حاکمیت یک سری مکانیسمها را برنامهریزی میکند تا انجام دهد، مثل ساختارهای اعتباردهی و اعتبارسنجی، افزایش اینرسی، قانونگذاری، وامدار کردن افراد و … . اینها کارهایی است که حاکمیت به صورت فعال انجام میدهد. یک سری مکانیسمها هم هستند که فقط نیاز به شناخت دارند. یعنی در جامعه نیروها، جریانها و حرکاتی وجود دارد که مستقیم یا غیرمستقیم همسو و همجهت با آن چیزی است که حاکمیت میخواهد و فقط کافی است از آن استفاده شود، ولی کمتر استفاده میشود. یعنی حکومت به جای آنکه اهداف خود را با اهرمهای مالی، نظامی و تقنینی پیش ببرد، میتواند با قواعد بازی حاکم بر جامعه و نیروهایی که بر هم تأثیر میگذارند، به آنها برسد. مثلاً میخواهد به یک قسمت از جامعه فشار بیاورد، به جای آنکه خودش فشار بیاورد، باید قسمتی از جامعه که توان فشار بر آن را دارد، کشف کند. میتوان مطالبهای در یک طرف ایجاد کرد که بتواند به طرف دیگر فشار بیاورد. مثلاً مشتری میتواند بر تولیدکننده تأثیر بگذارد، رسانه میتواند بر افراد تأثیر بگذارد. باید این چرخهی تأثیرات را کشف کرد، اگر بتوان از سادهترین نقطهی آن وارد شد، میتوان آن چرخه را مدیریت کرد. مثلاً اگر بتوان اساتید را به یک سمتی سوق داد، دانشجو خودبهخود به آن سمت سوق پیدا خواهد کرد. مثل کاری که در ستاد نانو انجام شد (کار هوشمندانهای که هر چند نقدی بر اینکه جهت آن درست بود یا خیر وارد است و شاید جهت آن درست نبوده است). تصمیم گرفتند میزان انتشارات علمی را در حوزهی نانو افزایش دهند، یک سری امتیاز برای اساتید و یک سری امتیاز و جوایز برای دانشجویان تعریف شد، به یک باره در حوزهی نانو سیر عظیم تولید مقالات اتفاق افتاد. استادی که پایاننامه تعریف میکرد، میدانست اگر پژوهشی در این حوزه داشته باشد، مثلاً ۲۰ میلیون تومان میگیرد، چند دانشجو را با خود همجهت میکرد و مقالاتی در این زمینه تولید میشد. راهحل کلیشهای این مسأله این بود که همایش برگزار گردد، سخنرانی شود، ولی با هزینهی بسیار اندک این هدف محقق شد. در زمینههای فرهنگی، اجتماعی و … هم میتوان از اینگونه اقدامات انجام داد. مثلاً برای توسعهی فرهنگ نماز جمعه، یکی از راهها همان است که فعلاً انجام میشود؛ برگزاری همایشها، مسابقات سراسری، گردهمایی شخصیتهای مرتبط و … که تأثیر منفی نیز در نگرش جامعه میگذارد، اینکه مردم در وضع بد معیشتی باشند و حاکمیت برای نماز جمعه چندین میلیارد خرج کند، از نظر مردم کار درستی نیست. راه سادهتر این است که از کودکان استفاده شود. به دانشآموز ابتدایی و راهنمایی هر چه در مدرسه گفته شود آن را از والدین مطالبه میکند. کافی است از چند نفر که این تجربه را داشتهاند به بزرگی یاد شود، کودک هم پدر و مادر را وادار میکند که او را به نماز جمعه ببرند. اگر صبح شنبه بپرسند چه کسانی دیروز نماز جمعه بودند و آنها را تشویق کنند، این مسأله پس از مدتی یک اهرم بسیار قوی میشود؛ کودک والدین را وادار میکند که در نماز جمعه شرکت کنند، حتی میتواند به عنوان طرح درسی که به مربی پرورشی داده میشود، مطرح شود. همانطور که قرائت قرآن کار میکنند، صبح شنبه هم این برنامه برگزار شود و یک مطالبهی عظیم بر اثر فشار کودک بر والدین برای نماز جمعه اتفاق بیفتد. همان اتفاقی که برای کلاس زبان اتفاق افتاده است، هیچ همایشی برگزار نشده، فقط به خاطر فشار کودکان بر والدین است. البته کار اشتباهی است کلاس زبانی که از ۳ سالگی برای کودک گذاشته میشود، ذهن او را خراب میکند. سیستم آموزشی برای زیر ۷ سال نباید کلاسگونه باشد، ولو اینکه کلاسهایی که با بازی همراه باشد. آقای قرائتی معتقد است کودک زیر ۷ سال، قرآن را هم نباید کلاسگونه بیاموزد و با حرکتی هم که برای سید محمد طباطبایی انجام شده بود، مخالف بود و مخالفت درستی هم بود. در مورد خیلی چیزها در حوزهی فرهنگی اینگونه میتوان مطالبه ایجاد کرد. این اتفاقات در خیلی جاها در حال رخ دادن است، اقشار مختلف بر هم، فشار میآورند، در مدارس و دانشگاهها کافی است گروهی را که این چرخه را ایجاد میکند، کشف کرده و تأثیری روی آنها گذاشت. معلم به خودی خود و دانشآموز به خودی خود هیچ نقشی در این چرخه ندارند، والدین هم همینطور، اما معلم میتواند در دانشآموز حرکت ایجاد کند، دانشآموز هم نقش تشدیدکنندهی فشار را دارد. اگر معلم با پدر و مادر تماس بگیرد و به آنها بگوید که فرزندان خود را به نماز جمعه ببرید، هیچ تأثیری ندارد، حتی تأثیر منفی هم خواهد داشت. اما میتواند این مطالبه را در کودک ایجاد کند، هزینهای هم برای حاکمیت ندارد. اینکه در تلویزیون چندین ساعت برنامه در مورد نماز جماعت پخش شود، علما دعوت شوند، هزینهی زیادی برای حاکمیت خواهد داشت. کشف اینکه در این چرخه به چه باید ضربه زده شود، مهم است. پدر و مادر، معلم یا دانشآموز. از جمعیت یک میلیونی آموزش و پروش، از یک گروه دو هزار نفری شروع شده و تأثیری که مد نظر است، گذاشته شود. اینها میتواند مکانیسمهای تقویتکننده داشته باشد؛ مثلاً جایزههایی در اختیار این افراد قرار بگیرد و مثلا برای انشاهایی که در مورد نماز جمعه باشد، تعلق بگیرد. اینها مکانیسمهای تقویتکننده هستند. یک مکانیسم دیگر این است که اتوبوس در اختیار مدارس قرار بگیرد که جمعهها دانشآموزان را به نماز جمعه ببرد، البته این کار باید بعد از ایجاد موج انجام شود تا شوق و شعف ایجاد شود. پدر و مادر هم خوشحال میشوند که مدرسه اتوبوس در اختیار دانشآموز قرار داده و دانشآموز مطالبهای از آنها ندارد. تعداد این مکانیسمها بسیار زیاد است. در پژوهش به جای آنکه گفتمانسازی شود، این همه سخنرانی میشود که تولید علم در جهت نیازهای جامعه باشد و … . اگر بتوان گلوله برفی که بهمن ایجاد میکند را پیدا کرد، تأثیر خود را خواهد گذاشت. با اعطای امتیازات به اساتید و جذب آنها میتوان جامعهی علمی را به هر سمتی که مد نظر است کشاند. در سیستمهای اجتماعی غالباً اینگونه است. از فشار مردم به بازار میتوان استفاده کرد. در غرب مشتری خدای مغازهدار است. مشتری اگر هدایت شود، بازار خود به خود به آن سمت میرود. در مورد مُد و لباس، وقتی نیاز در مردم ایجاد میشود، مغازهدار خود به خود به سمت آن مُد کشیده میشود، اما برای کنترل مُد در جامعه، مغازهدار بازخواست میشود که چرا این مُد را میفروشد. تولیدکننده از بین میرود، فروشنده نابود میشود، غافل از اینکه برای این قشر فقط سود مهم است. کسی که روی مردم کار میکند، مستقیماً از مردم شروع نمیکند، از بخش کوچکی شروع میکند که اثرگذاری عمیق دارند؛ عدهای که قدرت ساختارشکنی دارند و میتوانند مُد بسازند؛ آوانگاردها (آوانگاردها در طیف مذهبی هم وجود دارند، کسانی هستند که با چفیه به دانشگاه میروند، باید روی این طیف سرمایهگذاری کرد. غیرمذهبیها از مذهبیها شروع کرده و خود را توسعه دادهاند، اما اینکه آیا میتوان از غیرمذهبیها استفاده کرده و طیف مذهبی را توسعه داد یک بحث است. میتوان از کسانی که معتقد به نظام نیستند طیف مذهبی را توسعه داد.) این مکانیسمها اگر مورد غفلت واقع شوند، با تأسیس سازمان و شورا و برگزاری همایش و کنفرانس و گردهمایی و نقد و بررسیهای تلویزیونی به هیچ نتیجهای نمیتوان رسید. مثالهای خوبی هم وجود دارد. یکی از مثالها رواج طب سنتی و زنده شدن آن است که باعث شد در دانشگاهها رشتهی طب سنتی تأسیس شود. چقدر از رشتههایی که حکومت ایجاد کرده است، مورد استقبال واقع شدهاند؟ طرفیتهای خالی در بسیاری از رشتهها گواه این عدم استقبال است. مردم از طب سنتی استقبال کردند، اوضاع آشفته بود، تصمیم گرفتند به کسانی که مهارتی در آن دارند مدرکی داده شود، خود پزشکان تصمیم گرفتند تخصص طب سنتی بگیرند، در دانشگاهها تخصص طب سنتی ایجاد شد و مورد استقبال قرار گرفت. این سیاستها در تولید محتوا مورد غفلت واقع شده است. حاکمیت نباید برای تولید محتوا هزینه صرف کند. هستند کسانی که با اعتقاد و علاقه حاضرند محتوا تولید کنند، نه مثل کارمندی که مجبور باشد به خاطر دفاع از یک سری چیزها کار کند. کسانی هستند که مجبورند سایتی را بهروز کنند، مقالهای بنویسند یا گزارشی تهیه کنند، اما افرادی هم هستند که همان چیزی را که اعتقاد دارند، مینویسند؛ با روح و اعتقاد قلبی. مثلاً در مورد بحران جمعیت یک سری آوانگاردها در خانوادهها هستند چه در بچهدار شدن چه نشدن، کسی که بچهدار میشود، تیمی که همراه او بودهاند، همگی بچهدار میشوند. در طول یک سال همه بچهدار میشوند. (با اینکه در زمان ازدواج و سن و سال با هم متفاوت هستند) برای سیاستگذاری لازم نیست به همهی افراد جامعه امکانات داه شود، کافی است با سیستمهای رصدی، آوانگاردها تشخیص داده شده و به انجام کاری مجاب شوند. برعکس آوانگاردها، یک سری افراد ضعیف هم هستند که وقتی کاری انجام میدهند و با مخالفت مواجه میشوند، چون توانایی مقابله ندارند از بین میروند و این کار در بقیه هم مضمحل میشود. یک فرد ضعیف کاری انجام میدهد، ولی چون نمیتواند از آن دفاع کند و تأثیرگذار نیست کسی که مخالف این اقدام است چنان او را میکوبد که دیگر کسی جرأت انجام آن کار را پیدا نمیکند و تا یک مدت نمیتوان این کار را پیگیری کرد. اما اگر هدف درست انتخاب شده و کسی که در جمع موثر است پیدا شده و تأثیراتی روی آن گذاشته شود تا رفتاری را از خود بروز دهد، این فرد شروع میکند به دفاع کردن از خود و تعریف کردن از کارش و همه را به این کار وا میدارد. به جای آنکه همه به صورت یکپارچه به یک کار واداشته شود، میتوان از یک جامعهی یک میلیون نفری برای هزار نفر هزینه کرد. (هزینهای که برای این هزار نفر میشود، هزار برابر هزینهای است که برای یک نفر در یک جامعهی یک میلیونی میتوان انجام داد.) در مواردی هزینه نکردن بهتر از کم، هزینه کردن است. اگر برای انجام رفتاری، x تومان نیاز باشد و برای آن ۰.۲x هزینه شود، فضاحت به بار میآورد. مثل بحث یارانهها؛ به خانوادهای که ۴۰۰ هزار تومان نیاز دارد تا از نظر مالی ارضا شود، ۴۰ هزار تومان داده شود، فضاحت به بار میآید. کشف حلقههای علّیمعلولیِ تأثیرگذار افراد بر هم مهم است. وقتی یک حلقهی تشدید کشف شود، ولو اینکه متغیرهای زیادی این حلقه را تشکیل دهند، هر جای آن بتوان ضربه وارد کرد این حلقه تشدید گستردهتر میشود، نکته اینجاست که باید این حلقهها را در جامعه کشف کرد، این حلقهها قواعد بازی هستند. باید کمهزینهترین جا برای شروع این حلقهی تشدید را کشف کرد. معمولاً روی بارزترین و نزدیکترین محل به نتیجهی نهایی تمرکز میشود که معمولاً نتیجه نمیدهد چون همهی نیروهای مخالف هم در بارزترین محل جمع میشوند. وقتی به یک چیزی فشار وارد میشود، همهی نیروهای مخالف هم در آن نقطه جمع هستند. وقتی مسألهی جمعیت مطرح میشود کسانی که مخالفند هم در همان نقطه مخالفت خود را نشان میدهند. ولی وقتی در یک جمع محدود کارهای خاصی شروع شود، نه کسی متوجه میشود، نه مخالفتها فشار می آورد و نه شکست، هزینهی سنگینی خواهد داشت. وقتی یک موضوع به عنوان سیاست کلی نظام اعلام شد، اگر محقق نشود، یعنی نظام شکست خورده است. اگر اعلام شود که سیاست نظام بر افزایش جمعیت است و یک برنامهی ۵ ساله هم برای آن نوشته شد، اگر بعد از ۵ سال مشخص شد که این برنامه محقق نشده است، این یک شکست برای نظام محسوب میشود. اما اگر از جوامع کوچک شروع شده و بعد از ۵ سال به نتایج مثبتی رسید، میتواند اثربخش باشد. کاری که غرب انجام میدهد. سوالی که مطرح میشود این است که آیا معماری جمهوری اسلامی این راهحلها را بر میتابد یا خیر؟ در پاسخ باید گفت اگر معماری هم برتابد، تجربه (نخبگان، فضای مجازی و … ) نشان میدهد که مسئولان آن را برنمیتابند؛ باید کل مجموعه بفهمد.
بحث دیگری که وجود دارد این است که با توجه به تعاملات جامعه و دولت، معماری دولت چگونه باید باشد؟ تغییر باید تدریجی اتفاق بیفتد. اینکه ساختار دولت باید تغییر پیدا کند، جزو تصمیماتی است که نباید در ایران به یکباره اتفاق بیفتد. مثل شایستهسالاری و تکریم ارباب رجوع و خصوصیسازی. یک کمیته هم باید باشد به نام فهیم کردن ساختار دولت نسبت به ساختارهای غیرکلاسیک، شورای عالی راهکارهای غیرکلاسیک، ابتدا باید ادبیات تولید شود. گفتمانسازی شود. این کار نباید به عنوان یک اقدام متمرکز که از یک نقطهی ثابت مدیریت میشود فرض شود. این اتفاق باید تدریجاً رخ دهد و اینگونه هم نیست که این تدریجی بودن تا آخر ادامه پیدا کند، به یکباره تغییر فاز رخ میدهد. یک جایی مثل جنبش ۹۹ درصد، قدرت ۹۹ درصد به محدودیتهای آن میچربد و انقلاب زمستانی و پاییزی رخ میدهد، ولی خیلی کند است. جرقههایی در ساختارها اتفاق میافتد که زود از بین میرود. شاید کسی باشد که در شورای عالی فرهنگ قرآنی کارهایی بکند ولی از بین برود. شاید یک دوران گذار باید طی شود. یک سری آوانگاردها باید این کارها را بکنند، منتهی اگر دولت به این آوانگاردها توجه کند این فرآیند سریعتر اتفاق میافتد. فرق این آوانگاردها با آوانگاردهای اجتماعی این است که چون در مقابل خودش این اتفاقات در حال رخ دادن است، ممکن است در مقابل آن مقاومت نشان دهد. بحث در مورد معماری دولت میتواند دو نوع باشد؛ یک حالت آن معماری از صفر است اینکه دولت چه باید باشد؟ ایدهآلهای یک حکومت تبیین شوند. حالت دوم هم این است که از چیزی که وجود دارد، چگونه باید به سمت آن ایدهآلها رفت؟ میتوان در مورد یک حاکمیت ایدهآل صحبت کرد. مثلاً اندازهی ایدهآل دولت چقدر باید باشد. اما فرض کنید ۳ میلیون کارمند دولت که با احتساب خانوادهها، ۱۵ میلیون حقوق بگیر دولت هستند، حال مثلاً حکومت به این نتیجه رسید که دولت به ۳۰۰ هزار نفر کاهش پیدا کند (که این هم عدد بزرگی است) چگونه میتوان ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر را تعدیل کرد؟ این یک مسألهی پیچیده است که تبعات اجتماعی وخیمی نیز به دنبال خواهد داشت. صحبت دربارهی آنچه باید باشد آسان است. اینکه چرا ساختارهای کانادا، استرالیا و آمریکا با ساختارهای انگلیس و فرانسه فرق میکند، چون از صفر طراحی شدهاند. انگلیسیها بودند که آمریکا و کانادا را ساختند، چون معماری از صفر کردهاند، با اینکه پشتوانهی بسیار قوی تاریخی دارند نمیتوانند به پای آن برسند. هنوز که هنوز است انگلیس از معماری شهری و ترافیک گرفته تا ساختارهای دولتی و فناوری اطلاعات نتوانسته به پای آمریکا برسد. آمریکا را یک سری نخبه ساختند، اما انگلیس یک سیستم به ارث رسیده بود که باید آن را اصلاح میکردند. تأخیر اصلاح سیستمهای پژوهشی، آموزشی، علمی، اجتماعی و فرهنگی چند سال نیست، چند دهه است. یک عده مثل صهیونیستها برنامهی صد ساله مینویسند چون میدانند با چند سال نمیتوان به نتیجه رسید. یک عده هم در ایران چشمانداز ۲۰ ساله مینویسند که ۴ سال طول میکشد نوشته شود، ۱۶ سال باقیمانده هم صرف بحث راجع به آن میشود که آیا درست است یا خیر. باید برای برنامهی بعد از افق ۲۰ ساله برنامه نوشته شود.
بحث این بود که آیا ساختار فعلی حکومت ظرفیت روشهای استفاده از نیروهای جامعه را دارد یا خیر که بحث عارضهیابی است که خارج از بحثهای این جلسه است. بحث فعلی در مورد سازوکارهای تعامل حکومت و جامعه است. گفته میشود “تعامل” چون در خیلی از حوزهها به مدیریت هم اعتقادی وجود ندارد. در برخی حوزهها حاکمیت میتواند جامعه را مدیریت کند، اما در خیلی از حوزهها باید تعامل کرد. در بحث نخبگان، نباید نخبگان را مدیریت کرد، نخبگان باید کشور را مدیریت کنند. این یک فکر اشتباه است که نخبگان را باید مدیریت کرد. در بحث فضای مجازی، نمیتوان فضای مجازی را مدیریت کرد. باید بتوان طوری تعامل کرد که یک تعامل برد-برد بین جامعه و حاکمیت اتفاق بیفتد هم برای جامعه مطلوبیت داشته باشد، هم برای حاکمیت. اغلب بازیهایی که در حال حاضر طراحی میشوند دو سر باخت هستند، هم جامعه ناراضی است هم حاکمیت متضرر میشود. در نخبگان پول به نخبه داده میشود، حاکمیت متضرر میشود، چیزی هم از نخبه نمیگیرد، یا مهاجرت میکنند یا برای نشریات خارجی مقاله مینویسند، نخبه هم راضی نمیشود، چون فکر میکند بیشتر از آن حق دارد، مقایسه بین نخبگان رخ میدهد، همه هم ناراضی هستند. بهتر بود این هزینه به یک عده داده شود که این نخبگان را به کار گیرند، بنیاد نخبگان یک سازمان محرمانه میبود و از سازمانهایی که افرادی با ویژگیهای تعریف شده را جذب میکردند، حمایت میکرد. این فرآیند هم شاید غلط باشد، چون کسانی که از نظر بنیاد نخبگان نخبه هستند معرفی میشوند. شرکتهای خصوصی به فکر سود خویش هستند، وقتی قرار باشد بنیاد درصدی از حقوق کارمندش را تقبل کند، کارمند ۳۰۰ هزار تومانی جذب نمیکند، کسی را میگیرد که ۵ میلیون ارزش دارد تا ۲ میلیون آن را از بنیاد بگیرد. در سیاستگذاریها، جامعه، گوسفند فرض میشود که حکومت صلاح آن را تشخیص میدهد. چرا در سیستمهای فرهنگی وقتی تصمیمگیری میشود، جامعه مصرفکننده فرض میشود؟ حتی در بحث محتوا، حاکمیت تولید میکند، جامعه باید مصرف کند. از چیزی که اینگونه تولید شود استقبالی نمیشود. علت اینکه خیلی از چیزهای خوب مورد استقبال قرار نمیگیرد، این است که حاکمیت آن را منتشر میکند، خیلی از آنها اگر با فرآیند طبیعی منتشر میشد، ذره ذره رشد میکرد، خیلی بیشتر مورد استقبال قرار میگرفت. نویسندههایی که خودشان از بطن جامعه رشد کردهاند بیشتر از کسانی که حاکمیت آنها را بزرگ کرده طرفدار دارند. خیلی از قشرها هستند که بر همدیگر تأثیر می گذارند. مثلاً ممکن است در باشگاه بدنسازی، افراد تأثیرگذاری باشند که با جهت دادن به این افراد یک باشگاه را بتوان جهت داد. ممکن است در بازار کسانی باشند که بر کل بازار تأثیر بگذارند. در قشر کاسب، بازنشستگان و … اینها کشف نشدهاند. برای کشف اینها داده مهم است. تأثیر زن روی مرد، تأثیر مدیران شرکتها بر کارمندان (اگر روی شرکتهایی که بالای ۵۰ نفر کارمند دارند تمرکز شود، اگر ۲۰۰ مدیر شرکت تحت تأثیر قرار گرفتند، ۱۰ هزار نفر، با احتساب خانواده میتوان ۴۰ هزار نفر را جهت داد) فشارهایی که این مکانیسمها میآورند بسیار زیاد است.
در حوزههای مختلف که اولویتهای نظام هستند، باید بررسی انجام شود و راهحلهایی به دست آیند، از چندین راهحل بدست آمده اگر دو راه حل به کار گرفته شود، بهمنی که مد نظر است ایجاد میشود. نباید انتظار داشت همهی راهحلها موفقیتآمیز باشند. شناخت جریانهای ارزشی موجود در اجتماع به عنوان قواعد حاکم بر سیستم برای سیاستگذاری بسیار کلیدی است. نباید جامعه یک موجود صلب دستورپذیر فرض شود که غالباً این کار انجام میشود. وقتی سیاست این باشد که ۱۰ هزار جلد کتاب فاخر برای قشر دانشجو تولید شود، این یعنی قشر دانشجو یک چیز صلب است و آنگونه که حکومت میخواهد باید باشد. یک سایت که از طرف حاکمیت ایجاد شده، ۹۰ درصد کاربران آن بین ساعات ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر از آن بازدید میکنند، هیچ کس حاضر نیست وقت خود را صرف بازدید از آن کند. به خاطر مأموریت اداری از آن دیدن میکنند. “گاج” و “قلمچی” که در آمورزش به یک سیاستگذار تبدیل شدهاند، با مردم تعامل میکنند، حکومت هم میتواند با مردم همینگونه رفتار کند با قدرت بیشتر و با اهرمهایی که آنها ندارند، یک سری اهرمها را باید شناخت، این اهرمها شناخته نشدهاند، اگر هم شناختهشده باشند، استفاده نشدهاند. هر چه سند نوشته شده است، این اهرمها در آن نادیده گرفته شدهاند. دولت خیلی از بخشهای خود را هم به رسمیت نمیشناسد. سند برای هماهنگ کردن دستگاههای دولتی با هم نوشته میشود. سازمانهای بالاتر، مجموعه سازمانهای پاییندستی خود را مجبور به همکاری با هم میکند. گمرک، “ایران کد” را به رسمیت نمیشناسد، چون غیر از کار زیاد و ضرر برای گمرک چیزی ندارد. دولت در سیاستگذاری اجزای خود را به رسمیت نمیشناسد، اجزای خود را گوش به فرمان فرض میکند. وقتی رفتارها از بالا اینگونه باشد، از پایین هم رفتارها تغییر میکند. وقتی از بالا با جامعه و زیرمجموعه اینگونه رفتار شود، جریان اطلاعات هم خراب میشود، اطلاعات ناقص به بالا میرسد. پاییندستی آنگونه که بالادستی داده میخواهد به او داده میدهد. در علم و فناوری، گفته میشود سرعت پیشرفت علمی در ایران ۱۱ برابر متوسط جهانی است این یک شوخی است. افراد یاد گرفتهاند که اگر بخواهند رشد کنند، باید مقالهی ISI بدهند، مقالهی ISI هم چارچوب دارد، متوسط ارجاعات مقالاتی که نوشته میشود را باید بررسی کرد. در ریاضیات در ۱۰ سال گذشته کمتر از ۱۰ مقاله تراز اول (از نظر ارزش علمی در دنیا) در ایران منتشر شده است. دروغهای بزرگی در این زمینه در چند سال گذشته رواج پیدا کرده است. صد سال از وقتی چهرهها در علم تغییرات را ایجاد میکردند، گذشته است، امروزه به جای افراد موسسات بزرگ هستند که تغییرات بزرگ را در علم ایجاد میکنند. دانشگاه سمنان توان این را ندارد که یک خروجی ایجاد کند که بتواند علم را متحول کند (آنچه در اخبار گفته شده بود که استاد دانشگاه سمنان توانسته علم را متحول کند) بحث در مورد موسسات و دانشگاهها و تغییر دنیا میتواند جالب باشد. اینکه چرا در فیزیک دیگر “انیشتینی” ظهور نمیکند، اما یک موسسه وجود دارد که چند سال اخیر نوبل فیزیک را استادان این موسسه میگیرند. دانشمندان به صورت تکی نوبل نمیگیرند، جایزهی نوبل به چند نفر داده میشود، موسسات بزرگ جای افراد بزرگ را گرفتهاند.
شروع بحث این بود که حاکمیت چگونه میتواند با استفاده از مکانیسمها و پتانسیلهای موجود در جامعه، آن را مدیریت کند؟ خلاصهی بحث این است که یک سری حلقهها در جامعه وجود دارد، یک سری افراد یا قشرها هستند که میتوانند بر روی افراد و قشرهای دیگر اثرگذار باشند که باید کشف شوند و به جای آنکه روی نقطهی نهایی کار فشار وارد شود، باید در موثرترین و کمهزینهترین قسمتها ضربه وارد شود. از راهکارهای غیرکلاسیک غیرمتمرکز باید استفاده نمود. تمام بحث این جلسه برای این بود که جنس این حلقهها چیست و چگونه میشود وارد شد. چون خیلی از این چیزها موردی باید بررسی شود.
جمعبندی: اهرمهایی که حاکمیت در اختیار دارند، مطرح شدند، مثل سیستمهای اعتباردهی و اعتبارسنجی، سازمانهای مردمنهاد، وامدار کردن افراد و … . اما در مواردی نیازی نیست که حاکمیت کاری انجام دهد و کافی است از یک سری اتفاقات در جامعه میافتد، بهرهبرداری کند. با کمترین هزینه و فشار و سرمایهگذاری. خیلی از مفاهیم و ایدههایی که در بحث بیزینس وجود دارد، میتواند به سیاستگذاری کمک کند. یک بنگاه بزرگ اقتصادی وقتی میخواهد بیزینس کند، ابتدا مشتری خودش را میشناسد، بعد به روشهای رسیدن به فروش بیشتر فکر میکند. “قلمچی” خودآموز خود را در یک برنامه تبلیغ میکند، دانشآموز، والدین را مجبور میکند که این کتاب را بخرند. نمونهی حکومتی این مسأله، “همیار پلیس” بود که کودکان والدین را محبور به رعایت قوانین میکردند، یک افتخار برای کودکانی که پلیس شدهاند، محسوب میشد. این تجربه چرا نمیتواند در مورد نماز جمعه اجرا شود یا در مورد کتاب خواندن، کودکان بتوانند والدین را مجبور به کتاب خواندن کنند. حاکمیت میتواند از اینها ایده بگیرد، از این قواعد بازی برای توسعه و پیشرفت خود استفاده کند. میتوان از نیروهای مخالف نظام در جهت عکس آن استفاده کرد، همانگونه که طرف مقابل از نیروهای مذهبی میتواند در جهت تضعیف حکومت استفاده کند. آنچه غرب با کشورهای اسلامی میکند؛ انگیزههای الهی و خدایی مسلمانان را مقابل هم قرار داده است، چون نمیتواند با انگیزههای مادی با سیستمهای اعتقادی مقابله کند. اعتقادات را تشدید کرد، اما مقابل هم قرار داد. البته طرح این روشها به معنی درست بودن آنها نیست، روشهای مختلف آنالیز میشوند، جاهایی خط قرمزهایی وجود دارد که نمیتوان از این روشها استفاده کرد، اما توجه نکردن و به رسمیت نشناختن و کور کردن هم کار درستی نیست.