اول : آدم‌ها به ارتباط نیاز دارند و این ارتباط در خانم‌ها، هم بیشتر است و هم متفاوت از آقایان. اگر خیلی ساده و ریاضی بخواهیم نگاه کنیم در صورت عدم تغییر شرایط خصوصاً شرایط معنوی و باورهای افراد اگر ارتباطی کم شود باید جای آن با ارتباطی پر شود.

دوم : آدم‌ها باید در جایی احساس موفقیت کنند و غالباً سعی می‌کنند به‌نحوی این موفقیت و برتری را بروز و نمایش دهند. این حس گاهی وقت‌ها به رقابت تبدیل می‌شود. ارضای این حس به میزان توجه اطرافیان و جامعه به آن موفقیت و برتری، بسیار بستگی دارد. تا جایی که شاید در بسیاری آدم‌های معمولی، علاقه و باور تابع موفقیت و توجه دیگران باشد. باز هم با یک تحلیل سطحیِ سرانگشتی اگر کسی در محیطی نتوانست حس موفقیت کند و با اعتقادات و بروز باورهایی به میزان لازم توجه را به خودش جلب نکرد از استراتژی تغییر محیط و تغییر پارادایم استفاده خواهد کرد و اینقدر این کار را تکرار می‌کند تا جایی که به هدف برسد و بتواند جلب توجه و ارضای احساس اهمیت و موفقیت بنماید.

سوم : بچه است و مادرش؛ یعنی در ۹۹ و خورده‌ای درصد! از مواقع، ۹۹ درصد و خورده‌ای از تربیت و توانمندی‌های بچه، تابع مادر است تا پدر. در بچه‌های مسئولین که وظایف سنگین دارند و کمتر وقت دارند به بچه‌ها برسند؛ حتی اگر این سهم ۹۹ و خورده‌ای درصد مادر ۱۰۰ نشود، کمتر از یک درصد پدر صفر می‌شود. لذا می‌توان گفت آنچه خانواده مسئولین را پیش می‌برد و فرهنگ زندگی مسئولین را می‌سازد، باورها و اعتقادات همسران و مادران آقازاده‌هاست.

چهارم : در مقاله‌ای می‌خواندم که تأثیر دختر رئیس جمهور آمریکا در اقتصاد جهانی بیشتر از بزرگترین اقتصاددانان است. این جمله چقدر درست یا غلط است، مهم نیست؛ اما حقیقتی است که نزدیکانِ تصمیم‌گیرانِ تأثیر جدی بر تصمیمات‌شان دارند؛ مگر نوادر که خوب گفته‌اند: «النادر کالمعدوم!» یعنی خانواده مسئولین حکم حسگرها یا سنسورهایی را دارند که از کف جامعه – البته جامعه‌ای که خودشان در آن زندگی می‌کنند – داده جمع می‌کنند و معمولاً از مسئول محترم مطالبه می‌کنند. خوب طبیعی است که مسئولین هم به خانواده اطمینان کنند یا با کمی بدبینی نظرات را حداکثر در عدد پی(۱۴/۳ ) ضرب کنند!!!

پنجم : کسی که اعتبارش را از خودش دارد، خیلی نیاز ندارد آن را اثبات کند؛ اما کسی که اعتبارش بواسطه دیگری است باید به نحوی این اعتبار را اثبات کند. یکی از راه‌های مهم هم بالیدن به جایگاه مثلاً اصیلی است که به آن وصل است. این است که تفاخر و رقابت بین راننده و محافظ و رئیس دفتر و …. مسئولین بیشتر از خود آنها است. و بعضاً هم خنده دارد و جذاب است !!!

خانواده‌ها و همسران هم اگر خود را معتبر ندانند و اعتبارشان را از مسئول محترم گرفته باشند، همین وضعیت درشان بوجود می‌آید که متأسفانه بوجود آمده است. این مقدمات بی‌ربط به هم را نوشتم که یک عارضه بسیار جدی را تحلیل کنم.

اسم این پدیده را می‌توان گذاشت شبکه اجتماعی خانواده‌های مسئولین که الآن دیگر دارد رسمیت هم پیدا می‌کند و سبک و سیاق و کلاس خاصی به خود گرفته است. این پدیده را در مسئولین غیربومی استان‌ها از دو دهه پیش دیده‌ام. استاندار و فرماندار و معاونین و مدیران کل برخی استان‌هایی که مسئولین‌شان از خارج استان وارد می‌شدند چون در آن استان فامیل و آشنا نداشتند ارتباطات خانوادگی‌شان بر مبنای ارتباط کاری آقایان شکل می‌گرفت (بر مبنای اصل اول). بعد خانم و حاج خانم بازی شروع می‌شد. خوب معمولاً هم در استانها و شهرهای کوچک بودند  مجالس استاندار و فرماندار و حاج‌خانم‌های‌شان که تمام شهر کم‌کم از آن با خبر می‌شدند. این خانم‌ها و حاج‌خانم‌ها هم در این روابط سنگ‌تمام می‌گذاشتند و بر مبنای اصل دوم در هر عصری هم تمرکزشان روی کاری بود که در آن روز خوب تصور می‌شد! (توضیح بیشتر این بخش جرأتی می‌خواهد که من فعلاً آن را در خودم نمی‌بینم).

بچه‌ها هم در همین محیط رشد می‌کردند و طبق اصل سوم شکل مادرها را می‌گرفتند. در مدرسه که می‌آمدند کاملاً می‌شد فهمید چه می‌گذرد در خانه استاندار و فرماندار و رئیس آموزش و پرورش؛ و چقدر زننده بود صحبت‌های پدران‌شان وقتی ما می‌دانستیم چقدر با آنچه می‌گویند متفاوت‌اند (از توضیح بیشتر این بند هم معذورم)

اینجا بود که اصل چهارم هم خود را نشان می‌داد وقتی پسر رئیس آموزش و پرورش در مدرسه بالای کوه درس می‌خواند تَقّی که به تُقّی می‌خورد مدارس تعطیل می‌شد. اما وقتی پسر رئیس آموزش و پرورش در مدارسی درس می‌خواند که کمتر برف می‌آمد، ما که مدرسه‌مان پشت کوه بود بدبخت می‌شدیم. آنقدر که زنگ می‌زدیم به دفترشان و می‌گفتیم اگر خودشان توانستند با پاترول‌شان بیایند ما هم با اتوبوس می‌آییم!!!

بگذریم؛ تبدیل شد به خاطرات دبیرستان و دوران مدرسه.

غرض بیان نحوه شکل‌گیری شبکه‌ی خانواده‌های مسئولین و تأثیر آنها در تعطیلی مدرسه بود و البته تعطیلی مملکت.

حالا دو دهه از آن زمان گذشته بسیاری از آن مدیران شهرستانی، تهرانی شده‌اند مسئولین قبلی هم همسرانشان از خانم به حاج‌خانم تبدیل شده‌اند. خودشان هم برای خودشان رسم و رسوماتی به پا کرده‌اند. انواع سفره‌ها به اسم حضرات معصومین علیهم‌السلام؛ روضه و جلسه و کلاس و جاخالی‌نباشه و غیره و هزار اسم دیگر. فرهنگ این مهمانی‌ها را هم خیلی نمی‌شود گفت که اگر این متن را مردان بخوانند مفسده ایجاد خواهد کرد!

آدم فکر می‌کند داستان‌های قرآن را چطور می‌شود به امروز تعمیم داد. بعضی وقت‌ها چیزهایی به ذهن می‌زند که هر چند ذوقی است؛ اما دور از واقعیت هم به نظر نمی‌رسد. در داستان یوسف(ع) – که حسن‌القصص کتاب خداست – می‌خوانیم از زن عزیز مصر و دعوت‌ش از زنان بزرگان مصر که برای توجیه گناه‌ش کاری کرد که بگوید شما هم اگر در چنین موقعیتی بودید همین کار را می‌کردید. الان هم گویی در مراتبی همین داستان تکرار می‌شود نه یکبار که روزی چندبار. زنان مسئولین جمع می‌شوند و توجیهی برای نوع زندگی خود برای هم می‌آورند و برای آنکه عذاب وجدان هم نداشته باشند آنهایی را هم که کمی بر عهد قدیم مانده‌اند سرزنش می‌کنند و تشویق و توجیه به همجهت شدن و همرنگ جماعت شدن. این می‌شود که عمل زیبایی و رژیم غذایی و خریدهای آنچنانی و خدم و حشم و مسافرت‌های زیارتی – خدا را شکر – و امثال اینها و البته در شأن آنها نه بیشتر در خانواده مسئولین باب می‌شود. و باز ما خیال کرده‌ایم عزیز مصر عجب آدم بی‌خدایی بود که به خاطر خطای زنش یوسف را روانه زندان کرد. نه خیر! خطای خانواده تُف سربالا است (از استفاده از این اصطلاح عذرخواهی می‌کنم) پای آبرو است و سخت است کسی از آبرویش بگذرد.

اینها همانها است که محیط زندگی آقایان و آقازاده‌های ما را می‌سازد و اگر بگوییم فضای تصمیم بسیاری از مسئولین در چنین شرایطی شکل می‌گیرد، شاید خیلی بیراه نگفته باشیم.

بگذارید اصل‌های اول را در این شبکه زنانه مروری کنیم. ارتباطات خانواده توسط آقا مدیریت نمی‌شود یعنی ایشان دقت ندارد پس این ارتباطات به صورت طبیعی به سمت مادر و به صورت زنانه برنامه‌ریزی می‌شود. خوب زن و بچه‌هایش باید در محیطی که ساخته‌اند حس موفقیت کنند؛ چون آقا هم وقت ندارد برای ارضای حس موفقیت و نیاز توجه زن و بچه‌اش کاری بکند، انتظار رقابت در معنویت هم در این شبکه زنانه غیر از وقتهایی خاص مثل زمان جنگ و انقلاب که همسران فرماندهان در کمک به جبهه‌ها در رقابت می‌افتادند خیلی به جا نیست. خصوصاً الآن که معیارهای موفقیت و برتری مدرک است و پوست شفاف و بدن مانکنی و لباس تک و غذای سلف سرویس و بخشیدن به فقرا و خیریه و این حرف‌ها. اصل پنجم هم اینجا به کمک اصل سوم می‌آید و خانواده‌های اعتبار گرفته از مسئولین قدرت و جایگاه آقایان‌شان را پیش هم بالا می‌برند و برای اثبات آن ادله‌ای از قدرت لازم دارند که جور می‌کنند. بچه هم اینها را می‌بیند و آقازاده با تربیت این شبکه رشد می‌کند و یک شبکه – شاید چیزی شبیه مشاوران جوان سال ۸۴ البته جوانتر – راه می‌افتد. حالا اصل چهارم خود آقا را هم درگیر می‌کند و تصمیمات‌ش را تغییر می‌دهد و آخرت‌ش را به باد !!!

اینها که گفتم یک تحلیل خوش بینانه بود و ساده انگارانه و سطحی؛ وگرنه در حکایت تحلیل این شبکه و علل طبیعی و برنامه‌ریزی شده آن حرف زیاد است که از حوصله‌ی این متن و نگارنده‌اش خارج؛ وگرنه اگر بنا باشد به توجه دشمن به این شبکه و نفوذ به آن و هدایت مسئولان از این طریق هم توجه کنیم باید یک پروژه تحقیقاتی و تحلیلی بزرگ را کلید بزنیم که کار بنده هم نیست. لکن هم مسئولان باید به خانواده‌ها و شبکه‌های غیررسمی اطراف‌شان بیشتر توجه کنند و هم حاکمیت نظام به صورت خاص باید برای خانواده‌ی مسئولین برنامه داشته باشد.