تصور کنید بدون اینکه دقیقا بدانید در کجا هستید در یک فضای وسیع و جذاب در حال قدم زدن هستید و غرق در منظره‌ها و جلوه‌های محیط اطراف. وارد اتاق بزرگی می‌شوید با سقفی بلند، که نردبان‌های مختلفی به دیوارهای آن تکیه داده شده و افراد زیادی برای بالا رفتن از این نردبان‌ها در تلاش و رقابتند. قسمت پایین نردبان‌ها عریض است و هر چه بالاتر می‌رود عرضش کم می‌شود؛ به عبارتی پله‌های پایین‌تر جا برای ایستادن افراد زیادی هست اما در پله‌های بالاتر فضا کمتر است و همه نمی‌توانند در بالا قرار بگیرند. فاصله پله‌ها هم هر چه بالاتر می‌روند، بیشتر می‌شود و بالا رفتن از آن سخت‌تر.

برخی همان پایین می‌مانند؛ برخی فرصت پیدا می‌کنند و چند پله بالا می‌روند؛ برخی پایشان را از یک پله بر می‌دارند اما به پله بعد نمی‌رسند یا می‌رسند اما جای ایستادن پیدا نمی‌کنند، از این برخی بعضی به پله قبل برمی‌گردند اما بعضی دیگر یا جایشان در پله قبل پر شده یا تعادل‌شان را بین دو پله از دست می‌دهند و سقوط می‌کنند. هیجان و رقابت با گذشت زمان بیشتر می‌شود و برخی، دیگران را هل می‌دهند تا بتوانند بالاتر بروند و برخی دیگر، پایشان روی آنها که پایین هستند می‌گذارند تا بالاتر بروند. نردبان‌های بلندتر متقاضیان بیشتری دارند و دعوا برای رسیدن و بالا رفتن از آنها بیشتر است. کوتاه‌ترها اما کمتر مورد استقبال قرار می‌گیرند و دعوای زیادی هم برای بالا رفتن از آنها نیست. البته که یک عده هم از روی تنبلی یا ضعف، کف اتاق نشسته‌اند و حوصله رقابت برای بالا رفتن را ندارند. بعضی از افراد هم یک نردبان را امتحان می‌کنند، یکی دو پله که بالا می‌روند، می‌بینند سخت است و فکر می‌کنند نردبان‌های دیگر ساده‌ترند. پایین می‌آیند و یک نردبان دیگر را آزمایش می‌کنند، یکی دو پله هم از آن بالا می‌روند و خسته می‌شوند؛ دوباره نردبان‌های بعدی و بعدی. عده‌ای آشنایان و رفقایشان را در پله‌های بالاتر می‌بینند و از آنها می‌خواهند دستشان را بگیرند و بالا بکشند که گاهی هم موفق می‌شوند چند پله را یکی کنند و بالا بروند.

نردبان‌ها در بالا به هم نزدیک می‌شوند، تا جایی که در بالاترین قسمت‌ها به هم متصل می‌شوند. آن‌ها که به پله‌های آخر نزدیک می‌شوند گاهی از یک نردبان به یک نردبان دیگر می‌روند و گاهی همزمان به چند نردبان تکیه می‌دهند. اغلب مردم بالا را نگاه می‌کنند و به آنها که در پله‌های بالایی نردبان‌ها هستند، غبطه می‌خورند و به عنوان قهرمان به آنها می‌نگرند. پله‌ها گویا نهایت ندارد؛ از پایین، انتهای نردبان‌ها دیده نمی‌شود اما از اینکه قهرمان‌ها هم بالا را نگاه می‌کنند و برای بالا رفتنِ بیشتر، در تلاشند، می‌شود فهمید که بالاتر از پله‌هایی که آنها رسیده‌اند هم پله‌های دیگری هست. هر از چندی یکی از این قهرمانان می‌افتد و دیگران جایش را می‌گیرند. خلاصه غوغایی است در این اتاق شلوغ و همه در فکر بالا رفتن از نردبان‌ها هستند حتی اگر حال و توان بالا رفتن را نداشته باشند. پایین اتاق دو در باز و بسته می‌شود؛ عده‌ای از یک در وارد می‌شوند و به این رقابت پا می‌گذارند و عده‌ای از در دیگر خارج می‌شوند. وقت خارج شدن هم نگاه اغلب افراد، همچنان به نردبان‌هاست اما گویا برای هر کسی فرصتی است در این رقابت و وقتی این فرصت تمام شد، باید خارج شود.

تصور کنید شما هم در این رقابت تا جایی بالا رفته‌اید که نوبت خارج شدن شما می‌شود. از اتاق شلوغِ پر از نردبان خارج می‌شوید و به محیطی که اتاق در آن قرار داشت پا می‌گذارید. تازه می‌فهمید خود این اتاق متحرک بوده و با سرعت به پایین حرکت می‌کرده است. حرکت اتاق اما احساس نمی‌شده و افراد فکر می‌کردند که بالا می‌روند و وقتی خارج می‌شوند تازه می‌فهمند که نسبت به زمان ورود به اتاق، چقدر پایین آمده‌اند. حالا که خوب دقت می‌کنید متوجه درها و اتاق‌های دیگری می‌شوید که هرچند کوچک‌تر بودند و کمتر جلب توجه می‌کردند اما بالا می‌روند؛ یاد لحظه ورود می‌افتید و افسوس می‌خورید که چرا اتاق‌های دیگر را ندیده‌اید و متوجه حرکت آنها نشده‌اید.

در زندگی هم همینطور است، سقوط معمولا همان زمان در حال اتفاق افتادن است که انسان تصور می‌کند دارد رشد می‌کند و بالا می‌رود. ما معمولا حرکت‌های خودمان نسبت به سیستمی که در آن هستیم را حس می‌کنیم، اما حرکت سیستم بالا دستی را نه. مثل اینکه حرکتمان روی زمین را حس می‌کنیم اما حرکت زمین را نه و طبیعتا حرکت سیستم بالادستی زمین را هم درک نمی‌کنیم. به دلیل این عدم احساسِ حرکتِ سیستمی که با آن هم‌سرعتیم و در حالِ حرکت، بسیاری اوقات، وقتی در حال سقوط هستیم، احساس رشد و بالارفتن داریم. دور و بر ما پر است از نردبان‌هایی که افراد برای بالا رفتن از آنها هجوم می‌برند. نردبان مدارک علمی، نردبان جایگاه سازمانی و مسیر شغلی، نردبان جایگاه و شأن اجتماعی، نردبان شهرت و جلب توجه و صدها نردبان ریز و درشت دیگر. اما اغلب این نردبان‌ها در سیستم‌هایی قرار گرفته‌اند که خودِ سیستم به پایین می‌رود و در حال سقوط است. پا را که روی پله‌ی اول گذاشتی، وارد سیستمی شده‌ای که دارد سقوط می‌کند و عجیب که معمولا هر چقدر هم که بالا می‌روی سرعت سقوط سیستم بالادستی بیشتر می‌شود. معمولا آنقدر درگیر رقابت برای بالارفتن از نردبان‌های دور و برمان هستیم که اصل حرکت را فراموش می‌کنیم. وقتی می‌فهمیم چه اتفاقی افتاده است که دربِ اتاق یا آسانسور باز می‌شود و باید پیاده شویم. آن وقت هر کس از هر جایی و در هر جایی هست باید پایین بپرد و پیاده شود. هر کس هم که بالاتر نشست، استخوانش سخت‌تر خواهد شکست!

برخی انتخاب‌های مهم در زندگی حکم اتاق‌ها را دارند. انتخاب محل زندگی، انتخاب همسر، انتخاب دوستان و همراهان، انتخاب شغل و محیط شغلی، انتخاب جمع‌هایی که وقتمان را با و در آن‌ها می‌گذرانیم و از همه مهم‌تر انتخاب هدفی که در زندگی به دنبال آن هستیم، برای ما مثل انتخاب اتاق‌هایی است که برخی بالا می‌روند و برخی پایین. اگر اتاقی را انتخاب کردی که بالا می‌رود حتی اگر بنشینی یا در بالا رفتن از نردبان‌ها هم به ظاهر موفق نشوی بالا خواهی رفت، اما اگر اتاق غلطی را انتخاب کردی که در حال پایین آمدن و سقوط است، هر چه هم که در رقابت بالا رفتن از نردبان‌ها موفق باشی و به نظر خودت بالا رفته باشی، پایین آمده‌ای و سقوط کرده‌ای؛ هرچند شاید الآن متوجه آن نشده باشی. اگر معیار در انتخاب همسر و دوست غلط شد و اگر شغل و محیط کاری که انتخاب می‌کنیم اشتباه بود، وارد اتاقی خواهیم شد در حال سقوط؛ حالا در این اتاق غلط از همه نردبان‌ها هم که بالا بروی و بر پله آخر هم که بایستی سقوط سرنوشتت خواهد بود. پس باید مراقب بود و قبل از وارد شدن به یک فضای جدید سرعت و جهت حرکت آن را سنجید. در زندگی شلوغ امروز، اغلب افراد از این درها، اتاق‌ها و حرکتشان غافلند. سرها پایین است و افراد دنبال بقیه راه می‌افتند و حواس‌ها پرتِ تصاویر و صداهای شلوغِ زندگیِ مدرن است و این تصمیمات مهم یا بر اساس زرق و برق اتاق‌ها گرفته می‌شود یا بر اساس آنچه همه انجام می‌دهند.

حالا فرض کنیم تصمیمی گرفته‌ایم و وارد اتاقی شده‌ایم. از کجا بفهمیم حرکت اتاق به کدام طرف است؟ در این حرکت باید راهی پیدا کرد و به بیرون نگاه کرد. نگاه به آسمان است که انسان را متوجه حرکت زمین می‌کند و نگاه از پنجره آسانسور به بیرون، جهت و سرعت حرکت آن را برای ما آشکار می‌سازد. انسان گه‌گاهی باید به آسمان نگاه کند تا ببیند فاصله‌اش زیاد می‌شود یا کم، بالا می‌رود یا پایین! فرقی هم نمی‌کند که روی کدام نردبان و کجای آن قرار گرفته است. گاهی هم باید از پنجره بیرون را نگاه کرد تا بتوان واقعیت حرکت را در عالم فهمید. برخی‌ها به خاطر انتخاب‌هایی که کرده‌اند، اتاق‌هایشان پنجره‌هایی دارد برای دیدن عالمِ خارج از اتاقی که در آن هستند. این است که حرکتشان را می‌فهمند و به جهت آن آگاهند. اما برای امثال ما که به اتاق‌هایی بدون پنجره وارد شده‌ایم و راهی برای دیدن بیرون نداریم باید حواسمان به در اتاق باشد، خصوصا آن‌گاه که می‌ایستد و در باز می‌شود و عده‌ای را پیاده می‌کند. مرگ لحظه پیاده شدن است؛ حالِ آن‌ها که پیاده می‌شوند، نشانه‌ای است برای ما که بفهمیم به کدام سمت در حرکتیم. یاد مرگ و دیدن حال همراهانی که پیاده می‌شوند، مهم‌ترین حسگر برای تشخیص جهت حرکت است تا نگذارد که بالارفتن از نردبان‌های اتاقِ در حال سقوط فریبمان بدهد.

[شهریور ۱۴۰۰]