در گذشته زندگی نکن! این جمله و جملاتی شبیه این را در بسیاری توصیههای روانشناسی، موفقیت، کسبوکار و حوزههای رشد و امثال آن میشود پیدا کرد. با یک جستجوی ساده در اینترنت میلیونها نتیجه در مورد این جمله پیدا میشود که پُر است از توصیهها و روشهای مختلفی که به شما کمک میکند گذشته را فراموش کنید و از دام آن خلاص شوید. یکی از مهمترین توصیههایی که در این مطالب با ادبیات و زبانهای مختلف گفته میشود و تکنیکها و راهکارهای زیادی برای آن ارائه شده است، تمرکز بر آینده به جای ماندن در گذشته است. بگذارید آخرش را اول بگویم! تمرکز بر آینده هم اگر خطرناکتر از ماندن در گذشته نباشد، کمخطرتر نیست. همانطور که خیلی افراد در گذشته ماندهاند، خیلیها هم در گذشتهی آینده زندگی میکنند. یعنی امروزشان گذشته آیندهای است که در ذهنشان است و هنوز نیامده و بدتر اینکه معلوم هم نیست اصلا بیاید! به عبارتی، باز وضع آنها که در گذشته ماندهاند از جهاتی بهتر است؛ چون بر یا در چیزی ماندهاند و تمرکز دارند که واقعا وجود داشته و حقیقت و واقعیتی بوده است. اما اغلب آنها که در آینده سیر میکنند بر یک تصویر موهومی متمرکزند و تلاش میکنند به آن برسند و همیشه خود را در گذشته آن تصویر فرض میکنند و مدام مسیر رسیدن به آن تصویر را مرور میکنند.
هم آنها که در گذشته ماندهاند و هم آنها که در آینده سیر میکنند مشکلشان اینجا است که ذهنشان با خودشان در یک جا نیست، فکر با واقعیت همراه نیست، ذهن در یک زمان زندگی میکند و خودشان در زمانی دیگر. این میشود که نمیتوانند واقعیتها را درست ببینند، نمیتوانند درست تصمیم بگیرند و نمیتوانند بهترین استفاده را از ظرفیتها و فرصتهای زندگی در همان زمان خودش ببرند. از یک جهت وضع در گذشته ماندهها بهتر است؛ آنها را گذشتهشان مدیریت میکند اما آنها که در گذشتهی آینده زندگی میکنند را کسانی مدیریت میکنند که تصویر آینده را برایشان میسازند. از یک زاویه دیگر میشود اینطور گفت اگر خواستی افرادی که ذهنشان در آینده است را مدیریت کنی یک تصویر جذاب (ولو موهومی) از آینده برایشان بساز تا به سمتی که میخواهی حرکت کنند. و اشتباه استراتژیکشان هم این است که معمولا امروز یک نفر را به عنوان آینده خودشان انتخاب میکنند و بعد میخواهند امروزشان را مثل گذشته طرف زندگی کنند تا در آینده مثل او شوند! غافل از اینکه حتی اگر موفق به این کار هم بشوند این اتفاق در دوران خودش افتاده و بعید است دوباره بیفتد. به عبارتی بسیاری از اینها در گذشته دیگران زندگی میکنند پس باز حبذا آنها که در گذشته خودشان غرقند!
این در آینده بودن مسائل زیادی را برای انسان ایجاد میکند. بگذارید انسانهایی که آینده را در ذهن میپرورانند و برای رسیدن به آن تلاش میکنند را دستهبندی کنیم. یک دسته افراد محتاط و کوتهنظرند که تصویری که میسازند از آنچه میتوانند باشند کمتر است. خب، در خوب نبودن آیندهپردازی این دسته که نیاز به توضیح نیست؛ اینها آنچه را میسازند از آنچه میتوانند به آن برسند پایینتر است پس طبیعتا این نوع نگاه یعنی تصور آینده و چیدن زندگی برای رسیدن به آن حتما توانشان را هدر خواهد داد و ظرفیتهایشان را فاسد خواهد کرد. این را هم بگویم که خیلیها میتوانند خیلی جلوتر از آینده مورد تصورشان بروند چون این آیندهای که میسازند عمدتا وضع خوبی است در مقایسه با چیزی که هستند نه در قیاس با چیزی که میتوانند باشند یا باید میبودند! مسئله اصلی با دسته دوم است یعنی افراد بلندپرواز، خلاق و جسور؛ کسانی تصویر آیندهای که میسازند از آنچه میتوانند باشند جلوتر است. (قبول کنید که احتمال تطابق دقیق تصویر ذهنی آینده با آنچه انسان واقعا میتواند باشد و به آن میرسد به دلایل مختلف مثل عدم شناخت انسان نسبت به خودش و عواملی که بر وضعیت آینده تأثیر میگذارد نزدیک به صفر است و اگر چنین اتفاقی هم بیفتد، باید آن را حاصل تصادفات دانست نه قدرت محاسبه فرد!) اینها هم غالبا به دلیل همان که نکته مثبتشان است به آنچه میسازند و میخواهند نمیرسند. یعنی اساسا فرض این بود که تصویر از ظرفیتشان بالاتر است! پس برای اینها اولش توهم است و آخرش سرخوردگی که نشد آنچه فکر میکردیم. این اگر باعث یأس و دلسردی نشود و انگیزه آدم را نگیرد، سبب تغییر زیاد در مسیر میشود و انسان از این شاخه به آن شاخه میپرد. چیزی که در جوانان آرزومند و متوهم امروزی نمونههایش را زیاد میشود دید! اینکه نوشتم جوانان امروزی هم خدای نکرده توهین حساب نکنید به نسل جوان! تا ۲۰۰ – ۳۰۰ سال پیش اساسا تغییری در ساختارهای پایه اتفاق نمیافتاد؛ این بود که یک نفر تخیلش در مورد آینده خیلی هم تخیل نبود، آخرش میشد این داستان کوزه روغن و تخیل تبدیل شدن به یک چوپان با گلهای بزرگ! در عصر صنعت هم هرچند میشد آینده خیلی متفاوتی را تصویر کرد اما معمولا تخیلات یک رابطه معقول خطی با وضعیت فعلی و امکانات داشت، اما در عصر اطلاعات و دوران جدید تغییرات سریع شد و پویایی از تغییر در وضعیت و مقدار پارامترهای پایه به تغییر در خود آنها رسید. لذا توهم، عرصههای جدیدی برای جولان دادن پیدا کرد و تصاویر موهومی متعددی برای آینده قابل تصویر شد. آنقدر که در زندگی برخی از ما وهمیات ارزشمندتر از واقعیات شد. خلاصه اینکه بسیاری به تصویر ذهنیشان نمیرسند که طبیعتا معلوم است که خوب نیست. در نظام آیندهمحور، احتمالا این افرادی که به خواسته خود نمیرسند هم باید حس موفقیت کنند، پس توصیههای رفوکننده شروع میشود. یعنی علمای آیندهمحوری که به داشتن تصویر و هدف بلندپروازانه و غیرواقعبینانه توصیه میکنند هم به این واقفند که اغلب آدمها به تصویرشان نمیرسند لذا برای آنها هم نسخهی پیروز و موفقیت دارند. این متن از یکی از سایتهای همین جماعت است: «آیا احتمال این وجود دارد که شما به هدفی مبارزهطلبانه بپردازید … ولی به آن نرسید؟ صد در صد؛ اما زمانی که شما اهدافی بلندپروازانه برای خود در نظر میگیرید و همهی وجودتان را وقف آن میکنید، برنده هستید و میتوانید صرف نظر از نتیجهی پایانی، سرتان را بالا نگه دارید و خود را پیروز ببینید.» خب اگر قرار است صرف نظر از نتیجه پایانی پیروز شویم از همان اول صرف نظر از نتیجه پایانی زندگی کنیم! اما دسته آخر کسانی هستند که به آنچه ساختهاند میرسند یا حتی از تصویر ذهنیشان بهتر میشوند. برای اینها هم که موفق محسوب میشوند دو حالت وجود دارد؛ اول اینکه وقتی رسیدند انگیزه و اشتیاق را از دست میدهند که به گفته عدهای «عاشق طالب وصال است و وصال قاتل عشق». یعنی وقتی به آنچه میخواستی رسیدی دیگر برای چه میخواهی تلاش کنی؟ حالت دوم هم این است که برای اینکه انگیزه را از دست ندهند دوباره یک آینده دیگر را در نظر بگیرند و برای آن تلاش کنند که قاعدتا این هم میشود دور باطل و باید پرسید آخرش چی!؟
حرف زیاد است و حوصله کم! خلاصه کنم؛ در آینده بودن یا همان در گذشتهی آینده زندگی کردن، اگر بدتر از در گذشته ماندن نباشد بهتر نیست. باید در حال زندگی کرد؛ و نمیشود در حال زندگی کرد مگر «زندگی کردن درست» از «رسیدن به یک چیز در زندگی» مهمتر شود. آنوقت است که آدم میتواند در حال و بر اساس قواعد درست زندگی کند. سؤال: تکلیف هدفگذاری و برنامهریزی چه میشود؟ اولا هدف لزوما از جنس نقطه نیست و از جنس جهت و مسیر است و اینکه در این جهت و مسیر چه به دست میآید فرع ماجرا است. البته که قاعده عالم بر این است که مسیر و جهت درست نتیجه مطلوب خواهد داشت و اگر هم نداشت (که حتما دارد ولو ما نفهمیم) اینجا دیگر میتوانی سرت را بالا بگیری و بگویی اگر به نتیجهای که میخواستم نرسیدم، لااقل درست زندگی کردم. این میشود زندگیِ در حال و زندگیِ روبه جلو! یکی از خوبیهای این زندگی هم این است که اگر اتفاق پیشبینی نشدهای افتاد، همهی تصویری که ساختهای و زندگیات را روی آن بنا کردهای به هم نمیخورد؛ اتفاقی میافتد و قواعدی که باید با آن برخورد کرد فعال میشوند، مستقل از گذشته و مستقل از تصویر آینده. آدم، سرگردان و حیران نمیشود که میخواستم فلان کار را بکنم یا به فلان نقطه برسم؛ حالا که این اتفاق افتاد و برنامه به هم خورد، چه خاکی به سرم کنم!؟ این زندگی اگر آسایش هم نداشت حتما آرامش دارد کما اینکه در آینده بودن اگر آسایش داشته باشد، حتما آرامش نخواهد داشت؛ و آنچه حس خوشبختی و موفقیت را در انسان ایجاد میکند آرامش است نه آسایش.
به این شعر منسوب به علی علیه السلام ختم کنم که:
«ما فات مضی و ما سیأتیک فأین قم، فاغتنم الفرصته بین العدمین.»
[دی ۱۴۰۰]