هفت‌خوان آقازادگی

آتش که روشن می‌شود خشک و تر با هم می‌سوزد. بیچاره فرزندان و بستگان مسئولان در این کشور هم همینطورند. خوب و بدشان با یک چوب رانده می‌شوند. انصافاً خوب هم بین‌شان زیاد پیدا می‌شود اما خوب مثل شربت هیئت است. با حساب من در چهار سال دانشگاه بیشتر از ۱۴۰۰ بار چای و شربت دادیم در هیئت، هیچکس صدایش در نیامد؛ اما یکبار شکرش کم شده بود؛ خیلی‌ها آمدند و توبیخ‌آمیز، مشفقانه، به خاطر امر به معروف و … تذکر دادند. حالا آقازاده‌ها هم همینطورند. اگر صدتا مسئول هم فرزندان و بستگان خوبی داشته باشند، کسی از آنها تقدیر نمی‌کند؛ اما خدا نکند یک نفر پایش بلغزد! البته این را هم باید دانست که درست هم همین است. کسی که در حکومت اسلامی مسئولیت می‌پذیرد، وظیفه دارد جلوی سوء استفاده از موقعیت‌ش را توسط نزدیکان بگیرد. لذا خلاف این موضوع امری غیرطبیعی و حساسیت‌برانگیز است. در این بخش می‌خواهم قدری به طرفداری از آقازاده و سختی کارشان بپردازم که بدانند به همین سادگی هم نیست که آقازاده باشی و سرت را مثل مردم عادی پائین بیندازی و زندگی عادی داشته باشی. در مورد سران مملکت که معلوم است اصلا شرایط زندگی آنها به تبع مسئول نزدیکشان تا حدی با مردم متفاوت می‌شود. اما بحث در مورد آنهایی است که می‌توانند مثل مردم زندگی کنند. این بیچاره‌ها هم مشکلاتی دارند برای خودشان. البته بگذریم از آن عده‌ای که این تهدید را برای خودشان به فرصت بدل کرده‌اند!! مشکل از اینجا شروع می‌شود که در همان سلام و احوالپرسی می‌گویند به‌به آقازاده فلانی یا حین معرفی گویند پسر، برادر، خواهرزاده، نوه‌عموی دکتر فلانی، حاج‌آقا فلانی یا … هستند. از همینجا شروع می‌شود. دیگر خود فرد نیست؛ نسبتش شناخته می‌شود. صحبت‌ها هم عمدتاً حول آقاست نه آقازاده؛ فلانی چطورند، پدر خوبند، حاج‌آقا بهترند الحمدلله، دکتر برگشتند از سفر و … آخر هم به فلانی سلام برسانید و تمام. شما باشید چه احساسی پیدا می‌کنید.

فرض کنید یکی این خوان را گذارند و به سلامت توانست احساس هویت مستقل کند و شروع کرد به تحصیل و کار و زندگی مثل بقیه. حالا اگر موفق شود موفقیت او پای نسبت‌ش نوشته می‌شود و اگر شکست بخورد علت‌ش بی‌عرضه بودن خود اوست. این خوان دوم است فرض کنید طرف به این مسائل هم بی‌توجه بود و سرش را انداخت پائین و کارش را درست انجام داد. خوان سوم شروع می‌شود.

در هر رابطه‌ای، هر پیشنهادی، هر فرصتی باید هزار و یک حساب و کتاب بکند و ببیند که آیا این به خاطر خود اوست یا به خاطر نسبت‌ش. آدم‌های مختلف فرصت‌های گوناگون ممکن است دامی باشند برای استفاده از او با نسبت‌ش. فرض کنید آنقدر هم کیّس بود که از این مرحله هم سالم به درآمد و به کارش ادامه داد.

خوان چهارم جنگ با احساس تکلیف و احساس وظیفه کاذب است. بالاخره هر آدمی، حق‌کشی می‌بیند، ضعیف می‌بیند، نیازمند می‌بیند و نسبت به موضوعی احساس وظیفه می‌کند. حال فرض کنید امکانش را هم داشته باشد که از طریقی غیررسمی کاری انجام دهد. تشخیص اینکه آیا این وظیفه است یا توهم احساس وظیفه، خیلی سخت است و کمتر از آن سالم در می‌آیند. هر اقدامی براساس توهم احساس وظیفه هم یک قدم انحرافی است برای آقازاده.

چالش پنجم پیچیده شدن کارها و مشکلات به خاطر محدودیت عدم استفاده از رابطه است. آقازاده بیچاره باید کلی بگردد که کسی را پیدا کند که او را نشناسد تا بتواند مسئله خود را مثل سایر مردم حل کند. چرا؟ چون وقتی به کسی که او را می‌شناسد، می‌گوید، طرف می‌خواهد به صورت کاملاً داوطلبانه! مشکل آقازاده را حل نماید و این خود می‌شود مشکلی روی مشکل برای آن آقازاده بیچاره‌ای که نخواهد از ارتباط‌ش استفاده کند.

ششمین چالش، عدم استفاده از موقعیت به خاطر وسواس و ملاحظه بیش از حد است؛ در جاهایی که باید استفاده کرد. فهم این موضوع خیلی سخت است. این مشکل و مشکل چهارم دو سوی یک سکه است افراط و تفریط در این مسئله فراوان مشاهده می‌شود. برخی آقازاده‌‎های زیاد از حد سالم، از این در بام می‌افتند و تقوای گریز را پیش می‌گیرند و اما خوان هفتم که کمتر دیده شده که کسی از آن گذشته باشد، استفاده سایرین بدون اطلاع خود او از نسبت‌ش است.

هر چند این برای همه آقازاده‌ها ممکن است پیش نیاید؛ اما چه می‌توان کرد وقتی می‌گویند فلانی آمد و گفت من نسبتی با آقازاده‌ای دارم و کاری کرد یا امتیازی گرفت. این معضل علاج نمی‌شود؛ مگر با اصلاح این آقازاده‌زدگی جامعه که قبلاً راجع به آن نوشتم.

این هفت خوان تازه خوانهای بیرونی بود برای یک آقازاده و صد خوان درونی هست برای او که خودپسندی، غرور، کبر و ریا، فخرفروشی و هزار رذیله دیگر را شامل می‌شود. حقیقتاً گذر از این خوان‌ها نیز شیرخدا می‌خواهد و رستم دستان (البته این دومی را به خاطر شاعر و جور درآمدن قافیه آوردم)

خلاصه پس چنان که همه می‌گویند آقازاده‌ها باید و فلان باشند و سلامت زندگی کنند و مثل مردم باشند، ساده نیست و ای بسا همین مردم در جایگاه چنین افرادی بسیار بدتر عمل کنند. پس آقازادگی را هم می‌توان یکی از امتحان‌های سخت خداوند به حساب آورد که باید به خودش توکل کنند تا سربلند از آن بیرون آیند.

اما مطلب آخر این بخش هم در مورد کارکردهای مثبت یک آقازاده است.

آقازاده‌ها چنان که اغلب عوام تصور می‌کنند مشکل‌زا نیستند بعضا خاصیت‌هایی دارند که هیچ ما‌به‌ازایی برای آنها نیست. امکان شکستن بعضی حلقات بسته مسئولین و وارد کردن افرادی از خارج این حلقه به سیستم، آوردن اطلاعات مستقیم از سطح جامعه برای مسئولین، ارزیابی افراد دور و بر آقایان و مسئولان، نگاه از بیرون به ارتباطات غیررسمی یک مسئول و در نهایت یک شاخص خوب برای سنجش میزان پخته شدن تدریجی مسئولان، از خاصیت‌های یک آقازاده است که خوان‌های گفته شده را به سلامت گذرانده باشد.

لذا آنها که با مسئولی که این امکانات برایشان فراهم است، نسبتی دارند می‌توانند از خودِ سیستم آقازادگی، علیه خودش استفاده کنند که اگر سیستمی از درون پوست ترکاند زنده‌تر و پویاتر می‌شود؛ ولی اگر به دلیل عملکرد بد از بیرون آن را ترکاندند، خواهد مرد و مرگ آقازاده‌ها با مرگ آقایان همراه خواهد بود. در این یک خطر برای نظام است.

دوست دارید چه کاره شوید؟

گاهی وقت‌ها آدم یاد بچگی‌هایش می‌کند؛ «دوست دارید چه کاره شوید؟» این موضوع انشا شاید معروفترین موضوع انشا باشد. همه حداقل ۲-۳ انشا با این موضوع نوشته‌اند. دوران خوبی بود. یکی نوشته بود، دکتر، یکی مهندس یکی معلم و خلاصه هرکس چیزی نوشته بود. بگذریم که این انشاها و آرزوها کمتر تأثیری در آینده‌ی بچه‌ها داشت.

اما آدم وقتی بعد از اینکه مشغول به کار شد به این موضوع فکر می‌کند، کلاً نگاهش متفاوت می‌شود از زمان کودکی و آرزوهای آن زمان. کاش می‌شد این موضوع را به آدم‌های ۳۰-۴۰ ساله هم داد شاید نتایجش جالب‌تر می‌شد از انشای بچه‌ها.

این دفعه که این موضوع به ذهنم رسید دیدم خیلی کلی است یک جمله توضیحی هم به آن اضافه کردم تا موضوع جزئی‌تر شود و بهتر بتوان در مورد آن نوشت؛ اینطور شد: «دوست دارید چه کاره شودید؟ یک آدم مهم در یک سازمان و مجموعه‌ی معمولی یا یک آدم سطح پائین در یک نهاد سطح بالا؟». و این بود که موضوع ربط پیدا کرد به موضوع رابطه و رانت و آقازاده‌ها و خلاصه یک جوری به این مباحث وارد شد. انشایم را با یک خاطره آغاز می‌کنم ! روزی در یکی از ورودی‌های دفتر رهبری منتظر هماهنگی بودم تا وارد شوم. دادستان وقت کل کشور داشتند خارج می‌شدند. یکی از پاسدارهایی که وظیفه‌ی حفاظت و بازرسی را بر عهده داشت جلوی ایشان را گرفت و پرسید حاج آقا از آن مطلبی که خدمت‌تان عرض کردیم چه خبر؟ حاج‌آقا هم فرمودند: «گفتم که پیگیری کنند (قریب به مضمون)» و پاسدار نامه‌ای به دادستان داد و التماس دعایی گفت. موضوع تمام شد. به فکر فرو رفتم و از خودم پرسیدم اگر مثلاً رئیس یک سازمان بزرگ یک پژوهشگر معتبر، یک رئیس دانشگاه یا رئیس یک شرکت خصوصی اگر می‌خواست دادستان کل کشور را ببیند و مطلبی به عرض ایشان برساند چقدر به زحمت می‌افتاد. بعد از آن بیشتر دقت کردم چقدر قوی می‌شود یک منشی، یک تلفن‌چی، یک نیروی خدماتی، یک آشپزخانه و یک فرد معمولی اگر در یک جای مهم باشد. گاهاً هم‌صحبت می‌شود با سطوح عالیه کشور؛ گاهاً هم صمیمی‌تر می‌شود و با آنها پسرخاله می‌شود. و آنقدر مهم می‌شود که دکتر و مهندس و رئیس و وزیر و وکیل به ایشان توسل می‌جوید برای رسیدن به آن جایگاه عالیه. این است که باید تلاش کرد کاری در یک جای مهم دست و پا کرد. حالا هرکس در هر جایی که دستش برسد به همه امکانات آن مسلط خواهد شد. مهم نیست رتبه چه باشد. در وزارت علوم با سیکل هم که وارد شوی و شأنت آبدارچی هم که باشد با PHD بازنشست می‌شوی. در شهرداری که باشی ولو نیروی خدماتی و نامه‌بر، مشکل عوارض و آرم ترافیک و تراکم و … را می‌توانی حل کنی. در وزارت نفت که باشی ولو اینکه دربان، می‌توانی هر آنچه می‌خواهی از پیمانکار طلب کنی. در آموزش و پرورش که باشی (البته وضع معلم بیچاره فرق می‌کند) ولو با دستگاه کپی نامه‌های وزیر را تکثیر کنی، می‌توانی هر بچه‌ای را در هر مدرسه‌ای ثبت نام کنی. به دفتر رئیس جمهور که راه پیدا کنی دستت به خیلی جاها خواهد رسید ولو اینکه چایی ببری برای کارمندان نهاد ریاست جمهوری. به قوه قضائیه که راه پیدا می‌کنی در حل و فصل مسائل قضایی و حقوقی مجرب می‌شوی. و به رهبری و دفتر ایشان که راه یابی تقریباً همه مسائل برایت قابل حل است؛ مگر در بخش خصوصی؛ آنهم در بعضی موارد خاص. پس بهتر است آبدارچی وزیر باشی تا رئیس اداره او در شهرستان. حالا فهمیدم که یکی از دوستانمان که در یک دفتر پژوهشی کار می‌کند و کار آرامی دارد و جای خوبی، چرا اینقدر اصرار دارد در خدمات نهاد ریاست جمهوری استخدام شود و دیگری چرا اینقدر واسطه می‌آورد که در دفتر رهبری مشغول شود.

به نظرم این یک قاعده‌ی کلی است در کشور ما که پائین‌ترین سطح در یک جای مهم و سطح بالا کارآتر و با نفوذتر است تا بالاترین جایگاه در سطح بعد. این نکته شاید علّت اهمیت آقازاده‌ها را هم مشخص کند. یعنی هرکس مرتبط است با مسئولی به اندازه‌ی خود او کار از دستش برمی‌آید. حالا این ارتباط پدر- فرزندی باشد، رئیس- کارمندی باشد یا هر رابطه دیگری، نکته کلیدی اینکه فساد هم از همین سطح پائین با نفوذ و کارایی بالا به سیستم‌ها وارد می‌شود. کمتر اتفاق می‌افتد فساد را یک وزیری، وکیلی، مسئولمسئولی خود آغاز کند. از اعتبار ایشان استفاده می‌شود و کانال‌های غیرقانونی زده می‌شود و فساد آغاز می‌شود. کم‌کم سیستم فاسد می‌شود و خود آقای مسئول نیز در این سیستم فاسد هضم می‌گردد و حتی فاسد می‌شود. به همین دلیل است که اغلب آدم‌های فرصت‌طلب با لایه‌های مرتبط و پائین سیستم‌ها و سازمان‌های کشور ارتباط می‌گیرند و به قول معروف پارتی دست و پا می‌کنند. چون از منظر اختیارات و کارراه‌اندازی فرق چندانی با آن آقای مسئول سطح بالا ندارد. این همه هم حساسیت رویش نیست. ملاحظات آقای مدیر را هم ندارد. دست و پایش هم بسته نیست. به نظر حل این مسئله مقدم بر حل مسئله آقازاده‌ها است یعنی اگر این موضوع حل شد که هر کس در هر نهاد و جایگاهی به اندازه سطح و رده خود اختیارات و نفوذ داشت، می‌توان امیدوار بود که آقازاده‌ها و آقازاده‌دوست‌ها را هم بتوان اصلاح نمود. البته آقازاده‌ها و کارکنان یک مسئول معمولاً با هم حلقه تشدید تشکیل می‌دهند. یعنی کارمندان که به هر طریق در دل محبوب رهی می‌جویند، توجه ویژه به بستگان ایشان دارند و بستگان هم که عرض حاجت به کارمندان و کارکنان آقای رئیس را کم هزینه‌تر می‌دانند، ایشان را دور زده و از طریق خدم و حشم‌شان، مسائل را حل می‌کنند؛ لکن همانطور که گفته شد به نظر می‌رسد شکستن این حلقه‌ی معیوب از طریق کنترل کارکنان و اختیارات آنها میسر باشد.

و چند توصیه ساده برای حل این موضوع:

  • ارتباطات اعضای سازمان، اداره، دفتر و مجموعه خودتان را با مراجعان‌تان – خصوصاً مراجعان سطح بالا – مدیریت و کنترل کنید. داشتن یک اتاق انتظار مخصوص که امکان ارتباط مهمانان با اعضای سازمان و دفتر در آن نباشد ضروری است.
  • چیدمان دفتر شما در شکل‌گیری و انحراف این ارتباطات بسیار مهم است ضرورتی ندارد یک نفر برای اینکه به شما برسد، مجبور باشد با ۹۷ نفر دیگر سلام علیک گرم کند و در ۱۷ ایستگاه برای عرضه‌ی حاجت متوقف شود.
  • کارکنان و کارمندانتان را از صمیمی شدن و ارتباطات دوستانه و غیررسمی با دیگران بر حذر دارید.
  • کشتن گربه دم حجله در مواقعی که کاری بدون اطلاع شما از طریق زیردستانتان حل شده یا هنگامی که از اعتبار شما برای حل مسئله‌ای خرج شده، می‌تواند عامل بازدارنده‌ای در توسعه‌ی این سیستم‌های غیررسمی باشد.
  • افزایش حجم مجموعه در این زمینه بسیار مضر است سعی کنید کارهای ستادی را از طریق بیرون از سازمان و دفتر خود و به صورت توزیع شده انجام دهید. یکی از علت‌های رشد این سیستم‌ها در کشور ما نگاه تمرکز‌گرایانه و امنیتی در مدیریت‌هاست. این بود انشای من.

آقازادگان ناگهانی

یکی از دوستان رفته بود یک نمایشگاه صنعتی. می‌گفت مشغول صحبت با یک ایتالیایی بودم که یک نفر از در وارد شد. همه غرفه‌داران و خیلی از بازدیدکننده‌ها دورش جمع شدند. گویا این شخص ایتالیایی از کسی که وارد شده بود پرسیده بوده و دوست ما به او گفته بوده که معاون فلان وزیر است. در جواب هم شنیده بود معلوم است مملکت بی‌قانونی دارید و کارها از طریق آدمها حل می‌شود؛ نه روال قانونی. این داستان را بهانه کردم برای ورود به بحث تأثیر جامعه در تولید و رشد آقازاده‌ها.

اساساً جامعه ما جامعه آقازاده‌پروری است. یعنی در طی نسلها یاد گرفته‌ایم و باورمان شده که یک سری افراد خاص هستند و باید به آنها احترام ویژه گذاشت و فهمیده‌ایم که راه حل مسائل به دست عده‌ای است که به ارکان قدرت وصل هستند. این مسئله باعث شده جامعه ما به یک سیستم آقازاده‌پرور تبدیل شود. مثلاً دانش‌آموزی در مدرسه است که هیچکس به او محل نمی‌گذارد؛ دست بر قضا می‌زند و پدرش کاندیدا می‌شود و رأی می‌آورد. از فردا این بچه می‌شود نور چشم مدیر و معلم و اولیای هم‌کلاس‌ها. البته اگر در سالهای آخر دبیرستان یا در دانشگاه باشد که هم‌کلاس‌ها و هم دوره‌ها هم فهم می‌کنند گره‌گشایی این آقازاده را و  نور چشم آنها هم می‌شود.

برای ادامه بحث لازم است یک تقسیم‌بندی روی آقازاده‌ها انجام دهیم. دسته اول آقازاده‌های مادرزاد هستند؛ یعنی از بدو تولد متصل بوده‌اند به ارکان قدرت و به همین دلیل از همان چندماهگی در دوست و فامیل مورد توجه ویژه بوده‌اند. دسته دوم را می‌توان آقازاده‌های ناگهانی خواند؛ یعنی کسانی که بواسطه پست گرفتن یکی از آشنایان درجه یک به مقام آقازادگی مفتخر می‌شوند یا بواسطه برقراری یک رابطه‌ سببی متصل می‌شود به یک مسئولی و می‌شود آقازاده.

در قسم اول ارتباطات از همان اول متناسب با میزان آقازادگی اتفاق می‌افتد؛ یعنی از همان ابتدا افرادی دور آقازاده جمع می‌شوند و او را بزرگ می‌کنند و بچه‌های‌شان هم با هم، هم‌بازی می‌شوند. عمدتاً اینها جمع آقازادگی دارند و کمتر حس می‌کنند این توجه را. البته در دوران نوجوانی و جوانی کم‌کم شکل توجهات متفاوت می‌شود که بعداً در مورد آن صحبت خواهیم کرد.

اما آقازاده‌های ناگهانی یا در زمان کودکی و قبل از ۱۴-۱۵ سالگی آقازاده می‌شوند که فرصت تغییر در تشکیل گروه و نحوه استقلال را پیدا می‌کنند و کم‌کم شبیه می‌شوند به یک آقازاده مادرزاد یا بعد از شکل‌گیری دوستی‌ها، کار، شخصیت اجتماعی و غیره به قافله آقازادگی می‌پیوندند که کارشان سخت می‌شود. دوستی‌ها و روابط کم‌کم شکل‌شان تغییر می‌کند. پاسخ ندادن و تحویل نگرفتن  می‌شود؛ خودش را می‌گیرد و فکر می‌کند چه خبر شده. پاسخ دادن و رفع و رجوع جوائج ملت هم در ابتدا عذاب‌آور است که اگر کمی دنده پهن باشند زود تمام خواهد شد.

این آقازاده‌ها از هر دسته‌ای  که باشند بعضی برخوردها با آنها یکسان است و همین برخوردها معضل اجتماعی آقازاده‌پروری را شکل می‌دهد. اول نگاه به چشم خریدار به آنها زیاد است. طمع در دوستی‌ها و ارتباطات اطراف‌شان فراوان است. درخواست‌ها و مراجعات به آنها زیاد است. تعریف رودررو و مذمت پشت‌سرشان زیاد است. این برخوردها به منظورهای مختلف و در شکل‌های مختلف بروز می‌کند که شرح گوشه‌ای از آنها خالی از لطف نیست.

خیلی‌ها تلاش می‌کنند که یک آقازاده رشد کند. البته در بستری که آنها فراهم کرده‌اند. این است که حسب قدرت و اعتبار آقازاده به او پیشنهاد کار می‌شود؛ پیشنهاد مشارکت می‌شود؛ به جلسات و میهمانی‌های مختلف دعوت می‌شود و بسیاری موارد مشابه دیگر. دو نوع دیگر کمی هوشمندانه‌تر است. یکی اینکه آقازاده انجام یک کار را به‌ظاهر مستقل شروع می‌کند که به‌صورت کاملاً اتفاقی جمعی و افرادی به کمک او می‌‌آیند تا امر در نظرشان تحقق یابد و می‌شود محور یک تیم و گروه که معمولاً مستقیماً هم چشم‌داشتی ندارند.

از همه هوشمندانه‌تر اینکه طی یک بازی زرگری بساط نقد و انتقاد توسط ایشان فراهم می‌شود و ایشان شروع می‌کنند به نقد و انتقاد از یک فرد یا سیستم و ناگهان چنان انتقادپذیری در طرف مقابل موج می‌زند که آقازاده برای رفع نواقص سیستم و نقدهایی که داشته وارد سیستم می‌شود. یک قسم را هم نباید فراموش کرد که از حربه ایجاد دغدغه و ایجاد حس تکلیف در آقازاده بهره می‌برند و توهم احساس وظیفه را در آقازاده محترم تشدید می‌کنند تا از این میانه آبی هم برای آنها گرم شود.

در این بین اما دوستان صادق و پیشنهادات و توصیه‌های مشفقانه و خالصانه هم هست که قاطی بقیه برخوردها ‌می‌شود و کم پیش می‌آید به ثمر برسد.

نکته جالب این است که هر کس به آقازاده‌ای وصل شود حسب قدرت آقازاده، مقداری که ایشان اهل معامله یا حل مشکلات اطرفیان باشد و اینکه این مرد چقدر توانسته باشد به آقازاده محترم نزدیک و با ایشان صمیمی شود، به مرتبتی از آقازادگی نائل می‌شود. این چرخه و حلقه آقازاده‌سازی با قدرتِ شدیدِ بازتولیدِ خود در کل جامعه نفوذ کرده است.

اما برای شکستن این حلقه و جلوگیری از بازتولید آن باید حضرات آقازاده‌ها به‌هوش باشند. در اینجا چند توصیه برای آقازاده‌های مادرزاد که کارشان هم بسیار سخت است. البته کسانی هم که در کودکی به این جرگه پیوسته‌اند باید این توصیه‌ها را مدنظر قرار دهند.

  • شما به صورت جدی از دوستی و معاشرت با بزرگتر از خودتان بپرهیزید. آقایان قبل از سن عقل، مواظب آقازاده‌های کوچولوی خود باشند.
  • همین دنبال کردن اخبار فوتبال و درس‌ها و نمرات و سریال‌های تلویزیون برای شما بهتر است تا اخبار بزرگ‌تر از سن‌تان
  • نامه رسانی و پیام رسانی در شأن شما نیست هر چند باعث توجه بیشتر به شما شود.

دوستان ورزشی و علمی و رفتن به باشگاه (البته نه با یک هیأت همراه) و آزمایشگاه و پژوهشگاه به شما توصیه می‌شود.و اما توصیه‌هایی برای آقازاده‌های ناگهانی:

  • به تغییر رفتار اطرافیان دقت کنید. افزایش احوال‌پرسی‌ها، پیشنهادات، دعوت‌ها و حتی انتقاداتی که از شما می‌شود می‌تواند نشانه باشد. جوگیر نشوید.
  • در صدد حل همه مشکلاتی که تا امروز به ذهن‌تان رسیده و همه حق‌کشی‌هایی که دیده‌اید و شنیده‌اید، نباشید.
  • مواظب باشید؛ دوستان خوب و صادق زودتر منزوی می‌شوند. شما هیچ طوری‌تان نیست. لازم نیست برای شکل آقازاده شدن هیچ اقدام خاصی بکنید. همان که هستید خوب است. حتی به فکر ساده زیست‌تر شدن هم نباشید حداقل در یکی دو سال اول. تغییر مزاج ناگهانی برای سلامتی شما مضر است.
  • انتقادات و پیشنهادات خود را کنترل کنید.
  • لازم نیست همه کسانی را که می‌توانید بشناسید همان چند روز اول بشناسید. اصلا کلا لازم نیست بعضی‌ها را بشناسید. سئوالات بی‌پاسخ ذهنتان را کنترل کنید. چندان هم که شما فکر می‌کنید. مهم نیستند.

و دسته آخر توصیه‌ها، توصیه‌های عمومی است برای همه اقشار آقازاده‌ها خصوصا از سنین جوانی به بعد.

  • درست است که فرصت‌ها مانند ابر درگذرند و باید از تک‌تک لحظات زندگی استفاده کرد؛ اما شما مواظب فرصت‌هایی که برایتان پیش می‌آورند باش. همه آنها نفحات نیستند که مترصد آنها باشید.
  • نه گفتن را تمرین کنید.
  • ترجیحا مشارکت نکنید مخصوصا با آنها که شما را می‌شناسند.
  • مهمانی‌ها و جلسات خصوصا آنها که ربط مستقیم به شما ندارد (هرچند بعدا ربط مستقیم پیدا کند) برای شما مثل سم می‌ماند.
  • تحصیل علم و دین و حتی ثروت سختی دارد و نیاز به زمان اگر زود و آسان دارید عالم و زاهد و متمول می‌شوید ترمز کنید.
  • تنها راه رفتن در شهر و سوار تاکسی و اتوبوس و مترو شدن اکیداً به شما توصیه می‌شود. حین احساس تکلیف و احساس وظیفه کمی تأمل کنید و اگر دسترسی دارید با بزرگی مشورت کنید (با همه نمی‌شود مشورت کردها!)
  • چند هندوانه را نمی‌شود با یک دست برداشت اگر شما دارید این کار را انجام می‌دهید یقین کنید دست‌های دیگری در کار است.
  • تا آنجا که ممکن است اخبار نخوانید. تحریک حس کنجکاوی شما، هم به ضرر خودتان است هم به ضرر جامعه

حل مشکل کسی که صدها نفر مشکل مشابه او را دارند مشکلی به مشکلات جامعه خواهد افزود. لذا هر چند حوائج مردم نعمتهای الهی‌اند لکن شما دقت کنید در تشخیص نعمت دچار اشتباه نشوید.

پختگی

داستان قورباغه پخته یک داستان معروف است برای تأثیر تدریج بر انسان‌ها. وقتی قورباغه را داخل آب داغ  می‌اندازند می‌جهد و خود را نجات می‌دهد؛ ولی اگر آن را داخل آب سرد بیندازند و آب را کم‌کم حرارت دهند، قورباغه کم‌کم گرم و بی‌حس می‌شود و می‌پزد. تدریج باعث می‌شود قورباغه نفهمد چه دارد بر سرش می‌آید و بمیرد.

بسیاری از آقایان و آقازاده‌ها حکم همین قورباغه‌ی پخته را دارند. پخته‌اند بدون اینکه متوجه باشند. کاملاً بی‌حس شده‌اند. دیگر نه از ارزش‌ها در آنها خبری هست و نه از انقلابی‌گری؛ ولی خودشان فکر می‌کنند همان آدم‌های قدیم هستند. علل این پخته شدن متعدد است و تأثیر آن در فرزندان یا همان آقازاده‌‎ها بسیار زیاد. تاحدی که در بسیاری موارد بچه‌های قبل از مسئولیت با بچه‌های بعد از مسئولیت کاملاً متفاوت‌اند؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. اما پخته شدن از کجاها شروع می‌شود؟ قبل از اینکه به این بپردازم به یک داستان که از حضرت امام (ره) نقل می‌شود، اشاره می‌کنم.

گویا وقتی علی آقا نوه ایشان به‌دنیا می‌آید و شروع می‌کند به چهار دست و پا رفتن، حاج‌احمدآقا برای بالکن جماران نرده سفارش می‌دهند. با خود هم می‌گویند اگر امام از علت سئوال کردند، جواب قانع کننده‌ای وجود دارد که بچه است و ممکن است بیفتد و خدای ناکرده اتفاقی برایش بیفتد. خلاصه؛ وقتی امام نرده‌ها را می‌بینند، ناراحت می‌شوند و معترض که «مگر بنا نبود تا من هستم، دست به حسینیه نزنید؟». حاج‌‌‌احمدآقا توجیهات به نظر خودشان محکم را بیان می‌کنند. امام می‌فرماید آدم قدم به قدم طاغوتی می‌شود و برای هر قدم هم توجیهی می‌آورد (نقل به مضمون). این داستان را گفتم که بگویم یکی از نقاط شروع پخته شدن، شرایط نیاز و اضطرار است. مثلاً مسئولی که استفاده از ماشین دولتی را مجاز نمی‌داند وقتی فرزندش یا خانواده بیمار می‌شود و یا نیاز فوری برای رفتن به جایی برایش پیش می‌آید با هزار اکراه و پرداخت هزینه و سایر چیزهایی که توجیه کند استفاده‌ی ایشان را، از ماشین استفاده می‌کند. به‌تدریج این توجیهات امری بدیهی می‌شود و استفاده از ماشین عادی؛ اما برای فرزندان که حالا دیگر آقازاده شده‌اند، استفاده از این امکانات، حق طبیعی و مسلم است. به هر حال کم‌اند امثال شهید رجایی که حین بیماری شدیدِ همسرشان زیر باران، ماشین دولت را مرخص می‌کنند و منتظر تاکسی می‌ایستند تا همسرشان را به بیمارستان برسانند. دومین عامل پخته شدن آنان نیز هزینه-فایده‌ی بحث‌های ارزشی و اعتقادی در خانواده است. آقاها معتقدند به اصول؛ اما ممکن است نگاه خانواده متفاوت باشد و اصولاً زن با مرد متفاوت است. باید تحمل نمود برخی چالش‌ها و تلخی‌های لحظه‌ای را تا در بلندمدت، چالش‌ها کمتر شود؛ اما اتفاقی که عمدتاً می‌افتد، متفاوت است. آقایان که عمدتاً به دلیل کم وقت گذاشتن و رسیدگی نامطلوب به خانواده هم متهم‌اند، تا دو تا گلایه و ابراز خستگی و …. می‌شنوند شروع به محاسبه می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند که نمی‌ارزد برای مثلاً فلان چیزک که چیز مهمی هم نیست، اوقات خودمان و خانواده را تلخ کنیم این که شروع می‌شود، زیرآبی رفتن‌ها هم شروع می‌شود؛ یعنی آقایان می‌آیند خانه و چیزهایی می‌بینند که تند می‌شوند؛ ممکن است عصبانی هم بشوند؛ ولی دیگر همه فهمیده‌اند که اهل سازش است. خلاصه خودش هم می‌شود مثل لولوی سر خرمن. این را که خودش می‌فهمد ساکت می‌شود و ‌می‌سوزد و می‌سازد!!!

هدایا عامل دیگری در این چرخه پخته شدن آقایان است این‌که می‌گویم «آقایان»، توجه شود آقازاده‌ها چند قدمی هم جلوترند احتمالاً! توجه کنید خصوصاً هدایای خوردنی و پوشیدنی و مصرفی – که توجیه‌ش راحت‌تر است و ای بسا احتیاج به توجیه هم ندارد – تأثیر مخرب بیشتری دارد.

مورد بعدی توهم شأنیت است یعنی آقایان و آقازاده‌ها فکر می‌کنند باید در حد شأن‌شان از امکانات و رفاهیات بهره‌مند باشند. این را با مورد قبل که کنار هم می‌گذاری، می‌شود «هدیه در حد شأن» – که فراوان دیده می‌شود. عامل مهم دیگر هم معاشرت مسئولین و آقایان و آقازاده‌ها با هم است. توجه شود یک سیب گندیده یک جعبه سیب سالم را خراب می‌کند ولی هیچگاه یک سیب سالم نمی‌تواند سیب‌های خراب را سالم کند. به عبارت روشن‌تر وقتی یک نفر از مجموعه آقایان و آقازاده‌های مرتبط با هم دچار انحراف می‌شود جاده را برای سایرین هموار می‌کند و توجیهی می‌شود برای بقیه. این است که این جمله‌ها را زیاد می‌شنوی: «این که چیزی نیست پسر فلانی …»، «تازه ما ساده‌ترین‌ها هستیم، خبر نداری فلانی چه کرده» و …. . این مقایسات زوجی (یعنی در هر موضوعی با بدترین مورد آن) منجر می‌شود به رشد منفی سیستم در جمیع جهات.

خوش بینانه هم این است خدای نکرده هیچ‌گونه چشم و هم چشمی و رقابت در بین آقایان و آقازاده‌ها و خانواده‌های‌شان در مسائل دنیوی وجود ندارد.

 عوامل دیگری مثل اطرافیان فرزندان یا همان آقازاده‌ها، بی‌خبری آقا از آقازاده و مسائل دیگری هم در ماجرای پخته شدن مؤثر است که به خواست خدا در نوشته‌های دیگر به آن خواهم پرداخت. اما نتایج اخلاقی و توصیه‌های پایانی این قسمت:

  • آقایان در شرایط اضطرار و نیازهای رقت‌آور بیشتر مراقبت کنند. نیاز خانواده، فرزندان، شرایط سختی اطرافیان، بیماری، فقر و …. ممکن است دام‌هایی باشد برای افتادن شما در جریان پختگی.
  • دوم اینکه نسبت به تغییرات اطراف حساس باشند. اگر کمی حوصله و تحمل کنند، برای طرف حق هم به اندازه کافی توجیه پیدا می‌شود. شاید یکی از مقامات صبر برای آقایان و آقازاده‌ها همین صبر در مقابل این توجیهات باشد. تأخیر انداختن خواسته‌ی اطرافیان بسیاری از مسائلرا حل می‌کند. ایجاد هزینه برای خواسته‌های ناصحیح – که معمولا برعکس شده و مقاومت در مقابل خواسته‌های ناصحیح هزینه دارد – می‌تواند آنها را کم کند. برآورده کردن خواسته‌های درست با تأمین نیازهای عاطفی، روحی و روانی خانواده مدیریت خواسته‌های مادی آنها را بسیار راحت‌تر خواهد نمود.
  • از توجیهات سطحی و بچه‌گانه و بی‌پایه بپرهیزید. «گران است» و «نمی‌توانیم» و «مردم ندارند» و «برای ما بد است» در بازه بلندمدت جریان را به ضرر شما تغییر خواهد داد و پدری متهم خواهید شد.
  • از آوردن هرگونه هدیه – حتی آنها که در شأن شماست – به منزل بپرهیزید و هدیه‌هایی را که به دلیل شخصیت حقوقی شما حتی در منزل به شما داده می‌شود سریعاً به محل کار انتقال دهید.
  • هر چه سریعتر ارتباطاتی نزدیک با غیر آقایان و آقازاده‌ها شروع کنید.
  • از کلونی‌های آقایان و آقازاده‌ها تا حد امکان دوری کنید. قدر رفقای قبل از مسئولیت – که مثل شما مسئول نشده‌اند – و فامیل‌های دور را بدانید. مستقیم خودتان را با مردم عادی مقایسه نکنید. اینجا واقعا دو صد گفته چون نیم کردار نیست. این مقایسه‌های لسانی به کاریکاتور می‌ماند.

فعلاً همین.

حلقه‌های نامطلوب

یکی از آشنایان‌مان مدتی گرفتار اعتیاد بود و خدا دستش را گرفته بود و موفق شده بود ترک کند. می‌گفت: «من ۱۴- ۱۵ سالگی درگیر این مشکل شدم؛ وقتی که عقل درست و حسابی نداشتم. در عالم بچگی و نوجوانی شروع کردم به مصرف مواد. وقتی فهمیدم نباید به این چیزها نزدیک شد که گرفتار اعتیاد شده بودم و دیگر نمی‌توانستم ترک کنم و حدود ۱۰ سال مواد مصرف کردم و الخ.

بعدها این گفته‌ی او را در خودم و در دیگران، بسیار دیدم. عدم مراقبت و توجه در دوران کودکی و نوجوانی، آدم‌ها را گرفتار چیزهایی می‌کند که وقتی فهم انسان بالغ می‌شود ترک و دل کندن از آنها دشوار و بعضاً نشدنی است. اغلب آقازاده‌ها هم همینطورند!!! یعنی اعتیاد پیدا می‌کنند به آقازادگی. چند حلقه‌ی تشدید نامطلوب از زمان کودکی آقازاده‌ها شروع می‌کند به فعالیت که هر کدام‌شان به نحوی موجب این اعتیاد می‌شوند.

اولین مکانیزم منفی مربوط به توانمندی‌های آنها است. الان دیگر همه تقریباً بر این متفق‌اند که بچه از حل مسئله و آزمایش و خطا می‌آموزد. هر چه چالش بیشتر باشد خلاقیت و توانمندی رشد بیشتری خواهد داشت. اما بیچاره آقازاده‌ها! یا نمی‌گذارند مسئله و چالش برایشان پیش بیاید یا تا مسئله‌ای پیش می‌آید قبل از اینکه بخواهند به خودشان زحمت حل آن را بدهند، برایش حل می‌کنند. خوب طبیعی است که یاد نگیرد. طبیعی است که ضعیف بماند. مهمترین راه‌حل مسئله‌ها در یک تلفن و پیغام خلاصه می‌شود. و البته زحمت پیدا کردن کسی که بلد باشد مشکل را حل کند. این هم وقتی سطح آقازادگی بالا می‌رود بر عهده دیگران می‌افتد. یعنی طرف فقط با یک نفر روبروست او دیگران را پیدا می‌کند این مقام آقازادگی ارشد است.

متأسفانه این حلقه‌ی تشدید ضعیف شدن به سرعت در دورانی که وقت یادگیری و توانمندی آقازاده‌هاست، فعال است. حالا فرض کنید یک آقازاده‌ی ۱۸- ۱۹ ساله فهمید که قرار داشتن در این حلقه، خوب نیست – البته فهمش هم توانمندی می‌خواهد و بستر مناسب که غالباً فراهم نمی‌شود – و خواست ضعف‌ش را جبران کند، دیگر نمی‌تواند؛ مگر اینکه خدا دستش را بگیرد!

اما این آخر کار نیست. حلقه دومی در کار است که کم از اولی مضر نیست. اطرافیان فقط به حل مشکل  آقازاده‌ی بیچاره بسنده نمی‌کنند و شروع می‌کنند به تحویل گرفتن و تعریف و تمجید. احسنت چه پسر باهوشی که ۱۲ سالگی کفش‌هایش را خودش می‌پوشد!!! این تحویل گرفتن‌ها به‌علاوه‌ی فرصت حضور در جمع بزرگان و دیدن سطوح بالا اعتماد‌به‌نفس آقازاده را افزایش می‌دهد.

این افزایش اعتمادبه‌نفس باعث بروزات  بیشتری می‌شود که حسب آقازادگی توجهات را بیشتر بر‌می‌انگیزد و این حلقه‌ی تشدید دائماً اعتمادبه‌نفس کاذب آقازاده‌ی بیچاره را بیشتر و بیشتر می‌کند.

حالا این اعتمادبه‌نفس را بگذارید کنار آن ضعف و کم‌توانی؛ چه معجونی حاصل می‌شود. دقیقاً همان که مردم از آقازاده‌ها در ذهن دارند. البته نه دقیق! چرا؟

مکانیزمهای دیگری هم فعال می‌شود. حس اینکه دیگران وظیفه حل مسائل آقازاده را دارند نیز در وجود او تشدید می‌شود. البته بیچاره چندان هم تقصیر نداشته از بچگی علت وجود بعضی را حل مسائل و مشکلات خودش دیده و حالا منت هم بر او دارد. این حس در آقازاده بیچاره ما ایجاد طلبکاری نسبت به دیگران می‌کند. هر چه این طلب محقق می‌شود که می‌شود طلبکاری افزایش می‌یابد. حالا به تصور مردم از آقازاده‌ها نزدیک‌تر شدیم. آدمهایی ضعیف با اعتمادبه‌نفس بالا و طلبکار از مردم. اصلاً اینها را مردم می‌گویند آقازاده وگرنه کسی این ویژگی‌ها را نداشته باشد (یعنی از مردم طلبکار نباشد و  اعتمادبه‌نفس بیش از توانش هم نداشته باشد) بر بالاترین مقامات هم که باشد، مردم احترام‌ش می‌گذارند.

خُب حالا فرض کنیم یک تعداد اندکی هم آدم ضعیف طلبکار از خود متشکر وجود داشته باشد؛ طوری نمی‌شود که. مشکلش یک نکته دیگر است که باز آقازاده‌ی بیچاره از بچگی گرفتار آن است و آن این است که «باید مسائل دیگران را حل کنی». البته مسائل دیگران را بدهی حل کنند تا دیگران هم مسائلت را حل کنند از اینجا دیگر می‌شود بحران اجتماعی؛ مثل اعتیاد که معتاد به خودی خود چندان ضرر ندارد، اما اینکه معتاد اولا دیگران را هم در چاهی که افتاده می‌کشد و یا برای رفع نیازش دست به جرم و جنایت می‌زند و ….، معضل‌زا می‌شود). یعنی یک سوراخ در سیستم کشور؛ آقازاده‌ای ضعیف که برای حل مسائلش، مسائلت را حل می‌کند. حالا کافی است حس مسئله‌یابی آقازادگان را در خودت تقویت کنی.

اما نکاتی برای اولیای آقازاده‌ها‌!

فرزندان دلبندتان را اکیداً با اشخاص حقوقی مرتبط با خودتان مرتبط نکنید. حداقل در ۱۴ سال اول از طریق فرزندانتان مسئله‌ی هیچ کس را حل نکنید. کلاً در ایام کودکی و نوجوانیِ فرزندانتان، تا حد ممکن از حل مسائل افراد نزد آنها خودداری کنید.

فرزندانتان را با خود سرکار نبرید!

هرچند سخت است ولی راهی پیدا کنید که در مدرسه نفهمند یک آقازاده در مدرسه‌ی آنها درس می‌خواند.

طبیعتاً شما با مسئولیتی که دارید کمتر می‌توانید به خانواده برسید! اما لازم نیست این کم رسیدن شما به خانواده، توسط دیگران جبران شود. یا چون شما نمی‌توانید یا نمی‌رسید مسائل خانواده را حل کنید دیگران مسائل‌شان را حل کنند. بلانسبت، خانواده‌هایی هستند که از نعمت همین مختصر پدر هم محروم‌اند و  بچه‌های خوبی تحویل جامعه داده‌اند.

تعریف آقازادگی

نمی‌توان «آقا» و «آقازاده» را واژه‌ای با معنای مشخص دانست که تعریف واحدی برای آن ارائه شده باشد. با این حال این واژه‌ها کاربرد فراوانی در عموم دارد و فارغ از معنی‌هایی که از آن فهمیده می‌شود، غالباً یک مفهوم منفی از  این کلمات به ذهن متبادر می‌شود.  به عبارتی وقتی می‌گویند فلانی از آقازاده‌ها است، پشت‌بندش باید منتظر عباراتی نه‌چندان خوشایند بود. البته جمله‌ی سئوالی «آقازاده هستند؟» – که به پدرها وقتی کنار فرزندان ذکورشان هستند، گفته می‌شود – استثنا است.

شاید بتوان اعلی‌درجه پارتی داشتن را آقازادگی دانست یا او را کُری دانست که در اصطلاح می‌گویند «فلانی به کُر وصل است». از ویژگی‌های این شرافت می‌توان به خدادادی بودن‌ش اشاره کرد که به واسطه تلاش پدر یا نزدیکان نصیب فرد می‌شود. این شرافت در این کشور کلیدی است برای اغلب مشکلات، مسائل و مهمات.

آقازاده‌ها وسائلی هستند برای دستیابی به مسئولان و منابع و اختیارات آنها که باید برای رسیدن به مقصود دست به دامان وسایل شد.

صحبت در باب آقایان و آقازاده‌های‌شان فراوان است و این قلم عاجز از وصف درست آنها. لکن سعی بر این است در این نوشته مراتب آقازادگی بیان شود.

اگر بخواهیم معیار واحدی در مورد آقایان و آقازاده‌ها و مرتبت آنها بیان کنیم، کوتاهی فاصله از اراده تا عمل است؛ تا به آنجا که برسد به مرتبه «إذا أراد شیأ أن یَقول له کن فیکون» مردم عادی و عوام جامعه را اراده، قدم اول راه است و تازه بعد از اراده، هفت خوانی است تا تحقق این اراده – که عمدتاً هم محقق نمی‌شود – و عوام‌اند و آرزوهای دست نیافته و تلاش‌های بی‌نیتجه. اما چون قدم در وادی آقازادگی زدی و به جرگه‌ی آقایان و آقازادگان راه یافتی این فاصله بین اراده و عمل خواسته و ناخواسته کم می‌شود. و هر چه در این مسیر ارتقا پیدا می‌کنی این فاصله کوتاه و کوتاه‌تر می‌شود تا جایی که هنوز اراده بر زبانت نیامده اعوان و انصار و ابر و باد و مه و خورشید و فلک اسباب عمل شدنِ اراده‌ات را فراهم می‌کنند. عجیب‌تر اینکه برخی اوقات از این هم پیش می‌روی و اراده را هم دیگران می‌کنند تا شما زحمت اراده کردن را هم نکشی و اسباب راحتی و آسایش را برایت فراهم می‌کنند و موانع را از پیش پایت برمی‌دارند.

این است اساس و اصل اختلاف آقازاده‌ها با سایر اقشار مردم؛ نه نزدیکی آنها به ارکان قدرت و ثروت؛ و نه حتی سؤاستفاده‌ی آنها از امکانات و غیره …

خُب وقتی اراده به عمل نزدیک شد و انسان دید که چقدر راحت هر چه را که اراده می‌کند محقق می‌شود، مگر مریض است اراده نکند. خلاقیت هم گل می‌کند؛ اراده، پشت اراده و تصمیم، پشت تصمیم و دوباره ابر و باد و مه و خورشید و فلک‌اند که در جهت تحقق اراده و تصمیم این آقا یا آقازاده به کار می‌افتند.

اما یک نکته جالب! این آقایان و آقازاده‌ها گاهی وقت‌ها دچار عذاب وجدان می‌شوند و حس می‌کنند باید مردمی باشند و میان آنها. این است که اراده می‌کنند و سوار مترو می‌شوند و در صف تاکسی می‌ایستند و از تره‌بار خرید می‌کنند. اینجاست که امر بر آنها مشتبه می‌شود که مردمی شده‌اند.

دقت کنید! مردم اراده نکرده‌اند که صف بایستند و از آن لذت ببرند و عذاب وجدانشان را خفه کنند. مردم ناچارند که در این شهر شلوغ برای رفتن به دنبال عملی کردن اراده‌های کوچک‌شان و تصمیمات جزئی‌شان سوار اتوبوس شوند و در مترو تبدیل به کنسرو شوند؛ و این فرق می‌کند با کسی که ماه یا سالی یکبار در اوقات فراغت و به قصد قربت سوار مترو اتوبوس می‌شود و در صف می‌ایستد. می‌گویید نه؟! یک آزمایش ساده کنید؛ یا نه! به خاطرات‌تان مراجعه کنید.

چقدر شده در جاهایی که یک امر واجب اتفاق می‌افتد یا اراده‌ی شما بر امری تعلق می‌گیرد مانعی حس کنید؟ واضح‌تر بگویم؛ چند بار شده ۶ ماه برای نوبت گرفتن از یک دکتر منتظر شوید؛ بعد بچه را کشان‌کشان با اتوبوس به دکتر ببرید و برای یک آزمایش و اسکن – چون پولش نیست – دو ماه در انتظار آزمایشگاه دولتی باشید و الخ؟

چند بار وقتی دیرتان شده ۴تا مترو از مقابل‌تان رفته و به خاطر شلوغی نتوانسته‌اید سوار شوید؟ کی شده برای دادن یک نامه برای اشتغال فرزندتان به یکی از همسطحان خودتان، ماه‌ها گردن کج کنید و آخر هم به نتیجه نرسید؟… بگذریم؛ اینها را گفتم که توهم مردمی بودن ما را فرا نگیرد. شنیدن وضع حال مردم و رفتار مثل آنها فهم حال آنها حین وضعیت را منتقل نمی‌کند. این آیه سوره انسان را خیلی برای ما خوانده‌اند که (وَ یُطعِمون الطّعام …)؛ اما کمتر کسی از خود پرسیده «خُب فرض کنیم افطارشان را دادند به یک یتیم؛ آیا در خانه‌ی داماد پیامبر اصلاً یک نان دیگر نبوده یا امکان تهیه‌ی نان دیگری وجود نداشته است؟» مردمی یعنی این؛ یعنی به چه‌کنم چه‌کنم افتادن در کارهای خیلی ساده؛ یعنی برنامه‌ریزی یک‌ساله برای یک مسافرت ۳ روزه؛ یعنی ۶ ماه خواندن و ۳ ماه دلشوره‌ی آزمون استخدام؛ یعنی به ۱۰ نفر روانداختن تا رسیدن به شما!!! البته شمای حقوقی که حالا دیگر حقیقی و حقوقی‌ات یکی شده است.

و اما یک راه‌کار و قبل‌ش یک مطلب جالب از زندگی شهید صیاد که همسرش بعد از شهادت‌ش فهمیده بود حقوقش خیلی بیش از آن مقداری بوده که می‌آورده خانه؛ و این یعنی ایجاد محدودیت واقعی  برای خانواده؛ یعنی بچه‌ها بفهمند «ندارند که بخرند»؛ یعنی می‌شود اراده کرد و نتوانست.

بچه‌ها قبل از ۱۰- ۱۲ سالگی فهم منطقی از جایگاه و قابلیت‌های پدرشان ندارند و از تجربه می‌آموزند؛ یعنی نمی‌دانند که پدر می‌تواند چه بکند. فقط اگر ببینند که اتفاقی افتاد، می‌فهمند که می‌شود و بدتر اینکه فکر می‌کنند اصلاً منطق کار همین است و باز بدتر اینکه فکر می‌کنند وظیفه‌ی ابر و باد و مه و خورشید و فلک است که اراده‌های آنها را عملی کنند و اینجاست که آقازاده می‌شوند. پس تا این ۱۰- ۱۲ سال باید محدودیت‌های واقعی ایجاد کرد. یعنی فقط شما می‌دانی که می‌توانی؛ نه اینکه به خانه می‌بری و دلسوزی پدرانه‌ات گل می‌کند و مشکلات خانواده را با استفاده از قدرت‌های خدادادی و غیرخدادادی‌ات حل می‌کنی؛ یعنی یک‌سوم حقوقت را به خانه می‌بری؛ یعنی بچه را در مدرسه عادی ثبت‌نام می‌کنی؛ یعنی برای کارهایش یا باید خودش کارش را انجام بدهد یا باید منتظر آخر هفته باشد تا خودت وقت کنی و کارش را انجام دهی یا مثلاً مرخصی بگیری و کلی هم منت بگذاری. یعنی در این ۱۰- ۱۲ سال بداند هیچ کس غیر پدرش و مادرش برایش کاری انجام نمی‌دهد و ارتباطش را خودش ایجاد می‌کند نه پدرش. این پسر ممکن است مردمی شود؛ البته فقط ممکن است‌!

کنترل ورودی‌ها

وبلاگ رو که نگاه می‌کردم سؤالاتی رو در کامنت‌ها دیدم که به نظرم در حد وسعم به اون‌ها جوابی بدم توی این پست بهتره که مطالب قبلی ناقص نمونه.
یکی دو مورد در مورد کنترل ورودی‌ها خصوصا وقتی بچه بزرگتر می‌شه پرسیدند و مخصوصا تلویزیون رو بلای جونشون دونستن.
درسته کنترل همه ورودی‌ها ممکن نیست. اما اغلبش ممکنه و باز برمی‌گرده به کنترل خود پدر و مادر. وقتی من و شما ۱۸ ساعت تلویزیون جلومون روشنه تازه وقتی هم که ما خوابیم اون بدبخت بی‌صدا (برای اینکه ما رو بیدار نکنه) تا صبح برای جن و پری برنامه پخش می‌کنه، خب کنترل بچه شدنی نیست. تو خونه ما تلویزیون تقریبا همیشه خواموشه مگر برنامه‌‌ای باشه که می‌دونیم می‌خوایم ببینیم مثلا ۲۰:۳۰ که جالبه پسرم الآن ۸ و نیم شب که میشه میگه. البته به خاطر اینکه اذان الآن اومده روی ۲۰:۳۰ یه یه ماهی هست که اون رو هم ندیدیم. بچه‌ها هم کم و بیش یاد گرفتند. کوچیکه که اصلا تمایلی به تلویزیون نداره. بزرگه هم روزی یک ساعت حدودا یک برنامه مشخص رو می‌بینه. دو سه روز پیش من اومدم خونه گفت یه چیزی بگم ناراحت نمی‌شی گفتم نه بگو گفت امروز ۲ ساعت تلویزیون دیدم!! از مامانش پرسیدم گفت یک کارتون ایرانی بوده من بهش اجازه دادم ببینه اونم یک ساعت و نیم شده نه دو ساعت. 
من رفقایی دارم که خونشون تلویزیون نیست.
پس تلویزیون این بلای جان بچه‌ها رو هم میشه کنترل کرد. خوب البته به جاش پدرِ پدر و مادر درمیاد! باید جایگزینش برای بچه برنامه داشت اونم مثل تلویزیون باز پخش نداره همش برنامه زنده است!!
راستش به نظرم ما وقتی خسته و بی‌حوصله‌ایم اتفاقا خیلی هم ممنون صدا و سیماییم که بچه‌ها رو یه جا می‌نشونه تا ما یه چُرتی بزنیم. یه ایمیلی چک کنیم. به کارای خونه برسیم یا راحت با تلفن صحبت کنیم. وقتایی که داریم به تربیت بچه فکر می‌کنیم به صدا و سیما و باعث و بانیش فحش می‌دیم.
در مورد موبایل و تبلت و کامپیوتر هم همینه. یعنی ما کردیم شده! بچه‌ها با این وسائل هم بازی نمی‌کنند.
اما یه موضوع مهمتر چگونگی کنترل ورودی از اطرافیانه. به قول یکی از عزیزان پدر بزرگ و مادر بزرگ و عمه و خاله و عمو و دایی و… . درسته واقعا سخته خصوصا بزرگترها رو قانع کرد که با بچه اونجوری رفتار کنند که شما می‌خواید. البته شهرنشینی و ارتباطات کم هر چیزیش بد بوده تو این یه مورد به من و شما کمک می‌کنه. شما رو نمی‌دونم اما ما خیلی که مهمونی بریم هفته‌ای یک یا دو وعده اون هم در حد ۳ -۴ ساعت. خوب کنترل این هم خیی سخت نیست. ضمنا بزرگترها هم به تدریج برخی قوانین رو می‌پذیرند هم با صحبت هم از طریق رفتار شما. 
اما یک توصیه استراتژیک! برای فامیل‌های مرد خصوصا پدر و مادر از حساسیت‌های خانوم مایه بذارید و برای فامیل‌های خانوم از حساسیت‌های مرد. البته وظیفه مدیریت فامیل‌های هر طرف با خودشونه. این روش خوب نتیجه داده. البته خوب در مورد ما، پدر و مادرا خیلی همراه بودن و شاید نشه این روش رو برای همه تعمیم داد.
دوم هم اینکه حضور پدر و مادر همراه بچه در محیط‌ها و مهمانی‌های مختلفه. یعنی تا اونجایی که میشه بچه رو تنها جایی نفرستید. یادمه برادر کوچک من ۴ سال (از ۴ سالگی تا ۸ سالگی) سه روز در هفته کلاسی می‌رفت که حدود یک ساعت و نیم طول می‌کشید. همه این جلسات رو مادرم هم باهاش می‌رفت و توی کلاس می‌‎نشست. بله خوب، بخواید بچه رو کنترل کنید زحمت داره دیگه!
یک مورد هست که من چون در شرایطش نبودم و خیلی درکی ازش ندارم نمی‌تونم خوب نظر بدم و اون هم کسانی هستند که با پدر و مادر یا یکی از فامیل‌ها و آشناها یه جا زندگی می‌کنن. بچه همینطور سرش رو میندازه پایین و میره اونجا!! به یک اصل کلی اعتقاد دارم که هر چی ارتباط بیشتر باشه درسته کنترل بچه سخت میشه، اما کنترل طرف مقابل راحت‌تر میشه. ضمن اینکه یک اصل هم قبلا گفتم خونه باید جذاب‌ترین جا برای بچه باشه، یعنی بچه بودن پیش پدر و مادر رو با هیچ چی عوض نکنه. بشینید فکر کنید اگر خودتون هم بدتون نمیاد بچه یه چند ساعتی نباشه و پیش این و اون باشه! مشکل از کنترل ورودی‌ها نیست از جای دیگه است.
اما یک نکته کلیدی هم نسبت ورودی‌هاست. یعنی بالاخره ما هر کاری کنیم صد در صد ورودی‌ها رو نمی‌تونیم کنترل کنیم اما می‌تونیم نسبت ورودی‌های غیر کنترل شده به کل ورودی‌های کودک رو خیلی پایین بیاریم. یعنی براش بیشتر حرف بزنیم، وقت بذاریم، برنامه داشته باشیم و غیره. توی این سه ماهه اول سال که گذشت برای رسوندن پسرم به پیش دبستانی همه کارهای قبل از ۹:۱۵ رو کنسل کردم و هر روز باهاش پیاده تا پیش‌‎دبستانی می‌رفتیم! حدود یک ربع راه بود. شبها یک داستان براش می‌گفتم (الان بیشتر می‌خونیم) در مورد داستان یه پست جدا لازمه که اگر خدا بخواد می‌نویسم. و توی فعالیت‌های روزانه مثل خرید و نظافت و بیرون رفتن و … زیاد با هم بودیم. تازه من نسبت به مادرش اصلا براش وقت نمی‌ذارم چون باید برم سر کار اون هم ۱۰ -۱۲ ساعت!!
یک نکته نهایی هم که باز در مورد کنترل رفتار دیگرانه اینه که اگر تا یه سنی تونستیم یه چیزایی رو کنترل کنیم بچه خودش هم به کمک ما میاد و کمک می‌کنه که دیگران رو کنترل کنیم. باز یادمه پسرم سه ساله که بود چون آلرژی داشت شکلات براش خوب نبود. مادرش می‌گفت جایی می‌ریم یا توی مسجد کسی بهش شکلات میده خودش میگه نمی‌خوام برام خوب نیست. خوب بچه هم آدمه دیگه یواش یواش می‌فهمه یه چیزایی رو!
همه این‌ها که گفتم فقط وظیفه ماست! کار تربیت دست من و شما نیست. یک بچه رو کلا کنترل می‌کنیم و نظارت داریم می‌بینی هیچ اون چیزی که می‌خوای نشد. یکی هم تو کوچه بار میاد یا اصلا پدر و مادرش رو از دست میده همون بچگی اما یه پدیده‌ای میشه مثال زدنی. اینه که هر کاری می‌کنید بدونید این وظیفه ماست و خدا اگر در اینها تأثیر قرار نده آب از آب تکون نمی‌خوره. برای من قطعیه که اساسا تربیت آدم کار آدم نیست. اما آدم در تربیت آدم وظیفه داره و می‌تونه وسیله بشه. پس سعی کنیم وظیفه‌مون رو خوب انجام بدیم و حتما بر خدا توکل داشته باشیم. که فرمود:
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست        راه‎رو گر صد هنر دارد توکل بایدش
خرداد ۹۳

نکاتی در مورد بچه‌های زیر ۷ سال (بخش دوم)

حالا فرض کنیم بچه به هر ترتیبی یک شخصیتی پیدا کرده و خواسته‌‎ها و نیازهایی در او ایجاد شده است. اصل بعد این است که به جای اجابت همه خواسته‌‎ها و نیازهای او آنها را مدیریت کنیم. یعنی فرض کنیم بچه به هر دلیلی چیزی را خواست این تفکر که باید هر چیزی را که بچه می‎خواهد برای او فراهم کرد، بسیار دید غلطی است. حتی اگر این موارد ضرر ندارد، شما هم در تأمین آنها مشکلی ندارید افراط در اجابت درخواست‌های غیر منطقی بچه‌‎ها به آنها ضربه خواهد زد. مثلا اینکه بچه هر اسباب‌‎بازی که خواست برای او بخریم، هر خوراکی خواست برایش تهیه کنیم یا هر جا خواست ببریمش کار درستی نیست. توقعات بچه، طلبکاری او از دیگران، تعادل رفتاری، خویشتن‎‌داری و بسیاری ویژگی‌های شخصیتی دیگر او با همین رفتارها ضربه می‌‎خورد. خوب پس چه می‌‎توان کرد؟ برقراری تعادل در خواسته‎‌ها با جایگزین کردن سایر موارد مطلوب و جذاب برای کودک بهترین کار است. مثلا اگر بچه به صورت افراطی اسباب‎‌بازی می‌‎خواهد اسباب‎‌بازی را با پارک رفتن، کاردستی ساختن، مهمانی رفتن و امثال اینها جایگزین کنید. در مرحله بعد پرت کردن حواس کودک از خواسته خودش است. در سنین پایین‎‌تر این کار بیشتر جواب خواهد داد. دقت کنید که یکی از ویژگی‌های کودک زندگی در لحظه است. یعنی اگر بتوانید در لحظه‎‌ای که یک نیاز و خواسته در او ایجاد می‌‎شود فکر و حواسش را به سمتی (البته درست و صحیح) منحرف کنید، نیاز و خواسته در او فروکش خواهد کرد. در کودکان بزرگتر گاهی مقاومت در برابر خواسته‌‎های غیر منطقی هم لازم و حتی مفید است. اما در همه مراحل مقاومت، برخورد مناسب، روی خوش و صداقت را در خود حفظ کنید.

به جای اینکه بچه را نهی کنید، شرایط انجام کارهای نامطلوب و نادرست و خطرناک را از بین ببرید. به اصطلاح به جای اینکه بچه را به میخ بکشید وسائل و لوازم خطرناک برای او را به میخ آویزان کنید. به جای اینکه مثلا ظروف را در جایی بگذارید که دست بچه برسد و هی بخواهید با تهدید به او بگویید دست نزن، ظرف‌ها را جایی بگذارید که او نبیند و در دسترسش نباشد. توجه کنید بچه مهمتر از دکوراسیون و نظم خانه است، لازم است در برخی موارد دکور و جای وسائل را به خاطر بچه به هم بریزید!

از مقایسه کودک با دیگران، با خودتان (یعنی ما که بچه بودیم) و حتی خودش (قبلا بهتر بودی) بپرهیزید. داشتن استانداردها و اصول ثابت و مقایسه رفتارها با آن اصول و استانداردها به مراتب بهتر از مقایسه بچه است. همیشه او را به بهتر بودن تشویق کنید و کمتر از بد بودن پرهیز دهید.

یک نکته دیگر احساس نگرانی شما در مورد کودک است که بچه خودش این نگرانی را احساس می‌‎کند و این نگرانی به او هم منتقل می‌‎شود. نسبت به بچه دقت و توجه داشته باشید اما نگرانی، وسواس و استرس در هیچ شرایط و در هیج موردی خوب نیست و باعث به هم خوردن تعامل شما با کودک خواهد شد. حتی این به هم خوردن می‌‎تواند دلسوزی و حمایت بیش از حد باشد.

برای بچه در طول روز و هفته و ماه و سال وقت بگذارید. کم و زیاد شدن این وقت گذاشتن برای بچه خوب نیست. متأسفانه خیلی مشاهده می‎شود که والدین خصوصا پدرها چون وقت ندارند به صورت مستمر به بچه رسیدگی کنند و برای او وقت بگذارند برای خلاصی از عذاب وجدان مثلا هر چند هفته یا چند ماه یکبار چند روز با مسافرتی، مرخصی‎‌ای یا برنامه‎‌ای خاص به خیال خودشان جبران مافات می‌کنند. یا می‌خواهد بی‌توجهی و کم‌کاری خود را با یک هدیه بزرگ جبران کنند. یکی از دلایل از دست رفتن بچه افراد متمول و پولدار همین است. چون وقتشان برای پول درآوردن می‌‎گذرد و پول را خرج بچه می‎‌کنند!! اگر همان وقت را صرف بچه کنند به یقین نتیجه بهتری می‎‌گیرند. به نظر من هیچ اسباب‌‎بازی، برنامه، سفر و رویدادی جای وقتی را که پدر و مادر برای بچه می‌‎‌گذارند، نمی‌‎‌گیرد. وقت گذاشتن برای بچه هم مثل خواب است. یعنی هیچ وقت شما نمی‌‎توانید یک هفته نخوابید بعد آخر هفته ۲۴ ساعت بخوابید! بچه هم همینطور است.

یک اصل بدیهی هم که خیلی گفته‌‌‎اند این است که بچه آینه والدین است. خودمان را درست کنیم تا بچه‎‌ها درست شوند. حتی اگر نمی‌‎توانیم خودمان را درست کنیم، پیش بچه‌‎ها درست رفتار کنیم. فکر کنم این منجر به درست شدن خودمان هم بشود البته کم‌کم (در خود من تأثیرات خوبی داشت) در بین همه ویژگی‌‎ها هم سه ویژگی صداقت، وفای به عهد و گذشت به نظرم خیلی در بچه مهمه. البته این نظر منه!

آخرین نکته هم اینکه بچه رو از سر باز نکنید. یعنی اگر هم حال و وقت ندارید که صرف بچه کنید برای از سرباز کردنش نقشه نکشید. بچه توی خونه ول بگرده و و با اسباب و وسائل خونه ور بره و نق بزنه بهتره تا با یه وسیله بی‌خود مثل خیلی از این برنامه‎‌های تلویزیون، بازی‌های کامپیوتری و اسباب‌‎بازی‌ها و خوراکی‌‎های بی‌خود سر کار بره! شما کار خودتون رو بکنید اون هم کار خودش رو، نمی‌خواد ساکتش کنید بعد از یک مدت هم می‌فهمه که از شما آبی براش گرم نمی‌شه یک فکری برای خودش می‌کنه و نیازی هم به این سرگرمی‌‎های مزخرف نداره!!

خرداد ۹۳

نکاتی در مورد بچه‌های زیر ۷ سال (بخش اول)

خیلی دلم می‌خواد مستقیم برم سر اصل مطلب و شروع کنم و به گله و نقد فضای موجود و محصولات رایج در حوزه کودک و آموزش و بازی و اسباب‎‌بازی. اما چه کنم که از اولش شروع کردم خیلی با کلاس مراحل رشد رو گفتم و حالا موندم تو رو دربایستی خودم که به ترتیب و تدریج و طبق یک روند منطقی پیش برم!!

با این تفاسیر سعی می‎‌کنم توی این پست اصول تعامل والدین با کودکان زیر هفت سال رو کمی توضیح بدم. البته توی پستای قبلی و متناسب با ابعاد مختلف رشد برخی از این نکات رو گفتم اما در این پست به خواست خدا به صورت منسجم و دسته‌بندی شده این اصول رو می‌نویسم.

اصل اول اینه که بچه زیر هفت سال رئیسه! یعنی بچه توی این سن خیلی قابلیت حرف شنوی بحث منطقی و اطاعت از امر و نهی ما رو نداره. به زور هم اگر مجبورش کنیم قطعا بهش ضربه زدیم. البته طبیعیه که بین بچه یک ساله و ۶ – ۷ ساله در این زمینه تفاوت‌هایی هست اما به صورت کلی این اصل حاکمه. بنابراین شیوه مدیریت، هدایت و تربیت بچه نمی‌تونه به صورت امر و نهی باشه و هی به بیچاره بگیم این کار رو بکن این کارو نکن.

دومین مطلب اینه که حتما رفتارهای بچه باید رصد بشه ونسبت به رفتارها حساسیت وجود داشته باشه اما خیلی مهمه که این رصد بدون دخالت در کارهاش باشه. یعنی تا یک خطا، ضعف یا ناتوانی در بچه در هر بعدی دیدیم ندویم وسط و بخوایم اصلاح یا تقویتش کنیم. این کار نه تنها موجب اصلاح و تقویت بچه نمی‌شه بلکه باعث ضعف بیشتر و حساسیتش نسبت به ما خواهد شد. اینه که مثلا اگر دیدید بچه نمی‌‌تونه یک کاری رو انجام بده یا در یک جایی خیلی موفق نیست یا خطایی داره انجام میده اگر به خوش صدمه و ضرر نمی‌زنه ولش کنید و بذارید خودش کارش رو اصلاح کنه و در کارها و روابطش دخالت نکنید.

با توجه به این مطلب نکته سوم اینه که والدین باید در اصلاح و تغییر بچه صبر داشته باشند و با کارهای بلندمدت تغییری رو در رفتار بچه ایجاد کنند. انتظار تغییر و اصلاح بچه در یک زمان کوتاه یک انتظار خیالیه. اگر بچه یک ضعفی داره، یک مشکل رفتاری داره، یه اخلاق بد داره نمی‌شه با یک تذکر، دعوا، تشویق یا کار کوتاه‌مدت دیگه این رو اصلاح کرد. اتفاقا بچه اگر بفهمه که به خاطر این ضعف یا رفتار نادرستش مورد توجه قرار گرفته بیشتر اون رو انجام میده. چون اصل جلب توجه حتی اگر با دعوا و اخم هم همراه باشه برای بچه جذابه. یا مثلا بچه‌‎ای که برای دروغ نگفتن جایزه می‌گیره باید دروغ بگه که برای نگفتنش جایزه بگیره دیگه وگرنه اگر هیچوقت نگه که بهش جایزه نمی‌دیم!! این رو بچه‎‌ها می‌فهمن حتی اگر ما نفهمیم!!

چهارمین اصل توجه به اینه که نمی‌شه کودک رو به زور رشد داد بلکه باید محیط رشد را براش فراهم کرد. در حقیقت برای تنظیم رشد کودک به جای تمرکز بر او بر متغیرهای جانبی تمرکز کنید. فضای اتاق کودک، ارتباطات با دیگران، جاهایی که بچه را می‌بریم، وسائل و لوازمی که در اختیار او قرار می‎‌دهیم و مهمتر از همه رفتارهای خود ما محیط رشد کودک را تشکیل می‎‌دهند و در حقیقت روند رشد کودک را تعیین می‌‎کند. به جای نظارت بر بچه بر این عوامل تمرکز کنید. 

خرداد ۹۳

یک نکته (فراهم کردن زمینه رشد کودک مبتنی بر مرحله رشد)

قبلا هم گفتم که مراحل رشد رو نوشتم به خاطر این که بعدا که می‌‌خوایم در مورد محصولات، کلاس‌‌ها، روش‌‌های آموزش و کارهای مختلف مرتبط با بچه‌‎‌ها صحبت کنیم بدونیم مثلا یک محصول آیا واقعا به درد بچه‎ می‌خوره یا نه. کلاس‌ها چطور و … .
در مراحل بعد نکته مهم اینه که تشخیص بدیم بچه تو چه مرحله‌‎ای از رشده و متناسب با مرحله‌‎ای که توشه زمینه‌‎ها، لوازم و وسائل رشد رو براش فراهم کنیم. ضمنا توجه داشته باشید که بچه به صورت طبیعی داره رشد می‌کنه شما فقط جلوش رو نگیرید.
البته می‌دونید که ما با این شیوه زندگی‎‌مون جلوی رشد بچه‌‎هامون رو گرفتیم و خیلی کارهایی که باید انجام بدیم به خاطر این شیوه غلط زندگیه. واضح‌‎تر که بخوام بگم اینه که، ما بچه رو توی یه آپارتمان بزرگ می‌کنیم از طبیعت که معمولا خبری نیست، تعامل با هم سن و سال‌ها و بچه‎‌ها هم که به دلیل کم جمعیت بودن خانواده‌‎ها و ارتباطات ضعیف خصوصا در شهرهای بزرگی مثل تهران تعطیله! وقت تعامل و بازی کردن هم که برای بچه نداریم خوب بچه بیچاره چطور باید رشد کنه. می‌مونه تلویزیون و کامپیوتر و جدیدا تبلت و مهد کودک و کلاس‌هایی که بچه رو از سر ما باز می‌کنه و در حالت بهینه عذاب وجدان ما رو کاهش میده!
پس رویکرد ما به زور رشد دادن بچه نیست، حذف موانع رشده طبیعیه اونه و زمینه‌‎سازی برای شکوفایی حداکثری توانمندی‌هاش. می‌خوام بگم متأسفانه بعضی پدر مادرها بیشتر دوست دارند بچه وسیله رسیدن اون‌ها به آرزوهاشون باشه یا بدتر وسیله پز دادن پیش بقیه!! و به زور رشد دادن یعنی همین. یعنی اینکه به بچه سه ساله به زور زبان و خواندن و شمردن و حتی قرآن یاد بدی و بعد هم افتخار کنی که چه کودک نخبه‌ای داری!!
پس سعی می‌کنم در پست‌های بعدی بیشتر به همین شناخت توانمندی‌ها و بسترهای لازم برای رشد طبیعی و متناسبشون بپردازم. و البته تهدیدات و خطراتی که در مقابلشون هست. بر اساس مطالبی هم که میگم وسائل و لوازم و خدماتی که هست رو بررسی می‌کنم. 
از اینجا به بعد پست‌ها به درد پدر و مادرهایی که دنبال قرص و کپسول می‌گردند برای داشتن بچه نخبه و تیزهوش و قهرمان نمی‌‌خوره و وقتشون رو تلف می‌‌کنه.
به کسانی که فرصت ندارند به بچه برسند و دنبال راه حلی می‌گردند که با کمترین زمان ممکن دغدغه تربیت و رشد بچه رو در خودشون کاهش بدن توصیه می‌کنم به جای خوندن پست‌های این وبلاگ، همین وقت رو به بچه‌‎هاشون اختصاص بدن چون مطالب به درد اون‌ها هم نخواهد خورد.
مخاطب پست‌های بعدی کسانی هستند که تربیت یک نسل خوب براشون یک کار اصلیه نه یک بار اضافه. کسانی هستند که بچه رو مانع رسیدن به برنامه‌‎های خودشون نمی‌‎بینند و دنبال از سر باز کردن اون نیستند.
به نظرم از ایجا به بعد پست‌ها به اونایی کمک می‌کنه که همین الآن هم ساعت‌ها با بچه هستند و حرف می‌زنند و اینقدری که در توانشونه با خرت و پرتای تو خونه براش وسیله بازی و سرگرمی فراهم می‌کنند. از آشپزی برای بچه لذت می‌برند حوصله‌شون از سؤالات زیاد بچه‌‎ها سر نمیره و خلاصه از اینکه بچه دارند حتی یک لحظه هم پشیمون نشدن.
خیلی خوب دیگه برای اینکه این پست هم نشه اندازه پست‌های قبلی همینجا جمعش می‌کنم. فقط یک نکته که فکر کنم ما حصل همه حرفای قبل و بعده اینه که، هیچ اسباب‎‌بازی، محصول آموزشی، کلاس و مهد و پارکی نمی‌تونه کار پدر و مادر رو در رشد کودک انجام بده و جای اون‌ها رو پر کنه! همه اینا کنار پدر و مادر می‌تونن مفید باشن اون هم شاید!!
خرداد ۹۳