مکانیزم‌های افزایش اینرسی جامعه

بحث اینرسی مطرح شد، در راستای اینرسی یک سری اهرم‌هایی که می‌توانند در جامعه اینرسی ایجاد کنند، مطرح شدند که عبارت بودند از:
۱. مکانیسم‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی
۲. توجه یا جمع شدن یک سری افراد به واسطه‌ی چیزی به یک فرد یا مجموعه
۳. ایجاد شرایطی که فرد بین دریاچه و اقیانوس نتواند تفاوت قائل شود.
۴. وامدار کردن افراد به نهادها
۵. ایجاد بستر برای رشد و توسعه نهادها تا اینکه تبدیل به نهادهای بزرگتری شوند تا بتوان با آن‌ها مذاکره کرد یا از طریق آنها بتوان یک سری از کارها را انجام داد.
۶. حذف مردم و نهادهای اجتماعی مثل ایجاد کمیته امداد
۷. ایجاد ابزار؛ بشر برای تسهیل یا توانمندی خود جهت انجام کارهایی که نمی‌تواند انجام دهد اما آرزوی آن‌ها را دارد، ابزار می‌سازد.

گفته شد یکی از کارهایی که حکومت‌ها انجام می‌دهند تا هزینه‌ی مخالفت با یک پارادایم غالب زیاد شود، افزایش اینرسی جامعه و افراد است. یعنی فرد اگر بخواهد تغییری یا مخالفتی ایجاد کند، نیازمند نیروی زیادی است و این چسبندگی فرد به جامعه را زیاد می‌کند. یکی از انواع ابزارها، افزایش اینرسی بود. لذا ابزار در اینرسی به این معنی است که دولت ابزارهای زندگی را به مردم می‌دهد. بنابراین فرد تصور می‌کند اگر با دولت مخالفت کند یا تغییری در حاکمیت ایجاد شود، ابزارهای زندگیِ راحت را از دست می‌دهد. این ابزار به معنای ابزار جنرال نیست، بلکه ذیل ایجاد اینرسی است. عدم تفاوت دریاچه و اقیانوس هم ذیل ایجاد اینرسی است. خواست افراد حرکت ایجاد می‌کند، فرد اگر احساس کند که خواست‌های نامحدودی می‌تواند داشته باشد، ارضا می‌شود. مواردی که وجود دارد به همین چند مورد محدود نمی‌شود. در این جلسه مصادیق دیگری مطرح خواهند شد. ممکن است مصادیق دیگری وجود داشته باشد یا دسته‌بندی‌های دیگری وجود داشته باشد.

یکی از مصادیق ایجاد تعصب است. افراد به آنچه می‌گویند، رفتار می‌کنند، بروز می‌دهند و آنچنانکه دیده می‌شوند، تعصب پیدا می‌کنند. اگر بستری فراهم شود که فرد در جهتی رفتار، گفتار و کرداری بروز دهد، نسبت به آنچه از او بروز پیدا کرده است، متعصب می‌شود. حکومت‌ها برای جوامع، بروز پیدا کردن در پارادایم غالب را تسهیل می‌کنند. اگر کسی بخواهد در حمایت از جمهوری اسلامی مقاله بنویسد یا سخنرانی کند، تریبون، روزنامه و اعتبار فراهم است. چون فرد نسبت به حرفی که می‌زند، تعصب پیدا می‌کند. ممکن است فرد در یک پاردایم خاص، زندگیِ مثبتی داشته است، اما در یک برهه زمانی عصبانی یا جوگیر می‌شود، اینجا جای آن است که یک جمله از او گرفته شده، پررنگ شود تا همه بدانند که او اظهار نظری در مخالفت با حکومت کرده است. ۹۹ درصد افراد، نسبت به آنچه از آن‌ها منتشر می‌شود، تعصب پیدا می‌کنند. خیلی از افرادی که از پاردایم جمهوری اسلامی منحرف شده‌اند، اینگونه بوده است؛ هر چقدر در حمایت از نظام حرف زده‌اند، کسی اعتنایی نکرده. اما به یکباره جمله‌ای می‌گویند که چندین هزار طرفدار پیدا می‌کنند. البته مجاز نیست شرایطی ایجاد شود که فرد در شرایط غیرارادی (شکنجه یا اضطرار) حرفی بزند و سپس آن را معیار قرار داد. حضرت امام (ره) می‌فرماید اگر بخشی از صحبت‌های فردی در رسانه‌ای منتشر شود و مردم از آن برداشتی کنند که منظور فرد نبوده، شرعا مجاز نیست. وقتی کسی به کسی فحش می‌دهد، خودبه‌خود شروع به توجیه ساختن برای آن می‌کند، سعی می‌کند برای کسانی که این رفتار را از او دیده‌اند، رفتارش را منطقی و منطبق بر عقل و برهان نشان دهد، در واقع هیچ سیستم اعتباردهی و اعتبارسنجی پشت این قضیه نیست، و این توجیه فقط به خاطر این است که آن فرد، وامدار حرفش شده است. حدیث علوی می‌گوید تا وقتی حرفی را نزده‌ای حرف در اختیار توست، وقتی حرفی زدی، تو بنده‌ی آن می‌شوی. در گفتگوی ایران و آمریکا از جمله‌ای که زده شد، چقدر استفاده شد و دولتمردان مدام در حال توجیه این جمله هستند، ولو اینکه هیچ اعتباری هم برایشان ندارد، هر چقدر هم اعتبار کسی که حرف را زده بیشتر باشد، تأثیر حرفش بیشتر است. کاری که رسانه‌ها برای آن آموزش دیده‌اند، این است که اطراف شخصیت‌های معروف حرکت می‌کنند و به محض اینکه جمله‌ای می‌گویند، آن را شکار می‌کنند. سیستم اعتباردهی هم از این مکانیسم استفاده می‌کند؛ اینکه همه می‌خواهند رفتار خودشان را رفتار عاقلانه و مبتنی بر تفکر و تعقل نشان دهند.

مکانیسم دیگر مکانیسم”خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو” است. ۹۸ درصد افراد طبق این مکانیسم رفتار می‌کنند. همه از تنها ماندن و خلاف جهت حرکت کردن واهمه دارند. اگر بتوان نشان داد که همه یک کار را انجام می‌دهند (با رسانه یا ابزارهای دیگر، مثلا جمعیت اندکی را در جایی جمع کرد، به صورتی که زیاد به نظر برسد؛ دو هزار نفر در چهارراه ولیصر کل جامعه به نظر می‌رسد) می‌توان هزینه اقلیت را بالا برد. دلیل چادری شدن عده‌ای در اوایل انقلاب و چادر برداشتن عده‌ی دیگری در حال حاضر همین مکانیسم است. وقتی در جمعی همه با یک سیستم مخالفت می‌کنند، کمتر کسی پیدا می‌شود که می‌تواند موافقت کند. شاید یکی از مکانیسم‌هایی که باعث شده به شاه “خدا بیامرز” بگویند، ولو جوان ۲۰ ساله‌ای که در آن دوران اصلا وجود نداشته، این است که همه گفته‌اند و تبدیل به پاردایم غالب شده است. انسان از همراهی خشنود می‌شود و از تنهایی و خلاف جهت، حرکت کردن واهمه دارد.

مکانیسم دیگر کنترل کردن ۲‌ درصدی است که خلاف جهت ۹۸ درصد دیگر حرکت می‌کنند. ساختارشکنی برای آن‌ها جذابیت دارد و مهم است. کسانی که مد ایجاد می‌کنند یا بیزینس جدید راه‌اندازی می‌کنند، از همین دسته هستند. باید برای این افراد چارچوب‌هایی تعریف کرد که شکستن آن‌ها به تقویت حکومت بینجامد. در غرب یکی از پارادایم‌هایی که شکسته می‌شود، پاردایم‌های بیزینسی و مدیریتی است. کسی مثل بیل گیتس که چارچوب IBM را می‌شکند، یک بیزینس بزرگ‌تر از آن را ایجاد می‌کند که برای حاکمیت ارزش دارد. ساختارشکن‌ها با شکستن ساختارها ارضا می‌شوند، اما ساختار سیاسی حاکمیتی را نمی‌شکنند. کاری که در ایران اتفاق نمی‌افتد و یکی از دلایل آن دولتی بودن است. وقتی فرد با ساختار دولتی به مشکل می‌خورد و از یک شرکت دولتی خارج می‌شود، یعنی با دولت مشکل پیدا کرده است، وقتی کسی به رئیس کارخانه فحش می‌دهد و از آنجا خارج می‌شود به حاکمیت لطمه نمی‌خورد، چون کارخانه خصوصی است. اما وقتی به وزیر یا مدیر کل فحش می‌دهد، به نماینده‌ی حاکمیت فحش داده است. وقتی کسی ساختارشکنی می‌کند بقیه هم دنبال او می‌آیند. وقتی این مسأله عادی شد، از حالت ارضا خارج می‌شود و می‌خواهد یک پله جلوتر برود. پیشروها یا “آوانگاردها” را باید کنترل کرد و ساختارهایی تعریف نمود که با شکستن آنها ارضا شوند. ایجاد ساختار برای ساختارشکن‌ها فکر می‌خواهد. در حجاب این اتفاق افتاده است. اگر کسی سه سال پیش “ساپورت”‌هایی که امروزه پوشیده می‌شود را می‌پوشید، علاوه بر اینکه گشت ارشاد با آن برخورد می‌کرد، همه با تعجب به فرد نگاه می‌کردند. اینکه همه به یک نفر نگاه کنند و فرد در معرض توجه همه باشد، هزینه دارد و هر کسی قادر به پرداخت این هزینه نیست، اما نباید مسأله را تک‌عاملی در نظر گرفت. دفاع کردن هزینه بالاتری از انتقاد کردن دارد. برای اثبات یک مسأله باید تمام آن را اثبات کرد، اما برای نقض آن، آوردن یک مثال نقض کفایت می‌کند. برای خراب کردن حجاب یا اصلاح آن درست است که عامل آوانگاردها در هر دو طرف مهم است، اما مثلا چرا با پوشیه زدن یک عده، پوشیه زدن به موج تبدیل نمی‌شود؟ عوامل دیگری هم دخیل هستند. چنانچه در زمان طاغوت آوانگاردها در طیف مذهبی طرفدار داشتند. در میان آوانگاردها شاید ۲ درصد افراد موفق به ایجاد موج می‌شوند، چون عوامل دیگری هم دخیل هستند. تشخیص اینکه چه موجی می‌گیرد و در چه جهتی باید حرکت کرد که موج ایجاد شود، بسیار مهم است و این مسأله مورد به مورد فرق دارد. عوامل چندگانه‌ای که گفته شد در برخی موارد مقابل هم قرار می‌گیرند. مثلا تعصب یک فرد می‌تواند مقابل همرنگ جماعت شدن قرار بگیرد.

یکی دیگر از عواملی که اینرسی را زیاد می‌کند، بحث‌های ایدئولوژیک است. ایدئولوژی‌سازی یک دستور کار است، آنچه افراد وابسته به نظام را نگه داشته است، ایدئولوژی است که در غرب چنین چیزی وجود ندارد. اما برای شرق وهابیت، بهائیت و … ایجاد می‌شود و همه به خاطر همین مسأله اتفاق می‌افتد و پایه‌های آن هم بر پایه‌ی ایدئولوژی‌های قبلی ایجاد می‌شود. چون عوض کردن ایدئولوژی قبلی هزینه بالایی دارد، اسلام را از پایه عوض نمی‌کنند، بلکه افراطی‌گری را در آن ایجاد می‌کنند. یکی از قدیمی‌ترین ابزارهایی که اینرسی ایجاد می‌کند، بحث‌های ایدئولوژیک است. در غرب کسی که حاضر باشد به خاطر ارزش‌های ایدئولوژیک جان دهد دیده نمی‌شود. از برتری‌های یهود نسبت به غرب شاید همین بحث ایدئولوژیک باشد، اما صهیونیست‌ها نتوانسته‌اند از این مسأله استفاده کنند؛ حمله‌ی انتهاری به ندرت در حمایت از اسرائیل دیده می‌شود. اما در شرق به وفور این مسائل دیده می‌شود. وقتی کسی به یک چیز یا یک کس اعتقاد پیدا کرد، رسوا شدن در جماعت، وابستگی و وامدار شدن یا بی‌اعتبار شدن برایش اهمیتی نخواهد داشت.

مکانیسم‌هایی که گفته شد اینرسی ایجاد می‌کنند و میزان چسبندگی مجموعه‌ها به پارادایم‌ها را کم و زیاد می‌کنند.

برخی مکانیزم‌های مدیریت جامعه (مکانیزم‌های خاموش!)

حاکمیت یک سری مکانیسم‌ها را برنامه‌ریزی می‌کند تا انجام دهد، مثل ساختارهای اعتباردهی و اعتبارسنجی، افزایش اینرسی، قانون‌گذاری، وامدار کردن افراد و … . اینها کارهایی است که حاکمیت به صورت فعال انجام می‌دهد. یک سری مکانیسم‌ها هم هستند که فقط نیاز به شناخت دارند. یعنی در جامعه نیروها، جریان‌ها و حرکاتی وجود دارد که مستقیم یا غیرمستقیم همسو و هم‌جهت با آن چیزی است که حاکمیت می‌خواهد و فقط کافی است از آن استفاده شود، ولی کمتر استفاده می‌شود. یعنی حکومت به جای آنکه اهداف خود را با اهرم‌های مالی، نظامی و تقنینی پیش ببرد، می‌تواند با قواعد بازی حاکم بر جامعه و نیروهایی که بر هم تأثیر می‌گذارند، به آن‌ها برسد. مثلاً می‌خواهد به یک قسمت از جامعه فشار بیاورد، به جای آنکه خودش فشار بیاورد، باید قسمتی از جامعه که توان فشار بر آن را دارد، کشف کند. می‌توان مطالبه‌ای در یک طرف ایجاد کرد که بتواند به طرف دیگر فشار بیاورد. مثلاً مشتری می‌تواند بر تولیدکننده تأثیر بگذارد، رسانه می‌تواند بر افراد تأثیر بگذارد. باید این چرخه‌ی تأثیرات را کشف کرد، اگر بتوان از ساده‌ترین نقطه‌ی آن وارد شد، می‌توان آن چرخه را مدیریت کرد. مثلاً اگر بتوان اساتید را به یک سمتی سوق داد، دانشجو خودبه‌خود به آن سمت سوق پیدا خواهد کرد. مثل کاری که در ستاد نانو انجام شد (کار هوشمندانه‌ای که هر چند نقدی بر اینکه جهت آن درست بود یا خیر وارد است و شاید جهت آن درست نبوده است). تصمیم گرفتند میزان انتشارات علمی را در حوزه‌ی نانو افزایش دهند، یک سری امتیاز برای اساتید و یک سری امتیاز و جوایز برای دانشجویان تعریف شد، به یک باره در حوزه‌ی نانو سیر عظیم تولید مقالات اتفاق افتاد. استادی که پایان‌نامه تعریف می‌کرد، می‌دانست اگر پژوهشی در این حوزه داشته باشد، مثلاً ۲۰ میلیون تومان می‌گیرد، چند دانشجو را با خود هم‌جهت می‌کرد و مقالاتی در این زمینه تولید می‌شد. راه‌حل کلیشه‌ای این مسأله این بود که همایش برگزار گردد، سخنرانی شود، ولی با هزینه‌ی بسیار اندک این هدف محقق شد. در زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی و … هم می‌توان از اینگونه اقدامات انجام داد. مثلاً برای توسعه‌ی فرهنگ نماز جمعه، یکی از راه‌ها همان است که فعلاً انجام می‌شود؛ برگزاری همایش‌ها، مسابقات سراسری، گردهمایی شخصیت‌های مرتبط و … که تأثیر منفی نیز در نگرش جامعه می‌گذارد، اینکه مردم در وضع بد معیشتی باشند و حاکمیت برای نماز جمعه چندین میلیارد خرج کند، از نظر مردم کار درستی نیست. راه ساده‌تر این است که از کودکان استفاده شود. به دانش‌آموز ابتدایی و راهنمایی هر چه در مدرسه گفته شود آن را از والدین مطالبه می‌کند. کافی است از چند نفر که این تجربه را داشته‌اند به بزرگی یاد شود، کودک هم پدر و مادر را وادار می‌کند که او را به نماز جمعه ببرند. اگر صبح شنبه بپرسند چه کسانی دیروز نماز جمعه بودند و آن‌ها را تشویق کنند، این مسأله پس از مدتی یک اهرم بسیار قوی می‌شود؛ کودک والدین را وادار می‌کند که در نماز جمعه شرکت کنند، حتی می‌تواند به عنوان طرح درسی که به مربی پرورشی داده می‌شود، مطرح شود. همانطور که قرائت قرآن کار می‌کنند، صبح شنبه هم این برنامه برگزار شود و یک مطالبه‌ی عظیم بر اثر فشار کودک بر والدین برای نماز جمعه اتفاق بیفتد. همان اتفاقی که برای کلاس زبان اتفاق افتاده است، هیچ همایشی برگزار نشده، فقط به خاطر فشار کودکان بر والدین است. البته کار اشتباهی است کلاس زبانی که از ۳ سالگی برای کودک گذاشته می‌شود، ذهن او را خراب می‌کند. سیستم آموزشی برای زیر ۷ سال نباید کلاس‌گونه باشد، ولو اینکه کلاس‌هایی که با بازی همراه باشد. آقای قرائتی معتقد است کودک زیر ۷ سال، قرآن را هم نباید کلاس‌گونه بیاموزد و با حرکتی هم که برای سید محمد طباطبایی انجام شده بود، مخالف بود و مخالفت درستی هم بود. در مورد خیلی چیزها در حوزه‌‌ی فرهنگی اینگونه می‌توان مطالبه ایجاد کرد. این اتفاقات در خیلی جاها در حال رخ دادن است، اقشار مختلف بر هم، فشار می‌آورند، در مدارس و دانشگاه‌ها کافی است گروهی را که این چرخه را ایجاد می‌کند، کشف کرده و تأثیری روی آن‌ها گذاشت. معلم به خودی خود و دانش‌آموز به خودی خود هیچ نقشی در این چرخه ندارند، والدین هم همینطور، اما معلم می‌تواند در دانش‌آموز حرکت ایجاد کند، دانش‌آموز هم نقش تشدیدکننده‌ی فشار را دارد. اگر معلم با پدر و مادر تماس بگیرد و به آن‌ها بگوید که فرزندان خود را به نماز جمعه ببرید، هیچ تأثیری ندارد، حتی تأثیر منفی هم خواهد داشت. اما می‌تواند این مطالبه را در کودک ایجاد کند، هزینه‌ای هم برای حاکمیت ندارد. اینکه در تلویزیون چندین ساعت برنامه در مورد نماز جماعت پخش شود، علما دعوت شوند، هزینه‌ی زیادی برای حاکمیت خواهد داشت. کشف اینکه در این چرخه به چه باید ضربه زده شود، مهم است. پدر و مادر، معلم یا دانش‌آموز. از جمعیت یک میلیونی آموزش و پروش، از یک گروه دو هزار نفری شروع شده و تأثیری که مد نظر است، گذاشته شود. این‌ها می‌تواند مکانیسم‌های تقویت‌کننده داشته باشد؛ مثلاً جایزه‌هایی در اختیار این افراد قرار بگیرد و مثلا برای انشاهایی که در مورد نماز جمعه باشد، تعلق بگیرد. این‌ها مکانیسم‌های تقویت‌کننده هستند. یک مکانیسم دیگر این است که اتوبوس در اختیار مدارس قرار بگیرد که جمعه‌ها دانش‌آموزان را به نماز جمعه ببرد، البته این کار باید بعد از ایجاد موج انجام شود تا شوق و شعف ایجاد شود. پدر و مادر هم خوشحال می‌شوند که مدرسه اتوبوس در اختیار دانش‌آموز قرار داده و دانش‌آموز مطالبه‌ای از آن‌ها ندارد. تعداد این مکانیسم‌ها بسیار زیاد است. در پژوهش به جای آنکه گفتمان‌سازی شود، این همه سخنرانی می‌شود که تولید علم در جهت نیازهای جامعه باشد و … . اگر بتوان گلوله برفی که بهمن ایجاد می‌کند را پیدا کرد، تأثیر خود را خواهد گذاشت. با اعطای امتیازات به اساتید و جذب آن‌ها می‌توان جامعه‌ی علمی را به هر سمتی که مد نظر است کشاند. در سیستم‌های اجتماعی غالباً اینگونه است. از فشار مردم به بازار می‌توان استفاده کرد. در غرب مشتری خدای مغازه‌دار است. مشتری اگر هدایت شود، بازار خود به خود به آن سمت می‌رود. در مورد مُد و لباس، وقتی نیاز در مردم ایجاد می‌شود، مغازه‌دار خود به خود به سمت آن مُد کشیده می‌شود، اما برای کنترل مُد در جامعه، مغازه‌دار بازخواست می‌شود که چرا این مُد را می‌فروشد. تولیدکننده از بین می‌رود، فروشنده نابود می‌شود، غافل از اینکه برای این قشر فقط سود مهم است. کسی که روی مردم کار می‌کند، مستقیماً از مردم شروع نمی‌کند، از بخش کوچکی شروع می‌کند که اثرگذاری عمیق دارند؛ عده‌ای که قدرت ساختارشکنی دارند و می‌توانند مُد بسازند؛ آوانگاردها (آوانگاردها در طیف مذهبی هم وجود دارند، کسانی هستند که با چفیه به دانشگاه می‌روند، باید روی این طیف سرمایه‌گذاری کرد. غیرمذهبی‌ها از مذهبی‌ها شروع کرده و خود را توسعه داده‌اند، اما اینکه آیا می‌توان از غیرمذهبی‌ها استفاده کرده و طیف مذهبی را توسعه داد یک بحث است. می‌توان از کسانی که معتقد به نظام نیستند طیف مذهبی را توسعه داد.) این مکانیسم‌ها اگر مورد غفلت واقع شوند، با تأسیس سازمان و شورا و برگزاری همایش و کنفرانس و گردهمایی و نقد و بررسی‌های تلویزیونی به هیچ نتیجه‌ای نمی‌توان رسید. مثال‌های خوبی هم وجود دارد. یکی از مثال‌ها رواج طب سنتی و زنده شدن آن است که باعث شد در دانشگاه‌ها رشته‌ی طب سنتی تأسیس شود. چقدر از رشته‌هایی که حکومت ایجاد کرده است، مورد استقبال واقع شده‌اند؟ طرفیت‌های خالی در بسیاری از رشته‌ها گواه این عدم استقبال است. مردم از طب سنتی استقبال کردند، اوضاع آشفته بود، تصمیم گرفتند به کسانی که مهارتی در آن دارند مدرکی داده شود، خود پزشکان تصمیم گرفتند تخصص طب سنتی بگیرند، در دانشگاه‌ها تخصص طب سنتی ایجاد شد و مورد استقبال قرار گرفت. این سیاست‌ها در تولید محتوا مورد غفلت واقع شده است. حاکمیت نباید برای تولید محتوا هزینه صرف کند. هستند کسانی که با اعتقاد و علاقه حاضرند محتوا تولید کنند، نه مثل کارمندی که مجبور باشد به خاطر دفاع از یک سری چیزها کار کند. کسانی هستند که مجبورند سایتی را به‌روز کنند، مقاله‌ای بنویسند یا گزارشی تهیه کنند، اما افرادی هم هستند که همان چیزی را که اعتقاد دارند، می‌نویسند؛ با روح و اعتقاد قلبی. مثلاً در مورد بحران جمعیت یک سری آوانگاردها در خانواده‌ها هستند چه در بچه‌دار شدن چه نشدن، کسی که بچه‌دار می‌شود، تیمی که همراه او بوده‌اند، همگی بچه‌دار می‌شوند. در طول یک سال همه بچه‌دار می‌شوند. (با اینکه در زمان ازدواج و سن و سال با هم متفاوت هستند) برای سیاست‌گذاری لازم نیست به همه‌ی افراد جامعه امکانات داه شود، کافی است با سیستم‌های رصدی، آوانگاردها تشخیص داده شده و به انجام کاری مجاب شوند. برعکس آوانگاردها، یک سری افراد ضعیف هم هستند که وقتی کاری انجام می‌دهند و با مخالفت مواجه می‌شوند، چون توانایی مقابله ندارند از بین می‌روند و این کار در بقیه هم مضمحل می‌شود. یک فرد ضعیف کاری انجام می‌دهد، ولی چون نمی‌تواند از آن دفاع کند و تأثیرگذار نیست کسی که مخالف این اقدام است چنان او را می‌کوبد که دیگر کسی جرأت انجام آن کار را پیدا نمی‌کند و تا یک مدت نمی‌توان این کار را پی‌گیری کرد. اما اگر هدف درست انتخاب شده و کسی که در جمع موثر است پیدا شده و تأثیراتی روی آن گذاشته شود تا رفتاری را از خود بروز دهد، این فرد شروع می‌کند به دفاع کردن از خود و تعریف کردن از کارش و همه را به این کار وا می‌دارد. به جای آنکه همه به صورت یکپارچه به یک کار واداشته شود، می‌توان از یک جامعه‌ی یک میلیون نفری برای هزار نفر هزینه کرد. (هزینه‌ای که برای این هزار نفر می‌شود، هزار برابر هزینه‌ای است که برای یک نفر در یک جامعه‌ی یک میلیونی می‌توان انجام داد.) در مواردی هزینه نکردن بهتر از کم، هزینه کردن است. اگر برای انجام رفتاری، x تومان نیاز باشد و برای آن ۰.۲x هزینه شود، فضاحت به بار می‌آورد. مثل بحث یارانه‌ها؛ به خانواده‌ای که ۴۰۰ هزار تومان نیاز دارد تا از نظر مالی ارضا شود، ۴۰ هزار تومان داده شود، فضاحت به بار می‌آید. کشف حلقه‌های علّی‌معلولیِ تأثیرگذار افراد بر هم مهم است. وقتی یک حلقه‌ی تشدید کشف شود، ولو اینکه متغیرهای زیادی این حلقه را تشکیل دهند، هر جای آن بتوان ضربه وارد کرد این حلقه تشدید گسترده‌تر می‌شود، نکته اینجاست که باید این حلقه‌ها را در جامعه کشف کرد، این حلقه‌ها قواعد بازی هستند. باید کم‌هزینه‌ترین جا برای شروع این حلقه‌ی تشدید را کشف کرد. معمولاً روی بارزترین و نزدیکترین محل به نتیجه‌ی نهایی تمرکز می‌شود که معمولاً نتیجه نمی‌دهد چون همه‌ی نیروهای مخالف هم در بارزترین محل جمع می‌شوند. وقتی به یک چیزی فشار وارد می‌شود، همه‌ی نیروهای مخالف هم در آن نقطه جمع هستند. وقتی مسأله‌ی جمعیت مطرح می‌شود کسانی که مخالفند هم در همان نقطه مخالفت خود را نشان می‌دهند. ولی وقتی در یک جمع محدود کارهای خاصی شروع شود، نه کسی متوجه می‌شود، نه مخالفت‌ها فشار می آورد و نه شکست، هزینه‌ی سنگینی خواهد داشت. وقتی یک موضوع به عنوان سیاست کلی نظام اعلام شد، اگر محقق نشود، یعنی نظام شکست خورده است. اگر اعلام شود که سیاست نظام بر افزایش جمعیت است و یک برنامه‌ی ۵ ساله هم برای آن نوشته شد، اگر بعد از ۵ سال مشخص شد که این برنامه محقق نشده است، این یک شکست برای نظام محسوب می‌شود. اما اگر از جوامع کوچک شروع شده و بعد از ۵ سال به نتایج مثبتی رسید، می‌تواند اثربخش باشد. کاری که غرب انجام می‌دهد. سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا معماری جمهوری اسلامی این راه‌حل‌ها را بر می‌تابد یا خیر؟ در پاسخ باید گفت اگر معماری هم برتابد، تجربه (نخبگان، فضای مجازی و … ) نشان می‌دهد که مسئولان آن را برنمی‌تابند؛ باید کل مجموعه بفهمد.

بحث دیگری که وجود دارد این است که با توجه به تعاملات جامعه و دولت، معماری دولت چگونه باید باشد؟ تغییر باید تدریجی اتفاق بیفتد. اینکه ساختار دولت باید تغییر پیدا کند، جزو تصمیماتی است که نباید در ایران به یکباره اتفاق بیفتد. مثل شایسته‌سالاری و تکریم ارباب رجوع و خصوصی‌سازی. یک کمیته هم باید باشد به نام فهیم کردن ساختار دولت نسبت به ساختارهای غیرکلاسیک، شورای عالی راهکارهای غیرکلاسیک، ابتدا باید ادبیات تولید شود. گفتمان‌سازی شود. این کار نباید به عنوان یک اقدام متمرکز که از یک نقطه‌ی ثابت مدیریت می‌شود فرض شود. این اتفاق باید تدریجاً رخ دهد و اینگونه هم نیست که این تدریجی بودن تا آخر ادامه پیدا کند، به یکباره تغییر فاز رخ می‌دهد. یک جایی مثل جنبش ۹۹ درصد، قدرت ۹۹ درصد به محدودیت‌های آن می‌چربد و انقلاب زمستانی و پاییزی رخ می‌دهد، ولی خیلی کند است. جرقه‌هایی در ساختارها اتفاق می‌افتد که زود از بین می‌رود. شاید کسی باشد که در شورای عالی فرهنگ قرآنی کارهایی بکند ولی از بین برود. شاید یک دوران گذار باید طی شود. یک سری آوانگاردها باید این کارها را بکنند، منتهی اگر دولت به این آوانگاردها توجه کند این فرآیند سریع‌تر اتفاق می‌افتد. فرق این آوانگاردها با آوانگاردهای اجتماعی این است که چون در مقابل خودش این اتفاقات در حال رخ دادن است، ممکن است در مقابل آن مقاومت نشان دهد. بحث در مورد معماری دولت می‌تواند دو نوع باشد؛ یک حالت آن معماری از صفر است اینکه دولت چه باید باشد؟ ایده‌آل‌های یک حکومت تبیین شوند. حالت دوم هم این است که از چیزی که وجود دارد، چگونه باید به سمت آن ایده‌آل‌ها رفت؟ می‌توان در مورد یک حاکمیت ایده‌آل صحبت کرد. مثلاً اندازه‌ی ایده‌آل دولت چقدر باید باشد. اما فرض کنید ۳ میلیون کارمند دولت که با احتساب خانواده‌ها، ۱۵ میلیون حقوق بگیر دولت هستند، حال مثلاً حکومت به این نتیجه رسید که دولت به ۳۰۰ هزار نفر کاهش پیدا کند (که این هم عدد بزرگی است) چگونه می‌توان ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر را تعدیل کرد؟ این یک مسأله‌ی پیچیده است که تبعات اجتماعی وخیمی نیز به دنبال خواهد داشت. صحبت درباره‌ی آنچه باید باشد آسان است. اینکه چرا ساختارهای کانادا، استرالیا و آمریکا با ساختارهای انگلیس و فرانسه فرق می‌کند، چون از صفر طراحی شده‌اند. انگلیسی‌ها بودند که آمریکا و کانادا را ساختند، چون معماری از صفر کرده‌اند، با اینکه پشتوانه‌ی بسیار قوی تاریخی دارند نمی‌توانند به پای آن برسند. هنوز که هنوز است انگلیس از معماری شهری و ترافیک گرفته تا ساختارهای دولتی و فناوری اطلاعات نتوانسته به پای آمریکا برسد. آمریکا را یک سری نخبه ساختند، اما انگلیس یک سیستم به ارث رسیده بود که باید آن را اصلاح می‌کردند. تأخیر اصلاح سیستم‌های پژوهشی، آموزشی، علمی، اجتماعی و فرهنگی چند سال نیست، چند دهه است. یک عده مثل صهیونیست‌ها برنامه‌ی صد ساله می‌نویسند چون می‌دانند با چند سال نمی‌توان به نتیجه رسید. یک عده هم در ایران چشم‌انداز ۲۰ ساله می‌نویسند که ۴ سال طول می‌کشد نوشته شود، ۱۶ سال باقیمانده هم صرف بحث راجع به آن می‌شود که آیا درست است یا خیر. باید برای برنامه‌ی بعد از افق ۲۰ ساله برنامه نوشته شود.

بحث این بود که آیا ساختار فعلی حکومت ظرفیت روش‌های استفاده از نیروهای جامعه را دارد یا خیر که بحث عارضه‌یابی است که خارج از بحث‌های این جلسه است. بحث فعلی در مورد سازوکارهای تعامل حکومت و جامعه است. گفته می‌شود “تعامل” چون در خیلی از حوزه‌ها به مدیریت هم اعتقادی وجود ندارد. در برخی حوزه‌ها حاکمیت می‌تواند جامعه را مدیریت کند، اما در خیلی از حوزه‌ها باید تعامل کرد. در بحث نخبگان، نباید نخبگان را مدیریت کرد، نخبگان باید کشور را مدیریت کنند. این یک فکر اشتباه است که نخبگان را باید مدیریت کرد. در بحث فضای مجازی، نمی‌توان فضای مجازی را مدیریت کرد. باید بتوان طوری تعامل کرد که یک تعامل برد-برد بین جامعه و حاکمیت اتفاق بیفتد هم برای جامعه مطلوبیت داشته باشد، هم برای حاکمیت. اغلب بازی‌هایی که در حال حاضر طراحی می‌شوند دو سر باخت هستند، هم جامعه ناراضی است هم حاکمیت متضرر می‌شود. در نخبگان پول به نخبه داده می‌شود، حاکمیت متضرر می‌شود، چیزی هم از نخبه نمی‌گیرد، یا مهاجرت می‌کنند یا برای نشریات خارجی مقاله می‌نویسند، نخبه هم راضی نمی‌شود، چون فکر می‌کند بیشتر از آن حق دارد، مقایسه بین نخبگان رخ می‌دهد، همه هم ناراضی هستند. بهتر بود این هزینه به یک عده داده شود که این نخبگان را به کار گیرند، بنیاد نخبگان یک سازمان محرمانه می‌بود و از سازمان‌هایی که افرادی با ویژگی‌های تعریف شده را جذب می‌کردند، حمایت می‌کرد. این فرآیند هم شاید غلط باشد، چون کسانی که از نظر بنیاد نخبگان نخبه هستند معرفی می‌شوند. شرکت‌های خصوصی به فکر سود خویش هستند، وقتی قرار باشد بنیاد درصدی از حقوق کارمندش را تقبل کند، کارمند ۳۰۰ هزار تومانی جذب نمی‌کند، کسی را می‌گیرد که ۵ میلیون ارزش دارد تا ۲ میلیون آن را از بنیاد بگیرد. در سیاستگذاری‌ها، جامعه، گوسفند فرض می‌شود که حکومت صلاح آن را تشخیص می‌دهد. چرا در سیستم‌های فرهنگی وقتی تصمیم‌گیری می‌شود، جامعه مصرف‌کننده فرض می‌شود؟ حتی در بحث محتوا، حاکمیت تولید می‌کند، جامعه باید مصرف کند. از چیزی که اینگونه تولید شود استقبالی نمی‌شود. علت اینکه خیلی از چیزهای خوب مورد استقبال قرار نمی‌گیرد، این است که حاکمیت آن را منتشر می‌کند، خیلی از آن‌ها اگر با فرآیند طبیعی منتشر می‌شد، ذره ذره رشد می‌کرد، خیلی بیشتر مورد استقبال قرار می‌گرفت. نویسنده‌هایی که خودشان از بطن جامعه رشد کرده‌اند بیشتر از کسانی که حاکمیت آن‌ها را بزرگ کرده طرفدار دارند. خیلی از قشرها هستند که بر همدیگر تأثیر می گذارند. مثلاً ممکن است در باشگاه بدنسازی، افراد تأثیرگذاری باشند که با جهت دادن به این افراد یک باشگاه را بتوان جهت داد. ممکن است در بازار کسانی باشند که بر کل بازار تأثیر بگذارند. در قشر کاسب، بازنشستگان و … این‌ها کشف نشده‌اند. برای کشف این‌ها داده مهم است. تأثیر زن روی مرد، تأثیر مدیران شرکت‌ها بر کارمندان (اگر روی شرکت‌هایی که بالای ۵۰ نفر کارمند دارند تمرکز شود، اگر ۲۰۰ مدیر شرکت تحت تأثیر قرار گرفتند، ۱۰ هزار نفر، با احتساب خانواده می‌توان ۴۰ هزار نفر را جهت داد) فشارهایی که این مکانیسم‌ها می‌آورند بسیار زیاد است.

در حوزه‌های مختلف که اولویت‌های نظام هستند، باید بررسی انجام شود و راه‌حل‌هایی به دست آیند، از چندین راه‌حل بدست آمده اگر دو راه حل به کار گرفته شود، بهمنی که مد نظر است ایجاد می‌شود. نباید انتظار داشت همه‌ی راه‌حل‌ها موفقیت‌آمیز باشند. شناخت جریان‌های ارزشی موجود در اجتماع به عنوان قواعد حاکم بر سیستم برای سیاست‌گذاری بسیار کلیدی است. نباید جامعه یک موجود صلب دستورپذیر فرض شود که غالباً این کار انجام می‌شود. وقتی سیاست این باشد که ۱۰ هزار جلد کتاب فاخر برای قشر دانشجو تولید شود، این یعنی قشر دانشجو یک چیز صلب است و آنگونه که حکومت می‌خواهد باید باشد. یک سایت که از طرف حاکمیت ایجاد شده، ۹۰ درصد کاربران آن بین ساعات ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر از آن بازدید می‌کنند، هیچ کس حاضر نیست وقت خود را صرف بازدید از آن کند. به خاطر مأموریت اداری از آن دیدن می‌کنند. “گاج” و “قلم‌چی” که در آمورزش به یک سیاست‌گذار تبدیل شده‌اند، با مردم تعامل می‌کنند، حکومت هم می‌تواند با مردم همینگونه رفتار کند با قدرت بیشتر و با اهرم‌هایی که آن‌ها ندارند، یک سری اهرم‌ها را باید شناخت، این اهرم‌ها شناخته نشده‌اند، اگر هم شناخته‌شده باشند، استفاده نشده‌اند. هر چه سند نوشته شده است، این اهرم‌ها در آن نادیده گرفته شده‌اند. دولت خیلی از بخش‌های خود را هم به رسمیت نمی‌شناسد. سند برای هماهنگ کردن دستگاه‌های دولتی با هم نوشته می‌شود. سازمان‌های بالاتر، مجموعه سازمان‌های پایین‌دستی خود را مجبور به همکاری با هم می‌کند. گمرک، “ایران کد” را به رسمیت نمی‌شناسد، چون غیر از کار زیاد و ضرر برای گمرک چیزی ندارد. دولت در سیاست‌گذاری اجزای خود را به رسمیت نمی‌شناسد، اجزای خود را گوش به فرمان فرض می‌کند. وقتی رفتارها از بالا اینگونه باشد، از پایین هم رفتارها تغییر می‌کند. وقتی از بالا با جامعه و زیرمجموعه اینگونه رفتار شود، جریان اطلاعات هم خراب می‌شود، اطلاعات ناقص به بالا می‌رسد. پایین‌دستی آنگونه که بالادستی داده می‌خواهد به او داده می‌دهد. در علم و فناوری، گفته می‌شود سرعت پیشرفت علمی در ایران ۱۱ برابر متوسط جهانی است این یک شوخی است. افراد یاد گرفته‌اند که اگر بخواهند رشد کنند، باید مقاله‌ی ISI بدهند، مقاله‌ی ISI هم چارچوب دارد، متوسط ارجاعات مقالاتی که نوشته می‌شود را باید بررسی کرد. در ریاضیات در ۱۰ سال گذشته کمتر از ۱۰ مقاله تراز اول (از نظر ارزش علمی در دنیا) در ایران منتشر شده است. دروغ‌های بزرگی در این زمینه در چند سال گذشته رواج پیدا کرده است. صد سال از وقتی چهره‌ها در علم تغییرات را ایجاد می‌کردند، گذشته است، امروزه به جای افراد موسسات بزرگ هستند که تغییرات بزرگ را در علم ایجاد می‌کنند. دانشگاه سمنان توان این را ندارد که یک خروجی ایجاد کند که بتواند علم را متحول کند (آنچه در اخبار گفته شده بود که استاد دانشگاه سمنان توانسته علم را متحول کند) بحث در مورد موسسات و دانشگاه‌ها و تغییر دنیا می‌تواند جالب باشد. اینکه چرا در فیزیک دیگر “انیشتینی” ظهور نمی‌کند، اما یک موسسه وجود دارد که چند سال اخیر نوبل فیزیک را استادان این موسسه می‌گیرند. دانشمندان به صورت تکی نوبل نمی‌گیرند، جایزه‌ی نوبل به چند نفر داده می‌شود، موسسات بزرگ جای افراد بزرگ را گرفته‌اند.

شروع بحث این بود که حاکمیت چگونه می‌تواند با استفاده از مکانیسم‌ها و پتانسیل‌های موجود در جامعه، آن را مدیریت کند؟ خلاصه‌ی بحث این است که یک سری حلقه‌ها در جامعه وجود دارد، یک سری افراد یا قشرها هستند که می‌توانند بر روی افراد و قشرهای دیگر اثرگذار باشند که باید کشف شوند و به جای آنکه روی نقطه‌ی نهایی کار فشار وارد شود، باید در موثرترین و کم‌هزینه‌ترین قسمت‌ها ضربه وارد شود. از راهکارهای غیرکلاسیک غیرمتمرکز باید استفاده نمود. تمام بحث این جلسه برای این بود که جنس این حلقه‌ها چیست و چگونه می‌شود وارد شد. چون خیلی از این چیزها موردی باید بررسی شود.

جمع‌بندی: اهرم‌هایی که حاکمیت در اختیار دارند، مطرح شدند، مثل سیستم‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی، سازمان‌های مردم‌نهاد، وام‌دار کردن افراد و … . اما در مواردی نیازی نیست که حاکمیت کاری انجام دهد و کافی است از یک سری اتفاقات در جامعه می‌افتد، بهره‌برداری کند. با کمترین هزینه و فشار و سرمایه‌گذاری. خیلی از مفاهیم و ایده‌هایی که در بحث بیزینس وجود دارد، می‌تواند به سیاست‌گذاری کمک کند. یک بنگاه بزرگ اقتصادی وقتی می‌خواهد بیزینس کند، ابتدا مشتری خودش را می‌شناسد، بعد به روش‌های رسیدن به فروش بیشتر فکر می‌کند. “قلم‌چی” خودآموز خود را در یک برنامه تبلیغ می‌کند، دانش‌آموز، والدین را مجبور می‌کند که این کتاب را بخرند. نمونه‌ی حکومتی این مسأله، “همیار پلیس” بود که کودکان والدین را محبور به رعایت قوانین می‌کردند، یک افتخار برای کودکانی که پلیس شده‌اند، محسوب می‌شد. این تجربه چرا نمی‌تواند در مورد نماز جمعه اجرا شود یا در مورد کتاب خواندن، کودکان بتوانند والدین را مجبور به کتاب خواندن کنند. حاکمیت می‌تواند از این‌ها ایده بگیرد، از این قواعد بازی برای توسعه و پیشرفت خود استفاده کند. می‌توان از نیروهای مخالف نظام در جهت عکس آن استفاده کرد، همانگونه که طرف مقابل از نیروهای مذهبی می‌تواند در جهت تضعیف حکومت استفاده کند. آنچه غرب با کشورهای اسلامی می‌کند؛ انگیزه‌های الهی و خدایی مسلمانان را مقابل هم قرار داده است، چون نمی‌تواند با انگیزه‌های مادی با سیستم‌های اعتقادی مقابله کند. اعتقادات را تشدید کرد، اما مقابل هم قرار داد. البته طرح این روش‌ها به معنی درست بودن آن‌ها نیست، روش‌های مختلف آنالیز می‌شوند، جاهایی خط قرمزهایی وجود دارد که نمی‌توان از این روش‌ها استفاده کرد، اما توجه نکردن و به رسمیت نشناختن و کور کردن هم کار درستی نیست.

برخی مکانیزم‌های مدیریت جامعه

وام‌دار کردن افراد و نهادها

نمی‌توان با کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، تعامل کرد. اما غرب چه می‌کند؟ در غرب، همه وام‌دار دولت هستند و زندگی همه وابسته به دولت است. هر کس با دولت مخالفت کند، زندگی خود را از دست خواهد داد. خانه‌های مردم متعلق به دولت است. تحقیقاتی که روی مسکن انجام شد بر خلاف آنچه تصور می‌شود که در این کشورها همه چیز خصوصی است، برخی از چیزها کاملا تحت سلطه‌ی حاکمیت است. این مسأله غیر از تبعات اقتصادی، تبعات سیاسی هم دارد. جوان ۲۵ ساله‌ای که شروع به کار می‌کند به او مسکن می‌دهد و با این کار او را مقروض می‌کند، اگر با دولت در بیفتد خانه را از او می‌گیرد، اما اگر بداند که در تقابل با دولت چیزی از دست نمی‌دهد به راحتی به مخالفت برمی‌خیزد. یکی از کارکردهای عمده‌ی وام در دنیا همین است؛ فقط بحث مالی مطرح نیست که اعتباری تخصیص داده شود که خرید کند و بعدا برگرداند، در این سیستم‌ها مردم مدیون دولت می‌شوند. این مسأله قدرت مدیریت دولت را افزایش می‌دهد.

ایجاد بستر رشد برای بزرگ شدن نهادها

در مورد فراهم کردن بستر برای رشد افراد، شرکت‌ها، سیستم‌ها و نهادهای اجتماعی مزایای جدی در وابستگی به نظام وجود دارد، یکی در ایجاد وام است. هر فعالیتی با احتمال ۹۵ درصد به شکست می‌انجامد، تمام کسانی که شکست می‌خورند مقروض به دولت می‌شوند، وقتی تسهیلات ایجاد می‌‌شود، اگر کسی با این امکانات شکست بخورد، ادعایی نمی‌تواند داشته باشد. وقتی امکاناتی نباشد فرد می‌تواند ادعا کند که اگر امکانات بود، فلان کار را می‌توانست انجام دهد. در شرکت تترا یکی از چیزهایی که وجود دارد همین است، ادعا بسیار کم است؛ همه امکانات در وسع شرکت و انتظار کارمندان از مجموعه در اختیار آنان قرار می‌گیرد، وقتی هم پروژه‌ای شکست می‌خورد، فرد به شرکت مقروض می‌شود. حاکمیت هم می‌تواند این کار را انجام دهد. این طبیعی است که از هر ۱۰۰ نفری که بخواهند کاری را انجام دهند، ۹۵ نفر شکست می‌خورند، این‌ها می‌توانند طلب‌کار نظام باشند یا بدهکار شوند. اگر امکانات از طرف دولت فراهم شود و فرد شکست بخورد، مقروض خواهد بود. اینکه گفته می‌شود نخبه‌ای که در آمریکا بیکار می‌شود، بی‌عرضه است، اما در ایران وقتی بیکار می‌شود می‌گویند دولت بی‌عرضه است به خاطر همین سازوکار معکوس است. یکی دیگر از مزایا این است که وقتی بستر فراهم شود و بخشی از کارها را دولت تأمین کند، افراد شروع به هزینه کردن می‌کنند. هر کس یک آستانه‌ی شکست دارد؛ یک نفر شاید با مشارکت ۱۰ میلیونی حاضر به شراکت نشود، اما اگر این عدد به ۳۰ میلیون برسد، شروع به هزینه کردن می‌کند، کسی که برای چیزی هزینه کند، نسبت به آن تعصب پیدا می‌کند. این سیاست اشتباه است که به هر کسی بیشتر امکانات داده شود بیشتر تعصب پیدا می‌کند، بلکه هر کس بیشتر هزینه کند، بیشتر تعصب پیدا می‌کند. این بستر باعث می‌شود افراد در پارادایم دولت شروع به هزینه کردن کنند. یک جانباز که یک پای خود را در راه کشورش داده است، بیشتر به نظام دلبسته است تا کسی که به واسطه‌ی جنگ درآمد میلیاردی داشته است. این در کشور فهم نمی‌شود؛ برای دلبسته کردن نخبه به نظام، پول داده می‌شود؛ این حماقت است. باید بستری فراهم شود که این نخبه هزینه کند. فرد یک جایی می‌شکند، یک جایی بالاخره شروع به هزینه کردن می‌کند، هر چه بیشتر هزینه کند، بیشتر وابسته می‌شود. هزینه کردن مثل باتلاق می‌ماند. یکی از عواملی که در شرکت تترا از پروژه‌هایی که شکست می‌خورد سخت‌تر می‌توان خارج شد همین است. مشخص است که “تاکسی‌پول” نتیجه نمی‌دهد، ۳۵ میلیون برای این پروژه هزینه شده است یا “چوبین”، چون هزینه صرف آن‌ها شده است. این هزینه فقط پول نیست، وقت، عمر، ایده و اعتبار صرف آن می‌شود. باید بستری فراهم شود که مردم هزینه کنند، این هزینه تعصب می‌آورد. به قول یک جمله‌ی معروف: “با هم گریه کردن است که دلبستگی می‌آورد نه با هم خندیدن”. سختی کشیدن تعصب ایجاد می‌کند، کسانی که شکست می‌خورند، ایستادگی می‌کنند، این مسأله در جامعه برعکس جا افتاده است. اشتباه در این است که زمانی که افراد ریسک‌پذیری بالایی دارند و حاضرند هزینه کنند، امکانات داده می‌شود، به دانشجو دانشگاه خوب، وام، خوابگاه و … داده می‌شود. وقتی از تمام این امکانات استفاده کرد، به راحتی از کشور خارج می‌شود. اینکه گفته می‌شود سن مسئولیت‌پذیری به واسطه‌ی فرهنگی که در تحصیل وجود دارد، بالا رفته است، از همین مسأله ناشی می‌شود. وقتی نظام می‌تواند با یک هزینه‌ی جزئی افراد را وادار به هزینه کردن کند، او را رها می‌کند، وقتی فرد از کشور خارج شد، باید برای او هزینه کند تا او را برگرداند. نخبه رها می‌شود، در شرکتی جذب می‌شود، شروع به بزرگ شدن می‌کند، پس از آنکه بزرگ شد و اعتباری برای خود کسب کرد، سعی می‌کنند او را وارد پارادایم نظام کنند. کسی که ماهیانه چندین میلیون حقوق می‌گیرد را چگونه می‌توان وارد مجموعه انقلابی کرد؟ وقتی افراد برای تأسیس شرکت اقدام می‌کنند، باید شناخته شوند و بستر تأسیس شرکت فراهم شود، وقتی شروع به پژوهش می‌کنند یا دنبال کار هستند، باید شناخته شده و بستر مناسب فراهم شود. هر کس با ایده‌ی خودش شروع کند، حاضر است برای آن هزینه کند. وقتی هم که برای چیزی هزینه کرد به آن تعصب پیدا می‌کند، به واسطه‌ی نظام چیزی به دست می‌آورد که اگر مخالفت کند آن را از دست می‌دهد. در صورتی که در حال حاضر برعکس شده است و در صورت مخالفت به منافع بیشتری دست پیدا می‌کند. نقطه‌ی شروع در چیزهایی که رشد آنها حالت نمایی دارد (شخص، سیستم یا مجموعه، نقطه‌ی شروع برای یک فرآیند) اگر از دست برود به سختی می‌توان آن را کنترل کرد. اگر یک نفر در پارادایمی شروع کرده و شکست بخورد، ورود او به پارادایم دیگر سخت است. وقتی می‌خواهد شروع به تأسیس شرکت کند، باید بستر فراهم شود. اگر وارد ساختار دولتی شد و کارمند دولت شود خیلی سخت است که بتوان او وارد فضای خصوصی کرد. یکی از دلایلی که خصوصی‌سازی در کشور نتیجه نمی‌دهد این است که می‌خواهند اشخاص دولتی را خصوصی کنند، در صورتی که شخصیت این فرد در ساختار دولتی شکل گرفته است. عوض کردن کسی که تمام عمر خود در دولت بوده و تبدیل به یک مدیر کل شده هزینه دارد. متأسفانه شرکت‌های غربی و خارجی در داخل خوب کار می‌کنند؛ افراد مذهبی در شعب شرکت‌های آمریکایی جذب شده‌اند. این که گفته می‌شود راه‌حل اصلاح کشور از مجموعه‌های کوچک می‌گذرد به همین دلیل است. تحقیقی که در حوزه‌ی کارآفرینی انجام شده بود نشان می‌داد که مردم اروپا کمتر ریسک می‌کنند، چون کسی که شکست می‌خورد سرزنش می‌شود. اما در آمریکا تحسین می‌شود، بنابراین ریسک‌پذیری در آمریکا بالاست چون در جامعه‌ی آمریکا شکست تابو نیست. در ایران خیلی از شرکت‌هایی که شکست می‌خورند، افسرده می‌شوند، در برخی موارد شکست مساوی با نابودی است.

نکته: با این حرف‌هایی که مطرح می‌شود نمی‌توان حکومت کرد یا مدل حکومت پیاده نمود، این حرف‌ها یک سری رویکردهاست که باید در فرآیند طراحی وارد شود.

مکانیزم بعدی، حذف رابط [۱] مردم و نهادهای اجتماعی است؛ اینکه همسایه از همسایه خبر ندارد، به من ربطی ندارد، هر چیزی مسئول خودش را دارد، این چیزی است که اسلامی نیست اما قدرت حکومت را افزایش می‌دهد. سوالی که در ادبیات منظومه‌ها مطرح است، این است که چگونه می‌توان منظومه‌ها را هدایت کرد؟ یکی از چهار اصل آن، رابط‌هاست. هدایت فرد بین آموزش و پرورش و وزارت علوم توسط کنکور که رابط است صورت می‌گیرد که گاج و قلم‌چی در حال حاضر این هدایت را بر عهده گرفته‌اند. دولت‌ها رابط مردم با مردم را حذف و برای هر چیزی متولی حکومتی می‌گذارند. به مردم مربوط نیست که در جامعه فقیر وجود دارد یا خیر، کمیته‌ی امداد تأسیس می‌شود که ارتباط مردم با فقرا را مدیریت کند، مردم نباید امر به معروف کنند، نهادی وجود دارد که وظیفه‌ی امر به معروف را بر عهده دارد و مردم باید به او مراجعه کنند. رابطه‌ی ستاره درست می‌شود که مرکز ستاره یک شبکه است. درخواست جامعه به جامعه در حد ممکن نباید باشد؛ جامعه به حاکمیت و حاکمیت از جامعه. کسی که از کسی طلب‌کار است نباید مستقیما مراجعه کند، باید وکیل بگیرد. برای دادن قرض‌الحسنه باید پولش را در بانک بگذارد، تشخیص اینکه به چه کسی قرض‌الحسنه داده شود، به عهده‌ی بانک است. تشخیص و تصمیم مردم خنثی می‌شود. اگر پولی که به عنوان قرض‌الحسنه به بانک‌ها سپرده می‌شود، دست خود مردم بود و خودشان وام می‌دادند حاکمیت نظام روی سیستم اقتصادی بسیار کمتر می‌شد. بنابراین یکی از رباینده‌های جدی حذف رابط بین اجزای جامعه است. ارتباط مستقیم قطع می‌شود. برای دولت بهتر است با یک فرد بزرگ طرف باشد تا اینکه انرژی خود را جزء به جزء مصرف کند. مثلا اگر کسی گوگل را با پرداخت ۱۰ میلیارد دلار اجیر کند و خواسته‌های خود را دیکته نماید، می‌تواند ذهن کاربران آن را تحت کنترل درآورد، اگر این عدد به تعداد کاربران گوگل تقسیم شود، به ازای هر نفر، ۱۰ دلار هزینه شده است، حال سوال این است که چند نفر را می‌توان با پرداخت ۱۰ دلار مطیع خود کرد. یا موسسه‌ی گاج را با پرداخت ۵ هزار میلیارد تومان می‌توان خرید، در این ده سال، هر سال ۵۰۰ هزار نفر از مسیر گاج عبور کرده‌اند. این دو عدد اگر بر هم تقسیم شود، می‌شود یک میلیون تومان به ازای هر نفر، چند نفر حاضر می‌شوند یک میلیون تومان بگیرند اما کنکور ندهند؟ چند میلیون تومان می‌دهند که وارد گاج شوند. پس یکی از رباینده‌ها این است که رابط بین اجزای جامعه حذف شود، نهادهای بزرگ به عنوان رابط گذاشته شود و معامله با آن‌ها صورت گیرد. یک شرکت نفتی چند میلیارد دلاری را بهتر از یک شرکت چند میلیون دلاری می‌توان کنترل کرد. البته تاکید می‌شود که این اسلامی نیست، اما قدرت مدیریت را زیاد می‌کند، درگیری‌های اجتماعی کم می‌شود، همبستگی اجتماعی هم کم می‌شود و مردم نمی‌توانند به یکباره کاری انجام دهند. نهادهای میانجی گذاشته می‌شود، برای این میانجی‌ها هم میانجی گذاشته می‌شود تا آن حد که در آمریکا برای رأی مردم هم یک نفر واسط گذاشته شده است، با رأی الکترال کاری کرده‌اند که رابطه‌ی مردم در رأی دادن هم قطع شده است، این اتفاق که می‌افتد دیگر تقلب مفهومی نخواهد داشت و اعتراضی هم اگر باشد در سطح ایالت خواهد بود. نیروهای مخالف اجتماعی تقسیم شده‌اند. در آمریکا هیچگاه اعتراض ملّی به تقلب انتخابات صورت نمی‌گیرد، این سیستم فوق‌العاده هوشمندانه طراحی شده است.

یکی دیگر از رباینده‌ها ابزار است. ابزار تبادل مالی پول است، ابزار خالی کردن زور، باشگاه، برای فکر کردن، کار کردن درس خواندن، برای همه چیز ابزار ساخته می‌شود. برای ابزار ساختن هم ابزار ساخته می‌شود، برای ایجاد ابزارهای جدید هم ابزار معرفی می‌شود، برای طراحی کسب‌وکار نوین، قالب‌های ایجاد آن ارائه می‌شود، به طوری که نباید با هفت قاعده‌ی کلی لیبرالیسم، کاپیتالیسم، سکولاریسم (نباید نمادهای دینی در این ابزارها آورده شود) و … تعارض داشته باشد. باید در تمام ابزارهایی که ساخته می‌شود اصول اساسی جامعه‌ی مدرن صادق باشد. این جای سوال دارد که با اسلام مطابق است یا خیر؛ دو رویکرد وجود دارد: اینکه انسان‌ها از نظر ذهنی بالغ شوند، سپس مختار باشند که طبق آنچه تصور می‌کنند وظیفه دارند عمل کنند یا اینکه لازم نیست فکر کنند، باید طبق گفته‌های اسلام عمل کنند. باید یک سری ابزار برای شکستن ساختارهای ذهنی وجود داشته باشد که باید در بحث ابزارها مطرح شود. بنابراین ابزارها، قالب‌ها و روش‌ها یک رباینده‌ی مهم است؛ اینکه برای هر کاری راهی ساخته شود. در غرب برای فساد و خلاف هم راه ایجاد شده است، وقتی اینگونه باشد این قالب‌ها قابل مدیریت خواهند بود. اتفاقا ضعف غرب در همین است، به محض اینکه چند نفر از این قالب‌ها خارج می‌شوند، بحران ایجاد می‌شود. اگر در نیویورک چند نفر مثل راننده‌های ایرانی رانندگی کنند، نیویورک قفل می‌شود، اگر مراجعه به ادارات مثل ایران باشد، ادارات قفل می‌شوند. به خاطر اعتصاب چند روزه‌ی پلیس خسارات چند میلیارد دلاری به شهر وارد می‌شود، چون نظارت بر قالب‌ها و چارچوب‌ها برداشته می‌شود، قطع چند ساعته‌ی برق در یک شهر یا ایالت آمریکا، آن شهر یا ایالت را به کلی به هم می‌ریزد. به نظر می‌رسد غرب عامدانه کاری می‌کند که در کشورهای در حال توسعه قالب‌ها شکل نگیرند. کار غرب این است یا نظم بر اساس نظمی که آن‌ها می‌گویند یا بی‌نظمی، یعنی نگذارند هیچ رباینده‌ای این بی‌نظمی را تبدیل به نظم کند غیر از چیزهایی که خودشان پیشنهاد می‌کنند. تمام سیاست غرب را می‌شود در این خلاصه کرد. هیچ نظمی اتفاق نیفتد مگر نظمی که با قواعد غرب حاکم شود. برای اینکه این اتفاق بیفتد، باید آشوب ایجاد شود. وقتی براده‌های آهن ته‌نشین می‌شود، نمی‌توان با آهنربا از بالای ظرف آن‌ها را جذب کرد، باید آن را هم زد تا بتوان براده‌ها را جذب کرد. برای ایجاد نظم جدید باید بی‌نظمی ایجاد کرد؛ جنگ، تروریسم و … برای همین است. فاز اول ایجاد بی‌نظمی است، فاز بعدی ایجاد نظم بر اساس قواعد خود. به نظر می‌رسد سیاست کلان غرب این است؛ یا نظم بر اساس قواعد غربی یا بی‌نظمی. دلیل مخالفت با جمهوری اسلامی هم این است که این نظام یک نظم خلاف نظم غرب است. گفته شد نظم بر اساس خواسته‌های غرب، این غرب یک نفر نیست، همان یک درصدی است که منافعشان از این خواسته‌ها تأمین می‌شود، این عده قلیل‌اند اما قدرتشان زیاد است، به واسطه‌ی اینکه نظم ایجاد کرده‌اند، قاعده گذاشته‌اند در جهان لیبرالیستی، احزاب، مافیا و … با هم هماهنگ شده‌اند، با به هم خوردن نظم، بیشتر از همه به این‌ها ضرر وارد می‌شود، اعتقاد به سیستم نیست که این‌ها را برای حفظ نظم دور هم جمع کرده است، منافع مشترک باعث جمع شدن این‌ها شده است. فکر منسجمی وجود ندارد، نفع مشترک است، رفتار مشترک، منافع ایشان را تضمین می‌کند. سوالی که می‌توان مطرح کرد این است که ما به خدا و جهان آخرت اعتقاد داریم، اعتقاد بر این است که کاری که می‌کنیم اگر در این دنیا نتیجه ندهد در آخرت نتیجه‌ی آن را خواهیم دید، صهیونیست‌هایی که اولین بار اسرائیل را بنا نهادند، برای کسانی که چند سال بعد در این سرزمین زندگی خواهند کرد، این کار را کردند یا کسانی که آمریکا را شروع به ایجاد کردن نمودند، سرخپوستان را از بین بردند و … خودشان می‌دانستند عمرشان کفاف نمی‌دهد که در این سرزمین زندگی کنند، پس چه عاملی باعث می‌شود که در جهان مادی یک نفر به فکر نسل‌های آینده باشد؟ یا کسی که در آستانه‌ی مرگ است چرا باید به فکر بقای نسل خود باشد؟ شاید این به خاطر تمایل انسان به بقای خود است، چون در تفکر مادی به بقای واقعی اعتقاد ندارند، بقا را اینگونه تصور می‌کنند. در مورد آن افراد هم شاید در آن مقاطع لذت‌های مقطعی خاصی از این کار می‌برند.

[۱] interface

چگونگی تأثیر جامعه و حکومت بر هم

تأثیر حکومت بر جامعه

چگونه جامعه می‌تواند حاکمیت را تغییر دهد یا حاکمیت چگونه می‌تواند جامعه را تغییر دهد. کسانی که می‌خواهند فعالیت‌های اجتماعی شروع کنند تا بتوانند حاکمیت را تغییر دهند، چگونه باید کار کنند، حاکمان چه کارهایی باید بکنند که جامعه را اصلاح کنند. همیشه جوامع به اصلاح، بهبود و در بدترین شرایط به تغییر حاکمیت فکر می‌کنند، حاکمان هم همیشه به اصلاح و بهبود جامعه فکر می‌کنند. حاکمان نمی‌توانند به تغییر جامعه فکر کنند چون اساسشان از جامعه برآمده است، حاکم یک کشور به بهانه این که از مردم تحت حکومت خود راضی نیست، نمی‌تواند جامعه تحت تسلط خود را با جامعه دیگری عوض کند. حاکمیت چند اهرم دارد که می‌تواند با آن‌ها جامعه را تغییر دهد، یکی از این اهرم‌ها قدرت است. قدرت در انسان به طور طبیعی خضوع و تبعیت می‌آورد. مثلا” در یک محله، اراذل و اوباش تا وقتی خود را قدرت مطلقه محله خود ببینند، می‌توانند قدرت‌نمایی کنند و مردم هم در برابر آنها خاشع هستند. قدرت حاکمیت در خیلی چیزها خود را نشان می‌دهد مثل عوامل قضائی و نظامی و … . قدرت دو نوع است؛ اعمال قدرت و نشان دادن قدرت. نشان دادن قدرت تأثیر بیشتری نسبت به اعمال قدرت دارد، مخصوصا در سیستم‌های داخلی، حاکمیت باید اقتدار نشان دهد، ولی تا آنجایی که ممکن است از قدرت استفاده نکند که این بحث هم مفصل است که حاکمیت چه وقتی باید از قدرت استفاده کند. اهرم‌های موجود در دست حاکمیت استفاده‌های متعددی دارد. مثلا” گشت ارشاد یک نوع استفاده از قدرت است. فرض کنید حکومت بخواهد از گشت ارشاد استفاده کند، چه وقتی بهترین زمان استفاده است؟ فصل خرید لباس‌هایی که از نظر حکومت مشکل دارند زمستان است، وقتی گشت ارشاد کار خود را آغاز می‌کند که زمستان تمام شده و افراد خرید تابستان خود را انجام داده و آن را پوشیده‌اند. فرد چون هزینه‌هایی برای آن لباس صرف کرده، پس مقاومت نشان می‌دهد، وقتی هم دیگران در این حالت او را مشاهده می‌کنند، مقاومت او شدیدتر می‌شود، چون قدرت اعمال می‌شود و مجبور است از خود دفاع کند. بهتر است یک مکانیسم قدرتی هنگام خرید اعمال شود که فرد بداند که اگر چنین لباس‌هایی را بخرد هزینه‌هایی را در پی خواهد‌ داشت. وقتی ابزار قدرت استفاده شد، دیگر کارکرد خود را از دست می‌دهد، گذشته از این که این ابزارها مکانیسم‌های پشتیبان دارند، وقتی یک ابزار قدرت بخواهد ایجاد شود، قبل از نشان دادن قدرت یک سری ابزارهای تبلیغی، ترویجی و رسانه‌ای می‌بایست این ابزارها را پشتیبانی کند. مثلا” در محیط خانواده قدرت پدر نمی‌تواند توسط خود او ثابت شود، این مادر است که برای پدر قدرت ایجاد می‌کند. گشت ارشاد در حال حاضر کارکرد خود را از دست داده است. اساسا اینکه مکانیسم گشت ارشاد مکانیسم درستی است یا نه و آیا امر به معروف و نهی از منکر چنین مکانیسمی باید داشته باشد جای بحث دارد. در حال حاضر همه اقشار جامعه چه مذهبی و چه غیرمذهبی با این سیستم مخالف‌اند و فرد مذهبی اگر بخواهد تذکری به فردی بدهد، چون این را وظیفه گشت ارشاد می‌داند، از تذکر چشم‌پوشی می‌کند. مثال گشت ارشاد یک جنبه از امر به معروف و نهی از منکر است. از چندین نگاه مختلف می‌توان به مسأله نگاه کرد. برای تحلیل سیستم لازم است تا جایی که ممکن است جنبه‌های مختلف در نظر گرفته شود.

یکی از اهرم‌های مطلوبیت‌زا اهرم‌های اعتباری هستند. مثلا” در کشور ما کنکور اعتباری نداشت، حاکمیت کنکور را معتبر کرد. مدارک و گواهینامه‌ها را حاکمیت معتبر می‌کند. سالانه قریب به یک میلیون نفر باید حدود ۲۰۰ هزار تومان برای گواهینامه رانندگی هزینه کنند، به خاطر همان اعتباری که حاکمیت ایجاد کرده است. هیچ‌کس نمی‌تواند مثل حاکمیت به سرعت بیزینسی ایجاد کند که این تعداد افراد این مقدار هزینه برای آن صرف کنند. مثلا” شهرداری می‌تواند اعلام کند که رنگ‌های مختلف برای نمای ساختمان‌ها عوارض متفاوتی خواهد داشت، شاید این کار در ابتدای امر با اعتراضات کوچکی مواجه شود، ولی بعد از مدتی تبدیل به قانون می‌شود. البته این قانون‌گذاری‌ها تا یک حدی قابل قبول هستند، اگر قانون بیش از اندازه بی‌اساس باشد، بحران اجتماعی تولید می‌کند. این هم یک نکته مهم است که کجاها باید قانون وضع شود. یکی از راه‌های قانون‌گذاری این است که قانون‌های تخصصی وضع شود که افراد در اعتراض به قانون‌های مختلف با هم جمع نشوند، که این از هنرهای غرب است. مثلا” در ایران قانونی گذاشته می‌شود که ۶۰ میلیون نفر مقابل آن قرار دارند. مثل کنکور. وقتی که اعتراضی ایجاد می‌شود، تمام ۶۰ میلیون نفر اعتراض می‌کنند، اما اگر این قانون به ۶۰ قانون یک میلیون نفری تقسیم شود، مخالفان این قوانین نمی‌توانند با هم هم‌جهت و همسو شوند. هم نوع و هم زمان اعتراض متفاوت خواهد بود، بنابراین قدرت مخالفت‌های اجتماعی در‌ هم می‌شکند. در ایران مجلس شورای اسلامی برای جزئی‌ترین کارهای کشور قانون وضع می‌کند، وقتی قانون عمومی شد، تناقض در قانون‌ها ایجاد می‌شود، نماینده یک شهر کوچک قانونی پیشنهاد می‌کند که برای یک شهر دیگر که شرایط کاملا” متفاوتی دارد، قابل اجرا نیست. قوانین باید بر حسب تفاوت منطقه و زمان متفاوت باشند. مراجع قانون‌گذاری در ایران مشکل دارند، قانونی که در مجلس وضع می‌شود برای کل کشور لازم‌الاجراست. چه لزومی دارد که برای یک روستای کوچک، مجلس قانون وضع کند، مرجع یک قانون باید با اندازه قانون متناسب باشد. برای یک مدرسه مدیر باید قانون بگذارد، مگر اینکه با قوانین بالادستی تناقض داشته باشد، این از روش‌های کاهش بار یک حکومت است. در محدودیت‌ها هم اینگونه است، مثل مسأله فیلترینگ. شاید قریب به ۱۵۰ کشور فیلترینگ اعمال می‌کنند. ۵۰۰ روش مختلف فیلترینگ در آمریکا ثبت شده است، انواع فیلترینگ که می‌تواند برای خانواده، مدرسه، اداره و … متفاوت باشد. در ایران یک مرجع فیلترینگ وجود دارد که برای همه اقشار یک نوع فیلتر اعمال می‌کند. در آمریکا کودک را پدر و مادر فیلتر می‌کنند، مدرسه را مدیر و اداره را مدیرعامل. اگر فیلترینگ یک شرکت به عهده مدیرعامل باشد، بسیار بهتر می تواند این کار را انجام دهد، شاید بسیاری از سایت‌ها و وبلاگ‌هایی که در جمهوری اسلامی فیلتر نشده است برای شرکت بی‌مورد باشد و فقط وقت کارمندان را تلف کند، با این نوع فیلترینگ اگر هم اعتراضی ایجاد شود، متوجه مدیرعامل خواهد بود نه نظام جمهوری اسلامی. شاید توجیه هم این باشد که سود شرکت این را ایجاب می‌کند. در مدرسه ممکن است تمام سایت‌ها فیلتر شوند و فقط چند سایت که جنبه آموزشی برای دانش‌آموز دارد آزاد باشد. روزنامه‌نگار فقط سایت‌های خبری را باید مطالعه کند. فیلترینگ در کشورهای دیگر شدیدتر از ایران انجام می‌شود، اما هزینه‌های فیلترینگ در هیچ کشوری مثل ایران و کره شمالی سنگین نیست. فیلترینگ یک ابزار در دست حاکمیت است، فقط چیستی ابزار مهم نیست، این ابزارهای حاکمیتی لزوما” نباید منجر به وضع قوانین شوند، چگونه وضع کردن، زمان و مخاطب قوانین هم مهم است. بحث مجوز گرفتن هم همینطور است. همه برای گرفتن مجوز باید به یک سازمان مراجعه کنند، این کارها تمرکزگرایی ایجاد می‌کنند، در تمرکز، مطلوبیت‌ها با هم جمع نمی‌شوند، مخالفت‌ها جمع می‌شوند. مثلا در ایستگاه‌های مترو رادیو گذاشته شده است که انواع موسیقی و برنامه خبری را پخش می‌کند که هر کدام از این برنامه‌ها مورد اعتراض بخشی از مسافران قرار می‌گیرد. باید توجه کرد جمع‌کردن همه چیزهایی که افراد دوست دارند، نمی‌شود آن چیزی که همه دوست دارند.

یکی دیگر از ابزارهای حاکمیتی ابزارهای تشویقی است که دو نوع‌اند که یا از افزایش درآمد است یا کاهش هزینه. که کارکرد این دو متفاوت است. در مواردی که یک فردی راه درست می‌رود یا بخشی از جامعه مسیر درستی می‌روند، باید از مکانیسم‌های کاهش هزینه استفاده شود. البته این یک نظر عمومی است، ممکن است استثنائاتی وجود داشته باشد. در مواردی که یک عده خلاف مسیر جامعه حرکت می‌کنند یا هزینه ایجاد می‌کنند نیز با افزایش درآمد جهت‌دهنده باید اعمال کنترل کرد. مثلا” در بحث تولید ملی، اگر هزینه‌های تولید کاهش یابد و مطلوبیت برای تولید ایجاد شود، تولیدکننده تشویق به تولید بیشتر خواهد شد. در مقابل نخبه‌ای که می‌خواهد از کشور خارج شود، نباید هزینه‌های خروج او را کاهش‌داد، با پیشنهاد پول، استخدام و … باید مانع خروج او شد. البته بحث در حوزه نخبگان مفصل‌تر از این است، چون از قبل از اینکه تصمیم به رفتن بگیرد باید کارهایی انجام شود که این کارها شاید از جنس کاهش هزینه باشد. در بحث تولید ملی اگر هزینه‌ها کاهش یابد تولید‌کننده‌ای که تولید نمی‌کند نیز به سمت تولید متمایل خواهد شد، یعنی با کم‌کردن هزینه هم می‌شود تغییر جهت ایجاد کرد. این تأثیر سیستم است، اثر ابزارها شاید پس از چند سال تغییر جهت ایجاد کند. این تغییر جهت‌ها به شرط توفیق سیستم خواهد بود. آنچه اتفاق می‌افتد در بالا گفته شد، اما اینکه این ابزارها چه تأثیری دارند، بعدها مشخص می‌شود.

حاکمیت تا جایی که امکان دارد نباید از ابزارهای خود استفاده کند، یکی از بدترین چیزها برای حکومت‌ها توهم احساس وظیفه و احساس دخالت است. یک مقدار آشفتگی و نوسان طبیعت جامعه است. سیستم بازار آزاد، فرهنگ، مکانیسم‌های عرضه و تقاضا، استخدام، تخصص، آموزش هر کدام نوساناتی دارند، اما اگر دولت در آن‌ها دخالت کند، باعث اختلال و نابودی سیستم خواهد شد. چیزی که در حال نوسان است اگر اختلالی در آن وارد ‌شود کلا” از تعادل خارج می‌شود. مسئولین در جمهوری اسلامی قصد برطرف کردن یک مشکل را دارند، شاید به قصد خدمت یا خودنمایی، اما چون تخصصی ندارند در حوزه‌ای وارد می‌شوند که نباید وارد شوند. گفته می‌شود در دعوای کودکان نباید بزرگترها دخالت‌ کنند، اگر دخالت کنند چون این احساسات به تعادل نرسیده است، دوباره اگر درگیری ایجاد شود، ممکن است به هم آسیب برسانند، تا جایی که کودکان به هم آسیبی نرسانده‌اند، نباید دخالت کرد. در جامعه هم تا جایی که کسی به کسی آسیب نرسانده است، نباید دخالت کرد. اینکه دولت کجا باید دخالت کند بحث مهمی است، اینکه در هیچ جا دخالت نکند هم درست نیست. در حال حاضر چون دولت در همه حوزه‌ها دخالت می‌کند بحث اینگونه مطرح می‌شود، شاید اگر دولت در هیچ حوزه‌ای دخالت نمی‌کرد جهت بحث عوض می‌شد، مثل بحثی که در جسات گذشته مطرح شد؛ اینکه اگر کسی کتاب‌های شهید مطهری را بخواند شاید به نظرش این کتاب‌ها حمایتی از نظام لیبرالیستی باشد در صورتی که هدف از نگارش آن‌ها نقد حکومت کمونیستی بوده است. تعدد حاکمیت در ایران هم یک مشکل دیگر است، دولت، مجلس و سپاه هر کدام توهم احساس وظیفه دارند و معتقدند که دیگری مسیر را اشتباه می‌رود و باید اشتباه او را اصلاح کند، هیچکدام هم تخصصی ندارند و فقط باعث بدتر شدن وضعیت می‌شوند.

تأثیر جامعه بر حکومت

سوالی که مطرح‌ است این است که جامعه چگونه می‌تواند روی حاکمیت تأثیر بگذارد. یکی از راه‌های ساده این کار مکانیسم‌های دموکراتیک است، مقبولیت و انتخاب دوباره یک دولت به خواست جامعه بستگی دارد، البته هر دولتی که به قدرت می‌رسد، چون منابع و قدرت را در دست دارد، کاری می‌کند که مطلوبیت‌های جامعه را جذب خود کند. یکی دیگر از راه‌های تأثیرگذاری بر حکومت، نیاز است. جامعه با نیازهایش حاکمیت را تحت تأثیر قرار می‌دهد، حاکمیت ناگزیر است بخاطر آنکه نارضایتی ایجاد نشود، نیازهای جامعه را تأمین کند. اگر نیازهای یک جامعه تغییر کند حاکمیت هم تغییر می‌کند. شاید تغییر نیازها از چند لایه باشد؛ یکی اینکه باورهای افراد تغییر کند، که باعث می‌شود نیازشان هم تغییر کند، یکی هم این است که لایه باورها از لایه‌های پایین قطع شود، یعنی باورها وجود دارند اما کسانی که روحیه مصرف‌گرایی و زندگی لوکس در آنها نفوذ کرده است، نماز می‌خوانند و صدقه می‌دهند. حاکمیت ما در حال حاضر دنبال آن است که نیازهای مادی مردم را رفع کند، چون نیاز فعلی مردم نیاز مادی است. نیازهای سطح بالا و سطح پایین هر دو میتوانند حاکمیت را اصلاح کنند یا تغییر دهند. روش‌های مختلفی وجود دارد؛ یک روش غرق کردن مردم در یک سری نیازهای مادی و شهوانی است، یک روش هم بالا بردن سطح نیازهای مردم است، مثل آزادی، انسانیت و حقوق بشر، که این نوع نیازها از طریق نخبگان وارد می‌شود. نیازهای مادی از سیستم‌های کف بازار و از عوام به خواص وارد می‌شوند، هر چه سطح نیاز بالاتر برود، لایه ورود آن هم بالاتر می‌رود. قدرت‌های اجتماعی نسبت جدی با افراد جامعه دارد، اما در حاکمیت اینگونه نیست، در حاکمیت، قدرت به سطح تصمیم، سطح اراده، جایگاه، تمرکز و سازماندهی شدن بستگی دارد. تعداد افراد در جامعه می‌تواند سازمان داده شده ‌باشد، مثل حزب، یا اینکه همه یک نوع فکر کنند، ولی از جاهای مختلف یک چیز را بخواهند، مثل نیازهای اقتصادی مردم که یک نیاز سازماندهی شده نیست.

اساسا حاکمیت چگونه می‌تواند جامعه را بشناسد، این موضوع، مدخل بحث دیگری است. در جامعه ما مخلوط شدن جایگاه اجتماعی و حاکمیتی افراد باعث شده مسئول وقتی وارد خانه می‌شود، مسئول باقی بماند، دغدغه‌های خانواده می‌شوند مبنای تصمیم‌گیری او در مسئولیتش، و این باعث می‌شود در اجتماعات غیر از اینکه افراد، توده‌ها، نیازها و مطالبات تعیین‌کننده و جهت‌دهنده باشند، نزدیکی به عوامل حاکمیتی هم جهت‌دهنده باشد. اگر یک میلیون نفر هم باشند که نیازی داشته باشند، ولی ارتباطی با حاکمیت نداشته باشند، آنچنان تأثیر ندارد در مقایسه با بچه‌ای که پدرش قانون‌گذار است و همان نیاز را دارد. همان مثالی که در جلسات گذشته اشاره شد؛ تأثیر پسر رئیس جمهور آمریکا بر اقتصاد دنیا از بزرگترین اقتصاددانان دنیا بیشتر است.

اینرسی در جامعه

اهرم‌هایی که دست حاکمیت است از جنبه دیگر به دو قسمت تقسیم می‌شود که دو سر طیف‌اند. یکی کارهایی که خود حکومت متولی اقدامش می‌شود، یکی هم کارهایی که به واسطه جامعه برای دولت اجرا می‌شود؛ یا به خاطر مطلوبیت‌‌های خودش یا به خاطر در امان ماندن از حاکمیت. کارهایی که خود حکومت انجام می‌دهد، (مثلاً در سیستم‌‌های ارزی، تالار مبادله ارز ایجاد می‌شود) برای مدیریت فضای جامعه از اهرم خودش استفاده می‌کند. کارهایی که جامعه برای دولت انجام می‌دهد، جنبه مثبت این کار‌ها به ندرت انجام می‌شود، مثلا در جشنواره عمّار، به دلایل مختلف، بخشی از جامعه کاری را که وظیفه حاکمیت است، انجام می‌دهد، که در مورد دلایل آن بعدا صحبت خواهد شد. مثل دفاتر پلیس +۱۰ یا آموزشگاه‌‌های رانندگی. هر چه این نهادها دورترند، هزینه‌اش برای حاکمیت کمتر است، مثلاً اگر کسی برای تعویض پلاک به نیروی انتظامی مراجعه کند، در صورت بروز مشکل انتقاد و ناسزا متوجه رأس حاکمیت می‌شود، اما در آموزشگاه‌‌های رانندگی تمام ناسزا‌ها متوجه مدیر آموزشگاه است. در باب تحسین، اگر تعداد تحسین زیاد شود، کارآمدی یک سیستم به کارآمدی مدیران تعمیم داده می‌شود. مثلاً اگر پلیس +۱۰ خوب عمل کند، بخشی از تحسین متوجه مدیر دفتر است اما تحسین بالادستی که ایجاد این دفاتر چه فکر خوبی بوده است، متوجه حاکمیت است. البته حاکمیت اساساً نیازی به تحسین ندارد.

یک نکته مهم که در همه سیستم‌‌های فیزیکی، جمادات و انسانی وجود دارد، اینرسی است. انسان‌ها، اشیاء و حیوانات تمایل دارند حالت قبلی خود را حفظ کنند، مگر آنکه نیرویی به آن وارد شود که بتواند به این اینرسی غلبه کند. یکی از کار‌های حاکمیت خصوصاً در قشر خاکستری که بیش از ۹۰ درصد جامعه را تشکیل می‌دهند و خودشان صاحب اجتهاد نیستند، افزایش اینرسی است. یعنی همین که فرد از شرایط راضی است، نیاز نیست تحسین کند، به تغییرش تن نمی‌دهد و در برابر تغییر مقاومت می‌کند. نیاز نیست حاکمیت کاری بکند باید هزینه حرکت کردن در خلاف خودش را زیاد کند، که یکی از این کار‌ها اینرسی است که غرب از این استفاده می‌کند. نیاز نیست مردم خیلی موافق باشند، همین که احساس کنند، اگر سیستم تغییر کند، همه چیزشان را از دست می‌دهند، کافی است. وقتی احساس راحتی کنند، تغییر سخت‌تر است. یکی از ویژگی‌‌های رفاه این است. البته چنین رفتاری در تفکر الهی پسندیده نیست. اشتباه رسانه‌‌های جمهوری اسلامی این است که می‌خواهند طرفدار سینه‌چاک بسازند در صورتی که به درد نمی‌خورد و به این کار نیازی نیست. وقتی مخالفان رشد کرده باشند، حمایت نیاز است. یکی از بهترین ابزارها، اینرسی است. شاید تصور شود اگر اتفاقی در جمهوری اسلامی می‌افتد، هم رهبر جنبش و هم بدنه آن از مرفهین جامعه هستند، مرفهین مترصّد فرصتی هستند که رفاه خود را افزایش دهند، ریسک می‌کنند. رفاه برای کارگر و رئیس متفاوت است. رفاه کارخانه‌دار این است که یک کارخانه بزرگتر بسازد و رقیب را از میدان به در کند. اما برای کارگران، اگر کسی رئیس کارخانه را بخواهد نابود کند اگرچه دل خوشی از او نداشته باشند، چون با نابودی او خودشان هم نابود می‌شوند، با آن مخالفت می‌کنند. دو رئیس کارخانه را فرض کنید که می‌خواهند همدیگر را نابود کنند، ریسک می‌کنند، یکی باید نابود شود، اما کارگران در هر دو حالت نابود می‌شوند. ممکن است دل خوشی از رئیس نداشته باشند، اما چون نیازهایشان را برطرف کرده و یک آرامش نسبی ایجاد کرده و می‌دانند اگر او برود این آرامش به هم می‌خورد، هر دو در برابر تغییر مخالفت می‌کنند. یک مثال دیگر در یک سازمان این است که در حالت عادی همه‌ی کارمندان از رئیس شرکت شاکی هستند، اگر شایعه شود که قرار است این سازمان منحل شود، همه از طرفداران سازمان خواهند شد، لزوماً برای مقابله با مخالفت، موافقت لازم نیست. اساساً در همه سیستم‌‌ها مقابله با مخالفت، مکانیسمی غیر از موافقت دارد. این یک نکته بسیار کلیدی در حاکمیت است؛ برای آنکه با مخالفان یک فرد مخالف باشی ضرورتاً نیاز نیست که با آن فرد موافق باشی. این در غرب انجام می‌شود. اما اینکه در تفکر جمهوری اسلامی آیا این درست است یا خیر، که اعتقاد بر این است که نیست، بحث دیگری است. این بحث در مورد حکومت‌‌های غیرالهی انجام می‌شود. یکی از مکانیسم‌‌های جدی در غرب این است، اگر این مسأله درک نشود، همه تحلیل‌‌های انجام شده اشتباه خواهد بود. اینکه تصور شود غربی‌‌ها از وضع موجود خوشحال‌اند، اینگونه نیست، موافق با سیستم نیستند، مخالفِ مخالفت با سیستم‌اند، مخالف تغییر سیستم، چون برایشان مطلوبیت دارد، مخالفت کردن با سیستم خیلی سخت است، خصوصاً در لایه‌‌های عملیاتی، در تئوری شاید خیلی‌‌ها موافق باشند. اما در ایران اینگونه نیست، به محض اینکه یک نفر می‌پذیرد که یک مسأله درست نیست، مخالفت شروع می‌شود و مخالفت‌‌ها با هم جمع می‌شوند. می‌بایست مخالفت با مخالف تجمیع شود، نه موافقت با موافق. در سیستم‌‌های آشوبی، اینرسی نظمی است که به هم زدنش سخت است، نظم حاصل از حداقل انرژی است. دو تا مفهوم وجود دارد؛ بی‌نظمیِ حداکثر و انرژیِ حداقل؛ هرچه انرژی بالا می‌رود بی‌نظمی زیاد می‌شود، در حداقلِ انرژی، یک نظم حداکثری رخ می‌دهد. در غرب، جامعه در حداقل انرژی نگه داشته می‌شود و حرکات هزینه‌زا می‌شوند. جامعه ایران، در بی‌نظمیِ حداکثری است.

سازوکار‌های ایجاد اینرسی

اینرسی حاصل مطلوبیت‌هایی است که تغییرش ممکن است آن‌‌ها را از بین ببرد. افراد، یک تحلیل ریسک ذهنی انجام می‌دهند و این مسأله در تحلیل جوامع مهم است که یک جامعه چقدر ریسک‌پذیر است. طبق مطالعاتی که انجام شده است، شمال آفریقا و خاورمیانه نسبت به اروپا جزو جوامع ریسک‌پذیرند. مردم چین، کره و ژاپن هم افراد آرام و کم‌ریسکی هستند. هر چه افراد ریسک‌پذیرتر باشند، اینرسی ایجاد شده زودتر به هم می‌خورد. رباینده‌‌ها همان مکانیسم‌‌های نظم‌دهنده در جامعه هستند، رباینده آنگونه که گفته شد، هر چیزی است که در یک بعد، یک سیستم آشوبی را به سوی نظم بکشاند. پولی که پدر به فرزند خود می‌دهد به اسم پول توجیبی، رباینده است، همینطور کنکور و انتخابات و … .

یکی دیگر از رباینده‌ها، مکانیسم‌‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی هستند. یک اعتبار تعریف می‌شود یا به خود جامعه سپرده می‌شود که تعریف کند. هر جامعه‌ای که اعضای آن شبیه هم می‌شوند، بعد از مدتی می‌خواهند خودشان را سطح‌بندی کنند. در همه حوزه‌‌ها یک سیستم اعتباردهی وجود دارد، حتی در اراذل و اوباش هم یک سیستم اعتباردهی حاکم است. این هم جای بحث دارد که چگونه سیستم‌‌های اعتباردهی طراحی شوند که اولاً بهترین بازدهی را داشته باشند و ثانیاً هزینه را از دوش حاکمیت بردارند. مثلاً در سیستم نظام پزشکی، خیلی کمتر انتقاد و ناسزای مستقیم متوجه حاکمیت است تا در رتبه‌بندی شرکت‌‌های مشاوره‌ای. چون این رتبه‌بندی مربوط به سازمان مدیریت صنعتی است که مربوط به حاکمیت است، اما آن یکی مربوط به یک نهاد حرفه‌ای و تخصصی اجتماعی است که خود پزشکان ایجاد کرده‌اند و انتخابات مخصوص به خود دارند و خودشان هم رتبه‌بندی می‌کنند.

یک مکانیسم دیگر که رباینده است، توجه است. یعنی جمع شدن یک سری افراد به واسطه یک چیزی به یک فرد یا یک مجموعه، این یک مکانیسم جدی است. اینکه این توجه به چه علتی به یک فرد یا یک مجموعه، جلب می‌شود، تعیین کننده رفتار‌های این فرد یا مجموعه است. اگر به یک فرد به واسطه‌ی مخالفت با نظام توجه شد، او این رفتار را در خود تشدید می‌کند و می‌ماند و بر عکس؛ که غرب از این استفاده می‌کند. یک نکته دیگر این است که افراد نسبت به رفتار‌های قبلی خود، تعصب پیدا می‌کنند. حدیثی از حضرت علی (علیه‌السلام) است که تا حرف نزدی سخن بنده توست و وقتی سخن گفتی تو بنده سخن می‌شوی. اینکه در موقعیت‌هایی به واسطه‌هایی اظهارنظرهایی از افراد گرفته شود که بعداً این‌‌ها وامدار این اظهارنظرشان شوند، یکی از مکانیسم‌‌های جدی است. البته در داخل کشور سعی می‌شود از این روش استفاده شود اما به درستی استفاده نمی‌شود، اظهارنظر گرفتن در موافقت صددرصدی تقریباً غیرممکن است، باید در مخالفت با مخالف این کار را کرد. تقسیم کردن حوزه‌‌ها و گرفتن اظهارنظر‌های تخصصی در حوزه‌‌های تخصصی؛ که در کشور انجام نمی‌گیرد. در تأیید یا رد کلی یک مسأله از فرد اظهارنظر گرفته می‌شود.

عدم تفاوت دریاچه با اقیانوس برای کسی که وسط آن قرار دارد، آنقدری که ساحل را نبیند برایش دریا، دریاچه یا اقیانوس فرقی ندارد. لزومی ندارد که تمام یک چیزی که هست ارائه شود، باید به اندازه مرز فکری مخاطب ارائه گردد. بیشتر یا کمتر از آن برای مخاطب فرقی ندارد. گاهی وقت‌‌ها ذهن مخاطب ۲۰ درصد موضوع را در بردارد، اگر ۱۰۰ درصد آن ارائه شود، انرژیِ بیهوده مصرف شده است. انرژی باید صرف باز کردن افق شود، عمق و ساحل مهم نیست. در اینجا باز یک اختلافی وجود دارد، تفکر الهی می‌گوید باید عمق و وسعت دید افراد را افزایش داد، تفکر غربی می‌گوید باید عمق و وسعت دید افراد را کم کرد، هر چه عمق کمتر باشد زحمت حاکمیت کمتر می‌شود. تفکر الهی می‌گوید باید عمق را افزایش داد و بیشتر هم زحمت کشید، تفکر غربی می‌گوید باید فکر افراد را سطحی کرده و حوزه فکرشان را کوچک کرد، که زحمت حاکمیت کم شود. اینکه حوزه‌‌ها در غرب تخصصی می‌شود به همین دلیل است. کسی که با تفکر غربی زندگی می‌کند، کاری ندارد که ایران و فلسطین کجای دنیا قرار دارند، این فرد، متخصص یک حوزه است و فقط آن حوزه به او مربوط است، افق دیدش هم به اندازه همان حوزه است. یکی از مکانیسم‌‌های مهمی که حاکمیت‌‌ها از آن استفاده می‌کنند همین است، اینکه ابعاد دید مردم را کوچک می‌کنند، در آن حوزه کوچک می‌توانند برای مخاطب مطلوبیت ایجاد کنند. تفاوت زیادی بین راضی کردن کسی که فقط به زندگی خودش فکر می‌کند با کسی که می‌خواهد دنیا را اصلاح کند، وجود دارد. این است که ایران قابل مقایسه با غرب نیست، اگر حکومت در ایران مثل حکومت آمریکا رفتار کند، با این نوع مردم، نمی‌تواند جامعه را راضی کند، به نظر می‌رسد در برخی شرایط این مکانیسم واقعاً مفید است، برخی حوزه‌‌ها اصلاً به درد مردم نمی‌خورد، در مورد اصول اعتقادی و بینشی، عمق و وسعت دادن خوب است، اما چرا باید مردم را در سیاست‌‌های صنعتی دخیل کرد، همه بدانند و همه هم نظر بدهند و همه هم باید راضی شوند.

یک مکانیسم دیگر این است که یک بستری فراهم شود که سیستم‌‌ها در آن شروع کنند به رشد کردن، هر کدام که موفق شد از آن استفاده شود. مثلاً در داخل کشور تصمیم گرفته می‌شود یک شرکت کامپیوتری بزرگ تأسیس شود، تبیان یا مرکز نور تأسیس می‌شوند این شرکت‌‌ها با احتمال ضعیفی می‌توانند موفق شوند، اما در غرب شرکت‌‌های کامپیوتری بزرگ را حکومت ایجاد نکرده است، مردم ایجاد کرده‌اند و حکومت پس از آن که این شرکت‌‌ها موفق شده‌اند، از آن‌‌ها استفاده می‌کند.

یک مکانیسم دیگر این است که کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد با حاکمیت وارد معامله نمی‌شود، اما وقتی تبدیل شد به یک شرکت بزرگ، قانون‌پذیری‌اش بیشتر می‌شود، برای دولت آمریکا، شرکت گوگل خیلی راحت‌تر قابل مدیریت است تا یک شرکت کوچک با چند نفر کارمند. وقتی یک محلول را هم می‌زنید قطعات درشت خیلی سریع‌تر نظم پیدا می‌کنند و ته‌نشین می‌شوند تا قطعات ریزتر، برخی ذراتِ خیلی ریز، تا بی‌نهایت هم ته‌نشین نمی‌شوند. در جامع هم همینطور است، مدیریت جزء جزء جامعه خیلی سخت است، اما اگر به واسط‌های این اجزاء، گلوله‌گلوله شوند، نظم دادن به این‌‌ها روند مشخصی دارد.

ابزار‌های نرم و سخت در تعامل با جامعه

یک ویژگی در سیستم‌های آشوبی این است که اجزای سیستم رفتار‌های مستقل دارند و تصمیمات مستقل می‌گیرند. در همه سیستم‌‌های پیچیده اینگونه نیست، اینکه گفته می‌شود آشوبی، یعنی رفتار و نظم واحدی بر کل سیستم حاکم نیست. آشوبی یعنی هر کس کار خودش را می‌کند و قانون واحدی حاکم نیست. رباینده آن چیزی است که بتواند در رفتار‌های اجزای این سیستم حداقل در یک بعد نظم ایجاد کند. نظم هم در این سیستم‌‌ها موقت است، نظم دائم وجود ندارد و نظمی که در این سیستم‌‌ها ایجاد می‌شود در هر سطحی، خانواده، مدرسه و … دائمی نیست؛ چون حاصل یک سری عوامل تأثیرگذار بر این سیستم است. عوامل دیگر کار خودشان را انجام می‌دهند، تأثیر آن‌ها با یک تاخیر خودش را در این سیستم نشان می‌دهد، و به تدریج باعث از بین رفتن نظمی می‌شود که به واسطه یک یا چند عامل دیگر ایجاد شده است. از این بحث می‌توان وارد بحث ابزار‌های سخت و نرم حاکمیتی شد.

ابزار‌های نرم و سخت

وقتی یک اتفاق می‌خواهد بیفتد، یک دسته عوامل بر آن موثرند، که عوامل دور و نزدیک هستند، یک سری عوامل، عوامل خیلی مستقیم‌اند، یک سری هم، عوامل دورتر. مثلاً اگر هدف، پرورش یک انسان قوی باشد، یک راه برای این کار، تغذیه مناسب و ورزش است، فرد با این کار، قوی می‌شود و عامل هم مستقیم است، اگر هدف تأثیرگذاری غیرمستقیم باشد، باید والدین را زمانی که قصد بچه‌دار شدن دارند، تقویت کرد. وقتی یک چیز، با عوامل نزدیک، تغییر یابد و نظم داده شود، با همان عوامل نزدیک، یا یک سری عوامل دورتر که تأثیراتشان ایجاد شده، از بین می‌رود. یعنی کسی که با تغذیه و ورزش قوی می‌شود به محض آنکه ورزش را کنار می‌گذارد و تغذیه‌اش تغییر می‌کند، بدنش تحلیل می‌رود. ولی کسی که با روش دوم قوی شده است دیرتر قوای بدنی خود را از دست می‌دهد.

نظم‌هایی که در جامعه ایجاد می‌شود اینگونه است؛ یک سری چیز‌ها را با عوامل خیلی مستقیم و نزدیک می‌شود نظم داد. اما عوامل دورتر، ذره ذره یک سری حلقه‌‌های تشدید ایجاد می‌کنند و این نظم از بین می‌برند. هر چه بتوان عوامل دورتر را با این قضیه هم‌جهت کرد، ثبات نظمی که ایجاد می‌شود، بیشتر می‌شود، هزینه‌‌های تغییرات هم کم می‌شود ولی گسترده، سطح زیاد می‌شود، چون عوامل دورتر تعدادشان معمولاً بیشتر است. شاید آنچه به عنوان سخت و نرم از آن یاد می‌شود، درجه‌ی دوری و نزدیکی به تأثیری است که باید گذاشته شود، وگرنه از نظر سیستمی، قانون‌گذاری به همان اندازه نرم است که ایجاد کردن نهاد‌های اجتماعی. اما چون قانون‌گذاری مستقیم برمی‌گردد به همان عاملی که باید بر روی آن تأثیر بگذارد و باید فشار بیاورد، سخت نامیده می‌شود. مقاومت‌هایی که در برابر تأثیرگذاری بر عوامل مستقیم صورت می‌گیرد، مقاومت‌‌های مستقیم‌ و مقاومت‌ها در برابر عوامل غیرمستقیم، از نوع غیرمستقیم می‌باشند. هر چه نزدیکتر باشد، جنس کار‌ها به جنس تأثیر نزدیک می‌شود و هر چه دورتر، جنس اقدامات با جنس تأثیر متفاوت می‌شود، این است که ذهن‌‌های کمتری می‌توانند آن را درک کنند، به همین دلیل موضع‌گیری‌‌ها نسبت به آن کم می‌شود و مخالفت‌‌های کمتری را به دنبال دارد. مثلاً بعد از ۱۰۰ سال یک عده فهمیده‌اند که صهیونیست‌‌ها که انیمیشن یا فیلم می‌سازند، ذهن مردم را با نمادها، تحت تأثیر قرار می‌دهند، اما ابزار‌های مستقیم مثل اهرم‌‌های نظامی یا تحریم، مخالفت‌‌ها و موضعگیری‌های مستقیم را به دنبال دارد. شاید بتوان گفت ابزار‌های مستقیم همان ابزار‌های سخت هستند و هر چه دورتر می‌شود نر‌م‌تر می‌شوند. اما یک نکته وجود دارد؛ هر چه اقدامات فاصله می‌گیرند تأخیر آن‌‌ها برای تأثیرگذاری بیشتر می‌شود و پیش‌بینی‌پذیری آن‌‌ها نیز، سخت‌تر می‌شود. هر چه دورتر می‌‌شود معمولاً فاصله‌ای طی می‌کند که به عوامل نزدیک برسد، از آن طرف تا برسد تقویت می‌شود، مسیری طی می‌کند، بلوغی پیدا می‌کند و به استحکام می‌سد. مثلاً فرض کنید یک سایت تأسیس شود و به همه نام کاربری و کلمه عبور داده شود که عضو شوند، به یکباره ۵۰ هزار نفر عضو سایت می‌شوند، با آن سرعتی که اعضاء جذب سایت می‌شوند، به همان سرعت نیز، تعداد اعضاء کم شده و از بین می‌رود. اما اگر از نیاز‌های مختلف و جا‌های مختلفی که با این سایت فاصله دارد، شروع شود، شاید این ۵۰ هزار نفر در طول یک سال عضو سایت شوند، اما چون مسیری طی شده تا به این مرحله برسد، محکم‌تر از قبلی است. مثلاً در حوزه فرهنگی، چادر برای اصلاح حجاب توصیه می‌شود یا برای ترویج فرهنگ قرآنی به همه دانش‌آموزان و دانشجویان قرآن رایگان داده می‌شود، شاید همه دانش‌آموزان و دانشجویان قرآن داشته باشند اما اینکه چقدر قرآن خوانده می‌شود مهم است. این‌‌ها سیاست‌‌های مستقیم هستند و چون مستقیم است، سخت گفته می‌شود نه اینکه چون کتاب چاپ می‌شود و محصول فیزیکی دارد سخت است. ممکن است کتابی دورتر از حوزه قرآن چاپ شود، اما تأثیرش قرآن خواندن مردم پس از چند سال باشد. سختی و نرمی ابزارها، حاصل دوری و نزدیکی آنهاست. مثلاً در بحث گرانی ارز، مستقیماً روی ارز تمرکز می‌شود. تعرفه گذاشته می‌شود، حرکت قانونی انجام می‌شود، از اهرم‌های پولی و مالی استفاده می‌شود. اما می‌شود از روش‌‌های دیگری استفاده کرد، مثلاً به جای تمرکز روی کاهش قیمت ارز، روی تسهیل صادرات فعالیت شود و … . یا مثلاً اگر نخبگان بهره‌وری لازم را برای کشور ندارند، می‌شود به خودشان پول داد که صرف مسکن و … کنند، این یک مکانیسم است که از نوع ابزار‌های سخت و نزدیک است، یکی هم این است که شرکت‌هایی که به نخبگان نیاز دارند حمایت شوند، این کار، یک پله دورتر است، پله‌های دورتر از این هم این است که خود نخبگان به افراد ایجاد‌کننده‌ی کار و استفاده‌کننده از خودشان تبدیل شوند.

مکانیزم‌های اثرگذاری و تعامل جامعه و حکومت

حکومت می‌خواهد جامعه آنگونه که خودش می‌خواهد باشد و جامعه می‌خواهد حکومت را به شکلی که مطلوبش است تغییر دهد. حال سوال این است که مکانیسم‌های اثرگذار جامعه بر روی حکومت، همچنین حکومت بر جامعه، چگونه اتفاق می‌افتد و چه ابزارهایی در اختیارشان است؟

یک سری عوامل غیرمحسوس و پشت پرده وجود دارد که شاید بسیاری سازوکارها و فرآیندها به خاطر همین اتفاق می‌افتد، معمولا” نیازهای جامعه نیازهای یکسانی نیست، کسانی که موافق‌اند، موافق‌اند و معمولا” هم با کلیت سیستم موافق‌اند، کسانی که مخالف‌اند معمولا” در مخالفت خودشان جمع می‌شوند نه در آن چیزی که می‌خواهند. فقط می‌دانند حکومت چیزی که می‌خواهند نیست، هدفشان این است که فعلا” آن را کنار بگذارند، خیلی نادر است که خواسته‌های اجزای مختلف جامعه یکسان باشد. به خاطر همین است که پس از مدتی که از انقلاب‌ها می‌گذرد، تفرقه شروع می‌شود، در انقلاب اسلامی ایران، قبل از انقلاب، توده‌ای، کمونیست، مجاهد و مذهبی، همه با هم علیه شاه هم‌پیمان شدند، وقتی شاه را کنار زدند بین خودشان اختلاف ایجاد شد. خواست جامعه در مرحله اول نبودن شاه بود، اینکه بعد از آن چه باشد مهم نبود. جامعه یک خواست یا یک نیاز ندارد، هر قشر و اجتماعی در جامعه یک سری اصول و رویکردها دارد، حتی در این اجتماعات هم در یک سری اصول به تفاهم رسیده‌اند وگرنه هر فردی نظر و خواست خود را دارد، مخصوصا اگر نیازها نیازهای مادی باشد و سطح، سطح طبیعت باشد، این اتفاق می‌افتد. اگر اهداف و مطالبات، الهی باشد تفرقه ایجاد نمی‌شود، چون در سیستم الهی منابع نامحدودند، حتی بین مطلوبیت‌های مختلف یک فرد، تناقض وجود دارد، این مطلوبیت‌ها با همدیگر جمع نمی‌شوند. در طبیعت، برخوردار شدن یک فرد از یک سری منابع، منجر به عدم برخورداری دیگران از همان منابع می‌شود، چون منابع محدود هستند، بنابراین در مطلوبیت‌های مادی بین افراد، تناقض ایجاد می‌شود. جامعه می‌خواهد تأثیر بگذارد یا تغییر ایجاد کند یا به نفع خودش از قدرت و حکومت استفاده کند، حکومت هم می‌خواهد جامعه را مطیع خود سازد یا از توان جامعه در راستای اهداف خودش به صورت بهینه استفاده کند. یک سری ابزارهای معلوم وجود دارد، مثلا” جامعه، رأی، نیاز و حرکت‌های اجتماعی، و حکومت، قانون، قدرت و منابع ملی را در اختیار دارد که در مبحث سیاست‌گذاری، مفصل به آن پرداخته می‌شود، که چگونه و کجا می‌توان از یک اهرم استفاده کرد. جلسه قبل گفته شد که استفاده از اهرم‌ها یک بحث است، چگونه و چه زمانی استفاده کردن از آن‌ها هم یک بحث دیگر. اما یک سری چیزها هم هست که افراد خودشان درمی‌یابند که این راه، یک راه طولانی است، مثلا” ایجاد یک حرکت اجتماعی برای تغییر حکومت، حرکتی طولانی، سخت و طاقت‌فرسا است. در مورد حکومت هم همینطور است. بنابراین هر دو شروع می‌کنند به معامله‌کردن، افرادی که در اجتماع‌اند، کسانی را که در حاکمیت هستند، می‌خرند و بالعکس، حاکمیت هم سعی می‌کند یک سری نخبگان اجتماعی و افراد تأثیرگذار را بخرد. بسیاری از رفتارهایی که در مقابل حاکمیت و جامعه مشاهده می‌شود، مربوط به این فرآیندهای غیررسمی دور زدن مکانیسم‌های رسمی است. در جنبه اقتصادی، شاید قضیه بیشتر مشخص باشد، در فضای سیاسی معاملات عجیب و غریبی اتفاق می‌افتد. گفته شد که بخش‌های مختلف حاکمیت نسبت به همدیگر، مثل جامعه هستند، این معاملات، چه بین جامعه، اجزای جامعه و حاکمیت، چه بین اجزای مختلف حاکمیت و چه بین اجزای مختلف جامعه اتفاق می‌افتد. یک مطلوبیتی داده شده و مطلوبیت دیگر اخذ می‌شود. خیلی از تعاملات جامعه و حاکمیت از این نوع است که این تعاملات به تدریج زیاد می‌شود و به حدی می‌رسد که سیستم را از بین می‌برد و افراد هم چون مطلوبیت‌هایشان در تضاد با هم است، سعی می‌کنند در این معاملات دیگران را از دور خارج کنند که می‌رسد به ۱‌ درصد و ۹۹‌ درصد. یک عده ارتباط برقرار می‌کنند، ارتباطات دیگران را حذف می‌کنند و حلقه تشدید رخ می‌دهد، یک عده هم تمام ارتباطاتشان را از دست می‌دهند، تعداد افراد متوسط کاهش می‌یابد، باید یک توازن قدرت اتفاق بیفتد، کسانی که نتوانسته‌اند از تعاملات غیررسمی استفاده کنند قدرتشان کمتر است، اما بعضی وقت‌ها ضرب تعدادشان در قدرتشان از ضرب تعداد در قدرت آن ۱‌ درصد بیشتر می‌شود و این همان زمان پاشیدن هرم قدرت است. یک عده افراد قدرتمند هستند که تعدادشان کم است، یک عده معترض هم هستند که قدرت کم و تعداد زیادی دارند، البته فقط هم تعداد نیست، بعضی وقت‌ها یک فرد پرانگیزه وزن بسیار بالایی پیدا می‌کند. یک سری رفتارها از دو طرف باعث زودتر اتفاق افتادن این فروپاشی می‌شود که مهمترین آن، ظلم حاکمیت است. اگر دیدگاه الهی کنار گذاشته شود که ظلم، دامن ظالم را می‌گیرد، کسی که به او ظلم شده یا کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد (دیدگاه مادی) قیام می‌کند، یک عده هم احساس می‌کنند اگر با این عده همراه شوند، در صورتی که سیستم عوض شود، منتفع خواهند شد، افراد صاحب قدرت اینگونه وارد انقلاب‌ها می‌شوند، ریسک می‌کنند، مثل سرمایه‌گذاری است، با یک احتمال این اتفاق می‌افتد و اگر بیفتد اینقدر سود می‌برند. در حقیقت دموکراسی یک سوپاپ برای خالی کردن نیروی جمع شده پشت اجتماعات در مخالفت با حاکمیت است. مثل زمین‌لرزه است، هر چه دیرتر اتفاق بیفتد، انرژی آن بیشتر شده و قدرت تخریبش بالا می‌رود. بحث اینکه دموکراسی چیست و چه کاربردهایی دارد؛ چه در دیدگاه مادی و چه الهی، یا جایگاه مردم کجاست، مفصل است.

فرض کنید حکومت در حوزه‌ای احساس می‌کند جامعه آن چیزی که باید باشد نیست، مثلا” در حوزه فرهنگ، مکانیسمی که در جمهوری اسلامی حاکم است این است که مجموعه‌ای از سازمان‌ها ایجاد می‌شود، این سازمان‌ها با هم درگیر می‌شوند، یک سازمان دیگر ایجاد می‌شود که آن سازمان‌ها را مدیریت کند و در نهایت چندین سازمان تو در تو ایجاد می‌شوند و فرهنگ هم هیچ تغییری نمی‌کند، شاید حتی نبود سازمان‌های ایجاد شده بهتر از بودنشان باشد. شاید این سازمان‌ها یک سری مکانیسم‌های اجتماعی را از بین ببرند که قابل جبران هم نباشد. سوال این است که چگونه باید این اتفاق بیفتد؟ چگونه باید به جامعه نگاه شود؟

وقتی سیستم‌ها بزرگ می‌شوند قابل فهم نیستند، اگر در مقیاس کوچک بررسی شوند، مضحک بودن آن‌ها مشخص می‌شود، اگر رفتارهای حاکمیتی مدیران در یک مدرسه در نظر گرفته شود، بسیار مضحک به نظر می‌آید، مثلا” در مدرسه‌ای، دانش‌آموزان هر روز بعد از مدرسه با هم دعوا می‌کنند، برای جلوگیری از این کار محتوای درسی عوض شود یا smart board در کلاس‌ها نصب شود، یعنی کاری که آموزش و پرورش می‌کند، مشکلات مدارس ما با این کارها حل نمی‌شود. در جامعه هم اینگونه است کارهایی که انجام می‌شود ناشی از تحلیل مستقیم است، تحلیل مستقیم در جامعه تحلیل اشتباهی است. قرآن کم خوانده می‌شود چاپ قرآن بیشتر می‌شود، حجاب مشکل دارد چادر تولید شده و گشت ارشاد به کار گرفته می‌شود. بازی کودکان مشکل دارد، بنیاد ملی بازی‌های رایانه‌ای ایجاد می‌شود، شورای سیاست‌گذاری مطبوعات ایجاد می‌شود. در سازمان ترافیک تنها ۹ شورا در ارتباط با ترافیک وجود داشت. موضوع جلسه‌ی شورای معاونین سازمان ترافیک، آرم روی سینه کارمندان بود که باشد یا نباشد و اگر باشد باید به گونه‌ای باشد که هویت سازمانی داشته باشد. وقتی سازمانی ایجاد می‌شود، مهم‌ترین اصل، حفظ و بقای خود سازمان است. هویت‌بخشی به خودش است. شوراها تشکیل می‌شوند که خودشان را اثبات کنند، نه اینکه مشکلی حل کنند. مثلا” در شورای مدیریت تقاضای سفر، ۲۷ پروژه تعریف شد، اما هیچکدام اجرا نشدند، چون کار شوراها مثل این است که یکی فکر کند و دیگری اجرا کند. در هر شورا چندین پروژه تعریف می‌شود، هیچ سازمانی نمی‌تواند این حجم از پروژه‌ها را انجام دهد. کسی که در یک سازمان مسئولیتی قبول می‌کند، باید با یک سری ایده وارد سازمان شود و همان ایده‌ها را اجرا کند، اگر هم مشاوره بگیرد در راستای بهتر انجام دادن این ایده‌ها صورت گیرد. مثلا” بحث یارانه‌ها از ابتدا در ذهن رئیس‌جمهور بود، تذکرات مجلس و مخالفت‌های عمومی تأثیری نداشت. هر کس بر اساس آنچه در ذهن دارد عمل می‌کند (آیه قرآن) این داشته ذهنی با حرف دیگران تغییر نمی‌کند، برآیندی است از تمام آن چیزهایی که از کودکی دارد، شاید حرف دیگران تغییر جزئی در آن ایجاد کند یا در بهترین حالت نگاه فرد را به آنچه که دارد به گونه‌ای عوض کند، که از فرآوری‌شدن آنها یک سری چیزهای دیگر حاصل شود. شاید شنیدن یک جمله از یک نفر، تأثیر مستقیم نداشته باشد اما زاویه نگاه فرد را تغییر دهد، و بعد از آن اگر از آن زاویه به معلومات خود بنگرد، چیز دیگری ببیند. اینکه با مشاوره می‌توان طرح یک نفر دیگر را اجرا کرد، خیالی باطل است، در ذهن افراد، اتفاقات، تدریجی رخ می‌دهند اگر هم ناگهانی رخ می‌دهد بر پایه آن چیزهایی است که تدریجی بالغ شده است، نگاه فرد به آنچه داشته است، عوض می‌شود، نه اینکه به خاطر گفته یک نفر دیگر، خود فرد عوض شود. به خاطر آنچه در فرد بوده سخن یک نفر دیگر افکار او را به هم می‌ریزد و زاویه نگاهش را عوض می‌کند. بسیاری از مدیران ارشد چون نمی‌دانند چه کار باید بکنند شورا تشکیل می‌دهند، سازمان تأسیس می‌کنند، سند می‌نویسند، مشاور بیرونی می‌گیرند که برنامه ریزی استراتژیک برایشان انجام دهد. اگر کسی به هر دلیلی رئیس یک سازمان شده است، اگر هیچ ایده‌ای ندارد باید کسی را بیاورد که ایده دارد و می‌داند و به او اعتماد دارد، اگر مدیر تخصص لازم برای حوزه مدیریت خود را نداشته باشد، باید کار را به یک متخصص بسپارد البته به شرطی که بداند که این فرد واقعا” متخصص است، مکانیسمی که وجود دارد این است؛ مدیر، تخصصی در موضوع ندارد، از بین متخصصین موضوع هم نمی‌تواند تشخیص دهد که کدام بهتر است، به یک فرد غیرمتخصص ولی قابل اعتماد می‌سپارد که او یک نفر را پیدا کند و این واسطه‌ها تا جایی ادامه می‌یابد که به یک نفر برسد که احساس کند که تخصصی در موضوع دارد. وقتی مدیر متخصص وارد یک سازمان می‌شود، سازمان کلا” متحول می‌شود، ولی اگر متخصص نباشد، هیچ اتفاقی در خروجی‌های سازمان نمی‌افتد، فقط یک سری کارمند عوض می‌شوند. سازمان‌هایی که بود و نبودِ مدیر فرقی در خروجی‌ها ندارد، سازمان‌هایی پر از شورا، جلسه مشورتی و مشاوره بیرونی هستند. در خیلی از سازمان‌ها مدیر هیچ تأثیری ندارد. مدیر مذهبی، دکترای حمل و نقل، نظامی و … کسانی بودند که به عنوان رئیس سازمان ترافیک انتخاب شدند، اما هیچ تفاوتی در هیچ پروژه‌ای ایجاد نشد، شاید در یک دوره، نمازخانه سازمان شلوغ می‌شد یا چهره‌ها مذهبی‌تر می‌شدند، پاداش‌ها کم و زیاد می‌شد، اما خروجی هیچ تغییری نمی‌کرد. اما یک نفر آمد و گفت باید در تهران BRT ایجاد شود و جالب اینجاست که این کار، توسط سازمان ترافیک انجام نشد، پروژه با تمام اعتباراتش مشخص شد، در انتها، سازمان ترافیک فقط اجراکننده بود، آن هم با دستور مستقیم شهردار تهران. در حال حاضر سازمان ترافیک برای مسیرهای بعدی محاسبات ترافیکی و شبکه‌ای انجام می‌دهد. کسی آمد که یک ایده در ذهن داشت، اگر یک مدیر به اجتهاد خودش عمل کند، هر چند اشتباه، بالاخره یک اتفاق می‌افتد، لااقل یک راه اشتباه کشف می‌شود. باید دید آمدن مدیر جدید در خروجی‌های سازمان، چه تأثیری دارد، نه داخل سازمان، چون فرآیندهای داخلی تغییر می‌کند آن هم به واسطه‌ی مدیر نیست به واسطه‌ی برداشت اعضای سازمان از مدیر است. تغییرات درونی سازمان به واسطه‌ی تغییر مدیر، به خاطر خود مدیر نیست. مثلا” یک مدیر جدید وارد سازمان می‌شود، کارمندان تصور می‌کنند این فرد، یک فرد مذهبی است، رفتارها، شیوه صحبت‌کردن، برگزاری جلسات، تشریفات سازمانی، مراسم مذهبی و … ناخودآگاه تغییر می‌کند، این اتفاقات به خاطر برداشت دیگران از مدیر است، اما اگر خروجی‌ها و راهبردهای بیرونی یک سازمان تغییر کند، از این تغییر جهت‌ها، هم می‌توان مدیر را ارزیابی کرد، هم اینکه این مدیر، مدیریت کرده، درست یا غلط مهم نیست. این مدیر، مدیریتی کرده، تغییری در یک راستا ایجاد کرده، درست یا غلط را با تغییر روند می‌توان ارزیابی کرد.

این بحث‌ها درباره وضع موجود مطرح شد، با همین نگاه موجود، نگاه بالا به پایین متمرکز کلاسیک، نگاه به جامعه نگاه غلطی است روش کارکردن با جامعه این نیست.

به صورت یک کل، جامعه یک موجود زنده است، اگر توانستید یک موجود زنده مثل انسان را مثل یک ربات مدیریت کنید جامعه را هم می‌توانید به سبک کلاسیک از بالا به پایین مدیریت کنید. هر وقت توانستید برای فکر کردن و راه رفتن انسان برنامه‌ریزی کنید، برای جامعه هم می توانید از بالا به پایین برنامه بریزید. انسان اگر حس کند که به او زور گفته می‌شود حتی اگر حرف درستی باشد در برابر آن موضع می‌گیرد، جامعه هم همینطور، وقتی احساس کند که زور می‌گویند حرف درست هم اگر بزنند مقاومت می‌کند و موضع می‌گیرد. این موضع‌گیری‌ها شدیدتر هم هستند چون در حلقه تشدید قرار می‌گیرد. آدم‌ها با هم هم‌افزایی ایجاد می‌کنند، مخالفت‌های جامعه مثل مخالفت‌های یک فرد نیست، روش‌های بالا به پایین اساسا” این حس را در جامعه القا می‌کنند، پدر اگر به زور فرزندش را به مدرسه بفرستد، از سر لجبازی نمی‌رود. جامعه هم اگر به زور به سمتی سوق داده شود، اگر هم خودش تشخیص دهد که به نفعش است، مخالف آن حرکت می‌کند. نمی‌توان از بالا به پایین به جامعه نگاه کرد. فلسفه ایجاد حکومت چه بود؟ جامعه چه چیزی نیاز داشت که حکومت ایجاد شد؟ چرا یک عده باید حاکم باشند؟ برای آنکه تعارض بین اعضای جامعه را از بین ببرد. چند تا کار می‌توان کرد. یکی اینکه اساسا” از پیش‌آمدن تعارضات و تضادها جلوگیری شود، جالب است که حاکمیت در بیشتر موارد به جای برطرف کردن تعارضات بین مردم مشغول برطرف کردن تعارض بین اجزای خودش است. یکی از راه‌ها طراحی مسیرهایی است که افراد با هم برخورد نکنند. مثلا” برای انجام کاری از دو حلقه باید عبور کرد، احتمال برخورد به مشکل یا تعارض در هر کدام از حلقه‌ها هم ۲۰ درصد است، احتمال تعارض در مجموعِ دو حلقه، می‌شود ۳۶ درصد. حال اگر این ۲۰ درصد بشود ۱۵ درصد اما گلوگاه‌ها بشوند ۱۰ عدد، احتمال تعارض بسیار بیشتر می‌شود. مثلا” یک نفر قصد راه‌اندازی یک صنعت را دارد، مشکل این است که نباید این فرد جایی که نباید، این صنعت را راه بیندازد یا صنعتی راه نیندازد که به درد مردم نخورد. الان یک نفر بخواهد صنعت راه بیندازد، چندین ماه باید دوندگی کند، قبلا” هر کس زور بیشتری داشت می‌توانست کاری که دوست دارد را انجام دهد، اکنون یک سازمان مجوزدهی ایجاد شده که کسی که زورش بیشتر است پول می‌دهد و می‌تواند کاری را که دوست دارد انجام دهد. فقط انتقاد کسی که نمی‌تواند کاری که دوست دارد انجام دهد متوجه حاکمیت است، قبلا” این انتقاد متوجه افراد قدرتمند بود. برای آنکه این سازمان دچار فساد نشود، یک سازمان ایجاد شده که بر آن نظارت کند. فرد قدرتمند می‌تواند سازمان بالایی را بخرد و از سد سازمان پایینی بگذرد. در یک حلقه ده‌تایی کافی است یکی از حلقه‌ها خراب باشند، این زنجیره فقط وقتی درست کار می‌کند که همه حلقه‌ها درست کار کنند که احتمال بسیار ضعیفی دارد. یک حلقه از این زنجیره اگر معیوب باشد، می‌توان با نفوذ در آن بقیه را خنثی کرد و هدف مورد نظر رسید کسی که وام می‌خواهد، به متصدی شعبه رشوه می‌دهد، او قبول نمی‌کند، رئیس بانک، رئیس ناحیه، هیچکدام قبول نمی‌کنند، اما به رئیس کل بانک رشوه می‌دهد، تمام حلقه‌های پایین خنثی می‌شوند. به هر نقطه بتوان نفوذ کرد، حلقه‌های پایینی از کار می‌افتند. هدف از ایجاد حکومت از بین بردن تعارضات در جامعه بود، مثل پدری که پسر بزرگش به بقیه زور می‌گوید و چون پسر بزرگ در نظر پدر ارجح است، پدر، جانب پسر بزرگ را می‌گیرد، قبلا” که به پسر بزرگ ناسزا داده می‌شد، بعد از آن، به پدر داده می‌شود. در سیستم‌های غربی یکی از راه‌کارها مکانیسم بازار آزاد است. در ایران همه مجوزها دولتی است، همه هم ناراضی‌اند. یک فرد به خاطر رانت‌ها و ارتباطاتی که دارد پیشرفت می‌کند، اما در غرب توانایی فرد باعث پیشرفتش می‌شود، اشتغال در غرب به گونه‌ای است که یک فرد با توجه به تخصصش استخدام می‌شود و به اندازه‌ی کاری که انجام می‌دهد، دستمزد دریافت می‌کند، لازم نیست دولت برای اشتغال هزینه‌های سنگین پرداخت کند، اینکه گفته می‌شود در انگلیس برای هر کودکی که متولد می‌شود یک حساب به نامش گشوده می‌شود، چون به اندازه ۲۵ الی ۵۰ درصد از شهروندان مالیات اخذ می‌شود و این پول، صرف ایجاد اشتغال نمی‌شود، حتی در زیرساخت‌هایی مثل راه هم، حداقل‌هایی ساخته می‌شود، بقیه دست خود مردم است. در ایران مردم دست‌انداز در خیابان ببینند، به راس حکومت فحش و ناسزا می‌دهند، چون همه چیز را دولت ایجاد کرده است. کارخانه، خدمات، بانک، همه دولتی است. بانک‌ها در آمریکا خانه‌های مردم را به جای قسط‌های عقب افتاده تصاحب و مصادره می‌کنند، اما فحش آن فقط متوجه بانک است. رابطه‌ای بین بانک و دولت وجود ندارد. در ایران قوانین بانک‌های خصوصی را دولت تعیین می‌کند. نگاه غربی این است که خیلی از تعارض‌ها را حذف کند یا حل آن را به خود جامعه بسپارد، در خود مردم حل شود و به حکومت کشیده نشود، مکانیسم‌های حل مسائل را خودشان ایجاد کنند و می‌توانند ایجاد کنند، دو نفری که با هم مشکل دارند، صرفه و صلاح خودشان را بهتر از نفر سوم تشخیص می‌دهند، چون با اضافه شدن نفر سوم یک سلیقه‌ی دیگر (حداقل) اضافه می‌شود که آن هم صرفه و صلاحی برای خود دارد. کار تمام بخش‌های دولت در ایران به نوعی قضاوت است، اینکه به چه کسی مجوز داده شود، قضاوت است، آیا فرد مستحق است یا نه، قضاوت است اینکه چقدر وام به یک نفر تعلق می‌گیرد، قضاوت است، اگر قضاوت به حاکمیت کشانده شد، باید آدم‌هایی که شرایط قضاوت را دارند وجود داشته باشد که وجود ندارد. جالب است که دولت ایران، اسمش دولت است، سیستم‌ها با همان مکانیسم جامعه، تعارضات را برطرف می‌کنند، همین که با پول می‌توان یک مسئول را خرید، این در جامعه هم می‌توانست اتفاق بیفتد، چرا وارد حاکمیت شده است؟

این بحث‌ها برای کارهای روزمره بود، حالتی هم هست که می‌خواهید یک موج و حرکت و همسویی ایجاد کنید، دو نوع شرایط قابل تصور است:

۱. شرایطی که درست کار شده است مثل غرب. حاکمیت در بالا قرار دارد، مردم خودشان فرآیندهای اجتماعی را شکل داده‌اند و یک عده هم در این سیستم اجتماعی رشد کرده‌اند، نقاط کلیدی که آدم‌ها و مجموعه‌ها و سازوکارهای مختلف است می‌تواند موج ایجاد کند، google یا facebook رشد کرده‌اند، پس ابزارهایی هستند برای ایجاد موج. در این روند هزینه‌ها را مردم پرداخت می‌کنند اما حاکمیت از آن به نفع خود استفاده می‌کند در سیستم‌هایی که دولت بزرگ است و همه چیز دست دولت و حاکمیت است مثل سیستم‌های کمونیستی، اساسا” کسی رشد نمی‌کند چون بزرگترین رقیب، دولت است. فقط دولت رشد می‌کند، شرکت‌های بزرگ تا به یک حدی برسند به بهانه‌های مالیاتی نابود می‌شوند، کارخانه فولاد هر چقدر هم پیشرفته نمی‌تواند با چند کارخانه بزرگ فولاد دولتی رقابت کند یا نباید کسی بتواند خودروساز خوبی شود. رباینده‌هایی باید باشد که بتوان به نحو احسن از آنها استفاده کرد. رباینده‌ها، یا سیستم‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی‌اند یا استاندارد. بسیاری از استانداردهای bs را شرکت‌های خصوصی می‌نویسند. یک سازمان حاکمیتی است، اما استانداردهای آن را شرکت‌های خصوصی می‌نویسند. یک جلسه باید درباره رباینده‌های اجتماعی بحث شود و تبیین شود که در نظام جمهوری اسلامی چگونه می‌توان از رباینده‌ها استفاده کرد. البته رباینده‌های خوبی وجود ندارد، باید بستر استفاده از رباینده‌ها ایجاد شود. یک وقتی هست که روی زمین صاف خانه‌ای ساخته شود، یک وقت هم هست که برج‌های بلندی ساخته شده باشد و طراحی شده که باید خیابان از وسط این برج‌ها بگذرد، باید این برج‌ها خراب شوند. مثلا” گفته می‌شود باید نهادهای اعتباردهی و اعتبارسنجی ایجاد شود با بودن سازمان سنجش، کنکور، سیستم‌های مجوزدهی دولتی و سازمان مدیریت صنعتی چه کسی می‌تواند زیر سایه این‌ها رشد کند. نمی‌توان کنکوری طراحی کرد که مثل کنکور سازمان سنجش تأثیرگذار باشد، هرچه هم کنکورهای متفرقه در مقاطع مختلف بود، برچیده شد، مدرسه سلام، انرژی اتمی، سمپاد هر کدام کنکور خاص خود را داشتند، کنکور دکتری هم همینطور، هر دانشگاه برای خودش آزمون جدا داشت، هر انتقادی هم بود متوجه دانشگاه‌ها بود، اما اکنون متوجه حاکمیت است. در ایران بیماری یکپارچه کردن مخالفت‌ها وجود دارد، در روانشناسی غربی گفته می‌شود آدم سالم کسی است که تمام ناکامی‌ها را گردن عوامل بیرونی بیندازد، کسی که از کنکور دانشگاه شریف قبول نمی‌شود به دانشگاه و اساتید آن فحش می‌داد. وقتی جامعه درست رشد کرده باشد (درست به معنی مادی) مثل سیستم‌های غربی، تأثیرگذاری راحت‌تر است، چون از خود مردم برای خودشان استفاده می‌شود، از سیستم‌هایی که مردم ایجاد کرده‌اند و استفاده می‌کنند، برای کنترل، هدایت و جهت‌دادن مردم استفاده می‌شود، حاکمیت هم متهم نیست، اگر کسی بیکار شد یا کارفرما متهم است یا خودش. اگر کسی دانشگاه قبول نشد یا خودش مقصر است یا دانشگاه. اغلب هم خودش، چون همه می‌فهمند افراد بر اساس صرفه و صلاح خود کار می‌کنند. از جامعه پذیرفته است که بر اساس صرفه و صلاح خود کار کند، ولی از دولت نه. دولت برای صرفه و صلاح جامعه کار می‌کند. اگر دولت یکی را اخراج کرد مقصر است، چون موظف است که مشکلات مردم را حل کند. فلسفه وجودی دولت به حل مشکلات مردم است، اما شرکت خصوصی موظف نیست در استخدام عدالت را برقرار کند، موظف است بسته به صرفه و صلاح خود این کار را بکند. در ایران هر کس از مصاحبه شرکت خصوصی قبول نشود، معتقد است توانایی لازم برای پذیرفته شدن را نداشته است، اما در مورد شرکت دولتی می‌گوید پارتی‌بازی شده است، چون دولت نمی‌تواند برای صرفه و صلاح خود کار کند، مگر اینکه برای صرفه و صلاح اجزای خود کار کند. چون ماهیت مستقل ندارد. حاکمیت ماهیت مستقل ندارد، بقاء و وجودش به بودن جامعه وابسته است. چون ماهیت مستقل ندارد، افزایش مطلوبیت مستقل هم ندارد. اگر افزایش مطلوبیتی هم ایجاد شود یا برای جامعه است یا اجزای داخل حاکمیت. که اجزای داخل هم رفتارهای اجتماعی دارند نه حاکمیتی. پس دو هدف می‌تواند در حاکمیت وجود داشته باشد یا مشکلات جامعه را حل می‌کند یا مشکلات اجزای خودش را. رشد حاکمیت به منظور یکی از این دو هدف صورت می‌گیرد، که برای کشور ایران معمولا” دومی است، یعنی حاکمیت رشد می‌کند که اجزای داخلی‌اش رشد کنند.

۲. وقتی نگاه ما به جامعه اینگونه است که همه کارها را دولت انجام دهد و جامعه باید مصرف‌کننده باشد، وقتی دولت بخواهد از توانایی یک فرد استفاده کند، باید آن را وارد حاکمیت کند. در مردم هم اینگونه جا می‌افتد که کسی به درد می‌خورد که دولتی باشد آدم غیردولتی آدم به دردبخوری نیست. چون تعریف این بوده که دولت تولیدکننده است و جامعه مصرف‌کننده. در بسیاری از سیستم‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی اینگونه است، در فرهنگ تصور این است که باید دولت فرهنگ تولید کند و جامعه مصرف کند، باید امنیت تولید کند و جامعه مصرف کند. اینکه در آمریکا سلاح آزاد است، چون جامعه موظف است امنیت خودش را تأمین کند. کارآگاه خصوصی، بادیگارد خصوصی و … وجود دارد، در دیدگاه کمونیستی، دولت تولیدکننده است، اگر هم کسی می‌خواهد تولید کند، باید برای دولت تولید کند. وقتی تعریف شد که دولت باید تولیدکننده باشد و جامعه مصرف‌کننده و اگر کسی خواست تولید کند، باید به حاکمیت متصل شود یا جزو حاکمیت باشد، چه اتفاقی می افتد؟

اول. دولت تمام کسانی که فکر می‌کند به درد حاکمیت می‌خورند را وارد حاکمیت می‌کند، کسانی که دلبستگی به حاکمیت دارند افرادی را می‌آورند که با معیارهای حاکمیت سنخیت داشته باشند یا مطلوب حاکمیت باشند یا لااقل بتوانند نقش دلبستگی به حاکمیت را بازی کنند که اوایل انقلاب اینگونه بود که فرد باید مذهبی یا بسیجی می‌بود یا بعد از جنگ کسانی که از جنگ آمده بودند.

دوم. افرادی وارد دولت می‌شوند که مطلوب اجزای حاکمیت باشند، مدیر، برادر و فامیل خودش را وارد حاکمیت می‌کند.

وقتی این دو سنخ آدم وارد حاکمیت می‌شوند، دو تا اتفاق می‌افتد: اولا جامعه از کسانی که به حاکمیت معتقدند خالی شده، همه وارد حاکمیت شده‌اند، چگالی آدم‌های معتقد به حاکمیت در سیستم‌های اجتماعی غیرحاکمیتی کم می‌شود. ثانیا یک عده از خانواده‌ها کاملا” در حاکمیت هستند و یک عده کاملا” خارج از حاکمیت. آدم‌های بازاری تا ابد بازاری می‌مانند، چون کسی در دولت ندارند که این‌ها را وارد دولت کند. خانواده، یک خانواده غیردولتی است. بعضی ازدواج‌ها این را به هم می‌زند یک آدم دولتی با آدم بازاری ازدواج می‌کند، اتفاق بدی می‌افتد، رانتی در دولت پیدا می‌کنند و قوی می‌شوند.

ابتدا چگالی آدم‌های معتقد کم شد، بقای حاکمیتی‌ها به غیرحاکمیتی‌ها وابسته است، حاکمیتی‌ها می‌شوند شکل غیرحاکمیتی‌ها. در نمایشگاه صنعت هیچ نماد مذهبی دیده نمی‌شود، اما در نمایشگاه‌های وابسته به حاکمیت، همه مذهبی‌اند، با عکس‌های امام و مقام معظم رهبری. تنها جایی که تلفیقی از این دو دیده می‌شود، نمایشگاه کتاب است که تلفیقی است از آدم‌های بیزینسی و حاکمیتی. خصوصی‌ها قائم به ذات‌اند، وجودشان به خودشان وابسته است، اما دولتی‌ها قائم به عرض‌اند. وقتی غیرحاکمیتی به حاکمیتی احتیاج پیدا می‌کند، مثلا” برای مجوز، راه‌های بیزینسی خودش را دارد، شروع می‌کند به وسوسه کردن حاکمیتی. تمام حاکمیتی‌ها هم افراد معتقدی نیستند، یک سری فامیل‌بازی بوده است، پس فساد شروع می‌شود، اگر آدم مذهبی بیرون حاکمیت بود، اگر حاکمیت از او رشوه می‌خواست، اعتراض می‌کرد که فساد می‌کند، غیرحاکمیتی‌ها که به این وضعیت راضی‌اند چون اعتقادی ندارند، حاکمیتی‌ها هم مطلوبیتشان در سمت فساد است. فضا برعکس شده است آدم مذهبی داخل حاکمیت است که اگر فاسد کند، کسی نمی‌فهمد، مطلوبیتش هم در جهت فاسد شدنش است، رشوه گرفتن مطلوبش است. اگر برعکس بود، اگر می‌خواست فاسد شود، باید پول می‌داد، ضمن آنکه با اعتقاداتش هم تعارض داشت، پس اعتراض می‌کرد. دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام) تأسیس شد که نخبه پرورش دهد، وقتی پرورش داد، همه وارد حاکمیت شدند. در مدیران بالادستی باید گزینش‌ها سختگیرانه‌تر انجام شود، اما برای لایه‌های پایین سوالات سنگین عقیدتی در گزینش ضرورتی ندارد. جامعه ما یک جامعه مریض است و راهکارهایی که برای آدم مریض خوب است، ممکن است آدم سالم را بکشد، آب خوب است اما اگر به مجروح آب داده شود او را می‌کشد. کسانی که فکر می‌کنند سیستم‌های اجتماعی را فهمیده‌اند، می‌گویند از نهادهای حرفه‌ای تخصصی استفاده کنید. وقتی نهادی وجود ندارد، چگونه می‌شود استفاده کرد؟ باید دولت نهاد حرفه‌ای ایجاد کند. نمی‌توان از روش‌هایی که در غرب حاکم است، در جامعه ایران استفاده کرد، چون زمینی که در آن بازی می‌شود با زمینی که آن‌ها بازی می‌کنند متفاوت است. اگر امنیت دست مردم سپرده شود، مملکت از هم می‌پاشد چون جامعه آنگونه رشد نکرده است. این اتفاق باید تدریجا” بیفتد. در این فضا کاری از حاکمیت برنمی‌آید. باقیمانده‌های آدم‌های معتقد در جامعه باید فعال شوند. حاکمیت در حال حاضر مثل یک فرد متهم مریض است. هر چه در حال حاضر کاری نکند، بهتر است. بسترها را باید برای گروه‌های باقیمانده اجتماعی فراهم کند که اگر به آن‌ها خوب پرداخته شود، نسبتا” خوب رشد می‌کنند و ابتنای به ایجاد شبکه‌های اجتماعی. در ایران ایجاد شبکه‌های اجتماعی مذهبی راحت‌تر است، چون آدم‌های مذهبی در اجتماع کم شده‌اند، آدم‌های مذهبی داخل حاکمیت که معلوم نیست چرا مذهبی‌اند. چون اکثرشان به خاطر موقعیتی که دارند، مذهبی‌اند و معتقد به نظام شده‌اند، بسیاری از آن‌ها اگر مطلوبیتشان به خطر بیفتد یا موقعیتشان عوض شود، دیگر اعتقادات ادعایی را نخواهند داشت، خیلی هم نمی‌شود روی این افراد حساب کرد، بر عکس، بیشتر می‌توان بر روی آن‌هایی که در جامعه مانده‌اند، حساب کرد. غربالی اتفاق افتاده است، آدم‌هایی که در جامعه مانده‌اند و به واسطه مطلوبیت‌ها وارد حاکمیت نشده‌اند، کسانی هستند که می‌شود روی آنها حساب کرد. یک جلسه باید درباره ساختارهای شبکه‌ای گذاشته شود که چه شبکه‌هایی می‌توان ایجاد کرد، از رصد و ارزیابی گرفته تا شبکه‌های عملیاتی. آدم‌های فهمیده در حاکمیت باید بستر را فراهم کنند برای رشد هسته‌ها و شبکه‌های اجتماعی، نه به معنی social network ، شبکه‌هایی که در جامعه وجود دارد، فیزیکی یا غیرفیزیکی، اگر این‌ها رشد کنند می‌توانند منشاء تغییرات شوند و می‌توان به جایی رسید که مطلوبیتی برای آدم‌های ارزشمند وجود نداشته باشد که بخواهند وارد حاکمیت شوند، اگر تعداد این آدمها از یک عددی بگذرد و به جرم بحرانی برسد، موجی ایجاد می‌شود. نشریات دوم خردادی وقتی به جرم بحرانی رسیدند، توانستند جامعه را تغییر دهند، در فضای اقتصادی کارگزاران به جرم بحرانی رسیدند. مفهوم جرم بحرانی و اعداد بزرگ، جای بحث دارد و این فقط در ساختارهای شبکه‌ای اتفاق نمی‌افتد. گاهی وقت‌ها این اجزا از هم مجزا هستند و به یکباره روی یک موضوعی، یک بلوغ اجتماعی صورت می‌گیرد. قانون اعداد بزرگ (عدد که از یک حد بزرگتر می‌شود فرقی بین آن و بی‌نهایت وجود ندارد) در برخی سیستم‌ها فرقی بین هزار نفر و یک میلیون نفر وجود ندارد لزومی ندارد که از یک قشر گسترده شروع شود ممکن است عدد مناسب، آنقدری که تصور می‌شود بزرگ نباشد.

جمع‌بندی صحبت‌های این جلسه: دو تا صحبت انجام شد:

۱. در این فضا مدیر دولتی چه باید بکند؟ در همین نگاه حاضر چون عوض کردن نگاه کار ساده‌ای نیست، معمولا” paradigm shift تغییر نسل می‌طلبد. امام (ره) که می‌فرماید سربازان من در گهواره هستند، چون آن نسل نمی‌تواند کاری بکند، فقط می‌تواند نسل بعد را با نگاه جدید تربیت کند. یک سری راهکارها لازم است با همین نگاه، که آنگونه که گفته شد، مدیر باید ایده داشته باشد.

۲. اینکه نگاه جامعه باید چگونه باشد، دو حالت است. چیزی که در فضای بالغ شده با این نگاه با چیزی که می‌توان از آن استفاده کرد، متفاوت است. غرب از نهادهای اجتماعی استفاده می‌کند، ولی ما نمی‌توانیم در این فضا از آن استفاده کنیم. نوع رویکرد باید متفاوت باشد که یک سری راهکارها اشاره شدند. در جامعه ما نباید روی دولت حساب کرد، دولت در حال حاضر خودش مشغول خودش است، درصد جزئی از مصوبات هم به خاطر جامعه نیست، به خاطر آن است که خودش سنگین شده و می‌خواهد سبک شود، مجوز قبلی جواب نمی‌دهد، مجوز جدید ایجاد می‌شود، شورای فضای مجازی تشکیل می‌شود، که شوراهای قبلی را سازمان‌دهی کند، حتی بحث یارانه‌ها حاصل دولتی کردن یک سری چیزهاست، چیزی که در رسانه‌ها درباره خصوصی‌سازی اعلام می‌شود، شاید دو درصد چیزی است که در واقعیت رخ می‌دهد، دولت اگر بتواند خودش را جمع کند و بار اضافی در زندگی مردم ایجاد نکند، کافی است. راه‌حل‌های حذف موانع در حاکمیت فعلی بسیار ضروری است. به جای ایجاد باید حذف کرد. ادغام‌هایی که صورت گرفته، ادغام واقعی نبوده‌اند، تعداد معاونین وزیر صنعت، معدن و تجارت به اندازه جمع دو وزارتخانه قبلی است. هیچ تعدیل نیرویی صورت نگرفته است، باید حذف صورت گیرد، چون اگر سازمان باقی بماند، بزرگ می‌شود، بنیاد ملی نخبگان از یک ساختمان سه طبقه شروع شد، در حال حاضر در هر استان یک دفتر چند طبقه دارد، در حالی که در سند بنیاد نخبگان آمده است که باید به سمت کوچک شدن و فراستادی شدن پیش برویم. حاکمیت نمی‌گذارد کسی از یک حدی بزرگ شود تا قرارگاه خاتم الانبیاء هست هیچ پیمانکاری نمی‌تواند بزرگ شود، اما می‌توان ۵۰ تا پیمانکار ایجاد کرد که جمعشان بزرگتر از این قرارگاه باشد. این می‌تواند موج ایجاد کند، باید مهاجرت دولت به بخش خصوصی ایجاد شود. اگر یک شرکت خصوصی توانست چهار میلیون تومان حقوق دهد، مهاجرت برعکس از دولت به بخش خصوصی اتفاق می‌افتد. آدم‌های توانمند از دولت خارج می‌شوند، اینها که خارج شدند، دولت قدرت ندارد، یک مدتی اخلال ایجاد می‌کند. اینجا باید یک سری نهادهایی که مستقل از بدنه دولت کارهای بخش خصوصی را تسهیل می‌کنند، زایش کنند. بعضی سازمان‌ها نیازند اما نه به این شکلی که هستند، باید از بین بروند و یک چیزی ایجاد شود برای همان کار. سپردن کار آدم‌های توانمند به آدم‌های ناتوان آنها را از بین می‌برد. نخبگان اگر دست یک سازمان که هیچ چیز از نخبگان نمی‌فهمند سپرده شود، آنها را فراری می‌دهد.

تحلیلی بر مساله کوچک شدن دولت

سوالی که مطرح است این است که آیا کوچک شدن دولت مفید است یا خیر. اگر پاسخ مثبت است چه مکانیسمی باید در پیش گرفته شود و کدام فعالیت‌های دولت باید حذف شود و اگر پاسخ منفی است پس توهم کوچک کردن دولت از کجا سرچشمه گرفته است. پاسخ دادن به این سوال مثل پاسخ دادن به این سوال می‌ماند که آیا مدرسه باید کوچک باشد یا بزرگ. که پاسخ این سوال مشخص نیست. چون این فهم در ایران وجود دارد که دولت بیش از اندازه بزرگ است، گفته می‌شود که باید کوچک شود. این فهم ممکن است سازمان به سازمان متفاوت باشد. مثلا” در وزارت بهداشت طرحی وجود داشت که چون وزارت بهداشت بلژیک با ۸۰ نفر کارمند توانسته است به بالاترین شاخص خدمت‌رسانی با سیستم بهداشتی بسیار پیشرفته دست پیدا کند، بنابراین وزارت بهداشت ایران هم باید به این تعداد کارمند برسد. باید گفت مقایسه ایران با بلژیک، مقایسه خوبی نیست، فرض کنید می‌خواهید مدرسه‌ای در یک روستا تاسیس کنید، اینکه بگویید مدرسه علوی یا علامه حلی تهران را بررسی کردیم، مدارس بسیار موفقی بودند، پس در روستا هم باید این چنین مدرسه‌ای ساخته شود، درست نیست. بهداشت و درمان ایران و بهداشت و درمان بلژیک فقط اشتراک لفظی دارند، دولت ایران با دولت آمریکا فقط اشتراک لفظی دارد. کوچک کردن دولت یک راه حل است، نه یک هدف. برای رسیدن به یک هدف یا حل یک مسأله راه حلی ارائه می‌شود، با گذشت زمان این راه حل تبدیل به مسأله می‌شود. بسیاری از مسائلی که در حال حاضر برای حل آن‌ها در کشور سرمایه‌گذاری می‌شود، راه حل یک مساله بوده‌اند که تبدیل به مسأله شده‌اند، و تنها راه حل موجود هم نیستند. در جمعیت، در خصوصی‌سازی، همه و همه این اتفاق افتاده است. خصوصی‌سازی یکی از راه‌های کوچک‌کردن دولت است که آن هم خودش یک راه حل برای کارآمد کردن دولت است. خصوصی‌سازی در حال حاضر خود یک مسأله است، مساله اصلی، دیگر، بالا بردن کارایی دولت نیست. مثلا” می خواهید یک ماشین خوب بسازید، برای این هدف باید موتور خوب بسازید و برای موتور خوب یک سری الزامات دیگر نیاز است. در کارخانجات آمریکایی، هزینه تولید اتومبیل سه برابر هزینه تولید در ژاپن بود، چون مساله هر جزء کارخانه این نبود که اتومبیل خوب بسازد. الان در ایران اینگونه است، هدف بنگاه‌های مختلف گم‌ شده است، با همدیگر فقط رقابت می‌کنند. مساله دیگر این است که در ایران همه تک‌هدفی هستند، در مورد شعارهای سالانه، سالی که شعار می‌شود اصلاح الگوی مصرف، تولید ملی فراموش می‌شود، کارخانه را می‌فروشند که بگویند مصرفمان را کم کرده‌ایم. مساله را با تابع هدف‌های مختلف می‌توان حل کرد. شاید یک وقتی حل مساله تولید ملی با هدف بهبود وضع اقتصادی انجام شود، یک وقتی هم با هدف ارائه گزارش که دو اتفاق کاملا” متفاوت رخ می‌دهد. اما بحثی که در این جلسه مطرح است این است که مسأله خرد می‌شود، اما مسأله اصلی فراموش می‌شود، اینکه دولت کوچک باشد یا نه، شاید اگر پارادایم کمونیستی حاکم باشد دولت بزرگ مفید باشد. سوال این است که چرا وزارت بهداشت بلژیک برای مقایسه انتخاب شده است. چرا باید وزارت صنایع آلمان، وزارت آموزش و پرورش فرانسه و وزارت بازرگانی آمریکا شاخص‌های مقایسه با وزارتخانه‌های ایران باشند. وزارت بهداشت را نمی‌توان به صورت ایزوله بررسی کرد، واردات دارو و تجهیزات پزشکی وزارت بهداشت با وزارت بازرگانی است، که فقط ۸۰۰ نفر کارمند وظیفه تعامل با وزارت بازرگانی را دارند. با وزارت صنایع و وزارت علوم همینطور. اصلا” در داخل وزارت بهداشت ایران، یک وزارت علوم وجود دارد، شاید ایران جزو معدود کشورهایی باشد که آموزش پزشکی در آن به عهده وزارت بهداشت است. اگر قرار است وزارت بهداشت ایران مثل بلژیک باشد، باید در همه حوزه‌ها این اتفاق بیفتد، در لایه‌های کارکردی مقایسه غربی انجام می‌شود در حالی که در لایه‌های بالا هیچ کدام از این معیارهای غربی پذیرفته نیست. هر طرحی پیشنهاد می‌شود به اسم غرب‌زده بودن رد می‌شود، اولین ایرادی که گرفته می‌شود این است که اگر در این طرح پیشنهادی، نام ایران را با ترکیه عوض کنید، هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌شود، پس غرب‌زده است، در حالی که در شرح خدمات، مقایسه چند کشور غربی و استفاده از مدل‌های آن‌ها آمده است.

اصلا فکری نشده است که متناسب با جمهوری اسلامی دولت باید چه اندازه باشد، ۳ میلیون کارمند داشته باشد یا ۳۰۰ هزار. هیچ‌کس نمی‌تواند این را پاسخ دهد. در نظام‌های کمونیستی باید تا حدی که می‌توان دولت را بزرگ کرد، همه افراد جامعه،  کارمندان دولت هستند. شاید عدد نمی‌توان گفت اما این عدد هر چه بیشتر باشد، بهتر است، یا در  کشوری مثل بلژیک این عدد باید حداقل باشد. در جمهوری اسلامی اما مشخص نیست. سطح نقد و تحلیل مهم است. اولا” اینکه اندازه یک وزارتخانه را به تنهایی نمی‌توان بررسی کرد، باید اندازه حکومت بررسی شود تا اندازه هر کدام از وزارتخانه‌ها به دست آید. نمی‌تواند وزارت بهداشت ۵۰۰ نفر کارمند داشته باشد و وزارت بازرگانی ۵۰ هزار نفر. این‌ها همبند نمی‌شوند. در وزارت نفت ۴ نفر استخدام هستند که آرم طرح طرافیک بگیرند. این برای تعامل با شهرداری است. ۵۰ نفر استخدام هستند که پاسخ ایرادات قانونی مجلس را بدهند، ۱۰۰  نفر استخدام‌اند که پاسخ قوه قضائیه را بدهند. پس برای اندازه دولت باید کل حاکمیت را در نظر گرفت که حداقل ۲۰ سال کار لازم دارد. یک چیز مهم دیگر هم هست که در ایران مشخص نیست که نظام بازار آزاد باید حاکم باشد یا دولتی، نظام کارمندی خوب است یا آزاد. مردم ما شغل کارمندی را با شغل آزاد با درآمد میلیونی عوض نمی‌کنند، فرهنگ مردم تأثیر‌گذار است، نیاز مردم است که حکومت را جهت می‌دهد.

فعالیتهای بیزینسی دولت؛ حذف یا بقاء

در جلسه گذشته گفته شد که دولت دو نوع کار باید انجام دهد: یک سری از کارها نیازهای مردم است که خود مردم نمی‌توانند انجام دهند، یک سری هم بیزینس دولت‌هاست. بیزینس هم دو نوع است؛ یکی اینکه دولت برای ثبات خود بیزینس می‌کند، دیگری اینکه افراد داخل دولت برای خودشان به صورت شخصی بیزینس کنند. سوالی که وجود دارد این است که کدامیک از این بیزینس‌های دولت باید حذف شود.

از دو طریق می‌توان دولت را تحلیل کرد، یکی در بحث کارکردهاست که باید از بالا حل شود، یک بحث هم این است که اجزای فعلی دولت برای کارکردهایی که فعلا برای آن تعریف شده است، زیاد است یا کم. مشکل اینجاست که با همین کارکرد‌هایی که تعریف‌ شده است، (صرف نظر از اینکه در بلژیک چه کارکردهایی تعریف شده است) مثلا ۵ نفر کفایت می‌کند، در حالی که ۵۰ نفر کارمند وجود‌ دارد، یا مثلا فرآیندی که می‌توانسته با ۵ مرحله انجام شود با ۱۵ مرحله انجام می‌شود. به نظر می‌رسد ۸۰ درصد فرآیندهای دولتی اضافی است. البته این‌ مسائل دلیل دارد، چون کارمند استخدام شده است و این فرد نمی‌تواند بیکار باشد، پس فرآیند طوری تعریف می‌شود که از مسیر این فرد عبور کند، فرد که وارد فرآیند شد، یک فرد دیگری هم باید باشد که بر او نظارت کند و اینگونه فرآیندها گسترده می‌شوند. دولت را از سطوح مختلف می‌توان نقد و بررسی کرد، اینکه این دولت بزرگ است یا کوچک، یک بررسی جامع می‌خواهد آن هم از لایه‌های بالاتر یعنی باید بحث‌های ایدئولوژیک شود و کارکردها باز‌تعریف شوند، این کارکردها باید در حد امکان کوچک و سریع باشند، اما مساله مهم این است که کسی نمی‌داند ساحت‌هایی که حکومت اسلامی باید وارد شود کدامند.

یک بحث، بحث کارکردهاست و یک بحث هم اینکه این کارکردها باید با چه ساختاری پیگیری شوند، سیستم پشتیبانی که می‌خواهد این کارکردها را تولید کند باید تا حد امکان کوچک و سریع باشد، اما سوالی که وجود دارد این است که منظور از تعیین کارکردها از بالا چیست؟ مثلا یک شورای فضای مجازی توسط رهبر انقلاب تعیین می‌شود اما هیچ کارکردی برای آن تعریف نشده است، فقط ماموریت‌ها بیان شده است. سیستم را از دو ورودی می‌توان طراحی‌کرد یا نیاز سوپراسیستم، یا مأموریتی که سیستم بالادستی برایش تعیین کرده است. نیاز یا ماموریت حلقه‌های شروع هستند، بعد از آن کارکردها تعریف می‌شوند، بعد از کارکرد، فرآیند و ساختار و … . بحث طراحی سیستم باید در جلسه‌ای دیگر به طور کامل بررسی شود. بنابراین سیستم از دو جا طراحی می‌شود؛ برای کسی که در صدر هرم حاکمیت است، نه کسی هست که ماموریت ابلاغ کند و نه نیاز سوپراسیستم بالادستی وجود دارد، این فرد دو تا کار باید انجام دهد، یکی اینکه باید ماموریت‌ها را کشف کند، که در سیستم الهی این کشف کردن، روند خاص خود را دارد. یکی هم این است که نیاز پایین‌دستی‌ها را کشف کند، اینکه مردم و جامعه چه نیازی دارند. بحث نیاز و اینکه نیازهایی که وجود دارد کاذب است یا درست، بحث مفصلی است که باید بعدا” به آن پرداخته شود.

یک سطح، سطح کلان است که باید نوع حکومت، اندازه و اجزای دولت را مشخص کند. در سطوح پایین‌تر فرق بین وزیر، معاون وزیر، مدیرکل و کارمند وجود ندارد. در این سطح یک سری ماموریت بالادستی وجود دارد که به فرد محول شده است و یک سری واقعیت‌هایی که با آنها مواجه است. ماموریت‌ها و واقعیت‌ها کارکردها را مشخص می‌کنند. به عنوان مثالی برای واقعیت‌ها، مثلا” چون وزارت بازرگانی مأموریت خود را درست انجام نمی‌دهد، یک بخش بازرگانی موازی در وزرات بهداشت ایجاد می‌شود. یا مثلا” شهرداری تهران در سال ۸۴ از وزارت مخابرات یک شبکه فیبر نوری برای دوربین‌های سطح شهر درخواست کرد که پذیرفته نشد، سراسر تهران در حال حاضر توسط شهرداری فیبر نوری کشیده شده است. یا وزارت راه در کنار همه خطوط راه آهن و جاده‌ها و وزارت نفت در کنار تمام خطوط انتقال نفت خود فیبر نوری کشیده‌اند. هر وزارتخانه‌ای برای خود این کار را انجام داده است. این کار باید توسط یک سازمان مستقل انجام می‌شد، نقشه تمام راه‌ها، لوله‌های نفت، گاز و آب را می‌گرفت و روی آن یک نقشه ارتباط مخابراتی طراحی می‌کرد که یک بار کنده‌کاری انجام می‌شد و دیگر خط دو وزارتخانه از کنار هم عبور نمی‌کرد. هم اکنون خط دو وزارتخانه هر کدام با ظرفیت ۳ گیگابایت از کنار هم می‌گذرد و استفاده‌ای که از این خطوط می‌شود، حداکثر ۶۰ مگابایت است، آن هم برای ارسال چند پیام کنترلی ساده. مشکلات حال حاضر در ایران، مشکلات سطوح پایین است.

برای هر مساله‌ای فارق از نوع مساله نباید ذهن را متوقف به راه حل کرد، تمرکز باید روی مساله باشد نه راه حل. بحث دیگر بحث فرآیندهاست اصلاح فرآیندها می‌تواند حجم سیستم را تا حد معقولی کم و سرعت را زیاد کند و کارایی را بالا ببرد. یک نکته هم این است که سطح تحلیل در تعریف مساله مهم است، اینکه در چه سطحی به دولت فکر کنیم در سطح حاکمیت یا وزارت یا … بهینه‌سازی سازمانی ممکن است در سطح یک سازمان باشد یا وزارتخانه یا کل حکومت. مثلا” پروژه‌ای برای سرویس‌های بهداشتی در شهر تهران قرار بود انجام شود، برای انجام آن ابتدا کل سیمای شهر بررسی شد که شهر چه باید باشد و چه چیزهایی باید در آن وجود داشته باشد، در صورتی که اصلا” سطح تصمیم‌گیری اجازه این کارها را نمی‌دهد، در نهایت هم طرحی در آمد که از عهده کسی که این مساله را تعریف کرده بود خارج بود و پروژه انجام نشد. این نکته اخیر در طراحی بسیار مهم است،  کارفرماها هم توجهی به آن نمی کنند، چون باید گزارش بدهند که چه چیزهایی را بررسی کرده‌اند و به کجا رسیده‌اند، سطح کار را بالا می‌برند، برای تاسیس یک سایت خبری، خبرگزاری associated press را بررسی می‌‌کنند. سطح مساله در طراحی راه حل خیلی مهم است.

رابطه حکومت و جامعه (بایدها و نبایدها)

حکومت می‌خواهد جامعه به سمت خودش بکشاند و جامعه نیز در مقابل می‌خواهد حکومت را مطابق با میل خود تغییر دهد. به خاطر همین است که خیلی وقت‌ها ذهن حاکمان متمرکز هدایت و ساماندهی جامعه و ذهن جامعه مشغول نقد حکومت است. البته تعامل حکومت و جامعه در گستره‌ای بسیار وسیع‌تر از این اتفاق می‌افتد و هر ناظری، می‌تواند از این منظر شاهد فرآیندها و سازوکارهای زیادی در تعامل این دو با یکدیگر باشد.

یک سری عوامل غیرمحسوس و پشت پرده وجود دارد که شاید بسیاری سازوکارها و فرآیندها بخاطر همین عوامل اتفاق می‌افتد. لذا شناختن این عوامل در تحلیل تعامل بین حکومت و جامعه بسیار مهم است.

آیا بین رابطه حکومت با جامعه و رابطه جامعه با حکومت تفاوتی هست؟

حکومت خود بخشی از جامعه است، لذا این ارتباطات بین جامعه و حکومت ارتباطات درون سیستمی است. یعنی حکومت جزئی از جامعه است. این ارتباطات در دوران مختلف شکل‌گیری حکومت‌ها متفاوت است. به طور مثال حکومتی در حال شکل‌گیری است با حکومتی که پایدار است متفاوت است که در بخش چرخه حیات حکومت‌ها بررسی خواهد شد.

نگاه حکومت به جامعه ؛ چگونه باید باشد و چگونه نباید باشد؟

حکومت زمانی که در حوزه‌ای احساس می‌کند وضعیت جامعه مناسب نیست، ممکن است با روش‌های مختلفی سعی کند که روی آن تأثیر بگذارد. در جمهوری اسلامی معمولاً برای حرکت دادن جامعه در مسیر مطلوب، ابتدا سازمانی ایجاد می‌شود و بعد از مدتی مشخص می‌شود که این سازمان با عرض و طولی که برایش تعریف شده است، نمی‌تواند همه‌ی وجوه این حوزه را پوشش دهد؛ بنابراین ایجادکنندگان این حوزه گام بعدی مواجهه با مشکل موجود در آن حوزه را برمی‌دارند و سازمان دیگری را با مأموریت بررسی بخش دیگری از مسائل آن حوزه ایجاد می‌کنند. این روند همچنان ادامه پیدا می‌کند تا اینکه تعداد این سازمان‌ها بسیار زیاد شده و به علل مختلف مرز بین مأموریت‌های آنها از بین می‌رود و یک رقابت نافرجام بین همین سازمان‌هایی که اغلب سرشان در یک آخور بی‌انتها (بیت‌المال) است، شکل می‌گیرد و آنچه که در جنگ قدرت بین این سازمان‌ها به فراموشی سپرده می‌شود، مشکلات همان حوزه‌ای است که این سازمان‌ها برای مواجهه با آنها ایجاد شده‌اند.

وقتی بی‌اثر بودن پول‌های هزینه شده توسط دستگاه‌های کلان کشور احساس می‌شود، انگشت اتهام به سمت موازی‌کاری این سازمان‌ها نشانه می‌رود و راهکار همیشگی و البته همیشه ناکارآمد رخ می‌کند: «ایجاد یک شورای عالی برای هماهنگی این سازمان‌های تودرتو». اما غافل از اینکه خود این شورا نیز به ابعاد مسئله اضافه می‌کند و تودرتویی موجود را به علت تلاش برای تثبیت جایگاه حقوقی خود، افزایش می‌دهد و در این بین آنچه که فراموش می‌شود، باز هم همان مشکلات است.

اغلب راهکارهایی که از سوی حکومت جمهوری اسلامی برای هدایت جامعه به سمت راه مدنظر خودش ارائه می‌شود، راهکارهایی ناکارآمد هستند. اما وقتی سیستم‌ها بزرگ می‌شوند، ناکارآمدی راهکارهایی که برای رفع مشکلات ارائه می‌شوند، قابل فهم نیستند. در حالی که اگر راهکارهایی از همین سنخ در مقیاس کوچک بررسی شوند، واقعاً مضحک به نظر می‎رسند. مثلاً مدرسه به عنوان مدل کوچکی از جامعه در نظر گرفته می‌شود و مدیر مدرسه هم حاکم آن جامعه؛ و مشکلی که در این مدرسه وجود دارد این است که «دانش‌آموزان هر روز بعد از ساعت تحصیلی شدیداً با هم دعوا و زدوخورد می‌کنند». در این مثال کاملاً مضحک به نظر می‌رسد که مدیر این مدرسه برای رفع این مشکل، «محتوای درسی را عوض کند» یا در «تخته‌ی هوشمند در کلاس‌ها نصب کند» و راهکارهایی از این دست. البته در کشور ما از آنجا که رفع مشکلات مدرسه تقریباً از اختیار مدیر مدرسه خارج است، چنین دستورالعمل‌هایی از وزارت آموزش و پرورش به مدارس دیکته می‌شود و هیچ هم اهمیت ندارد که مشکلات حل شود یا نه.

در جامعه هم اینگونه است، کارهایی که انجام می‌شود ناشی از تحلیل مستقیم حکومت است؛ در حالی که تحلیل مستقیم موضوعات مطرح در جامعه، کار اشتباهی است. چون منجر به راهکارهای مستقیمی می‌شود که هیچ اثری در جامعه ندارد. راهکارهایی از این دست در جمهوری اسلامی فراوان دیده می‌شود. مثلاً «در جامعه به قرآن کم‌توجهی می‌شود؛ چاپ قرآن توسط نهادهایی چون اوقاف و سازمان تبلیغات چند برابر می‌شود»؛ «حجاب جامعه مشکل دارد؛ چادر ملی تولید می‌شود و گشت ارشاد با بدحجاب‌ها برخورد می‌کند»؛ «بازی‌های کودکان از نظر محتوایی مشکل دارد؛ بنیاد ملی بازی‌های رایانه‌ای ایجاد می‌شود». «مطبوعات از خطوط قرمز عبور می‌کنند؛ شورای سیاست‌گذاری مطبوعات ایجاد می‌شود». جنس راهکارهای مقابله با مشکلات در جمهوری اسلامی واقعاً جالب است؛ کاملاً قابل رصد است که برای مواجهه با بسیاری از مشکلات موجود در جامعه، نهادی (شورا، سازمان، کمیته، مرکز، کارگروه، معاونت، پژوهشکده و امثالهم) ایجاد می‌گردد تا رفع آن مشکل در جامعه را پیگیری کند. مثلاً در سازمان ترافیک فقط ۹ شورا در ارتباط با مشکلات مختلف ترافیکی تعریف شده بود؛ شوراهایی بدون کارایی و خروجی قابل توجه؛ چون این شوراها باید دارای وجاهت قانونی باشند، اعضای آن اغلب شخصیت‌های حقوقی بدون تخصص هستند. به همین خاطر در جلسات شورا نیز خیلی وقت‌ها بحث‌های بی‌ربط و سطح پایینی مطرح می‌شود. مثلاً در یکی از جلسات شورای معاونین سازمان ترافیک، موضوع جلسه «چگونگی نصب آرم روی سینه‌ی کارمندان سازمان ترافیک به منظور نشان دادن هویت سازمانی» بود.

با همین نگاه موجود، نگاه بالا به پایین متمرکز کلاسیک به جامعه نگاه غلطی است. روش کارکردن با جامعه باید به شکل دیگری باشد. به صورت یک کل، جامعه یک موجود زنده است. لذا اگر کسی بتواند یک موجود زنده مثل انسان را مثل یک رُبات مدیریت کند، جامعه را هم می‌تواند به سبک کلاسیک و از بالا به پایین مدیریت کند؛ یا به عبارت دیگر هر وقت توانست برای فکر کردن و راه رفتن انسان برنامه‌ریزی کند، برای جامعه هم می‌تواند از بالا به پایین برنامه بریزید و با دستور و ابلاغ مطالبات خود را به انجام برساند. انسان اگر حس کند که به او زور گفته می‌شود -حتی اگر حرف درستی باشد- در برابر آن موضع می‌گیرد.

جامعه نیز دقیقاً به همین شکل است؛ وقتی احساس کند که کسی دارد زور می‌گوید، در برابر او مقاومت می‌کند و موضع می‌گیرد و این مستقل از درست یا نادرست بودن حرف است. اتفاقاً موضع‌گیری‌های جامعه به علت قرار گرفتن در حلقه‌ی تشدید، ممکن است شدیدتر از موضع‌گیری طبیعی انسان نیز بشود. آدم‌ها با یکدیگر هم‌افزایی ایجاد می‌کنند و از این رو است که مخالفت‌های جامعه مثل مخالفت‌های یک فرد نیست.

سازگاری در بخش‌های مختلف جامعه

معمولاً نیازهای جامعه نیازهای یکسانی نیست. کسانی که موافق حکومت باشند، معمولاً با کلیت سیستم موافق‌اند و مشخص است که چه چیزی می‌خواهند. در مقابل کسانی که مخالف حکومت‌اند، معمولاً در مخالفت خودشان جمع می‌شوند، نه در آن چیزی که می‌خواهند. اینها فقط می‌دانند حکومت موجود چیزی که می‌خواهند نیست و هدف‌شان این است که فعلاً این حکومت را کنار بگذارند. خیلی نادر است که خواسته‌های اجزای مختلف جامعه یکسان باشد؛ به خاطر همین است که پس از مدتی که از انقلاب‌ها می‌گذرد، تفرقه‌ی بین انقلابیون شروع می‌شود. مثلاً قبل از انقلاب اسلامی ایران، «توده‌ای‌ها»، «کمونیست‌ها»، «مجاهدین خلق»، «ملی‌مذهبی‌ها»، «حزب‌اللهی‌ها» و سایر گروه‌های مخالف شاه، با هم علیه شاه هم‌پیمان شدند؛ اما وقتی شاه را کنار زدند، بین خودشان اختلافات جدی ایجاد شد. خواست جامعه در مرحله‌ی اول، «نبودن شاه» بود و اینکه «بعد از آن چه باشد»، اهمیت چندانی نداشت.

جامعه یک خواست یا یک نیاز ندارد. هر قشر و اجتماعی در جامعه یک سری اصول و رویکردهای خاص خودش دارد. حتی در این اجتماعات هم فقط اعضا در یک سری اصول به تفاهم رسیده‌اند و در غیر از این اصول، هر فردی نظر و خواست خود را دارد؛ مخصوصاً اگر نیازها، نیازهای مادی باشد و سطح، سطح طبیعت باشد، ناهماهنگی و تناقضات بین افراد بدیهی‌تر خواهد بود. در طبیعت، برخوردارشدن یک فرد از یک سری منابع، منجر به عدم برخورداری دیگران از همان منابع می‌شود؛ چون منابع محدود هستند. بنابراین در مطلوبیت‌های مادی بین افراد، تناقض ایجاد می‌شود. در سطح طبیعیات حتی بین مطلوبیت‌های مختلف یک فرد، تناقض وجود دارد و این مطلوبیت‌ها با همدیگر جمع نمی‌شوند.

اما در مقابل اگر اهداف و مطالبات، الهی باشد تفرقه ایجاد نمی‌شود؛ چون در سیستم الهی منابع نامحدودند و دستیابی هر فردی به یک منبع، مزاحمتی در دسترسی سایر افراد به آن منبع ایجاد نمی‌کند. که این موضوع را باید به اهلش واگذار کرد!