمیتوانند به آن عمل کنند و این سرگردانی و نگرانیها را افزایش میدهد.
- علت سوم پیچیده شدن زندگی و مسائل برای انسان عدم پذیرش خطاهای گذشته است. یعنی انسان به هر دلیلی مثل عدم فهم درست یا ارادهی ضعیف، اشتباهی مرتکب شده است، حالا برای اینکه این اشتباه را نپذیرد و آن را توجیه کند، مجبور است به تحلیلهای پیچیده و توجیهات عجیب و غریب روی بیاورد. مسئله اینجاست که این استدلالهای پیچیدهی پسینی نه تنها مسئلهای را که در آن اشتباه رخ داده است، پیچیده میکنند، بلکه پایه تحلیلها و قواعد پیچیده در سایر مسائل زندگی و آینده را نیز میگذارند و فرد را در دام پیچیدگی میاندازند. اینکه میگویند نجات در راستگویی است، یک دلیلش همین است! اگر یک چیز را خلاف قاعده گفتی باید همه قواعد عالم را متناسب با آن قاعده غلط تغییر دهی تا رسوا نشوی و این گاهی وقتها به ایجاد یک نظام قواعد توهمی و پیچیده میانجامد که اولین کسی را که غرق میکند، ارائهدهندهاش است.
- علت چهارم و یکی از مهمترین علل پیچیده شدن زندگی افراد، عجله در به دست آوردن نتایج و عدم پذیرش قدرت زمان است. در افتادن با زمان و قواعد حاکم بر آن انسان را به وادی حیرت میکشاند. زمان کار خودش را میکند و عدم پذیرش این قواعد -که در همه طبیعت و خلقت جاریست- باعث میشود انسان برای مبارزه با قدرت زمان به ابزارهای پیچیده و روشهای پر ابهام متوسل شود. فرض کنیم اگر نپذیریم که تبدیل شدن یک دانه به درخت یا یک تخم به جوجه زمانی طول میکشد و بخواهیم بر این تدریج غلبه کنیم، حتماً به دام یک پیچیدگی بیانتها و سردرگمی تمامنشدنی خواهیم افتاد. در مورد مسائل طبیعی و مثل رشد دانه و گیاهان و حیوانات بسیاری افراد تدریج را میپذیرند. اما کار به رشد و موفقیت و تربیت و یادگیری و مسائل انسانی که میرسد میخواهند از زمان جلو بیفتند. عدم فهم و از آن مهمتر عدم تن دادن به قواعدی که در زمان جاریست، علت بسیاری از پیچیدگیهای زندگی بشر است.
- اما شاید اصلیترین دلیل پیچیدگی زندگی بشر امروز، نفعی است که در آن برای عدهای نهفته است. شفاف شدن موضوعات مختلف برای بسیاری از افراد مایه ضرر است. این موضوع را در مباحث مربوط به فساد زیاد گفتهاند. اما مهمتر از افرادی که شفافیت نفعشان را به خطر میاندازد، کسانی هستند که کاسب پیچیدگی هستند و اساساً کسب و کارشان مبتنی بر پیچیدگی است. بسیاری از مشاوران، متخصصان، برنامهریزان، اساتید، روانشناسان، جامعهشناسان و نظریهپردازان کسب و کارشان در پیچیدگی است. تصور ما و البته درستش این است که مردم به اینها مراجعه میکنند چراکه آنها توانِ فهمِ مسائل پیچیدهای را دارند که عموم مردم از فهم آن عاجزند. اما در عمل، اغلب این افراد خودشان هم از فهم پیچیدگیها عاجزند لذا برای اینکه اثبات کنند متخصصند و مردم برای حل مسائلشان باید به آنها مراجعه کنند، مسائل ساده را پیچیده میکنند و به خورد مردم میدهند. خیالشان هم راحت است که چون مخاطبشان فهم و ادعائی در این مسائل ندارد، میتوانند هر چیزی به او بگویند و فقط شرطش این است که برای طرف مقابل جذاب و پذیرفتنی باشد! این میشود که عمدهی آنهایی که اسمشان متخصص و مشاور و مربی و امثال اینهاست به جای اینکه مسائل پیچیده را بفهمند و به صورت ساده به مردم ارائه کنند، مسائل ساده را پیچیده میکنند و با یک روکش جذاب به خورد مردم میدهند. متاسفانه هر چقدر پیچیدهتر هم صحبت کنند، بیشتر مورد توجه قرار میگیرند. طوری شده است که امروز اگر کسی جوری صحبت کند که مردم میفهمند یا خودشان هم میتوانستند به همان نتیجه برسند، او را متخصص و صاحبنظر نمیدانند. ویژگی اغلب این افراد (افراد به ظاهر متخصص و مربی) هم این است که معمولا خودشان از توصیهها، مشاورهها و راهحلهایی که ارائه میدهند، استفاده نمیکنند. طرف مشاورهی کسب و کار میدهد به خاطر اینکه خودش دست به هر کاری زده شکست خورده و تنها راه را فروختن حرفهای قلمبه سلمبه و رنگارنگ به مردمی که دوست دارند ره صد ساله را یک شبه بروند، یافته است. دیگری مشاور خانواده است و خودش تجربه سه طلاق دارد و در زندگی شکست خورده است. آن یکی در ۵۰ سالگی با یک طلاق، مجرد است و هیچ بچهای نداشته، اما مشاور رشد کودکان و مسائل تربیتی است. کمکم داریم به جایی میرسیم که فردی که همه زندگیش مادیست، اساساً برای مادیات، شغلش را ارائه مشاورههای دینی و معنوی انتخاب کرده است. این نوع پیچیدگی درد بیدرمان است. شما پول میدهی که راهحلی بگیری که آرامت کند نه اینکه مسئلهای حل شود. مشکل اینجا است که وقتی پول میدهیم مدافع چیزی میشویم که پولش را دادهایم و این مسئله برای فهمِ جمعی قواعدِ اجتماعی، آفتهای جدی و در نهادینه کردن پیچیدگیهای زائد، نقش اساسی دارد. راه اصلیش هم این است که انسان در امور انسانی و اجتماعی تا حد ممکن از کسانی مشاوره بگیرد که کسبشان از این راه نیست. شاید یکی از حکمتهای این آیه شریفه سوره یس هم همین باشد «اتبعوا من لا یسئلکم اجرا و هم مهتدون».
در مورد نحوه برخورد با هر نوع از این پیچیدگیها هم راههایی هست که اگر توفیقی باشد در مطلب دیگری باید به آن بپردازیم.
اردیبهشت ۰۳