عدم وجود ادبیات (ترمینولوژی) مشترک حول واژهی «ابزار»
در این بخش به بررسی «ابزار» و اینکه به چه مفاهیمی اطلاق میشود، پرداخته شده و تفاوتش با کلماتی چون «روش» و «تکنیک» تشریح میشود. بسیاری از اوقات این کلمات بهجای یکدیگر بهکار میروند و این موجب میشود که در مواجههی با چیزهایی که انجام میشود، نتوان تشخیص درستی در مورد ماهیت آن داد. البته قبل از اینکه بحث به طور مستقل وارد تعاریف آنها شود، توضیح داده خواهد شد که مرزبندی بین این کلمات چه اهمیتی دارد و شناخت آنها چه کمکی در بهرهگیری از مفاهیم خواهد داشت.
این مشکل در زبان انگلیسی کمتر به چشم میخورد؛ چون کلمات حول «ابزار»، عمدتاً در همین زبان ایجاد شدهاند و در زبان فارسی برای آنها معادلسازی شده است و یا حتی گاهی همان کلمه عیناً و فقط با رسمالخط جدید وارد زبان فارسی شده است. متأسفانه در متون ترجمهای فارسی برای زیبایی متن و عدم تکرار، هربار از کلمهای متفاوت استفاده میشود. مثلاً برخی مفاهیم که در کتاب زبان اصلی «ابزارهای ذهنی[۱]» بهعنوان «ابزار» معرفی شدهاند، در کتاب «تکنیکهای کلیدی مدیریت»، در یک جا «تکنیک» نامیده شده و جای دیگر «روش»؛ مثلاً در متون فارسی جمله به این صورت است که « AHP یک تکنیک است؛ در این روش خواهیم گفت که این ابزار …». یعنی در یک جمله AHP هم تکنیک، هم روش و هم ابزار نامیده شد. در مقابل، در کتابهای انگلیسی وقتی که یک کلمه بهجای یک مفهوم بهکار گرفته شود، تا آخر با همان کلمه خوانده میشود.
از بین کلمات مرتبط با «ابزار»، در مورد خود «ابزار»[۲]، «تکنیک»[۳]، «روش»[۴]، «روششناسی»[۵]، «سازوکار»[۶]، «چارچوب»[۷]، «فلسفه»[۸] و «ایدئولوژی»[۹] تقسیمبندیها و حرفهای زیادی در ادبیات مطرح شده است؛ اما کار مدون و مشخصی در این زمینه وجود ندارد. در کتابهایی هم که در مورد روشها یا ابزارها نوشته میشوند، عمدتاً از تعریف روشن این اصطلاحات صرفنظر میکنند و این طور به نظر میرسد که یا ادبیاتی در این زمینه وجود ندارد و یا اینکه این ادبیات بهقدری بدیهی فرض میشوند که تعریفشان بهنوعی اتلاف وقت محسوب میشود.
یکی از دلایلی که باعث میشود تعریف واژههای مذکور به راحتی امکانپذیر نباشد، عدم وجود مرز مشخص بین آنهاست. به عبارتی به صورت دقیق نمیتوان مرزی را برای ابزار یا روش یا تکنیک مشخص کرد. ضمن اینکه یک مفهوم میتواند در شرایط و جایگاههای مختلف نقشهای متفاوتی به خود گیرد. به عنوان مثال یک چک لیست میتواند در دست کاربر یک روش و برای طرح یک ابزار باشد. این موضوع باعث میشود ارائه تعریفی که از نظر منطقی همه مصادیق را در برگرفته و ضمنا مانع اغیار نیز باشد تقریبا غیرممکن گردد. لذا هرچند تعاریف این واژهها بدیهی نیستند به نظر میرسد تعاریف قراردادی نانوشتهای وجود دارد که برخی مفاهیم را «ابزار» مینامند و برخی مفاهیم را «روش»، «تکنیک» یا نامهای دیگر نام مینهند. برای مثال در همان کتاب «ابزارهای ذهنی» برخی از مدلها را در جایی «ابزار» مینامد و در جایی دیگر «تکنیک» و حتی در جای دیگری «روششناسی». لذا قرارداد مدون و استانداردی که همه بر روی آن اتفاق نظر داشته باشند و بهنوعی جهانشمول باشد، دیده نشده است.
ضمنا بعید به نظر میرسد مرجع و تعریف معتبر پذیرفته شدهای در این حوزهها وجود داشته باشد چرا که در صورت وجود چنین مرجعی میبایست معتنابهی از مستندات و مقالات موجود در این حوزه به آن ارجاع میدادند. چنانکه در بسیاری از حوزهها که تعاریفی وجود دارد برای ارائه تعریف به منبع اصلی ارجاع میشود. حال آنکه در موضوع این نوشتار چنین مراجعی به چشم نمیخورد. به عبارتی همه از قاعدهای نامعلوم تبعیت میکنند؛ درحالی که رفتارها و دستهبندیهایی که در منابع مختلف وجود دارد، یکسان نیست. کتابهای زیادی وجود دارد که در آنها برای اشاره به یک مفهوم از عناوین مختلفی استفاده شده است که این یک فرصت بسیار خوب برای انجام یک کار علمی است.
اهمیت وجود ادبیات (ترمینولوژی) مشترک
وقتی که بتوان فهمید که «ابزار» چیست و چه تفاوتی با «روش» و «تکنیک» دارد، آن وقت میتوان تشخیص داد که «آیا کسی که ادعای حل یک مسئله را دارد، ابزارهای مورد نیاز حل آن مسئله را در اختیار دارد یا اینکه فقط به روشهای حل آن مسئله مسلط است». به عنوان مثال فردی که مدعی باشد میتواند با روش برایسون برای یک سازمان برنامهریزی استراتژیک انجام دهد، مثل این است که فردی با یک دستنامهی[۱۰] لولهکشی به خانهای مراجعه کند و مدعی رفع مشکلات لولهکشی آنجا باشد. در مثال لولهکشی تمییز «ابزار» از روشهای لولهکشی کاملاً محسوس است؛ اما در مسائل انتزاعیتر مثل برنامهریزی، تصمیمگیری، سیاستگذاری، قانونگذاری و مواردی از این دست، تشخیص اینکه آیا فرد مدعی، مسلح به ابزارهای مورد نیاز برای انجام کارش است یا خیر، دشوار است.
ناظران پروژههای انتزاعی نمیتوانند قابلیت انجام این کار را در مدعیان انجام آن ارزیابی کنند؛ در حالیکه این وضعیت در مسائل فیزیکی و محسوس بسیار روشنتر است. به عنوان مثال در راهسازی، سدسازی، ایجاد نیروگاه و مواردی از این دست، شرط حضور در مناقصه این است که شرکت تعداد مشخصی از ماشینآلات مخصوص همان کار در اختیار داشته باشد. در چنین کارهایی اگر تیمی اعلام کند به تمام کتابهای راهسازی مسلط است و دهها استادتمام این رشته در استخدام شرکت دارد، نمیتواند در مناقصه شرکت کند؛ چون با وجود اینکه این تیم از نظر دانشی بسیار قوی هستند و شاید به تمامی روشهای راهسازی تسلط داشته باشند، اما ابزارهای لازم برای انجام آنچه که ادعا میکنند را در اختیار ندارند. در مقابل آیا میتوان قابلیتهای کسی را که مدعی مهندسی فرآیند یک سازمان است، سنجید و فهمید که آیا ابزارهای موردنیاز برای پیادهسازی دانشهایش را دارد؟ بدیهی است که در شرایطی که تعریف مشخصی از «ابزار» وجود ندارد، نمیتوان به این تشخیص و فهم رسید.ضمن اینکه حتی تشخیص اینکه در این موارد دانش مورد نیاز وجود دارد یا خیر یا این دانش با مساله موجود متناسب است یا خیر، کار چندان سادهای نیست.
عدم توجه به ابزار و پیچیدگی کار شناسایی ابزارهای مورد نیاز در مسائل نرم باعث میشود در بسیاری موارد راه حلهای ارائه شده به سرانجام نرسد. چرا که به فرض ارائه روشهای درست ابزارهای لازم برای انجام آنها یا طراحی و ایجاد نشده یا در صورت وجود شناسایی نشده و در اختیار مجری قرار نگرفته است. بهعنوان یک مثال بسیاری از رویکردهای سند نخبگان تا لایهی «روش» ترجمه شد؛ ولی چون ابزار آن وجود نداشت، انجام نشدنشان قابل پیشبینی بود. مثلاً وقتی سیستم اطلاعاتی که ابزار انجام یک اقدام و یا إعمال یک روش است، وجود نداشته باشد کارهایی که تعریف میشود و اهدافی که مشخص میگردد، قابل دستیابی نیستند. به عبارتی افدامات حداکثر از جنس روش هستند که اغلب آنها بدون وجود ابزارهای لازم محقق نخواهد شد. وقتی قرار است به فرض شناسایی صورت گیرد غیر از روش که آن هم به صورت کلی بیان شده، نیاز به ابزارهایی وجود دارد که باید طراحی شده و در اختیار مجریان قرار گیرد. یا فرضا در نظام آموزش و پرورش بسیاری از روشها و رویکردهای بیان شده مناسبی با ابزارهای موجود مثل مدارس و سیستمهای تعلیم و تربیت فعلی ندارند که یا باید ابزار مناسب را طراحی کرد یا روشهایی روشهایی را پیشنهاد داد که با ابزارهای موجود قابل اجرا باشند.
در بسیاری از موارد روشها، تکنیکها، متدولوژیها و مفاهیم نرم به ابزار فیزیکی نیازمند میشوند. مثلاً تا یک سازمان به صورت فیزیکی ایجاد نشود، برخی از ایدهها قابل اجرا نخواهند بود؛ تا زمانی که بیلبورد یا شبکههای تلویزیونی وجود نداشته باشد، تبلیغات ممکن نخواهد بود؛ یا مثلاً برای بازاریابی محصولات فرهنگی اگر کسی مدعی باشد که «به تمام روشهای بازاریابی مسلط است»، هیچ فایدهای ایجاد نخواهد کرد. تا زمانی که او یک شبکهی توزیع در اختیار نداشته باشد، نمیتواند اثری بر میزان فروش محصولات داشته باشد؛ چون ابزار بازاریابی، شبکه است. کسی که در مسائل انتزاعی ایده میدهد، مثل کسی است که راهنماییهایی را برای لولهکشی انجام میدهد؛ نه این که بخواهد خودش لولهکشی کند. با توجه به آنچه ذکر شد شناخت ابزار و توانمندی در ارزیابی و اعتبارسنجی آن در مسائل نرم بسیار کلیدی و مهم است. برای ورود به این موضوع قدم اول داشتن یک تعریف (حتی قراردادی) است که بتوان این مفهوم را بیان نمود و قواعد و قوانینی را برای شناخت و سنجش آن وضع کرد. لذاست که تعریف جامع و مانع «ابزار» و بیان شاخصهایی برای تمییز آن از سایر کلمات، این امکان را ایجاد میکند که بتوان قابلیت انجام کارهای انتزاعی را سنجید. البته همانطور که قبلا هم گفته شد شاید با توجه به ابهام موجود در این فضا رسیدن به یک تعریف دقیقا جامع و مانع در ابتدای امر میسر نباشد لاکن ارائه تعریفی که بتواند تکیهگاهی برای شروع سایر بررسیها و فعالیتها در این حوزه باشد، ضروری است.
[۱] Mind tools
[۲] Tool
[۳] Technique
[۴] Method
[۵] Methodology
[۶] Mechanism
[۷] Framework
[۸] Philosophy
[۹] Ideology
[۱۰] Hand book