غیر از مواردی که در مورد توجه به ویژگی‌های بچه بود یک سری موارد هم در مورد بازی‌ها و اسباب‎‌بازی‌ها هست که در مهندسی اسباب و وسایل زندگی کودک و انتخاب بازی و اسباب‎‌‌بازی مهمه.
یک موضوع کلیدی پرهیز از ایجاد قالب‌ها و ساختارهای غیرضروری برای کودک خصوصا در سنین پایینه. این ساختارها و قالب‌ها می‌تونن در آینده خلاقیت کودک رو با مشکل مواجه کنند، شجاعت و توانمندی حل مسأله رو کاهش بدن، قدرت درک رو ضعیف کنند و فرد رو به آدمی متعصب در موضوعات و ضعیف در استدلال تبدیل کنند.
در یکی از پست‌ها گفته بودم که ساختارهای ذهنی بچه قبل از ۷ – ۸ سالگی با ذهن بزرگسالان فرق می‌کنه و وعده داده بودم که بعدا توضیح میدم. اینجا جای خوبی برای توضیح این موضوعه چون اهمیت قالب گرفتن ذهن کودک خصوصا قالب‌های نادرست رو نشون میده.
با یک مثال شروع می‌کنم. میگن اگر بچه‎‌ای زبانی رو قبل از ۷ سالگی یاد بگیره می‌تونه مثل زبان مادریش صحبت کنه. اما بعد از اون هر چه هم مسلط بشه و حتی بتونه مثل زبان مادری با زبان دیگه‎‌ای صحبت کنه، جایگاه زبان مادری رو در ذهنش پیدا نمی‌کنه. یعنی وقتی با خودش حرف می‌زنه خصوصا وقت‌هایی که آدم عصبانی یا احساساتی می‌شه و شروع می‌کنه تند تند با خودش حرف زدن با زبان مادریش صحبت می‌کنه. حتی بعضی وقت‌ها لهجه حرف زدن آدم با خودش با لهجه حرف زدنش با دیگران فرق می‌کنه. البته ممکنه بعد از مدت زیاد (مثلا بیش از ده سال) که شما در محیطی با زبان دیگه قرار بگیرید بتونید با همین زبان یا لهجه هم فکر کنید، اما کمتر از اون بعیده. موضوع بعدی هم اینه که اگر زبانی رو حتی خیلی خوب هم یاد بگیرید و یک مدت زیادی ازش استفاده نکنید از یادتون میره اما برای زبان مادری خصوصا اگر تا ۷ – ۸ سالگی با اون زبان صحبت کرده باشید بعیده همچین اتفاقی بیفته.
این موضوع به دلیل شکل‌گیری ساختارهای مغز در دوران طفولیته. یعنی شبکه مغز بچه از بدو تولد شروع می‌کنه به شکل گرفتن و هر چی بزرگ‌تر می‌شه ساختارهای شکل گرفته، مبنای ایجاد ساختارهای جدید می‌شن و بعد از مدتی دیگه خیلی سخت ساختاری ایجاد می‌شه یا تغییر می‌کنه. یعنی ورودی‌های بچه تا یک مدتی زیرساخت‌های درکی و فهمی و استدلالی اون رو ایجاد می‌کنه و از اون به بعد ورودی‌ها با ساختارهای ایجاد شده تحلیل و درک می‌شن. خوب توضیح بیشتر این موضوع کمی تخصصی می‌شه و دوستانی که می‌خوان با این موضوع آشنا بشن می‌تونن به بحث شبکه‎‌های عصبی و تفاوت دوره ترِین (یادگیری سیستم) و اجرای مدل مراجعه کنند. اما یک مثال ساده که هرچند ناقصه ولی می‌تونه ذهن رو به این موضوع نزدیک کنه اینه که اگر شما اولین عدد رو وارد یک جدول کنید، میانگین با خودش برابر می‌شه. عدد دو و سوم هم می‌تونه میانگین رو تغییر جدی بده، اما فرض کنید ۴۰۰۰ عدد دارید که میانگینش شده ۱۰۰ عدد ۴۰۰۱ام اگر ۱۰۰۰ هم باشه میانگین رو ۰.۲۲ تغییر میده. البته در ذهن از این هم سخت‌تره. یعنی بعد از هفت سالگی ساختارها جلوی تغییر رو می‌گیرند نه صرفا کم تأثیری ورودی در مقابل ورودی‌های قبل. یعنی مثلا کسی که تا ۷ سالگی ساختار ذهنیش این شد که برای تعامل با آدم‌ها و اعتماد به اون‌ها باید حساب کتاب سود و زیان کرد، دیگه همه رو با این مبنا و ساختار تحلیل می‌‌کنه و این فرق می‌کنه با کسی که ساختارهای ذهنیش بر مبنای اخلاق، اعتماد و انتظار نداشتن از دیگران شکل گرفته.
این هم که میگم ۷ سال یک عدد دقیق نیست که از تولد تا هفت سال کلا ساختارها شکل می‌گیره و از اون به بعد هیچ اتفاقی نمی‌افته. چند سال پیش مقاله‎‌ای دیدم که نوشته بود ۵۰ درصد دانسته‎‌های یک فرد تا ۱۸ ماهگی شکل می‌گیره. در برخی نوشته‌ها هم ماه‌‎های اول زندگی خیلی مهم گفته شدن. حتی از دوستی شندیم که دانشمندان خیلی به دنبال اینن که بفهمن نگاه نوزاد در لحظه ورود به این دنیا چگونه است و معتقدند که این لحظه و نگاه خیلی در آینده کودک اهمیت داره. البته ما به آداب و توصیه‌‎های دینی خودمون هم که مراجعه می‌کنیم و از تأکیداتی که شده می‌فهمیم که این دوران و حتی قبل از اون، دوران مهمی در شکل‌گیری شخصیت و رفتارهای کودکه. بنابراین میزان حساسیت و شکل‌‎پذیری کودک در بدو تولد بسیار بالاست و با افزایش سن کم‌‎تر می‌شه تا یک سنی که دیگه ساختارها تغییر نمی‌کنه و فقط محتواست که اضافه می‌شه که معمولا این رو بین ۷ تا ۱۰ سالگی میگن. مثلا اگر بچه‌‎ای تنبلی چشم داشته باشه تا قبل از این سن با بستن چشم سالم می‌تونن کاری کنند که چشم تنبل کارایی خودش رو به دست بیاره اما بعد از این سنین چون ساختارها تثبیت شده امکان چنین چیزی وجود نداره. بعد از ۷ سالگی هم شخصیت کودک از محتوا خیلی تأثیرپذیره و محتوا می‌تونه تغییرات زیادی رو ایجاد کنه در سنین بالاتر مثلا بعد از دوران جوانی دیگه حتی تغییرات محتوایی هم (به دلیل همون مثال میانگین) خیلی سخت می‌شه و دیگه تغییر در ابعاد مختلف کار بسیار سختی می‌شه. دانستن این موارد و اینکه در هر سنی چه ورودی‌هایی می‌تونه بر کودک مؤثر باشه می‌تونه به ما در تعامل با اون کمک کنه.
اینکه در برخی پست‌های قبل چه در مراحل رشد و چه در بعدی‌ها اهمیت سن زیر هفت سال رو تذکر دادم و گفتم ویژگی‌های شخصیتی و فردی افراد اغلب در این سن شکل می‌گیره، یکی از دلایلش همین ساختارهای ذهنی است.

خوب مقدمه خیلی طولانی شد که البته به نظرم تا حدودی لازم بود. حالا این موضوع چه تأثیری بر مهندسی فضای زندگی کودک و انتخاب بازی و اسباب‌‎بازی می‌ذاره؟ طبیعتا تأثیرش خیلی زیاده. مثلا اینکه باید دانست که دادن محتوا هرچقدر هم خوب در این هفت سال اول اگر ساختارها درست شکل نگیره مفید نیست. مثل اینکه شما با واداشتن بچه به حفظ کردن بعضی چیزها یا استفاده از روش‌های شرطی‎‌سازی درسته که یک سری چیزها رو بهش یاد می‌دین و خیلی هم خوشحالید که مثلا بچه ۴ ساله شما کلی شعر بلده یا سوره‎‌های قرآن رو حفظه یا مثلا پایتخت همه کشورها رو بلده، می‌تونه بخونه یا کارهایی از این دست انجام بده، اما ساختارهای یادگیری و حافظه و فهم و درکش رو نابود می‌کنید. اینه که بعدا بچه میره مدرسه جای ۲ رو با ۳ توی یک مسأله عوض می‌کنن نمی‌تونه حل کنه. بنابراین در این سنین پایین باید ساختارها درست شکل بگیره. حالا اگر محتوای خوب هم کنارش بود چه بهتر اگر نبود هم خیلی مهم نیست وقت برای پر شدن محتوا و انتقال دانش هست اما فرصت اصلاح ساختارهای پایه فکری، ذهنی و حرکتی از دست میره!

بر این اساس چند نکته رو برای انتخاب بازی، اسباب‎‌بازی و محیط و وسائل زندگی کودک می‌شه ارائه کرد:

 اول اینکه در بچه‌‎های کوچک خصوصا زیر سه سال هر چه از لوازم و اسباب‎‌بازی‌های ساده و بدون ساختار استفاده کنیم در رشد خلاقیت و قدرت حل مسأله مؤثره. ضمن اینکه شما می‌تونید توانمندی‌ها و محدودیت‌های ذهنی بچه رو هم بشناسید و هدایتش کنید. به عبارتی وسایلی مثل مکعب‌های ساده که می‌شه باهاشون شکل‌های مختلف ساخت خیلی بهتر از اسباب‎‌بازی‌های ترکیبی هستند. حتی مواد بی‌شکل مثل خمیر و خاک و گل هم خیلی برای بچه‎‌ها خوبه و این مواد تا ۷ سالگی هم مفیده. مثلا اگر بتونید امکان خاک‌بازی و گل‌بازی بچه رو فراهم کنید، خیلی براش خوبه. خلاصه به جای اسباب‌بازی‌های ترکیبی پیچیده که بچه بر ساختارش تسلط نداره و در قالب اون وسیله قرار می‌گیره از وسائل ساده که تحت کنترل بچه است، استفاده کنید. متأسفانه این بازی‌ها و وسائل هم داره کمتر می‌شه. چند هفته پیش رفتم نمایندگی لِگو فکر کنم ۲۰۰ – ۳۰۰ جور بازی داشت. میگم یک بسته به من بده که قطعات عمومی داشته باشه و بشه باهاش چیزای مختلفی ساخت نه اینکه فقط برای ساخت یک سازه خاص مفید باشه. کلی گشت تا یک بسته پیدا کرد اون هم خیلی عمومی نبود اما باهاش چهار پنج جور چیز مختلف می‌شه ساخت. این خونه‌‎سازی‌های ساده مکعب‌های چوبی و بیلدینگ بلاک‌ها چیزهای خوبی هستند. از وسائل و لوازم خونه هم غافل نشید نخود و لوبیا، خمیر نون، میوه‌‎ها، نخ و کاموا، ظروف و خلاصه خیلی چیزای دیگه می‌تونه مصالح بچه برای ساختن چیزای مختلف باشه.
البته یک نکته هم بگم داشتن اسباب‎‌بازی‌هایی مثل عروسک و ماشین و اینها هم به اندازه‌اش خوبه و بچه رو با کارکردها و ترکیب این وسائل با بقیه چیزها آشنا می‌کنه. اما در این‌ها هم سعی نکنید جلوی استفاده‎های غیر طبیعی (به نظر خودتون) رو بگیرید. مثلا ممکنه بچه ماشین رو روی زمین بکوبه یا عروسک رو بذاره و یه چیزی بهش پرت کنه یا وسائلش رو به قطعات سازنده تجزیه کنه. این‌ها کارکردهایی از وسائل بچه هستند که ممکنه حتی فایده‌شون از کارکردهای طبیعی بیشتر باشه. البته می‌تونید کم‌‎کم به خراب کردن‌ها جهت بدید. مثلا اول بچه ماشین رو می‌کوبه و می‌شکنه و چرخاش رو در میاره، در و پنجره‌اش رو می‌کنه و خورد می‌کنه و خلاصه لهش می‌کنه. می‌تونید کم‌کم بهش یاد بدید که پیچ‌‎ها رو باز کنه و قطعات رو بدون اینکه خراب بشن جدا کنه. ضمن اینکه می‌تونید عمق تجزیه رو افزایش بدید. مثلا اول آرمیچر یا بلندگوی اسباب‌بازی رو در بیارید، بعد کم‌کم خود اون‌ها رو هم باز کنید یا بذارید بچه باز کنه.
آگهی‎های میان برنامه در این فرایندهای غیر طبیعی هم خیلی خوبه. مثلا بپرسید می‌دونی اونی که الآن توی دستته چیه و چه طوری کار می‌کنه و اگر برای بچه جذاب بود توضیح بدید.
در این وسائل ترکیبی هم خوبه از وسائلی استفاده کنید که قطعاتشون باز و سر هم می‌شه. یادمه بچه بودم میک‌جیپ داشتم که روی خودش هم یک آچار پلاستیکی کوچیک داشت. این ماشین رو می‌شد کاملا باز کرد و بست. خب این خیلی بهتر از یک ماشینه که فقط می‌شه عقب جلو کشیدش.
به صورت کلی خوبه ساختارهای تجزیه و ترکیب بچه تقویت بشه و ما باید بهش کمک کنیم. این قطعات ساده قدرت ترکیب رو افزایش میدن و اجازه دادن برای خراب کردن و قطعه‌‎قطعه کردن وسائل قدرت تجزیه رو زیاد می‌کنه. ضمن اینکه ترس بچه رو می‌ریزه. می‌فهمه که می‌تونه یه چیزایی رو خودش بسازه. خطاهای خودش رو به صورت خودکنترلی اصلاح می‌کنه (یعنی حلقه بازخورد براش ایجاد می‌شه که یکی از مهمترین عوامل رشد بچه است) یعنی می‌فهمه چه جوری بسازه درست می‌شه و چه جوری درست نمی‌شه. و خلاصه همین تجزیه و ترکیب و ساختن و خراب کردن خیلی ویژگی‌های ذهنی، مهارتی و حرکتی بچه رو تقویت می‌کنه. حالا اگر چند تا بچه با هم یک چیزی رو بسازند یا حتی خراب کنند، وجهی از مهارت‌های تعامل و ارتباطی هم در اون‌ها رشد می‌کنه که در مهمونی و بازی و این طور برنامه‎‌ها اتفاق نمی‌افته.
یکی دیگر از مواردی که برای درست شکل گرفتن ساختارهای پایه مفیده و در دنیا هم خیلی الآن روش تأکید می‌کنند یادگیری از طریق تجربه به جای یادگیری از طریق انتقال مفاهیم و گفتن به بچه است. یعنی به جای اینکه به بچه بگید بیا بشین تا بهت بگم این کار رو چه طور می‌شه انجام داد یا براش سی‌دی آموزشی بخریم که یک کارایی رو یادش بده باید بستر تجربه کردن رو براش فراهم کنیم. تا در حین تجربه یاد بگیره. البته طبیعیه که برای رشد بچه این بستر تجربه هم باید رشد کنه. یعنی اگر یه بچه مدت طولانی فقط یک کار رو بکنه که چیز جدیدی یاد نمی‌گیریه. شاید بشه گفت ما باید برای بچه زمینه اشتباهات جدید رو فراهم کنیم و وقتی اشتباه اصلاح شد باید بستر اشتباه یا تجربه جدید رو فراهم کنیم و خودمون در اصلاح اشتباه همراهیش کنیم. بد نیست بگم که اگر می‌خواید در مورد این نوع آموزش بدونید می‌تونید با واژه آموزش شناختی جستجو کنید. چند تا کتاب هم در این زمینه ترجمه شده که دیدنشون بد نیست. سیستم‌هایی هم در دنیا بر این اساس شکل گرفته که خیلی جذابه هرچند به قول یکی از اساتید این حوزه هنوز زوده که بگیم این روش کاملا موفق بوده یا نه چون هنوز اونقدری از عمرش نمی‌گذره که خروجی‌هاش کاملا مشخص شده باشند.
نکته آخر هم اینه که بچه گاهی وقت‌ها در کارهاش توی بن‌بست گیر می‌کنه و ما می‌بینیم که یک کار رو داره با یک ساختار ثابت و به صورت تکراری انجام میده. اینجا باید ذهن بچه رو از بن‌بست درآورد. این مهمترین نقش پدر و مادر در این بعده. یعنی کمک کنند بچه ساختارشکنی کنه و کارهای جدید انجام بده. مثلا می‌بینید بچه فقط داره خمیر رو لوله می‌کنه و مار می‌سازه از این کار هم خوشش میاد. یک مدت کوتاه تکرار این کار طبیعیه و بچه هی سعی می‌کنه مارهای مختلف و بلند و کوتاه بسازه. اما باید نشست کنارش و براش مثل توپ ساخت و اشکال دیگه و همینطور باهاش پیش رفت. یا می‌بینیم بچه فقط شکل‌های دو بعدی می‌سازه باید با درست کردن چیزهای سه بعدی ذهنش رو باز کرد که همچین کاری هم می‌شه کرد. البته این رو هم بگم که در خیلی موارد ذهن بچه‎‌ها جلوتر از ماست و خیلی ساختارشکن کارهایی رو انجام میدن. اما خود خلاقیت هم ممکنه در چارچوب و قالبی قرار بگیره که میشه با شکستن این قالب‌ها توسعه‌‌اش داد. (عجب جمله‎ای نوشتم). مثلا ممکنه بچه در درست کردن چیزاهای دو بعدی با قطعات خونه‌سازیش خیلی خلاقانه کار کنه اما هیچ چیز سه بعدی نسازه، اگر این رو بفهمه که می‌شه سه بعدی هم ساخت این خلاقیتش خیلی توسعه پیدا می‌کنه. من در خیلی موارد در ارتباط با بچه‌‎های خودم این رو تجربه کردم. مثلا وقتی پسرم کار با قیچی رو شروع کرد، خیلی خوب شکلای مختلف می‌ساخت و اغلب هم تشویقش می‌کردند و همین هی باعث می‌شد به روش خودش ادامه بده. یک روز کاغذ رو چند تا کردم و یک چیزی درآوردم وقتی کاغذ رو باز کردیم و دید چه شکلای متقارن قشنگی درست شده از اون به بعد شروع کرد علاوه بر کارای قبلی شکلای متقارن رو هم درآوردن و کارای جالبی کرد. از این مثالا خیلی زیاده که خودتون هم احتمالا تجربه‌اش رو دارید (البته اونایی که بچه دارند).