شفافیت مثل واژههای بسیاری چون آزادی، دموکراسی و حقوق بشر ارزش محسوب میشوند، اما تعاریف و برداشتهای مختلفی از آنها میشود. همین امر باعث میشود شیوه پیادهسازی و تحقق این مفاهیم آرمانی در جوامع مختلف یکسان نباشد و حتی با مصادره این مفاهیم به ابزاری برای سوءاستفاده تبدیل شوند. اینکه میبینیم غرب با قدرت رسانهای و سیاسیاش از این ارزشها و مبارزه با ضدارزشها مثل تروریسم، چماقی درست کرده تا بقیه جوامع و فرهنگها را قاعدهپذیر و مطیع خود کند، به خاطر تعریف نادرست و سوءاستفاده از این واژهها است. پس باید در فهم و استفاده از این واژهها دقت کنیم. یکی از مفاهیمی هم که افراد مختلف از آن به عنوان سازوکار و ابزاری برای کاهش زمینه فساد نام میبرند، شفافیت است که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
به صورت ساده شفافیت، در نظامات و سازوکارهای مادی که فارغ از نیت و انگیزه کارکرد و عملکرد مهم است و مبتنی بر فردگرایی، انسانمحوری، عقلانیت کارکردی و بهینه شدن بازیها برای بازیگران مختلف طراحی میشوند، یعنی اظهار کردن و شفاف شدن عملکردها، کارکردها، درآمدها و بروندادهای بازیگران مختلف در یک سیستم یا جامعه. پس مثلا اگر کسی پولی به دست بیاورد و آن را مصرف کند، صرفا این موضوع بررسی میشود که آن پول از کجا به دست آمده و به چه صورتی مصرف شده است و طبیعتا نیت و انگیزه او در درآمد و هزینه قابل شفاف شدن و در نتیجه قابل قضاوت شدن نیست.
در فرهنگ و اعتقادات ما، صرف توجه به عملکرد و نتیجه کفایت نمیکند که ما معتقدیم الاعمال بالنیات و این نیت است که اثر عمل و نوع برخورد با آن را مشخص میکند. یعنی کشتن که امر واحدی است در شرایطی بالاتر از عبادت ثقلین است و در جای دیگر، جزایش خلود در جهنم است؛ عمل و نتیجه ظاهری آن یکسان است اما برخورد با آن متفاوت.
اما نکته کلیدی اینجاست که چون نیتها شفاف نیستند، طراحان سازوکار (بر مبنای عملکرد و نتایج محسوس) نمیتوانند آنها را در عملکرد افراد و نهادها دخالت دهند پس مجبورند مکانیزمها را بر مبنای بدترین حالت، یعنی عدم اطمینان کامل، طراحی کنند. یعنی فرض میشود که هیچ کس، هیچ نیت خیری ندارد و سازوکارها موظفند جلوی فسادها و اتفاقات بد احتمالی را بگیرند. مثلا با این نگاه گفته میشود کسی حق ندارد صندوق قرضالحسنه یا خیریه خانگی داشته باشد مگر اینکه برای این کار یک نهاد مالی که تحت نظارت نهادهای رسمی و قاعدهگذار است، ثبت کنند. چرا؟ چون این صندوقها میتوانند به وسیلهای برای پولشویی تبدیل شوند و باید بر آنها نظارت کرد. این حرف درست است اما واقعا چند درصد از صندوقها و خیریههای خانوادگی ابزار پولشویی است؟ در اینجا اصرار به نظارت و قاعدهگذاری برای این صندوقها، کار را برای آنها که با نیت خیر این صندوقها را راه انداختهاند سخت و پیچیده میکند و بسیاری از آنها به فرآیندهای بروکراتیک برای اخذ مجوز تن نمیدهند و تحت نظارت رسمی سایر نهادها قرار نمیگیرند و عطای کار خیر را به خاطر دردسرهایش به لقائش میبخشند.[۱] به عبارتی حکومت اسلامی که وظیفه داشته زمینه انجام کار خیر و محسنانه توسط مردم را فراهم و تسهیل کند، عکس اهدافش عمل کرده و بساط کار خیر را از جامعه جمع میکند و طبیعتا نباید انتظار کار خیر از نهادهای رسمی با الگوی رفتاری خرد و مردمی داشت. یعنی افرادی که به دنبال کار خیر هستند اما حوصله بروکراسی و فرایندهای اداری را ندارند، یا آن را متوقف میکنند یا مجبور میشوند به صورت غیرقانونی فعالیت کنند. از طرفی در رسمیتبخشی به همه کارهای خیریهها، پرداخت وجوهات، هدایا و نذورات و امثال آن هم باید دقت کرد. یعنی ممکن است چشم باز کنیم و ببینیم بسیاری خیریهها مربوط به افراد و گروههای ناسالم است و مفسدین به بزرگترین خیرین تبدیل شدهاند! آن وقت است که اگر به خیریهها سری بزنیم، میبینیم سازوکار جمعآوری پول در آنها، با مبانی کار خیر نمیسازد و بیشتر افرادی که در آنها کار میکنند، واقعا دغدغه انجام کار خیر و رفع مشکلات مردم را ندارند و صرفا برای کسب درآمد کار میکنند و این خود مهمترین منشأ شروع فساد است. امروزه هم یکی از ابزارهای رایج پولشویی در دنیا خیریهها هستند. پس اتفاقا رسمی شدن ممکن است به مشروعیت بخشی برخی فرایندهای فاسد منجر شود و انگیزههای سالم را پس بزند.
پس به دو نکته کلیدی باید توجه کرد: اولا اینکه رسمیت با شفافیت متفاوت است و ثانیا هرچند شفافیت یکی از ابزارهای مبارزه با فساد است اما هر چه شفاف شد لزوما سالم نیست!
شفافیتی که اغلب در ذهن مردم وجود دارد شفافیت مالی است. این شفافیت شاید بیش از اینکه ابزار مبارزه با فساد باشد ابزار نظارت و مدیریت است. بگذارید کمی در موضوع دقیق شویم. آیا یک پدر باید درآمدها و هزینههایش را برای فرزندانش افشا کند و در خانواده شفاف عمل کند؟ آیا بچه حق دارد از پدر بپرسد حقوقت را چه کردی؟ (هرچند بچههای الآن میپرسند و بازخواست هم میکنند و این خود مایه فساد است!!) همه به پدر حق میدهند در مورد هزینه کردن پولی که به فرزندش میدهد بپرسد. پس شفافیت بیجهت و جهانشمول و بیقید نیست. یعنی درست این است که بپرسیم چه کسی در چه اموری باید نسبت به چه کسی شفاف باشد؟ قاعده پایه این است فرد باید نسبت به دو نفر شفاف و پاسخگو باشد: اول کسی که مدیر، ولی و بالای سر اوست؛ مثل پدر که حق دارد از بچه بپرسد که این پول را از کجا آوردی و چه کارش کردی؟ یا مدیر مجموعه که در مورد منابع و مصارف نیروهای تحت امرش در حوزه کاری (نه زندگی شخصی) حق دارد مطالبه شفافیت کند؛ و دوم کسی که از طرف او برای هزینه کردن و تصرف در دارایی و اموالش وکیل هستید. مثل اینکه شما به من یک پولی بدهید که در یک موضوعی که مد نظر شماست خرجش کنم. در این شرایط من باید در مورد این پول نسبت به شما شفاف باشم و دقیق بگویم پولی را که به من دادید کی، چقدر و چگونه هزینه کردهام.
شفافیت دیگر (غیر از شفافیت مالی)، شفافیت قواعد و عملکرد است. این شفافیت بسته تعاملات افراد و اجزای مختلف یک سیستم یا نظام اجتماعی تعریف میشود. معمولا هم شفافیت بالا نسبت به پایین در این نوع شفافیت اهمیت بیشتری دارد. مثلا همان پدر در تعامل با فرزندانش باید قواعد و چارچوبهای شفافی داشته باشد؛ مدیر یک سازمان با قاعده و قانون شفاف در سازمان متبوعش عمل کند یا حاکمیت باید قواعد، مقررات و عملکرد خود بر مبنای آنها را به صورت شفاف به مردم اعلام کند و مگر در ضرورت و جایی که مفسده دارد چیزی را از مردم مخفی نکند. در اینجا هم حسب جایگاه حقوقی فرد یا نهادی در یک سیستم یا جامعه تعریف میشود که چه قواعد و قوانین و عملکردهایی از آن باید شفاف باشد. یعنی رئیس یک مجموعه باید در مورد قواعد و قوانین کاری و عملکرد سازمان در این چارچوبها نسبت به پرسنلش شفاف باشد اما حتما شفافیت او برای سایر شئون زندگیاش در سازمان لازم نیست بلکه مفسدهزاست. در هرصورت این هم یک وجه از شفافیت است که با شفافیت مالی به معنی گزارش دادن و افشای درآمدها و هزینهها متفاوت است و باید توجه شود که با آن خلط و دردسرساز نشود.
با این حساب باید معلوم شود شفافیت در چه چیزی و برای چه کسی مطرح است. توجه به این نکته لازم است که ارتباط هدف و وسیله در بسیاری موارد رابطه دوطرفه است. یعنی در بسیاری موارد (بحث اینکه در کجا این قاعده هست و در کجا نیست مفصل است و در مجال این نوشته نیست.) استفاده از وسیله حتی بدون دانستن و داشتن یک هدف به نتیجهای که برای آن طراحی شده منجر میشود. در شفافیت هم این قاعده تا حد خوبی صادق است. یعنی وقتی شما در مقابل کسی شفافیت مالی پیشه میکنی عملا زمینه مدیریت او را بر خودت فراهم کردهای. این را خصوصا آن دسته از کسانی که شفافیت در نظامات بینالمللی را با جدیت خاصی دنبال میکنند بیشتر باید دقت کنند. اغلب این شفافیتها یکطرفه است؛ شفافیت ما برای قدرتها و این یعنی باز کردن راه مدیریت آنها بر ما و بدتر اینکه کاش اگر ما شفافیت مالی را میپذیرفتیم آنها شفافیت قواعد و مقررات و عملکرد بر مبنای آن را میپذیرفتند یعنی ما میپذیرفتیم که دنیا مال آنها است و باید به آنها حساب پس داد آنها هم میپذیرفتند که نسبت به رعیتشان باید شفاف و قاعدهمند رفتار کنند.
بگذریم؛ قاعده کلی مشخص شد. با این قاعده در اموال شخصی و نوع هزینه کردن آن شفافیت مالی ضرورت ندارد بلکه ورود به این موارد خود میتواند فسادزا و مصداق تجسس یا به قول امروزیها ورود به حریم خصوصی افراد باشد (عجله نکنید برای تکفیر وقت هست). اما داستان از آنجا شروع میشود که پای اموال عمومی و بیتالمال وسط میآید. یعنی درآمد یک نفر به بیتالمال گره میخورد یا کسی وکیل میشود برای مصرف بیتالمال و تصمیمگیری در مورد اموال عمومی. گفتم که اگر کسی مالی را در اختیار کسی بگذارد حق دارد در مورد نحوه هزینه کردن آن انتظار شفافیت داشته باشد. پس نحوه هزینه بیتالمال توسط افراد باید برای جامعه شفاف شود الا در جاهایی که مفسدهای به آن بار شود مثل مسائل نظامی و امنیتی. از طرفی قواعد و مقررات و چارچوبهای تصمیمگیری حاکمیت هم باید برای مردم شفاف و روشن باشد چه در مسائل مالی چه در سایر مسائل که اشارهای به آن شد. البته با توجه به پیچیدگیهای جامعه و نظرات مختلف موجود در آن معمولا این نظارت و شفافیت به صورت مستقیم امکانپذیر نیست و مردم معمولا از طریق نمایندگان خود در قالب نهادهای مختلف مثل مجلس، اصناف، سمنها و امثال آنها نظارت خود را اعمال میکنند که امری طبیعی است.
اگر بخواهم خلاصه کنم، آن شفافیتی که در نظامات حاکمیتی و رابطه آنها با جامعه به دنبال آن هستیم اولا برای نظارت جامعه و اطلاع آنها است از اموال و منابع خودشان که به دست حاکمان و دولتمردان و وکلایشان سپردهاند، ثانیا شفافیت برای این است که مردم در تعامل با حاکمیت سرگردان نباشند. یعنی هم بدانند حقوق و تکالیفشان چیست و هم بفهمند چگونه میتوانند تکالیفشان را انجام دهند و حقوقشان را بگیرند. هدف دوم که کمتر به آن توجه میشود و اتفاقا بیتوجهی به آن باعث فسادها و ناکارآمدیهای زیادی شده است از نظارت بر منابع مالی و نحوه مصرف آن مهمتر است. بلکه بهتر است بگوییم اساسا نظارت و شفافیت در مصرف بیتالمال بدون شفافیت در قواعد و قوانین محقق نخواهد شد.
اگر به آنچه در مورد شفافیت گفته شد توجه نشود که معمولا نمیشود و حتی دلسوزان هم دچار اشتباهات تحلیلی در زمینه استفاده از این واژه میشوند، آثار منفی زیادی به بار خواهد آمد و حتی نتیجه عکس خواهد داد. یعنی شفافیت به جای نظارت بالا به پایین، زمینه کنترل بالادستها بر پاییندستها و مداخله آنها در رفتارهای فردی و اجتماعی را فراهم میکند و به جای شفاف کردن قواعد باعث پیچیدگی و ابهام بیشتر قواعد و ساز و کارها و سردرگمی بیشتر جامعه و درنتیجه فراهم شدن زمینه فساد حاکمان خواهد شد. بسیاری ابزارهای مالی، حسابداری، حسابرسی و سایر ابزارهای نظارتی و مشروعیتساز، نظامات را پیچیدهتر و شفافیت را کمتر میکنند حتی اگر با هدف شفافیت توسعه پیدا کنند.
بر اساس آنچه گفته شد توجه به نکاتی در پیگیری شفافیت ضروری است.
اول) شفافیت ابزار کنترل نظارت یکطرف بر طرف دیگر است. اگر به این موضوع توجه نشود و شفافیت بیجهت تبلیغ و پیاده شود عموما ابزار کنترل قوی بر ضعیف را فراهم میکند. پس باید تعیین کرد چه کسی در چه امری و چگونه باید نسبت به چه کسی شفاف و پاسخگو باشد.
دوم) اینکه بخواهیم همه ضعف نظارتی و فسادها را با شفافیت جبران کنیم غلط است. شما از اموالت خوب مراقبت نمیکنی و دائما آنها را گم میکنی یا از شما میدزدند بعد میگویی همه هر چه دارند روی میز بریزند تا ببینیم چه کسی مال مرا برداشته. اینطور میشود که اولاً بدبینی رواج مییابد، ثانیاً کسی کاری که برایش دردسر درست کند و نفعی نداشته باشد (بخوانید کار خیر) انجام نمیدهد و اتفاقا وقتی روش شما رو شد راههای دور زدن پیچیدهتر و هوشمندانهتر توسط آنها که مال شما رو دزیدهاند برای پنهانکاری ابداع میشود.
سوم) اینکه چه کسی مالک چه چیزی است و اختیار چه چیزهایی را دارد و در مورد هر کدام به چه کسانی باید جواب پس بدهد باید شفاف شود. اولین قدم شفافیت، شفاف شدن مبانی شفافیت است! با مبانی مبهم نمیتوان شفافیت را پیاده کرد. اینکه مرز بیتالمال کجاست باید مشخص شود. آیا وجوهات و نذر و انفال و اینها بیتالمال است یا نه و در مورد دریافت و هزینه آنها چه قواعدی حاکم است باید تعیین شود. اینها ویژگیهای اختصاصی نظام شفافیت ما است که باید تعیین شود.
چهارم) مفاسد شفافیت به اقتضای شرایط باید تعیین شود. مثلا اینکه آیا جنگ اقتصادی و تحریم و دشمنیها هم شامل قواعد حرب است که فرمود «اَلا وَ اِنَّ لَکُم عِندِی اَن لَا اَحتَجِبَنَّ دُونَکُم سِرّاً اِلّا فی حَرب» یا نه و اگر هست تا چه حدی؟ در هر صورت جامعه باید نسبت به خود این موضوع توجیه شود و خود این قاعده که در چه شرایطی نمیشود شفاف بود، شفاف شود.
پنجم) فرق است بین جامعه و نظامی که بر اعتماد بنا شده با جامعهای بیاعتمادی قواعد پایهاش را شکل میدهد. همه توجه کنند که نظامات مبتنی بر بیاعتمادی حتی اگر کارآمد باشند قاعده پایه خود را در جامعه گسترش خواهند داد. فتأمل!
[۱] جالب است که در نگاه الهی در بسیاری از مسائلی که نیت مهم است، به عدم اعلام و اظهار توصیه شده است.
[اسفند ۹۸]