فرق تحول با رشد در شکستن چارچوب‌ها، قالب‌ها و ساختارها است. موجودی که رشد می‌کند در همان جهت و مسیری که بوده پیشرفت می‌کند و بزرگ می‌شود. اما پدیده‌ای که متحول می‌شود از حالتی به حالت دیگر در می‌آید. آنچه بعد از تحول می‌بینیم با آنچه قبل از آن بوده ماهیتا متفاوت است. وقتی کرم ابریشم برگ توت می‌خورد و بزرگ می‌شود، رشد می‌کند اما وقتی پیله را می‌شکافد و پروانه بیرون می‌آید، متحول شده است. برای انسان‌ هم همینطور است؛ وقتی فقط بزرگ می‌شود و پیشرفت می‌کند رشد کرده است اما وقتی قالب‌ها را می‌شکند، مسیر جدیدی را آغاز می‌کند، پا به عرصه جدیدی می‌گذارد و از مرحله‌ای از حیات به مرحله دیگری پا می‌گذارد، متحول می‌شود. طبیعی است که تحول به نیرو و زحمت بیشتری نیاز دارد و معمولا با درد و سختی همراه است. بیرون آمدن جوجه از تخم و پروانه از پیله و به دنیا آمدن بچه، همه با درد و زحمت همراه است.

اما به پدیده‌های طبیعی که نگاه می‌کنیم دو جور تحول دیده می‌شود. تحول با نیروی بیرونی و تحول با نیروی درونی. تخم مرغ را که با نیروی بیرونی بشکنی یک غذای خوب خواهد بود برای آنکه می‌شکندش؛ پیله پروانه را که انسان‌ها با کشتن موجود زنده آن، سوراخ می‌کنند نخی بسیار خوب از آن حاصل می‌شود؛ قطع کردن درختان، شکار و کشتن حیوانات، پختن دانه‌ها، همه، تحولاتی است از بیرون که هرچند درد و زحمت هم دارد برای چیزی که متحول می‌شود، اما آن را تبدیل می‌کند به حالتی مفید و قابل مصرف برای آنکه متحولش کرده و حالتش را تغییر داده است. همین‌ها اگر از درون پوست بترکانند از آنها یک پدیده زنده با مرتبه‌ای بالاتر از زندگی به‌وجود خواهد آمد. پیله به پروانه، تخم‌مرغ به جوجه و گردو به درخت تبدیل می‌شود و از حیوانات، حیوانی جدید متولد خواهد شد، هرچند همه اینها هم درد دارد و زحمت و خون‌ریزی. اما این تحول، ادامه حیات یک موجود است بر خلاف تحول قبلی که پایان حیات آن است.

این قاعده در بسیاری شئون زندگی ما وجود دارد. اینکه به پدر و مادر می‌گویند قواعد خود را به زور به بچه تحمیل نکنید همین است. بچه‌ای که به زور والدین و معلم و مدرسه یاد می‌گیرد و ساختارهای ذهنی‌اش شکل می‌گیرد به درد والدینش خواهد خورد و معلم و مدرسه و نظامی که این سیستم‌ها را برای او ایجاد کرده است. در عوض کودکی که از درون شکوفا می‌شود و پوست می‌ترکاند، زنده می‌شود و پویا و منشأ تحول هم برای خودش و هم برای خانواده و جامعه‌اش. کشور و جامعه‌ای را که دیگران از بیرون متحول کنند به درد خودشان خواهد خورد؛ حیاتش پایان می‌یابد، اما منبع خوبی برای ارتزاق آنهایی می‌شود که متحولش کرده‌اند. در عوض کشوری که با نیروی خود و از درون متحول شود زنده خواهد شد و رشد خواهد کرد، هر چند این تحول زحمت دارد و درد، تا پوست کهنه و ساختارهای قدیمی بترکد و بشکند و موجود جدید از آن بیرون بیاید. البته که تحولی که دیگران هم به یک موجود تحمیل می‌کنند، هرچند زحمت ندارد اما درد خواهد داشت!

پس ما برای رشد و تحول یک پدیده چه‌کار کنیم؟ بایستیم تا خودش خودش را متحول کند؟ برای بچه، خانواده و جامعه هیچ کاری نکنیم؟ نه تحول از درون هم شرایط دارد. اولا باید موجودات رشد کنند تا بتوانند متحول شوند. اگر شرایط مناسب نباشد، کرم ابریشم هیچ‌وقت به مرحله پیله بستن نخواهد رسید و اگر پیله هم بست و شرایط مناسب نبود در همان پیله خواهد مرد. جوجه هم همینطور است. هیچ تخم مرغی (حتی اگر نطفه داشته باشد و ظرفیت باروری) اگر در شرایط مناسب و دمای مطلوب قرار نگیرد به جوجه تبدیل نخواهد شد. پس فراهم کردن شرایط تحول از بیرون لازم است. دانه را باید کاشت و داشت تا سر برآورد و به گل و درخت تبدیل شود؛ انسان را هم همینطور، باید بذر در ذهن و دلش کاشته شود و به او رسیدگی و از او صیانت شود تا بار دهد و به ثمر نشیند. تحول از بیرون سریع اتفاق می‌افتد؛ در یک لحظه پوست گردو می‌شکند و مغز آن آماده خوردن می‌شود؛ اما تحول از درون تا به ثمر بنشیند صبر می‌خواهد و صبوری؛ چند سال طول می‌کشد تا همان گردو جوانه بزند و درخت شود و به بار بنشیند. در یک روز انتخاب می‌شوید و استخدام می‌شوید و یک نفر یا یک سازمان شما را به خدمت می‌گیرد، اما برای اینکه کارآفرین شوید و آنچه را که خودتان می‌خواهید، بسازید باید بسیار تلاش کنید و صبر داشته باشید.

اما کدام تحول خوب است؟ مهم این نیست که یک پدیده چطور متحول می‌شود؛ مهم این است که در چه جهت و برای چه هدفی متحول می‌شود. اگر موجودی با نیروی بیرونی برای هدف درستی متحول شود هم خوب است؛ قرار نیست همه موجودات از درون متحول شوند؛ قرار نیست همه تخم‌مرغ‌ها جوجه شوند، همه پیله‌ها پروانه و همه انسان‌ها کارآفرین. بیشتر اینها باید به استفاده یک سیستم بیرونی برسند تا از درون متحول شوند و شکوفا. اگر این استفاده برای یک هدف و در یک جهت خوب باشد چرا باید از آن سر باز زد؛ درختی که چوبش به تخته سیاه مدرسه تبدیل می‌شود و میوه‌اش خوراک یک کودک بازیگوش، خیلی خوش‌شانس یا به عبارت بهتر خوش‌عاقبت است؛ انسانی هم که کارمند یک مجموعه مفید و رو به رشد می‌شود و کار مفیدی در آن انجام می‌دهد، خوش‌تقدیر است. پس لزوما آنها که از بیرون متحول می‌شوند پست و بی‌فایده نیستند. آنهایی هم که از درون متحول می‌شوند لزوما خوب نیستند. غده سرطانی که همه بدن را می‌گیرد در حقیقت با نیروی درونی متحول شده و زنده شده و رشد کرده است؛ این تحول و از درون شکوفا شدنِ غده سرطانی، انسان را می‌کشد و تحول و جوانه زدن یک ذهن معیوب و دل مریض جامعه را با مشکل مواجه می‌کند. پس جهت و هدف تحول از نوع آن مهم‌تر است.

برای موجوداتی که انتخابی ندارند، عیبی نیست هر طور که متحول شوند اما ما که حق انتخاب داریم و قدرت تصمیم، باید در نقاط تحول انتخاب کنیم. یا باید خود را به دست یک نیروی بالادستی با هدف و جهتی درست بسپاریم تا درست از ما استفاده شود. یا اگر قدرت تحول، ظرفیت باروری، صبر لازم برای به ثمر نشستن و شرایط محیطی مناسب را در خود می‌بینیم با هدفی بلند و در مسیری درست، ساختارها را بشکنیم و پوست بترکانیم. این ما، هم خودمانیم و هم خانواده و سازمان و جامعه و کشورمان.

آنچه مهم است، این است که باید متحول شویم؛ هر پدیده‌ زنده‌ای که نه با نیروی درونی و نه با نیروی بیرونی متحول نشود، خواهد گندید! گردو اگر نه بروید و نه خورده شود کرم خواهد زد، تخم‌مرغ هم اگر نه پخته شود و نه جوجه، جوری می‌گندد که هیچ‌کس نمی‌تواند به آن نزدیک شود. و همه پدیده‌های زنده همینطورند، پس باید تصمیم گرفت و تن به تحول داد؛ هرچند با درد و زحمت همراه باشد. تحول شرط بقاست!

پی‌نوشت: بعضی تحول‌ها هم هست که هر دوی نیروهای بیرونی و درونی باید جمع شوند تا اتفاق بیفتد و این، تحول‌هایی عظیم را رقم می‌زند؛ تحول‌هایی که نیروهای بیرونی‌اش نیروهایی ماوراء نیروهایی است که ما می‌شناسیم. شهادت از این دست تحول‌هاست که هم باید از درون بجوشد و هم دست قدرت حق، حصار و قالب جسم را بشکند و روح را آزاد کند. این تحول حیاتی می‌آفریند که هم در این عالم جاری است و هم در آن عالم.

[مهر ۹۹]