مدل تبلور نخبگان

مطلبی که در مورد تیم‌های نخبگانی، شیوه مدیریت و توسعه آنها نوشتم با ایده‌های بعدی منجر به مدلی شد به اسم مدل تبلور، که از شیوه ساخت نبات ایده گرفته است. البته پشت این ایده‌ی ساده مفاهیمی مثل توسعه فراکتالی و نظریه آشوب نهفته که در منابع و مراجع مختلف علمی در مورد فرکتال‌ها و نظریه آشوب مطالب فراوانی منتشر شده است. داستان از این قرار است که در مدل‌های فراکتالی یا به همین بیان ما، شیوه تبلور نبات، ما به هیچ‌یک از اجزای سیستم مستقیما حکم نمی‌کنیم که کجا باشد و چگونه عمل کند. بلکه در یک بستر مناسب و با شرایط خوب خود اجزا، بلور نبات را شکل می‌دهند. نوع و ساختار نبات حاصل نیز مستقیما به شرایط و بسترهای ایجاد شده ربط دارد وگرنه رفتار اجزا در تشکیل بلور، رفتار مشخص و درستی است.

بگذارید فرایند تولید نبات یا بلورهای دیگر را کمی بیشتر توضیح دهیم. برای تولید نبات یا هر بلور دیگری به یک محلول اشباع، یک نخ یا محور که بلورها حول آن شکل گیرند و یک فرایند مناسب تبرید که در آن حرارت محلول اشباعی که محور یا نخ در آن قرار گرفته کنترل شده و منظم کم شود، احتیاج است. اگر اینها درست تنظیم شود، ما نباتی با بلورهای خوب و ساختاری منسجم و منظم خواهیم داشت و در غیر این صورت به نسبت بد شدن شرایط، بلورها ناقص، کدر و کوچک خواهند بود، تا جایی که ممکن است چیزی شبیه شکرک داشته باشیم یا حتی آن را هم نداشته باشیم.

کار در تیم‌های نخبه نیز همینگونه است. وقتی گفتیم نخبه یعنی این آدم خودش می‌فهمد چه جایگاهی برایش بهتر است و کجا بهتر می‌تواند نقش ایفا کند. اگر هم اشتباهی در تصمیم یا روش داشته باشد، قدرت اصلاح و یادگیری دارد. لذا در سیستم نخبگانی کافی است ما یک محلول اشباع از نخبه و فعالیت نخبگانی، یک نخ یا محوری برای اینکه بلورهای نخبگانی حول آن شکل بگیرد و یک فرایند کنترل‌شده برای تبلور و جذب درست نخبگان به سیستم داشته باشیم.

هر چند قبلا در مورد نقش این سه عنصر در شکل‌گیری و فعالیت تیم‌های نخبگانی مطالبی بیان شد، اما در اینجا نیز یک دسته‌بندی از این سه مطلب را مختصرا بیان می‌کنیم.

منظور از محلول اشباع (که اولین شرط در تشکیل یک بلور خوب است)، در شکل‌گیری تیم‌های نخبگانی، این است که برای شکل‌گیری بلورهای نخبگانی باید تعداد قابل قبولی نخبه با نسبتی مناسب که بتوان به آن، مجموعه‌ای از نخبگان اطلاق کرد، وجود داشته باشد. نخبه‌های فراوانی در مجموعه‌های مختلف وارد می‌شوند که چون این محلول اشباع وجود ندارد قدرت به بروز رسیدن یا تبلور را ندارند. فهم متقابل، قدرت انتقال بالا، توانمندی‌های بالای ذهنی، فهم و تحمل نظرات مختلف، از ویژگی‌هایی است که معمولا در چنین فضاهایی دیده می‌شود.

یک تبصره بر این مورد اینکه منظور ما از افراد نخبه با تعریف بنیاد نخبگان متفاوت است. یعنی ما نخبگی را یک طیف می‌بینیم و ذوابعاد. این نیست که بتوان یک خط کشید و گفت هر که از این خط بالاتر بود نخبه است و هرکه نبود نیست. در اینجا تعریف نخبه از منظر توانمندی وسیع‌تر است، یعنی بسیاری از افراد را که در برخی زمینه‌ها نخبه‌اند را شامل می‌شود اما از منظر ویژگی‌ها تنگ‌تر است، یعنی نخبگی علاوه بر استعداد و توان‌مندی ذهنی، همت و اراده و تلاش هم می‌خواهد. بعدا خواهم گفت که خود این مجموعه‌ها تعریف نخبه را مشخص خواهند کرد. یعنی کسانی که بتوانند در این سیستم بمانند و فعالیت کنند، نخبه خواهند بود و معمولا افراد غیر همسنخ، خود به خود از سیستم حذف خواهند شد. به عبارت دیگر، بهترین تعریف برای نخبه این است که هر فردی که بتواند در تیم‌های نخبگانی فعالیت کند و فعالیت نخبگانی انجام دهد نخبه است و هر فردی، با هر توان‌مندی، که با وجود فراهم بودن شرایط نسبی مناسب، نتواند در تیم‌ها و فعالیت‌های نخبگانی وارد شود را نمی‌توان نخبه نامید.

اما منظور از عامل دوم یعنی محور یا نخ مرکزی که لازم است بلورها حول آن شکل گیرند. در مطلب قبل با عنوان نخ تسبیح مطلبی را آورده‌ام که اینجا با کمی اصلاح و با بیانی جامع‌تر آن را بیان می‌کنم. وجود یک محور برای شکل‌گیری تیم نخبگانی لازم است. چنانکه اگر در یک محلول اشباع شکر که با شرایط مناسب نیز سرد شود، محور یا نخی وجود نداشته باشد، بلور منسجمی شکل نخواهد گرفت و چیزی که آخر خواهیم داشت مقداری شکر ته‌نشین شده و مقداری شکرک بر جداره ظرف است، در فضای نخبگانی نیز چنین است، یعنی وجود محور، شرط لازم برای شکل گرفتن یک تیم یا فعالیت نخبگانی است.

اما این محور ماهیتا، هم می‌تواند یک فرد و آدم باشد و هم می‌تواند یک مسأله یا موضوع باشد که افراد حول آن مجتمع و هم‌جهت شوند. که معمولا اگر این دو با هم جمع شوند، محور بسیار کاراتر و بهتری خواهیم داشت، مثل پژوهشگاه رویان. مرحوم دکتر کاظمی آشتیانی به همراه یک موضوع و مسأله‌ی نخبگانی با عنوان سلول‌های بنیادی می‌شود محور و یک عده نخبه‌ی دیگر، بلورهایی را حول آن شکل می‌دهند که حالا هم که آن محور در میانشان نیست، انسجامشان از دست نمی‌رود. مثل اینکه نخ بین نبات را پس از خشک شدن نبات بکشی، اگر نبات شکل گرفته باشد، دیگر تغییر نخواهد کرد. البته خواهم گفت که وجود محور در برخی فضاها و برخی سیستم‌ها لازم و همیشگی است و نیز خواهم گفت که چگونه از این محور اصلی محورهایی منشعب می‌شوند که خود، شاخه‌های این درخت را تشکیل داده و باعث شکل گرفتن بلورهایی جدید می‌شوند که شاید یکی از مصداق‌های «اصلها ثابت و فرعها فی السماء» همین باشد.

محورها و نخهای مختلف هم به اندازه‌ای توان و قابلیت دارند. یعنی اگر یک نخ نازک پلاستیکی در یک ظرف محلول اشباع قرار دهیم، چیزی عایدمان نخواهد شد، اما اگر یک نخ محکم نخی در ظرف قرار گیرد، احتمالا بلورهایی درشت و زیبا بدست خواهیم آورد. یعنی یکی می‌شود امام که بلورهایی که به او متصل می‌شوند، خود محورهایی هستند برای یک خیل عظیم و همینطور این شاخه‌ها در تمام جامعه توسعه می‌یابد. و این محور قابلیت و توان این را دارد که همه مردم دنیا را به صورت بلورهای منسجم حول خود حفظ کند. البته ناگفته نماند محور امام است و مساله‌اش، همان مسأله‌ای است که برای آن به پاخاسته. محورهای ریز و درشت مختلفی هم حول این محور اصلی شکل می‌گیرند که خود منشأ تشکیل بلورهایی در حد و اندازه خودشان هستند.

شاید بهتر باشد با همین مثال مطلب دیگری را هم توضیح دهم. چنانچه قبلا هم گفتم در برخی سیستم‌ها لازم است همواره محور، به صورت دائمی وجود داشته باشد و این سیستم از همان سیستم‌ها است. یعنی نمی‌شود بعد از امام، جامعه با همان روند و بدون محور پیش رود. چرا؟ به همان نبات خودمان برگردیم وقتی می‌توان نخ را از بین نبات کشید که از محلول اولیه خارج شده و خشک شود. وقتی در محلول است، اگر نخ را بکشی بلورها از هم می‌پاشند و حل می‌شوند. این سیستم‌ها هم همینطورند، دائما محلول اشباع حول محور وجود دارد و ما نمی‌توانیم محور را از محلول بیرون بکشیم. عموما در سیستم‌های اجتماعی و فرهنگی همینطور است. یعنی بر خلاف برخی سیستم‌های مرتبط با صنعت و فناوری که اگر فردی کاری را راه‌انداخت و مدتی آن را پیش برد، می‌توان امیدوار بود که سیستم تا زمانی منطقی به راه خود ادامه دهد، در سیستم‌های فرهنگی اجتماعی چنین نیست، یعنی بدون محور، سیستم متلاشی می‌شود.

بگذریم! عنصر سوم فرایند تبرید بود که باید حرارت محلول اشباعی که محور یا نخ در آن قرار گرفته کنترل شده و منظم کم شود تا ما بلورهای خوبی داشته باشیم. دقیقا در آغاز یک کار نخبگانی، افراد داغ هستند. این داغی باید به صورت مدیریت شده و با یک فرایند تبرید مناسب طوری مدیریت شود که ما بهترین بلورها را داشته باشیم. بسیاری از مسائل هستند که باعث سردی یکباره محلول شده و از تشکیل بلورهای درست جلوگیری می‌کند. بهترین زمان برای تشکیل بلورهای نخبگانی سنین جوانی است که افراد معمولا در حداکثر دمای خود و بالاترین انرژی قرار دارند. این سنین، زمان شروع تشکیل بلور است. اما این روند باید تا وقتی که این جوان به سنین بالا و دما و انرژی کمتر و کمتر می‌رسد، طوری مدیریت شود که فرد قالب بلوری خود را حفظ کند. سرد و گرم شدن مداوم، تعویض نخ و محوری که باید بلور حول آن شکل بگیرد و عواملی از این دست می‌تواند باعث شود فرد به یک دانه سرگردان سرد تبدیل شود که دیگر قدرت تبلور را هم ندارد.

از آنجا که در مطلب قبل، مفصلا (هر چند با ساختاری متفاوت) این مطالب را بیان کرده‌ام، مطلب را خلاصه می‌کنم. فقط دو نکته را در جمع‌بندی ذکر می‌کنم. اول اینکه، یک روند سیر از کثرت به وحدت!!! در فرایندی که بیان کردم دیده می‌شود. در نبات ماهیت ظرف و محور و محلول و بلور متفاوت است. اما در تیم‌ها یا همان بلورهای نخبگانی همه‌اش از جنس انسان و آدم است. محلول، مجموعه‌ی آدم‌ها است. همین آدم با لحاظ شرایطی می‌شود محور و همین آدم‌ها می‌شوند بلور. همین محور و همین‌ آدم‌ها هستند که فرایند تبرید را مدیریت و کنترل می‌کنند و خلاصه همه‌اش آدم است آن هم از نوع نخبه با تعریفی که گفتیم.

نکته دوم در مورد اشتباهی است که سازمان‌ها و بنیادهای دارای مسئولیت در حوزه نخبگان انجام می‌دهند. اینها با این شیوه شناخت، با این شیوه‌ی تمرکز بر رخداد به جای فرایند، با این نگاه خروجی‌محور به جای رفتارمحور و با حمایت از فرد به جای کار، باعث می‌شوند شرایط تبلور پیش نیاید. تبلور نیاز به زمان دارد. محور را هم نمی‌شود تعیین کرد، خودش باید مطرح شود و محور شود. محلول را هم حسب نیازش، خودش ایجاد کند. این موضوع نه تنها در امور نخبگان که در اغلب کارهای اجتماعی و فرهنگی و کلا در سیستم‌های انسان‌مبنا در کشور وجود دارد. شاید مخلص کلام همان است که رهبری در مورد فرهنگ با مثال باغبان اشاره فرمود. به این مضمون که باید بسترها درست ایجاد شوند، کارها و وظایف به موقع انجام شوند و به موقع فرایند را انجام داد تا محصول خود به خود محصول خوبی باشد. نکته ظریف هم اینکه در باغبانی همه تلاش‌ها، یک طرف قضیه است و بدون لطف و رحمت خدا هیچ محصولی به عمل نخواهد آمد که در فرهنگ و سایر سیستم‌ها هم همینطور است.

پاییز ۸۹

مدل آشوب در توسعه تیم‌های نخبه

در خصوص مدیریت و کار با نخبگان روشی در ذهنم بود که با فراهم شدن بسترهایی، به صورت آزمایشی و محدود شروع به اجرای آن کردم. هر چند هنوز برای اعلام نتیجه قطعی زود است، اما نتایج قابل ملاحظه و رضایت افراد نشان از توفیق نسبی آن دارد. چون مدتی است در خصوص نخبگان و سیستم‌های مرتبط با آنها مطالعه و بررسی می‌کنیم، مستند کردن این روش را نیز مفید دیدم.

ابتدا در خصوص عنوان مطلب توضیحی لازم است که منظور از آشوب هرج و مرج و آنارشی نیست. بلکه منظور نظریه آشوب موجود در طبیعت است و مدل‌های فراکتالی که این به ظاهر بی‌نظمی‌های موجود در طبیعت که مثلا سیل و زلزله هم در آنها دیده می‌شود در نهایت به یک نظم کلان و فراگیر در سیستم منجر می‌شوند. در حقیقت این اجزای در کل سیستمی بسیار منظم را می‌سازند، هر چند در نگاه اولیه کاملا بی‌نظم باشند.

بگذریم! یک راهبرد در بکارگیری نیروهای نخبه اتخاذ کردیم به این صورت که با یک تحقیق مختصر در خصوص فرد و سوابق او و در صورتی که یک سری شرایط اعتقادی، علمی، فکری و نیز برخی دغدغه‌ها در او وجود داشت برای همکاری از او دعوت می‌کردیم. کلیات را برایش توضیح می‌دادیم و انتخاب نقش و کار را به خود او می‌سپردیم. این استراتژی در مجموعه ما با این جمله شناخته می‌شود.

«چه کار می‌توانی انجام دهی؟ خوب برو همان را انجام بده!»

برای بسیاری عجیب بود و به نظرشان می‌آمد که این که نشد استراتژی که هر کس هر کار خواست یا دوست داشت یا در آن توانمند بود انجام دهد. اما نتیجه جالب بود پس از مدتی تیم به صورت کاملاً طبیعی شکل خود را یافت. افراد نقش خود را می‌دانند هر کس کار خود را می‌کند اما نسبت خود را با اهداف مجموعه می‌فهمد. نکته اساسی اینجاست که یک ذهن خوب، توانمند و منطقی که آزادگی داشته باشد و مبانی اعتقادی مشترکی نیز با مجموعه داشته باشد، بهتر از هر کس دیگری می‌تواند جایگاه خود و نقش خود را پیدا کرده و آن را ایفا کند.

در ادامه این نوشته سعی خواهم کرد این نگرش و روش گسترش آن در سطح ملی و چالش‌ها و مشکلات پیشروی آن را کمی تشریح کنم.

از ویژگی‌های نخبه این است که برای خود ایده دارد. خصوصا نخبگان چند بعدی که معمولاً در همه مسائل نظر دارند و کمتر موضوعی را می‌توان یافت که اینها در آن بی‌نظر باشند. این موضوع باعث می‌شود که به دنبال رسیدن به نظرات خود آن هم از روش‌های مورد پسند خودشان باشند. حال اگر چنین آدمی را به کاری بگماری که نظرش چندان در آن مؤثر نباشد یا روشی غیر از روش مدنظرش را برای انجام کار تعیین کنی یا می‌بُرد و می‌رود یا نخبگی‌اش از بین می‌رود و ‌ای بسا در سیستم نیز ایجاد اخلال کند. یک نگاه و بررسی مختصر به افراد مستعد و خودباور نشان می‌دهد که تا آنجا که نیازها و فشارهای زندگی به آنها اجازه دهد، به دنبال ایده‌ها و افکار خود می‌روند، اما چون اغلب نمی‌توانند در زمان کوتاه به چنان توفیقی برسند که بتوانند از نتایج آن نیازهای خود را رفع کنند به دنبال کار و استخدام و پیدا کردن راهی برای امرار معاش می‌گردند و در یک کلام «آنچه شیران را کند روبه مزاج» به سر آنها هم می‌آید و احتیاج باعث می‌شود کم‌کم از ایده‌آل‌های خود دست بکشند. این موضوع به قدری واضح است که کمتر فرد نخبه و توانمندی را در پست‌های کارمندی یا استخدامی می‌توان یافت که تجربه‌ای از ایجاد یک کار شخصی در کارنامه‌اش نباشد. اصلا شاید بتوان به نوعی این موضوع را یکی از شاخص‌های نخبگی دانست. یعنی یک انسان هر چه قدر هم توانمند و مستعد اگر حاضر به هزینه کردن و تلاش برای دست یافتن به اهداف و به ثمر رساندن ایده‌هایش نباشد، از جرگه نخبگی خارج است که البته متأسفانه سیستم‌های شناسایی نخبگان تقریباً خلاف این کار را انجام می‌دهند، یعنی کسانی به سراغ این نهادها می‌روند که کمتر حاضرند از خود برای ایده‌هایشان هزینه کنند.

بگذریم! با تحلیل این ویژگی نخبگان مشخص است که نخبه در صورتی انگیزه خواهد داشت و تلاش خود را صرف انجام کار خواهد کرد که حس کند این کار همانی است که خود او می‌خواهد و با انتخاب خودش آن را پذیرفته است. این استراتژی نه چندان علمی از تحلیل همین یک خاصیت البته با توجه به ویژگی‌های دیگر نخبگان طراحی شده است. ذهن قوی و فهم منطقی نخبه از شرایط نیروی کنترل‌کننده بندبازی ذهنی او در ایده‌پردازی است و باز این ذهن منطقی کمک خواهد نمود که تعادلی بین این دو ویژگی برقرار شود و نخبه جای درست خود را در سیستم یافته و ایده‌های خود را در خدمت اهداف کلان پیگیری نماید. البته برخی هم به سرعت به این نتیجه می‌رسند که در این سیستم نمی‌توانند به آنچه در نظرشان است برسند. این است که ماندگاری فرد در چنین سیستمی یا بسیار کوتاه است یا طولانی. این قاعده مبنای مکانیزمی است که توضیح خواهم داد.

چند روز پیش مطلب جالبی در یکی از کتاب‌های مدیریتی که در خصوص مدیران و سیستم‌های برتر نوشته شده بود دیدم که این تحلیل ساده را تأیید می‌کرد. البته این گروه چند سال کار کرده بودند چند صد شرکت و سازمان را بررسی کرده بودند و دست آخر به این نتیجه رسیده بودند که در سیستم‌ها و سازمان‌های برتر دنیا ماندگاری نیروها یا بسیار کوتاه است یا بسیار بلندمدت. البته آخرش هم علی‌الظاهر نفهمیده بودند چرا!! در بخشی هم نوشته بود به این نتیجه رسیده‌ایم که مدیران برتر ابتدا آدم‌ها را انتخاب می‌کنند و آدم برای آنها مهم است و بعد استراتژی را تعیین می‌کنند. (در خصوص مشکل روش‌های مصداق مبنا در مدیریت و جامعه‌شناسی و سایر بخش‌های علوم انسانی حرف زیاد است که مجالی دیگر طلب می‌کند.) به موضوع اصلی برگردیم. برای تسهیل این حلقه و رفتار سیستم افراد را در سه مرحله در مجموعه به کار می‌گیریم مرحله اول حدود ۲ هفته تا یک ماه به طول می‌انجامد. عموماً خود فرد مسأله‌ای را انتخاب می‌کند و شروع می‌کند به کار کردن بر روی آن. در این مرحله شناخت نسبتاً خوبی از کارها و خصوصیات مجموعه برای شخص حاصل می‌شود.

اگر شخص تشخیص دهد که آنچه فکر می‌کرده با آنچه شناخته متفاوت است همکاری را ادامه نمی‌دهد. ولی اگر اینجا را بستر خوبی برای رشد و پیگیری ایده‌های خود دانست مرحله دوم شروع می‌شود. در این مرحله نیز با پیشنهاد خود فرد مسأله‌ای طراحی و به او واگذار می‌شود. فرق این مرحله با مرحله قبل این است که در این کار که معمولاً حدود یک تا سه ماه طول می‌کشد، خروجی مشخصی تعیین می‌گردد که البته این خروجی و زمان لازم برای آن را نیز خود فرد پیشنهاد می‌دهد. معمولاً کسانی که در این مرحله نیز بستر را برای فعالیت مناسب می‌بینند جایگاه خود و نوع ارتباطاتشان را با مجموعه تنظیم می‌کنند. از نظر آماری معمولاً از هر ۳ نفر یک نفر به صورت بلندمدت در مجموعه باقی می‌ماند. فعالیت‌ها نیز به صورت زنجیره‌وار رشد می‌کند. در برخی موارد نیز که به نظر شاخه بی‌ربطی شروع می‌شود چون کلیات، اهداف کلان و دغدغه‌ها مشابه است معمولاً خلاء‌های بین حلقات نیز به تدریج تکمیل و پر می‌شود.

این است که این به ظاهر بی‌نظمی در بلندمدت به یک نظم و یکپارچگی کلان منجر می‌شود.

علاوه بر این افراد در مدیریت مجموعه تأثیر مستقیم دارند و حوزه اختصاصی خود را رشد می‌دهند. سنجش افراد حتی برای خود آنها کار ساده است و دلبستگی افراد به مجموعه بسیار بالاست و هر کس کار را کار خود می‌داند. برای تقویت این موضوع و احساس منفعت افراد در مجموعه سازوکاری طراحی شده است به این صورت که چنانچه هر فرد یا تیمی به قدری توسعه یابد که احساس کند می‌تواند در یک مجموعه مستقل فعالیت کند، می‌تواند مجموعه‌ای جدید (البته با سهم حداقل ۵۱ درصدی مجموعه اولیه) ایجاد نموده و فعالیت نماید.

گاهی در کوتاه‌مدت به نظر می‌رسد این روش غیر بهینه است و انرژی افراد خصوصاً برنامه‌ریزان را پراکنده می‌کند، اما در بلندمدت نتایج بسیار جالب و هم‌افزایی عجیبی بین فعالیت‌ها مشاهده می‌شود.

خوب حال چگونه می‌شود این روش را توسعه داده و برای حفظ و افزایش انگیزه و دلبستگی نخبگان استفاده نمود. مسلماً وقتی در یک مجموعه کوچک با مأموریت و هدف محدود می‌توان چنین روشی را پیاده کرد، در کشور با این همه گستردگی نیز می‌توان چنین مکانیزمی را استفاده نمود. اما چالش‌های مقابل این موضوع چیست؟

در مسیر کاری که در حال انجام آن هستیم با بزرگان و صاحب‌نظران متعددی مشورت و نشست داشته‌ایم. یک نکته در اغلب آنها مشترک است. اغلب پیشنهاد می‌کنند از روشی که آنها درست می‌دانند، اقدام شود و به آن چه آنها صحیح می‌دانند پرداخته شود.

کمتر حرف‌ها شنیده می‌شود، اغلب میزان شنیدن آنها کمتر از یک پنجم راهنمایی‌ها و پیشنهاداتشان است. این مانع اول است. یعنی ابتدا باید مسئولین، صاحب‌نظران و اساتید اجازه بروز ایده‌ها و پرداختن آنها و حتی خطا کردن را به افراد و مجموعه‌های جوان بدهند.

ترس از کار موازی مانع دیگر است. درست است که دوباره کاری در بسیاری موارد مضر است و بهره‌وری و اثربخشی را پایین می‌آورد. اما در کارهای نخبگانی خصوصاً در پرورش ایده‌های نو، دوباره کاری (البته توضیح خواهم داد که این اساساً دوباره کاری نیست) نه تنها مضر نیست بلکه در برخی موارد لازم است. البته کارهای تکراری برای رسیدن به یک هدف از روش‌های مختلف را نمی‌توان دوباره کاری نامید، بلکه تفاوت روش‌ها باعث خواهد شد نتایج متفاوتی به دست آید حتی برای رسیدن به یک هدف واحد. متأسفانه صرف داشتن عنوان‌های مشترک در طرح‌ها باعث می‌شود برخی مسئولین و نهادها طرح‌های نخبگانی را رد کنند. این موضوع خصوصاً در حوزه‌های علوم انسانی که خواستگاه‌های مختلفی از واژه‌ها وجود دارد، مشکل بزرگتری است اغلب طرح‌ها را وقتی ارائه می‌کنیم با چنین جملاتی مواجه می‌شویم که بله این طرح را خود ما داریم انجام می‌دهیم یا یک تیم قبلاً این کار را برای ما انجام داده یا امثال این کار زیاد انجام شده است. کارهای متعدد بر یک موضوع باعث بلوغ آن و شناختن خطاها، اشتباهات و در نهایت یافتن راه درست می‌شود.

انتظار رسیدن به نتیجه موفق از همه کارها اشتباه و چالش دیگری مقابل این موضوع است.

اتفاقاً در برخی موارد باید از کسانی که طرح هایی نو داشته‌اند، راه را هم بدون کاهلی و تقصیر و قصور طی کرده‌اند اما شکست خورده‌اند، تقدیر کرد. که عموماً توفیقات بر پایه شکست‌ها بنا می‌شود (این موضوع در مطلب مفصلی جداگانه تشریح شده است.)

چالش‌های ریز و درشت دیگری هم وجود دارد که باعث کندی توسعه سیستم‌های این چنینی می‌شود.

به عنوان مثال ناکارآمدی برخی سیستم‌ها، معیارهای نادرست اعتباردهی، ختم شدن اغلب کارها به دولت و امثال آنها از موانع دیگر مقابل رشد چنین طرحی است. با همه این موارد طرح کلان و مفهومی چنین سیستم‌هایی در قالب ویژگی‌ها و نکاتی در ادامه ارائه می‌گردد.

  • فرد یا افراد محوری چنین مجموعه‌هایی بسیار مهم هستند، وجود انگیزه‌های مادی (اعم از مالی، اعتباری و …) در افراد محوری باعث انحراف چنین مجموعه‌هایی خواهد شد. ضمناً این افراد باید از حداقل‌های نخبگی و درک ایده‌های نخبگان برخوردار باشند و به قول رهبر فرزانه انقلاب حلاوت نخبگی را چشیده باشند.
  • ایجاد بسترهای حداقلی برای طرح موضوعات و تمرکز بر آنها شامل فضای مناسب حداقل‌های مالی و علی‌الخصوص بسترهای اطلاعاتی و داده‌های مورد نیاز که مبنایی بسیار مهم است (در خصوص داده‌ها و ارزش آنها مطلب جداگانه‌ای بیان شد). البته این بسترسازی باید موقت بوده و مجموعه به سمت استقلال سوق داده شود.
  • عدم فشار برای گرفتن خروجی در کوتاه‌مدت. لازم است این مجموعه‌ها با آرامش خاطر فعالیت کنند و فرصت لازم برای بلوغ و جوشش را پیدا کنند.
  • ایده هر چند عجیب و دست نیافتنی نباید مورد بی‌توجهی قرار گیرند. در چنین کارها و مجموعه‌هایی، اغلب دستاوردها چیزی غیر از هدف و ایده اولیه است، اما بسیار خوب مفید و با ارزش است. نخبگان، خصوصاً نخبگان جوان بعضاً ایده‌هایی می‌دهند که در ذهن آنها به عنوان یک ایده‌آل شکل گرفته و حاضرند برای این ایده‌آل تلاش و هزینه کنند. این تلاش هر چند به تحقق ایده اولیه نرسد نتایج دیگری را در پی خواهد داشت که بسیار با ارزش است. معمولاً در بین راه رسیدن به هدف اولیه ایده‌های پخته‌تر و قابل دسترس‌تری به دست می‌آید که گاه مسیر تلاش‌ها را عوض کرده و به سمت یک هدف ثانوی هدایت می‌کند. بنابراین اولا تلاش برای رسیدن به اهداف دست نیافتنی لزوماً بی‌نتیجه نیست، ثانیاً اینکه اگر هدفی در کارهای نخبگانی تعریف شد، نباید اصرار بر رسیدن آن وجود داشته باشد بلکه تغییر مسیرها و تغییر هدف‌های کنترل‌شده می‌تواند مفید و ارزشمند و ارزش‌زا باشد. ثالثا اینکه در این مسیر، نخبه از نظر روحی و ذهنی ارضا می‌شود، حتی اگر به هدف اولیه نرسیده باشد. لااقل اینکه احساس نمی‌کند فرصتی برای رسیدن و پرداختن به ایده خود نداشته است.
  • موضوع مهم بعدی را که بنده نخ تسبیح می‌نامم وجود فرد یا افرادی است که بتوانند بین این ایده‌ها، فعالیت‌ها و تلاش‌های به ظاهر مستقل به صورت ضمنی و در بلندمدت ارتباط و یکپارچگی ایجاد کنند. نمونه‌های بسیار جالبی در همین نمونه کوچک ما اتفاق افتاده که موضوعات بی‌ربط پس از مدت نه چندان طولانی به گونه‌ای مرتبط بر کل مجموعه شده‌اند و در راستای اهداف کلی قرار گرفته‌اند که شاید الآن نبودشان در مجموعه و فعالیت‌ها احساس خلا و نقص را ایجاد نماید. برخی فعالیت‌ها در حوزه مهندسی، پزشکی، علوم انسانی و حتی مهارت‌های صنعتی چنان با یکدیگر هم جهت می‌شوند که باورکردنی نیست. و جالب است که این همراهی بین دو حوزه نسبتاً دور، نتایجی را به دنبال می‌آورد که از هیچکدام از روش‌ها به صورت منسجم قابل دسترس نیست. مع‌هذا وجود فرد یا افرادی که بتوانند کلیت موضوع را فهم کنند و بین موضوعات ارتباط برقرار کنند، بسیار مهم است. این نقش نخ تسبیح نه در این حوزه که در بسیاری حوزه‌های اجتماعی،‌ فرهنگی، سیاسی و غیره مهم است که متأسفانه کمتر چنین شخصیت‌هایی پرورش یافته و استفاده می‌شوند تا جایی که گاهی اوقات تصور می‌شود این نقش را باید رأس هرم در کشور ایفا کند. این می‌شود که ورود ایشان در بسیاری موارد پیش می‌آید که اگر این نخ تسبیح‌ها بودند، ضرورتی نداشت (این موضوع هم مسئله‌ای است که حرف در مورد آن بسیار است و مجالی جدا را طلب می‌کند.)
  • ‌ ریزش و رویش آزاد ویژگی یا شاید بتوان گفت اصل دیگری در این مجموعه‌هاست. اگر معتقدیم کسی نخبه است (لااقل در حوزه خودش) احتمالا خودش می‌داند بودن یا نبودنش سود دارد یا نه. (البته فرد باید شرایطی داشته باشد که در بند بعد شروطش گفته می‌شود.) مکانیزم‌ها و فضای چنین مجموعه‌هایی باید طوری باشد که فرد بدون مشکل و دغدغه بتواند نوع همکاری خود را با مجموعه تنظیم و حتی قطع کند (البته تعهدات باید انجام شود) و در صورتی که مجدداً خواست همکاری را شروع نماید، البته این مطلب به ظاهر خیلی آشفته به نظر می‌رسد، اما خواهم گفت.
  • فراهم کردن پشتیبانی‌های اولیه از فعالیت‌های نخبگانی مطلبی است که کمتر به آن توجه می‌شود. خصوصاً وقتی که خود نخبگان تیم‌ها و مجموعه‌هایی را ایجاد می‌کنند. مسلماً مجموعه‌ای از فارغ‌التحصیلان بهترین دانشگاه‌ها نمی‌توانند یک شرکت قطعه‌سازی خوب راه بیاندازند، مگر حلقه بازاریابی، خدمات پشتیبانی، فروش، کارگران و سایر عوامل را نیز مد نظر داشته باشند. در تیم‌های جوان نخبگانی چنین موضوعی به دلیل کم‌تجربگی افراد و ضعف منابع مالی برای استخدام و استفاده از نیروها و امکانات، کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. و این کم‌توجهی یکی از عوامل مهم از هم پاشیدگی تیم‌های جوان نخبگانی است. لذا در ایجاد مجموعه‌های مورد بحث لازم است به حلقه‌های تکمیل کننده زنجیره فعالیت‌های نخبگانی توجه جدی شود. در برخی فعالیت‌ها به این نتیجه رسیدیم که به ازای هر نخبه که فکر می‌کند و ایده می‌دهد، حدود ۵ نفر لازم است تا این ایده را بپرورانند، مستند کنند، محصول تولید نموده و ارائه کنند. طبیعی است که نمی‌توان از اغلب نخبگان انتظار انجام مستمر فعالیت‌های پشتیبانی را داشت. لذا صرف جمع شدن یا جمع کردن چند نخبه و حمایت مالی از آنها نمی‌تواند موفق باشد چرا که خودشان هم معمولاً از اهمیت کارهای پشتیبانی بی‌اطلاعند.
  • نکته ظریف دیگر در ایجاد و مدیریت مجموعه‌های نخبگانی نوع حمایت‌ها، تعاملات مالی و نحوه پرداخت حق‌الزحمه نخبگان است. آنچه به آن رسیده‌ایم این است که زمان و شیوه پرداخت بسیار مهمتر از تعداد آن است. یعنی اگر مقدار کمی حمایت که حداقل‌های ذهنی نخبه را فراهم کند به موقع، با احترام و بی‌منت به او داده شود، بسیار انگیزاننده‌تر از حالتی است که مقدار حمایت قابل توجهی را پس از پیگیری‌های مکرر، با منت و تأخیر به او داده شود. متأسفانه با شرایط موجود در سیستم‌های کشور اغلب مجموعه‌ها و شرکت‌های جوان قادر به این کار نیستند. چرا که به طور متوسط فاصله بین انجام کار تا دریافت حق‌الزحمه در پروژه‌ها بدون داشتن آشنا حدود ۹ ماه تا یک سال است. غیر از یک تجربه با یک شرکت خصوصی کوچک هیچ تجربه دیگری نداشتیم که حق‌الزحمه کارها به موقع پرداخت شود!!! این موضوع باعث از دست دادن نیروهای بسیار توانمندی شده که به دلیل عدم پرداخت به موقع و نیازهای عاجل، کارمندی و استخدام در دولت را انتخاب کردند. این موضوع یکی از موانع مهم خصوصی‌سازی واقعی در کشور نیز هست که باید جداگانه در مورد آن بحث شود.

این مشخصه برخی مواردی است که پس از یک تجربه حدوداً چهار ساله و تعامل با مجموعه‌های موفق و ناموفق زیادی از این دست و مطالعات کم و بیش مرتبط، می‌توانم برای یک کار نخبگانی ذکر کنم. این مجموعه‌ها را شرکت‌های نخبگانی،‌ شرکت‌های دانش‌بنیان، گلخانه یا هر چیز دیگری که بنامیم لازم است کمی تحمل کنیم و نخواهیم دقیقاً به همان راهی بروند که ما می‌خواهیم و نیز انتظار نداشته باشیم همه کارهایشان موفق باشد، در چنین کارها و فعالیت‌هایی اگر ۲۰ درصد کار هم منجر به نتیجه مطلوب گردد، هدف‌گذاری بسیار خوبی است. مع‌هذا اعتقاد نگارنده این است که توسعه این مجموعه‌ها و تسهیل ایجاد و گسترش آنها علاوه بر ساماندهی و رفع بسیاری از مشکلات نخبگان، و ارضای آنها و جلوگیری از خروج استعدادهای کشور در بلندمدت تأثیرات بسیار شگرفی در توسعه اقتصاد خصوصی، تولید الگوها، ابزارها و روش‌های بومی و اسلامی و حتی کاهش تنش‌های اجتماعی و سیاسی خواهد داشت. بیان مشروح مواردی که در این بند به آنها اشاره شد به صورت مستدل و با یک تحلیل سیستمی امکان‌پذیر است که باید در مجالی جدا به آنها پرداخت.

پاییز ۸۹

به دنبال اعتبار

چند شب پیش گزارشی در اخبار سیما دیدم درخصوص رکود علمی اساتید. علی‌الظاهر قانونی فعال شده بود (یعنی قانون بوده و اجرا نمی‌شده و حالا می‌خواستند اجرایش کنند که این هم خود نکته‌ای است !!!) که بر اساس آن اساتید دانشگاه‌ها و مراکز علمی و پژوهشی کشور یا به عبارتی اعضای هیات علمی می‌بایست ارتقاء پیدا کنند تا بمانند. یعنی اگر طی یک دوره زمانی مشخص خروجی مناسبی نداشتند یا طبق معیارهای ارزشیابی رشد لازم را نداشتند موقعیت شغلی آنها به خطر می‌افتد. هرچند به ظاهر چیز خوبی بود، اما داغ دل مرا تازه کرد و برای نوشتن این متن انگیزه بیشتری ایجاد نمود. مواردی را که پویایی اساتید می‌خواندند و عدم وجود آن رکود نامیده می‌شد دادن مقاله، نوشتن کتاب، نظرسنجی دانشجویان و از این دست شاخص‌ها بود. در نگاه اول چیز خوبی است و همچنان که در گزارش بیان می‌کرد اگر ما می‌خواهیم طبق سند چشم‌انداز به قدرت علمی منطقه تبدیل شویم باید اساتیدمان و مراکز علمی در تولید علم کوشش کنند، که ما بشویم اول در منطقه، هر چند به نظر من چه ما بشویم اول چه ترکیه و چه عربستان با این شاخص‌هایی که به دنبال آن هستیم، برنده‌ی اصلی غرب است در استحکام پایه‌های ایدئولوژیک و تکنیکال نظام و سیستم‌های خود. بگذارید کمی این موضوع را رها کنم و یک پرانتزی باز کنم و دوباره برگردم به موضوع اصلی.

دو سه سال پیش دغدغه‌ای در خصوص استانداردهای غیرفیزیکی نظیر استانداردهای مدیریتی، برنامه‌ریزی، سیستمی و محتوایی در حقیر شکل گرفت (هر چند که به هر دری کوبیدم آن را بسته یافتم!!!) که باعث شد در برخی حوزه‌ها مطالعاتی داشته باشم. در جستجوهایی که انجام دادم یک سند جالب، توجهم را جلب کرد. برنامه سازمان ملل برای کشورهای در حال توسعه، یک برنامه راهبردی ۱۰ ساله که چی؟ استانداردها و شاخص‌هایی تعریف شده بود که به قول خودشان اگر کشورهای جهان سوم یا همان کمتر توسعه‌یافته آنها را پاس کنند، به دنیای توسعه یافته‌ها یا همان بالای شهر دنیا خواهند رسید یا بهتر بگویم راهشان خواهند داد. سازمان ملل هم که دلش به حال همه کشورهای عقب‌افتاده سوخته بود، قربه الی الله تقبل کرده بود برخی هزینه‌ها و سرمایه‌های مادی و فکری لازم برای رسیدن این کشورها به کشورهای توسعه‌یافته را بپردازد. بحمدالله و المنه مسئولین موقعیت‌شناس کشور هم که پایه همه برنامه‌ریزی‌های استراتژیک و مهمشان ماتریس SWOT یا همان قوت، ضعف، فرصت و تهدید است این فرصت طلایی را قدر دانسته بودند و به شدت به دنبال ارضای شاخص‌ها و کسب گواهینامه‌های استاندارد و ورود به WTO و غیره بودند. من کمی فکر کردم خیلی خوب بود اگر ما این استانداردها را بدست می‌آوردیم و شاخص‌ها حاصل می‌شد، می‌شدیم خود آمریکا یا کمی پایین‌تر آلمان یا سوئد. بله خوب علی‌الظاهر به دنبال همین هم هستیم!!! پرانتز بسته به موضوع اصلی برگردم! خوشبختانه یا متاسفانه یکی از پروژه‌های طراحی که دست بنده حقیر بود و البته همچنان هم هست! پروژه طراحی شاخص‌های ارزیابی پایان‌نامه‌ها و مقالات و مستندات علمی است. بگذریم که در این پروژه به سرقت علمی متهم شدیم و مجازاتمان هم این شد که پول نگیریم و کار را ادامه بدهیم و بخشی از کار را رایگان انجام بدهیم!!! این هم یک مدل مجازات است یعنی هم کار بدرد نمی‌خورد و هم کار خوب است و به درد می‌خورد که کار را از تو نگرفتند!!!

در این پروژه ما حدود پنجاه و چند شاخص در دنیا پیدا کردیم. مختصر اینکه اگر چیزی غیر از آنچه در علم رایج دنیا مطرح شود، هیچ ارزشی نخواهد داشت. این موضوع برای ما مهندس‌ها (البته مهندسی صنایع را فنی‌ها به مهندسی قبول ندارند و انسانی‌ها به علوم انسانی) خیلی بد نیست. خوب موتور خودرو غربی و اسلامی شاید خیلی فرق نکند یا کامپیوتر و پتروشیمی و نجوم و … (هر چند بعضی در این هم تشکیک دارند) پزشکی را هم می‌گیریم که شبیه باشد هر چند شباهت تا حیطه فیزیولوژی است و مباحث سایکولوژیک تفاوت ماهوی دارد، چرا که نگاه ماتریالیستی و اسلامی به انسان روح و روان او کلاً متفاوت است. اما موضوع اسف‌بار از وقتی شروع می‌شود که وارد حیطه علوم انسانی می‌شویم. اقتصاد، مدیریت، جامعه‌شناسی، روانشناسی، علوم تربیتی، فلسفه، علوم شناختی، علم‌سنجی و امثال اینها. دو راه داریم یا معتبر شویم یا حرف خودمان را بزنیم و دچار رکود شویم. ترمینولوژی، متدولوژی و حتی قالب‌های رایج دنیا تناسبی با حرف‌های ما ندارد، چرا؟ چند مثال می‌زنم. الآن اگر در دانشگاه‌ها و دانشکده‌های مدیریت، جامعه‌شناسی و روانشناسی را بگردید و پایان‌نامه‌های تحصیلات تکمیلی را ورق بزنید متوجه خواهید شد که بیش از هشتاد درصد آنها بر مبنای نمونه آماری و آزمون فرض بنا شده است. اطلاعات از کجا جمع شده؟ از انسانها. نتیجه چه می‌شود؟ می‌شود اینکه نتایج آماری نشان داد که میزان درآمد نسبت مستقیم با آرامش روانی افراد دارد. یا می‌شود اینکه مدیرانی موفقند که توانسته‌اند رقبا را از میدان به در کنند. یا می‌شود اینکه سیاست پنجره‌های باز (برنامه‌ریزی برای ساعت‌های خالی دبیرستان‌های دخترانه و پسرانه به گونه‌ای که در این ساعت‌ها دختران و پسران بتوانند با هم قرار بگذارند) باعث آمادگی ورود آنها به جامعه می‌شود. این سه، تنها نمونه‌هایی از صدها نمونه‌ی مد نظرم بود که به آن اشاره کردم. البته در ادامه مثال‌هایی می‌زنم که فاجعه‌آمیزتر از این‌هاست. هر چند کمتر معلوم و ملموس است!!! در این سه نمونه چه کنیم با «الا بذکرالله تطمئن القلوب». چه کنیم این حدیث را که می‌گوید قبل از هم‌صنفی‌ها به بازار نرو بعد از آنها هم نمان. با قضیه پنبه و آتش بودن دختر و پسر کنار هم را که نمی‌شود کاری کرد. اما آمار نشان داده پس درست است. و متاسفانه خود این سه موضوع، مبنا و زیربنایی برای اثبات مسائلی دیگر قرار می‌گیرند و صدها تحقیق و پایان‌نامه تعریف می‌شود در کاربردی کردن آنها در جاهای مختلف. صدها پایان‌نامه در روش افزایش درآمد و آرامش نیروی انسانی در فلان وزارتخانه و فلان شرکت و فلان صنعت و … صدها پایان‌نامه در روش‌های انگیزش انسان‌ها و صدها پایان‌نامه در روش‌های بیرون کردن رقیب از فضای رقابت تدوین می‌شود و طرح پنجره‌های باز در دولت اصلاحات تا سطوح عالی وزارتخانه هم بالا می‌آید. بیایید بگردیم ببینیم چند تا از پایان‌نامه‌های جمهوری اسلامی در مبانی نظریش گزاره‌های همیشه درست اسلامی هست و آنها که هست چند مقاله ISI از آنها در آمده و آنوقت خواهیم فهمید چرا دوست ما در دانشکده مدیریت دانشگاه شریف برای تصویب پایان‌نامه‌ای با عنوان فرهنگ سازمان در منظر اسلام چند ماه معطل شد و با کلی اصلاح و استفاده از کلی مبانی غربی توانست با یکی از اساتید ضعیف (نسبی) دانشکده پایان‌نامه خود را انجام دهد و هیچ مقاله‌ای هم نتوانست چاپ کند. و خواهی فهمید که چرا عنوان چارچوب نظر اسلام در حوزه مدیریت استراتژیک (البته در اینکه اسم دقیق باشد شک دارم) در دانشگاه علامه طباطبایی تبدیل می‌شود به اولویت‌های استراتژیک (این هم قطعی نیست) آنهم با مبانی کاملا غربی و اصلا ارائه‌کننده پشیمان است از ارائه این پیشنهاد. در ساختار پایان‌نامه می‌گویند بخش اول باید مرور ادبیات باشه! شما به من بگویید من در خصوص روش‌های برنامه‌ریزی راهبردی در اسلام چه می‌توانم پیدا کنم که به قول اساتید حداقل ۱۰۰ الی۱۵۰ مرجع برای پایان‌نامه‌ام داشته باشم آنهم از مقالات معتبر روز (البته یکی دو تا کتاب و مقاله‌ای هم که از دانشمندان مسلمان یافته‌ام همه‌اش خوراندن اسلام به مفاهیم تولیدشده غربی است). برای بنده جای تردید نیست که با این وضع سیستم آموزش عالی در حوزه علوم انسانی هر کس کمتر خوانده باشد، ذهن سالم‌تر و آزادتری دارد. کارشناسی ارشد از دکتر بهتر و کارشناس از ارشد بهتر و دیپلم از همه بهتر است!!! البته در بخش علوم انسانی وضعیت حوزوی‌ها بهتر است، اما متاسفانه از پنج لایه ایدئولوژی، فلسفه، متدولوژی، روش (متد) و ابزار، فقط در دو تای اول ورود دارند و این است که چیزی از آنجا به متن زندگی جامعه نمی‌آید. هر چند متاسفانه آنها هم که دیده‌اند از قافله اعتبار عقب افتاده‌اند، دنبال مدرک معادل و ترمیک کردن حوزه و وارد کردن دروس معتبر!! دانشگاهی به حوزه هستند. این موضوع یعنی سیستم آموزشی امروز ما و وضع دانشگاه مصیبتی است جدا که مجال خاص خود را می‌طلبد که ان‌شاءالله در مورد آن هم خواهم نوشت. نوشتن از فضای موجود کافی است و گمان کنم کم و بیش مسئولین هم از این موضوع مطلعند. فی‌الجمله اینکه الآن آنچه ما داریم معتبر نیست و اعتبار را دیگران تعیین می‌کنند. و اساتید و نخبگان هم برای رشد خود و کسب اعتبار به دنبال کسب شاخص‌های معتبر هستند. ما هم سیستم‌ها را طوری طراحی و هدایت می‌کنیم که به تقویت این مشکل دامن می‌زند انتظار هم داریم که نخبگان مسائل مبتلا به خودمان را حل کنند و فرار مغزها نداشته باشیم. از اینجا به بعد کمی روی راه‌حل‌ها از منظر سیستمی تمرکز خواهم نمود. بگذارید مساله را از نگاه سیستمی بار دیگر تعریف کنم. انسان نیاز به کسب اعتبار و ارزش در محیط و جامعه خود دارد. در جامعه و محیط چیزهایی معتبر شناخته می‌شوند و فرد تلاش خود را برای کسب آنها متمرکز می‌کند. چیزهایی که باعث اعتبار یک فرد می‌شود یا اصیلند مثل صفات انسانی صداقت، شجاعت، دانش و نظایر اینها و یا مرتبط با عرفند و قراردادی مثل پست، مقام و دارایی‌های مادی مانند پول، مدرک تحصیلی و مشابه اینها. و از آنجا که برخی ارزش‌های اصیل قابل اندازه‌گیری نیستند برای آنها معیارهای جایگزین یا شاخص‌های تابع وضع می‌شود. دانش می‌شود مدرک تحصیلی، تعداد مقالات، سخاوت می‌شود مقدار اعانه و کمک به NGO های بشردوستانه، خلاقیت می‌شود تعداد پتنت ثبت‌شده، شغل و کار می‌شود بیمه بودن و حقوق گرفتن از جایی، توسعه می‌شود آب و برق، خورد و خوراک و پوشاک و رفاه، ارزش می‌شود درآمدزایی و امثال اینها. پس تا اینجا شاخص‌هایی هست که باعث اعتبار یک فرد، گروه، شرکت،  سازمان و … می‌شود. مشکل اینجاست که واضعان این شاخص‌ها از نظر ایدئولوژیک در نقطه مقابل ما قرار دارند و مبانی فکر و نظری واضعان تاثیر مستقیم در تعیین شاخص‌ها دارد. چرا؟ به این دلیل که چیزهای اصیل خرد شده‌اند و به شاخص‌های جزئی تبدیل شده‌اند. حالا اگر مثل نظام سرمایه‌داری غرب اصالت اصلی به پول بود همه شاخص‌ها طوری طراحی می‌شود که اگر پول تولید کرد، معتبر است. یعنی مقاله و علم و دانش هم در انتها به تولید پول منجر می‌شود. اصلا یک جمله در مباحث مدیریت دانش دیدم که ته حرف را زده بود.

Money is power,

Knowledge made money,

knowledge is power.                                      

دانش قدرت است. چرا؟ چون دانش پول تولید می‌کند و پول قدرت است، پس دانش هم قدرت است. حالا ما این شاخص‌ها را گرفته‌ایم برای ارزیابی توسعه علم اسلامی که در آن علم نور دانسته شده و برای ارزیابی توسعه جامعه اسلامی که نمی‌دانم پول کجایش قرار می‌گیرد. یعنی اگر این چیزی را که من از نزدیک در وزارت بهداشت، علوم، صنایع و بنیاد نخبگان به عنوان چرخه تولید علم دیده‌ام، مبنا قرار دهیم ملاصدرا حتی یک امتیاز هم نمی‌آورد چون هیچ پولی از علمش درنمی‌آید و هیچوقت صنعتی نخواهد شد.

حلقه وضع موجود چیزی شبیه نمودار زیر خواهد شد:

از این حلقه و مدلی که در سیستم ارائه شد به نظر می‌رسد دو نکته باعث تقویت سیستم است. اول اعتبار که اعتبار می‌آورد، یعنی هر چه اعتبار افراد، مجموعه‌ها، روش‌ها، قراردادها بالا می‌رود، جذابیت آن برای افراد بیشتر شده و استقبال از آن افزایش می‌یابد که این خود باعث افزایش اعتبار می‌شود و این حلقه همینطور ادامه دارد. یک حلقه دیگر که داخل این حلقه فعال است، حلقه‌ای است که باعث رشد فرد می‌شود یعنی کسی که وارد این حلقه شد اگر بخواهد اعتبارش را افزایش دهد (که معمولا می‌خواهد) به هر سطح از اعتبار که دست پیدا کند، تلاشش را برای افزایش اعتبار و بهبود شاخص‌های سنجش اعتبار بیشتر می‌کند. این دو حلقه بر یکدیگر نیز تاثیر دارند یعنی یکدیگر را نیز تقویت می‌کنند یعنی تلاش فرد برای افزایش اعتبار خود بر اساس شاخص‌ها، علاوه بر اعتبار خود او، اعتبار و مطلوبیت سیستم را نیز افزایش می‌دهد. و همچنین افزایش اعتبار شبکه و سیستم، اعتبار افراد درون آن را ارتقاء می‌دهد. مثلا ارائه مقاله توسط یک محقق و دانشمند هم اعتبار خودش را افزایش می‌دهد هم اعتبار ژورنال، کنفرانس، مجموعه و گروه‌هایی را که او با آنها همکاری دارد را. برعکس این موضوع هم صادق است فرض کنید یک دانشگاه تازه تاسیس وجود دارد که اعتبار چندانی ندارد، مدرک فردی هم که از این دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شود نیز چندان اعتباری نخواهد داشت. بعد از ۱۰ سال اعتبار این دانشگاه افزایش یافته و به دانشگاه‌های برتر کشور تبدیل می‌شود. فرد فارغ‌التحصیل بدون اینکه هیچ تلاشی کرده باشد، مدرکش معتبر خواهد شد. یعنی می‌گویند فلانی فارغ‌التحصیل فلان دانشگاه معتبر است. این موضوع برای ژورنال، کنفرانس، NGOها، شرکت‌ها، و دیگر موارد اعتبارساز هم صدق می‌کند. نکته مهم در این دو حلقه این است که تعیین جهت شاخص‌ها و روش معتبر شدن با صاحبان این عناصر اعتبارساز است. یعنی آنهایی که این حلقه رشد به نفعشان در حال توسعه است مثل دانشگاه‌ها، ژورنال‌ها و شرکت‌ها و مؤسسات تحقیقاتی غربی. کار به جایی می‌رسد که آرزوی یک دانشمند ما می‌شود مقاله دادن در فلان ژورنال و افتخار اساتیدمان می‌شود داوری فلان کنفرانس آنهم با شاخص‌هایی که خود آنها وضع کرده‌اند. این دو حلقه‌ی رشد، مرتب به افزایش قدرت و اعتبار صاحبان عناصر اعتبارساز و بالتبع رشد شاخص‌های وضع شده منجر می‌شود. این اعتبار به گونه‌ای طراحی، هدف‌گذاری و مدیریت شده و می‌شود که نهایتاً اهداف و منافع صاحبان آن را تامین کند. یعنی هر تلاشی در این سیستم صورت می‌گیرد به حل مسائل آنها منجر می‌شود. و ما هم به جای اینکه مسائل خودمان را حل کنیم، مسائلمان را شبیه مسائل آنها می‌کنیم که با راه‌حل‌های آنها هم حل شود. این موضوع خصوصا در علوم انسانی و حتی در علوم تجربی و برخی حوزه‌های علوم پایه و مهندسی کاملا به چشم می‌خورد. مثلا چون کارکردن با روش‌های آموزشی متناسب با فرهنگ و آموزه‌های خودمان یا روان‌شناسی بر اساس مبانی دینی چندان اعتبار ندارد اغلب اساتید، دانشجویان، محققان و صاحب‌نظران برای ارائه نظرات و مقالات خود به علوم غربی این حوزه روی می‌آورند و مبانی آنها را می‌پذیرند و بعد از مدتی مسائلمان هم تغییر می‌کند. یعنی چون پژوهشگر اصول را پذیرفته وقتی هم به عنوان مثال برای آموزش و پرورش طرحی می‌دهد یا سیستمی طراحی می‌کند مسئله را مثل مسائلی که قبلا حل کرده می‌بینید و مسئله را به راه حل می‌خوراند. اما چاره چیست؟ به هر حال نمی‌شود همه را در مورد اینکه باید دنبال ارزش‌های واقعی بود و این چیزهایی که در دنیا معتبر است اصالتا ارزشمند نیست، قانع کرد. انتظار هم این نیست. متاسفانه رویکرد ما و مدیران ما هم این نیست چرا که اغلب شیوه‌های ارزیابی، آیین‌نامه‌های ارتقاء، سیستم‌های حقوق و دستمزد و پاداش‌ها و جوایز براساس همین شاخص‌ها و اعتبارات جهانی طراحی و اجرا می‌شوند.

با توجه به شرایط موجود و عنایت به اینکه کارگاه‌ها و عناصر اعتبارساز دست دیگران و ورود به این حلقه نیز بدون قبول قوانین در آن امکان‌پذیر نیست چه می‌توان کرد؟ مسلما راه معتبر شدن و تغییر سیستم از درون نیست چرا که بسیاری با این ایده که ابتدا در این سیستم معتبر می‌شویم سپس آن را اصلاح خواهیم کرد وارد آن شده‌اند ولیکن نتیجه، هضم آنها بوده و یا اگر خیلی محکم بوده‌اند، حذف شده‌اند. کلا سیستم‌های این چنینی خصوصا در طراحی جهان لیبرالیسم طوری طراحی می‌شوند که مثل باتلاق عمل می‌کنند، یعنی اگر کسی پایش را در آنها فرو کرد، شروع می‌کند به پایین رفتن و هرچه بیشتر تلاش می‌کند بیشتر پایین می‌رود. پس از داخل سیستم نمی‌توان خودش را اصلاح کرد. از خارج سیستم چه طور؟ فرض کنیم شاخص‌ها و عناصر معتبری طراحی شد، مسلما در ابتدا مقبولیت نخواهد داشت و مورد استقبال قرار نمی‌گیرند. لذا بدون وارد آوردن نیروهای دیگر، این شاخص‌ها و عناصر توفیقی نخواهد داشت، چنانچه بعضی تلاش‌ها در این زمینه انجام شده که چندان توفیقی نداشته است.

نگاهی دوباره به حلقه‌های رشد اعتبار یک سیستم بیندازیم. چه عواملی از بیرون می‌تواند یک سیستم جدید ایجاد کند یا جهت سیستم را تغییر دهد. مسلما نیاز به ضربه است یعنی یک نیروی قوی اولیه که موتور محرکه را راه بیندازد تا حلقه‌های رشد کار خود را شروع کنند و سیستم در جهت مثبت رشد نماید. این کار دقیقا مثل باتری ماشین است که وقت استارت نیروی اولیه را تامین می‌کند و سپس برق ماشین از خود موتور و دینام تامین می‌شود. اما این ضربه و نیروی محرک اولیه چگونه می‌تواند ایجاد شود. از دو نقطه می‌توان وارد سیستم شد اول تمرکز بر تابع مطلوبیت ذهنی دانشمندان و ایجاد یک حلقه رشد مکمل طوری که سایر پارامترهای مطلوبیت‌زای افراد در مقابل اعتبارخواهی آنها ارضا شود. و تلاش آنها برای افزایش مطلوبیتشان به رشد سیستم کمک کند. این حلقه جانبی با حلقه رشد اعتبار هم‌افزایی ایجاد کرده و بعد از مدتی حلقه رشد اعتبار در سیستم ایجاد خواهد شد.

دوم تمرکز بر توان افرادی است که علاوه بر توانمندی از نظر علمی و تخصصی حاضر باشند از اعتبارات رایج و مدارج موجود بگذرند. استفاده درست از این توان‌ها و تقویت آنها با حمایت‌های مختلف، اعتبار اولیه داخلی را و بعد از مدتی جهانی را برای راه‌اندازی حلقه رشد اعتبار ایجاد خواهد نمود.

سوم تلاش برای ایجاد علوم، روش‌ها، ترمینولوژی‌های جدید است. معمولا اعتبار در این شرایط به دست پیشگامان خواهد بود. یعنی واضع یک علم، مبدع یک روش و طراح یک ترمینولوژی یا متدولوژی، مرجع موضوع و معتبرترین نسخه است که می‌تواند شاخص و مبنایی باشد که حلقه اعتبار افزایی را بر اساس اعتقادات و نظرات خود ایجاد نماید.

در ادامه سه راه گفته شده را تا حدودی تبیین خواهم نمود. به نظر می‌رسد توجه به این سه روش و رفتار سیستم اعتبارزایی بتواند در یک زمان معقول (مثلا تا قبل از سال ۱۴۰۴) حلقه‌های مستحکم، پایدار و خود توسعه‌دهنده‌ای را برای اعتبارسازی بر مبنای اهداف، ارزش‌ها و نیازهای جمهوری اسلامی ایجاد نماید.

اما راه حل اول، با یک نگاه واقع‌بینانه واضح است که ما در غیر از برخی رشته‌های خاص پزشکی (بسیار معدود) ژورنال، کنفرانس و یا مجامع علمی معتبری نداریم. لذا برای دانشمندان خارجی و حتی داخلی جذابیت چندانی برای ارائه دستاوردهای علمی به برنامه‌های ما وجود ندارد. مثلا به صورت وضوح در دانشگاه‌های خودمان وقتی کسی مقالاتش را به نشریات داخلی یا کنفرانس‌های داخلی ارائه می‌کند که نتوانسته باشد آن را در مجامع و ژورنال‌های خارجی ارائه کند. چرا که فعلاً تنها پارامتر مهمی که در این زمینه نقش بازی می‌کند، اعتبار است. حال می‌توان پارامترهای دیگری را موازی با اعتباری که در ذهن افراد و نخبگان مطلوبیت دارد وارد نمود. مطلوبیت‌های مالی مثل جوایز ارزشمند که به اندازه کافی جذاب باشد، گرنت‌های پژوهشی ابزارهای بسیار مهمی است. متاسفانه فعلاً از این ابزار هم استفاده درست نمی‌کنیم. اول اینکه ما هم پولمان را خرج کمک به غربی‌ها می‌کنیم. یعنی در دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌های کشور به هر کس که یک مقاله ISI ارائه کند بین یک تا سه میلیون تومان پرداخت می‌شود یا هزینه سفرهای خارجی برای ارائه مقالات در کنفرانس‌های خارجی تامین می‌شود. دوم اینکه مبالغ آنقدر جذاب نیست و برای یک نخبه و پژوهشگر این مبالغ جذابیت چندانی ندارد و اعتبار یک مقاله ISI بسیار بیشتر از این مقادیر برای یک محقق ارزش خواهد داشت. اگر نگاهی کنیم به جوایز خارجی مثل نوبل (بگذریم که الان اعتبارش ارزشمندتر از جایزه‌اش است، اما از ابتدا چنین نبوده است) این جوایز که بالغ بر یک میلیون دلار می‌باشند، هر پژوهشگر و تیم تحقیقاتی را برای تلاش در جهت کسب جایزه تحریک می‌کنند و یک بررسی مختصر ملاحظه می‌کنیم که بین ارزش مادی بسیاری از این دست جوایز، با میزان اعتبار آنها همبستگی واضحی وجود دارد. البته این هزینه هم همیشگی نخواهد بود. حلقه اعتبار که شروع شد و در مسیر خود افتاد نه تنها این هزینه‌ها جبران خواهد شد بلکه احتمالا درآمدزایی هم خواهد داشت. در کشور خودمان هم نمونه‌های نسبتا موفقی داشته‌ایم. جشنواره خوارزمی که کم و بیش توانسته مخترعان و مبتکران را جذب کند و می‌شود گفت رشد اعتبار آن در مسیر افتاده است، هر چند که در  مصاحبه با کسانی که دست اندرکاران این جشنواره یا برگزیدگان آن بودند انتقاداتی نیز به آن وارد شد، اما در مجموع موفقیت نسبی آن را همه قبول دارند یا جایزه جدید رویان در زمینه دانش سلول‌های بنیادی توانسته دانشمندان داخلی و خارجی را در این حوزه جذب نماید. به طور خلاصه به نظر می‌رسد که لازم است مسائل نظام درست تعریف شود و عوامل جذاب برای جذب تلاش‌های محققان و تیمهای تحقیقاتی درست تعریف شود تا از نتایج بتوان در پیشبرد اهداف و حل مسائل، استفاده نمود لذا به نظر می‌رسد روند برگزاری نشست‌ها و همایش‌های علمی و نیز دادن تسهیلات مالی به محققان و پژوهشگران نیازمند اصلاحات اساسی است.

راه حل اول برای کسانی است که قواعد بازی و مطلوبیت‌های رایج دنیا را پذیرفته‌اند که تعدادشان هم کم نیست و متاسفانه قشر غالب دانشگاهیان علمی غیر حوزوی کشور را تشکیل می‌دهند. اما راه حل دوم استفاده از توانمندی کسانی است که به اصطلاح سر بالا حرکت می‌کنند و خیلی مقهور این هیاهوی علمی جهان شلوغ ما نشده‌اند. این افراد حاضرند برای رشد ارزش‌های اصیل و اعتبار بخشیدن به آن هزینه کنند. به قول دوستی شهدا جانشان را فدا کردند که اسلام و جمهوری اسلامی بماند، ما نیز باید طور دیگری شهید بشویم، یعنی نام و اعتبار و رشد ظاهری خود را فدا کنیم برای ارزش بخشیدن به برخی موارد ارزشمند که مهجور و مغفول مانده‌اند. برای این کار فقط باید بسترها را برای کار و تلاش این افراد فراهم کرد و در سیستم‌های مختلف به آنها بها داد تا حلقه اعتباری غیر از حلقه‌های مرسوم ایجاد شده و شروع به رشد کند. مسلما با معتبر شدن این حلقه‌ها جذابیت برای سایرین که به دنبال معتبر شدن هستند نیز ایجاد خواهد شد. البته این کار نیاز به صبر دارد و یک تاخیر منطقی بین شروع این کار تا ثمردهی آن وجود دارد. با توجه به اینکه بالاخره نیازهای این افراد باید در این دوره تاخیر تامین شود (چرا که در حال حاضر بدون به دنبال اعتبارات رایج بودن نمی‌توان حتی نیازهای روزمره را تامین نمود) لازم است برخی سازوکارهای حمایتی نیز برای این افراد مشخص گردد. هر چند سیستم‌های موجود کشور ارزیابی مبتنی بر همین شاخص‌های رایج را در دستور کار دارند و به اصطلاح بحران مدرک‌گرایی و اپیدمی PHD زدگی در آنها غوغا می‌کند اما تجربه نشان داده که خود سازمان‌ها و سیستم‌ها هم متوجه شده‌اند که با این PHDها و مقالات کمتر مسأله‌ای حل می‌شود و همت، آزادگی و جسارت علمی افراد است که مشکلات را حل می‌کند. خوشبختانه روزنه‌هایی از امید در برخی سیستم‌های بالغ در حال شکل‌گیری است که به صورت ناخودآگاه ارزش‌های اصیل مبنای ارزیابی و تصمیم قرار می‌گیرند به اصطلاح رزومه و مدارک افراد گروه‌ها. جمله جالبی از یکی از مسئولین نظام شنیدم که جالب بود و می‌تواند نشانگر و شاهد مطلبی باشد که اشاره شد. در خصوص مدارک دانشگاهی در حوزه علوم انسانی بحثی شد که ایشان گفت با این دروس و مدارکی که در حوزه علوم انسانی ارائه داده می‌شود به نظر می‌رسد هر چه افراد از سیستم‌های آموزش عالی در حوزه علوم انسانی دورتر باشند صلاحیت بیشتری برای اظهار نظر در مباحث مهم مرتبط کشور دارند. این که این حرف چقدر درست است بماند، اما با توجه به اینکه حوزه فعالیت ما تقریبا همین موضوع است مشکلات و انحرافات موجود در این دروس را به وضوح حس می‌کنیم. خلاصه اینکه لازم است سیستم‌های کشور یا لااقل برخی سیستم‌های خاص وجود داشته باشند تا افراد صاحب فکری که به قول حضرت امام (ره) جرأت مبارزه با جهل را دارند و از بند شرق و غرب درآمده‌اند، میدان داده و آنها را حمایت کنند، به نظر می‌رسد در یک زمان منطقی در داخل کشور و سپس در کشورهای اسلامی برای تولید علم و علم سنجی ایجاد شود. البته روش‌های اجرایی این کار نکات ظریفی دارد که لازم است به آنها توجه شود تا سیستم‌های اعتبارساز جهانی و معتقدان به آن کمترین ضربه را به سیستم موجود وارد نمایند. در خصوص این نکات و روش‌ها تحقیقات نسبتا مفصلی انجام شده و استراتژی‌های نشر و توسعه نظریات و شاخص‌ها طراحی شده که ان‌شاءلله در فرصتی دیگر در آن موضوع قلم خواهم زد.

اما راه حل سوم که اساسی‌تر از دو راه حل اول است علاوه بر توانایی بر ایجاد حلقه‌ای جدای از حلقات و سیستم‌های اعتبارساز رایج دنیا، خواهد توانست روند را عکس نماید و غرب را به ما وابسته کند در یک افق بلندمدت، مطالبه مقام معظم رهبری را درخصوص تبدیل شدن زبان فارسی به زبان مرجع و تبدیل مسلمانان به مرجع علمی جهان را جامه عمل بپوشاند. این راه تمرکز بر علوم جدید است که یا هنوز ایجاد نشده است و مبدعان آن خواهند توانست دیگران را به دنبال خود بکشانند یا تمرکز بر علومی است که بشود در آنها به یک بن‌بست نسبی رسیده و رویکردهای علم ناب الهی خواهد توانست این علوم را از بن‌بست خارج نماید. متاسفانه ما فعلا کمتر چنین رویکردی را در کشور شاهدیم، یعنی فعلا دنباله‌رو علوم دیگرانیم و معمولا هم یک فاصله نه چندان کمی با آنها داریم. البته این کار غلط نیست یعنی ما باید در تمام علوم تلاش کنیم در سطح اول دنیا باشیم، اما نکته این است که در این علوم واضعان قوانین، شاخص‌ها، ترمینولوژی‌ها و تا حدود زیادی متدولوژی‌ها، مبدعان علوم هستند و اما برای برگرداندن این چرخه که معمولا به نفع آنهاست، دست گذاشتن بر برخی علوم بسیار مهم است. دانشمندان ما باید متوجه شوند حوزه‌های علوم تنها همین‌هایی که در غرب توسعه داده شده و بر روی آنها کار می‌شود، نیست. باید به دنبال شکافتن حوزه‌های علوم به جای مرزهای آن بود. این حوزه‌های جدید دیگران را به دنبال ما خواهد کشاند. برخی از علوم هستند که بشر به دلایل نداشتن اعتقادات درست در آنها به بن‌بست خورده ولیکن ما و اعتقادات ما که سرمایه عظیمی است توان بیرون آوردن این علوم از بن‌بست را خواهیم داشت. به عنوان مثال در حوزه‌ای که  اندک تجربه‌ای هم در این خصوص دارم، علوم شناختی و به خصوص شبیه‌سازی مغز انسان است که به نظر می‌رسد مبانی نظریات و رویکردهای فعلی مشکلاتی دارد که ما با استفاده از آموزه‌های اعتقادی خود قادر به اصلاح آنها هستیم. (البته اگر قبل از اینکه دیگران از منابع ما استفاده کنند و مشکل را حل نمایند دست به کار شویم). اصولا ما برخلاف غربی‌ها معتقدیم ما تولید علم نمی‌کنیم، علم نزد خداوند است و ما آن را کشف می‌کنیم. یکی از راه‌حل‌های کشف علم، تلاش علمی است که فعلا غربی‌ها از ما جلوترند اما ما برتری‌ها یا به عبارتی ابزارهایی برای کشف علم داریم که غرب فاقد آن است و متاسفانه کاملا از آنها غافلیم.

پاییز ۸۹

 آموزش نخبه‌کش

وقتی وارد محیط حوزه‌های قدیم می‌شوید در همان دقایق و ساعات اول بدون اینکه از کسی بپرسی، افراد را محک بزنی یا کار خاصی انجام دهی، با کمی دقت می‌توانید فهمید استاد برجسته کدام است، طلبه مستعد و نخبه کیست و حتی بفهمید چه کسی در چه حوزه و شاخه‌ای سرآمد است کمی که با این سیستم بیشتر مأنوس می‌شوی معلوم می‌شود که این شناسایی فقط به محدوده مدرسه هم منحصر نیست علما و فضلا و حتی طلاب جوان‌تر که استعداد ویژه و توانمندی‌های خاصی دارند شاخص هستند و مرجع مراجعه. جالب‌تر اینکه شایسته‌سالاری در معنی کاملش در این سیستم به چشم می‌خورد و باز عجب اینکه سیستم حمایتی هم طوری است که نیازی به سیستم مجزایی برای حمایت از طلبه و فاضل و عالم نخبه وجود ندارد (البته توقعات و نیازها در این سیستم و افراد موجود در آن تفاوت باهری با سیستم‌های امروزی ما دارد.)

وقتی در احوالات علما می‌خوانی چیزهایی می‌بینی که باعث شگفتی است که فلانی چقدر مستعد بوده که در ۱۳ سالگی ۱۸ سالگی، ۱۹ سالگی یا ۲۳ سالگی مجتهد شده. همه انگشت به دهان می‌مانند از استعداد افراد. اما عجیب‌تر سیستمی است که چنان بستری فراهم کرده که یک فرد می‌تواند حسب توانمندی‌های خود پیشرفت کند محدودیتی ندارد. این موضوع را وقتی بیشتر درک می‌کنیم که می‌بینیم مثلا یک کودک ۱۰-۱۱ ساله که دیپلم گرفته تیتر اول اخبار می‌شود. آن هم وقتی خوب دقیق می‌شوی پدر یا مادرش خارج از سیستم آموزش و پرورش خودشان به فرزندشان درس داده‌اند تازه یک سری مشکل هم با آموزش و پرورش داشتند که نمی‌گذاشته این بچه خارج از سیستم درس بخواند و امتحان دهد.

تفاوت‌های این سیستمی که ما الآن به عنوان سیستم آموزش رایج داریم با آنچه در حوزه‌های قدیم ما بوده از زمین تا آسمان است و این تفاوت از جهات گوناگون قابل بررسی است و از هر جهت که نگاه می‌کنی تأسف می‌خوری که چه بودیم و چه شدیم. فعلاً می‌خواهم بر پرورش و شکوفایی نخبه در این دو سیستم متمرکز شوم هر چند خیلی علاقه‌مندم فرصتی پیش آید و در مورد تأثیرات فرهنگی اجتماعی و حتی اقتصادی این آموزش بنویسم و بنویسم که چگونه مشکلاتی را که این سیستم در افراد و شبکه‌های اجتماعی ایجاد می‌کند صد عاقل هم نمی‌توانند حل کنند!!!

بگذریم! بعد از انقلاب اسلامی تلاش‌هایی آغاز شد برای ایجاد سیستم‌های آموزشی خاص نخبگان که بنده نیز از محصولات یکی از همین سیستم‌ها هستم و در این شرایط و با این سیستم آموزشی آن را مفید و بلکه لازم می‌دانم. فعلا با اینکه اینها موفق بوده‌اند یا نه کاری ندارم. اما یک نکته جای سؤال است چه چیز باعث می‌شود احساس شود نیاز به چنین مدارسی داریم؟ چه چیز باعث می‌شود به این نتیجه برسیم که نخبگان ما در سیستم‌های موجود هدر می‌روند؟

در اینجا آنقدر که حضور ذهن دارم چند نکته را در مورد علت وجود این احساس و انتخاب این راه حل می‌نویسم:

مطلب اول این است که سیستم فعلی، آموزش ثابتی را برای جمعی متفاوت ارائه می‌کند همه باید یک مطلب را و به یک صورت بیاموزند. حتی معلم و بالاتر از آن مدرسه اختیاری در تغییر سرفصل‌ها و در برخی موارد روش‌ها را ندارد و خوب بدیهی است که باید متون، روش‌ها و سرعت پیشرفت بر مبنای سطح پایین یا حداکثر متوسط مخاطبان این آموزش طراحی و تعیین شود. خوب مسلم است که نخبه در این سیستم خسته و افسرده و دلزده خواهد شد.

مطلب دوم این است که اساسا فکر می‌کنیم کسی که نخبه است و استعدادهای بالاتری دارد باید آموزش بهتری ببیند. اما آموزش ببیند که چه؟ کمتر کسی می‌داند یا به آن فکر می‌کند. پدر و مادری که صاحب فرزندان مستعد هستند را تصور کنید. تمام تلاششان این است که بچه در یک مدرسه خوب ثبت نام شود و خوب درس بخواند، که چه؟ که مثلاً راهنمایی در تیزهوشان پذیرفته شود، که چه؟ که دانشگاه خوبی قبول شود، که چه؟ که از اینجا به بعد خود تیزهوش و نخبه هم در ادامه راه مؤثر است. اینجا دیگر احتمالاً با جوانی مواجهیم که طبق جو حاکم خوب درس خوانده الآن هم در یکی از دانشگاه‌های تراز اول کشور مشغول تحصیل است. می‌نشیند و می‌خواهد برای آینده‌اش تصمیم بگیرد.

در ۹۰ درصد (البته خوش‌بینانه) باز هم جو حاکم باعث می‌شود شروع کند به انجام فعالیت‌های علمی رایج. مقاله بدهد، درس بخواند برای ارشد و دکتری البته اگر نمی‌تواند خارج برود (این می‌شود که از ۱۴ نفر دانشجوی ارشد هوافضای شریف ۱۳ نفر می‌روند خارج) اما در ده درصد بقیه یک عده که کم هم نیستند کم کم به این نتیجه می‌رسند که نه این مسیری که آمده‌اند چندان هم درست نبوده و باید راه دیگری می‌رفتند و تردیدها شروع می‌شود اغلب با یک افت تحصیلی مواجه می‌شوند که در موارد بسیار کمی این افت جبران می‌شود و در اغلب موارد این موضوع باعث شکست و سرخوردگی خصوصا در زمینه تحصیلی می‌شود. یک عده هم همت می‌کنند و راه دیگری طی می‌کنند مثلاً حوزه می‌روند، تغییر رشته می‌دهند، وارد مباحث اجرایی و سیاسی و … می‌شوند. که فعلاً کاری نداریم این راه‌ها درست است یا غلط. البته باز هم نمی‌فهمیم که چه؟ طرف تا دکتری هم خواند می‌رود یک جایی و شروع به یک کاری می‌کند، که چه؟ که راحت زندگی کند، که چه؟ که نمی دانم.

این را قیاس کنید با سیستم حوزه که وقتی جهانگیرخان قشقایی از استادش (که اسمش خاطرم نیست) می‌پرسد من که در چهل سالگی وارد شده‌ام کی می‌رسم؟ پاسخ می‌شنود این راهی است که وارد شدن در آن رسیدن است. آیا سیستم آموزشی فعلی ما و دانشگاه‌ها و مدارس و … هم چنین است. صد البته می‌دانیم که خود تحصیل علم فی نفسه ارزشمند است و چقدر به آن توصیه شده. اما گمان کنم این تحصیل، در جهت هدفی است که بزرگان ما را به آن امر کرده‌اند.

وقتی در یکی از دانشگاه‌های خوب تهران تدریس می‌کردم یکی از دانشجویان، وقت خواست برای مشاوره و آمد و شروع کرد به صحبت که استاد!!! می‌خواهم زبانم را در دو سال تکمیل کنم، بعد فلان نرم افزار کامپیوتری را و بعد فلان کلاس و بعد آن دوره و خلاصه فکر کنم برای ۲۰ سالش برنامه ریخته بود که خود را تقویت کند. از او یک سؤال پرسیدم و جلسه ختم شد! گفتم اگر سر سال پنجم مردی این همه زحمت کجا می‌رود کمی فکر کرد و به نتیجه نرسید و رفت که فکر کند و برگردد که برنگشت!!!

حالا داستان همین است اگر در سیستم قدیم حوزه طلبه‌ای مرگش فرا می‌رسید همه می‌گفتند خوش به حالش شده چرا که در مسیر خوبی بود و اجر شهید دارد و چه و چه، اما فرض کنید مرگ دانش‌آموزی که برای کنکور می‌خواند (که الحمدلله – این دوره الآن بیش از ۲-۳ سال است) مرگش فرا برسد. همه می‌گویند بیچاره چقدر زحمت کشید آخرش هم نتیجه زحماتش را ندید و مرد. و البته مشکل هدف است و من گمان نمی‌کنم زیاد باشند تعداد افرادی که برای رسیدن به کمال و یا … برای کنکور درس بخوانند که اگر چنین فردی وجود داشته باشد که به این کمال رسیده باشد شاید اصلاً برای کنکور درس نخواند!!!

موضوع این است که ما هم مطابق سیستم‌های غربی فرد را آموزش می‌دهیم برای اینکه او را برای شغل آینده و کسب درآمد و آسایش و پیشرفت آماده کنیم و شاید به همین دلیل هم هست که موضوع انشای ما به صورت ناخودآگاه شده است دوست داری چه کاره شوی؟

باز هم اصلاح این سیستم سخت است. این است که می‌آییم حوزه را شبیه دانشگاه می‌کنیم. متأسفانه دوستان طلبه را می‌بینیم که به جای اینکه به فکر کسب معارف باشند دغدغه نمره و پاس کردن درس و … را دارند و بدتر اینکه چیزهای عجیبی می‌شنویم مثل تقلب در امتحانات حوزه آن هم در احکام!!! یا اصول فقه! اینها ناشی از سیستمی است که هدفش پاس کردن درس باشد و مدرک گرفتن برای پیشرفت در اینجا!!!

پاییز ۸۹

داده سلول بنیادی تصمیم

جلسه‌ای داشتیم در یکی از بحث‌های وزارت صنایع و معادن در مورد بهینه‌سازی مصرف انرژی. صحبت از اعداد بسیار بزرگی بود، ارقامی مثل ۱۵ میلیارد دلار، ۵ میلیارد دلار، ۵۰ میلیون دلار، و از این قبیل اعداد. علی‌الظاهر بنا هم بود در مورد نحوه‌ی تخصیص همین‌ها تصمیم‌گیری شود. همه راهکار می‌دادند. تجهیزات پرمصرف را تعویض کنیم. پول را بدهیم خود بنگاه‌‌ها تصمیم بگیرند چه کنند. حلقه‌های  واسط تا بازار را کم کنیم. حمل و نقل را بهینه کنیم و بسیاری راهکارهای دیگر. گفتند و شنیدیم و گفتیم و شنیدند. ناگهان نکته‌ای توجهم را جلب کرد. هیچ‌کس نمی‌دانست الان اوضاع چطور است. لابه‌لای صحبت‌ها جملاتی از این قبیل شنیده می‌شد. آمارهایی داریم اما نمی‌شود به آنها اتکا کرد، بله این آمار را داده‌ایم به فلان جا جمع‌آوری کند، اما مبنا ندارد، این‌ها را خود بنگاه‌ها گفته‌اند، معلوم نیست چقدر درست باشد. به فکر فرو رفتم، هزاران مورد از این دست را در ذهن داشتم. در صنعت، در فناوری اطلاعات، در ترافیک، در فرهنگ، در پژوهش، در امور نخبگان و تقریباً هر جا که سری زده بودم، همین وضع بود. یادم می‌آید در واحد آمار سازمان ترافیک، در یک مورد آماری دادند که کمی دور از ذهن بود. به دنبال منبع آن گشتیم، منبعش سالنامه شرکت ترافیک بود، سالنامه را پیدا کردیم بله آمار از آنجا بود. منبع آن را پیگیری کردیم نوشته بود واحد آمار سازمان ترافیک!!!

بگذریم. این یکی دو مورد را گفتم که مخاطب برای ورود به یک بحث که شاید بارها شنیده باشد، گرم شود. ما همیشه فکر می‌کنیم ما چیز دیگری هستیم، این بار هم همین طور است و من فکر می‌کنم ایده جدیدی در خصوص داده‌ها و اطلاعات دارم و به همین دلیل قلم به دست شده‌ام تا در این خصوص مطالبی را بنویسم. در هر تصمیم، فرایند ذهنی، پردازش، و امثال اینها، چه فردی باشد و چه گروهی، دو عنصر در رسیدن به نتیجه درست تاثیر دارد. اول داده خوب و دوم روش پردازش و تحلیل مناسب. البته اینها عوامل مادی در رسیدن به نتیجه درست است (در مورد عوامل معنوی مؤثر هر چند که بسیار مهم است، اما من صلاحیت ورود ندارم). یعنی باید پردازشی درست و دقیق بر روی داده‌ای صحیح، دقیق و معتبر انجام شود تا یک نتیجه درست حاصل شود. پردازش صحیح ناشی از ذهن قوی، روش درست، تجربه (که البته بعداً خواهم گفت این هم داده است) و امثال اینها است که به فضل خدا ذهن قوی و قدرت تحلیل ما کم از دیگران نیست، بلکه بیشتر هم هست. البته در خصوص روش‌ها و ابزارهای تجزیه و تحلیل صحبت زیاد است که فعلاً قصد پرداختن به آن را ندارم و اگر توفیقی بود و مجالی، جداگانه به آن خواهم پرداخت. البته اثبات خواهم کرد (از مصادیق موجود) که در جاهایی که داده‌ها خوب بوده و روش مناسبی هم تولید شده یا به کار گرفته شده، نتایج قابل قبولی هم داشته‌ایم.

می‌ماند رکن دیگر یا همان داده‌ها که در عنوان از آن به «سلول بنیادی» یاد کرده‌ام؛ چرا که یک مجموعه داده خوب با روش‌های مختلف تحلیل می‌تواند به نتایج معتبر مختلفی تبدیل شود، درست مثل سلول‌های بنیادی که در فرایندهای متفاوت سلول‌های بدن را ایجاد می‌کنند. متاسفانه ما آنقدر که به روش‌های تحلیل و پردازش توجه داریم از داده غفلت می‌کنیم، خصوصا وقتی داده مربوط به انسان‌ها باشد یا جایی در تولید آنها پای انسان به میان بیاید. شاید مروری به کارهای موفق و ناموفق و بستر داده‌ای و اطلاعاتی آنها و نوع داده‌ها بتواند به آنچه می‌خواهیم بیان کنیم کمک نماید. اطلاعات و داده‌های پایه در کارهایی مثل انرژی هسته‌ای، سلول‌های بنیادی، علوم پزشکی، صنایع دفاعی و امثال آنها که پیشرفت نسبتا خوبی داشته‌اند (هر چند به قول دوستان ما در صنایع موشکی و سازمان انرژی هسته‌ای اگر این فضای کند دولتی حاکم تغییر کند ما با ده برابر سرعت پیش می‌ رویم) جنس اطلاعات مورد نیاز چه بوده و از کجا تامین شده است؟

در کارهای علمی نظیر آنچه مثال زدیم و اطلاعات اولیه یا از آزمایشات حاصل می‌شود یا از منایع علمی موجود و نکته دیگر هم اینکه معمولاً اطلاعات برای همه یکسان است، یعنی رفتار یک ماده رادیواکتیو، یک ژن، یک سفینه در ایران و امریکا و اروپا ثابت است. پس اطلاعات آمریکا برای ما هم معتبر است. این اطلاعات و داده‌های معتبر می‌رود در مغز نخبه ایرانی و خروجی‌اش می‌شود این پیشرفت‌هایی که می‌بینیم. در علوم انسانی و مدیریت و سیستم و اقتصاد و اینها چه؟ داده از آزمایشگاه که به دست نمی‌آید. داده‌های دیگران هم برای ما معتبر نیست، یعنی جامعه آمریکا با ما متفاوت است. اطلاعات روانشناسی، جامعه‌شناسی، اقتصاد و سیستم‌ها در آنجا و اینجا یکسان نیست. ما هم که سیستم درست و روش و مکانیزم قابل اتکایی برای جمع‌آوری داده‌های معتبر نداریم. نتیجه چه می‌شود؟ یک عده آدم که به تفاوت ما و آنها معتقد نیستند، پیدا می‌شوند مبنا را همان داده‌ها و اطلاعات می‌گیرند با همان روش‌ها هم تحلیل می‌کند و نتایجی می‌گیرند که می‌شود یک درصد بالایی از همین پژوهش‌ها و پایان‌نامه‌ها و مقالات که از سیستم دانشگاهی ما بیرون می‌آید. دسته دوم هم هستند که معتقدند داده‌ها و اطلاعات آنها هیچ اعتباری ندارد و ما باید روش‌ها و داده‌های خود را داشته باشیم، اما داده‌ی معتبری در اختیار ندارند و می‌نشینند و در فضا شروع می‌کنند به تحلیل و اظهار نظر که عمده مدیران کلان و مشاوران و صاحب‌نظران فرهنگی و سیاسی و اجتماعی در دستگاه‌ها و ادارات از این دسته‌اند. شاید این سوال مطرح شود که پس این همه نظرسنجی، آمارگیری و جمع‌آوری اطلاعات و پایش و این حرفها که در حال انجام است، چیست؟ یعنی اینها کار نیست یا داده‌های حاصل از اینها به هیچ دردی نمی‌خورد؟ اما پاسخ:

مبنای جمع‌آوری داده در سیستم‌های اقتصادی و اجتماعی کشور ما خوداظهاری است. یعنی جاهایی که با آدم سر و کار داریم از خودش در مورد خودش می‌پرسیم و بعد داده‌ها را تحلیل می‌کنیم. نتیجه این می‌شود که در سیستم مالیات شرکت‌ها همه بدبخت و در حال ورشکستگی می‌شوند، اما وقتی وام می‌گیرند یک طرح‌های عجیب و غریب و فوق موفق ارائه می‌دهند. این می‌شود که بر اساس نظرسنجی انجام شده از جوانان کشور مثلاً حدود ۷۰ تا ۸۰ درصد جوانان مذهبی و معتقد هستند، اما وقتی در شهر می‌چرخی تک و توک این ۷۰ الی ۸۰ درصد را می‌بینی در مترو، تاکسی، اتوبوس و دانشگاه نتیجه خلاف این است و خوب مسئولین امر هم شروع می‌کنند به برنامه‌ریزی بر اساس همین اطلاعات و حق دارند اگر برنامه‌های آنها موفقیت‌آمیز نباشد.

عنصر زمان یک متغیر پیوسته در داده‌هاست. ما هر ده سال آمارگیری می‌کنیم از نفوس و مسکن بین این ده سال چه؟ از صنایع هم همینطور هر وقت کسی بخواهد کارخانه‌ای بزند می‌آید اطلاعاتش را ثبت می‌کند. دیگر نمی‌دانیم چه می‌شود تا یک رویداد دیگر مثلاً وام بگیرد (که البته در بند بعد خواهم گفت که این دو تا هم با هم بی‌ربط است) و بعد تا کارخانه‌ای را افتتاح کند چه می‌شود. یک اعداد باور نکردنی مثلاً چه کسی باور می‌کند ما بیش از هشت هزار مجوز کارخانه لبنیات در کشور داشته باشیم، یعنی هر استان حدود ۲۵۰ تا ۳۰۰ کارخانه، اما پایگاه داده وزارت صنایع این را نشان می‌دهد. و با این اطلاعات عجیب و غریب مبنای تصمیم‌گیری قرار می‌گیرد. هیچکس واقعاً نمی‌داند در حوزه او چه می‌گذرد نه در اقتصاد، نه در صنعت، نه در کشاورزی و نه در فرهنگ (اینها را دیده‌ام و می‌گویم).

حالا اطلاعات را در حد بخور و نمیر آنهم به زور وام و مجوز و یارانه می‌گیریم یکی را در پایگاه اطلاعات مرکز آمار ذخیره می‌کنیم یکی در وزارت صنایع، یکی در بانک، یکی در وزارت علوم، یکی در وزارت بازرگانی و هیچکدام از اینها با هم مرتبط نیستند. یعنی عملاً اگر کسی در یک جا چیزی ادعا کند و در جای دیگر چیزی دیگر، کسی نمی‌فهمد. برای آرم طرح ترافیک همین طور بود، نمی‌دانستیم آدرسی که فرد می‌دهد، درست است یا نه؟ نمی‌دانستیم واقعاً کارمند جایی که می‌گوید هست یا نه، نمی‌دانستیم واقعا مسیرش کجاست و خوب اعتماد می‌کردیم و به او آرم می‌دادیم.

اهمیت یک سری داده‌ها و اطلاعات هم اصلا برای ما مشخص نشده. به همین دلیل هم اصلا دنبال جمع‌آوری آنها نیستیم. مثلا داده‌های مربوط به رفتار افراد، اطلاعات شکست‌ها (در مورد ثبت شکست و اهمیت آن مطلب جداگانه ای نوشته‌ام) و موفقیت‌ها، خروجی‌های سیستم‌ها (مثلا فارغ‌التحصیلان دانشگاه، نخبگان، مدارس خاص، …) تغییرات افراد، گروه‌ها، سیستم‌ها و جامعه و بسیاری اطلاعات مهم برای تصمیم‌گیری که از آنها غافلیم. این است که در جلسه در خصوص نخبگان، توسعه فرهنگ قرآنی، حجاب، آموزش و پرورش و بسیاری موضوعات از این دست نمی‌شود فهمید نظرات درست است یا نه؟ الآن وضعیت چگونه است و قرار است به کجا برسیم؟

این چهار مورد بخشی از موارد مشکلات و نواقصی بود که در داده‌های حوزه‌های مختلف وجود دارد. اما برای ورود به ارائه راهکار و شیوه اصلاح سیستم یک نمونه موفق و نیز کاری که کشورهای دیگر انجام می‌دهند را مورد بررسی قرار می‌دهم. یکی از حوزه‌هایی که می‌توان گفت الان اطلاعات خوبی برای تصمیم در این حوزه ایجاد شده و برنامه‌ها و طرح‌های آن نیز موفق بوده سیستم کارت هوشمند سوخت برای خودروها است. الان می‌شود ادعا کرد ما اطلاعات دقیق مصرف سوخت، رفتار مصرف‌کنندگان و تغییرات مصرف را در دو سه سال اخیر داریم این اطلاعات و داده‌ها باعث شده تصمیمات با چالش‌های کمتری مواجه باشند و طرح بسیارخوب جلو روند. (البته این یکی از عوامل موفقیت است) حال فرض کنیم می‌خواستیم با همان سیستم کوپن سهمیه بنزین بدهیم، چه اتفاقی می‌افتاد. هیچ اطلاعاتی نداشتیم و توفیق طرح هم احتمالاً در حد سال‌های قبل بود. این موضوع یک مصداق است از جمع‌آوری اطلاعات حین ارائه خدمت. یعنی فرد هم زمان با استفاده از یک خدمت، اطلاعاتش هم وارد و جمع‌آوری می‌شود. حال از همین سیستم غربی‌ها چه استفاده‌ای کردند. گشته‌اند هر خدمت و سرویسی که مورد نیاز افراد است را طوری طراحی کرده‌اند که فرد، گروه، بنگاه یا سازمان با استفاده از خدمات (چه نیاز واقعی باشد یا نیاز کاذب که ساخته خود آنهاست) اطلاعاتش را هم وارد سیستم‌های آنها می‌کند. حالا آنها می‌شوند مثل دزد چراغ به دست. اطلاعات همه زمینه‌های علمی، را دارند یعنی می‌دانند دانشجوی ما، استاد ما، پژوهشگر ما، نخبه ما چه چیزهایی را جستجو می‌کند، چه مطالبی را می‌خواند، چه می‌نویسد، با کجاها در ارتباط است. می‌داند جامعه جوان ما چه بافتی دارد چه کسانی با چه افرادی ارتباط دارند. علایق و تفریحات آنها چیست، نقاط حساس روحی و روانی آنها کجاست، اوقات فراغت را چگونه می‌گذرانند، می‌داند، چه نامه‌هایی را رد و بدل می‌کنیم هر فردی با چه سازمان‌ها و نهادهایی در ارتباط است، چه کسی با چه سازمان‌هایی مشکل دارد. حتی می‌داند مشکلات سیستم‌های ایران چیست؟ می‌داند سطح سواد جامعه چقدر است. افراد محوری و محبوب را می‌شناسد، اطلاعات صنعتی آب و هوایی، جغرافیایی و همه اطلاعاتی را هم که ما از آن بی‌خبریم دارد. خوب! حالا دیگر یک نخبه را تحریک کردن به تحصیل در خارج از کشور خیلی هم سخت نیست، چون خیلی خوب او را می‌شناسد، حالا جنبش سبز را تقویت کردن خیلی سخت نیست، چون شبکه‌های اجتماعی را می‌شناسی و متغیرها را تحلیل کرده‌ای، حالا فروختن یک محصول، خیلی هزینه‌بر نخواهد بود چون می‌دانی چه کسی چه چیزی را می‌خواهد و حاضر است برای آن چقدر هزینه کند. حالا دیگر می‌توانی مسائلت را با مغز ایرانی حل کنی و خیلی کارهای دیگر که همین اطلاعات ناقابل امکانش را برای شما فراهم کرده و البته اغلب، از آن غافلیم. شاید امروزه دیگر جاسوس‌ها و اطلاعات‌گیرندگان شکل آدم‌های خاص و غیرمحسوس را ندارند، بلکه تو می‌روی سراغ جاسوس و اتفاقا خیلی هم از اینکه اطلاعاتت را به او می‌دهی راضی هستی! با این نکته می‌روم به سراغ چند راه‌حل کلان اما نه کلی بلکه دقیق و اجرایی و قبل از آن چند نکته:

  • طرح‌های پایگاه‌های جامع اطلاعاتی، سیستم‌های یکپارچه و امثال آنها هر چند ممکن است طرح‌های خوبی باشند اما تجربه ۹-۸ ساله فناوری اطلاعات در ایران نشان داده که توفیق چندانی ندارند.
  • اطلاعات جزء دارایی‌های افراد و مجموعه‌ها و عمدتا اقلامی سری محسوب می‌شوند و حتی ساده‌ترین اطلاعات در سازمان‌ها و حتی نزد افراد مشکلات فراوانی را برای استفاده خواهند داشت.
  • فناوری اطلاعات و سرویس‌های مبتنی بر آن مطابق تکنولوژی‌های سخت‌افزاری و نرم‌افزاری تغییر می‌کنند و سیستم‌ها و سرویس‌ها به سرعت مطلوبیت خود را از دست می‌دهند. این است که طراحی و اجرا و پیاده‌سازی باید در زمانی منطقی انجام و سپس خدمات ارائه شود. مثلا در بانکداری ما وقتی از کارت استفاده کردیم که ۴۰ سال از عمر آن می‌گذشت و تکنولوژی‌های دیگری مطلوبیت داشت که خوشبختانه دراین حوزه جهش‌های خوب اتفاق افتاده است.
  • رقابت در سیستم‌های اطلاعاتی، جهانی است. یعنی برای ارائه خدمت باید با مشابه‌های خارجی که بسیار هم قدرتمند هستند رقابت کنیم که البته در راه‌کارها خواهم گفت که می‌شود از قدرت آنها در تقویت سیستم خودمان در مراحل اولیه استفاده کنیم.
  • زمان ایده تا اجرا در این حوزه بسیار مهم است. دو سرویس اطلاعاتی که ایده آن حدود یکسال پیش مطرح شده بود و کار اجرای آن در حال انجام بود چند روز پیش توسط شرکت google (یکی از شرکت‌های عظیم حوزه اطلاعات در دنیا) ارائه شد و حالا سرویس‌های مشابه به مراتب مشکل‌تر است. یعنی اول بودن در این فضا بسیار مهم است.
  • این کار یعنی ایجاد یک بستر اطلاعاتی باید اولا از یک جا خط‌دهی و سیاست‌گذاری شود و لزومی هم ندارد که معلوم باشد این جا کجاست و چه کار می‌کند، فقط باید بسترها را ایجاد کند. ضمنا کاملا باید از درگیر کردن دستگاه‌ها و سازمان‌ها با این کار به صورت مستقیم جلوگیری نمود چرا که جز ایجاد مشکل کاری از پیش نخواهد رفت و ایجاد زمزمه‌های سیستم یکپارچه، اتصال پایگاه‌های داده، ایجاد پایگاه‌های دانش در سازمان‌ها نه تنها خروجی مناسبی نخواهد داشت بلکه طرح‌ها را برای مدت یک نسل (در حوزه فناوری اطلاعات یک نسل بین ۳ تا ۵ سال است) عقب خواهند انداخت. البته گزارش‌های عملکرد مختلفی ارائه خواهد شد که نمونه‌ی آن را می‌توان در اواخر دولت هشتم جستجو کرد.

با توجه به این نکات و مشکلاتی که پیش‌تر به آنها اشاره شد راهکارهای زیر برای سازماندهی به وضعیت بسته‌های داده‌ای و اطلاعاتی کشور ضروری به نظر می‌رسد.

  • استفاده حداکثری از اطلاعات و داده‌های موجود. هم‌افزایی بین داده‌ها، ارزش آن را به صورت نمایی افزایش خواهد داد. یعنی مطلوبیت اطلاعات با افزایش اقلام و حجم آن به صورت نمایی افزایش می‌یابد. البته همانطور که اشاره شد راهکار آن، ایجاد طرح یکپارچه‌سازی پایگاه‌های داده و طراحی پایگاه جامع اطلاعات کشور نیست، این کار می‌تواند از جایی آغاز شود که فقط دسترسی به منابع اطلاعاتی و قدرت گرفتن اطلاعات از پایگاه‌های مختلف را داشته باشد. طرح این کار به صورت اجرایی طراحی شده که شامل جدا کردن لایه‌های رابط کاربری، مدل فرایندی و معماری اطلاعات است که منجر به ایجاد یک بستر یکپارچه اطلاعاتی بدون ایجاد تغییر محسوس در سازمان‌های تولیدکننده و مصرف‌کننده اطلاعات، خواهد شد.
  • طراحی خدمات اطلاعاتی مناسب با مطلوبیت بالا (با تمرکز بر قابلیت تسهیل‌کنندگی و توانمندسازی) به نحوی که کاربران با استفاده از آنها اطلاعات رفتاری و شخصی خود را نیز وارد کرده یا بروز دهند. برای این منظور لازم است گروه‌ها و قشرهای مختلف و نیازهای آنها تحلیل شده و سرویس‌ها و خدمات مناسب برای آنها طراحی شود. این کار در مورد نخبگان و قشری که تعاملات و فعالیت‌های علمی انجام می‌دهند انجام شده و در حال تکمیل و پیاده‌سازی است. البته چون رقابت از صفر کار ساده‌ای نیست، خوب است در مراحل اولیه دروازه‌های ارائه خدمات برای کاربران ایجاد شود تا علاوه بر مدیریت ارائه خدمات اطلاعات استفاده از خدمات مختلف از کاربران دریافت و ذخیره گردد. مثلا ایجاد یک شبکه علمی معتبر در کوتاه‌مدت واقعا امکان‌پذیر نیست، لذا می‌توان درگاه‌هایی ایجاد کرد که کاربران با قیمت پایین‌تر یا سهل‌تر به شبکه‌های علمی موجود وصل شوند و اطلاعات آنها ذخیره و رفتار آنها دنبال و ثبت شود. بسترهای اطلاعاتی ایجاد شده در میان‌مدت امکان برنامه‌ریزی برای ایجاد یک شبکه علمی مستقل را فراهم خواهد نمود. در سایر حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی، تفریحی، فرهنگی و ارتباطی نیز همین موضوع قابل پی‌گیری و خدمات قابل طراحی و ارائه است.
  • یافتن خلاءهای اطلاعاتی، از تحلیل تصمیمات و اطلاعات موجود بسیار ضروری است یعنی لازم است مشخص شود برای هر برنامه‌ریزی یا تصمیمی به چه اطلاعاتی و در چه مدت زمانی نیاز است. مثلا فرضاً برای برنامه‌ریزی برای یک مدرسه به اطلاعات دانش‌آموزان و فارغ‌التحصیلان آن برای ۱۰ سال احتیاج است. این یعنی اگر این اطلاعات وجود ندارد ۱۰ سال دیگر، وقت برنامه‌ریزی است. در بسیاری از موضوعات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی سیستم‌هایی مثل ترافیک، بازار و … یکسری اقلام اطلاعاتی برای یک دوره زمانی لازم است تا بتوان برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری درست انجام داد. شناختن این نیازهای اطلاعاتی به همراه شناخت وضع موجود و اطلاعات کشور و بررسی سیستم‌های مشابه به معماری اطلاعات بستر مذکور منجر خواهد شد.
  • طراحی سیستم‌های ثبت موفقیت و شکست یا سیستم ثبت تجارب بسیار لازم است. در طراحی‌هایی که کما بیش انجام داده‌ایم هیچ تاریخچه یا بررسی از نتیجه خوب یا بد طرح‌ها و کارهای قبل وجود ندارد که مبنای حرکت‌های بعدی باشد. متاسفانه از طرفی خصوصا در سیستم دولتی هیچ کس هم قبول ندارد شکست خورده است و قبول هم داشته باشد حاضر به ثبت آن نیست. لازم است موفقیت و شکست در کشور در حوزه‌ها و طرح‌های مختلف تعریف و شکست‌ها و موفقیت‌ها به صورت تحلیلی و در زمان ثبت شوند. در کشورهای به اصطلاح پیشرفته با توجه به اینکه شکست‌ها مبنای تولید علم و توسعه است و افراد شکست‌ها را اعلام می‌کنند و علل آن را هم بیان می‌نمایند. اما در کشور ما که زمینه‌های فرهنگی اعلام و ثبت شکست خصوصا در دستگاه‌های دولتی و نیمه دولتی وجود ندارد، لازم است حداقل در حوزه‌ها و طرح‌های مهم، جایی ثبت موفقیت‌ها و شکست‌ها و دنبال کردن ثبت روند پیشرفت سیستم‌ها و برنامه‌ها را به عهده گیرد. این پایگاه اطلاعات در میان‌مدت منبعی بسیار غنی برای تصمیم‌گیری و شبیه‌سازی سیستم‌ها خواهد بود. لذا این کار باید در جایی فرای قوای سه گانه تعریف و شروع شود تا بتوان قبل از اجرا درخصوص نتایج احتمالی طرح‌ها و پیشنهادات اظهار نظر کرد. البته مصاحبه و پیاده‌سازی دانش ضمنی افراد خبره می‌تواند در غنای بیشتر و توسعه سریع‌تر این بستر اطلاعاتی بسیار مؤثر باشد.
  • راه‌حل آخر که کوتاه‌مدت‌تر از راه‌حل‌های قبلی است این است که در طراحی‌های قوانین، فرایندها، روال‌ها و رویه‌ها به بسترهای اطلاعاتی لازم و نحوه جمع‌آوری اطلاعات به نحوی که اطلاعات و داده‌های صحیح، دقیق و معتبر از آن حاصل شود دقت شود. برخی تکنیک‌ها وجود دارد که باعث می‌شود بتوان اعتبار اطلاعات را از خود داده‌های وارد شده تعیین و برآورد نمود که فعلا کمتر مورد استفاده قرار می‌گیرند.

پاییز۸۹

نخبه، اعتقاد و پایان‌نامه‌اش

موضوع پایان‌نامه من ارائه مدلی ریاضی برای تخصیص کار به نیروی انسانی بود. یک روش کاملا تکنیکال برای کم کردن زمان تولید در کارخانه‌ها و خطوط تولید. پایان‌نامه برادرم در خصوص کم کردن تأخیرات هواپیماها در فرودگاه‌های شلوغ بود. موضوعات پایان‌نامه برخی از دوستان هم عبارت بود از طراحی الگوریتمی برای بهبود زنجیره تأمین، مدلی برای تحلیل‌هایی اقتصادی بورس‌های بین‌المللی، طراحی پایگاه‌های داده توزیع‌شده، طراحی روشی برای مدیریت پروژه‌های بزرگ عمرانی و … . اینها موضوعات پایان‌نامه‌های تعدادی از دوستان مذهبی، معتقد، دغدغه‌مند و البته کم و بیش نخبه بود که در رشته مهندسی سیستم و مشابه آن تحصیل می‌کردند. فعلاً نمی‌خواهم در این مورد بنویسم که هیچ استفاده‌ای از این پایان‌نامه‌ها نمی‌شود بلکه موضوعی که می‌خواهم به آن بپردازم این است که این موضوعات را اگر یک دانشجوی بی‌دغدغه غیر معتقد و حتی غیر مسلمان هم انجام می‌داد، شاید نتیجه کار، تفاوت معنی‌داری نداشت. هر چند معتقدیم خود اعتقاد به خداوند و عنایات او، مسیر را در همه شئون هموار و انحراف را کم می‌کند اما موضوع طوری است که یک کار تخصصی با قوانین قطعی ریاضی یا قوانین اعتباری غربی است. لذا احتمالاً افرادی با اعتقادات و دغدغه‌های متفاوت، به نتیجه‌های مشابه خواهند رسید که تجربه هم این را کم و بیش نشان داده است. یعنی پایان‌نامه‌ی بنده با پایان‌نامه هم کلاسی بی‌نماز و حتی مخالف نظام تفاوت معنی‌داری نمی‌کند. موضوع این است که امثال ما که دغدغه‌های دینی و اعتقادی داریم و اعتلای نظام برایمان مهم است خوب بود مسأله‌ای را برای صرف یک سال (کم و بیش) از عمرمان انتخاب کنیم که نسبتی با دغدغه‌هایمان داشته باشد.

می‌شد هر کدام از ما روی موضوعاتی مثل الگوها و روش‌های اسلامی در حوزه‌های مختلف سیستم، مثل مدیریت منابع انسانی اسلامی، ارزیابی اسلامی،‌ استراتژی در اسلام، کسب و کار، مشتری و … کار کنیم. اینها همه فقط مربوط به رشته سیستم و یکی دو رشته نزدیک به این رشته است. در رشته‌های پزشکی نمی‌دانم این موضوع چقدر مؤثر است (اما فعالیت‌های مرحوم دکتر کاظمی آشتیانی نمونه‌ای است از تأثیر این موضوع در نتیجه) اما در رشته‌های انسانی این موضوع به صورت خاص مهم است. حیف است که می‌بینیم دوستان ارزشی ما در دانشگاه‌های مختلف به دنبال استفاده از روش‌های غربی و توسعه روش‌های آنها هستند. این وظیفه اساتید ارزشی است که دانشجویان دغدغه‌مند را بیابند و آنها را برای انتخاب موضوعات مناسب و متناسب راهنمایی کنند. البته ایجاد این گفتمان در خود دانشجویان و نخبگان معتقد دغدغه‌مند نیز بسیار مفید خواهد بود.

متاسفانه نسبت بسیار کمی از دانشجویان پس از اتمام دوره تحصیل در روند موضوعات تحقیق خود تغییر ماهوی می‌دهند، البته این موضوع از شرایط محیطی نیز متأثر است. یعنی پایان‌نامه نقطه شروعی است برای ارائه فرد و معرفی او به عنوان فردی متخصص در این موضوع که باعث تقویت فرد در همان حوزه می‌شود. تغییرات احتمالی بعدی نیز عموما به تدریج و با توسعه همان موضوع اولیه حاصل می‌شود که معمولا به تغییر جنس کار منجر می‌شود. این است که می‌بینیم وقتی موضوعات مهم نظام مطرح می‌شود حتی افراد دغدغه‌مند و اساتید معتقد نیز با همان پس زمینه‌های نامناسب وارد موضوع می‌شوند.

یکی از عوامل کمک‌کننده به ایجاد و توسعه علوم انسانی اسلامی این است که دانشجویان را از همان زمان دانشجویی به سمت تفکر و اندیشه در این حوزه سوق داد، زیرا سن جهش محدود است و اگر کسی جهش خود را به یک سمت در سنین جوانی شروع نکرد، بعید است در آینده بتواند جهش کند. توجه به این موضوع می‌تواند در میان‌مدت نیروی انسانی جوان و نخبه را برای مباحثی چون الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، تدوین علوم انسانی اسلامی، مهندسی فرهنگی و طراحی‌های کلان نظام، تربیت و ایجاد نماید. البته این عامل با عوامل دیگری کاملاً مرتبط است که از آن جمله اعتباردهی و اعتبارسنجی صحیح می‌باشد چرا که ممکن است با معیارهای فعلی خروجی‌های تولید شده همتراز خروجی‌های پرداختی به مسائل فعلی ارزیابی نشوند.

پاییز ۸۹

برچسبی برای نخبگی

این روزها خیلی جاها، وقتی صحبت از فردی می‌شود خصوصا در مورد جوانان می‌شنوی که فلانی از نخبگان است. منظور هم احتمالا این است که ذهن فعالی دارد و هوش سرشار. البته این هوش سرشار معمولا تأیید شده توسط دانشگاهی، مرکزی، بنیادی یا جای دیگری نیز هست وگرنه هوش و استعداد به تنهایی برای اینکه بگویند نخبه‌ای کافی نیست. در دوستان خوش‌استعدادمان هم برخی نخبه هستند و برخی نه! به این معنی که برخی حوصله این را داشته‌اند که در چارچوب‌های تعریف شده نخبگی فعالیت کنند و حس و حال این را هم داشته‌اند که بروند و یک فرایند چند ماهه را در بنیاد نخبگان بگذرانند و به عنوان نخبه گواهی‌نامه‌ای بگیرند و برخی نداشته‌اند. البته آهسته بگویم که این گواهی‌نامه لزوما به معنی برتری اینها بر دیگران نیست.

در این نوشته می‌خواهم نگاهی تحلیلی بیندازم به این داستان نخبه شدن یا به نخبگی شناخته شدن. برای این منظور چند سؤال مطرح است. واقعا چه کسی نخبه است؟ چگونه می‌شود این نخبگی را فهمید یا اثبات کرد؟ ما الآن چگونه نخبگی را می‌فهمیم؟ با تعریف ما چه کسانی نخبه شده‌اند؟ و تعریف ما از نخبگی چیست؟ بگذارید از آخر به اول شروع کنم.

طبق آیین‌نامه‌ها و تعاریف بنیاد نخبگان و سایر مراکزی که تشخیص نخبگی برعهده آنهاست به افرادی که خروجی‌های نخبگانی (اعم از علمی، ادبی و هنری) داشته باشند نخبه می‌گویند. اینها مواردی است که در تعریف نخبه و استعداد برتر در بنیاد نخبگان ارائه شده است.

«نخبه» به فرد برجسته و کارآمدی اطلاق می‌شود که اثرگذاری وی در تولید و گسترش علم و هنر و فناوری و فرهنگ‌سازی و مدیریت کشور محسوس باشد و هوش، خلاقیت، کارآفرینی و نبوغ فکری وی در راستای تولید و گسترش دانش و نوآوری موجب سرعت بخشیدن به رشد و توسعه علمی و اعتلای جامعه انسانی کشور گردد.

«استعداد برتر» به فردی اطلاق می‌شود که به صورت بالقوه نخبه بوده ولی هنوز زمینه‌های لازم برای شناسایی کامل یا بروز استعدادهای ویژه او فراهم نشده است.

و اما سؤال بعد اینکه این نخبه چگونه شناخته می‌شود یا به عبارتی شاخص‌ها و سنجه‌های ما برای احراز نخبگی چیست؟ موارد زیر کلیات مواردی است که در بنیاد نخبگان به عنوان شاخص‌های نخبگی تعیین شده است.

افرادی که دارای یکی از ویژگی‌های زیر باشند، استعداد برتر یا نخبه شناخته می‌شوند.

  • برگزیدگان المپیادهای علمی معتبر داخلی و جهانی
  • برگزیدگان از میان آزمون‌های سراسری
  • مخترعان و مکتشفان (برگزیدگان مسابقات و جشنواره‌های علمی معتبر داخلی و خارجی) برگزیدگان از میان مخترعان و مکتشفان ایرانی که اختراع و اکتشاف آنان در مراجع ذیصلاح داخلی یا خارجی به ثبت رسیده باشد)
  • دانش‌آموختگان (برگزیدگان و دانش‌آموختگان برتر رشته‌های دانشگاهی (کارشناسی و بالاتر) داخل کشور و حوزه‌های علمیه (سطح یک و بالاتر) با معرفی «وزارتین علوم و بهداشت» و «مدیریت حوزه علمیه قم و خراسان» به عنوان استعداد برتر)
  • برترین‌های مسابقات علوم قرآنی (تشخیص اعتبار مسابقه با بنیاد است.)
  • شخصیت‌های برجسته علمی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور
  • آفرینندگان آثار بدیع و ارزنده ادبی و هنری
  • برگزیدگان اعضای هیأت علمی دانشگاه‌ها و مؤسسات پژوهشی و فناوری
  • مدرسین و محققین علوم حوزوی

حالا با نگاهی کاملا خوش‌بینانه، تحلیلی بر این تعریف و شاخص‌ها داشته باشیم. یعنی فرض می‌کنیم که همان تعریف بنیاد نخبگان بهترین تعریف است و شاخص‌ها هم شاخص‌های خوبی هستند آیا واقعا می‌توان درست افرادی را با همین شاخص‌ها و شرایط شناخت؟ آنهایی که شناخته و حمایت می‌شوند چه می‌شوند؟

در مورد المپیادی‌ها و نفرات برتر کنکور و برگزیدگان جشنواره‌ها و مسابقات کار خیلی سخت نیست یعنی فارغ از اینکه کسی که جزو نفرات برگزیده مسابقات یا کنکور است نخبه است یا نه شناختنش کار ساده‌ایست. اما در بقیه موارد مجبوریم تعریف کنیم که برجسته کیست، برگزیده کیست، اثر فخیم و مؤثر چیست و خیلی موارد دیگر که لازم است تعریف کنیم که می‌کنیم. برای اینکه این تعاریف هم مشخص شود می‌آییم آیین‌نامه‌هایی هم طراحی می‌کنیم که وزارت بهداشت در پزشکی و وزارت علوم در دانشگاه‌ها و حوزه برای حوزویان و وزارت صنایع برای صنعت‌گران و خلاصه هرکسی برای نخبگان حوزه خودش آیین‌نامه وضع می‌کند و یک گواهی‌نامه هم می‌دهد به کسانی که در این آیین‌نامه جا می‌شوند.

حالا از آن طرف نگاه کنیم! از یک عده بسیار محدود که نخبگی آنها شاخص است که بگذریم، اغلب کسانی که به عنوان نخبه شناخته می‌شوند کسانی هستند که می‌روند این آیین‌نامه‌ها را پیدا می‌کنند و مدارک و شواهدی برای اثبات نخبگی خود دست و پا می‌کنند و ارائه می‌کنند و نخبه می‌شوند. حرف اینجاست که همه این سیستم بر خوداظهاری استوار است و اول باید خود فرد ادعای نخبه بودن بکند. بعد هم مطابق با آیین‌نامه‌ها خروجی‌هایی را تنظیم کند و به مقام رفیع نخبگی نائل شود.

در این فرایند چند نکته هست که فهرست‌وار به برخی اشاره می‌کنم.

  • نخبه کسی است که معمولا در چارچوب‌ها جا نمی‌گیرد و معمولا کاری می‌کند که دیگران قادر به انجام آن نیستند و کاری هم که قبلا انجام نشده و نو است خیلی قابل اندازه‌گیری نیست. البته نو بودن قابل اندازه‌گیری است که روش اندازه‌گیری این را هم در مورد اختراعات و اکتشافات مورد بررسی قرار خواهم داد.
  • نخبه و انسان توانمند خیلی حس و حال دنبال کردن فرایندهای اداری برای اثبات نخبگی را ندارد. این را هم عقل می‌گوید و هم تجربه ما در کار کردن با آدم‌هایی با توانمندی‌های مختلف.
  • خروجی نخبگانی را می‌شود با کمک! دیگران هم تهیه کرد و تحویل داد و نخبه شد. این است که آنهایی که نخبه قدرت و ثروت هستند (یا به آنها وصل هستند) معمولا نخبه علمی و فناوری و هنری و ادبی هم می‌شوند.
  • معمولا کسانی دنبال این برچسب و احراز نخبگی خود هستند که می‌خواهند از امتیازات مادی یا معنوی آن استفاده نمایند این است که کمتر کسی دنبال دست یافتن به این عنوان است تا انجام وظیفه نماید.

اینها چند مورد بود که نشان می‌داد به فرض اینکه این تعریف از نخبگی و شاخص‌های آن درست باشد نمی‌توان امیدوار بود که با این روش بتوان سطح قابل توجهی از جامعه نخبگان را تحت پوشش قرار داد.

حال فرض کنیم به همین مقدار از پوشش نیز اکتفا کردیم و راضی شدیم به اینهایی که شناختیم، با اینها چه می‌کنیم؟ اول یک گواهی‌نامه می‌دهیم که نشان‌دهنده نخبگی فرد است بعد هم احتمالا حمایت‌های مالی یا معرفی برای تسهیل کارها یا از همین دست حمایت‌ها. بعد هم خود نخبه است و این حمایت‌ها؛ یعنی هر کاری می‌خواهد بکند، بکند و از این حمایت‌ها هم استفاده کند. نتیجه چه می‌شود؟ آنها که می‌خواهند به خارج بروند سریع‌تر و راحت‌تر می‌روند، آنها که قصد استفاده برای افزایش منافع شخصی را هم دارند بهتر و سهل‌تر به هدفشان می‌رسند و البته آنهایی هم که احتمالا قصد خدمت دارند بهتر می‌توانند خدمت کنند. که البته خواهم گفت این مکانیزم خیلی نمی‌تواند جذب‌کننده آنها که می‌خواهند خدمت کنند خصوصا صاحبان همت‌های بلند باشد!

حالا فرض کنیم این حمایت‌ها به دست همان کسانی رسید که می‌خواهند از استعداد و نخبگی خود برای خدمت به نظام و کشور استفاده کنند. با این برچسب نخبگی و حمایت‌ها چه می‌کنند؟ می‌روند یک کاری شروع می‌کنند خواه این کار علمی و پژوهشی باشد یا اجرایی و عملیاتی. تقریبا باید دوباره همه مراحلی را که بقیه -که نخبه نیستند- طی می‌کنند، طی کند. یعنی اگر طرح پژوهشی است باید سازمان درخواست‌کننده و تیم نظارتی آن در خصوص آن نظر دهد و خیلی کاری هم با اینکه این را یک نخبه داده یا نه ندارد. به همین صورت است اگر بخواهد کاری اجرایی یا عملیاتی انجام دهد.

البته این روندی که تا اینجا گفتیم خوبی‌هایی هم دارد که اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم باید به آنها هم اشاره‌ای داشته باشیم. فهرست‌وار برخی موارد مثبت از نتایج کارهای بنیاد را ذیلا ذکر می‌کنم.

  • به خدمت گرفتن نخبگان در کارها و فعالیت‌های علمی و پژوهشی در دوران خدمت سربازی که از اتلاف وقت نخبگان در کارهای غیرتخصصی و نامربوط جلوگیری کرده است.
  • تسهیل در مطرح کردن ایده‌ها و ثبت آنها در سطح ملی و جهانی (البته مکانیزم‌ها معیوبند)
  • بسترسازی برای رشد شاخص‌های علم و فناوری کشور مطابق با شاخص‌های جهانی (مثل مقالات و اختراعات و غیره که در خود آن‌ها هم بحث است)

اینها چند نکته مثبت است که بر فرایند فعلی مترتب است اما برای داشتن اینها هم نه نیاز است به کسی برچسب نخبگی بزنیم نه بنیادی به این عریض و طویلی می‌خواهد.

نکات درخصوص فرایند شناخت نخبگان و اثبات نخبگی و نواقص آن فراوان است، چرا که ساختار و نوع نگاه مشکل دارد. به عبارتی نواقص معلول کم‌کاری مسئولان امر یا کمبودها نیست بلکه چون نگاه کلان اشتباه است همه تلاش‌های دلسوزانه و زحمات شبانه‌روزی برخی از مسئولین کمتر راه به جایی می‌برد. یعنی تا وقتی که با ثبت یک اختراع آنهم چه اختراعی! می‌شود نخبه شد یا با دادن یکی دو مقاله ISI نخبگی حاصل می‌شود اما پژوهش‌ها و طرح‌های جدی که مشکلی از جامعه حل می‌کنند تأثیری در نخبگی ندارند این تلاش‌ها نباید هم به نتیجه برسد.

برای اینکه این موضوع روشن‌تر شود یکی دو مثال از سیستم‌های معیوبی که ورودی‌های فرایند اثبات نخبگی را تشکیل می‌دهند ارائه می‌کنم. حدود سه سال پیش (سال ۸۶) برای ثبت یک روش برنامه‌ریزی خودکنترل مراجعه کردیم البته این هم به سفارش برخی از کسانی که دستی بر آتش بنیاد نخبگان داشتند. مدارک را خواستند و از جمله آنها نقشه فنی روش برنامه‌ریزی بود! گفتیم محصول این کار یک روش است نه قطعه که نقشه فنی داشته باشد که فرمودند تا این مدرک را نیاورید برای بررسی اقدام نخواهد شد. این در حالی است که یکی از دوستان  که نخبگی او برای بنیاد نخبگان و دیگران در داخل و خارج اثبات شده است، می‌گفت: یکی از اختراعاتی که ثبت شده یک پنکه است که پره‌های آن را درآورده‌اند و به‌جای آن ابر گذاشته‌اند. کاربردش هم این است که وقتی سی‌دی را جلوی آن می‌گیری، پاک می‌کند. می‌گفت این را خواستند با نام سی‌دی پاک‌کن ثبت کنند، گفتند این نام قبلا ثبت شده. فرد ارائه‌کننده گفته بود خوب بنویسید سی‌دی پاک‌کن خودکار گفته‌بودند این هم قبلا ثبت شده. دست آخر اسم سی‌دی پاک کن خودکار هوشمند را پیشنهاد می‌دهد که چون ثبت نشده بوده اختراع با همان نام ثبت می‌شود. انصافا اگر کسی نداند این دستگاه چیست با شنیدن سی‌دی پاک‌کن خودکار هوشمند چه تصوری خواهد کرد.

ISI و سایر مراجع علمی هم که اینقدر راجع به آنها نوشته‌اند که نیازی به توضیح نیست. همینقدر بگویم که خلاصه یک مقاله در یکی از این ژورنال‌ها تأیید شده بود که در آن حل یک روش علمی با استفاده از متد کله‌پاچه را توضیح داده بودند. وضعیت کنکور هم که ماهیت خودش زیر سؤال و معلوم است احتمالا بعد از حذف کنکور سالی ۴۰۰، ۵۰۰ نفر از نخبگان ما کم می‌شود!!! البته جای نگرانی نیست طبق آمار فرار نخبگان هم کم خواهد شد.

مسائلی نظایر اینها در سیستم فعلی زیاد است. اما چه باید کرد؟ اگر ندانیم چه کسی نخبه است و این لقب را به افراد ندهیم، چگونه از نخبگان حمایت کنیم؟ چگونه استعدادهای برتر را بشناسیم و پرورش دهیم؟

از اینجا به بعد قصد دارم در مورد راه‌حل و پاسخ سؤالات بالا مطالبی بنویسم.

در حالت ایده‌آل سیستم باید طوری باشد که هرکس به اندازه توانمندی و استعداد و نخبگی خود در آن پیشرفت کند و افراد بتوانند به صورت حداکثری استعدادهای خود را به شکوفایی رسانند. به عبارت بهتر اگر سیستم‌ها بر اساس شایسته‌سالاری – نه اصطلاح رایج در فضای عامه جامعه- بنا شده باشند نیازی به وجود سیستم و مکانیزمی جدا برای شناسایی، پرورش، حمایت و استفاه از استعدادهای برتر نخواهد بود. هر کس بنا به شایستگی به آنجا که باید برسد، می‌رسد و از منابع مورد نیاز به مقداری که باید استفاده خواهد نمود.

تصویری که در بالا ارائه شد هر چند وضعیت ایده‌آل را نشان می‌دهد اما با واقعیت فاصله زیادی دارد. به نظر می‌رسد دسترسی به این چنین نظامی نزدیک به محال باشد. البته فراموش نشود که ما در برخی سیستم‌ها چنین چیزی را با موفقیت تجربه کرده‌ایم. مثل آموزش در حوزه‌های علمیه سابق که بدون وجود سیستمی جدا برای نخبگان هرکس متناسب با میزان توانمندی خود در این سیستم آموزش می‌دید. یکی قبل از سن تکلیف به درجه اجتهاد می‌رسید و دیگری ممکن بود تا هفتاد سالگی هم مجتهد نشود. نمونه‌های این سیستم‌ها کم و بیش وجود دارد و خوشبختانه با الهام از همین سیستم‌ها، مراکزی در حال شکل‌گیری است که می‌تواند هرکس را در حد توانمندی‌هایش رشد دهد. در یک بازدید، کلاسی را دیدیم که چند اوتیسم، چند دانش‌آموز عادی، یک معلول جسمی – حرکتی و دو سه دانش‌آموز تیزهوش کنار هم تحصیل می‌کردند. هرکس متناسب با توانمندی‌هایش رشد می‌کرد و دانش‌آموزان، والدین و مربیان هم از اوضاع تحصیلی بچه‌ها کاملا راضی بودند. (در مورد سیستم‌های آموزشی نخبگان و استعدادهای برتر مطلبی جداگانه نوشته‌ام.)

بگذریم هرچند در برخی مراکز خاص و سیستم‌های معدودی شایسته سالاری در حد مطلوب برقرار بوده و هست، اما رساندن همه سیستم‌ها به این وضعیت در زمان کوتاه کار ساده‌ای نیست. پس باید راهی جست تا با همین وضعیت فعلی استعدادها برتر را شناخت و از نخبگان حداکثر استفاده را نمود. در ادامه در خصوص برخی راهکارهای مناسب برای این منظور خواهم پرداخت. در مورد این راهکارها و اصول حاکم بر آنها ذکر چند نکته لازم است.

  • روش شناسایی نخبه باید طوری طراحی شود که افراد نتوانند با استفاده از توانمندی‌های دیگران خود را نخبه معرفی کنند.
  • باید طوری برنامه‌ریزی کرد که اجرای راهکارها به مرور سیستم را به وضع مطلوبی که شرح داده شد نزدیک کند.
  • شناسایی نخبگان باید در جهت استفاده و حمایت از آنها در جهت اعتلای نظام اسلامی باشد، لذا باید فرایندها و راهکارها طوری طراحی شوند که کسانی که اعتقادی به نظام ندارند یا فعالیت‌های آنها خلاف اهداف نظام است، مورد حمایت قرار نگیرند.
  • سیستم باید به نحوی هدایت شود که افراد حس کنند به دلیل کاری که انجام داده‌اند ارج نهاده می‌شوند و از آنها حمایتی صورت می‌گیرد نه به دلیل توانمندی‌ها و استعدادهای ذاتی و خدادادی آنها.
  • مکانیزم‌ها نباید منجر به تنبلی نخبگان شود. یعنی به صرف اینکه کسی نخبه شد کار تمام باشد و او را تا ابد نخبه بدانند. نخبگی پایان‌پذیر است یعنی ممکن است کسی در سنین جوانی فعالیت‌های نخبگانی انجام داده و به دلایلی در ادامه هیچ فعالیتی که نیاز به نخبگی داشته باشد انجام ندهد. (متأسفانه به نظرم سن پایان نخبگی در کشور چندان بالا نیست و فرایندهای کنونی شناسایی و حمایت از نخبگان هم به پایین‌تر آمدن آن کمک می‌کنند).
  • باید به نحوی عمل کرد که خود جامعه، بخش خصوصی و سازمان‌های مردم‌نهاد قدر نخبه را بدانند و او را از نظر مادی و معنوی حمایت و تأمین نمایند.

راهکارهایی که این نکات در آنها لحاظ شده باشند در صورتی که در اجرا نیز انحرافی در آنها پیدا نشود احتمالا به سامان‌یافتن وضعیت شناسایی، آموزش و حمایت از نخبگان منجر خواهد شد. طراحی دقیق این راهکارها نیاز به کاری علمی دارد (این کار نیز انجام شده و خروجی‌های آن در طرحی به نام سامان‌دهی تعامل نظام و نخبگان ارائه شده است.) در اینجا اصول و مبانی و جهت‌های کلی راهکارها را متخصرا ذکر می‌کنم.

  • حذف شناسایی از طریق خوداظهاری و جایگزینی شیوه‌ی شناسایی نخبگان از طریق رصد جامعه با آن. این اصل می‌تواند از معرفی افراد غیر نخبه که به دنبال دریافت تسهیلات و امکانات هستند جلوگیری کرده و ضمنا بستر شناسایی افراد توانمندی را که تمایلی به پیگیری اثبات نخبگی خود ندارند را فراهم کند.
  • رصد خوب فراگیر به جای عالی نادر. در حال حاضر تعداد افرادی که گواهینامه نخبگی دارند خیلی نیست آن هم به گفته مسئولان بنیاد نخبگان یک دهمشان واقعا نخبه هستند. طبیعتا اینها تمام افراد نخبه و با استعداد این کشور نیستند. یعنی فقط نخبگانی که به خارج کشور رفته‌اند و نخبگی‌شان در آنجا بروز کرده و در بنیاد به عنوان نخبه شناخته نشده‌اند، بسیار بیش از شناخته‌شده‌هاست!!! لازم است فضاها و بسترهای نخبه پرور شناسایی و در صورت نیاز ایجاد شده و مدام رصد شوند تا افرادی که استعدادی از خود بروز می‌دهند شناسایی شده و برای آنها برنامه‌ها و حمایت‌های لازم طراحی شود.
  • یکی کردن فرایند شناسایی و حمایت. بروز نخبگی علاوه بر استعداد و توانمندی ذاتی و خدادادی، نیاز به بستر و امکانات لازم برای بروز را دارد. البته هرکس تا حدی می‌تواند از امکانات و بسترها استفاده نماید لذا درست این است که برای هر کس در حد توانمندی‌اش در استفاده از امکانات، تسهیلات و بسترهای لازم فراهم شود .به عبارت دیگر مرحله به مرحله و با بروز درجه‌های نخبگی و همت افراد بسترها و حمایت‌های بیشتری در اختیار آنها قرار گیرد. در این صورت شناسایی و حمایت با یکدیگر در یک فرایند دیده خواهند شد. در حال حاضر بنیاد، نخبه را معرفی می‌کند و احتمالا یک حمایت مالی به عمل آورده و بعد هم او را به امان خدا رها می‌سازد. کار شناسایی و حمایت صحیح از نخبگان را مجموعه‌هایی مثل رویان، مرکز فیزیک نظری، برخی مراکز صنایع دفاعی و غیره انجام می‌دهند که فرد را شناسایی می‌کنند و در صورت توانمندی، امکاناتی را در اختیارش قرار می‌دهند و هر قدر که استفاده کرد امکانات بیشتری برایش فراهم می‌شود. این سیستم پس از بلوغ مثل دریا خواهد شد که به صورت خودکار ضایعاتی مانند جنازه و مردار را پس خواهد زد. یعنی اگر کسی در یک مجموعه نخبگانی بدون داشتن توانمندی‌ها و استعدادهای لازم وارد شود خود به خود پس زده شده و حذف می‌گردد. نمونه این موضوع را به کرات در مجموعه‌های کوچک و بزرگ نخبگانی دیده‌ام. اما به نظر می‌رسد در بنیاد نخبگان نخبه دارد به عنوان جنازه تعریف می‌‌شود یعنی بنیاد نخبگان را پس می‌زند!!!
  • جایگزینی عناوینی برای کارهای نخبگانی به‌جای برچسب نخبگی. به این معنی که به‌جای اینکه فرایندی داشته باشیم که پس از طی آن کسی به عنوان نخبه تعیین شود شاخص‌هایی داشته باشیم که اگر کاری با آن مطابقت داشت آن کار را نخبگانی بدانیم. این کار چند نتیجه مثبت را به دنبال خواهد داشت که عبارتند از:
    • یک فرد تا وقتی حمایت می‌شود که کار نخبگانی انجام دهد نه به صرف اینکه مثلا کسی در کنکور رتبه برتر شد تا ابد بگویند نخبه است و هیچ کاری هم برای کشور انجام ندهد.
    • بسترها برای کسانی فراهم می‌شود که علاوه بر توانمندی، احساس وظیفه و همت بلند هم داشته باشند. در حال حاضر برچسب نخبگی ما عاملی شده برای تبدیل افراد توانمند و با استعداد (البته و بی‌استعداد) برای طلبکاری از نظام و جامعه. یعنی فردی که به عنوان نخبه معرفی می‌شود انتظار دارد نظام همه مشکلاتش را حل کند جامعه به او احترام ویژه بگذارند و قس علی هذا.
    • افرادی که از استعدادهای دیگران برای اثبات نخبگی استفاده می‌کنند اگر هم بخواهند با نیروی دیگران کارهای نخبگانی انجام دهند تا وقتی قصد انجام چنین کارهایی را داشته باشند محتاج افراد توانمند و با استعداد هستند و برای جلب نظر و استفاده از آنها باید آنها را از نظر مادی و معنوی تأمین نمایند که این خود یک حلقه رشد در سیستم خواهد بود. به عبارت دیگر افراد دارای ثروت و قدرت که قصد نمایش نخبگی دارند! نمی‌توانند با تهیه چند سند و مدرک و ثبت یک اختراع به عنوان نخبه معرفی شوند و برای ادامه نخبگی‌شان به صورت مستمر باید افراد توانمند را کنار خود نگه دارند.
    • آمارها نشان می‌دهد که اغلب خلاف‌کاران، و امثال آنها از افراد مستعد جامعه هستند. آیا باید از آنها هم حمایت شود. این را نوشتم که چیزهایی غیر استعداد و توانمندی هم لازم است تا کسی مقبول طبع مردم صاحب‌نظر شود. استعداد خوب نعمتی است اما باید کسانی را شناخت که اعتقاد، همت، اراده و عزم استفاده از این نعمت را هم داشته باشند. اینکه فردی از توانمندی‌های خود برای صدمه زدن به نظام استفاده می‌کند در برخی موارد به این دلیل است که بستری برای رشدش در این جهت فراهم شده است. در دوره‌ای نه چندان دور این بستر باعث رشد کلونی‌های میکروبی فراوانی شده‌ بود. حذف برچسب نخبگی و رصد کارها این امکان را خواهد داد که کارهایی را بزرگ کنیم و ارج بنهیم و حمایت کنیم که علاوه بر نیاز به استعداد و توانمندی، در راستای اهداف نظام هم باشد.
    • تنش‌های ناشی از اعلام کارهای برتر به عنوان کار نخبگانی بسیار کمتر از تنش‌های معرفی افراد به عنوان نخبه و چهره ماندگار و اینهاست. چرا که افراد غیر معصوم مخلوطی از راستی‌ها و ناراستی‌اند. برچسب نخبگی بر فرد در نظر عامه تأییدی است بر همه کارهای افراد. ضمن اینکه با تعدد سلایق و دیدگاه‌های مختلف، افراد مختلفی شایسته نخبگی هستند، اما اتفاق نظر در مورد کارها سهل‌تر حاصل می‌شود.
    • یک نکته هم در این حذف برچسب نخبگی وجود دارد و آن اینکه این روند منجر به فراموش کردن افراد تأثیرگذار خصوصا آنها که عمری را در خدمت گذرانده‌اند، نخواهد شد چرا که وقتی از فردی به صورت مدام کارهای نخبگانی دیده شود کم‌کم و به صورت غیر رسمی به عنوان نخبه شناخته می‌شود و این شناخت غیر رسمی که عموما هم از طریق جامعه صورت می‌گیرد هم عادلانه‌تر است، هم معتبرتر و هم ماندگارتر.
  • شناسایی از طریق رصد رفتارهای نخبگانی در سیستم‌های اطاعاتی. عدم وجود اطلاعات و سیستم‌های اطلاعاتی لازم برای شناسایی نخبگان، ما را مجبور کرده که از سیستم‌های خوداظهاری استفاده کنیم. حال آنکه روحیات، ویژگی‌های رفتاری و تمایلات نخبگان کاملا برای ارائه‌کنندگان سیستم‌ها و سرویس‌های اطلاعاتی شناخته شده است. یعنی آنها می‌دانند که محقق، استاد یا دانشجوی نخبه ما به دنبال چه موضوعاتی است، از چه منابعی استفاده می‌کند توانمندی‌های او چیست و چه محصولاتی تولید کرده است. گمان کنم همین متنی که الآن در حال نوشتن آن هستم قبل از این که به دست کسی در این کشور برسد به دست صاحبان سیستم‌ها و سرویس‌های اطلاعاتی خواهد رسید، چرا که برای ارسال آن ساده‌ترین راه استفاده از ایمیل (رایانامه) است! در برنامه‌ریزی‌ها و طراحی فرایند شناخت نخبگان باید به این موضوع توجه ویژه شود. در متنی دیگر به تفصیل در خصوص این مورد صحبت شده است.
  • اگر بناست افرادی مسئول شناسایی نخبگان باشند به تعبیر ظریف مقام معظم رهبری باید خود، شیرینی نخبگی را چشیده ‌باشند و حس نخبگی را درک کنند وگرنه با آیین‌نامه و روال‌های خشک اداری امکان شناخت درست نخبگان وجود نخواهد داشت، خصوصا آنکه افرادی که این مدارک و روال‌ها را چک می‌کنند صرفا یک کارمند یا کارشناس اداری‌اند که در بسیاری از سیستم‌ها مثل ثبت اختراع هستند.
  • چنانچه گفته شد لزومی ندارد یک فرد به عنوان نخبه معرفی شود و برچسب نخبگی بخورد و حتی لازم نیست خود او به نخبگی خود در قیاس با دیگران واقف باشد، اما شناسایی افراد و توانمندی‌های آنها برای مدیریت نظام و کشور امری ضروری است. شاید همین مورد، نقطه‌ی انحراف شناسایی نخبگان است یعنی این نیاز به شناسایی نخبگان به درستی حس شده اما اینکه برای چه باید شناخت و چه کسی باید بشناسد، گم شده است. لذا ایجاد بسترهایی برای ثبت اطلاعات افراد نخبه و استعدادهای برتر و ثبت رفتارها و فعالیت‌های نخبگانی و رصد افراد نخبه ضروری است. در حال حاضر به گفته خود بنیاد نخبگان ما اصلا نمی‌دانیم المپیادی‌های سال‌های پیش، رتبه‌های برتر کنکورهای گذشته و خلاصه نخبگان قدیمی‌تر (با تعریف فعلی) کجا هستند و چه می‌کنند هرچند برخی اخبار غیر رسمی تأسف‌برانگیز است. مثلا ایمیلی دریافت کردم که خبر از عاقبت ده نفر برتر کنکور ۷-۸ سال پیش داشت به غیر از یک نفر که از او خبری در دست نبود همه در مؤسسات آمریکایی و اروپایی مشغول خدمت! بودند.

در هر صورت به نظر می‌رسد روش تعریف یک برچسب برای نخبگی روش نادرستی است و بستری برای انحرافات و مفسده‌های مختلف خواهد شد. لذا لازم است این مکانیزم در یک روند نرم و با مدیریت صحیح و با توجه به نکات اشاره شده اصلاح شود.

پاییز ۸۹

شبکه‌های جانبی

اول : آدم‌ها به ارتباط نیاز دارند و این ارتباط در خانم‌ها، هم بیشتر است و هم متفاوت از آقایان. اگر خیلی ساده و ریاضی بخواهیم نگاه کنیم در صورت عدم تغییر شرایط خصوصاً شرایط معنوی و باورهای افراد اگر ارتباطی کم شود باید جای آن با ارتباطی پر شود.

دوم : آدم‌ها باید در جایی احساس موفقیت کنند و غالباً سعی می‌کنند به‌نحوی این موفقیت و برتری را بروز و نمایش دهند. این حس گاهی وقت‌ها به رقابت تبدیل می‌شود. ارضای این حس به میزان توجه اطرافیان و جامعه به آن موفقیت و برتری، بسیار بستگی دارد. تا جایی که شاید در بسیاری آدم‌های معمولی، علاقه و باور تابع موفقیت و توجه دیگران باشد. باز هم با یک تحلیل سطحیِ سرانگشتی اگر کسی در محیطی نتوانست حس موفقیت کند و با اعتقادات و بروز باورهایی به میزان لازم توجه را به خودش جلب نکرد از استراتژی تغییر محیط و تغییر پارادایم استفاده خواهد کرد و اینقدر این کار را تکرار می‌کند تا جایی که به هدف برسد و بتواند جلب توجه و ارضای احساس اهمیت و موفقیت بنماید.

سوم : بچه است و مادرش؛ یعنی در ۹۹ و خورده‌ای درصد! از مواقع، ۹۹ درصد و خورده‌ای از تربیت و توانمندی‌های بچه، تابع مادر است تا پدر. در بچه‌های مسئولین که وظایف سنگین دارند و کمتر وقت دارند به بچه‌ها برسند؛ حتی اگر این سهم ۹۹ و خورده‌ای درصد مادر ۱۰۰ نشود، کمتر از یک درصد پدر صفر می‌شود. لذا می‌توان گفت آنچه خانواده مسئولین را پیش می‌برد و فرهنگ زندگی مسئولین را می‌سازد، باورها و اعتقادات همسران و مادران آقازاده‌هاست.

چهارم : در مقاله‌ای می‌خواندم که تأثیر دختر رئیس جمهور آمریکا در اقتصاد جهانی بیشتر از بزرگترین اقتصاددانان است. این جمله چقدر درست یا غلط است، مهم نیست؛ اما حقیقتی است که نزدیکانِ تصمیم‌گیرانِ تأثیر جدی بر تصمیمات‌شان دارند؛ مگر نوادر که خوب گفته‌اند: «النادر کالمعدوم!» یعنی خانواده مسئولین حکم حسگرها یا سنسورهایی را دارند که از کف جامعه – البته جامعه‌ای که خودشان در آن زندگی می‌کنند – داده جمع می‌کنند و معمولاً از مسئول محترم مطالبه می‌کنند. خوب طبیعی است که مسئولین هم به خانواده اطمینان کنند یا با کمی بدبینی نظرات را حداکثر در عدد پی(۱۴/۳ ) ضرب کنند!!!

پنجم : کسی که اعتبارش را از خودش دارد، خیلی نیاز ندارد آن را اثبات کند؛ اما کسی که اعتبارش بواسطه دیگری است باید به نحوی این اعتبار را اثبات کند. یکی از راه‌های مهم هم بالیدن به جایگاه مثلاً اصیلی است که به آن وصل است. این است که تفاخر و رقابت بین راننده و محافظ و رئیس دفتر و …. مسئولین بیشتر از خود آنها است. و بعضاً هم خنده دارد و جذاب است !!!

خانواده‌ها و همسران هم اگر خود را معتبر ندانند و اعتبارشان را از مسئول محترم گرفته باشند، همین وضعیت درشان بوجود می‌آید که متأسفانه بوجود آمده است. این مقدمات بی‌ربط به هم را نوشتم که یک عارضه بسیار جدی را تحلیل کنم.

اسم این پدیده را می‌توان گذاشت شبکه اجتماعی خانواده‌های مسئولین که الآن دیگر دارد رسمیت هم پیدا می‌کند و سبک و سیاق و کلاس خاصی به خود گرفته است. این پدیده را در مسئولین غیربومی استان‌ها از دو دهه پیش دیده‌ام. استاندار و فرماندار و معاونین و مدیران کل برخی استان‌هایی که مسئولین‌شان از خارج استان وارد می‌شدند چون در آن استان فامیل و آشنا نداشتند ارتباطات خانوادگی‌شان بر مبنای ارتباط کاری آقایان شکل می‌گرفت (بر مبنای اصل اول). بعد خانم و حاج خانم بازی شروع می‌شد. خوب معمولاً هم در استانها و شهرهای کوچک بودند  مجالس استاندار و فرماندار و حاج‌خانم‌های‌شان که تمام شهر کم‌کم از آن با خبر می‌شدند. این خانم‌ها و حاج‌خانم‌ها هم در این روابط سنگ‌تمام می‌گذاشتند و بر مبنای اصل دوم در هر عصری هم تمرکزشان روی کاری بود که در آن روز خوب تصور می‌شد! (توضیح بیشتر این بخش جرأتی می‌خواهد که من فعلاً آن را در خودم نمی‌بینم).

بچه‌ها هم در همین محیط رشد می‌کردند و طبق اصل سوم شکل مادرها را می‌گرفتند. در مدرسه که می‌آمدند کاملاً می‌شد فهمید چه می‌گذرد در خانه استاندار و فرماندار و رئیس آموزش و پرورش؛ و چقدر زننده بود صحبت‌های پدران‌شان وقتی ما می‌دانستیم چقدر با آنچه می‌گویند متفاوت‌اند (از توضیح بیشتر این بند هم معذورم)

اینجا بود که اصل چهارم هم خود را نشان می‌داد وقتی پسر رئیس آموزش و پرورش در مدرسه بالای کوه درس می‌خواند تَقّی که به تُقّی می‌خورد مدارس تعطیل می‌شد. اما وقتی پسر رئیس آموزش و پرورش در مدارسی درس می‌خواند که کمتر برف می‌آمد، ما که مدرسه‌مان پشت کوه بود بدبخت می‌شدیم. آنقدر که زنگ می‌زدیم به دفترشان و می‌گفتیم اگر خودشان توانستند با پاترول‌شان بیایند ما هم با اتوبوس می‌آییم!!!

بگذریم؛ تبدیل شد به خاطرات دبیرستان و دوران مدرسه.

غرض بیان نحوه شکل‌گیری شبکه‌ی خانواده‌های مسئولین و تأثیر آنها در تعطیلی مدرسه بود و البته تعطیلی مملکت.

حالا دو دهه از آن زمان گذشته بسیاری از آن مدیران شهرستانی، تهرانی شده‌اند مسئولین قبلی هم همسرانشان از خانم به حاج‌خانم تبدیل شده‌اند. خودشان هم برای خودشان رسم و رسوماتی به پا کرده‌اند. انواع سفره‌ها به اسم حضرات معصومین علیهم‌السلام؛ روضه و جلسه و کلاس و جاخالی‌نباشه و غیره و هزار اسم دیگر. فرهنگ این مهمانی‌ها را هم خیلی نمی‌شود گفت که اگر این متن را مردان بخوانند مفسده ایجاد خواهد کرد!

آدم فکر می‌کند داستان‌های قرآن را چطور می‌شود به امروز تعمیم داد. بعضی وقت‌ها چیزهایی به ذهن می‌زند که هر چند ذوقی است؛ اما دور از واقعیت هم به نظر نمی‌رسد. در داستان یوسف(ع) – که حسن‌القصص کتاب خداست – می‌خوانیم از زن عزیز مصر و دعوت‌ش از زنان بزرگان مصر که برای توجیه گناه‌ش کاری کرد که بگوید شما هم اگر در چنین موقعیتی بودید همین کار را می‌کردید. الان هم گویی در مراتبی همین داستان تکرار می‌شود نه یکبار که روزی چندبار. زنان مسئولین جمع می‌شوند و توجیهی برای نوع زندگی خود برای هم می‌آورند و برای آنکه عذاب وجدان هم نداشته باشند آنهایی را هم که کمی بر عهد قدیم مانده‌اند سرزنش می‌کنند و تشویق و توجیه به همجهت شدن و همرنگ جماعت شدن. این می‌شود که عمل زیبایی و رژیم غذایی و خریدهای آنچنانی و خدم و حشم و مسافرت‌های زیارتی – خدا را شکر – و امثال اینها و البته در شأن آنها نه بیشتر در خانواده مسئولین باب می‌شود. و باز ما خیال کرده‌ایم عزیز مصر عجب آدم بی‌خدایی بود که به خاطر خطای زنش یوسف را روانه زندان کرد. نه خیر! خطای خانواده تُف سربالا است (از استفاده از این اصطلاح عذرخواهی می‌کنم) پای آبرو است و سخت است کسی از آبرویش بگذرد.

اینها همانها است که محیط زندگی آقایان و آقازاده‌های ما را می‌سازد و اگر بگوییم فضای تصمیم بسیاری از مسئولین در چنین شرایطی شکل می‌گیرد، شاید خیلی بیراه نگفته باشیم.

بگذارید اصل‌های اول را در این شبکه زنانه مروری کنیم. ارتباطات خانواده توسط آقا مدیریت نمی‌شود یعنی ایشان دقت ندارد پس این ارتباطات به صورت طبیعی به سمت مادر و به صورت زنانه برنامه‌ریزی می‌شود. خوب زن و بچه‌هایش باید در محیطی که ساخته‌اند حس موفقیت کنند؛ چون آقا هم وقت ندارد برای ارضای حس موفقیت و نیاز توجه زن و بچه‌اش کاری بکند، انتظار رقابت در معنویت هم در این شبکه زنانه غیر از وقتهایی خاص مثل زمان جنگ و انقلاب که همسران فرماندهان در کمک به جبهه‌ها در رقابت می‌افتادند خیلی به جا نیست. خصوصاً الآن که معیارهای موفقیت و برتری مدرک است و پوست شفاف و بدن مانکنی و لباس تک و غذای سلف سرویس و بخشیدن به فقرا و خیریه و این حرف‌ها. اصل پنجم هم اینجا به کمک اصل سوم می‌آید و خانواده‌های اعتبار گرفته از مسئولین قدرت و جایگاه آقایان‌شان را پیش هم بالا می‌برند و برای اثبات آن ادله‌ای از قدرت لازم دارند که جور می‌کنند. بچه هم اینها را می‌بیند و آقازاده با تربیت این شبکه رشد می‌کند و یک شبکه – شاید چیزی شبیه مشاوران جوان سال ۸۴ البته جوانتر – راه می‌افتد. حالا اصل چهارم خود آقا را هم درگیر می‌کند و تصمیمات‌ش را تغییر می‌دهد و آخرت‌ش را به باد !!!

اینها که گفتم یک تحلیل خوش بینانه بود و ساده انگارانه و سطحی؛ وگرنه در حکایت تحلیل این شبکه و علل طبیعی و برنامه‌ریزی شده آن حرف زیاد است که از حوصله‌ی این متن و نگارنده‌اش خارج؛ وگرنه اگر بنا باشد به توجه دشمن به این شبکه و نفوذ به آن و هدایت مسئولان از این طریق هم توجه کنیم باید یک پروژه تحقیقاتی و تحلیلی بزرگ را کلید بزنیم که کار بنده هم نیست. لکن هم مسئولان باید به خانواده‌ها و شبکه‌های غیررسمی اطراف‌شان بیشتر توجه کنند و هم حاکمیت نظام به صورت خاص باید برای خانواده‌ی مسئولین برنامه داشته باشد.

فایده آقازادگی

عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو. این شعر مولوی شاید یکی از بهترین کاربردهایش همینجاست. همه می‌گویند عیب آقایان و آقازاده‌ها را؛ اما آیا واقعاً این آقازاده‌ها فقط ضرر دارند؟ به عقیده‌ی من چنین نیست. فایده‌ی آقازاده‌ها و آقازاده‌های مفید هم کم نیستند. هر چند ضررشان بیشتر در چشم است و واقعاً هم هزینه‌زاست برای نظام و کشور. در این نوشته فایده آقازاده‌ها و آقازاده‌های مفید را مورد بررسی قرار خواهم داد. اما آقازاده‌های مفید، آن دسته از آقازاده‌ها هستند که بتوانند بخشی از خلأهایی را که برای آقای محترم به‌واسطه مشغله‌ها، مسئولیت‌ها و محدودیت‌هایش پیش آمده، پرکنند.

به‌عبارتی اگر مسئول عزیز وقت مردمی بودن را ندارد یا جایگاهش محدودش نموده، این آقازاده‌ها حکم واسط‌های مستقیم با مردم را برای‌ش بازی کنند یا یک شاخصی باشند که آقا و سایر بستگان دچار همان قورباغه پخته نشوند؛ چون یکی هست که مثل همان اوایل باشد.

آقازاده‌ی خوب آن است که از موقعیت آقا سوءاستفاده نکند؛ اما آقازاده‌ی مفید آن است که جلوی سوءاستفاده‌ی دیگران را هم بگیرد. آقازاده‌ی خوب آن است که مقاومت کند در مقابل خواسته‌های نابه‌جای دیگران؛ اما آقازاده‌ی مفید اوست که هشدار دهد در مورد توقعات، خواست‌ها و رفتارهای مشکوک دیگران. آقازاده خوب کسی است که رابط افراد سودجو نشود و اسباب سوءاستفاده را برای آنان فراهم نکند؛ اما آقازاده مفید اوست که اسباب ارتباط را برای کسانی که حق‌شان بوده و از آن محروم بوده‌اند فراهم کند و از موقعیتش برای احقاق حقی استفاده نماید.

آقازاده‌ی خوب کسی است که از موقعیت پیش آمده باعث بالاتر رفتن یک عده نورچشمی نشود و آقازاده مفید اوست که کسانی را که فرصتی برای استفاده از این موقعیت را نداشته‌اند، حسب توانمندی‌ها و قابلیت‌هایشان بالا آورد.

آقازاده‌ی خوب آن است که برای اینکه حرفی پشت سر مسئول مربوطه نباشد و مردم در مورد آقازاده چیزی نگویند و سرش به کار خودش باشد؛ اما آقازاده‌ی مفید آن است که این حرف‌ها را هم به جان بخرد، اما وظیفه‌ی خود را در قبال اسلام و نظام مردم انجام دهد.

آقازاده مفید می‌تواند بستری بسازد برای رشد دیگرانی که هیچ سودی – البته مادی – برای او ندارند. می‌تواند حلقه بسته آقازادگی را بشکند؛ می‌تواند میان‌بری باشد برای رسیدن افراد به ثمردهی، قبل از آنکه انگیزه‌ی تأثیرگذاری را در بروکراسی ادارات از دست بدهند. اما برخی ویژگی‌ها هم دارند این نوع آقازاده‌ها که خصوصاً برای آقایان دانستن‌ش مفید است که بدانند این آقازاده چگونه دارد استفاده می‌کند از ارتباط‌ش. اگر نادرست است جلوی‌ش را بگیرند و اگر درست است وسواس بی‌خود بخرج ندهند.

اگر افرادی که از طریق آقازاده‌ها مرتبط می‌شوند با مسئولین احتمال فایده رساندن به آنها در این ارتباط وجود داشته باشد باید به هوش بود؛ اما اگر فایده‌ای در این ارتباط برای آقازاده متصور نیست احتمالاً حس وظیفه (درست یا نادرست) او را به این کار واداشته است؛ البته دقت شود موضوع بسیار ظریف است. ممکن است درخواست از طرف کسی باشد که هیچ فایده‌ای به آقازاده نرساند؛ اما این فرد سفارش شده کسی باشد که انتفاعی به آقازاده محترم خواهد رساند و این حلقه هرچه طولانی‌تر می‌شود تشخیص آن سخت‌تر خواهد شد.

  • اگر ارتباطات شکل گرفته حول آقازاده با افرادی است که از او بالاترند (چه از نظر جایگاه اجتماعی، چه علمی چه مدیریتی و چه مالی) باید احساس خطر نمود اما اگر مرتبطین پائین‌تر از آقازاده‌اند می‌توان به این ارتباط خوشبین بود.
  • اگر آقازده بدون اطلاع شما با اطرافیان ارتباط می‌گیرد ( به اعتبار شما) باید به هوش باشید اما اگر شما را از ارتباطاتش مطلع می‌سازد می‌توانید کمی آسودتر باشید.
  • اگر حرفتان با آقازاده‌ها بیشتر در مورد کسانی است که شما را می‌شناسند و از ارتباط ایشان با شما مطلعند بیشتر دقت کنید؛ اما اگر حرف از کسانی است که نه شما آنها را می‌شناسید نه آنها شما را می‌توانید خوشحال باشید.
  • اگر دیگرانی که پیش شما می‌آیند ذکر خیر آقازاده را می‌کنند و از مناقب‌شان می‌گویند برحذر باشید؛ اما اگر خیلی حرفی از ایشان نیست چندان نگران نباشید.
  • اگر آقازاده محترم شما را با سایر مسئولین و اطرافیان مقایسه می‌کند سخت مراقب خود و ایشان باشید؛ اما اگر شما را با آدمهای سطح پایین مقایسه می‌کند از ایشان نرنجید و برایش دعا کنید.
  • اگر آقازاده خصوصاً در دوران نوجوانی و جوانی عرض حاجتی (نیازهای شخصی) پیش شما نمی‌آورد، بسیار به‌هوش باشید که ممکن است دیگرانی نیازهای ایشان را قبل از آنکه به گوش شما برسد رفع می‌کنند؛ اما اگر خیلی مزاحم شما می‌شود خیلی به او خرده نگیرید و به دیگران حواله ندهید.

خلاصه‌‌ی کلام اینکه برخی ویژگی‌هایی که در دیگران عیب است، ممکن است در فرزند شما – البته به اندازه‌اش – خوب باشد و برعکس. پس اگر می‌خواهید آقازاده‌ای خوب داشته باشید و یا آقازاده‌ای مفید تربیت کنید به هشدارهای ساده‌ای که عرض شد بی‌توجه نباشید.

حلقه قدرت، ثروت، شهرت

در نگاه غربی و مادی گرایانه به زندگی سه شاخص ارزشمند وجود دارد که عبارت‌اند از قدرت، شهرت و ثروت. این سه عامل با یکدیگر یک حلقه تشدید را شکل می‌دهند و یکدیگر را تقویت می‌کنند به عبارتی اگر یکی رشد کند با یک تأخیر منطقی، دوتای دیگر را نیز رشد خواهد داد. این است که در غرب، ثروتمندان، شهیر و قدرتمند می‌شوند؛ افراد مشهور، ثروتمند و قدرتمند؛ و افراد صاحب قدرت، شهیر و ثروتمند.

یک مقدمه نسبتاً بی‌ربط هم مربوط به ریسک است و محاسبه و نحوه‌ی برخورد با آن. هرچه ریسک یا همان مخاطره یک کار افزایش یابد براساس اصل «احتیاط شرط عقل است»، محکم کاری بیشتر می‌شود. مثلاً صندلی‌ای را که قرار است یک آدم حداکثر ۱۲۰ کیلویی روی آن بنشیند طوری طراحی می‌کنند که تحمل ۲ برابر یعنی حدود ۲۴۰ یا ۲۵۰ کیلو وزن را داشته باشد. یا برای هواپیمایی که قرار است مثلاً ۵۰ تن بار و مسافر را بلند کند، ضریب بالاتری – مثلاً ۵ – را مدنظر می‌گیرند؛ چرا که خطر ناشی از یک اتفاق هواپیما بسیار بیش از خطر حاصل از شکستن یک صندلی است.

این احتیاط شرط عقل است و تحلیل ریسک موجود در ذات انسان در بسیاری سیستم‌ها مورد توجه قرار می‌گیرد که بحث مفصلی می‌طلبد مثلاً در تعیین جریمه فرضاً در کشوری بلیط اتوبوس دو دلار است و بلیط‌ها به صورت اتفاقی چک می‌شوند و از هر صدبار یک بار بلیط یک فرد به طور متوسط چک می‌شود حال می‌آیند و جریمه را مثلاً ۲۰۰ دلار در نظر می‌گیرند. طرف حساب می‌کند می‌بیند اگر صدبار هم در برود ۱۰۰ دلار صرفه‌جویی کرده؛ اما یکبار گیر بیفتد باید ۲۰۰ دلار بدهد. صرف نمی‌کند و همان بلیط را می‌خرد.

بگذریم؛ از بحث آقایان و آقازاده‌ها دور شدیم. حرف این است آقایان به منابع قدرت متصل‌اند و طبق آنچه در ابتدا نوشتم، طبیعتاً حلقه‌ی فاسد قدرت، شهرت و ثروت به‌صورت طبیعی عمل می‌کند. اگر جلوی این حلقه گرفته نشود، فساد در مدیریت و زندگی آقا یا آقازاده شروع خواهد شد. به عبارت واضح‌تر اگر این قدرت در چرخه شهرت و ثروت خودش را باز تولید کرد یعنی فاسد شده است. توضیح بیشتر اینکه، قدرت باعث شهرت می‌شود و این هر دو باعث ثروت می‌شوند. این ثروت و بعضاً شهرت قدرت ثانویه می‌آورد که این قدرت دیگر مشروع نیست. آنچه در بسیاری از مسئولین ما دیده می‌شود و به عنوان فساد مدیریتی از آن یاد می‌شود، حاصل همین قدرت باز تولید شده در این چرخه است و نه قدرتی که حاکمیت برای آنها تعیین کرده است. ضمناً جنس قدرت بازتولید شده نیز متفاوت از قدرت اولیه است و حوزه نفوذ آن نیز فرق خواهد کرد. به‌عنوان مثال یک وزیر یا مدیر تخصصی قدرت اولیه‌اش در حوزه تخصص و کار خودش است؛ لکن قدرت بازتولید شده در این چرخه می‌تواند در زمینه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باشد. نکته بسیار کلیدی دیگر اینکه آنچه فضا را برای سوء استفاده اطرافیان و آقازاده‌ها باز می‌کند ثروت و شهرت حاصل از قدرت است نه قدرت اولیه. یعنی اگر این آقای قدرتمند شهیر نشود و ثروتمند نشود، امکان استفاده از قدرت او برای اطرافیان بسیار کاهش خواهد یافت. البته شهرت را در برخی موارد نمی‌شود کاری کرد. رئیس جمهور شهیر است؛ وزیر مشهور است؛ نماینده و استاندار و اینها مشهورند؛ اما در هشتاد درصد، بلکه بیشتر مواقع می‌شود به‌صورت حداقل نگه داشت این شهرت را. اما صحبت اصلی روی ثروت است. در صاحبان قدرت این آخرین حلقه‌ی این چرخه است که باید بسیار نسبت به آن حساس بود. آقایان اگر دیدند دارند ثروتمند و متمول می‌شوند یا در اطرافیانشان کسی دارد خارج از حد متعارف و غیرمتناسب با توانمندی‌ها و لیاقت‌ش ثروت به‌دست می‌آورد، بدانند که به احتمال قریب به یقین این چرخه آنها تکمیل شده و قدرت‌شان در حال باز تولید است؛ اما فاسد؛ حال یا قدرت خودشان یا قدرت اطرافیانشان. ریسک را چرا گفتم؟ برای اینکه خطر انحراف و فساد برای جامعه و نظام با افزایش قدرت افزایش می‌یابد؛ لذا باید بسیار حساس‌تر بود. اگر این حلقه از ثروت شروع شود و به شهرت و قدرت بیانجامد اولاً جنس قدرت‌ش فرق خواهد کرد. فساد هم در آن پیش بیاید هزینه‌ی بسیار کمتری برای نظام دارد تا شروع این چرخه از قدرت باشد. یعنی فرق است بین کسی که قدرت و شهرتش را از ثروت به دست آورده یا ثروت و قدرتش را از شهرت بدست آورده با کسی که شهرت و ثروت را از قدرت به دست آورده.

کاملاً هم واضح است مردم با دید تحسین به یک تاجر مشهور می‌نگرند. فسادش هم چندان اهمیتی ندارد یا یک هنرپیشه‌ی سینما یا بازیکن فوتبال که چرخه را شهرت آغاز می‌کند فسادش چندان برای نظام هزینه‌زا نیست. اما امان از وقتی‌که صاحب قدرتی ثروتمند شود چه حرف‌هایی که نسبت به او گفته نمی‌شود و فغان از وقتی فاسد شود!

پس طبق «اصل احتیاط شرط عقل است» و «تحلیل ریسک غربی‌ها» مسئولین باید نسبت به مال و اموال خود و اطرافیان‌شان صدچندان مراقب باشند. ضمناً فردا دیر است؛ یعنی اگر دو سر این چرخه به هم رسید و این شهرت و ثروت شما قدرتی را برای کسی ایجاد کرد، ایشان مستقلاً می‌تواند این چرخه را بازتولید کند و دیگر نیازی به حضرتعالی ندارد؛ پس شما نمی‌توانید او را کنترل و مدیریت کنید. اینجاست که یک آقازاده (با تعریف منفی عموم) متولد می‌شود یعنی وابسته‌ای به یک آقا که با استفاده یا سوءاستفاده از جایگاه آقا توانسته است چرخه‌ای مستقل از قدرت، شهرت، ثروت را برای خود ایجاد کند. با توجه به خودتوسعه‌دهندگی این چرخه اگر خود آقازاده محترم تقوا پیشه نکند از آقای بیچاره نیز دیگر کاری ساخته نیست. پس آقایان توجه داشته باشند با چنگ و دندان از به هم رسیدن دو سر این چرخه جلوگیری کنند. برای این کار اولاً از شهرت بپرهیزند و اگر ناگزیرند از معرفی وابستگان و ایجاد اسباب شهرت آنها خودداری کنند. در مرحله دوم محدودیت‌های مالی ایجاد نمایند و سعی کنند تا آنجا که ممکن است آقازاده‌های جوان را از نظر مالی وابسته به خود نگه‌دارند و اسباب کار و اشتغال را در سنین بلندپروازی ( معمولاً حدود ۱۶ تا ۲۰ سالگی ) برای فرزندان محترم ایجاد نکنند.

نکته بعد اینکه اگر از پس این کار هم برنیامدند طبق نکته‌ای که در یکی از نوشته‌ها بیان شد اشتغال در سطح بالای یک سازمان سطح پایین برای آقازاده‌ها بهتر است تا اشتغال در سطح پائین یک سازمان سطح بالا. بسیار مشاهده می‌شود که آقایان می‌بالند به اینکه فرزند دلبندشان کاری دفتری گرفته و مثل مردم است؛ اما در یک سازمان معتبر که سطوح بالایش هم آقازاده را می‌شناسند. این می‌شود که آقازاده محترم در مدت کوتاهی مسیر ترقی را طی می‌کند و می‌رسد به سطحی که باید! اما در موارد نادری که آقازاده در جای پرت – حتی در پستی مهم مشغول شده- مفسده بسیار کمتر بوده است.