چند شب پیش گزارشی در اخبار سیما دیدم درخصوص رکود علمی اساتید. علی‌الظاهر قانونی فعال شده بود (یعنی قانون بوده و اجرا نمی‌شده و حالا می‌خواستند اجرایش کنند که این هم خود نکته‌ای است !!!) که بر اساس آن اساتید دانشگاه‌ها و مراکز علمی و پژوهشی کشور یا به عبارتی اعضای هیات علمی می‌بایست ارتقاء پیدا کنند تا بمانند. یعنی اگر طی یک دوره زمانی مشخص خروجی مناسبی نداشتند یا طبق معیارهای ارزشیابی رشد لازم را نداشتند موقعیت شغلی آنها به خطر می‌افتد. هرچند به ظاهر چیز خوبی بود، اما داغ دل مرا تازه کرد و برای نوشتن این متن انگیزه بیشتری ایجاد نمود. مواردی را که پویایی اساتید می‌خواندند و عدم وجود آن رکود نامیده می‌شد دادن مقاله، نوشتن کتاب، نظرسنجی دانشجویان و از این دست شاخص‌ها بود. در نگاه اول چیز خوبی است و همچنان که در گزارش بیان می‌کرد اگر ما می‌خواهیم طبق سند چشم‌انداز به قدرت علمی منطقه تبدیل شویم باید اساتیدمان و مراکز علمی در تولید علم کوشش کنند، که ما بشویم اول در منطقه، هر چند به نظر من چه ما بشویم اول چه ترکیه و چه عربستان با این شاخص‌هایی که به دنبال آن هستیم، برنده‌ی اصلی غرب است در استحکام پایه‌های ایدئولوژیک و تکنیکال نظام و سیستم‌های خود. بگذارید کمی این موضوع را رها کنم و یک پرانتزی باز کنم و دوباره برگردم به موضوع اصلی.

دو سه سال پیش دغدغه‌ای در خصوص استانداردهای غیرفیزیکی نظیر استانداردهای مدیریتی، برنامه‌ریزی، سیستمی و محتوایی در حقیر شکل گرفت (هر چند که به هر دری کوبیدم آن را بسته یافتم!!!) که باعث شد در برخی حوزه‌ها مطالعاتی داشته باشم. در جستجوهایی که انجام دادم یک سند جالب، توجهم را جلب کرد. برنامه سازمان ملل برای کشورهای در حال توسعه، یک برنامه راهبردی ۱۰ ساله که چی؟ استانداردها و شاخص‌هایی تعریف شده بود که به قول خودشان اگر کشورهای جهان سوم یا همان کمتر توسعه‌یافته آنها را پاس کنند، به دنیای توسعه یافته‌ها یا همان بالای شهر دنیا خواهند رسید یا بهتر بگویم راهشان خواهند داد. سازمان ملل هم که دلش به حال همه کشورهای عقب‌افتاده سوخته بود، قربه الی الله تقبل کرده بود برخی هزینه‌ها و سرمایه‌های مادی و فکری لازم برای رسیدن این کشورها به کشورهای توسعه‌یافته را بپردازد. بحمدالله و المنه مسئولین موقعیت‌شناس کشور هم که پایه همه برنامه‌ریزی‌های استراتژیک و مهمشان ماتریس SWOT یا همان قوت، ضعف، فرصت و تهدید است این فرصت طلایی را قدر دانسته بودند و به شدت به دنبال ارضای شاخص‌ها و کسب گواهینامه‌های استاندارد و ورود به WTO و غیره بودند. من کمی فکر کردم خیلی خوب بود اگر ما این استانداردها را بدست می‌آوردیم و شاخص‌ها حاصل می‌شد، می‌شدیم خود آمریکا یا کمی پایین‌تر آلمان یا سوئد. بله خوب علی‌الظاهر به دنبال همین هم هستیم!!! پرانتز بسته به موضوع اصلی برگردم! خوشبختانه یا متاسفانه یکی از پروژه‌های طراحی که دست بنده حقیر بود و البته همچنان هم هست! پروژه طراحی شاخص‌های ارزیابی پایان‌نامه‌ها و مقالات و مستندات علمی است. بگذریم که در این پروژه به سرقت علمی متهم شدیم و مجازاتمان هم این شد که پول نگیریم و کار را ادامه بدهیم و بخشی از کار را رایگان انجام بدهیم!!! این هم یک مدل مجازات است یعنی هم کار بدرد نمی‌خورد و هم کار خوب است و به درد می‌خورد که کار را از تو نگرفتند!!!

در این پروژه ما حدود پنجاه و چند شاخص در دنیا پیدا کردیم. مختصر اینکه اگر چیزی غیر از آنچه در علم رایج دنیا مطرح شود، هیچ ارزشی نخواهد داشت. این موضوع برای ما مهندس‌ها (البته مهندسی صنایع را فنی‌ها به مهندسی قبول ندارند و انسانی‌ها به علوم انسانی) خیلی بد نیست. خوب موتور خودرو غربی و اسلامی شاید خیلی فرق نکند یا کامپیوتر و پتروشیمی و نجوم و … (هر چند بعضی در این هم تشکیک دارند) پزشکی را هم می‌گیریم که شبیه باشد هر چند شباهت تا حیطه فیزیولوژی است و مباحث سایکولوژیک تفاوت ماهوی دارد، چرا که نگاه ماتریالیستی و اسلامی به انسان روح و روان او کلاً متفاوت است. اما موضوع اسف‌بار از وقتی شروع می‌شود که وارد حیطه علوم انسانی می‌شویم. اقتصاد، مدیریت، جامعه‌شناسی، روانشناسی، علوم تربیتی، فلسفه، علوم شناختی، علم‌سنجی و امثال اینها. دو راه داریم یا معتبر شویم یا حرف خودمان را بزنیم و دچار رکود شویم. ترمینولوژی، متدولوژی و حتی قالب‌های رایج دنیا تناسبی با حرف‌های ما ندارد، چرا؟ چند مثال می‌زنم. الآن اگر در دانشگاه‌ها و دانشکده‌های مدیریت، جامعه‌شناسی و روانشناسی را بگردید و پایان‌نامه‌های تحصیلات تکمیلی را ورق بزنید متوجه خواهید شد که بیش از هشتاد درصد آنها بر مبنای نمونه آماری و آزمون فرض بنا شده است. اطلاعات از کجا جمع شده؟ از انسانها. نتیجه چه می‌شود؟ می‌شود اینکه نتایج آماری نشان داد که میزان درآمد نسبت مستقیم با آرامش روانی افراد دارد. یا می‌شود اینکه مدیرانی موفقند که توانسته‌اند رقبا را از میدان به در کنند. یا می‌شود اینکه سیاست پنجره‌های باز (برنامه‌ریزی برای ساعت‌های خالی دبیرستان‌های دخترانه و پسرانه به گونه‌ای که در این ساعت‌ها دختران و پسران بتوانند با هم قرار بگذارند) باعث آمادگی ورود آنها به جامعه می‌شود. این سه، تنها نمونه‌هایی از صدها نمونه‌ی مد نظرم بود که به آن اشاره کردم. البته در ادامه مثال‌هایی می‌زنم که فاجعه‌آمیزتر از این‌هاست. هر چند کمتر معلوم و ملموس است!!! در این سه نمونه چه کنیم با «الا بذکرالله تطمئن القلوب». چه کنیم این حدیث را که می‌گوید قبل از هم‌صنفی‌ها به بازار نرو بعد از آنها هم نمان. با قضیه پنبه و آتش بودن دختر و پسر کنار هم را که نمی‌شود کاری کرد. اما آمار نشان داده پس درست است. و متاسفانه خود این سه موضوع، مبنا و زیربنایی برای اثبات مسائلی دیگر قرار می‌گیرند و صدها تحقیق و پایان‌نامه تعریف می‌شود در کاربردی کردن آنها در جاهای مختلف. صدها پایان‌نامه در روش افزایش درآمد و آرامش نیروی انسانی در فلان وزارتخانه و فلان شرکت و فلان صنعت و … صدها پایان‌نامه در روش‌های انگیزش انسان‌ها و صدها پایان‌نامه در روش‌های بیرون کردن رقیب از فضای رقابت تدوین می‌شود و طرح پنجره‌های باز در دولت اصلاحات تا سطوح عالی وزارتخانه هم بالا می‌آید. بیایید بگردیم ببینیم چند تا از پایان‌نامه‌های جمهوری اسلامی در مبانی نظریش گزاره‌های همیشه درست اسلامی هست و آنها که هست چند مقاله ISI از آنها در آمده و آنوقت خواهیم فهمید چرا دوست ما در دانشکده مدیریت دانشگاه شریف برای تصویب پایان‌نامه‌ای با عنوان فرهنگ سازمان در منظر اسلام چند ماه معطل شد و با کلی اصلاح و استفاده از کلی مبانی غربی توانست با یکی از اساتید ضعیف (نسبی) دانشکده پایان‌نامه خود را انجام دهد و هیچ مقاله‌ای هم نتوانست چاپ کند. و خواهی فهمید که چرا عنوان چارچوب نظر اسلام در حوزه مدیریت استراتژیک (البته در اینکه اسم دقیق باشد شک دارم) در دانشگاه علامه طباطبایی تبدیل می‌شود به اولویت‌های استراتژیک (این هم قطعی نیست) آنهم با مبانی کاملا غربی و اصلا ارائه‌کننده پشیمان است از ارائه این پیشنهاد. در ساختار پایان‌نامه می‌گویند بخش اول باید مرور ادبیات باشه! شما به من بگویید من در خصوص روش‌های برنامه‌ریزی راهبردی در اسلام چه می‌توانم پیدا کنم که به قول اساتید حداقل ۱۰۰ الی۱۵۰ مرجع برای پایان‌نامه‌ام داشته باشم آنهم از مقالات معتبر روز (البته یکی دو تا کتاب و مقاله‌ای هم که از دانشمندان مسلمان یافته‌ام همه‌اش خوراندن اسلام به مفاهیم تولیدشده غربی است). برای بنده جای تردید نیست که با این وضع سیستم آموزش عالی در حوزه علوم انسانی هر کس کمتر خوانده باشد، ذهن سالم‌تر و آزادتری دارد. کارشناسی ارشد از دکتر بهتر و کارشناس از ارشد بهتر و دیپلم از همه بهتر است!!! البته در بخش علوم انسانی وضعیت حوزوی‌ها بهتر است، اما متاسفانه از پنج لایه ایدئولوژی، فلسفه، متدولوژی، روش (متد) و ابزار، فقط در دو تای اول ورود دارند و این است که چیزی از آنجا به متن زندگی جامعه نمی‌آید. هر چند متاسفانه آنها هم که دیده‌اند از قافله اعتبار عقب افتاده‌اند، دنبال مدرک معادل و ترمیک کردن حوزه و وارد کردن دروس معتبر!! دانشگاهی به حوزه هستند. این موضوع یعنی سیستم آموزشی امروز ما و وضع دانشگاه مصیبتی است جدا که مجال خاص خود را می‌طلبد که ان‌شاءالله در مورد آن هم خواهم نوشت. نوشتن از فضای موجود کافی است و گمان کنم کم و بیش مسئولین هم از این موضوع مطلعند. فی‌الجمله اینکه الآن آنچه ما داریم معتبر نیست و اعتبار را دیگران تعیین می‌کنند. و اساتید و نخبگان هم برای رشد خود و کسب اعتبار به دنبال کسب شاخص‌های معتبر هستند. ما هم سیستم‌ها را طوری طراحی و هدایت می‌کنیم که به تقویت این مشکل دامن می‌زند انتظار هم داریم که نخبگان مسائل مبتلا به خودمان را حل کنند و فرار مغزها نداشته باشیم. از اینجا به بعد کمی روی راه‌حل‌ها از منظر سیستمی تمرکز خواهم نمود. بگذارید مساله را از نگاه سیستمی بار دیگر تعریف کنم. انسان نیاز به کسب اعتبار و ارزش در محیط و جامعه خود دارد. در جامعه و محیط چیزهایی معتبر شناخته می‌شوند و فرد تلاش خود را برای کسب آنها متمرکز می‌کند. چیزهایی که باعث اعتبار یک فرد می‌شود یا اصیلند مثل صفات انسانی صداقت، شجاعت، دانش و نظایر اینها و یا مرتبط با عرفند و قراردادی مثل پست، مقام و دارایی‌های مادی مانند پول، مدرک تحصیلی و مشابه اینها. و از آنجا که برخی ارزش‌های اصیل قابل اندازه‌گیری نیستند برای آنها معیارهای جایگزین یا شاخص‌های تابع وضع می‌شود. دانش می‌شود مدرک تحصیلی، تعداد مقالات، سخاوت می‌شود مقدار اعانه و کمک به NGO های بشردوستانه، خلاقیت می‌شود تعداد پتنت ثبت‌شده، شغل و کار می‌شود بیمه بودن و حقوق گرفتن از جایی، توسعه می‌شود آب و برق، خورد و خوراک و پوشاک و رفاه، ارزش می‌شود درآمدزایی و امثال اینها. پس تا اینجا شاخص‌هایی هست که باعث اعتبار یک فرد، گروه، شرکت،  سازمان و … می‌شود. مشکل اینجاست که واضعان این شاخص‌ها از نظر ایدئولوژیک در نقطه مقابل ما قرار دارند و مبانی فکر و نظری واضعان تاثیر مستقیم در تعیین شاخص‌ها دارد. چرا؟ به این دلیل که چیزهای اصیل خرد شده‌اند و به شاخص‌های جزئی تبدیل شده‌اند. حالا اگر مثل نظام سرمایه‌داری غرب اصالت اصلی به پول بود همه شاخص‌ها طوری طراحی می‌شود که اگر پول تولید کرد، معتبر است. یعنی مقاله و علم و دانش هم در انتها به تولید پول منجر می‌شود. اصلا یک جمله در مباحث مدیریت دانش دیدم که ته حرف را زده بود.

Money is power,

Knowledge made money,

knowledge is power.                                      

دانش قدرت است. چرا؟ چون دانش پول تولید می‌کند و پول قدرت است، پس دانش هم قدرت است. حالا ما این شاخص‌ها را گرفته‌ایم برای ارزیابی توسعه علم اسلامی که در آن علم نور دانسته شده و برای ارزیابی توسعه جامعه اسلامی که نمی‌دانم پول کجایش قرار می‌گیرد. یعنی اگر این چیزی را که من از نزدیک در وزارت بهداشت، علوم، صنایع و بنیاد نخبگان به عنوان چرخه تولید علم دیده‌ام، مبنا قرار دهیم ملاصدرا حتی یک امتیاز هم نمی‌آورد چون هیچ پولی از علمش درنمی‌آید و هیچوقت صنعتی نخواهد شد.

حلقه وضع موجود چیزی شبیه نمودار زیر خواهد شد:

از این حلقه و مدلی که در سیستم ارائه شد به نظر می‌رسد دو نکته باعث تقویت سیستم است. اول اعتبار که اعتبار می‌آورد، یعنی هر چه اعتبار افراد، مجموعه‌ها، روش‌ها، قراردادها بالا می‌رود، جذابیت آن برای افراد بیشتر شده و استقبال از آن افزایش می‌یابد که این خود باعث افزایش اعتبار می‌شود و این حلقه همینطور ادامه دارد. یک حلقه دیگر که داخل این حلقه فعال است، حلقه‌ای است که باعث رشد فرد می‌شود یعنی کسی که وارد این حلقه شد اگر بخواهد اعتبارش را افزایش دهد (که معمولا می‌خواهد) به هر سطح از اعتبار که دست پیدا کند، تلاشش را برای افزایش اعتبار و بهبود شاخص‌های سنجش اعتبار بیشتر می‌کند. این دو حلقه بر یکدیگر نیز تاثیر دارند یعنی یکدیگر را نیز تقویت می‌کنند یعنی تلاش فرد برای افزایش اعتبار خود بر اساس شاخص‌ها، علاوه بر اعتبار خود او، اعتبار و مطلوبیت سیستم را نیز افزایش می‌دهد. و همچنین افزایش اعتبار شبکه و سیستم، اعتبار افراد درون آن را ارتقاء می‌دهد. مثلا ارائه مقاله توسط یک محقق و دانشمند هم اعتبار خودش را افزایش می‌دهد هم اعتبار ژورنال، کنفرانس، مجموعه و گروه‌هایی را که او با آنها همکاری دارد را. برعکس این موضوع هم صادق است فرض کنید یک دانشگاه تازه تاسیس وجود دارد که اعتبار چندانی ندارد، مدرک فردی هم که از این دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شود نیز چندان اعتباری نخواهد داشت. بعد از ۱۰ سال اعتبار این دانشگاه افزایش یافته و به دانشگاه‌های برتر کشور تبدیل می‌شود. فرد فارغ‌التحصیل بدون اینکه هیچ تلاشی کرده باشد، مدرکش معتبر خواهد شد. یعنی می‌گویند فلانی فارغ‌التحصیل فلان دانشگاه معتبر است. این موضوع برای ژورنال، کنفرانس، NGOها، شرکت‌ها، و دیگر موارد اعتبارساز هم صدق می‌کند. نکته مهم در این دو حلقه این است که تعیین جهت شاخص‌ها و روش معتبر شدن با صاحبان این عناصر اعتبارساز است. یعنی آنهایی که این حلقه رشد به نفعشان در حال توسعه است مثل دانشگاه‌ها، ژورنال‌ها و شرکت‌ها و مؤسسات تحقیقاتی غربی. کار به جایی می‌رسد که آرزوی یک دانشمند ما می‌شود مقاله دادن در فلان ژورنال و افتخار اساتیدمان می‌شود داوری فلان کنفرانس آنهم با شاخص‌هایی که خود آنها وضع کرده‌اند. این دو حلقه‌ی رشد، مرتب به افزایش قدرت و اعتبار صاحبان عناصر اعتبارساز و بالتبع رشد شاخص‌های وضع شده منجر می‌شود. این اعتبار به گونه‌ای طراحی، هدف‌گذاری و مدیریت شده و می‌شود که نهایتاً اهداف و منافع صاحبان آن را تامین کند. یعنی هر تلاشی در این سیستم صورت می‌گیرد به حل مسائل آنها منجر می‌شود. و ما هم به جای اینکه مسائل خودمان را حل کنیم، مسائلمان را شبیه مسائل آنها می‌کنیم که با راه‌حل‌های آنها هم حل شود. این موضوع خصوصا در علوم انسانی و حتی در علوم تجربی و برخی حوزه‌های علوم پایه و مهندسی کاملا به چشم می‌خورد. مثلا چون کارکردن با روش‌های آموزشی متناسب با فرهنگ و آموزه‌های خودمان یا روان‌شناسی بر اساس مبانی دینی چندان اعتبار ندارد اغلب اساتید، دانشجویان، محققان و صاحب‌نظران برای ارائه نظرات و مقالات خود به علوم غربی این حوزه روی می‌آورند و مبانی آنها را می‌پذیرند و بعد از مدتی مسائلمان هم تغییر می‌کند. یعنی چون پژوهشگر اصول را پذیرفته وقتی هم به عنوان مثال برای آموزش و پرورش طرحی می‌دهد یا سیستمی طراحی می‌کند مسئله را مثل مسائلی که قبلا حل کرده می‌بینید و مسئله را به راه حل می‌خوراند. اما چاره چیست؟ به هر حال نمی‌شود همه را در مورد اینکه باید دنبال ارزش‌های واقعی بود و این چیزهایی که در دنیا معتبر است اصالتا ارزشمند نیست، قانع کرد. انتظار هم این نیست. متاسفانه رویکرد ما و مدیران ما هم این نیست چرا که اغلب شیوه‌های ارزیابی، آیین‌نامه‌های ارتقاء، سیستم‌های حقوق و دستمزد و پاداش‌ها و جوایز براساس همین شاخص‌ها و اعتبارات جهانی طراحی و اجرا می‌شوند.

با توجه به شرایط موجود و عنایت به اینکه کارگاه‌ها و عناصر اعتبارساز دست دیگران و ورود به این حلقه نیز بدون قبول قوانین در آن امکان‌پذیر نیست چه می‌توان کرد؟ مسلما راه معتبر شدن و تغییر سیستم از درون نیست چرا که بسیاری با این ایده که ابتدا در این سیستم معتبر می‌شویم سپس آن را اصلاح خواهیم کرد وارد آن شده‌اند ولیکن نتیجه، هضم آنها بوده و یا اگر خیلی محکم بوده‌اند، حذف شده‌اند. کلا سیستم‌های این چنینی خصوصا در طراحی جهان لیبرالیسم طوری طراحی می‌شوند که مثل باتلاق عمل می‌کنند، یعنی اگر کسی پایش را در آنها فرو کرد، شروع می‌کند به پایین رفتن و هرچه بیشتر تلاش می‌کند بیشتر پایین می‌رود. پس از داخل سیستم نمی‌توان خودش را اصلاح کرد. از خارج سیستم چه طور؟ فرض کنیم شاخص‌ها و عناصر معتبری طراحی شد، مسلما در ابتدا مقبولیت نخواهد داشت و مورد استقبال قرار نمی‌گیرند. لذا بدون وارد آوردن نیروهای دیگر، این شاخص‌ها و عناصر توفیقی نخواهد داشت، چنانچه بعضی تلاش‌ها در این زمینه انجام شده که چندان توفیقی نداشته است.

نگاهی دوباره به حلقه‌های رشد اعتبار یک سیستم بیندازیم. چه عواملی از بیرون می‌تواند یک سیستم جدید ایجاد کند یا جهت سیستم را تغییر دهد. مسلما نیاز به ضربه است یعنی یک نیروی قوی اولیه که موتور محرکه را راه بیندازد تا حلقه‌های رشد کار خود را شروع کنند و سیستم در جهت مثبت رشد نماید. این کار دقیقا مثل باتری ماشین است که وقت استارت نیروی اولیه را تامین می‌کند و سپس برق ماشین از خود موتور و دینام تامین می‌شود. اما این ضربه و نیروی محرک اولیه چگونه می‌تواند ایجاد شود. از دو نقطه می‌توان وارد سیستم شد اول تمرکز بر تابع مطلوبیت ذهنی دانشمندان و ایجاد یک حلقه رشد مکمل طوری که سایر پارامترهای مطلوبیت‌زای افراد در مقابل اعتبارخواهی آنها ارضا شود. و تلاش آنها برای افزایش مطلوبیتشان به رشد سیستم کمک کند. این حلقه جانبی با حلقه رشد اعتبار هم‌افزایی ایجاد کرده و بعد از مدتی حلقه رشد اعتبار در سیستم ایجاد خواهد شد.

دوم تمرکز بر توان افرادی است که علاوه بر توانمندی از نظر علمی و تخصصی حاضر باشند از اعتبارات رایج و مدارج موجود بگذرند. استفاده درست از این توان‌ها و تقویت آنها با حمایت‌های مختلف، اعتبار اولیه داخلی را و بعد از مدتی جهانی را برای راه‌اندازی حلقه رشد اعتبار ایجاد خواهد نمود.

سوم تلاش برای ایجاد علوم، روش‌ها، ترمینولوژی‌های جدید است. معمولا اعتبار در این شرایط به دست پیشگامان خواهد بود. یعنی واضع یک علم، مبدع یک روش و طراح یک ترمینولوژی یا متدولوژی، مرجع موضوع و معتبرترین نسخه است که می‌تواند شاخص و مبنایی باشد که حلقه اعتبار افزایی را بر اساس اعتقادات و نظرات خود ایجاد نماید.

در ادامه سه راه گفته شده را تا حدودی تبیین خواهم نمود. به نظر می‌رسد توجه به این سه روش و رفتار سیستم اعتبارزایی بتواند در یک زمان معقول (مثلا تا قبل از سال ۱۴۰۴) حلقه‌های مستحکم، پایدار و خود توسعه‌دهنده‌ای را برای اعتبارسازی بر مبنای اهداف، ارزش‌ها و نیازهای جمهوری اسلامی ایجاد نماید.

اما راه حل اول، با یک نگاه واقع‌بینانه واضح است که ما در غیر از برخی رشته‌های خاص پزشکی (بسیار معدود) ژورنال، کنفرانس و یا مجامع علمی معتبری نداریم. لذا برای دانشمندان خارجی و حتی داخلی جذابیت چندانی برای ارائه دستاوردهای علمی به برنامه‌های ما وجود ندارد. مثلا به صورت وضوح در دانشگاه‌های خودمان وقتی کسی مقالاتش را به نشریات داخلی یا کنفرانس‌های داخلی ارائه می‌کند که نتوانسته باشد آن را در مجامع و ژورنال‌های خارجی ارائه کند. چرا که فعلاً تنها پارامتر مهمی که در این زمینه نقش بازی می‌کند، اعتبار است. حال می‌توان پارامترهای دیگری را موازی با اعتباری که در ذهن افراد و نخبگان مطلوبیت دارد وارد نمود. مطلوبیت‌های مالی مثل جوایز ارزشمند که به اندازه کافی جذاب باشد، گرنت‌های پژوهشی ابزارهای بسیار مهمی است. متاسفانه فعلاً از این ابزار هم استفاده درست نمی‌کنیم. اول اینکه ما هم پولمان را خرج کمک به غربی‌ها می‌کنیم. یعنی در دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌های کشور به هر کس که یک مقاله ISI ارائه کند بین یک تا سه میلیون تومان پرداخت می‌شود یا هزینه سفرهای خارجی برای ارائه مقالات در کنفرانس‌های خارجی تامین می‌شود. دوم اینکه مبالغ آنقدر جذاب نیست و برای یک نخبه و پژوهشگر این مبالغ جذابیت چندانی ندارد و اعتبار یک مقاله ISI بسیار بیشتر از این مقادیر برای یک محقق ارزش خواهد داشت. اگر نگاهی کنیم به جوایز خارجی مثل نوبل (بگذریم که الان اعتبارش ارزشمندتر از جایزه‌اش است، اما از ابتدا چنین نبوده است) این جوایز که بالغ بر یک میلیون دلار می‌باشند، هر پژوهشگر و تیم تحقیقاتی را برای تلاش در جهت کسب جایزه تحریک می‌کنند و یک بررسی مختصر ملاحظه می‌کنیم که بین ارزش مادی بسیاری از این دست جوایز، با میزان اعتبار آنها همبستگی واضحی وجود دارد. البته این هزینه هم همیشگی نخواهد بود. حلقه اعتبار که شروع شد و در مسیر خود افتاد نه تنها این هزینه‌ها جبران خواهد شد بلکه احتمالا درآمدزایی هم خواهد داشت. در کشور خودمان هم نمونه‌های نسبتا موفقی داشته‌ایم. جشنواره خوارزمی که کم و بیش توانسته مخترعان و مبتکران را جذب کند و می‌شود گفت رشد اعتبار آن در مسیر افتاده است، هر چند که در  مصاحبه با کسانی که دست اندرکاران این جشنواره یا برگزیدگان آن بودند انتقاداتی نیز به آن وارد شد، اما در مجموع موفقیت نسبی آن را همه قبول دارند یا جایزه جدید رویان در زمینه دانش سلول‌های بنیادی توانسته دانشمندان داخلی و خارجی را در این حوزه جذب نماید. به طور خلاصه به نظر می‌رسد که لازم است مسائل نظام درست تعریف شود و عوامل جذاب برای جذب تلاش‌های محققان و تیمهای تحقیقاتی درست تعریف شود تا از نتایج بتوان در پیشبرد اهداف و حل مسائل، استفاده نمود لذا به نظر می‌رسد روند برگزاری نشست‌ها و همایش‌های علمی و نیز دادن تسهیلات مالی به محققان و پژوهشگران نیازمند اصلاحات اساسی است.

راه حل اول برای کسانی است که قواعد بازی و مطلوبیت‌های رایج دنیا را پذیرفته‌اند که تعدادشان هم کم نیست و متاسفانه قشر غالب دانشگاهیان علمی غیر حوزوی کشور را تشکیل می‌دهند. اما راه حل دوم استفاده از توانمندی کسانی است که به اصطلاح سر بالا حرکت می‌کنند و خیلی مقهور این هیاهوی علمی جهان شلوغ ما نشده‌اند. این افراد حاضرند برای رشد ارزش‌های اصیل و اعتبار بخشیدن به آن هزینه کنند. به قول دوستی شهدا جانشان را فدا کردند که اسلام و جمهوری اسلامی بماند، ما نیز باید طور دیگری شهید بشویم، یعنی نام و اعتبار و رشد ظاهری خود را فدا کنیم برای ارزش بخشیدن به برخی موارد ارزشمند که مهجور و مغفول مانده‌اند. برای این کار فقط باید بسترها را برای کار و تلاش این افراد فراهم کرد و در سیستم‌های مختلف به آنها بها داد تا حلقه اعتباری غیر از حلقه‌های مرسوم ایجاد شده و شروع به رشد کند. مسلما با معتبر شدن این حلقه‌ها جذابیت برای سایرین که به دنبال معتبر شدن هستند نیز ایجاد خواهد شد. البته این کار نیاز به صبر دارد و یک تاخیر منطقی بین شروع این کار تا ثمردهی آن وجود دارد. با توجه به اینکه بالاخره نیازهای این افراد باید در این دوره تاخیر تامین شود (چرا که در حال حاضر بدون به دنبال اعتبارات رایج بودن نمی‌توان حتی نیازهای روزمره را تامین نمود) لازم است برخی سازوکارهای حمایتی نیز برای این افراد مشخص گردد. هر چند سیستم‌های موجود کشور ارزیابی مبتنی بر همین شاخص‌های رایج را در دستور کار دارند و به اصطلاح بحران مدرک‌گرایی و اپیدمی PHD زدگی در آنها غوغا می‌کند اما تجربه نشان داده که خود سازمان‌ها و سیستم‌ها هم متوجه شده‌اند که با این PHDها و مقالات کمتر مسأله‌ای حل می‌شود و همت، آزادگی و جسارت علمی افراد است که مشکلات را حل می‌کند. خوشبختانه روزنه‌هایی از امید در برخی سیستم‌های بالغ در حال شکل‌گیری است که به صورت ناخودآگاه ارزش‌های اصیل مبنای ارزیابی و تصمیم قرار می‌گیرند به اصطلاح رزومه و مدارک افراد گروه‌ها. جمله جالبی از یکی از مسئولین نظام شنیدم که جالب بود و می‌تواند نشانگر و شاهد مطلبی باشد که اشاره شد. در خصوص مدارک دانشگاهی در حوزه علوم انسانی بحثی شد که ایشان گفت با این دروس و مدارکی که در حوزه علوم انسانی ارائه داده می‌شود به نظر می‌رسد هر چه افراد از سیستم‌های آموزش عالی در حوزه علوم انسانی دورتر باشند صلاحیت بیشتری برای اظهار نظر در مباحث مهم مرتبط کشور دارند. این که این حرف چقدر درست است بماند، اما با توجه به اینکه حوزه فعالیت ما تقریبا همین موضوع است مشکلات و انحرافات موجود در این دروس را به وضوح حس می‌کنیم. خلاصه اینکه لازم است سیستم‌های کشور یا لااقل برخی سیستم‌های خاص وجود داشته باشند تا افراد صاحب فکری که به قول حضرت امام (ره) جرأت مبارزه با جهل را دارند و از بند شرق و غرب درآمده‌اند، میدان داده و آنها را حمایت کنند، به نظر می‌رسد در یک زمان منطقی در داخل کشور و سپس در کشورهای اسلامی برای تولید علم و علم سنجی ایجاد شود. البته روش‌های اجرایی این کار نکات ظریفی دارد که لازم است به آنها توجه شود تا سیستم‌های اعتبارساز جهانی و معتقدان به آن کمترین ضربه را به سیستم موجود وارد نمایند. در خصوص این نکات و روش‌ها تحقیقات نسبتا مفصلی انجام شده و استراتژی‌های نشر و توسعه نظریات و شاخص‌ها طراحی شده که ان‌شاءلله در فرصتی دیگر در آن موضوع قلم خواهم زد.

اما راه حل سوم که اساسی‌تر از دو راه حل اول است علاوه بر توانایی بر ایجاد حلقه‌ای جدای از حلقات و سیستم‌های اعتبارساز رایج دنیا، خواهد توانست روند را عکس نماید و غرب را به ما وابسته کند در یک افق بلندمدت، مطالبه مقام معظم رهبری را درخصوص تبدیل شدن زبان فارسی به زبان مرجع و تبدیل مسلمانان به مرجع علمی جهان را جامه عمل بپوشاند. این راه تمرکز بر علوم جدید است که یا هنوز ایجاد نشده است و مبدعان آن خواهند توانست دیگران را به دنبال خود بکشانند یا تمرکز بر علومی است که بشود در آنها به یک بن‌بست نسبی رسیده و رویکردهای علم ناب الهی خواهد توانست این علوم را از بن‌بست خارج نماید. متاسفانه ما فعلا کمتر چنین رویکردی را در کشور شاهدیم، یعنی فعلا دنباله‌رو علوم دیگرانیم و معمولا هم یک فاصله نه چندان کمی با آنها داریم. البته این کار غلط نیست یعنی ما باید در تمام علوم تلاش کنیم در سطح اول دنیا باشیم، اما نکته این است که در این علوم واضعان قوانین، شاخص‌ها، ترمینولوژی‌ها و تا حدود زیادی متدولوژی‌ها، مبدعان علوم هستند و اما برای برگرداندن این چرخه که معمولا به نفع آنهاست، دست گذاشتن بر برخی علوم بسیار مهم است. دانشمندان ما باید متوجه شوند حوزه‌های علوم تنها همین‌هایی که در غرب توسعه داده شده و بر روی آنها کار می‌شود، نیست. باید به دنبال شکافتن حوزه‌های علوم به جای مرزهای آن بود. این حوزه‌های جدید دیگران را به دنبال ما خواهد کشاند. برخی از علوم هستند که بشر به دلایل نداشتن اعتقادات درست در آنها به بن‌بست خورده ولیکن ما و اعتقادات ما که سرمایه عظیمی است توان بیرون آوردن این علوم از بن‌بست را خواهیم داشت. به عنوان مثال در حوزه‌ای که  اندک تجربه‌ای هم در این خصوص دارم، علوم شناختی و به خصوص شبیه‌سازی مغز انسان است که به نظر می‌رسد مبانی نظریات و رویکردهای فعلی مشکلاتی دارد که ما با استفاده از آموزه‌های اعتقادی خود قادر به اصلاح آنها هستیم. (البته اگر قبل از اینکه دیگران از منابع ما استفاده کنند و مشکل را حل نمایند دست به کار شویم). اصولا ما برخلاف غربی‌ها معتقدیم ما تولید علم نمی‌کنیم، علم نزد خداوند است و ما آن را کشف می‌کنیم. یکی از راه‌حل‌های کشف علم، تلاش علمی است که فعلا غربی‌ها از ما جلوترند اما ما برتری‌ها یا به عبارتی ابزارهایی برای کشف علم داریم که غرب فاقد آن است و متاسفانه کاملا از آنها غافلیم.

پاییز ۸۹