خوب در پستای اولیه یه گریزی به بحث بازی و اسباب‌بازی زده بودم. گفتم که بازی زندگی کودکانه است. ما بزرگترا اصولا به چیزی می‌گیم بازی که هدف خاصی از انجامش وجود نداشته باشه یا خیلی کار تأثیرگذاری توی عالم نباشه. اینه که مثلا فوتبال برای بچه‌ها یا حتی بزرگترهای آماتور بازیه اما برای حرفه‌ای‌ها دیگه بازی نیست، شغلشونه و ازش پول در میارن. بگذریم که الآن خیلی‌ها از بازی دیگران و بازی دادن اون‌ها پول در میارن و اتفاقا یکی از بدبختی‎‌ها هم در حوزه کودک همینه.

بگذریم! در نوزاد عملا ما از هیچ فعالیتی غیر از خوردن و خوابیدن نوزاد انتظار خاصی نداریم و هدفی براش متصور نیستیم. بنابراین هر کاری می‌کنه می‌گیم داره بازی می‌کنه. بیچاره دستش رو تکون میده می‌گیم داره بازی می‌کنه! وسائل اطرافش رو دست می‌زنه، می‌گیم داره بازی می‌کنه! برای ما شکلک در میاره یا به شکلک‌های ما عکس‎‌العمل نشون میده، می‌گیم داره بازی می‌کنه و خلاصه غیر از خوردن و خوابیدن و گریه کردن بقیه‌اش داره بازی می‌کنه و چون بازی برای ما مهم نیست، فقط به خوردن و خوابیدن و گریه کردنش می‌رسیم. بزرگتر که می‌شه کم‌کم به نظر ما یک کارای هدف‌‎داری انجام میده. لباساش رو می‌پوشه یا در میاره، کم‌کم یه چیزایی می‌کشه، سؤالاتی می‌پرسه و … . و بازیش کم می‌شه اما هنوز اغلب زندگیش بازیه. آب‌بازی می‌کنه، خاک‌بازی می‌کنه (البته اگر ما بذاریم)، با نخود لوبیا بازی می‌کنه، با بچه‌های دیگه بازی می‌کنه، با ما بازی می‌کنه و خلاصه اغلب روزش اگر ما بذاریم بازی می‌کنه. و ما باز چون بازی برامون مهم نیست روی چیزای مهم متمرکز می‌شیم. چی بخور، چی نخور، چی بپوش، چی بکش، چی بخون،  وسایلت رو جمع کن، درست رفتار کن و … . همینطور بزرگ می‌شه تا می‌رسه سن مدرسه و ما باز روی مسائل جدی و مهم متمرکزیم. کدوم مدرسه میره، معلمش کیه، چه کلاسای جانبی باید بره، زبانش چی می‌شه، هوشش چطور زیاد می‌شه، نمره‎‌هاش چند می‌شه و اون وقته که همش بهش می‌گیم بازی بسه بیا برو بشین سر درس و مشقت!
اینجوری که رفتار می‌کنیم و به بازی بچه به عنوان یک چیز جانبی و غیر ضروری نگاه می‌کنیم بچه ممکنه بشه انیشتین اما بزرگ نمی‌شه! اسباب‎‌بازیاش بزرگ می‌شه! هیچ دقت کردید توی سنین خود ما هم همینه؟! آدما خودشون بزرگ نشدن اسباب‎‌بازیاشون بزرگ شده! به جای ماشین کنترلی دنبال ماشین واقعین. به جای این گوشی پلاستیکیا که آهنگ میزنن، دنبال عوض کردن مدل به مدل گوشین، هنوز هم با بقیه خاله‌بازی می‌کنن! همش دوست دارن وقت خالی کنن و با یه کامپیوتری، گوشی‌‎ای، تبلتی چیزی بازی کنن. میری اداره طرف دیگه از زور کمی امکانات نشسته داره مین‌روب و ورق ویندوز رو بازی می‌کنه، مترو سوار می‌شه از هر ۳ نفر ۲.۲ نفر دارن با موبایل یا تبلت بازی می‌کنن. اصلا ابایی هم نداریم بگیم دارم مثلا اس ام اس بازی می‌کنم! یعنی هدفی ندارما فقط محض سرگرمی. خلاصه وقتی بازی از اول شوخی گرفته بشه زندگی آخرش شوخی می‌شه که متأسفانه شده. یعنی کارای جدی ما مال جاهاییه که زور بالای سرمونه! یعنی مطالعه می‌کنم چون استاد و معلم گفته و باید نمره بیارم و گرنه دیوانه‌ام مگه بازی و فیلم رو ول کنم بیام بشینم پای کتاب، کار می‌کنم چون باید پول در بیارم وگرنه مریضم مگه کارکنم تازه سر کار هم وقت پیدا کنم بازی می‌کنم!!
پس اینکه می‌گیم بازی زندگی جدی کودکانه است و فرق بین اون بازی که برای بچه‌‎ها می‌گیم و این بازی ما منظور اینه. یعنی این بازی و اون بازی یک اشتراک لفظی دارن فقط. حالا ما عوضی می‌گیریم و بازی خودمون رو می‌دیم دست بچه، مشکل ماست. اینجوریه که طرف میره برای تولد دو سالگی بچه آی‌پد می‌خره. خوب از بازی همین رو فهمیده بنده خدا!!
پس وسائل کار و زندگی و تحصیل چقدر برامون مهمه؛ بازی و اسباب‎‌بازی بچه هم همین قدر بلکه بیشتر براش مهمه. چرا بیشتر؟ چون ما دیگه سن رشد و تشکیل ساختارهای ذهنی و شکل‌‎گیری ویژگی‌‎های شخصیتی‎‌مون گذشته اما بچه نه. و همین بازی‌ها و اسباب‌‎بازی‌ها است که شخصیت و شاکله‌اش رو شکل میده. البته اینجا منظورم از بازی عامه. یعنی مثلا بچه با مادربزرگ و پدربزرگ هم بازی می‌کنه، با آب و خاک و آتش هم بازی می‌کنه، با وسایل خونه هم بازی می‌کنه و خلاصه با خودش هم می‌شینه و بازی می‌کنه. پس منظورم از بازی اون کارایی که با اسباب‌‎بازی می‌شه نیست.
این بازی که گفتم بستر تجربه، یادگیری، رشد، فهم و درک کودکه. از همون بازی‌های بچه چند هفته‎‌ای که با دستاش و پاهاش انجام میده تا بازی‌های گروهی بچه‎ مدرسه‎‌ای‎‌ها همش زندگی واقعی و جدی است که در بستر اون داره شخصیت و توانمندی‌ها یا ناتوانی‌‎های بچه شکل می‌گیره. پس اگر تونستیم این بستر رو درست شکل بدیم، می‌تونیم انتظار داشته باشیم خروجی حاصل از اون هم خوب باشه (البته این تنها عامل نیست و عوامل دیگه‌‎ای هم مؤثرند که بعضیش مثل برخورد و رفتار والدین رو قبلا گفتم).
خوب یک نکته هم بگم و این پست رو ختم کنم!
اون جایی که ما اذیت می‌شم اونجاهایی است که وسائل زندگی (همون بازی) بچه با وسائل زندگی ما یکی میشه یا خود ما بخشی از زندگی (همون بازی) بچه می‌شیم. یعنی بچه می‌خواد از سر و کول ما بالا بره ما حال نداریم می‌زنیم شبکه پویا یا موبایل رو می‌دیم دستش. یا می‌خواد با نخود، لوبیا و قاشق، چنگال و متکا و پشتی و وسائل کمد و کتابای ما بازی کنه و چون این وسائل برای ما مهمن اما بازی بچه بازیه دیگه و اهمیتی نداره ما ترجیح می‌دیم وسائلمون رو داشته باشیم تا بازی بچه رو! اینجاهاست که زمینه‌‎ای که گفتم به هم می‌ریزه و زندگی بچه با مشکل مواجه می‌شه و ما با کمال خودخواهی خودمون رو به بچه ترجیح می‌دیم. مشکل بچه هم اینه که صاف و ساده است و نمی‌تونه پیچیدگی‎‌های ما رو درک کنه و بفهمه که ما داریم با روشن کردن تلویزیون دادن یک ماشین یا عروسک اتوماتیک حواسش رو پرت می‌کنیم (نمی‌خوام بگم خرش می‌کنیم!). اگر آدم بزرگ بود و منظور ما رو می‌فهمید حتما ناراحت می‌شد یا شاید هم دعوامون می‌شد. ما وقتی با بزرگترها به مشکل می‌خوریم چی کار می‌کنیم! مثلا وقتی روی کانال‌های تلویزیون به توافق نمی‌رسیم! یا می‌خوایم کسی برامون کاری انجام بده یا وسیله‎‌ای رو بهمون بده یا … هرچند اینجا هم شاید اول سعی کنیم خرش کنیم اما چون معمولا این اتفاق نمی‌افته با خواهش یا استدلال ازش می‌خوایم و خیلی وقت‌ها هم به نتیجه نمی‌رسیم اما بیچاره بچه اینجوری نیست. در ۹۰ درصد اوقات در منحرف کردنش موفقیم در ده درصد بقیه هم بهش زور می‌گیم!
البته اینایی که گفتم به معنی این نیست که فرمون زندگی رو بدیم دست بچه و هر چی خواست بهش بدیم و هرکاری خواست بذاریم انجام بده. بلکه  معنیش جدی گرفتن بازی و زندگی بچه است و برخورد منطقی و بجا با اونه که اگر فرصت و توفیق بود در پست‌های بعدی به اندازه فهمم یه چیزایی می‌نویسم.