اما در پست‌های قبل در مورد هوش حافظه و توانمندی‌های ذهنی و اینکه ماهیتشون چیست و چگونه رشد می‌کنند و چگونه می‌شه رشدشون داد چیزهایی نوشتم. شاید از ترکیب و کنار هم گذاشتن این مطالب و البته خلاصه کردن مواردی که در اون‌ها گفته بودم بشه نکات زیر رو بیان کرد.

 – هوش هرچند قابل رشد و تربیت است اما به مسائل وراثتی نیز بستگی دارد و بخش مهمی از آن ژنتیکی است. به عبارتی بخشی از هوش یا توان ذهنی جزء ویژگی‌های ذاتی بچه است و لذا شناخت این ظرفیت و توان و هوش در فهم مسیر رشد کودک بسیار مهم است. روش فهم این توان نیز دقت در همان حرکات و رفتارها و عکس‌العمل‌های بچه در ماه‌ها و سال‌های اول زندگی است. البته این به معنی رشد و تربیت ناپذیری هوش و استعداد نیست. هوش و توان ذهنی خصوصا در دوران کودکی قابل رشد و پرورش و تربیت است و دوران کودکی دوران طلایی تمرینات و برنامه‌‌‎هایی است که منجر به رشد ذهنی فرد می‌‎شود.

 – هوش در میزان فهم و آینده بچه مؤثر است و این نیست که بگوییم موفقیت صرفا عامل تلاش و پشت کار است. اما اینکه فقط هوش عامل موفقیت است این کاملا نادرست است. به عبارتی افرادی که توان و قدرت ذهنی بیشتر و هوش بالاتری دارند زمینه‎‌های موفقیت برای آنها بیشتر فراهم است اما این به آن معنی نیست که راه برای موفقیت افراد ضعیف‎‌تر بسته است. آنها نیز با تلاش و پشتکار بیشتر می‌‎توانند حتی از افراد باهوش موفق‎‌تر شوند. تجربه و حس من اینطور می‌گوید که لااقل در کشور ما افراد با هوش و استعداد متوسط از نظر شاخص‌های معمول موفقیت، موفق‎‌تر از افراد تیزهوش هستند (البته به طور متوسط) حالا این به دلیل عدم توانایی افراد باهوش در استفاده از این توان است یا به عوامل خارجی مثل نظام آموزش و پرورش یا سایر نظامات اجتماعی ما بر می‌‎گردد موضوعی است که باید صاحبنظران در مورد آن نظر دهند. آنچه مهم است این است که هوش بدون تلاش و پشتکار عامل موفقیت نیست و والدین توجه کنند کودکشان در هر سطحی از هوش و استعداد هست، باید تلاش و پشتکار را در او تقویت کنند. البته این به معنی فشار زیاد آوردن و خسته کردن بچه نیست.

 – ویژگی‌های ذهن‌ها و توانایی‌های آنها متفاوت است و این تفاوت‌ها باید در روش‌‌های آموزش و پرورش ذهن بچه‎‌ها مورد توجه قرار بگیرد. به عبارتی نمی‌توان نسخه واحدی برای همه بچه‎‌ها نوشت. هرچند فعالیت‌ها و کارهایی وجود دارد که برای تقویت همه یا اغلب ذهن‌ها مفید و مناسب است. پس با توجه به اینکه ظرفیت‌‏‎ها متفاوت است، برای هر ذهنی باید متناسب با ظرفیت آن، فعالیت و کار تعریف کرد. کار اضافه بر ظرفیت موجب خستگی و دلزدگی کودکان می‌‎شود. ضمنا نوع استعداد در کودکان نیز متنوع است. یکی مهارت‌های حرکتی ویژه‌‎ای دارد، یکی مهارت کلامی خاصی دارد و یکی مهارت هنری. این‌ها را باید شناخت و در مسیر درست هدایت کرد. البته شاید در سه سال اول همان تمرینات عمومی که بیشتر مبتنی بر تمرینات حرکتی، تعادلی، شناختی و کلامی است برای همه بچه‌‎‌ها مفید و قابل استفاده باشد و از این سن به بعد است که تفاوت‌ها کم و بیش مشخص می‌‎شود و می‌‎توان تمرینات خاصی را برای بچه‌‎ها درنظر گرفت.

 – علاوه بر شناخت استعدادها و توانمندی‌های بچه‌‎ها باید ضعف‌هایشان را هم شناخت. در بسیاری موارد همین ضعف‌ها باعث عدم رشد توانمندی‌ها و استعدادها می‌‎شود. به عنوان مثال کم‌رویی، عدم توانایی تمرکز، بی‎‌نظمی و حتی ضعف‌های جسمی می‌‎تواند باعث عدم توانایی بچه در استفاده از استعدادها و قابلیت‌های ذهنیش شود.

 – تقویت ذهن لزوما از طریق آموزش و درس و کلاس نیست. بسیاری از فعالیت‌‌های جسمی و حرکتی در تقویت ذهن و توانایی‌های ذهنی و پرورش هوش مؤثرند. این موضوع خصوصا در سنین پایین بسیار اهمیت دارد. تا آنجا که می‌‎توان رشد حرکتی و مهارت‌های دستی را نشانه‌‎ای از هوش در بچه‌‎های کوچک دانست. بنابراین توصیه جدی به والدین این است که قبل از سنین دبستان بچه را با کلاس و دوره‌‎های آموزشی مختلف خسته نکنند. یادگیری‌ها خصوصا در سنین قبل از دبستان باید بیشتر مبتنی بر تجربه یا به صورت شناختی باشد. روش‌‌های آموزشی کلاسیک در این سنین خیلی مناسب نیست.

 – نباید جلوی یادگیری بچه در سنین پایین را گرفت. یعنی اگر بچه به صورت طبیعی و در محیط زندگی چیزهایی را یاد می‌گیرد، نه تنها نباید مانع آن شد بلکه باید مورد تشویق قرار گیرد. اما مجبور کردن کودکان به یاد گرفتن مطالب و مهارت‌ها قبل از موعد آن، نه تنها مفید نیست، بلکه می‌‎تواند به ذهن و روحیه و انگیزه کودک لطمه بزند. مثلا اگر کودکی به صورت طبیعی علاقه خاصی به خواندن و نوشتن نشان می‌‎دهد و به صورت طبیعی چیزهایی را یاد می‌‌گیرد و می‌‌خواند و می‌‌نویسد باید او را تشویق کرد و بسترهای یادگیری (نه کلاس فرستادن) را برای او فراهم کرد. اما اصرار بر یادگیری خواندن و نوشتن قبل از سن مدرسه اصلا مناسب نیست و یاد گرفتن الفبا و کلمات نیز لزوما نشان‌دهنده هوش سرشار کودک نیست.

– حافظه یکی از مهمترین قابلیت‌های ذهنی است و نیازمند توجه، رشد و تقویت است. تقویت حافظه و حفظ کردن بسیار خوب است اما منحصر کردن یادگیری به حفظیات و حفظ کردن مطالب بدون فهم و درک آنها اصلا خوب نیست. متأسفانه آنچه در تبلیغات و مؤسسات آموزشی کودکان به چشم می‌‎خورد استفاده از تکنیک‌هایی برای حفظ کردن بچه‌‎هاست. در حقیقت می‌‎توان گفت اغلب این مؤسسات بیشتر به دنبال راضی کردن والدین (برای پرداخت هزینه) هستند تا رشد ذهنی، خلاقیت و حافظه کودکان. چراکه شرطی کردن بچه هرچند ممکن است خروجی‌های کوتاه‌مدتی داشته باشد و حتی ممکن است موجب تقویت حافظه نیز بشود، اما معمولا باعث ضعیف شدن خلاقیت و قالب گرفتن ذهن کودکان و مهمتر از آن عدم تلاش کودک برای فهم مفاهیم موجود در مطالبی که حفظ می‎‌کند خواهد شد.

 – روش‌های معمول اغلب بچه‎‌ها را وابسته به آموزش می‌‎کنند تا جایی که بچه به موجودی تبدیل خواهد شد وابسته که باورش این است که بدون معلم و کلاس و کتاب و جزوات کمک آموزشی قادر به یاد گرفتن هیچ مطلب و مفهومی نیست. این اتفاقی است که متأسفانه دامن‌گیر اغلب کودکان و نوجوانان ما شده است! والدین سعی کنند به جای یاد دادن به بچه‌‎ها بسترهای یاد گرفتن، آزمون و خطا کردن و شاخت را برای آن‌ها فراهم کنند.

 – مهمتر از یادگیری، یاد گرفتن عمل به چیزهایی است که کودک یاد گرفته است. بچه باید بفهمد که عمل کردن به آنچه می‌‎داند، مهم است نه صرفا بلد بودن آن. این هم در تربیت بچه مؤثر است هم یادگیری او را سرعت و عمق خواهد بخشید. چون بچه هم می‌‎فهمد چه چیزهایی در عمل به درد او می‌خورد هم در عمل کردن به آنچه یاد گرفته چیزهای جدیدی یاد می‌گیرد. ضمن اینکه سنت خدا هم بر این است که کسی که به دانسته‎‌هایش عمل کند نادانسته‌‎‌هایش را به او یاد بدهد. این کار هم از بچگی باید اتفاق بیفتد، وقتی که حجم دانسته‎‌ها اینقدر زیاد نیست که نشود به آنها عمل کرد. ما کودک را پر می‌‎کنیم از دانش (معمولا بی‌‎مصرف) که فرضا اگر به کار هم بیاید حالا بعد از ۲۰ سال که فرد می‌‌خواهد به این همه دانشی به کار نرفته عمل کند با مشکل مواجه می‌‎شود و شاید اصلا نشدنی باشد. این مسأله اینقدر جدی است که مثلا در کار ما، فارغ‌التحصیلان دانشگاه (حتی بهترین دانشگاه‎‌ها) را به عنوان افرادی که چیزی بلد نیستند، می‌‎بینند و ورود آنها به کار تازه اول فرایند آموزش آنهاست. البته کسانی که خودشان مستقل از نظام آموزشی فعالیت‌هایی انجام داده‎‌اند، استثنا هستند.

 – IQ، گیرایی و توان ذهنی در فهم و درک مؤثر است اما همه درک و فهم به این‌ها وابسته نیست و معرفت و حکمت مستقل از این‌ها است. آنچه شاید بتوان آن را عمق فهم یا بصیرت نامید، هرچند متأثر از توان ذهنی افراد نیز هست، اما عوامل مهمتر و جدی‌‎تری در آن مؤثر است. چه بسیار افراد باهوش و حتی دانشمند که به اصطلاح ما کوتاه‌‎فکرند. فهم عمیق و معرفت پیدا کردن به حقیقت نیازمند پایه‎‌هایی غیر از هوش و حافظه است. در یک جمله باید بستری آماده و جایگاهی آرام برای علم و معرفت در وجود کودک درست کرد که متأسفانه خیلی از رفتارها و حتی کارهای آموزشی ما به این زمینه و بستر صدمه می‌‎زند!