گفته شد حکومت یک ساختار کلاسیک دارد و به همین خاطر در ظاهر باید یکپارچه عمل کند. اما جامعه بی‌شکل است و هر کس هم خواسته‌ای از حکومت دارد و … . همچنین در مورد یک سری مکانیسم‌ها در جامعه بحث شد و بحث سه متغیر شهرت، قدرت و ثروت و اینکه جامعه چگونه سعی می‌کند حکومت را با خود همراه کند مطرح شد. بحث به اینجا رسید که همراه کردن چگونه می‌تواند موجب تغییر شود و تغییری که از این جنس ایجاد می‌شود، با تغییری که از همان ابتدا با هدف تغییر ایجاد می‌شود، چه تفاوت‌هایی دارد. گفته شد همراه کردن، چگونه به تغییر منجر می‌شود و مکانیسم‌هایی که جامعه اراده می‌کند که حکومت را تغییر دهد و اینکه چرا جامعه اراده می‌کند، تبیین شدند. افراد جامعه تلاش می‌کنند از بسترهایی که در حکومت و در اجزای آن وجود دارد با در اختیار گرفتن منابع قدرت و ثروت و شهرت، بخش‌هایی از حاکمیت را در راستای افزایش مطلوبیت خود با خود همراه کنند و معمولاً هم این منافع شخصی هم‌راستای منافع ملی و کل جامعه و حاکمیت نیست، وگرنه فساد ایجاد نمی‌کند و در ضمن پنهانی هم نخواهد بود. خیلی از مواردی که اجزای حاکمیت با جامعه همراه می‌شوند، پنهان اتفاق می‌افتد، چراکه فساد است و سعی می‌شود این کار پوشیده اتفاق بیفتد. زمانی که این کارهای پنهان آنقدر زیاد شود که همه بدانند وجود دارد و همه هم درگیر آن باشند، فقط رسمی نباشد، تغییر اتفاق افتاده است. یعنی تمام حکومت خریده شده است و افراد دیگری حکومت می‌کنند و هیچ قدرتی نیست که مقابل این پنهان‌کاری بایستد. تا حدی اگر که به یک مرجع مراجعه شود و بیان گردد که چنین اتفاقی افتاده است یا چون خود آن مرجع درگیر آن شده یا احساس ناتوانی در برابر آن می‌کند، کاری از دستش بر نخواهد آمد. اینجا جایی است که در آن حوزه، یک قشر خاص از جامعه حکومت را مدیریت می‌کند. در واقع در این حالت، تغییر ماهیت اتفاق افتاده است ولو اینکه رسمی نباشد. مثلاً در افغانستان رشوه دادن یک امر عادی است و در عمل فرآیندها را جامعه طراحی کرده و فرآیندهای حاکمیتی “فرمالیته” هستند. یعنی تغییر اتفاق افتاده است و هم جامعه و هم حاکمیت آن را پذیرفته‌اند. این یک تغییر نرم است که در حال رخ دادن است، البته این تغییر ممکن است یک سری فعالیت‌ها و فرآیندهایی را در جامعه فعال کند که به تغییر ساختارهای ظاهری و حکومت منجر می‌شود. در برخی ارکان، تعاملات غیرقانونی به یک امر پذیرفته شده تبدیل می‌شود و فقط هم منحصر به رشوه دادن، تطمیع و پارتی‌بازی نمی‌شود. لابی‌هایی که در قانون‌گذاری یا در عزل و نصب‌ها اتفاق می‌افتد، بده ‌‌بستان اجزای حکومت با هم است. یا مثلا در مورد سازوکارهای انتخاب شدن یک فرد برای نمایندگی مجلس، می‌توان گفت که جامعه آن سازوکارها را پذیرفته است و همه می‌دانند اگر کسی بخواهد در یک حوزه موفق شود، باید در آن پارادایم کار کند و همه آن را می‌بپذیرند ولو اینکه غلط باشد. این تغییر ماهیت به تدریج اتفاق می‌افتد. اینکه مقام معظم رهبری می‌فرماید “پوسته‌ای نباشد که فقط نامش جمهوری اسلامی باشد” اشاره به همین است. این یک نوع تغییر است که معمولاً حاصل همراهی و هم‌جهت شدن حاکمیت با مطامع و اهداف غیرقانونی اجزای مختلف جامعه است و عموماً از صاحبان قدرت، ثروت و شهرت، یعنی کسانی که می‌توانند هزینه‌ی افشا شدن آن را بپردازند (آدم ثروتمندی که ریسک کار غیرقانونی خود را می‌تواند بپذیرد یا یک آقازاده)، شروع شده و همه‌گیر می‌شود و یک حلقه‌ی دیگر شروع به فعال شدن می‌کند. وقتی این فرآیندهای غیررسمی فاسد شروع شده و همه‌گیر شد، کسانی که در مرکز این فرآیندها هستند، جاذب اعضای دیگر جامعه می‌شوند و این مسأله خودبه‌خود به تقویت این‌ها کمک می‌کند. یعنی اگر کسی توانست رئیس بانک را تطمیع کرده و وام بگیرد از آن‌جا شروع می‌کند به سرویس دادن به دیگران. کسی که یک بار با “پارتی‌بازی” یک آرم برای خود گرفت، بعد از یک مدت با آن کارمند وارد معامله می‌شود و شروع می‌کند به جذب افراد و خودش محور یک سیستم اجتماعی-حاکمیتی فاسد می‌شود و تغییر او هم سخت می‌شود. کسی هم که در حاکمیت فاسد شده، افراد هم‌جنس خود را در حاکمیت جذب می‌کند و یک کانال هم در حاکمیت ایجاد می‌شود و این باعث می‌شود فساد راحت‌تر انجام شود؛ در اتاقی که زیر میز، این کار انجام می‌شد، با این کار به صورت آشکار می‌تواند انجام شود. هرچه این دو محور قوی‌تر شوند، تغییر در حاکمیت سخت‌تر می‌شود. چون تبدیل به باند می‌شود و باندها از اینجا شروع می‌شوند؛ تا آنجایی که در سازمان ترافیک از معاون سازمان تا مستخدم عضو سیستم فاسد فروش غیرقانونی آرم طرح ترافیک بودند! حال اگر مدیر عامل بخواهد این معاون را تغییر دهد، با مخالفت بسیاری مواجه خواهد شد و مقابله با آن سخت و سخت‌تر می‌شود و در جامعه هم مخالفت با آن کم می‌شود؛ طوری که در سازمان ترافیک آنقدر خرید غیرقانونی آرم آسان و خرید قانونی سخت شده بود که در جامعه هم قبل از آنکه افراد فرم‌های دریافت آرم را پر کنند، دنبال این کانال‌ها بودند. اگر جلوی این مکانیسم‌ها گرفته نشود، تغییر ماهیت رخ می‌دهد و فرآیندهای حاکمیتی در اختیار بخشی از جامعه قرار می‌گیرد و کار به جایی می‌رسد که همه می‌پذیرند که راه قانونی چیز زائدی است؛ مثل گمرک تاجیکستان که رشوه گرفتن در آن امری عادی است. ابتدا یک منفذ پیدا می‌شود، یک طرف در حاکمیت تقویت می‌شود، یک طرف هم در جامعه و به تدریج همه‌گیر می‌شود و کسی هم اِبایی از گفتن آن ندارد. اگر یک قدرت برای جلوگیری آن وجود نداشته باشد، تغییر ماهیت اتفاق می‌افتد. جامعه (‌جامعه‌ی غربی) با این موضوع مشکلی ندارد و جامعه جایی اعتراض می‌کند که فرآیند به ضررش تمام شود. بنابراین این حلقه فساد توسعه می‌یابد و این دو محور به رزونانس‌های بین سیستمی می‌رسند. فردی مجوزی را که در یکی از سازمان‌ها در اختیار داشت، به این صورت می‌فروخت: با کارمند یک بانک ارتباط برقرار کرده بود، کارمند بانک وام برای این سیستم جور می‌کرد و سیستم هم به او مجوز می‌داد. یک معامله با منابع دولتی و حکومتی انجام می‌شد و توسعه پیدا کرده بود. یک نفر در بیمه، یک نفر در وزارت کار و … تبدیل به یک حاکمیت شده بودند تا حدی که این سیستم در آموزش و پرورش هم نفوذی داشت و می‌توانست انتقالی یک معلم را بگیرد. این تعاملات در جامعه فراوان است و اینکه وام به دست کسی که باید برسد، نمی‌رسد یا خدمات دولتی به صورت عادلانه توزیع نمی‌شود، به خاطر همین نوع فسادهاست. هر کس به یک سری چیزها احتیاج دارد و یک سری چیزها هم در اختیار دارد که آن‌ها را وجه‌المعامله دریافت نیازمندی‌های خود می‌کند. بحثی در اینجا گشوده می‌شود که حکومت در قبال این مکانیسم‌ها چه باید بکند. چندین سازوکار برای مقابله با این مکانیسم و شکستن این حلقه‌ی تشدید وجود دارد. یکی از آن‌ها ایجاد فرآیندهای تسهیل شده‌ی جدید است، چون کسی به فرآیند قبلی اعتقادی ندارد، باید تغییر ساختار و فرآیند اتفاق بیفتد. ضمن آنکه در این فرآیند جدید نباید به آن سیستم فاسد دست زد. چراکه سیستم جدید را نابود می‌کنند. در آن مجوز خاص این اتفاق افتاده بود. ده درصد سهمیه در اختیار این سیستم فاسد قرار گرفت، اما باز هم تقاضا داشتند، این عدد به ۱۵‌ درصد رسید، تا آن سیستم اشباع شد، به هر کس خواستند مجوز دادند. اینکه گفته شد چیزهایی که دارند وجه‌المعامله چیزهایی که می‌خواهند می‌شود، این‌طور بود که متقاضیان از محصولات خود اعم از لوازم خانگی، ساعت، چرخ خیاطی به عوامل این سیستم فاسد می‌دادند تا مجوز بگیرند. قبل از بلوغ سیستم جدید نباید سیستم فاسد را به هم زد. شاید در سیستم جدید هم راه فسادی وجود داشته باشد، اما هر چه سیستم‌های دولتی و حاکمیتی روان‌تر و ساده‌تر کار کنند، فساد کمتر می‌شود، چون کار خلاف هزینه دارد. کسی که می‌خواهد خلاف کند، محاسبه می‌کند اگر هزینه‌ی کار خلاف کمتر بود، آن را انجام می‌دهد، خصوصاً برای شروع یک کار خلاف. برای درمان مریضی که سرطان دارد تشخیص اینکه در چه مرحله‌ای از مریضی قرار دارد، مهم است . دارو، عمل جراحی، شیمی درمانی و در نهایت بی‌خیالی برای مراحل مختلف تجویز می‌شود. در ایران فهم نمی‌شود که فسادی که در سیستم‌ها وجود دارد، در چه مرحله‌ای است، شاید فساد به حدی رسیده باشد که دیگر سازمان قابل اصلاح نباشد. برای کسی که سرطان دارد، بدون آنکه تشخیص داده شود که سرطان او در چه مرحله‌ای است، تجویز شیمی‌درمانی ابلهانه است. راه‌حل‌های سازمانی در ایران به همین اندازه بلکه بیشتر ابلهانه است، چون در راه‌حل‌های سازمانی و سیستمی این مراحل درمانی خیلی پیچیده‌تر و بیشتر است. عمق و گسترش فساد اینکه در چه جزئی از جامعه است باید مشخص شود. برای همه سرطان‌ها شیمی‌درمانی یا جراحی تجویز نمی‌شود، ابوعلی سینا می‌گوید نباید غده‌ی سرطانی را جراحی کرد، چون پخش می‌شود. در مواردی می‌توان جزئی از سازمان را حذف کرد، در مواردی باید از بزرگ شدن جلوگیری کرد. این مسأله در سازمان‌ها فهم نمیشود. این بحث‌ها باید در حوزه‌ی معماری سازمانی انجام شود. شاید زیاده‌خواهانی باشند که روان شدن سیستم برای آن‌ها کفایت نکند. بنابراین سیستم‌های اطلاعاتی و قضایی و شفاف‌سازی باید در مورد آن‌ها به کار گرفته شوند. اما چون اینگونه نیست، یک سری موانع گذاشته می‌شود که افراد نتوانند در سیستم نفوذ کنند و این باعث می‌شود حجم عظیمی از افراد به فکر این باشند که سیستم را دور بزنند. راه حل مبارزه با فساد سخت کردن فرآیند و زیاد‌ کردن مراحل آن نیست. نکته‌ای هم که وجود دارد، این است که تغییر سخت است و بلافاصله بعد از جراحی حال مریض از قبل از جراحی بدتر است. این باید در سازمان‌ها فهم شود. در سیستم‌ها راه حل اصلاحی که به کار گرفته می‌شود، خصوصاً وقتی به مرحله‌ی جراحی می‌رسد، وضع سیستم بدتر از قبل از جراحی است ولی چون فهم نمی‌شود، می‌گویند این جراحی شکست خورده است. برخی از درمان‌ها هم عوارض جانبی دارد.  شیمی‌درمانی باعث ریزش مو می‌شود اما این در سیستم‌ها فهم نمی‌شود. در سازمان ترافیک هم همینطور بود، اگر حمایت مدیر بالادستی نبود، می‌گفتند این سیستم شکست خورده است. سیستم به هم خورده بود و کسانی که به تازگی آمده بودند به سیستم آشنا نبودند، مردم هم اعتمادی به سیستم جدید نداشتند. اینترنتی و پستی مدارک فرستاده بودند، حضوری هم مراجعه می‌کردند. با پست هماهنگ شده بود که مدارک را بیاورد، اما همکاری لازم از طرف پست انجام نمی‌گرفت. حمایت مدیر سازمان بود که باعث شد بالاخره سیستم اصلاح شود. وضع سازمان در سال اول از قبل از آن بدتر بود. این یک مورد موفق بود، اما اغلب موارد ناموفق هستند. اینکه بهبود باید مستمر باشد اشتباه است. تصور اینکه t+e بهتر از t باشد، اشتباه است. برای مریض اگر این فرض انجام شود، خواهد مرد. یکی از ایرادات جدی در تفکر مدیران این است. در کارهای علمی چیزی که معاونت علمی آن را نمی‌فهمد این است که تأخیر این تغییر و عمل جراحی خیلی زیاد است. دوران نقاهت برای عمل جراحی یک هفته و حداکثر یک ماه است، در کارهای تحقیق و توسعه گاهی اوقات این تأخیر به ۲۰ سال هم می‌رسد. نقطه‌ی سر به سر در بیزینس‌پلن به این معنی است که تا آن نقطه، وضع، از قبل از ایجاد این بیزینس‌پلن بدتر است. این حقیقت در سیستم‌های اقتصادی فهمیده می‌شود، اما در سیستم‌های نرم، علمی، فرهنگی و اجتماعی فهم نمی‌شود. ممکن است راهکاری برای حجاب داده شود که مدتی وضع حجاب بدتر شود و … . این نکته بسیار ظریف، دقیق و جدی است.

بحث در مورد همراه شدن جامعه و فساد بود و اینکه حاکمیت چگونه می‌تواند مانع این فساد شده و با آن مبارزه کند. گفته شد که این فساد همه‌گیر شده، شبکه می‌شود و رزونانس ایجاد می‌کند؛ در حاکمیت، جامعه و در اجزای حاکمیت با همدیگر. وقتی فرآیند غیررسمی راحت‌تر شود  و جامعه این فرآیند غیررسمی را بپذیرد، تغییر اتفاق افتاده است. یک فرآیند، جایگزین فرآیند دیگر شده است که این یک تغییر نرم است. افراد سر جای خود هستند، اما ماهیت ساختار عوض شده است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پابرجاست، اما برای سیستم‌های غربی تبلیغ می‌کند با همان اسم، همان وزیر، همان شعارها، اما کاری که انجام می‌شود به سیستم اصلی ضربه می‌زند. این بحث شاید هنوز تکمیل نشده باشد اما فعلاً تا اینجا کفایت می‌کند.

سوال این است وقتی که جامعه راضی است و به واسطه‌ی جامعه این تغییر در حاکمیت رخ می‌دهد، چه عیبی دارد که جامعه حکومت را هدایت کند وقتی جامعه دوست دارد، اینگونه باشد. باید گفت در فرآیندهای به این شکل، بین مطلوبیت‌های کسانی که مخاطب این فرآیند غلط هستند تعارض پدید می‌آید، به خاطر اینکه در عالم ماده محدودیت وجود دارد و آدمی هم زیاده‌خواه است. مثلاً در فرآیند اعطای وام، فساد ایجاد می‌شود، همه می‌توانند ده درصد وام را به کارمند داده و وام بگیرند. این می‌شود یک فرآیند به جای پرداخت سود به بانک، همه می‌پذیرند که راه وام گرفتن وثیقه و ضامن نیست، راهش این است. چه بدی دارد؟ دو عامل ساده و بدیهی وجود دارد؛ محدودیت منابع و زیاده‌خواهی افراد و رقابت بین آن‌ها باعث برخورداری بیشتر یک عده و عدم برخورداری عده‌ی دیگر می‌شود. این عدم برخورداری اگر از یک نسبت بیشتر شد، مثلاً ۹۰درصد برخوردار نشدند، این ۹۰درصد برای آنکه بگویند برخوردار نشده‌اند، یک پیراهن عثمان از این فرآیند غیرقانونی و فساد می‌سازند، فقط به خاطر اینکه به آن‌ها نرسیده است. بسیاری از مخالفت‌های اجتماعی به خاطر مخالفت با فساد نیست، به خاطر آن است که سیستم فاسد به این معترضان خدمت نرسانده است. پارتی‌بازی برای اختصاص شغل چه عیبی می‌تواند داشته باشد؟ مسأله اینجاست که ده میلیون نفر هستند که می‌خواهند پارتی‌بازی کنند و شاغل شوند اما ۵۰۰ هزار نفر با پارتی‌بازی شاغل شوند و ۹.۵ میلیون نفر شاکی می‌شوند. اگر به همه می‌رسید، مشکلی به وجود نمی‌آمد. در کشور شاید از این ۵۰۰ هزار شغل ۱۰۰ هزار آن با پارتی‌بازی اختصاص یابد، اما همه به این عدد اعتراض دارند و ادعا دارند اگر پارتی‌بازی نمی‌شد، جزو این ۱۰۰ هزار نفر بودند. اعتراض کسانی که نتوانسته‌اند از این فرآیندهای فاسد بهره‌مند شوند، تبدیل به یک اعتراض کلی می‌شود. حکومت‌ها باید اعتراض‌های سیستم‌های مختلف را از هم جدا کنند. جدا کردن این اعتراضات از مقصد امکان‌پذیر نیست، از سیستم مبدأ باید باشد. یعنی از منبع اعتراض نه مقصد آن. نمی‌توان معترضین بانک‌ها را از معترضین اشتغال جدا کرد اما از مبدأ می‌توان جدا کرد. پزشکان معترض را از بازاریان معترض می‌توان جدا کرد. البته خیلی وقت‌ها تفکیک از مبدأ به تفکیک در مقصد هم منجر می‌شود. منظور از مبدأ و مقصد، اعتراض‌کننده و موضوع اعتراض است. برای پخش‌کردن هزینه‌ها اعتراض‌کننده‌ها را باید جدا کرد نه موضوع اعتراض را. اعتراض‌کننده‌ها یک سیستم کلی هستند که با هم یک ویژگی مشخصه دارند، اگر از موضوع جدا شوند، افراد مختلفی که در اقشار مختلف حضور دارند و با این موضوع درگیرند اعتراض می‌کنند. در هر موضوع هم کافی است درصدی از یک قشر درگیر باشد تا کل قشر را بسیج کند. مثلاً سیستم‌های سلامت (موضوع) درصدی از معلمان به این موضوع مربوط می‌شوند، همه‌ی معلمان در حمایت از این موضوع برمی‌خیزند. اما وقتی اعتراض معلم‌ها در نظر گرفته شوند، آن‌ها همه موضوعات را یکجا مطرح نمی‌کنند، چند موضوع اصلی را مطرح می‌کنند. اینکه چه باید کرد که این اعتراضات متوجه حاکمیت  نشود، یک نکته اساسی است. معلم نتواند به حاکمیت اعتراض کند که چرا حقوق اساتید دانشگاه افزایش یافته است، استاد دانشگاه باید کانون اعتراض باشد. اعتراض دو جهت می‌تواند داشته باشد؛ اعتراض معلمان می‌تواند به حاکمیت باشد به خاطر بی‌عدالتی یا به استادان. از آن طرف دفاع استادان هم می‌تواند نسبت به خودشان باشد یا از حاکمیت باشد به خاطر تصمیمی که گرفته است. اینکه چگونه این نیرو باید پخش شود که بیشترین منفعت و کمترین هزینه را برای حاکمیت داشته باشد، یک بحث مفصل است. گفته شد چگونه سیستم‌هایی که داخل حاکمیت و به صورت نرم اتفاق می‌افتد، باعث می‌شود تغییرات سخت اتفاق بیفتد؛ یعنی حاکمیت را وادار به یک تغییر ظاهری در ساختارها و فرآیندها هم بکند. چون منابع محدود است و همه افراد نمی‌توانند از سیستم‌های فاسد بهره‌مند شوند و تعارض ایجاد می‌شود. این یکی از مکانیسم‌هایی است که منجر به تغییر ظاهری در حکومت می‌شود. معمولا کسانی دنبال عدالت هستند که زیر خط متوسط جامعه هستند. هر کس به تعبیر خود نه عدالت به معنی تقسیم مساوی همه چیز. یک نفر که بالای متوسط است، شاید فکر کند نسبت درآمد به استعدادش کمتر از متوسط جامعه است و دنبال عدالت به معنی فرصت برابر باشد. کسی که استعداد پایین‌تر از متوسط دارد، دنبال تساوی است، چون اگر تقسیم بر اساس فرصت برابر باشد، ضرر می‌کند. نخبگان فرصت برابر را به عنوان تعریف عدالت انتخاب می‌کنند. اگر کشاورزان بخواهند سند بنویسند، عدالت را اینگونه تعریف نمی‌کنند یا اگر هم بر اساس فرصت برابر بنویسند، فرصت را چیز دیگری تعریف می‌کنند. نخبگان فرصت را استعداد ذاتی تعریف می‌کنند، کشاورزان آن را تلاش تعریف می‌کنند، هر کس به اندازه‌ی تلاش خود. کسی که منفعت خود را در سیستم تأمین‌شده می‌یابد به فکر عدالت نخواهد بود. برای عدالت چهار تعریف وجود دارد که تعریف چهارم آن عدالت نیست، انصاف است. تقسیم مساوی، تقسیم بر اساس ظرفیت‌ها، تقسیم بر اساس فرصت برابر و انصاف. مثال انصاف در متون غربی در مورد راهنمایی رانندگی است. کسی که از خیابان فرعی می‌خواهد وارد خیابان اصلی شود (با تعریف قبلی عدالت) تا ابد حق تقدم با کسی است که در خیابان اصلی است و هرگز حق تقدم به آنکه در فرعی است نمی‌رسد، ولی انصاف حکم می‌کند یک نفر در خیابان اصلی توقف کند تا او وارد اصلی شود. در سیستم‌های غربی روی این تعریف تأکید می‌شود، “بازی جوانمردانه” که ترجمه نامأنوسی از fair-play است، جوانمردی نیست، انصاف است. اینکه وقتی کسی زمین خورد، تیم حریف توپ را به اوت بزند، عدالت نیست، انصاف است. حق دارد و عدالت هم هست که توپ را گل کند. از آن طرف هم وقتی این تیم توپ را بیرون زد، طرف مقابل حق دارد توپ را گل کند و بازی خود را ادامه دهد، اما انصاف این است که توپ را به این طرف تحویل دهد. عدالت و انصاف توأم صحیح است. ساختارهای ثابت و جاری کردن حدود باید بر پایه عدالت نوشته شوند، مثل احکام و اخلاق؛ حداقل‌هایی وجود دارند اما یک سری اخلاقیات هم مطرح است. یک مسلمان بداخلاق هم که باشد، اگر حرام و حلال را رعایت کند، تکلیف خود را انجام داده است. عدالت و انصاف مثل همین است. عدالت امیرالمومنین هم عادلانه بود هم منصفانه، ممکن بود در مواردی افراد از حق خود بگذرند. درست است که عدالت نیست اما انصاف اینگونه حکم می‌کند. شاید بهتر باشد یک جلسه هم در مورد عدالت صحبت شود. سوال این بود که چه کسانی دنبال عدالت هستند؟ کسانی که زیر خط متوسط هستند با تعریف خود، عدالت را در همان حوزه‌ای که از آن بهره‌مند نشده‌اند، توصیف می‌کنند. جالب است افراد خود را با قشری مقایسه می‌کنند که بالای متوسط هستند. مثلاً اگر بازیگران سینما خود را با متوسط جامعه مقایسه کنند، بالای متوسط قرار می‌گیرند، خود را با یک قشر بالاتر از خود مقایسه می‌کنند یا در خودشان با بازیگران خارجی یا عوامل پشت صحنه خود را با بازیگران مقایسه می‌کنند. حتی در یک جامعه‌ی دو نفری، دو نفر خود را مقایسه می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند زیر خط متوسط هستند یا اینکه می‌گویند حق آن‌ها به خاطر استعدادها، تلاش و … بیشتر است. البته اگر سیستم‌ها از غربی مادی به الهی تبدیل شوند، وضعیت کاملاً متفاوت می‌شود. این بحث‌ها تحلیل سیستم‌های موجود است. متاسفانه در کشور رفتار سیستم‌ها بر مبنای همین قواعد است، اما سیستم‌های جنگ و اوایل انقلاب با این مکانیسم‌ها قابل تحلیل نیست. حضرت علی (علیه‌السلام) می‌فرماید در مادیات، خود را با پایین‌تر از خودت مقایسه کن. اینجاست که دلیل این سخن را می‌شود فهمید. چون رضایت می‌آورد، ثبات حکومت می‌آورد، و می‌فرماید در معنویات خود را با بالاتر از خودت مقایسه کن. این نوع نگاه انصاف می‌آورد.

بحث در مورد تغییر حکومت توسط جامعه بود. یکی از مکانیسم‌ها این است که مردم چون از سیستم‌های فاسد نمی‌توانند بهره‌مند شوند، آن را پیراهن عثمان می‌کنند. این فساد یک نقطه ضعف از حاکمیت در دست جامعه است. در ایران اینگونه نیست خصوصاً در مورد کسانی که درگیر منافع نشده‌اند. خیلی از اعتراضات حتی در خارج از کشور از دانشجویان آغاز می‌شود که باید مکانیسم آن بررسی شود. در حکومت غربی، اعتقادی وجود ندارد که بگویند در برابر فساد باید شورید، یک مکانیسم دیگر وجود دارد که مبتنی بر تناقض حاکمیت در حرف و عمل است. بنابراین یکی از روش‌های دیگری که اعتراضات واضح و روشن را باعث می‌شود و تغییراتی را ایجاد می‌کند اعتراضات به خاطر تناقض است انسان تناقض در مخاطب را برنمی‌تابد. سیستم‌های زیادی را می‌توان بر اساس این طراحی کرد. بخشی از حیات رسانه به همین خاطر است تناقض را کشف می‌کند و به مردم نشان می‌دهد. یکی از مکانیسم‌هایی که رسانه را رشد می‌دهد تمرکز بر این ویژگی آدمی است؛ تناقض‌گویی در مخاطب یا پنهان‌کردن تناقض در خود. وقتی هم که یک هویت واحد برای یک جمع اتفاق می‌افتد تناقض بین افراد مطرح می‌شود. یکی از ساده‌ترین مزایای حاکمیت کوچک، تناقض کم است، چون هرچه بزرگتر باشد از نظر جبری تناقض بیشتر می‌شود. حکومت کوچک تناقض کمتری دارد خیلی از اعتراضاتی که در غرب شروع می‌شود به خاطر همین است، جنبش عدالت‌خواهی نیست، کاملاً سرمایه‌داری فکر می‌کنند اما اعتراض می‌کنند چرا دولت گفته فلان کار را می‌کنم اما نکرده است. خیلی از اعتراضات دانشجویی هم به خاطر مشکلات صنفی است؛ چرا بودجه‌ی آموزش عالی یا نفع یک صنف از حکومت کم شده است. جامعه مثل شرکتی است که یک سری منابع دارد و چند میلیون نفر شریک. اتفاقی که بین شرکا می‌افتد و بعضی مواقع شراکت، برادری را از بین می‌برد این است که فرد در یک سرمایه با چند نفر شریک است، به محض اینکه احساس کند دیگری اندکی از او بیشتر برداشته یک حس درونی او را به اعتراض برمی‌انگیزد. ممکن است پول باشد یا کار. وقتی همه به یک نسبت شریکند چرا یکی باید روزی ۱۰ ساعت کار کند یکی ۸ ساعت. مردم در منابع ملی احساس شراکت می‌کنند، نفت متعلق به همه‌ی مردم است چرا به یک قشر باید کمتر برسد، با استدلال های مختلف. در شرکت استدلال‌ها ساده‌ترند؛ اینکه همه به یک درصد شریکند، پس همه باید سهم یکسان داشته باشند، کسی که بیشتر تلاش می‌کند می‌گوید تقسیم باید بر اساس میزان تلاش باشد، کسی که اثربخشی کارش بیشتر است حتی اگر کم کار کند می گوید باید بر اساس اثربخشی باشد. حاکمیت هم مثل مدیر عاملی است که قرار است تقسیم را انجام دهد اگر مدیر عامل توانست یک سری مسئولیت‌ها را درست به اعضا منتقل کند که خودشان مقابل هم قرار بگیرند، هزینه‌های خودش را کم می‌کند، اگر یک سری قاعده و قانون بگذارد که خودشان هم بپذیرند، به میزان سهمی که می‌برند راضی‌می شوند. چرا مردم حاضرند برای پروژه‌های ملی مالیات دهند؟ مثل شرکت است، کارمند حاضر است پولی از شرکت برداشته شود به شرطی که زیاد شود و شرکت را ارتقا دهد. مردم حاضرند از پول نفت خرج شود به شرط اینکه کشور ارتقا پیدا کند. این مثال در مورد اینکه چه تفکری در مردم باعث اعتراض می‌شود مطرح شد. اکثر استدلال‌هایی که مردم در مخالفت می‌آورند استدلال‌های پر از جهت‌گیری‌های نفسانی است از جنس توجیه است، تا منافع افراد تأمین باشد به فکر اعتراض نمی‌افتند و اینگونه افراد وقتی به این نتیجه برسند که این مخالفت توجیهی ندارد سرد می‌شوند، اعتراضی که در آن معترضان احساس کردند به نتیجه نمی‌رسد و از اعتراض خود منصرف شدند یعنی اعتقادی پشت آن نیست‌( فتنه ۸۸) انقلاب ایران از سال۴۲ شروع شد اما سال ۵۷ پیروز شد چون اعتقاد پشت آن بود، امام می‌فرماید: “ملتی که شهادت دارد شکست ندارد” یعنی بالاترین هزینه‌ای که یک فرد می‌تواند بپردازد جان خودش است. در جنگ، سرباز غربی برای منفعت آمده اگر جان یا منفعتش به خطر بیفتد برمی‌گردد، همین است که در برابر شیعه، سلفی‌گری را ایجاد می‌کنند.