ترمینولوژی در حوزه ابزارها

عدم وجود ادبیات (ترمینولوژی) مشترک حول واژه‌ی «ابزار»

در این بخش به بررسی «ابزار» و اینکه به چه مفاهیمی اطلاق می‌شود، پرداخته شده و تفاوت‌ش با کلماتی چون «روش» و «تکنیک» تشریح می‌شود. بسیاری از اوقات این کلمات به‌جای یکدیگر به‌کار می‌روند و این موجب می‌شود که در مواجهه‌ی با چیزهایی که انجام می‌شود، نتوان تشخیص درستی در مورد ماهیت آن داد. البته قبل از اینکه بحث به طور مستقل وارد تعاریف آنها شود، توضیح داده خواهد شد که مرزبندی بین این کلمات چه اهمیتی دارد و شناخت آنها چه کمکی در بهره‌گیری از مفاهیم خواهد داشت.

این مشکل در زبان انگلیسی کمتر به چشم می‌خورد؛ چون کلمات حول «ابزار»، عمدتاً در همین زبان ایجاد شده‌اند و در زبان فارسی برای آنها معادل‌سازی شده است و یا حتی گاهی همان کلمه عیناً و فقط با رسم‌الخط جدید وارد زبان فارسی شده است. متأسفانه در متون ترجمه‌ای فارسی برای زیبایی متن و عدم تکرار، هربار از کلمه‌ای متفاوت استفاده می‌شود. مثلاً برخی مفاهیم که در کتاب زبان اصلی «ابزارهای ذهنی[۱]» به‌عنوان «ابزار» معرفی شده‌اند، در کتاب «تکنیک‌های کلیدی مدیریت»، در یک جا «تکنیک» نامیده شده و جای دیگر «روش»؛ مثلاً در متون فارسی جمله به این صورت است که « AHP یک تکنیک است؛ در این روش خواهیم گفت که این ابزار …». یعنی در یک جمله AHP هم تکنیک، هم روش و هم ابزار نامیده شد. در مقابل، در کتاب‌های انگلیسی وقتی که یک کلمه به‌جای یک مفهوم به‌کار گرفته شود، تا آخر با همان کلمه خوانده می‌شود.

از بین کلمات مرتبط با «ابزار»، در مورد خود «ابزار»[۲]، «تکنیک»[۳]، «روش»[۴]، «روش‌شناسی»[۵]، «سازوکار»[۶]، «چارچوب»[۷]، «فلسفه»[۸] و «ایدئولوژی»[۹] تقسیم‌بندی‌ها و حرف‌های زیادی در ادبیات مطرح شده است؛ اما کار مدون و مشخصی در این زمینه وجود ندارد. در کتاب‌هایی هم که در مورد روش‌ها یا ابزارها نوشته می‌شوند، عمدتاً از تعریف روشن این اصطلاحات صرف‌نظر می‌کنند و این طور به نظر می‌رسد که یا ادبیاتی در این زمینه وجود ندارد و یا اینکه این ادبیات به‌قدری بدیهی فرض می‌شوند که تعریف‌شان به‌نوعی اتلاف وقت محسوب می‌شود.

یکی از دلایلی که باعث می‌شود تعریف واژه‌های مذکور به راحتی امکان‌پذیر نباشد، عدم وجود مرز مشخص بین آنهاست. به عبارتی به صورت دقیق نمی‌توان مرزی را برای ابزار یا روش یا تکنیک مشخص کرد. ضمن اینکه یک مفهوم می‌تواند در شرایط و جایگاه‌های مختلف نقش‌های متفاوتی به خود گیرد. به عنوان مثال یک چک لیست می‌تواند در دست کاربر یک روش و برای طرح یک ابزار باشد. این موضوع باعث می‌شود ارائه تعریفی که از نظر منطقی همه مصادیق را در برگرفته و ضمنا مانع اغیار نیز باشد تقریبا غیرممکن گردد. لذا هرچند تعاریف این واژه‌ها بدیهی نیستند به نظر می‌رسد تعاریف قراردادی نانوشته‌ای وجود دارد که برخی مفاهیم را «ابزار» می‌نامند و برخی مفاهیم را «روش»، «تکنیک» یا نام‌های دیگر نام می‌نهند. برای مثال در همان کتاب «ابزارهای ذهنی» برخی از مدل‌ها را در جایی «ابزار» می‌نامد و در جایی دیگر «تکنیک» و حتی در جای دیگری «روش‌شناسی». لذا قرارداد مدون و استانداردی که همه بر روی آن اتفاق نظر داشته باشند و به‌نوعی جهان‌شمول باشد، دیده نشده است.

ضمنا بعید به نظر می‌رسد مرجع و تعریف معتبر پذیرفته شده‌ای در این حوزه‌ها وجود داشته باشد چرا که در صورت وجود چنین مرجعی می‌بایست معتنابهی از مستندات و مقالات موجود در این حوزه به آن ارجاع می‌دادند. چنان‌که در بسیاری از حوزه‌ها که تعاریفی وجود دارد برای ارائه تعریف به منبع اصلی ارجاع می‌شود. حال آن‌که در موضوع این نوشتار چنین مراجعی به چشم نمی‌خورد. به عبارتی همه از قاعده‌ای نامعلوم تبعیت می‌کنند؛ درحالی که رفتارها و دسته‌بندی‌هایی که در منابع مختلف وجود دارد، یکسان نیست. کتاب‌های زیادی وجود دارد که در آنها برای اشاره به یک مفهوم از عناوین مختلفی استفاده شده است که این یک فرصت بسیار خوب برای انجام یک کار علمی است.

اهمیت وجود ادبیات (ترمینولوژی) مشترک

وقتی که بتوان فهمید که «ابزار» چیست و چه تفاوتی با «روش» و «تکنیک» دارد، آن وقت می‌توان تشخیص داد که «آیا کسی که ادعای حل یک مسئله را دارد، ابزارهای مورد نیاز حل آن مسئله را در اختیار دارد یا اینکه فقط به روش‌های حل آن مسئله مسلط است». به عنوان مثال فردی که مدعی باشد می‌تواند با روش برایسون برای یک سازمان برنامه‌ریزی استراتژیک انجام دهد، مثل این است که فردی با یک دست‌نامه‌ی[۱۰] لوله‌کشی به خانه‌ای مراجعه کند و مدعی رفع مشکلات لوله‌کشی آنجا باشد. در مثال لوله‌کشی تمییز «ابزار» از روش‌های لوله‌کشی کاملاً محسوس است؛ اما در مسائل انتزاعی‌تر مثل برنامه‌ریزی، تصمیم‌گیری، سیاست‌گذاری، قانونگذاری و مواردی از این دست، تشخیص اینکه آیا فرد مدعی، مسلح به ابزارهای مورد نیاز برای انجام کارش است یا خیر، دشوار است.

ناظران پروژه‌های انتزاعی نمی‌توانند قابلیت انجام این کار را در مدعیان انجام آن ارزیابی کنند؛ در حالیکه این وضعیت در مسائل فیزیکی و محسوس بسیار روشن‌تر است. به عنوان مثال در راه‌سازی، سدسازی، ایجاد نیروگاه و مواردی از این دست، شرط حضور در مناقصه این است که شرکت تعداد مشخصی از ماشین‌آلات مخصوص همان کار در اختیار داشته باشد. در چنین کارهایی اگر تیمی اعلام کند  به تمام کتاب‌های راه‌سازی مسلط است و ده‌ها استادتمام این رشته در استخدام شرکت دارد، نمی‌تواند در مناقصه شرکت کند؛ چون با وجود اینکه این تیم از نظر دانشی بسیار قوی هستند و شاید به تمامی روش‌های راه‌سازی تسلط داشته باشند، اما ابزارهای لازم برای انجام آنچه که ادعا می‌کنند را در اختیار ندارند. در مقابل آیا می‌توان قابلیت‌های کسی را که مدعی مهندسی فرآیند یک سازمان است، سنجید و فهمید که آیا ابزارهای موردنیاز برای پیاده‌سازی دانش‌هایش را دارد؟ بدیهی است که در شرایطی که تعریف مشخصی از «ابزار» وجود ندارد، نمی‌توان به این تشخیص و فهم رسید.ضمن اینکه حتی تشخیص اینکه در این موارد دانش مورد نیاز وجود دارد یا خیر یا این دانش با مساله موجود متناسب است یا خیر، کار چندان ساده‌ای نیست.

عدم توجه به ابزار و پیچیدگی کار شناسایی ابزارهای مورد نیاز در مسائل نرم باعث می‌شود در بسیاری موارد راه حل‌های ارائه شده به سرانجام نرسد. چرا که به فرض ارائه روش‌های درست ابزارهای لازم برای انجام آنها یا طراحی و ایجاد نشده یا در صورت وجود شناسایی نشده و در اختیار مجری قرار نگرفته است. به‌عنوان یک مثال بسیاری از رویکردهای سند نخبگان تا لایه‌ی «روش» ترجمه شد؛ ولی چون ابزار آن وجود نداشت، انجام نشدن‌شان قابل پیش‌بینی بود. مثلاً وقتی سیستم اطلاعاتی که ابزار انجام یک اقدام و یا إعمال یک روش است، وجود نداشته باشد کارهایی که تعریف می‌شود و اهدافی که مشخص می‌گردد، قابل دستیابی نیستند. به عبارتی افدامات حداکثر از جنس روش هستند که اغلب آنها بدون وجود ابزارهای لازم محقق نخواهد شد. وقتی قرار است به فرض شناسایی صورت گیرد غیر از روش که آن هم به صورت کلی بیان شده، نیاز به ابزارهایی وجود دارد که باید طراحی شده و در اختیار مجریان قرار گیرد. یا فرضا در نظام آموزش و پرورش بسیاری از روش‌ها و رویکردهای بیان شده مناسبی با ابزارهای موجود مثل مدارس و سیستم‌های تعلیم و تربیت فعلی ندارند که یا باید ابزار مناسب را طراحی کرد یا روش‌هایی روش‌هایی را پیشنهاد داد که با ابزارهای موجود قابل اجرا باشند.

در بسیاری از موارد روش‌ها، تکنیک‌ها، متدولوژی‌ها و مفاهیم نرم به ابزار فیزیکی نیازمند می‌شوند. مثلاً تا یک سازمان به صورت فیزیکی ایجاد نشود، برخی از ایده‌ها قابل اجرا نخواهند بود؛ تا زمانی که بیلبورد یا شبکه‌های تلویزیونی وجود نداشته باشد، تبلیغات ممکن نخواهد بود؛ یا مثلاً برای بازاریابی محصولات فرهنگی اگر کسی مدعی باشد که «به تمام روش‌های بازاریابی مسلط است»، هیچ فایده‌ای ایجاد نخواهد کرد. تا زمانی که او یک شبکه‌ی توزیع در اختیار نداشته باشد، نمی‌تواند اثری بر میزان فروش محصولات داشته باشد؛ چون ابزار بازاریابی، شبکه است. کسی که در مسائل انتزاعی ایده می‌دهد، مثل کسی است که راهنمایی‌هایی را برای لوله‌کشی انجام می‌دهد؛ نه این که بخواهد خودش لوله‌کشی کند. با توجه به آنچه ذکر شد شناخت ابزار و توانمندی در ارزیابی و اعتبارسنجی آن در مسائل نرم بسیار کلیدی و مهم است. برای ورود به این موضوع قدم اول داشتن یک تعریف (حتی قراردادی) است که بتوان این مفهوم را بیان نمود و قواعد و قوانینی را برای شناخت و سنجش آن وضع کرد. لذاست که تعریف جامع و مانع «ابزار» و بیان شاخص‌هایی برای تمییز آن از سایر کلمات، این امکان را ایجاد می‌کند که بتوان قابلیت انجام کارهای انتزاعی را سنجید. البته همان‌طور که قبلا هم گفته شد شاید با توجه به ابهام موجود در این فضا رسیدن به یک تعریف دقیقا جامع و مانع در ابتدای امر میسر نباشد لاکن ارائه تعریفی که بتواند تکیه‌گاهی برای شروع سایر بررسی‌ها و فعالیت‌ها در این حوزه باشد، ضروری است.

[۱] Mind tools

[۲] Tool

[۳] Technique

[۴] Method

[۵] Methodology

[۶] Mechanism

[۷] Framework

[۸] Philosophy

[۹] Ideology

[۱۰] Hand book

مقدمه‌ای بر اهمیت روشها و ابزارها

مقدمه

مدیریت و برنامه‌ریزی برای رسیدن به اهداف تعیین شده همیشه از مسائل مهم فراروی بشر بوده که با پیچیده‌تر شدن مسائل و برنامه‌ها روشهای و ابزارهای مختلفی برای این منظور طراحی و به‌کار گرفته شده. در این بحث مختصر با دیدی کاربردی به نقش ابزارها و روشهای مورد استفاده در طراحی و پیاده‌سازی سیستمها و نیز متدولوژیها و ابزارهای مدیریت، برنامه‌ریزی، کنترل و ارزیابی فعالیتها و سیستمها می‌پردازیم. در بخشهای ابتدایی با ذکر موارد و مسائل واقعی اهمیت استفاده از ابزارها و روشها و چگونگی تأثیر استفاده از ابزارهای غلط در دستیابی به اهداف و نیز اثرات ناشی از بی‌توجهی به آن را بیان خواهیم نمود. در بخشهای بعد مشخصات ابزار و روش مناسب، چگونگی جهت‌دهی و رهبری سیستم و جامعه بوسیله طراحی ابزارهای مناسب و نیز ویژگیها و شرایط روش و ابزار مناسب را مورد بررسی قرار خواهیم داد و در نهایت چند پیشنهاد اجرایی با توجه به وضعیت فعلی سازمانها، سیستمها و شرایط جامعه بیان خواهیم داشت.

قبل از ورود به بحث ذکر چند نکته ضروریست:

      • قطعا نظر نویسنده برا آن نیست که ریشه تمام مشکلات در ابزارها و روشها و مشکلات ناشی از آنها خلاصه می‌شود اما این موضوع به عنوان یکی از مسائل اساسی که تا حدودی مغفول واقع شده و کمتر از این لایه به آن نگاه شده در این متن مورد توجه واقع می‌شود. بنابراین هدف از این نوشته نفی راه‌کارهای ارائه شده توسط صاحبنظران و محققان علوم مدیریت و برنامه‌ریزی نمد‌باشد
      • نکته‌ دیگری که در ابزارها وجود دارد اینست که به دلیل قرین بودن این ابزارها در زندگی و برنامه‌ریزی روزمره و حتی تفکر افراد جامعه نگرش از یک لایه بالاتر به آنها و بررسی خود آنها بدون استفاده از خودشان با پیچیدگیهایی همراه است که دقت مضاعفی را طلب می‌کند. ازین‌روست که اغلب محققان در این زمینه به نحوه استفاده از ابزارها پرداخته‌اند و تأثیرات آنها به خودی خود کمتر مورد توجه واقع شده است.
      • در این بحث گرچه هدف ورود به مصادیق نبوده و بیان یک مفهوم کلی مورد نظر است اما برای تقریب ذهن به موضوع در بخشهای مختلف از مثالها و سؤالهای مطرح استفاده شده که باید توجه شود که این مثالها ذهن را از موضوع کلی منحرف نسازد، چرا که پرداختن دقیق به مصادیق نیاز به روشن شدن چارچوبها و کلیات اولیه و نیز بررسی موشکافانه در مصداق مورد نظر دارد.

چند سؤال:

      • چرا با اینکه در بسیاری از علوم و صنایع و فناوریها پیشرفتهای چشم‌گیری داشته وداریم این پیشرفتها منجر به اعتلا و پیشرفت جامعه نمی‌شود و هنوز جزء کشورهای توسعه نیافته و یا در حال توسعه تقسیم بندی می‌شویم؟
      • به چه دلیل قالب مدیران و مسئولان در سمتهای مختلف به فکر تغییر و اصلاح نطامها و فرایندها افتاده‌اند؟
      • چرا اقدامات وسیع به همراه احساس نیاز شدید به این اصلاحات و تغییرات هنوز ثمره مثبت قابل ملاحظه‌ای در پی نداشته است؟
      • به چه دلیل اغلب برنامه‌های کلان و برنامه‌ریزیها در لایه‌ها وسطوح بالا، در سطوح پایین‌تر مدیریتی و کارشناسی قلب و یا تحریف می‌شود؟
      • علت تناقض در آمارهای منابع مختلف چیست؟
      • چرا در پروژه‌های فنی، مهندسی و حتی پزشکی موفق‌تریم تا پروژه‌های خدماتی، فرهنگی، ساختاری و اجتماعی؟
      • چرا بسیاری از جلسات حتی در سطح کلان بی‌ثمر یا کم‌ثمرند و بسیاری موفقیتها (از دید برخی) از دید عده ای دیگر حتی هم‌کیشانشان شکست محسوب می‌شود، و هیچ محکی برای محکومیت یااثبات حرف طرفین نیست؟
      • چرا گزارشات اغلب راضی‌کننده و عملکردها کم توفیقند؟
      • علت عدم توفیق طرحهای جامع و کلان را کجا باید جستجوکرد؟
      • چرا طرحی که در کشورهای دیگر حتی کشورهای مسلمان بسیار خوب نتیجه داده در کشور ما با شکست مواجه می‌شود؟
      • به چه دلیل اغلب پروژه‌های پژوهشی و تحقیقی در گوشه کتابخانه سازمانها و نهادهای کشور بایگانی می‌شوند؟
      • چرا مدیران لایه‌های بالا از ۵ صبح تا ۱۱ شب جلسه دارند ولی کار مفید کارمندان و کارشناسان در برخی سازمانها ۲۰ دقیقه برآورد می‌شود؟

این سؤالها و بسیاری سؤالات دیگر مسائلی است که امروزه ساختارهای اداری و مدیریتی کشور ما با آنها مواجه است. و کم و بیش اقدامات پراکنده‌ای با شدت و ضعف متفاوت به دلیل قدرت منشأ آن در سطوح مختلف برای حل این مسائل به چشم می‌خورد. امروز بسیاری از سازمانها، مدیران و متخصصان با واژه‌هایی مثل مهندسی مجدد فرآیندها، اصلاح ساختار، اصلاح نطام اداری، مدیریت پروژه، ارزیابی عملکرد و بسیاری واژه‌های از این دست آشنا هستند. و چه بسا نه یکبار که چندین بار انجام هر کدام از این طرحها را به خود دیده‌اند. طرحهای چند هزار صفحه‌ای با هزینه‌های چند میلیارد تومانی به اسمهای طرح جامع، تعیین استراتژی، مهندسی مجدد، اصلاح ساختار اداری، ارزیابی عملکر، سیستم یکپارچه و … توسط شرکتهای ریز و درشت ایرانی و خارجی در سازمانها در حال اجراست.

از طرف دیگر درخود این حرکت برای هماهنگ نمودن سازمانها و برنامه‌ها و اصلاح ساختارها هر ارگان و نهادی به حد وسع خود جریان را به سمت خود می کشد و داعیه سردمداری آن را دارد. گویی برنامه‌ای جامع نیاز است برای تدوین برنامه‌های جامع اگر خودر این برنامه جامع با مشکلات برنامه جامع اول دچار نشود و این قضیه در دور باطل نیفتد.

در این مختصر خواهیم کوشید برخی از دلایل بروز این مسائل، دلایل کم توفیقی راه حلها و راهکارهایی واقع‌بینانه با رویکردی نو را بررسی و ارائه کنیم.

گر چه هدف از این بحث پرداختن به مصداقها و موارد جزئی نیست برای تقریب ذهن و همسو کردن خواننده با چند مثال و مصداق وارد بحث خواهیم شد. ابتدا مثالها را بدون توضیح و بررسی علل و عوامل آورده و در بخشهای بعد به صورت کلی و با یک جمع‌بندی مشترک به تحلیل آنها خواهیم پرداخت.

  • بازارهای اقتصادی:

در جهان بازارهای بورس که قابلیت خرید و فروش در لحظه را به صورت الکترونیکی دارند، از مراکز تجمع سرمایه هستند که دهها و شاید صدها میلیون نفر سرمایه‌های ریز و درشت خود را برای تجارت و بدون هیچگونه هزینه سربار برای دولتهایی که بانیان این بازارها بوده‌اند در این بازار وارد معاملات تجاری می‌کنند. که با توجه به حجم چند هزار میلیاردی این بازارها فقط به اصطلاح سود خواب این سرمایه در بانکهای کشورهای مذکور اعداد بسیار قابل ملاحظه‌ای خواهد شد. این تنها سود اقتصادی است. حال با نگاهی متفاوت به این بازارها از زویای غیر اقتصادی که کمتر هم مورد توجه قرار می‌گیرد مشاهده خواهد شد که این بازارها علاوه بر سرمایه‌های مادی شرایط تجاری، فکری و ایدئولوژیکی صاحبان (نا شناس) خود را نیز بر این میلیونها نفر- که اغلب هم به علت داشتن سرمایه، درست یا غلط، از افراد تأثیرگذار جامعه هستند- تحمیل می‌نمایند. شاید جالب باشد که کوچکترین تغییر و تأثیر این بازارها بر مسلمانان تغییر تعطیلی آنها از جمعه به یکشنبه است. اخبار کشورهای سرمایه‌دار که معمولا جهت‌های خاصی را هم دنیال می‌کنند در میان این افراد – به دلیل تأثیر اخبار بر بازار- بیش از اخبارهای داخلی و مسائل مربوط به هم وطنان و همکیشان پیگیری می‌شود. پس از مدتی سرما در کانادا از کشتار در فلسطین و عراق برای این دسته که اتفاقا از قشر بی‌تفاوت جامعه هم نبوده‌اند اهمیت بیشتری پیدا میکند.

در مورد این بازارها نکته بسیار دقیق دیگری نیز وجود دارد. ابزاهای تحلیل، فرمولها و قواعد حاکم که اغلب هم اعتباریند و در بسیاری موارد با واقع سازگاری ندارند، روند اصلی بازارها را مشخص می‌کنند سازندگان و طراحان این ابزارها به نحوی صاحبان سرمایه را مشغول به این ابزارها کرده‌اند که به دلیل پیروی عرضه و تقاضای بازار از این ابزارا و قوانین جعلی اغلب واقعیتها مثلا در ارزش واحد پول یک کشور تأثیر کمتری از پیشبینی این ابزارها دارند. تفصیل این بحث و تأثیرات آن بر اقتصاد و نیز تغییر مطلوبیتهای ذهنی و حتی اعتقادی سرمایه‌گذاران و بالتبع محیط پیرامون آنها خود مجالی جدا مستقل طلب می‌کند. که از حوصله این نوشته خارج است.

  • مجلات علمی ISI و سایر منابع علمی:

امروزه خوشبختانه آمارهای علمی کشور در تولید مقالات رشد چشم‌گیری دارد و جالب اینکه بر خلاف بسیاری از موارد نسبت رشد آن به کشورهای پیشرفته نیز وضعیت مطلوبی دارد این وضعیت در بسیاری از کشورهای در حال توسعه به چشم می‌خورد و به یکی از معیارهای رقابت علمی در این کشورها بدل شده است. شاید این موضوع از دید بسیاری مدیران فرهنگی و علمی کشور بسیار شایسته به نظر برسد که در اغلب دانشگاههای معتبر کشور داشتن مقاله در این مجلات شرط دفاع از پایان‌نامه‌های مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری شده است. اما سؤالی در اینجا ذهن انسان را به خود مشغول می‌سازد که چرا با اینکه در مجلات یا به اصطلاح ژورنالهای علمی معتبر کنترل کیفیت اغلب مقالات از دانشجویان، پژوهشگران و اساتید کشورهای در حال توسعه است که غالبا نیز مسلمانان نویسندگان این مقالات هستند تفاوت کیفیت کالاهای کشورهای صنعتی و توسعه یافته با سرعت بالاتری در حال رشد است تا کورهای صاحبان مقالات علمی در این زمینه. چرا دانشجویان ما در مورد مسائلی بررسی و تحقیق می‌کنند که مبتلی‌به آنهاست تا خود ما. و موضوعات کاربردی خودمان به عنوان موضوعات پیش‌پا افتاده‌ای تلقی می‌شوند که حتی برخی از اساتید حاضر به قبول پایان‌نامه در آن موضوعات نیستند چرا که مقاله‌ای که بتواند در مجلات خارجی منتشر شود آز آن حاصل نخواهد شد. شاید بتوان گفت دانشگاههای ما با صنایع و جوامع  غربی و صنعتی بیشتر ارتباط دارند تا صنایع و مسائل خود ما.

دراین مورد نیز ابزارها و روشهای امتیازدهی، رد یا پذیرش مقاله است که تعیین کننده جهت مقالات و پژوهشهاست. و اگر قبول بکنیم که در بسیاری از این نشریات رد نیازهای صنایع بزرگ و دولتهای متبوعشان پیگیری می‌شود تأثیر آن روشن خواهد بود. مضافا اینکه دسترسی به مقالات هم‌وطنان و هم‌مسلکان خودمان از کانال آنها سریعتر و سهلتر است. تاآنجا که گاهی محصولات خودمان را بدون صرف هیچ هزینه‌ای به خودمان می‌فروشند. ضمنا می‌توانند مسائل با ارزش را (پس از اینکه آن را در اختیار گرفتند) بی‌ارزش جلوه دهند و بالعکس که مجال تشریح بیشتر این مطلب در این مختصر نیست.

از طرف دیگر با استفاده از ابزارهای اطلاع رسانی و همین منابع که بسیاری از آنها توسط سایر کشورها تولید شده منابع درسی، دوره‌های آموزشی و وسایل کمک آموزشی تهیه می‌شود که به دلیل سهولت دسترسی و به کمک ذهنیت ایجاد شده در مورد اعتبار منابع خارجی به متون درسی و به اصطلاح سیلابس درسی دانشگاههای ما مبدل می‌شود. در این متن علت عدم توفیق یا کم توفیقی فعالیتها در جهت‌دهی به محتوای دروس برمبنای اعتقادات، نیازها و فرهنگ بومی کشور توضیحاتی ارائه خواهد شد.

  • ابزارهای تحلیل و طراحی:

ابزارهای تحلیل و طراحی از یک خط‌کش ساده گرفته تا پیشرفته‌ترین و پیچیده‌ترین متدولوژیهای تحلیل و طراحی سیستمها از مهمترین اجزا در تبدیل ذهنیات و به عبارتی مدلهای مفهومی و ذهنی به واقعیتها و مدلهای منطقی و اجرایی هستند. که بدون بیان و ارائه یک طرح و مفهوم که در ذهن شکل می‌گیرد با زبان و سیاقی که قابل فهم برای مخاطب، برنامه‌ریزان و مجریان باشد امکان تبدیل صحیح یک مدل ذهنی و مفهومی به یک واقعیت بالفعل نخواهد بود مگر کسی به تنهایی ذهنیات خود را پیاده‌سازی نماید. با این مقدمه کوتاه در مورد اهمیت ابزارهای تحلیل و طراحی به مثالهایی از این نوع ابزارها خواهیم پرداخت.

      • یکی از ساده ترین ابزارهای انتقال و بیان مفاهیم ذهنی که بشر همواره با آن سر و کار داشته زبان است. مشاهده می‌شود که هر زبان متناسب با نیازهای معنایی یک جامعه و یک فرهنگ شکل گرفته که حتی ترجمه نیز قادر به بیان دقیق مفاهیم وارد شده در یک زبان برای کسانی که آن زبان را نمی‌دانند نیست. مثلا فرض کنید بخواهیم این بیت از حافظ را به یک زبان علی‌الخصوص زبانهایی که اشتراکات فرهنگی کمتری با ما دارند ببریم:

عشق بازی و جوانی و شراب لعل‌فام         مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام

ملاحظه می‌شود که رساندن مفهوم این بیت با متنی چند صفحه‌ای نیز برای مثلا اینگلیسی زبانان غیر ممکن یا بسیار مشکل بوده و علاوه‌بر این زیبایی ادبی و ظاهری آن نیز به هیچ وجه قابل انتقال به قالب دیگری نیست.

      • با نظری اجمالی در ابزارهای مشاغل و حرف ملاحظه می‌گردد که منظور از ایجاد و توسعه آنها آسان نمودن انجام کارها و تسریع در آنها و بالا بردن دقت و کیفیت کار بوده است. اما نکته ظریفی که در این ابزارها قابل تأمل است انتقال چارچوبهای ذهن سازندگان ابزارها در ابزارهای ساخته شده است. به همین نسبت محدودیتها و اولویتهای سازندگان نیز در ابزارهای بوجود آمده نمایانگر خواهد بود.
      • مهمترین ابزارهایی که در شکل‌گیری ساختارهای اجتماعی و فرهنگی مؤثرند و امروزه با پیچیده‌تر شدن سیستمها و گسترش علوم و افزایش حجم داده‌ها مورد توجه ویژه‌ای قرار گرفته‌اند ابزارها و روشهای طراحی، مدلسازی و مدیریت سیستمها می‌باشند. در این حوزه به خلاف مثال قبل چون سر و کار ابزار به خلاف حرفه‌ها و تولیدات با انسانها و سیستمهای اجتماعی و نیز مدیریت و برنامه‌ریزی بر جامعه و سیستمهای متشکل از انسانهاست حساسیت بیشتری می‌طلبد. این ابزارها که تخصص در آنها و طراحی آنها به یک رشته مستقل و مهم مبدل شده وظیفه کمک به مدیریت، برنامه‌ریزی و تحلیل و طراحی ساختارهای اجتماعی و فرهنگی را عهده دارند. حال بیت حضرت حافظ را که پیشتر به آن اشاره شد ملاحظه کنید، چگونه وقتی نمی‌توان یک جمله را با قالبی غیر از زبان خود گوینده آن بیان کرد انتظار داریم بتوانیم افکار، عقاید، روشها و اولویتهای ذهنی خود را با قالبها و ابزارهای دیگرانی که کمترین شباهت اعتقادی با ما ندارند بیان و مدل کنیم. این قسم از ابزارها که عدم توجه لازم به آنها در بسیاری عرصه‌ها باعث شده نتوانیم تفکرات صحیح خود را بیان و اجرا کنیم و متأسفانه باید گفت در بسیاری جاها نیز با تحمیل محدودیتهای خود به ما و مسؤلان در حال تغییر اولویتها و شکل دادن به تفکرات سیستمی و کاری جامعه ما هستند، در ادامه این بحث بیشتر مورد بررسی قرار خواهد گرفت و سعی خواهد شد به برخی خسارات بی‌توجهی به آنها و علل و راهکارهای اصلاح روند و نگرش به این ابزارها اشاره شود.

چند مثال فوق به همراه بسیاری مثالهای دیگر که ذکر آنها از حوصله این نوشته خارج است ابزارها و اجزاییست که به محیط، انسانها، سیستمها و اجتماع جهت، شکل و هویت می‌دهند. تأمل و توجه در دیگر ابزارها که در اینجا فقط برای تأمل خواننده به برخی از آنها اشاره می‌شود قطعا برای درک اهمیت موضوع مفید خواهد بود:

      • جایزه‌های علمی، هنری، فرهنگی و ورزشی و تأثیر آنها بر آثار علمی، ادبی، فیلمها، مدها و … (در این زمینه نمونه‌های خوب و موفقی در کشور اجرا شده مثل جوایز خوارزمی و رویان، جشنواره‌های فیلم فجر و …)
      • اینترنت، وسایل ارتباط جمعی و پایگاههای اطلاعاتی و الکترونیکی
      • ابزارهای نرم‌افزاری مدیریت، سنجش عملکرد، گردش کار و … و تأثیر آنها را در روش مدیریت، برنامه‌ریزی و کنترل منابع انسانی
      • کتب مرجع و دائره المعارفعها و فرهنگها به صورت الکترونیک و تأثیر آنها در نحوه آشنایی مردم با موضوعات جدید
      • و بسیاری مصادیق از این دست که پرداختن به هر یک مقاله‌ای مفصل طلب می‌کند.

 دلیل عدم توفیق یا کم توفیقی اصلاح ساختارها، روشها و  برنامه‌ها

با نگاهی دقیقتربه دو مقدمه‌ای (برخی سوالات و مشکلات در پیش روی برنامه‌ها و اهداف و بیان مصادیقی در نحوه تأثیر پذیری جامعه) که مختصرا گذشت پاسخ برخی سؤالات روشن خواهد شد.

در نقدها و بیان علل کم توفیقیها و عدم موفقیتها و نیز کند بودن حرکت برنامه‌ها و بسیاری مسائل از این دست مطالب مختلفی از مراجع مربوط و منتقدان و دلسوزان شنیده می‌شود. کم‌کاری‌ها، عدم برنامه‌ریزی صحیح، مشکلات اجرایی، نبود فرهنگ درست، بی تجربگی، مدیران ناکارآمد، بدنه کارشناسی ضعیف، عدم وجود اطلاعات درست و …. دلایلی است که غالبا در توجیه و بیان علت شکستها عنوان می‌شود. البته لازم به ذکر است که در مقام رد این دلایل برای شکست یک برنامه و فعالیت نیستیم بلکه قصد داریم دلیل دیگری را نیز که اتفاقا از دلایل دیگر کم اهمیت‌تر نیست و مورد کم لطفی و بی‌توجهی واقع شده بیان کنیم، شاید بتواند در پیشبرد اهداف و برنامه‌های کشور اسلامیمان کمکی کوچک باشد.

دلایلی را که در فوق برای علت شکست برنامه‌ها و نرسیدن به اهداف بیان شد را در نظر گرفته و سؤالات زیر را مورد توجه قراردهید.

      • آیا متوسط جامعه ما از کشورهای توسعه‌یافته کم‌کارترند؟ و اگر چنیند با اینهمه اعتقادات و ارزشها و توصیه‌ها در مورد کار کردن چرا با چنین وضعی مواجهیم؟
      • مشکلات برنامه‌ریزی ما از کجا ناشی می‌شود؟ در برنامه‌ریزی چه مشکلی وجود دارد که ما نمی‌دانیم و دانسته‌های دیگران نیز به دردمان نخورده‌است؟
      • چرا در اجرای یک برنامه دچار مشکل می‌شویم؟
      • آیا واقعا فرهنگ ما از سایر جوامع دنیا پایین‌تر است؟ و اگر چنین است با این همه سوابق فرهنگی چرا به چنین جایی رسیده‌ایم
      • علت ناکارآمدی مدیران ما چیست؟ کم‌کاری‌، عدم دلسوزی لازم، نداشتن علم مدیریت یا…؟
      • کارشناسان ما چطور، آیا آنها کمتر از بقیه می‌دانند؟ مگرهمینها هر کدام در رشته خود برتریشان را به رخ دیگر کشورها نکشیده‌اند؟

این سؤالها و نظایر آنها نشان از مطلبی مغفول در علل شکست کارها و برنامه‌های ما دارد. توفیق اشخاص و اجزا  و عدم توفیق سیستم نشان از تواناییهای بالا و ناموفقیت در هماهنگ کردن و استفاده درست از پتانسیلها است. سوابق فرهنگی، آموزه‌های غنی دینی و اعتقادی و جهت عکس جامعه در برخی موارد بیانگر وجود مطلبی است که کمتر به آن توجه شده. زحمات و تأکیدات زیاد بر اولویتهایی نظیر چشم‌انداز ۲۰ ساله، مهندسی فرهنگی، جنبش نرم‌افزاری، مبارزه با فساد اقتصادی، اسلامی نمودن دانشگاهها و … به همراه تلاشهای غیر قابل کتمان مسؤولان و متولیان و عدم حصول نتیجه به میزان تأکیدات و هزینه‌ها بیانگر وجود علتی است که کمتر در رفع آن کوشیده‌ایم.

با فعالیت در چند سازمان (هر چند کوتاه) و دقت در برنامه‌ها، عملکردها و مدیران (متعهد و دلسوز) وجود مطلبی نامحسوس در فعالیتها حس شد. اغلب مشکلات حتی با تغییر مدیران، ساختارها و بدنه با کمی شدت و ضعف پابرجا بودند. مشکل را از سیستم یافتیم و تلاشهای زیادی را در طراحی سیستم و ساختار و معماری سازمانی  بررسی کردیم و چند بار نیز در سازمانهای مختلف پیگیر آنها شدیم، معهذا گویا راه و روش‌های موجود در این موضوع دچار مشکلاتی بود که منجر به عدم توفیق این تلاشها می‌شد. بررسی را از سر گرفتیم، به نظر هیچیک از مدیران و برنامه‌ریزان و مجریان نتوانسته‌ بودند به نحو مطلوبی عقاید خود را اجرا و حتی بیان کنند. خروجی طرحها چیزی غیر از آن است که طراحان در ذهن دارند و بالاخره مستندات به این دلیل بی‌استفاده می‌شوند که خروجی آنها حتی باب میل سفارش دهنده‌ آنها هم نیست.

مدیران و برنامه‌ریزان مانند جنگجویا بی‌سلاح شده‌اند یا به عبارت بهتر ابزاری به‌دستشان است که قابلیت بیان و گنجایش افکار آنها را ندارد. نمی‌توان با ابزارهای طراحی بنگاههای اقتصادی غربی که اصل آن بر بهره و سود از هر طیق است یک شرکت یا بنگاه اقتصادی اسلامی طراحی و بنا نمود. نمی‌توان با ابزارهای مهندسی غربی که بنای اصلی آنها انسان‌محوری و جدایی دین از کار و مدیریت است مهندسی فرهنگی کشور اسلامی را پایه‌ریزی کرد. نمیتوان با ابزارهای ارزیابی عملکرد طراحی شده توسط شرکتهای صهیونیستی ارزیابی عملکرد اخلاق محور پیاده نمود و هزار نمی‌توان دیگر که مدیران ما اغلب بی توجه به آنها مشغول پیاده سازی برنامه‌های خود با این ابزارها هستند.

مهمتر اینکه همچنانکه در برخی مثالهای فوق‌الذکر نیز آمد استفاده از ابزارهای نامناسب قهرا منجر به تغییر رفتارها، معیارها و در نهایت اعتقادات خواهد شد. و قتی ارزیابی عملکرد با روشی و ابزاری مطابق با اعتقادات دیگران صورت گرفت و دستمزد و پاداش بر اساس آن محاسبه شد، طبیعی است که رفتار پرسنل به خلاف اعتقادات ما مایل شود و معتقدین منزوی گردند. مختصرا اینکه بیم آن می‌رود استفاده از ابزارهای غربی برای اهداف اسلامی و ایرانی (که اتفاقا با علاقه نیز مورد استفاده قرار می‌گیرند و با افتخار تمام از آنها یاد می‌شود) کم‌کم جامعه را به گرایشات غربی متمایل کند و ارزشهایی کاذب در جامعه حکم فرما شود. در ادامه از خواص ابزارها و روشها، شیوه تأثیر آنها، روش به‌کارگیری، گسترش و توسعه آنها مورد بحث قرار خواهد گرفت.

چند نکته کلی راجع به ابزارها و روشها:

قبل از اینکه در خصوص طراحی و استفاده از روشها و ابزارهای مناسب پیشنهادی ارائه گردد و اهداف حاصل از این کار تبیین شود لازم است با توجه به مطالبی که بالاتر به آنها اشاره شد خصوصیات، شرایط، آفتها و تواناییهای ابزارها و روشها و همچنین نکاتی که در طراحی و پیاده‌سازی آنها اهمیت دارد در قالب جملاتی موجز ذکر شود.(در اینجا از توضیح مفصل موارد به دلیل رعایت اختصارصرفنظر می‌شود):

      • ابزارها و روشها خواه ناخواه برخی محدودیتها و شرایط حاکم بر ذهن طراحان و سازندگان خود را به کاربران منتقل می‌کنند، لذا این دید که این ابزار بی جهت است و می‌توان آن را برای مصارف مثبت یامنفی به کار برد و نتیجه فقط به نحوه استفاده از آن بستگی دارد، همیشه درست نخواهد بود.
      • در بسیاری موارد به دلیل سادگی کار با روشها و ابزارهای موجود کاربران حاضرند اهداف خود را مطابق با قابلیتها ی ابزارها تغییر دهند که این موضوع در بسیاری مواقع منجر به قلب اهداف و تنزل آرمانها می‌گردد.
      • همیشه امکان بومی‌سازی یک روش وجود ندارد چراکه گاه بنیانهای ایدئولوژیک و فلسفی طراحان کاملا متفاوت با کاربران و در بسیاری موارد نیز مخالف با عقاید آنهاست
      • برای طراحی و تولید یک ابزار مناسب لزوما نیاز به دور ریختن همه ابزارهای موجود نیست و چه بسا استفاده از تجربه دیگران راه رسیدن به یک روش مناسب را بسیار تسهیل نماید اما آنچه قطعا نیاز به بازنگری دارد نوع نگرش به ابزارها و بیرون آمدن از چارچوبهای تعیین شده و نگاه از یک لایه بالاتر به مسائل است.
      • در بسیاری موارد میبینیم که تمرکز بر همین ابزارها و روشهای موجود موجب بی‌توجهی به اصل مسأله می‌شود تا جایی که خود استفاده از آنها در بسیاری از پروژه‌های به هدف مبدل شده. حال آنکه تمرکز بر مسأله برای رسیدن به راه حل بسیار مفید تر از تمرکز بر ابزار است. به علاوه در تمرکز بر مسأله ابزار مورد نیاز و مناسب نیز قابل حصول است.
      • از نقاط قوت یک ابزار و روش که در اختیار طراحان آن است قابلیت مدیریت پنهان موجود در آنهاست. به عبارت دیگر طراحان یک روش بدون تحمیل آشکار یک ایده بر یک سیستم می‌توانند با اعمال شرایط و عقاید خود در ابزار یا روش طراحی شده به کاربران و استفاده‌کنندگان جهت‌ فکری بدهند.(همانطور که در مثالهای بخشهای قبل به برخی از آنها اشاره شد.)
      • یکی از مسائلی و راهکارهایی که بسیاری از مدیران و تصمیم‌گیران در جامعه به دنبال آن هستند هماهنگ نمودن و هم جهت ساختن سیستمها و اجزای مختلف جامعه در راستای اهداف تعیین شده است. برای این‌ کار تا کنون از راه حلهای مختلفی از قبیل قوانین، تدوین ساختارها، تشکیل کمیته‌ها و راههای کنترلی و نظارتی مختلف استفاده شده است که بعضا نیز در جایگاه خود از ارزش و توفیق نسبی برخوردار شده‌اند. اما نکته‌ای که اغلب این راهکارهای مختلف با مسئله‌ای مشترک مواجهند. مقاومت سیستمها و مدیران در برابر راه‌کارهای مختلف ارائه شده، عدم مقبولیت راه‌حلها نزد سایر عناصر تأثیرگذار و نیز فهم نادرست از طرح ارائه شده به‌دلیل عدم همزبانی طراحان با مجریان از آفتهای اغلب این راه‌کارهاست. استفاده از ابزارها و روشهای یکسان و مناسب علاوه بر ایجاد زبان مشترک بین اجزای مختلف یک طرح می‌تواند در عین حفظ استقلال فکری هر یک از اجزا گام مؤثری در همجهت نمودن اقدامات مختلف داشته باشد. در حالی که مشاهده‌ می‌کنیم در حال حاضر به دلیل نبودن ابزاری مناسب و درخور اعتقادات، اهداف و برنامه‌ها هر جزئی روشی و نحوه بیانی را برای خود برمی‌گزیند که موجبات سوءتفاهمات و ناهماهنگیهای بسیاری را فراهم می‌آورد.
      • با توجه به اینکه تبدیل مدلهای مفهومی در ذهن افراد مختلف به مدلهای منطقی و قابل انتقال با استفاده از ابزارها و روشهای مدلسازی و طراحی انجام می‌گیرد وجود ابزاری مناسب و مشترک مزایای فزاوانی خواهد داشت که برخی از آنها عبارتند از
        • جلوگیری از دوباره‌کاریهای ناشی انتقال ناصحیح مفاهیم.
        • امکان سنجش و ارزیابی کارها و طرحهای ارائه شده با میزانی یکسان و ثابت
        • توزیع مناسب فعالیتها، مدیریت و نظارت صحیح بر برنامه‌هایی که با یک روش و ابزار یکنواخت انجام گرفته‌اند.
        • امکان توسعه ابزارها و روشها مطابق با نیازهای جدید. با توجه به اینکه اساس و پایه این روشها بر مبنای عقاید اولیه و یقینیات شکل می‌گیرد بستر مناسبی برای توسعه را فراهم خواهد آورد.
        • مجبور نمودن سایر تفکرات برای تدوین نظرات و تفکرات خود در قالب ابزارها و روشهای طراحی شده. اگر شیوه‌ای برای بیان نظرات نهادینه شود دیگرانی که قصد بررسی و اظهار نظر در این موارد را داشته باشند ناگزیر از فراگیری و بکار بردن ابزارها و روشهای مخصوص به این موضوعات خواهند شد و بالتبع با مبانی و عقاید سازنده این روشها نیز آشنایی پیداخواهند کرد، همانگونه که امروزه متفکران و دانشمندان ما برای بیان بسیاری از نظرات خود ناگزیر از بیان آن در قالبهای تعیین شده و بوسیله ابزارهای تدوین شده توسط غربی‌ها هستند.
        • در سایه تدوین ابزارها و روشهای بومی و کارا امکان یکپارچه‌سازی سیستمها و مستندات مختلف فارق از عقاید و جهت‌گیریهای صاحبان و تولیدکنندگان آنها فراهم خواهد شد که امروزه عدم یکپارچگی در سیستمها از چالشهای اساسی فراروی سیستمهای جامعه ما می‌باشد.

توسعه عرضی مأموریت‌ها

جلوه کارها در جامعه لزوما با ارزش و اولویت‌های آن‌ها ارتباط ندارد. همین است که بزرگترین دانشمندان شهرتشان حتی با بازیگران ضعیف قابل مقایسه نیست و شاید تأثیر کوتاه‌مدت آن ها بر جامعه هم کمتر از سلبریتی‌ها باشد. این موضوع که یک قاعده و واقعیت در جوامع است تبعات فردی، سازمانی و اجتماعی فراوانی دارد که مدیران و حاکمان باید به آن ها توجه کنند. اگر نه توجهات جامعه که لزوما مثبت و به صلاح نیستند، جهت دهنده رفتار نخبگان و سازمان ها و نهادها خواهند شد و پیش بردن امور مهم و با ارزش سخت خواهد شد.

در این نوشته از تبعات متعدد این قاعده به تغییر ماموریت و تدریجا تغییر ماموریت بخش‌ها، دستگاه‌ها و نهادهای دولتی خواهیم پرداخت.

مقدمه اول اینکه هر دستگاه دولتی و حاکمیتی و هر بخش داخلی این دستگاه‌ها ماموریتی دارند که اگر ماموریت خود را درست انجام ندهند در کلان کشور و در دستگاه ها مشکلات و چالش‌هایی به وجود خواهد آمد و رسیدن به اهداف تعیین شده را سخت و حتی غیر ممکن خواهد نمود. مقدمه دوم اینکه برخی کارها و ماموریت‌ها در سازمان‌ها و بخش‌های مختلف آن ها جلوه و وجهه بهتر و جذاب تری برای مردم و حتی نخبگان دارند. برخی بیشتر دیده می‌شوند و برخی کمتر. برخی ایجابی و حمایتی هستند و برخی سلبی و بازدارنده. یکی ماموریتش کمک کردن است و دیگری تنبیه کردن. یکی حقوق می دهد یکی مالیات می گیرد. طبیعتا مردم از آنکه حمایت می‌کند و چیزی می دهد بیشتر خوششان می آید و از آنکه می ستاند و محدود می کند دل خوشی ندارند.

اما حرف این است که اگر درست مدیریت نشود همه دوست دارند به سمت کارهایی بروند که برای دیگران جذاب است و چالش آن ها کمتر است و جایگاه و اعتبار آن ها را در جامعه بالا می برد. حال اگر یک اراده بالا دستی نباشد به تدریج ماموریت‌ها قلب می شود، توازن ماموریت‌های سلبی و ایجابی به هم می خورد، ستادی ها به سمت کارهای صفی می روند و آن ها که مامور به انجام کارهای ناخوشایند و سلبی هستند به سمت کارهای غیر مرتبط و جذاب می‌روند و البته هزینه‌ای برای ماموریت خود نمی‌پردازند و تلخی ها را به بالا حواله می دهند و البته بعضا هم برای درست کردن وجهه خود با تخفیف و دادن امتیازهای نابجا یا حتی فسادانگیز، وجهه خود را ترمیم می‌کنند. مامور مالیات به کسبه خواهد گفت من هم با گرفتن مالیات مخالفم اما بالا دستی‌های ظالم من را مجبور کرده‌اند. حالا اگر برایم صرف کند به شما تخفیف خواهم داد!!!

در سطح کلان کشور این موضوع وقتی شدیدتر و چالشی‌تر می‌شود که وضعیت اقتصادی – اجتماعی دچار چالش و مشکل می‌شود. در این شرایط ماموران، مسئولان و نهادهای دولتی و حکومتی به هر طرفی می‌کوشند خود را از مواضع هزینه‌زا و نامطلوب برای جامعه دور کرده و به عنوان حامی، منجی و حل­کننده مشکلات جامعه نشان دهند. در این شرایط است که همه دستگاه ها به سمت کارهای خیریه، حمایتی-اجتماعی و بدتر از همه کارها و شوهای توخالی خواهند رفت. موضوعی که این مشکل را دوچندان می‌کند تغییر ذائقه و مدهای جامعه است که باعث می‌شود دستگاه‌ها و نهادهای مختلف با شرایط و ذائقه جامعه تغییر ماموریت بدهند. یک مدت همه در محیط زیست فعال می‌شوند، مدتی در سلامت، فصلی دیگر در کمپین‌های خیریه و موقعی در امور فناورانه و دانش بنیان. این یعنی از بین رفتن استراتژی‌های بلند مدت، قلب ماموریت‌های ذاتی و صرف منابع نهادها و دستگاه‌ها برای ایجاد وجهه اجتماعی. تاسف بار این است که چون این موضوع در سلسله مراتب مدیریتی و حاکمیتی نیز امری مطلوب است نه تنها جلوی این حرکت‌ها و اقدامات توسط سطوح بالاتر گرفته نمی‌شود بلکه چون مدیران بالادست هم احساس می‌کنند این کار برای آن ها هم وجهه ایجاد می‌کند و چالش‌های اجتماعی و مشکلات را حل می‌کند مدیران زیرمجموعه و دستگاه‌های تابعه را تشویق می‌کنند. غافل از اینکه این رفتارها ساختارهای کلان را ویران و اولویت‌ها را از دستور کار خارج خواهد کرد. علاوه بر این هزینه‌ها نیز بیشتر خواهد شد چرا که این رفتارهای دستگاه‌ها و مسئولان در جامعه انتظارات نابجا ایجاد خواهد نمود. این موضوع در این شرایط سخت اقتصادی و مشکلات مدیریتی کشور به صورت گسترده ای در حال گسترش است و اگر درست به آن توجه نشود، بیم آن می‌رود که مسائل کشور به جای حل شدن به آینده منتقل و منابع و دارائی‌های دستگاه‌ها و سازمان های کشور که برای انجام ماموریت‌های آن‌ها اختصاص داده شده صرف کارهای نمایشی و اجتماعی بی‌پشتوانه شوند.

برای این موضوع ابتدا باید در سطح کلان یک بازنگری در ماموریت های دستگاه ها انجام شود و شاخص‌های کلان و دقیقی برای آن‌ها تعیین شود و جلوی توسعه‌های عرضی ماموریت دستگاه‌ها گرفته شود. باید توجه نمود که این توسعه ماموریت‌ها باعث همپوشانی ماموریتی دستگاه‌های مختلف و بروز رقابت‌ها و اختلافات مشکل‌زا خواهد شد که همین حالا هم این خلط مسئولیت‌ها و اختلافات که روی دیگر آن عدم پذیرش مسئولیت یک مشکل توسط دستگاه‌ها و حواله دادن علت بروز مشکلات به دستگاه‌های دیگر است، یک چالش و معضل بزرگ ساختاری و مدیریتی کشور است.

مشروعیت‌سازی

مدیران بیشتر از زیر دستانشان حقوق می‌گیرند چون مسئولیت بیشتری نسبت به سازمان و موفقیت و شکست آن دارند و باید نسبت به عملکرد سازمان پاسخگو باشند. این یعنی مدیر باید تصمیمی بگیرد و تبعات تصمیمش را بپذیرد. اما چه خوب می‌شود اگر انسان بتواند منافع و درآمد مدیریت را داشته باشد اما مسئولیت و هزینه‌های حاصل از آن را نپذیرد! همین جمله ساده مبنای توسعه مفهومی در سازمان‌ها است به اسم فرایندهای مشروعیت ساز یعنی مدیران سازمان بتوانند هر تصمیمی بگیرند اما این تصمیم‌ها کاملا مشروع و با طی کردن روال‌های اداری و اظهارنظر کارشناسی و تصویب در کارگروه‌ها و کمیته‌های مختلف مستند شود و تا جای ممکن ردی از دستور تصویب و حتی تأیید مدیر هم در آن نباشد و مدیر عزیز حداکثر تصمیم لایه پایین را تنفیذ کند.

قبل از اینکه به توضیح فرایندها و ساختارهای مشروعیت ساز بپردازم لازم است یک علت دیگر ایجاد چنین سازوکارهایی را هم بیان کنم به عبارتی غیر از ترس مدیر از تصمیم گیری و فرار از پذیرفتن مسئولیت تصمیمات یک علت مهم دیگر وجود دارد که باعث می‌شود حتی مدیران مسئولیت‌پذیری که حوصله­گیر و گرفتاری و افتادن در فرایندهای نظارتی احمقانه و بی پایان را ندارند به این فرایندها و ساختارهای مشروعیت‌ساز تن دهند و خود را خلاص کنند. پذیرفته نبودن اشتباه در تصمیم‌گیری و خطا در فرایند پیشرفت کار توسط سازمان‌های نظارتی باعث می‌شود مدیران اولا تصمیم جسورانه‌ای که احتمال خطا یا شکست در آن وجود دارد نگیرند و ثانیا همان تصمیات کلیشه‌ای، کم خاصیت را هم طوری بگیرند که مسئولیت مستقیم حاصل از تبعات آن دامنگیر آن‌ها نشود.

اما فرایندها و ساختارها را می‌توان به دو دسته کلی از منظر هدف وجودی آن‌ها تقسیم کرد. اول فرایندها و ساختارهایی که نقش عملی سازی، تولید پشتیبان کارشناسی و اثبات عاقلانه بودن تصمیمات را بازی می‌کنند و دوم آن‌هایی که مسئولیت را از مدیران منحرف می‌نمایند یا مسئولیت را بین تعداد زیادی از مدیران و کارکنان سازمان به نحوی تثسیم می‌کنند که مشکل چندانی برای کسی پیش نیاید. مثلا اینکه یکی از اساتید حمل و نقل می‌گفت من را داخل تونل نیمه کاره‌ای برده‌اند و گفته‌اند برای این تونل مطالعات امکان سنجی و مکان یابی انجام بده، در دسته اول قرار می‌گیرد و کارهایی که اعراب جاهلی برای قتل پیامبر(ص) کشیدند که از هر گروه شخصی بیاید تا گناه قتل بین همه تقسیم شود، در دسته دوم فرایندهای و ساختارهای مشروعیت‌ساز قرار می‌گیرند. البته این فرایندها و ساختارها در سازمان‌های ما بسیار حرفه‌ای تر! و پیچیده‌تر از این است که به سادگی قابل شناسایی باشند و در طول سال‌ها مدیران توانسته‌اند به شکل این ساختارها و فرایندها را ایجاد کنند که به وجود آن‌ها افتخار کنند و حتی آن‌ها را در قالب گزارشات و الگوهای پیشرفته مدیریتی ارائه نمایند. شناخت این ساختارها و فرایندها و تمییز بین آن‌ها و فرایندهای نظارتی درست و لازم، کار ظریفی است که حتما باید مورد توجه مدیرانی که می‌خواهند کاری انجام دهند و البته جسارت تصمیم‌گیری و پذیرفتن مسئولیت تصمیم خود را نیز دارند قرار گیرد. چرا که گسترش مشروعیت سازی در سازمان در سازمان مانند خوره‌ای است که بتوان کارشناسی و نظارتی سازمان را تحلیل می‌برد و امکان تشخیص درست از نادرست را از مدیران می‌گیرد. اما نشانه‌های وجود و شیوع این فرایندها و ساختارها در سازمان چیست؟

۱-  اگر تعداد کمیته‌های سازمان زیاد شود و همه تصمیمات در کمیته‌های شلوغ گرفته می‌شود، به وجود این ساختارها و سازوکارها اطمینان داشته باشید. مخصوصا اگر افراد در مورد موضوعاتی اظهارنظر می‌کنند و رأی می‌دهند که در مورد آن‌ها تخصص ندارند. این موضوع در سازمان شما جدی است و مشکل بحرانی است اگر هر مسأله‌ای در سازمان مطرح می‌شود کمیته‌ای مسئول تصمیم‌گیری، بررسی و حل مسأله می‌شوند و کمیته هم متشکل از افراد سطح بالاست نه کارشناسان متخصص موضوع.

۲-  اگر افراد ستادی سازمان در اغلب کمیته‌ها هستند و در همه زمینه‌ها نظر می‌دهند بدانید که کار به دست اساتید مشروعیت‌ساز افتاده است و همه چیز مشروط انجام می‌شود و کسی نمی‌تواند مشکلی برای ما ایجاد کند!

۳-  اگر برای هر تصمیم امضای مختلف گرفته می‌شود و همه افراد ریز و درشت پای یک سند، قرارداد یا گزارش را امضا می‌کنند احتمال بدهید که فرایندهای مشروعیت‌ساز در سازمانتان تثبیت شده‌اند!

۴-  اگر شما تصمیم می‌گیرید اما دیگران امضا می‌کنند ایده‌های شما در کمیته‌های مختلف تصویب می‌شود بدانید که این کمیته‌ها و امضا کنندگان منویات شما نقش مشروعیت‌ساز را در سازمان دارند.

۵-  اگر هر چه به کمیته‌ها می‌فرستید امضا می‌شود بدانید که کمیته‌ها نه نهادها و ساختارهای تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیر که ابزار علمی بازی و مشروع نمایی دستورات شما هستند. این موضوع وقتی وخیم است که کشف کنید مواردی که دستور بالادست روی آن‌ها نیست یا در این کمیته‌ها طرح نمی‌شود یا رأی مثبت نمی‌گیرد و بدتر این‌که اگر دیدید غیر از دستورات شما فقط پیشنهادات اعضا کمیته مصوب می‌شود بدانید که احتمالا بده بستان‌هایی نیز در این ساختارهای مشروعیت‌ساز ایجاد شده که نه تنها تصمیمات شما غلط و درست اعضای آن‌ها را نیز مشروع می‌کند.

۶-  روابط شفاهی و کتبی اعضای سازمان خصوصا مدیران بعد از رئیس را چک کنید اگر در روابط مکتوب همه چیز گل و بلبل است و همه مصوبات مورد تأیید همه است ولی افراد در صحبت‌های شفاهی از همه گله می‌کنند بدانید مشروعیت بسیار موضوع مهمی است. این را به سادگی می‌توانید چک کنید. به یکی از مدیران بگویید نامه‌ای جدی و مکتوب و مطالبه‌گرانه در یک موضوع کاری برای مدیر دیگر بفرستد و بازخورد او را ببینید. اگر بلافاصله اقدام به پاسخ مکتوب در مورد انجام تمام امور نمود یا سریعا جلسه‌ای برای رسیدگی به موارد مطروحه تشکیل داد به اهمیت رفع اتهام و رفع مسئولیت در سازمان پی ببرید.

۷-  اگر خودتان هم می‌فهمید که برخی روابط، قراردادها و تعاملات حدودی بین زیرمجموعه فقط و فقط برای درست کردن شکل و شمایل گزارشات درونی و خصوصا بیرونی است شک نکنید که موضوع مشروعیت‌سازی در سازمان بحرانی است. اگر مثبت بودن گزارشات و صورت‌های مالی و گزارشات عملکرد مبنای رضایت خودتان و دیگران از سازمان است و مدیران برای خوب بودن گزارش تشویق و به خاطر بد بودن آن بدون توجه به تصمیمات مسئولیت‌ها و جسارتشان مواخذه می‌شوند سازمان نیاز به طراحی جدی دارد. و بلاخره اگر بدون تغییر وضعیت گزارشات با دستور شما تغییر می‌کند و اصلاح می‌شود بدانید در سازمان هیچ  چیز غیر مشروع و مقبول بودن ظاهری کارها مهم نیست.

۸-  اگر افرادی دارید که کارشان صرفا گزارش سازی و علمی سازی تصمیمات، آن هم پس از اتخاذ آن‌هاست یا افرادی مسئول نظارت، ارزش‌گذاری و ارزیابی هستند که باید نظر شما یا سایر مدیران سازمان را از دل بررسی‌ها بیرون بیاورند حتما آفت مشروعیت‌سازی دامن سازمانتان را گرفته است خصوصا اگر تعاملات و سفارشاتی بین سازمان شما و سازمان‌های ناظر و حسابرس بیرونی برای حل دوستانه مشکلات نظارتی وجود دارد و افرادی که مشکلات شما با این نهادهای بیرونی را حل می‌کنند جایگاه ویژه‌ای در سازمان دارند بدانید که اوضاع بسیار وخیم است.

این‌ها نشانه‌هایی از این است که سازمان از مسیر اصلی خارج شده و به جای اینکه به دنبال مأموریت‌ها و اهداف خود باشد به دنبال درست کردن ظاهر تصمیمات و کارهاست که از منظر نهادهای بیرونی موفق، مشروع و مقبول به نظر برسد. این فرایندها افراد کاری، جسور و دلسوز را دلسرد و لابی کارمندی را فعال می‌کنند و سازمان را به انحطاط خواهد کشاند. و اما اگر چنین مشکلی در سازمان وجود دارد چه می‌توان کرد؟

قبل از ارائه راهکار ذکر این نکته ضروری است که مقابله با این مشکل جز از بالاترین سطح سازمان میسر نیست البته مدیران واحدهای مستقل زیرمجموعه تا حدودی می‌تواند این مسائل را حل کنند اما حل کامل مستلزم عزم و جدیت رئیس سازمان است.

۱-  تا آنجا که ممکن است کمیته‌ها و کارگروه‌ها را کم و در صورت نیاز به وجودشان اعضا را کم و تخصصی کنید. فقط برای تصمیمات در سطح خودتان اگر لازم دارید کمیته تشکیل دهید و ایجاد سازوکار تصمیم گیری در سطوح پایین­تر را به مدیران همان سطح بسپارید و هرگز دستور ندهید که برای یک کار در سطح پایین‌تر کمیته تشکیل شود.

۲-  به جای ایجاد ساختارهای ارزیابی، ارزشیابی و نظارتی داخلی از ناظران و ارزیابان بیرونی متعدد استفاده کنید و تا حد امکان ارزش‌های ارزیابی کور و بدون تعامل ناظر و مجری استفاده کنید.

۳-  برای کارها شاخص شکست و موفقیت تعیین کنید و شاخص‌ها را به دو بخش فرایندی و نتیجه‌ای تقسیم کنید و در صورتی که مدیر یا واحدی شاخص فرایندی را در حد مطلوب دارد برای حصول  نتیجه با شکست در یک کار تنبیه نکنید. سازوکار ارزیابی داخلی را از سازوکارهای بیرونی مستقل کنید و بر مبنای سازوکار مستقل که نتیجه آن حتی در سازمان هم افشا نمی‌شود تشویق و تنبیه و ارتقاء و تنزل را انجام دهید.

۴-  دستوراتتان را مکتوب کنید و مسئولیت آن را بپذیرید و تفویض اختیار به زیر دستانتان در امور مختلف را نیز مکتوب نمایید. از مدیران زیر دست هم بخواهید تصمیماتشان را مکتوب کنند و مسئولیت را بپذیرند. مکتوب کردن تعاملات و بده‌بستان‌های بین مدیران هم باید قاعده‌مند باشد به عبارتی هم باید تصمیمات و تعاملات جدی مکتوب شود و هم باید جلوی مستندسازی بیهوده و نامه نگاری برای رفع تکلیف و به اصطلاح پاس‌کاری گرفته شود.

۵-  جلوی معاملات صوری داخلی و بیرونی را در سازمان بگیرید، شاخص‌های عملکرد را بر اساس آنچه از سازمان بیرون می‌رود و به مخاطب بیرونی می‌رسد تنظیم کنید. درست­کردن گزارشات غیر واف=قعی ممکن است در کوتاه مدت مشکلات شما را حل کند اما در بلند مدت اعتبار و جایگاه شما و سازمانتان را از بین خواهد برد. نشان دادن مشکلات و شکست‌ها در گزارشات در این شرایط که هم گزارش مثبت می‌دهند در کوتاه مدت هم حس اعتماد و صداقت را در مخاطب بیرونی شما ایجاد خواهد کرد.

۶-  خواسته‌های غیرمنطقی به گسترش مشروعیت‌سازی و گزارشات بی‌مبنا دامن خواهد زد. فشار بیش از حد باعث می‌شود کارمندانتان بیش از اینکه به فکر انجام کار باشند به فکر راضی کردن شما بیفتند برای هر کار منابع معقول اختصاص دهید و فرصت لازم برای انجام کار را به بخش‌های مختلف سازمان بدید. از قول دادن و اعلام آنچه در ذهن دارید نیز خودداری کنید اغلب آن چیزهایی که در ابتدا ساده به نظر می‌رسند با مشکل مواجه می‌شوند و شما به خاطر قول‌هایی که دادید مجبور به گزارشات بی‌پشتوانه و از طرفی هم فشار غیرمنطقی به سازمان برای تحقق آن می‌شوید.

۷-  هر کاری بکنید عده‌ای با شما مخالفند و گزارشاتی منفی از شما در رسانه‌ها و سازمان‌ها منتشر خواهد شد. اولا هر چه بیشتر ادعا کنید و قول بدهید و پر سروصدا کار کنید این مطالب بیشتر خواهد شد و ثانیا اگر حس کنند شما به این مطالب حساس هستید و برای رفع اتهام و مشروعیت‌سازی تلاش ویژه می‌کنید بیشتر از این راه برای فشار آوردن به شما استفاده خواهند کرد. همه گزارشات و مطالبی که علیه شما منتشر می‌شود را پاسخ ندهید. اگر درست کار کرده باشید دیگران جواب آن‌ها را خواهند داد و نیازی به دفاع از خود نخواهید داشت. مطالبی را هم که درست است را بپذیرید! هیچ اتفاق بدی نخواهد افتاد!!!

لابی کارمندی

قبل از هر چیز باید بگویم منظورم از کارمند دراین نوشته همه کارمندان نیستند بلکه تعریف خاصی از فردی که در یک سازمان مشغول است را به عنوان کارمند مطرح می‌کنم و خدای ناکرده قصد جسارت به همه کارمندان این سازمان‌ها و نهادها را ندارم. انتخاب این واژه برای مفهوم مورد نظر نیز از دل خود سازمان‌ها بیرون آمده است که اغلب وقتی می‌گویند فلانی کارمند است، منظورشان این نیست که فرد در این سازمان مشغول کار است بلکه منظور این است که طرف کارمندی می‌کند یا رفتار کارمندی با تعریف خاصی دارد و کارمندی کردن به طور خلاصه یعنی بیشینه (ماکزیمم) کردن منافع با کمترین هزینه و تلاش که بعدن به برخی روش‌های آن اشاره خواهم کرد. یا به عبارت دیگر بودن برای حقوق گرفتن و ارتقاء نه برای انجام امور سازمان!

اما اصل موضوع:

شاید چیزهایی راجع به لابی صهیونیستی که جهان را غارت کرده‌اند و پدر مردم و کشورهای بیچاره را درآورده‌اند شنیده باشید در اغلب سازمان‌ها و نهادهای دولتی و خصولتی، یک یا چند لابی کارمندی وجود دارد که مثل خوره به جان سازمان می‌افتد که هم مانع محقق شدن اهداف و انجام مأموریت‌های اصلی آن می‌شوند و هم عرصه را بر آن‌ها که می‌خواهند کاری بکنند تنگ می‌کنند و مانع هر اصلاح و تغییر مثبتی می‌شوند. اما ویژگی‌ها و رفتارهای اصلی این لابی کارمندی چیست؟

      • این گروه به طرز عجیبی در تعریف از هم و پوشاندن عیوب یکدیگر خصوصا پیش مدیر بالادست هماهنگ و توجیه هستند. البته این را بدانید که این تعاریف حساب و کتاب دارد و هر یکی که می‌شنوی یکی باید جای دیگری پس بدهی و گرنه ممکن است که ورق برگردد و مغضوب این حلقه شوی زیر آبت بخورد! این موضوع به قدری روشن است که تعریف‌هایی را که پشت سر هم می‌کنند را هم می‌گویند تا طرف مقابل بداند که یکی بدهکار است و یا باید در جمعی با حضور خود او جبران کند یا خبر جبران کردن را برساند.
      • تابع هدف این لابی کارمندی رضایت رئیس است و در این کار هم سخت استاد و خبره هستند. رئیس در این مجموعه حرف اول و آخر را می‌زند کسی را یارای مخالفت با او نیست همه به او می‌خندند، نظراتش را تحسین می‌کنند و اوامرش را اطاعت ولو به ظاهر!!! ناگفته نماند این جماعت اینقدر باهوش هستند که اگر فکر کنند رئیس از انتقاد و مخالفت خوشش می‌آید به صورت مدیریت شده و به حد کفایت (نه بیشتر) نقش منتقد و مخالف را بازی کنند آن هم به نحوی که آخر قانع شوند و باز نظر رئیس به کرسی بنشیند.
      • این گروه استاد تقسیم منابع و منافع سازمان بین خودشان هستند هر کدام گرفتن امتیازی یا دستوری یا امکاناتی را البته برای همه بر عهده دارد و الته این هم بده بستان است اگر یکی پاداشی را برای بقیه گرفته انتظار دارد دیگران هم کارانه‌ای، اضافه‌کاری، سفری یا حداقل تشویقی را برای او بگیرند. دو جلسه که با این‌ها می‌نشینی می‌بینی همه هم و غم آن‌ها حل مسائل شخصی و ارتقاء شغلی و مالی‌شان است و آنچه برایشان مهم نیست حل مسائل سازمان و انجام مأموریت‌های آن است.
      • برای بهتر انجام شدن بند۳ این گروه اعضای خود را به سمت سمت‌هایی که تقسیم منابع به دست آن‌هاست می‌فرستند و به شدت از آن‌ها حمایت می‌کنند. مهمترین جاها هم بخش‌های مالی، رفاهی، منابع انسانی و بیخ گوش رؤساست که برای این جماعت جذابیت ویژه‌ای دارد.
      • بالاترین پست در بین این جماعت مهمترین عضو لابی است یعنی همه تلاش می‌کنند حداقل یکی را بالا بفرستند چون قدرت و نفوذ همه آن‌ها به اندازه بالاترین فردی است که آن‌ها توانسته‌اند در سازمان بچینند. کاملا شبیه مسابقات دوچرخه‌سواری است که یکی از اعضای تیم جلو می‌افتد و مقاومت و فشار هوار را می‌شکند و سایرین از این فضای به دست آمده پشت سر او استفاده می‌کنند. البته که خدمات این فرد بی‌پاسخ نمی‌ماند چون احتمال مغضوب قرارگرفتن و تنزل او هم متناسب با جایگاهش بیشتر است اگر به دلیلی پایین آمد دیگران زحماتش را جبران خواهند کرد.
      • اینها نسبت به مدیران بالادست خضوع عجیبی دارند و معمولا هم رئیس با فحش، عتاب، بغض، تمسخر و تحقیر با اینها برخورد می‌کند تا دیگران هم بدانند چه رئیس مقتدری است. این جماعت هم که این عتاب و خطاب در مقابل هدف مقدسشان اصلا اهمیت ندارد، می‌خندند و چشمی می‌گویند حتی از رئیس تقدیر هم می‌کنند که به فحشی تحویلشان گرفته است.
      • عمده وقت این افراد در جلساتی می‌گذرد که هیچ تأثیری در آن ندارند و صرفاً می‌روند تا حضور داشته باشند و دیداری تازه کنند و شاید هم از حواشی جلسه خبر جدیدی یا مزایایی کسب کنند. اوقاتی هم که در جلسه نیستند اگر مشغول به کار شخصی‌شان نباشند مشغول صحبت با تلفن هستند. دفترچه تلفن این افراد پایگاه داده کاملی است از همه مدیران قبل و حال و احتمالا بعد سازمان که بعضا در سازمان‌های دیگر مدیر شده‌اند و قدرت لابی کارمندی را فراسازمانی کرده‌اند.
      • شلوغ‌ترین و پرمشغله‌ترین زمان‌های این گروه وقتی است که مدیری می‌رود، عزل می‌شود یا می‌میرد. همه این‌ها بسیج می‌شوند تا یکی از خود یا لااقل همراه خود را جای او بنشانند. شاید اگر تلفن‌های افراد سازمان و جلسات غیر رسمی آن‌ها را بعد از این اتفاقات چک کنید با تقریب خوبی سبکه لابی کارمندی سازمان برای شما آشکار شود.
      • بیشترین حضور و اضافه کار بین کارمندان یک سازمان متعلق به همین گروه کارمندان است. هم به خاطر اینکه ریالی از مزایایی که می‌توانند بگیرند را از دست ندهند هم برای اینکه ضرورت شایعه‌ای نباشد که این‌ها خبردار نشوند. طبیعتا علی رغم بیشترین حضور کمترین بازده را از سازمان این‌ها برمی‌دارند و بیشترین هزینه را برای سازمان دارند اگر پرونده این‌ها را بررسی کنید نه اضافه کاری هست که نگرفته باشند نه خدای ناکرده پاداش و کارانه‌ای از آن‌ها فوت شده، نه وامی را از دست داده‌اند و نه صندوقی، سبد کالایی، حق جلسه‌ای یا سفری هست که این‌ها از آن استفاده نکرده باشند. همیشه هم از شلوغی کار و بار زیادی که بر دوششان هست گلایه‌مندند و البته معتقدند ایثارگرانه و تا پای جان ایستاده‌اند که خدای ناکرده آسیبی به سازمان نرسد.
      • این لابی اغلب در بین همه کارکنان خصوصا کارکنان پایین سازمان محبوبیت زیادی دارد چرا که برای این‌که خود راحت از همه منابع بهره‌مند شوند منابع سازمان را بین کارکنان تقسیم می‌کنند و به قول معروف به جلسه می‌رسند کارکنان بیچاره هم نمی‌دانند که منابعی که باید صرف کاری می‌شده یا مشکلی را از کشور و مردم حل می‌کرده تبدیل شده به کارت هدیه و سبدکالا و هزینه سفر و حق جلسه و … . این‌ها را حامی خود می‌دانند و کسانی را که حق آن‌ها را می‌دهند -نه بیشتر -ظالم می‌پندارند که همین اغلب باعث سرنگونی افرادی می‌شود که می‌خواهند عادلانه رفتار کنند.

این ویژگی‌ها باعث می‌شود این لابی ضمن اینکه خود در کار سازمان و مأموریت‌های آن خلل ایجاد می‌کنند. بخش مهمی از سازمان و کارکنان آن را نیز با خود همراه سازند و اعتبارات، منابع و اختیارات سازمانی به وجه المعامله برای کسب نفع بیشتر و جایگاه بالاتر این جماعت تبدیل شود. اما از کجا می‌توان فهمید این لابی در سازمان هست و میزان گسترش و نفوذ آن در سازمان چقدر است؟ کار سختی نیست و روسای محترم می‌توانند وجود و حدود و ابعاد این جماعت را به سادگی کشف کنند.

چند شاخص عددی ساده برای شناختن میزان نفوذ این لابی در سازمان وجود دارد. که برخی از آن‌ها در زیر آمده است!

      • تعداد ماشین‌ها و راننده‌های سازمان شاخص مهمی است.
      • تعداد مدیرانی که مسئول دفتر دارند مهم است.
      • متوسط متراژ اتاق مدیران در سازمان و نسبت آن‌ با متراژ محل کار کارکنان پایین‌تر سطح سازمان.
      • نسبت مساحت اتاق‌ها و مکان‌های جانبی مثل اتاق جلسه و اتاق استراحت و لابی و اتاق دفتر و …. به کل مساحت سازمان.
      • نسبت خالص دریافتی از حقوق، مزایا، پاداش، هدیه، کارانه و غیره به حقوق مدیران.
      • تعداد مصوبات خدماتی، رفاهی، تسهیلات و … به مصوبات کاری و مأموریتی در جلسات تصمیم­گیری.

اگر با این شاخص‌ها هنوز نتوانسته‌اید میزان حضور این لابی کارمندی را در سازمان درک کنید چند تست می‌تواند به شما کمک کند.

چند اظهار نظر بی‌ربط و غلط بکنید؛ ببینید چه کسانی استقبال می‌کنند و از آن به عنوان یک دستور حکیمانه یاد می‌کنند. تست تناقض هم تست خوبی است: در یک جلسه اظهارنظری کنید و در جلسه بعد درست خلاف آن را بگوئید؛ اگر هر دو، مورد استقبال مدیران سازمانتان بود باید فکری اساسی برای این سازمان کرد. یک چیز غیر منطقی بخواهید، کاری که ۶ ماه زمان لازم دارد در دو هفته بخواهید. ببینید چند نفر آن را شدنی می‌دانند. تست آخر هم تست سفارش است چند نفر آشنا با موضوعات نامربوط و خواسته‌های بی‌جا به مدیران سفارش جدی کنید؛ طوری که بدانند این‌ها مورد حمایت شما هستند. بعد از آن‌ها و هم از مدیران بازخورد بگیرید تا حدی خوبی لابی کارمندی سازمانتان را خواهید شناخت.

اگر هیچ اثری از لابی کارمندی در سازمانتان نبود -که بعید است!- خوشا به حال شما و سازمانتان، اما اگر بود چه باید کرد؟

      • مواظب دفترتان باشید. مهمترین جایی که مورد توجه این جماعت منفعت طلب است دفتر رؤسا است آن‌ها بیخ گوش رئیس را به هیچ قیمتی از دست نمی‌دهند. اگر دفترتان هم عضوی از آن‌ها شده فوراً اقدام به تغییر کنید.
      • مراقب ارتباط اطرافیان و نزدیکانتان با این افراد باشید. هر ارتباطی بین فرزند، برادر، خواهر و حتی آشنایان درجه دو و سه شما می‌تواند اهرم فشاری برای شما باشد که به دست این جماعت می‌افتد از این ارتباطات به ظاهر کم خیلی مفید و خیرخواهانه است به شدت پرهیز کنید.
      • فرهنگ شفاهی را تا جای ممکن با فرهنگ مکتوب جایگزین کنید. این لابی تبحر خاصی در تعاملات غیررسمی و تفاهمات شفاهی دارد تا آن‌جا که ممکن است از هر گونه مکتوب شدن پرهیز می‌کند. کوچکترین تعاملات حتی وقت دادن به افراد و دادن کوچکترین امتیاز و پاداش و منافع را منوط به ثبت و ضبط مکتوب کنید.
      • تا آن‌جایی که ممکن است این افراد را به کارهای تخصصی کم ارتباط سوق دهید. هرچند این‌ها معمولا کاری نیستند و از عهده هیچ کار تخصصی برنخواهند آمد اما مدیر پروژه شدنشان ضرر کمتر برای سازمانتان خواهد داشت تا نشستن آن‌ها در گلوگاه‌هایی که افراد و بخش‌های سازمان با آن سر و کار دارند. بخش‌های اداری، مالی، منابع انسانی و کارگزینی، حراست و بازرسی از جاهایی است که به هیچ وجه نباید پای این افراد به آن‌ها باز شود.
      • بالاترین مدیر در بین این جماعت را پایین بیاورید! برای تنزل کلی این حلقه لازم نیست با همه درگیر شوید بالاترین فرد را پایین بیاورید سطح کلی لابی کارمندی پایین خواهد آمد و همین کار را به تدریج ادامه دهید.
      • غیر از حقوق پایه، منافع و مزایای مدیران ارشد و سطح دوم و سوم را کم یا قطع کنید. مواظب باشید در این مرحله به مزایا و دریافتی سطوح پایین کاری نداشته باشید یا حتی از بالایی‌ها کم کنید و به پایینی‌ها اضافه کنید. جماعت منفعت طلب هم خود را نشان خواهد داد و هم اگر کمی صبور باشید به فکر تغییر کار خود خواهید افتاد.
      • به هیچ وجه ارتباطات سازمان با نهادها و سازمان‌های بیرونی را از طریق این افراد انجام ندهید. خصوصا در ارتباطی که انتظار دارید منجر به نتیجه شوند یا لازم است هویت مناسبی از سازمان در بیرون ارائه شود. این افراد به هیچ وجه مناسب نیستند. این جماعت از این ارتباطات و جلسات برای ایجاد تحکیم ارتباطات شخصی و غیر رسمی خود استفاده می‌کند و شبکه خود را به صورت فراسازمانی توسعه می‌دهند.
      • تعریف کارهای مشخص با شاخص‌های نتیجه‌ای (نه فرایندی) قابل اندازه‌گیری، مشخص، پیگیری و مواخذه مستمر شاخص‌های تعیین شده در اثبات کارآمدی و یا ناکارآمدی افراد بسیار ضروری است این کار افراد حاضر در لابی کارمندی را به طور طبیعی از جریان اصلی کارها حذف کرده و تنزل خواهد داد.
      • افزودن افراد غیر رسمی، صریح و عملیاتی در شبکه ارتباطی بین این افراد می‌تواند شبکه آن‌ها را از هم بپاشد. البته این کار را با ظرافت انجام دهید چون خود افراد غیر رسمی و نتیجه گرا می‌توانند مشکل‌زا شوند.

وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ

ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم!

روندهای کلان فضای مجازی و عصر اطلاعات

مهمترین اصل در تجزیه، تحلیل و حل هر مسئله فهم فضای مسئله و یافتن رویکرد و منظر درست برای شناخت و تحلیل آن است. آنچه در مواجهه­ی نظام و دستگاه­های مسئول با موضوع فضای مجازی در جریان است، نشان از عدم درک درست بنیان­ها و فضای مسئله دارد. به این علت است که در حال حاضر، اغلب راه‌حل­ها و اقدامات، بی‌حاصل و کم اثرند و مسئله روزبه‌روز پیچیده می‌شود. به عبارتی همانطور که در درمان بیماری­ها – خصوصاً بیماری‌های پیچیده – شناخت بیماری و علل آن مقدم بر درمان است و تشخیص غلط می‌تواند موجب بدتر شدن اوضاع و بی‌اثر شدن درمان شود، در مسائل اجتماعی نیز شناخت و تشخیص درست از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و مقدم بر هر درمان و دارویی است. به عبارتی اگر مسئله درست فهمیده شود، خواهیم فهمید که ایجاد شبکه اجتماعی، ایمیل، موتور جستجو و پیام رسان ملی در مقابل فیسبوک و جیمیل و گوگل و تلگرام، هرچند می‌تواند مهم باشد؛ اما مسئله‌ی نظام در سطح کلان نیست!

در مواجهه با فضای مجازی رویکردها متفاوت است. عده­ای این فضا را حاصل کاربردها و استفاده‌های فناوری اطلاعات و ارتباطات در دنیای امروز می­دانند؛ برخی فضای مجازی را عرصه­ای مانند اقتصاد، سیاست و فرهنگ می‌پندارند؛ و برخی آن را ابزاری بی‌جهت برای تسهیل امور بشر – خواه در راستای خیر و خواه در جهت شر – می‌دانند. طبیعی است که هر یک از رویکردهای فوق تبعاتی دارد و نوع مواجهه یا مقابله با فضای مجازی را متفاوت می‌سازد و داشتن یک تصویر درست از این فضا برای تعیین نوع برخورد با آن ضروری است. اما از آنجا که توصیف و تعریف فضای مجازی با توجه به وسعت، پیچیدگی، سرعت تغییر و درهم تنیدگی آن با فضای واقعی، کاری سخت و شاید ناممکن است، در ادامه سعی خواهد شد با بیان نکات کلیدی و قواعد مبنایی فضای مجازی و با استفاده از استعاره‌ها و تمثیلات، ساختار و ماهیت کلان این فضا ارائه و رویکرد درست در مواجهه با آن بیان شود.

از وقتی در عصر حَجَر، «کشاورزی» به صورت پراکنده شروع شد تا عصر کشاورزی در جهان مستقر شد و تمدن‌های عصر کشاورزی شکل گرفتند، چندهزار سال طول کشید. از وقتی در قرن ۱۶ و ۱۷ اولین اختراعات صنعتی شکل گرفت تا قرن ۱۹ که جوامع صنعتی شکل گرفتند و عصر صنعت مستقر شد چندصد سال طول کشید و از زمانی که در نیمه قرن بیستم اولین کامپیوتر‌ها پیدا شد تا مستقر شدن جوامع اطلاعاتی و آغاز عصر اطلاعات چند ده سال طول کشید. نکته‌ی کلیدی این است که در «دوران گذار» چندهزار ساله‌ی عصر کشاورزی، چندصد ساله‌ی عصر صنعت و چندده ساله‌ی عصر اطلاعات، همان قواعد عصر قبل بر جهان حاکم بود و نشانه‌های نوپدید عصر جدید از قواعد عصر قدیم تبعیت می­کرد. کشاورزی در عصر حجر یک کار جانبی کنار سبک زندگی انسان غارنشین و شکارچی آن عصر بود. در قرن ۱۶ و ۱۷ اختراعات صنعتی از پدیده‌های لوکس بود و صنعتگران و پیشروان تولید صنعتی، نخبگان جامعه بودند و اختراعات صنعتی حداکثر تسهیل­گر زندگی در عصر کشاورزی شدند؛ اما بعد از استقرار عصر جدید فعالیت‌های اصلی عصر قبل به فعالیت­های پشتیبان تبدیل شدند. کار نخبگان عصر قبل به کار کارگران عصر جدید تبدیل شد و نهادهای حکومتی، مدیریتی و پشتیبانیِ جدیدی متولی گرداندن و پیش بردن جوامع جدید شدند. مثلاً در عصر کشاورزی سازندگان دستگاه‌های مکانیکی پیشروان و قشر برتر جامعه بودند؛ اما در عصر صنعت این افراد به کارگران کارخانه‌ها و قشر متوسط جامعه تبدیل شدند و کشاورزان به‌تدریج کمتر شدند (بطوریکه در حال حاضر در جوامع صنعتی پیشرفته کمتر از ۳ درصد جامعه فعال را کشاورزان تشکیل می‌دهند.) و نقش پشتیبان جامعه صنعتی را ایفا کردند.

نکته‌ی کلیدی در مورد فضای مجازی این است که در ۳ یا ۴ دهه گذشته فناوری اطلاعات یک ابزار، یک فناوری یا یک تسهیل­گر در انجام امور و کمک به رشد جوامع صنعتی بود؛ اما در دهه‌ی اخیر فضای مجازی معنی تمدن و عصر اطلاعات به خود گرفته و در حال تغییر قواعد بنیادین و ساختارهای اساسی جوامع است. این یعنی فضای مجازی در کنار بقیه شئون عصر صنعت و جامعه صنعتی قابل تحلیل نیست بلکه همه شئون با توجه به زیرساخت­ها و قواعد عصر اطلاعات باز تعریف خواهند شد. آنچه این دوره را مهم و حیاتی می‌کند تأثیر بازیگران کلیدی در قواعد پایه­ای عصر آینده است. مبانی و اصول «اقتصاد»، «سرمایه» و «دارایی» در حال تغییر است؛ ارتباطات اجتماعی و ساختارهای جوامع متحول می‌شوند؛ مفهوم مرز و کشور و استقلال با باز تعریف روبروست؛ شغل، مفهومی جدید را تجربه می‌کند؛ حکمرانی و تنظیم­گری، شکل جدیدی گرفته است؛ و پدیده‌ها و نهادهایی در حال ظهور است که در عصر صنعت وجود نداشت. تحلیل این عصر جدید با عینک تحلیلگر عصر صنعت، حتماً ما را به بیراهه خواهد کشاند. اقداماتی که دو دهه پیش با نگاه ابزاری و تسهیل­گر به فناوری اطلاعات و ارتباطات می‌توانست درست باشد، دیگر کارآمد نیست. تفاوت­های بنیادین عصر اطلاعات با عصر صنعت که می‌تواند همه‌ی ساختارهای جامعه را تحت تاثیر قراردهد، در ادامه ارائه شده است. البته بدیهی است که تفاوت‌ها و ویژگی‌های عصر اطلاعات به همین موارد خلاصه نمی‌شوند و توضیح این ویژگی‌ها و تفاوت‌ها نیازمند مجالی است مفصل؛ اما سعی شده است موارد اساسی که علت بروز سایر تفاوت‌ها می‌شوند و می‌توانند نگرش به فضای مجازی را اصلاح کنند، فهرست شوند.

روندها و تغییرات کلیدی در فضای مجازی و عصر اطلاعات

      • واسط‌های فناورانه، ماهیت ارتباطات و مفاهیم بنیادین «هویت»، «شبکه» و «جامعه» را دستخوش تغییر جدی خواهند کرد. توسعه واسط‌های قابل مدیریت (interface ها) در همه‌ی اشیاء و اجزاء زندگی بشر و تسلط پردازش ماشین بر این واسط­ها باعث خواهد شد بسیاری از تعاملات و ارتباطات توسط هوش مصنوعی و قدرت پردازش ماشین کنترل شود. مبنای این تفاوت، مدیریتِ ارتباط هر عنصر و جزء در جامعه و طبیعت با دیگر عناصر از طریق واسط­های تکنولوژیک است. تاکنون ارتباطات تلفنی و مخابراتی، اینترنت و فناوری‌های نوظهور دیگر، بخشی از ارتباطات انسان با سایر افراد را تسهیل می‌کردند که به همان اندازه نیز قابل کنترل و مدیریت بودند؛ اما همانطور که در مقدمه بیان شد، این روند از یک تسهیل­گرِ ارتباطاتِ انسان‌ها در عصر صنعت در حال تبدیل شدن به شکل‌دهنده و مدیریت‌کننده ارتباطات انسان با دیگر انسان‌ها، طبیعت، اشیاء و حتی با خود اوست.
      • ثبت، تمدن ساز است. اینکه انسان‌ها چگونه با هم تعامل و معامله می‌کنند و چگونه آن را ثبت می­کنند، ساختارهای اجتماعی و حکومتی جوامع را شکل می­دهد. در عصر صنعت، ثبت در نهادهای واسطِ مورد اطمینان (trusted third party) توسعه پیدا کرد. بانک­ها، مراکز ثبت احوال و اسناد، روش­های انتقال مالکیت­، حسابداری و حسابرسی توسط ناظر تایید شده و بسیاری از این عناصر سوم ایجاد شد و ساختارهای اجتماعی حکومت­ها و نهادهای ملی و بین المللی بر همین مبنا شکل گرفت. تا چند سال پیش فناوری اطلاعات تسهیل­گر همین روش­های ثبت و ابزاری برای فرایند­های نهادهای واسط بود. توسعه فناوری نوین زنجیره بلوکی (block chain) و قراردادهای هوشمند، اصل نیاز به عنصر سوم و نهاد واسط را با چالش مواجه کرده است. این موضوع باعث شده اغلب حکومت‌ها خصوصاً حکومت‌های پیشرو به فکر چاره‌جویی برای بازتعریف نهادها، قدرت نرم خود و سازوکارهای تنظیم گری در این عصر نوین باشند. این تغییر شاید مهمترین تغییری است که نهادها، حکومت‌ها و جوامع عصر اطلاعات را شکل خواهد داد. به گفته‌ی یکی از اعضای هیأت مدیره بانک مرکزی آمریکا همانطور که با ایجاد «بانک» و «حسابداری دو طرفه» تحولات بزرگی در دنیا اتفاق افتاد که تا قبل از آن، امکان پیش‌بینی‌شان وجود نداشت، اکنون نیز «فناوری زنجیره بلوکی» و «قرارداد هوشمند» تغییرات بزرگ و غیر قابل پیش‌بینی را در جهان ایجاد خواهد کرد.
      • زمان ده برابر سریعتر عمل خواهد کرد. همانطور که بیان شد در عصر صنعت هزاره‌ها به سده و در عصر اطلاعات سده­ها به دهه تبدیل شده‌اند؛ یعنی سرعت تحولات هر عنصر نسبت به قبل حدوداً ۱۰ برابر شده است. این تغییر هر چند مشهود است؛ اما در اقدامات ما چندان اثر گذار نبوده است. به عبارتی سرعت تصمیم، اقدام و رسیدن به نتیجه باید ۱۰ برابر شود و جنس محاسبات و طراحی‌ها نیاز به تغییر دارد. حکومت‌های پیشرو به سرعت در حال ابداع و استفاده از روش‌های طراحی، اجرا و تجربه سریع هستند.
      • دارایی‌ها و سرمایه در عصر اطلاعات تغییرات بنیادین خواهد کرد. اگر در عصر کشاورزی، «زمین» سرمایه بود؛ و در عصر صنعت، «انرژی»، «نفت»، «طلا» و «نیروی انسانی» به سرمایه تبدیل شد؛ در عصر اطلاعات، «دارایی‌های نامشهود» عمده‌ی سرمایه بشر و بنگاه‌های اقتصادی را تشکیل خواهد داد. شاید جالب باشد همانطور که اقتصاد عصر صنعت چندده و یا چندصد برابر اقتصاد عصر کشاورزی شد، پیش‌بینی می‌شود ابعاد اقتصادی عصر اطلاعات نیز چندصد برابر عصر صنعت باشد. این یعنی دارایی‌های فعلی جوامع و کشورها بخش کوچکی از دارایی‌های آن­ها در آینده به حساب خواهد آمد.
      • سبک زندگی انسان عصر اطلاعات تفاوت بنیادین با سبک زندگی انسان عصر صنعت دارد. جامعه کارگریِ فصلی و تنظیم شده با پدیدهای طبیعی – مثل طلوع و غروب و آب و هوا – در عصر صنعت، روی به استاندار شدن و تنظیم شدن با ساعت و سوت کارخانه و قراردادهای بشری آورد؛ و جامعه‌ی مدرن که قواعد آن توسط سرمایه‌داران و حکومت‌ها تعیین می­شد را شکل داد. عصر اطلاعات عصر از بین رفتن بسیاری از قواعد استاندارد و عصر قاعده‌گذاری هر فرد و اجتماع برای خودش خواهد بود. با کمرنگ شدن مرزهای زمانی، زبانی و جغرافیایی، هر فرد حاکم و قاعده گذار دنیای خود است و هماهنگی بین افراد و جوامع را «تکنولوژی» بر عهده خواهد گرفت. این یعنی ماهیت تمدن‌های عصر اطلاعات پیوستگی و یکپارچگی تمدن‌های صنعتی را نخواهند داشت و تمدنی شناور و توزیع شده در راه است. این تحول مهم نیز رویکردهای مدیریت و تعامل با جامعه و روش‌های حکومت و تنظیم گری را با تغییرات بنیادین مواجه خواهد نمود.
      • مرز حکومت و جامعه کمرنگ خواهد شد و حکومت‌داری مفهومی نوین را تجربه خواهد کرد. تغییرات بنیادین گفته شده، همه‌ی ساختارها و سازه‌های بشری خصوصا حکومت‌ها و شیوه‌های اداره‌ی جامعه را دستخوش تغییر خواهد کرد. حاکمان عصر صنعتی که عادت به تعیین سیاست برای جامعه داشتند و خود را متولی قاعده‌گذاری و تصمیم‌گیری برای جامعه می‌دانستند یا باید کنار بروند و یا باید نقش تنظیم‌گری نهادهای اجتماعی کوچک و بزرگ را به رسمیت بشناسند و به روش‌های حکمرانی توزیع‌شده، متنوع و اقناعی تن بدهند.

نظام آموزشی مطلوب

سیستم آموزشی حوزه‌های قدیم چطور بود؟

خیلی از علمای قدیم را که ببینی، دروس مقدماتی را پیش پدر یا عموی‌شان خوانده‌اند. اصلا اینطور نبود که ثبت‌نام انجام بشود و مشخص باشد که یک نفر باید چه درس‌هایی را بخواند. کسانی هم که عمو یا پدر عالم نداشتند، عالمی را می‌دیدند و این عالم سفارش طلبه را به یکی از طلاب توانمند خودش می‌کرد. مثلاً به یکی از تازه‌واردها می‌گفت که صرف با فلانی شروع کن و به دیگری می‌گفت که اخلاق را با بهمانی شروع کن. بعد از مدتی که درس‌های مقدماتی به این شکل گذرانده می‌شد، چند نفر از طلبه‌ها – مثلاً سه یا چهار نفر – جمع می‌شدند و حسب نیاز به سراغ یکی از اساتید می‌رفتند تا برای‌شان درس بگوید؛ گاه مجبور به اصرار می‌شدند تا استاد یک ساعت به آنها اختصاص بدهد. مثلاً آقای حسن‌زاده‌ی آملی نقل می‌کردند که «آیت‌الله شهرانی به اصرار بنده و یکی از دوستان، یک ساعت قبل از اذان صبح درسی به ما می‌دادند؛ در این ایام، قبل از اذان صبح سر بحث دو کلاس نشسته بودیم». یعنی سیستم حوزه اینطور نبود که طلاب از ساعت ۸ الی ساعت ۱۶ کلاس داشته باشند و حضور و غیاب بشوند و برای ورود و خروج، کنکور بدهند و الخ. برخی از طلبه‌ها بعد از گذراندن این درس‌ها به مرحله‌ی اجتهاد می‌رسیدند و تعدادشان هم کم بود. اینها درس خارج می‌گفتند؛ یعنی مجتهد شهیری می‌شد و یک مبحث مشخصی را به‌صورت عمومی در درس خارجش مطرح می‌کرد و همه می‌توانستند در درس ایشان شرکت کنند. درس بقیه معمولاً به‌صورت محدود و خصوصی برگزار می‌شد؛ مثلاً اگر در محوطه‌ی حوزه می‌رفتی، عده‌ای گله‌گله نشسته بودند؛ یکی به چند نفر لمعه می‌گفت؛ دیگری به چند نفر مکاسب می‌گفت؛ دیگری صرف می‌گفت؛ و الخ.

یکی از تفاوت‌های سیستم حوزه‌ی قدیم با سیستم دانشگاهی این بود که همه لزوماً از یک مسیر مجتهد نمی‌شدند؛ بلکه استاد اصلی حسب شرایط – توان فرد و پتانسیل اساتید – مسیر تحصیل هر طلبه را مشخص می‌کرد. البته هنوز هم در قسمت‌هایی از قم این سنت در تحصیل وجود دارد؛ مثلاً حاج‌آقا علوی می‌گویند که امضای من در تایید یک شخص از امضای بسیاری از مدارس، اعتبار بیشتری دارد. ولی جریان کلی که در سیستم حوزه در حال رواج است، حرکت به‌سمت سیستم‌های ترمیک و استاندارد شده‌ی دانشگاهی است.

آیا این مدل، مدل خوبی است؟ یعنی آیا این مدل قابل تعمیم به سایر رشته‌ها و علوم هم هست یا اینکه فقط برای دروس فقهی و دینی جواب می‌دهد؟

برای کسانی که وارد این سیستم شده‌اند خیلی خوب است؛ ولی توسعه‌پذیری‌اش بسیار کم است. مثلا الان حوزه‌ی علمیه دارد حدود ۲۰۰۰۰ نفر طلبه می‌گیرد و این ۲۰۰۰۰ نفر را هم زمانی توانست پشتیبانی بکند که ساختار قدیمی خودش را کنار گذاشت و این سیستم ترمیک دانشگاه را پیش گرفت. سوال جدی این است که چطور سیستمی مثل سیستم قدیم حوزه می‌تواند حدود ۱۰۰۰۰۰۰ نفری را که متقاضی دانشگاه‌ها هستند، پشتیبانی کند. شاید اصلاً این امکان‌پذیر نباشد. حوزه مثل دانشگاه نیست که یک نفر بیاید و بعد از چهار یا پنج سال درسش تمام بشود و برود؛ حوزه تمام شدن و درآمدن ندارد. با این وضعیت به نظر می‌رسد که طی ده سال آینده حوزه تحولات اساسی را به خود ببیند؛ البته تحولاتی در جهت منفی؛ نه مثبت.

در دوران گذشته از یک روستای ۲-۳ هزار نفری، ۴-۵ نفر تحصیل را انتخاب می‌کردند که نهایتاً یک یا دو نفرشان به درجه‌ی اجتهاد می‌رسید و بقیه مبلغ و امام جماعت می‌شدند. یعنی این نبود که همه الا و بالا باید تحصیلات آکادمیک داشته باشند. اینکه آیا می‌شود برای رشته‌هایی مثل صنایع دقیقه، هم همین سیستم گله‌گله‌ی حوزه را پیاده کرد؟ اگر با همین ابزارها و روش‌هایی که در دستمان است به نظر می‌رسد که خرتوخر عجیب‌غریبی بشود. شاید این سیستم درست باشد؛ ولی در مورد یک مدرسه و دو مدرسه که فکر نمی‌کنیم. زمانی که در مقیاس کلان فکر می‌کنیم، نمی‌توانیم الگوی یک مدرسه را به‌صورت خطی توسعه بدهیم و کل سیستم را مثل یک مدرسه ببینیم؛ اشتباهی که الا ماشاءالله در سیاست‌های آموزشی کشورمان، مشاهده می‌کنیم. جامعه‌ی حاصل از مدرسه‌های کشور، جمع جبری مدارس کشور نیست. این جامعه باید طوری مدل شود که هویت و مأموریت‌های اصلی‌اش حفظ بماند.

این موضوع، قضیه‌ی توسعه‌ی فراکتالی را زیر سوال نمی‌برد. به خاطر اینکه توسعه در فراکتال‌ها، خطی اتفاق نمی‌افتد. در فراکتال‌ها توسعه حسب یک رابطه‌ای اتفاق می‌افتد و این رابطه محدودیت‌زا است. مثلاً درخت یک ساختار فراکتالی دارد و همین روابط توسعه‌دهنده‌ی درخت، موجب می‌شود که درخت تا محدوده‌ی معینی رشد کند. اما ما با نگاه کلاسیک و خطی سعی می‌کنیم که یک نمونه‌ی موفق را به‌صورت بدون حدومرز توسعه بدهیم. لذا در مورد سیستم حوزه هم شاید سیستم حوزه طوری توسعه می‌یابد که حدومرزش محدود باشد و بیش از آن با حفظ هویت و مأموریت ش قابل توسعه نباشد. شاید ساختار فراکتالی حوزه فقط برای همین ابعاد کوچک جواب بدهد. باید فکر کرد؛ در مورد اینکه سلول اولیه‌ی حوزه و مکانیزم توسعه‌ی آن باید چطور باشد تا بتواند حجم عظیم طلاب و دانشجوها را پشتیبانی کند؟

برخی مفاهیم در طراحی سیستم آموزشی وجود دارند که بسیار قابل اهمیت هستند. مثلاً رابطه‌ی مستقیم استاد با دانشجو. اما این مفهوم برای پیاده‌سازی در مقیاس کلان، ملاحظات فراوانی دارد. مثلا اینکه در حال حاضر به‌طور متوسط نسبت اساتید به دانشجویان حدود ۱ به ۵۰ است. آیا یک پدر قابلیت پرورش و آموزش ۵۰ فرزند را دارد که یک استاد بتواند فقط در ساعات کاری‌اش آموزش و پرورش ۵۰ دانشجو را مدیریت کند؛ آن هم این اساتید که از هر ۱۰۰ نفر، سر ۲ نفر هم به تن‌شان نمی‌ارزد؟ اصلاً فرض کنیم که ارتباط استاد و دانشجو خیلی خیلی خوب و لازم؛ و اصلاً هر دانشجو یک استاد؛ با این حساب هم هنوز ساختاری برای پشتیبانی صحیح این اتفاق در مقیاس کلان نداریم.

در سیستم حوزه‌ی قدیم چه مدرکی داشتیم؟

امضای استاد؛ معمولاً اینکه یک طلبه فلان درس‌ها را خوانده یا اینکه اجازه‌ی بهمان کار را دارد. البته خیلی وقت‌ها حتی این مدرک هم داده نمی‌شد و تأییدات ضمنی بود. مثلاً وقتی قصد به درس خواندن می‌کردی، استاد شما را برای یک درس مشخص به یک طلبه معرفی می‌کرد و این بدین معنی بود که فلان درس آن طلبه مورد تایید این استاد است. یعنی رئیس مدرسه مسلط بود به شرایط طلاب مدرسه. مثلاً شهید بهشتی و شهید قدوسی و … که مدرسه حقانی را تاسیس کردند، هدف‌شان آدم‌پروری بود و به همین دلیل به هر کس یک کار متفاوت می‌دادند؛ یکی را به تحصیل و یکی را به تدریس امر می‌کردند. در حالی که در دانشگاه‌ها نه رئیس دانشگاه، نه رئیس دانشکده، نه رئیس گروه و گاه نه حتی استاد راهنما دانشجو را نمی‌شناسد. در حالی که همه کسانی که زیر دست شهید بهشتی رفتند، بالاخره یا در مباحث علمی یا در مباحث فنی یک کاره‌ای شدند. البته با توجه به اساتیدی که ما می‌شناسیم‌شان، خدا را شکر می‌کنیم که ما را نمی‌شناسند و در دوره‌ی تحصیل، کاری به کارمان ندارند. چون اگر داشتند، وضع وخیم‌تر از اینی که هست، می‌شد. بعضی از اساتید دو تا مرغ را هم نمی‌توانند پرورش بدهند. البته تک و توک اساتیدی هستند که خیلی توانمند و آدم‌سازند؛ ولی مابقی واقعاً فاجعه‌اند. استادی فقط که به دانش نیست. یک حداقل‌هایی هم لازم دارد؛ در هر رشته که می‌خواهد باشد.

یکی دیگر از مفاهیمی که در سیستم‌های آموزشی اهمیت دارد این است که اساتیدی که قابلیت شاگردپروری دارند، در این سیستم تربیت بشوند و بالا بیایند؛ نه کسانی که به دنبال انواع مدارک و کردیت‌ها هستند.

در سیستم قدیم حوزه – مثل سیستم قدیم تترا – هر کس که می‌خواست وارد سیستم می‌شد؛ ولی همه نمی‌توانستند ادامه بدهند. یعنی بعد از مدتی خودشان متوجه می‌شدند که به درد این سیستم نمی‌خورند. خودشان می‌رفتند بیرون و به کار دیگری – مرتبط یا غیرمرتبط – مشغول می‌شدند. یعنی مثل دانشگاه نبود که با زور و شب‌امتحان‌خوانی و تقلب و دستمال و چونه و … قبولی بدهند و تمام بشود و برود. مجتهد شدن برای هیچ کسی کلاس کاری و منصب و … نمی‌آورد که یک عده دنبال آن باشند. در صورتی که توی دانشگاه همه به زور به دنبال گرفتن مدرک دکتری هستند که بتوانند پزش را بدهند. این مدرک‌ها توهم هم می‌آورد و افراد فکر می‌کنند که صرف گرفتن مدرک دکتری، شخص خاصی شده‌اند؛ باد به غبغب می‌اندازند و هر جا که می‌روند مدرک‌شان را به نمایش می‌گذارند. شاید اساس تفاوت حوزه‌ی قدیم با دانشگاه در همین است که در سیستم حوزه‌ی قدیم، خود مسیر تحصیل، اصالت داشت؛ اما در دانشگاه مقصد تحصیل اصالت دارد. یعنی افراد حوزوی می‌گفتند که «درس می‌خوانیم چون وظیفه‌مان است» نه اینکه «درس می‌خوانیم تا بتوانیم ال کنیم و بل کنیم». در حال حاضر که حوزه یک حالت ترمیک به خودش گرفته و به همین خاطر ابتدا و انتها پیدا کرده، کاملاً دارد از اساس تغییر می‌کند. یعنی الان حوزوی‌ها هم می‌گویند که «به حوزه آمده‌ام تا بتوانم فلان کار را بکنم». البته ممکن است که فلان کار خیلی مقدس هم باشد. این باعث می‌شود که طلبه‌ها برای انتهای تحصیل خودشان وقت تعیین کنند و فقط تا مدت‌زمان مشخصی خودشان را «واقعاً» طلبه بدانند. برخلاف علمایی مثل امام که تا آخر عمرشان «واقعا» خودشان را طلبه می‌دانستند و در سیستم حوزه فعالیت می‌کردند و می‌گفتند که وظیفه‌ی اصلی ما طلبگی است و مواردی مثل مبارزه و اداره حکومت اسلامی عرض‌هایی است که بر آن حاکم شده است. چیزی که در این تحول اهمیت دارد این است که هویت و ماهیت سیستم آموزشی حوزه – که درس خواندن را وظیفه می‌دانست نه ابزار – کمرنگ شده و کمرنگ شدن‌ش ادامه هم دارد.

حوزه‌ی الان ما همان دانشگاه است که عده‌ای می‌آیند که بعداً بتوانند یک کاری – مثل اصلاح جامعه – بکنند. همین شده که جامعه و به تبعش تلویزیون پر شده است از «حجه‌الاسلام دکتر» که «حجه‌الاسلام»ش را در برخی جاها و «دکتر»ش را در برخی جاهای دیگر استفاده می‌کنند تا بتوانند اثرگذار باشند. اینها در واقع خروجی سیستم‌هایی مثل دانشگاه هستند. فقط دانشگاه‌های علوم انسانی که «اتفاقاً» همه اساتیدش لباس روحانیت به تن داشته‌اند.

علم را می‌شود دو دسته کرد. یکی‌ش علم کاربردی؛ دیگری علمی که اساسش نور است! علم کاربردی همان حرفه است؛ زیاد علم نیست. مثلاً همان آهنگری سابق در دروس امروزی تبدیل شده به رشته‌ی مکانیک. در دوره‌های قبل برای آهنگری کلاس و دانشگاه برگزار نمی‌شد؛ بلکه افراد مدتی پیش یک استادکار شاگردی می‌کردند و بعد از مدتی، فوت و فن کار را یاد می‌گرفتند و خودشان می‌شدند آهنگر. حالا هواپیما ساختن همان شمشیر ساختن است؛ فقط تکنولوژی مقداری پیشرفت کرده است. حرفه‌ی آهنگری تبدیل شده به رشته‌ی مکانیک و هوافضا؛ کشاورزی همینطور؛ تولید انرژی همینطور؛ و الخ. لذا علومی از این جنس قابل قیاس با علومی نیستند که نور خوانده شده‌اند – العلم نورً یقذفه الله فی قلب من یشاء. کسب علم سنخ نور، خیلی چیزهای دیگری غیر از دانش نیاز دارد. ای بسا که دانش اصلاً یک بخش قابل حذف از آن باشد. علمی که از سنخ نور است، معرفت ایجاد می‌کند. کسب معرفت آدم هم هیچ وقت تمام نمی‌شود – ما عرفناک حق معرفتک. یعنی انسان وقت به وادی معرفت می‌افتد هدف‌ش همین سیر در معرفت است. معرفت نهایی که حاصل نمی‌شود. لذا سیر اصالت پیدا می‌کند. اصلا مقصدی نیست که اصالت پیدا کند.

این نکته خیلی دقیق و ظریف است. وقتی که افراد با هدف سیر در مسیر معرفت پا به هستی علم سنخ نور می‌گذارد، قاعده‌اش این است که وقتی عالم به چیزی شدی، وظیفه‌ات می‌شود که آن را به بقیه بیاموزی – زکاه العم بذله لمستحقه؛ نه اینکه برای گفتن احکام به سراغ حوزه علمیه برویم. حالا اینجا یک سوال مطرح می‌شود و آن اینکه اصلاً در رشته‌هایی مثل مکانیک هم می‌توان شاگردپروری کرد یا اینکه دین باید پایه‌ی آموزش باشد و سایر مهارت‌ها حسب نیاز آموزش داده شود؛ مثل سیستم شیخ‌بهایی.

سیستم آموزشی غرب مبتنی بر نیاز است. یعنی در سیستم آموزشی غرب، مسئولین می‌آیند و می‌گویند که به یکسری افراد با چنین ویژگی‌هایی نیاز است و بعد تعیین می‌کنند که این ویژگی‌ها با سپری کردن این واحدها ایجاد می‌شود. یعنی یک نگاه کاملاً کارکردی به انسانهای در حال تحصیل وجود دارد. در دنباله‌ی همان سوال معروف انشاهای دبستان که «در آینده می‌خواهید چه کاره شوید؟». یعنی برای اینکه افراد یک کاره‌ای بشوند، کارکردشان اهمیت دارد و برای کسب این کارکرد، این توانمندی‌ها لازم است و برای این توانمندی‌ها باید این درسها خوانده شود. دقیقاً مثل ابزار؛ مثلاً یک آچار برای اینکه پیچ را باز کند، باید چنین باشد و چنان و یک انسان برای اینکه بتواند هواپیما بسازد باید چنین باشد و چنان یا یک انسان برای اینکه بتواند مشاوره روانشناسی بدهد باید چنین باشد و چنان و الخ. حالا فرض اینکه کارکردمحور نه؛ مسئله‌محور. چطور می‌توان سیستم آموزشی طراحی کرد که به‌جای افرادی با کارکرد مشخص، با قابلیت مشخص حل مسئله تربیت کرد؟

در دوره‌های گذشته اتفاقاً اینطور نبود که علما به دنبال حل مسئله باشند. آنقدر در مسیر علم پیش می‌رفت تا به یک حکمتی برسد تا در مواجهه با مسئله، راه‌حل از درون‌ش بجوشد. مثلاً شیخ بهایی نرفته تا بتواند معماری مسجد امام را علم کند یا آب نجف‌آباد را تقسیم کند؛ اما به حدی از بینش و حکمت رسیده بود که در مواجهه با مسائل، راه‌حل از درونش می‌جوشید. یا امام نرفت نحوه‌ی حکومت‌داری بخواند یا برای نحوه‌ی اسلامی کردن اجزای حکومت شاه، تحصیل کند؛ بلکه به بصیرت و حکمتی رسید که در لحظه راه‌حل‌های تقابل با حکومت شاه و تعامل با مردم از دل ایشان می‌جوشید.

اشتباه است که ما بیایم اسباب و اساس حل مسائل و تبیین تبدلات در عالم را به سطح مادی تنزل بدهیم و بخواهیم با تعریف الهی از علم آن را حل کنیم. یعنی مسائل عالم تنها راه‌حل‌های‌ش از داخل سیر طبیعی نیست. خیلی از مسائل از طرقی غیر از آنچه که ما می‌فهمیم حل می‌شود. علم الهی که ما داریم تنزل می‌دهیم به اینکه چطور می‌توانیم انتقالش بدهیم تا بتوان با آن مسئله‌ها را حل کرد، خیلی جاها ناظر به قوانین نشئات بالاتر عالم است و مسائل را جور دیگری حل می‌کند؛ غیر از آنچه که ما می‌فهمیم. ای بسا همان طور که حکومت اسلامی با قیام یک نفر حاصل شد، اقتصاد اسلامی هم با قیام یک نقر حاصل بشود. در این صورت دیگر این یک موضوع و مسئله علمی نیست. مشکل ما این است که مسائل را خلط کردیم. ما نمی‌توانیم بفهمیم که در نشئات بالای عالم چه خبر است و فقط اینقدر می‌فهمیم که مسئله فلان است و آموزش بهمان است و مشکلات بیسار است و از طرفی هم می‌پذیریم که علم چیزی فراتر از اینها است؛ بعد تلاش می‌کنیم که بتوانیم یکجوری قبای این علم را به بدن این مشکلات و مسائل و سیستم‌ها اندازه کنیم و بپوشانیم‌شان. بعد فکر می‌کنیم که متدلوژی ما چه باشد. اصلاً نشئه‌ی حل مسئله در عالم چیزی متفاوت از فهم ما است؛ یعنی آدمی‌زاد باید بستر حل مسئله را فراهم کند تا اینکه به سراغ تولید راه‌حل برود؛ چون ما که تاثیری نداریم – لاموثر فی الوجود الا الله. این است که کسب علم نور، باید برای افراد وظیفه بشود. یعنی سیستم جامعه‌ی اسلامی باید جوری باشد که اگر افراد می‌بینند که به تعداد کافی عالم علوم حوزوی هست، بروند و کشاورزی، نانوایی یا … بکنند؛ چون وظیفه است. اصلاً اینکه ما باید همه را ترغیب کنیم که بروند در سیستم حوزه، شاید اشتباه باشد.

اشتباه ما این است در پارادایم‌های غربی افتادیم و سطح فهم‌مان به در علم و حتی علوم دینی به سطح مادیات تنزل پیدا کرده و نگاهمان کاملاً کارکردی شده است. یکی از دلایلی که تلاش‌های علم دینی جواب نمی‌دهد همین است که فهم از علم دینی پایین آمده است. در حالی که ماهیت علم دینی اصلاً شبیه به ماهیت علوم مادی – با این ادبیات که تولید و انتقال دانش و حل مسئله و مدل مدیریت اسلامی و … – نیست. اشتباه ما این است که وقتی می‌گوییم «علم باید دینی بشود» یا اینکه می‌گوییم «سیستم آموزش باید دینی طراحی شود»، وقتی‌که علم را چیزی غیر از آنچه که هست تعریف کنیم، سیستم‌های‌ش هم غیر از این می‌شود؛ اصلاً نوع فکر کردن عوض می‌شود و … . وقتی گفتیم که «العلم نورً یقذفه الله فی قلب من یشاء»، فقط تو بستری فراهم می‌کنی که «من یشاء» ایجاد بشود. در این صورت همه‌ی اجزای سیستم آموزشی‌ات باید در این راستا حرکت کنند که همه افراد داخلش به مرحله «من یشاء» برسند. حالا دیگر این علم مسئله‌ها را حل می‌کند؛ اما نه «لزوماً» به همین متدلوژی‌ها و روش‌های موجود؛ بلکه «شاید» با ابزارها و طرق دیگری. گاهی حتی ممکن است که این افراد – به قول امام (ره) – به ولایت کلیه نیز برسند و از این طریق مسائل را حل می‌کند. لزومی نیست که اقتصاد اسلامی ما حتما با متدلوژی‌های علمی حل بشود. با ولایت کلیه حل بشود یا چیزی شبیه این، اشکالی دارد؟ البته الان ما خودمان هم نمی‌فهمیم.

فهم‌مان از علم بسیار پایین آمده است. اصلاً مباحثی که مطرح می‌شود مذخرفات محض است. می‌گویند می‌خواهند اسلام‌شناسی اسلامی ایجاد کنیم. کسی را که طبق سیلابس درسی اینها درس می‌خواند، بگذارید در مقابل علامه قاضی. علم علامه به انسان کجا و علم یک انسان‌شناس به انسان کجا؟! علم غرب، یکسری روش فهم تولید کرده که ما آنها را پذیرفتیم و حالا می‌خواهیم به آنها رنگ و بوی اسلامی بدهیم. آنوقت می‌گوییم «در انسان‌شناسی غربی می‌گویند انسان دارای فلان ویژگی‌ها است و اسلام می‌گویند که انسان دارای بهمان ویژگی‌ها است» و خوشحالیم که داریم علم دینی تولید می‌کنیم. اصلاً می‌شود علم امثال علامه قاضی را مدل کرد و توی یک سیستم ریخت در مغز طلبه؟ استاد باید خودش بفهمد و یک درجه‌ای از فهم را خودش داشته باشد تا بتواند پرورش بدهد. آیا اصلاً تربیت به آن شکلی که ما در اسلام قبول داریم به‌صورتی است که ما بیاییم رشته‌ی «علوم تربیتی اسلامی» ایجاد کنیم؟ یا اینکه تربیت را دست رب می‌دانیم و فقط کاری می‌کنیم که بستر تربیت در افراد ایجاد بشود؟ ای بسا که در اقتصاد هم همینطور باشد. ما اقتصاد را به‌عنوان یک علم پذیرفتیم و بعد یک چیز اضافه‌ای گذاشتیم کنارش و گفتیم که باید اقتصاد اسلامی داشته باشیم. آنوقت بعضی از اقتصاددان‌های ما می‌گویند که برویم ببینیم بیخ اقتصاد غرب چه بود که ما بیخ‌ش را اسلامی کنیم تا بتوانیم اقتصاد اسلامی تولید کنیم! جنس علم اسلامی با جنس علوم کاربردی متفاوت است.

اینقدر بعضی وقت‌ها سطح فهم آدم‌ها از مسائل پایین می‌آید که یک تحلیل در حال شیوع در بین بچه‌مذهبی‌هایی که می‌شناسم‌شان این است که یکی از دلایل مدیریت خوب امام در انقلاب، حضور چندمدتی او در فرانسه بوده است. یعنی فهم آدم‌ها آنقدر تنزل پیدا می‌کند که همه‌ی اسباب را مادی می‌بینند که وضع تحلیل‌شان به اینجا می‌رسد. حال ما یک تکه را از عالم پایین برمی‌داریم و یکه تکه را از عالم بالا. حق هم داریم که نفهمیم. از وقتی که خردسال بودیم با همین پارادایم بزرگ شدیم و حتی حالا هم که در دانشگاه هستیم، همین پارادایم بر ما حاکم است و بعد می‌خواهیم فکر کنیم به یکسری اسباب غیبی در حل مسائل‌مان! این است که نمی‌توانیم مطلوب طراحی کنیم؛ پس بیاییم ذره ذره، مشکلات نظام موجود را برطرف کنیم. مثلاً بتوانیم آداب معلم و متعلم را از حالت بیعی دربیاوریم؛ یا بتوانیم بستر «زکاه‌العلم نشره» را ایجاد کنیم؛ و گاماس گاماس الخ. اینکه به دنبال یک مدل مرجح مطلوب بگردیم خیلی بعید به نظر می‌رسد که بتوان به نتیجه‌اش امیدوار بود؛ چون فهولی روی این قضیه کار کرده‌اند و علت این که به آن نمی‌رسیم هم این نیست که آنها کمتر از ما می‌فهمیدند؛ نه. بلکه به این خاطر بوده که دنبال یک مدل کامل و بی‌نقص می‌گشتند و می‌خواستند یک نظام مطلوب ایجاد کنند. حتی به نظر من دانستن جهت کلی هم برای شروع کردن و استارت زدن لازم نیست. خود ما هم باید به قلب‌مان رجوع کنیم؛ علی‌الخصوص در این موضوعات. یعنی با نیت قربه الی الله، قیام لله بکنیم و دلمان را راضی کنیم تا خدا خودش مسیر را نشان‌مان بدهد؛ که خداوند می‌فرماید «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا».

مسئله‌های حکومت‌ها در علم‌وفناوری

با توجه به مسائلی که گفته شد و چشم­انداز و تصویری که از آینده ارائه شد، می­توان مسائل حاکمیت‌های مختلف در حوزه‌ی علم‌وفناوری را با توجه به روند و وضعیتی که در پیش است، بررسی نمود و فهمید که دولت­ها به دنبال رسیدن به چه مقاصدی هستند. یک سری اهداف در بخش­های ابتدایی این نوشتار ارائه شد که اهدافِ کلان، بنیادین و فلسفی بود؛ اما معمولاً در برنامه­ها و سیاستگذاری­هایی که جنبه‌ی عملیاتی پیدا می­کند، اهداف بنیادین و اصول اصلی ذکر نمی‌شود. معمولاً اهداف کارکردی است و با فرض آن اصول اصلی تعیین می‌شود؛ و آنچه در چالش و دغدغه کشورها در سیاست­گذاری محسوب می‌شود، ذکر می‌گردد.

مسائل کشورهای مختلف با توجه به جایگاهی که دارند متفاوت است. آنچه که ابتدا باید به آن اشاره کرد مسائلی است که دنیای مدرن امروز و جهان غرب بیشتر با آن روبه روست؛ مسائلی که در برنامه‌ریزی‌ها و سیاست­گذاری­ها به دنبال حل این مسائل و دستیابی به این اهداف است.

مهمترین هدفی که قدرت­های جهانی به دنبال آن هستند، این است که بتوانند در فضای موجود،  قدرت و سلطه خود را بسط دهند؛ لذا مسائل از این جنس در اسناد این کشورها زیاد دیده می‌شود. در اکثر اسناد این کشورها «قابلیت مدیریت زیرساخت­های فناورانه و بسط حاکمیت در فضای فناورانه» دیده می‌شود.

موضوع مهم دیگری را که می­توان ذیل مورد اول اشاره کرد، این است که در این فضا هر کس زودتر به یک فناوری و دانش دست یابد برنده است. بنابراین «زودتر رسیدن و اول بودن» از جمله اهدافی است که دنبال می‌شود. ذیل این مسئله، «حفظ مالکیت، محرمانه نگه داشتن و جلوگیری از دسترسی دیگران و «استفاده انحصاری از منافع آن بصورت مستقیم و غیرمستقیم» از اهداف این کشورها است.

غیر از سلطه بر فناوری در فضای فناورانه­ای که وجود دارد و متعلق به این کشورها است، «استفاده‌ی به موقع از آن در رسیدن به اهداف سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی» موضوع دیگری است که در اسناد به چشم می­خورد. انتفاع مالی و اقتصادی از عواید حاصل از فناوری­ها و جنبه­های اقتصادی و بحث اقتصاد دانش­بنیان که در اسناد علم‌وفناوری بیشتر به چشم می­خورد، در همین راستا است.

مسائل نظامی و امنیتی نیز بسیار مهم است؛ البته می‌توان آن را ذیل «بسط قدرت و سلطه» نیز دسته­بندی کرد؛ یعنی استفاده از فناوری­ها در توسعه‌ی قدرت نظامی برای بازدارندگی یا حتی در برخی موارد برای جنگ و سلطه بر دیگران.

مسائل اخلاقی و فرهنگی با هدف کم کردن تهدیدات و مضرات علم‌وفناوری نیز بحثی است که در اسناد زیاد به چشم می­خورد؛ هم اخلاق علم، فناوری، آموزش و پژوهش و هم اخلاق استفاده از فناوری­ها و محصولات فناورانه و کم کردن مضرات اجتماعی آنها. مستندات و پژوهش­های مختلف مربوط به خطرات و مضرات استفاده از فناوری وجود دارد و برنامه­های متعددی برای کم کردن یا از بین بردن مضرات و تهدیدات فناوری­های مختلف بر نظام اجتماعی خصوصاً نظام خانواده تعریف شده است.

فناوری­ها علاوه بر اینکه خودشان در توسعه‌ی سلامت استفاده می­شوند، مضراتی نیز برای سلامت دارند. تهدیدات و مضرات موضوعی است که در بحث فناوری مطرح می‌شود؛ مثلاً در فناوری خودرو «کم کردن آلودگی» پیشران ایجاد فناوری­های جدید است؛ یعنی فناوری­هایی در راستای کاهش آلودگی خودروها بر اساس این تهدید، توسعه پیدا می­کنند[۱].

مسئله‌ی دیگر تأمین منابع انسانی برای فعالیت­های علمی و فناورانه و حضور در فضای فناورانه است که این خود استانداردهایی دارد. هر کسی نمی­تواند در جامعه غربی زندگی کند و باید استانداردهایی را لحاظ کرده و شاخص­هایی را احراز کرده باشد. بنابراین تأمین و آموزش منابع و استاندارد کردن آنها از مسائل مهم کشورها است.

نحوه‌ی تعاملات علمی و فناورانه و تعاملاتی که مبتنی بر علم‌وفناوری است مسئله دیگری است که در بسیاری از اسناد به آن اشاره شده است. اغلب کشورها دنبال این هستند که از منابع انسانی علمی، فناورانه و مالی دیگران برای بسط علم‌وفناوری و سلطه‌ی خود در این حوزه استفاده کنند.

علاوه بر موارد فوق، مسائل پایین­­دستی دیگری نیز در اسناد علوم و فناوری ذکر شده است. نمونه‌ی این مسائل این است که «چند درصد از منابع باید به حوزه‌ی علوم و فناوری و تحقیق و توسعه اختصاص یابد تا تبدیل به یک نمونه‌ی موفق در دنیا شود»؛ «این منابع در چه حوزه­هایی و چگونه هزینه شود» و مسائل اقتصادی دیگر مثل اینکه «محصولات چگونه باید تولید شوند و به فروش برسند». اینها مسائلی است که کشورها با آن مواجه بوده‌اند و برای حل این مسائل مجبور به ارائه‌ی آنها در اسناد علم‌وفناوری شده­اند.

برای فهم دقیق‌تر یکی از مسئله‌های مهم حکومت‌ها در علم‌وفناوری، توجه به تفاوت بین «R&D» [۲] و «S&T» [۳] بسیار مهم است: شرکت­های بزرگ و بنگاه­ها معمولاً روی R&D سرمایه‌گذاری می­کنند تا با توسعه‌ی یک محصول و خدمت، بازارشان را توسعه داده و اهداف اقتصادی را محقق کنند. هر چند توسعه‌ی علم‌وفناوری نیز در این فرآیند، اتفاق می­افتد؛ اما هدف و کارکردش معمولاً توسعه‌ی علم‌وفناوری نیست و بیشتر بحث­های اقتصادی مطرح است. در مقابل، S&T یک موضوع حاکمیتی است و در مؤسسات خاص علمی‌پژوهشی دنبال می‌شود و هدفش توسعه‌ی علم‌وفناوری – فارغ از کاربرد یا بازاری که دارد – است. بنابراین ممکن است در این فرآیندها فناوری‌هایی تولید شود که به زودی به مرحله تجاری نرسد؛ اما امکان استفاده از آن به‌عنوان فناوری ثبت می‌شود. در حالیکه در R&D محصولات باید تجاری شوند.

نکته‌ی مهمی که وجود دارد و یک چالش و تهدیدی در غرب محسوب می‌شود، این است که بخش خصوصی و برخی بنگاه­های بزرگ اقتصادی دنیا از R&D وارد S&T شده­اند؛ یعنی برخی فعالیت‌هایی که توسط این بنگاه‌ها انجام می‌شود، از حوزه‌ی «توسعه‌ی بازار» خارج شده و وارد حوزه‌ی «توسعه‌ی علم و فناوری» شده‌اند. این مسئله از این جهت چالش محسوب می‌شود که سیاست­گذاری علم‌وفناوری را از اختیار حاکمیت­های دنیا و دولت­های قدرتمند خارج می­کند و نظام علم‌وفناوری و ساختارها، شبکه­ها و تعاملات را به هم می­ریزد؛ یعنی ممکن است کنترلی که حکومت‌ها در حال حاضر می­توانند بر تعاملات علمی و جهت‌دهی به فعالیت­های علمی و فناورانه داشته باشند، از دست برود. لذا در مستنداتی که در سال­های اخیر منتشر شده است، بعضاً از این روند بعنوان یک تهدید برای حاکمیت کشورهای بزرگی مثل امریکا یاد شده است.

مسئله‌ی دیگری که بجز امریکا، در بقیه‌ی کشورها دیده می‌شود و هرچه کشورها عقب­مانده­تر می‌شوند، شدت آن نیز بیشتر می‌شود، تهدیدی است که برای حاکمیت­ها از توسعه‌ی علم‌وفناوری حاصل می‌شود. یعنی بسیاری از کشورها خصوصاً آنهایی که همراه و هم­جهت با نظام سلطه نیستند، بسط علم‌وفناوری را تهدیدی برای خود می­دانند. لذا در رویکردهای علم‌وفناوری این کشورها، رویکردهای استقلال از جهان غرب و جلوگیری از سلطه‌ی جهان غرب بر زیرساخت­های علمی و فناورانه مشاهده می‌شود[۴].

جنس مسئله‌ها در این کشورها از جهات دیگر نیز فرق می­کند؛ چون خیلی از زیرساخت­ها و لوازم و امکانات لازم برای کارهای علمی و فناورانه در اختیار آنها نیست و متغیرهای غیرقابل‌کنترل زیادی برای آنها وجود دارد. در نظامات پیشرفته و غربی این زیرساخت­ها جزء زیرساخت­های قابل‌کنترل محسوب شده و در برنامه‌ریزی‌ها و سیاست­گذاری­ها به‌عنوان یک عنصر قابل کنترل و قابل‌تغییر و مدیریت­پذیر به آنها نگاه می‌شود. در اسناد و برنامه­های کشورهای کمتر­توسعه­یافته و آنهایی که در حلقه‌ی اول نظام علم‌وفناوری نیستند، این متغیرها متغیرهای غیرقابل‌کنترل هستند و معمولاً حداکثر استفاده از آنها برای رسیدن به اهداف دیگر انجام می‌شود. البته این موضوع خودش را در بسیاری از حوزه­ها مثل سیاست­ها، شاخص‌ها، اقدامات و رویکردها و اهداف خرد و عملیاتی هم نشان می­دهد.

علاوه بر این تهدیدات ذاتی فناوری – مثل مضرات اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی، زیست­محیطی و سلامت که پیشتر نکاتی در مورد آن ارائه شد – تهدیدات دیگری نیز در توسعه‌ی علم‌وفناوری وجود دارد که حکومت‌ها تلاش می‌کنند آنها را بعنوان مسئله‌هایی حل کنند. در ادامه به نمونه‌هایی از این تهدیدها اشاره می‌شود:

یکی از تهدیدها استفاده‌ی نامناسب از فناوری­ها است؛ یعنی فناوری­هایی که مثلاً برای توسعه‌ی سلامت می­تواند استفاده شود، همزمان می­تواند در سلاح­های بیولوژیکی و میکروبی نیز مورد استفاده قرار گیرد که این خود یک معضل است. کشورها هم به دنبال دسترسی به استفاده­های نامناسب هستند و هم به دنبال جلوگیری از استفاده از آنها علیه خود. مسائلی که در کنترل آب و هوا، فضای مجازی و فناوری اطلاعات یا سیستم­های بیولوژیک و سلامت و دارو وجود دارد، هم می­تواند نقش مفیدی داشته باشد هم نقش مخرب. این مسئله را می توان ذیل هدف کلی دستیابی زودتر به یک فناوری دسته­بندی کرد. هر کس زودتر به این فناوری­ها دست پیدا کند صاحب قدرت آن خواهد شد.

تهدید دیگری که فناوری­ها خصوصاً فناوری اطلاعات برای حاکمیت کشورها دارند این است که با این فناوری‌ها مرزهای جغرافیایی در ارتباطات، تعاملات و مسائلی از این دست از بین رفته است و این مسئله قدرت مدیریت حکومت­ها بر مردم را تضعیف می­کند و امکان دخالت و سلطه‌ی کسانی را که صاحب زیرساخت‌های فناورانه هستند، در حاکمیت این کشورها فراهم می­کند. به عنوان مثال تا ۵۰ سال پیش هر کشوری برای خود می­توانست تصمیمی اتخاذ کند و آن را با قانون­گذاری در جامعه اعمال نماید. کسانی که می­خواستند از کشور خارج شوند یا از طریق سیستم­های حاکمیتی و اداری خارج می­شدند که تحت کنترل بود یا با شرایط خاصی اقدام به رفت و آمد به صورت غیرقانونی می­کردند که البته بسیار محدود بود. جنس اطلاعاتی هم که به افراد یک کشور می­رسید و مبانی رفتاری آنها را تشکیل می­داد، اطلاعات مدیریت شده و قابل کنترل از طریق کتاب، روزنامه و مجله بود. امروزه علاوه بر اطلاعات، ذهنیت، رویکرد و رفتارهای مردم را هم نمی­توان کنترل کرد؛ چرا که اطلاعات را دیگران هر طور که خودشان بخواهند با استفاده از زیرساخت‌های فناورانه‌ی جدید به مردم می­رسانند. و اهرم­های کنترلی از تسلط حکومت­های منطقه­ای و محلی خارج شده است.

یکی از تهدیدات دیگر، آموزش و همکاری­های غیرمادی است. افراد می­توانند همکاری­های علمی، پژوهشی، فرهنگی، خیریه و تعاملات اجتماعی در قالب گروه­های بین­المللی بدون مرز داشته باشند؛ بدون اینکه نیازی به مجوز داشته باشند. حتی بدون اینکه حکومت­ها اشرافی به آن داشته باشند. چون زیرساخت‌های اینترنت و بسترهای اطلاعاتی در اختیار کشورهای صاحب فناوری است و کشورهای سطح پایین تسلطی بر تعاملاتی که در بستر اینترنت و شبکه­های مجازی اتفاق می­افتد، ندارند.

در سال­های اخیر دیگر پیگیری و مدیریت تعاملات مالی نیز امکان‌پذیر نیست؛ چراکه با ایجاد سازوکار پول‌های اینترنتی مثل «بیت­کوین»، کسی نمی­تواند هویت افرادی که از این زیرساخت­های مالی استفاده می‌کنند را تشخیص دهد. اعتباری وارد کشور شده و از آن خارج می‌شود و حکومت­ها نه از طریق اقتصادی و بانکی و نه از طریق نظام­­های امنیتی، کنترلی بر آن ندارند. وقتی تعاملات مالی از سلطه یک حکومت خارج شود، بسیاری از اهرم­های مدیریت بر مردم نیز از اختیار حاکمیت­ها خارج می‌شود. البته این موضوع حتی برای کشورهای پیشرفته نیز معضل محسوب می‌شود؛ اما با توجه به اینکه این کشورها زیرساخت­های فناورانه لازم را در اختیار دارند، بسیار راحت­تر می­توانند آن را مدیریت کنند؛ چنانچه در سال ۲۰۱۳ دولت امریکا «بیت­کوین» را به‌عنوان واحد پول رسمی پذیرفت و با زیرساخت­هایی که داشت، توانست تعاملات آن را مدیریت کرده و بنگاه­هایی که با این واحد پول در حال فعالیت بودند را تحت نظارت خود درآورد.

حال اگر علاوه بر تعاملات اطلاعاتی و مالی تعاملات مواد و محصولات فیزیکی هم غیرقابل کنترل شود، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در حال حاضر می­توان جلوی ورود و خروج کالا در یک کشور را گرفت و اجناس غیرقانونی به سختی و از طریق قاچاق وارد می‌شود و حداقل از نظر فرهنگی و اجتماعی یک کار ناپسند محسوب می‌شود و دیدگاه منفی نسبت به آن وجود دارد و جریمه­هایی هم برای آن در نظر گرفته شده است، سختی­هایی هم که فرآیند قاچاق دارد، باعث افزایش قیمت این محصولات می‌شود و مطلوبیت آن را کاهش می­دهد. حال اگر با مواد اولیه ساده­ای که قاچاق هم نیست، بتوان محصولات مختلف را چاپ کرد؛ تجهیزات، لوازم خانگی، لباس حتی سلاح و تجهیزات نظامی ­بدین ترتیب کنترل و نظارت بر روی کالاهای فیزیکی هم از اختیار دولت­ها خارج می‌شود؛ به عبارتی حاکمیت روی تعاملات اطلاعاتی، مالی و حتی فیزیکی مردم تسلطی نخواهد داشت و اهرم­های نظارتی از بین خواهد رفت. ضمن اینکه تهدیدات وسیعی از طریق این موضوع به حاکمیت تحمیل می‌شود؛ مثل تهدیدات فرهنگی؛ مثلاً در حوزه مد و سبک زندگی محصولاتی که الان می­توان جلوی ورود آنها به کشور را گرفت، نقشه­های آنها جابجا شده و چاپ می‌شود و هر شخصی امکان چاپ کردن آن را دارد و قابل پیگیری هم نخواهد بود چون فرد نیازی به اخذ مجوز ندارد که اگر خلاف آن عمل کرد قابل پیگیری باشد.

آخرین فرآیندی که از اختیار حاکمیت­ها خارج می‌شود، روابط فیزیکی انسانی است. امروزه اگر تعاملات از راه دور اتفاق بیفتد و بعلت عدم دسترسی به زیرساخت این ارتباطات، قابل کنترل هم نیست؛ اما تعامل فیزیکی و روابط فیزیکی بین افراد قابل رصد و پیگیری است. حال اگر افراد بتوانند با واقعیت­های مجازی همدیگر را کنار هم احساس کنند و روابط اجتماعی بصورت زنده و بدون کنترل حاکمیت اتفاق بیفتد، اینجا است که حکومت رسماً در اختیار صاحبان زیرساخت­های فناورانه خواهد بود نه افرادی که حاکمان و مدیران جامعه‌اند. حتی امروزه نیز دارندگان زیرساخت­های فناورانه حکومت­هایی برای خود تشکیل داده­اند، قاعده­گذاری می­کنند، پول ایجاد می­کنند و … ؛ قواعد و قوانینی که تابع قوانین هیچ کشوری نیست؛ مگر آنهایی که در سطح بالاتر قرار دارند. مثل گوگل و فیسبوک[۵] و فقط کسی می­تواند برای آنها قاعده و قانون تعریف کند که زیرساخت‌های لایه بالاتر ارتباطی، اقتصادی و فناورانه را در اختیار دارد و فقط امریکا و کشورهای محدودی این امکانات را دارند.

مسائلی از این دست حاکمیت­ها را تهدید می­کند و دغدغه بسیاری از حاکمیت­ها است و در برخی اسناد علمی و فناورانه اشاراتی به آنها شده است؛ البته به نظر می­رسد که این موارد در اسناد بسیاری از کشورهای در حال توسعه و کمترتوسعه­یافته مغفول مانده و جهان غرب و کشورهای پیشرفته بیشتر متوجه آن شده است. راهبردهای متفاوتی نیز در برخورد با آن در نظر گرفته شده است؛ از بستن کامل کشور به روی برخی فناوری‌ها تا ایجاد بسترهای مستقل فناورانه و تعریف روش­های مبتنی بر همکاری و تعامل با صاحبان زیرساخت­های فناورانه.

[۱] البته خود این توسعه نیز مضراتی دارد و اساساٌ بشر برای حل مضراتی که خودش برای خودش ایجاد کرده است، وارد یک حلقه‌ی بسته می‌شود.

[۲] Research & Development

[۳] Science & Technology

[۴] از جمله‌ی این کشورها ایران است که خیلی از فعالیت­های علمی و فناورانه­ای هم که امروز در کشور ما انجام می‌شود، حاصل همین نگاه است؛ توسعه‌ی قابل ملاحظه‌ی فناوری­های دفاعی، نظامی، هسته­ای و … به‌دلیل خارج شدن و تلاش برای استقلال از سلطه‌ی کشورهای پیشرفته است.

[۵] مدیر عامل فیسبوک ادعا کرده که سومین کشور پرجمعیت دنیا را دارد.