بخش دیگر بحث این است که جامعه چه پتانسیلهایی دارد و از چه اهرمهایی میتواند استفاده کند تا حکومت را به سمتی ببرد که مطلوب افراد جامعه باشد. البته روشها، اهرمها، سیستمها و چیزهایی که در اختیار حکومت است به آن چیزی که در این جلسات گفته میشود ختم نمیشود، اما سعی بر آن است که نوع نگاه و سبک آن تبیین شود و ممکن است با این رویکرد در موارد و مسائل مختلف بتوان راهحلهای متفاوتی ارائه نمود. ضمن آنکه مطالبی که گفته شد، مثالهای سادهای بود که در عمل گاهی وقتها تلفیقی از اینها اتفاق میافتد که مستلزم راهحلهای پیچیده است. بنابراین ادعا بر این نیست که این مکانیسمها تمام آن چیزی است که وجود دارد. از آن طرف هم گفته شد که جامعه هم دوست دارد حاکمیت را همراه خود کند و مطلوب خود را حاصل کند. با توجه به اینکه یک سری قدرتها و منابع در اختیار حاکمیت است، جامعه و اجتماعات مختلف هم دوست دارند این قدرتها و منابع را در اختیار خود بگیرند تا بتوانند به آن اهداف و مطلوبیات و ذهنیات خود برسند. اما یک تفاوت جدی بین جوامع و اجتماعات با حکومت وجود دارد؛ حکومت یک ساختار کلاسیک سلسلهمراتبی است که رأس و صدر و … دارد و (حداقل در ظاهر) باید یکپارچه عمل کند و همه اجزا باید به یک سمت حرکت کنند. مثلاً در کشور ما چشمانداز ۲۰ ساله نوشته میشود که همه میخواهند به آن سمت بروند، در زیربخشها هم همینطور. لذا میخواهند جامعه را هم به آن سمت سوق دهند و تمام حاکمیت میخواهد تمام جامعه را به آن سمت ببرد، بنابراین در حکومت یک نیروی متمرکز وجود دارد، اما جامعه اینگونه نیست. مطلوبیت جوامع مختلف با هم متفاوت است و لذا هر کسی میخواهد حکومت را به طرف خود بکشاند. یکی از دلایل استواری حکومتها تفرقه در مطلوبیتهاست وگرنه اگر جامعه در یک چیز با همدیگر همجهت شود که همجهت با دولت نباشد، دولت را ساقط یا متحول میکند. شاید رویدادهایی مثل انتخابات، فرصتی برای هماهنگ شدن جامعه است وگرنه اگر جامعه به حال خود رها شود، نمیتواند همجهت شود. انقلابی مثل انقلاب ایران جزو استثنائات است. در کشورهای غربی جامعه بر روی مخالفتها همگرا میشود نه روی یک مطلوب خاص. اما در شرایط عادی اعضای جامعه دنبال مطلوبهای خود هستند، مخالفت حاصل این است که نمیتوانند به آن مطلوبیتها برسند و روی این مخالفتها همگرا میشوند. اما هر کس دغدغهای دارد، معیشت، سیاست، شهرت، اعتقاد و … بعید است با هم همگرا شوند، مگر در شرایط خاص مثل انقلاب ایران که روی یک سری مسائل کلی همگرا شدند ولی بعد از انقلاب تشتت در افراد دیده شد. کمونیستها، مجاهدین، ملّیمذهبیها و … هر کدام به سمتی کشیده شدند. یک نیروی واحد توانسته بود اینها را با همدیگر همجهت کند. دولتها و حاکمیتها یک سری قدرتها و اهرمها را به ذات خود دارند، به ذات یعنی به نمایندگی از جامعهای که حاکمیت آن را پذیرفتهاند و حاکمیت را به آن سپردهاند. پس منابع و قدرت جامعه در اختیار حکومت است. در جامعه غربی هم سه چیز برای فرد یا جامعه قدرت میآورد که معمولاً در حلقهی تشدید میافتند: قدرت، شهرت و ثروت (قدرت به معنی میزان تأثیرگذاری بر حاکمیت یا جامعه و قدرت تغییر). هر چه اجتماع بزرگتر میشود، میزان تأثیرش بیشتر میشود. چون جمع جبری در قدرت، ثروت و شهرت اتفاق میافتد و اعضا حاضرند با همدیگر کنار بیایند. کسی که قدرت، شهرت یا ثروتش زیاد میشود، افراد و اجتماعات دیگر حاضر میشوند از یک سری چیزها بگذرند تا به منابع او دسترسی پیدا کنند. بخشی از فساد از همین مسأله ناشی میشود. به یک فرد با نفوذ (ثروتمند، مشهور، قدرتمند) باج میدهند تا بتوانند، میزان تأثیرگذاری و مطلوبیتهای خود را افزایش دهند تا جایی که حکومتها مخالفتی با این روند نداشته باشند، تعارضی با حکومت ندارند. اما آن جا که حکومت به هر دلیلی جلوی رشد این حلقه را در فرد یا جامعه میگیرد، درخواست تغییر اتفاق میافتد. خواست قدرت، شهرت و ثروت وقتی برای همه مطرح میشود، تعارض ایجاد میگردد و حاکمیت باید جلوی این تعارضات را بگیرد و اینجاست که حداقل یک طرف متضرر میشود (اگر هر دو طرف متضرر نشوند) و مخالفت با دولت و خواست تغییر حاکمیتها آغاز میشود.
جایی که دولت فعالیتهایی انجام میدهد که با منفعت گروههای جامعه منافات دارد، خواست یک فرد، گروه یا اجتماع برای تغییر در حاکمیت آغاز میشود. تغییر ممکن است از یک چیز جزئی آغاز شود؛ فرآیند، تعرفه، ساختار، آئیننامه و … تا تغییر افراد، ساختارها، ارکان و در نهایت تغییر در ماهیت. نکتهی کلیدی در این است که هر چه اینها خردترند، تضاد منافع با بخشهای خردتری از حاکمیت رخ میدهد، هرچه بزرگتر میشوند به خاطر آنکه باید روی یک موضوع تفاهم کنند، سطح تفاهم هم بالاتر آمده و وقتی یک چیز در جامعه همهگیر میشود، معمولاً به لایههای بالاتر مثل ارکان و ماهیت میرسد وگرنه یک قاچاقچی با جزئی از نظام درگیر است و در ابتدای کار وارد تعامل میشود و بعد مقابله میکند. وقتی این قاچاقچی با یک فرد سیاسی یا کسی که مشکل معیشتی دارد با هم میخواهند مخالفت کنند، به لایهی بالادستی اعتراض میکنند و آنقدر بالاتر میروند تا به ارکان و ماهیت برسند. این است که تعدد مخالفتها در حوزههای مختلف اگر جمع نشود، خطرناک نیست. خیلی از حکومتها جلوی جمع شدن این مخالفتها را میگیرند. مخالفت در آمریکا و فرانسه شاید خیلی زیاد باشد، راهپیمایی، اعتراض، اعتصاب و … . اما هر کدام جدا از هم مخالفت میکنند، صنفی کردن مخالفتها یکی از راهکارهای جلوگیری از بزرگ شدن مخالفت است. کارمندان بانک و کارمندان بیمارستان اگر جدا از هم اعتصاب کنند، خیلی فرق دارد با حالتی که با هم اعتصاب کنند ولو اینکه ۶۰ درصد در حالت اول و ۲۰ درصد در حالت دوم اعتراض کنند. در حالت دوم، این به لایههای بالاتر هم میرسد. در حالت اول با تغییر مدیر کل ممکن است بتوان این اعتصابات را خواباند، اما در حالت دوم شاید به تغییر حکومت هم منتهی شود. در غرب انجمنهایی که ایجاد میشوند، تخصصی هستند و اجازهی دخالت و مجوز اعتراض در امور سیاسی را ندارند. اگر بیش از آن اعتراض کنند، مجوز انجمن به کلی لغو میشود. بنابراین خرد کردن مخالفتها یکی از راهکارهای جلوگیری از قوی شدن جامعه است. کار نخبگان جنرال اجتماعی، جمع کردن افراد حول یک چیز است، چه مثبت (موافق)، چه منفی (مخالف). برای جنبهی مثبت، کار، سختتر است، مخالفان راحتتر جمع میشوند، چون فکر میکنند اگر این فرد، قدرت بگیرد، تمام مشکلات حل خواهد شد، در صورتی که اینگونه نیست. یکی از مهمترین تأثیرات نخبگان اجتماعی این است. نخبهی علمی، صنفی یا ورزشی، آنقدر نمیتواند تأثیرگذار باشد. رسانهها ابزار تبدیل کردن نخبگان تخصصی به نخبگان جنرال اجتماعی هستند. چرا یک دانشمند ریاضی نمیتواند تأثیرگذار اجتماعی باشد، اما صحبتهای بازیگری که مدرک دیپلم دارد، در مخالفت با حکومت میتواند روی جامعه تأثیرگذار باشد؟ چرا صحبتهای قهرمان دو و میدانی تأثیری ندارد، اما بازیکن فوتبال اگر حرفی بزند، رواج پیدا میکند؟ چون دسترسی به رسانه دارد نه اینکه نخبگی بیشتری دارد. رسانه حلقهی شهرت را تقویت میکند.
بنابراین اجتماعات از آنجا که منافع خودشان با بخشهایی از حاکمیت در تقابل قرار میگیرد، مخالفت خود را شروع میکنند. یکی از راهحلهای آن هم این است که مسئولیت بر عهدهی اجزای جامعه گذاشته شود. اگر قشری در وضع بد معیشتی قرار دارد، مسئولیت آن بر عهدهی حکومت نیست، بر عهدهی بخشی است که مسئولیت را بر عهده گرفته است. یکی از مزایای خصوصیسازی همین است. مثلا اخراج یک کارمند از یک سازمان خصوصی ربطی به دولت ندارد، اتفاقاً دولت به او لطف میکند و بیمهی بیکاری به او میدهد. بعد از آنکه در یک فرد یا در یک اجتماع این اتفاق افتاد، روشهای مختلفی را در پیش میگیرد تا به مطلوب خود برسد و حکومت را همراه کند یا تغییر دهد. همراه کردن فسادزاست، راههایی که افراد طی میکنند تا حکومت را همراه کنند، غالباً فسادآور است، چون تعداد کسانی که به خاطر حق خود مطالباتی از حاکمیت دارند محدود است و معمولاً این مطالبات زیادهخواهی است.
نکتهی دیگری که در تفاوت بین حکومت و جامعه و تأثیرگذاری آنها بر هم وجود دارد، این است که افراد جامعه دنبال مطلوبیتهای شخصی یا گروهی خود هستند و کسانی که در حاکمیت هستند دنبال مطلوبیت سیستمهای حاکمیتی هستند که ممکن است به آن اعتقاد نداشته باشند یا با مطلوبیتهای شخصی خودشان تعارض داشته باشد. کارمند ممکن است به کاری که میکند، اعتقاد نداشته باشد و این یک زمینهی فساد است. ضمن آنکه همهی اعضای حاکمیت، اعضای جامعه هم هستند. کسی که در شورای انقلاب فرهنگی بود، در تظاهرات جنبش سبز هم شرکت میکرد، عضو حاکمیت بود، اما در مخالفتهای اجتماعی هم نقش فعال داشت. پس حالت اول این است که جامعه میتواند با دست گذاشتن روی مطلوبیتهای شخصی و نقشهای اجتماعی اعضای حاکمیت، آنها را در مخالفت یا تغییر حکومت با خود همراه کند. رانت، رشوه و قاچاق از اینجا شروع میشود. یعنی جامعه میخواهد یک عضو حاکمیت را همراه کند و میداند که او از نظر اجتماعی نقشی دارد که مطلوبیتهایی مثل افزایش ثروت دارد، بنابراین پیشنهاد پول به او میدهد. وقتی کار به جایی میرسد که تعلق فرد به سیستمهای حاکمیتی در مقابل مطلوبیتهای فردی کم میآورد، فساد شروع میشود. روشهای همراه کردن در اینجا مطرح میشود که بعدها توضیح داده خواهند شد؛ اینکه چگونه همراه کردن به تغییر منجر میشود. حالت دوم: اجزای مختلف حاکمیت مشتری حاکمیت هم هستند و به عنوان افراد جامعه و ممکن است از بخشهای دیگر حاکمیت ناراضی باشند. حالت سوم: اعضای مختلف حاکمیت منابعی را در اختیار دارند که میتوانند آن را برای مطلوبیتهای شخصی و اجتماعی خود صرف کنند. هیچ کس حاضر نیست کاری که حکومت با بیتالمال میکند با پول آنها بکند، چون بیتالمال منبعی است که هر چند به ثروت آنها نمیافزاید، اما خرج کردن آن هم از ثروت آنها کم نمیکند. یعنی متعلق به او نیست، اما خرج کردن آن هم ضرری به او نمیرساند. هر چه بتوان پول را به جیب مردم ریخت و از کارهایی که افراد حاضرند با پول خود انجام دهند، حمایت کرد، فساد کمتر میشود. شاید کسی برای نوشتن مقالهای دو میلیون تومان از دولت گرفته باشد که خودش ۲۰۰ هزار تومان هم حاضر نیست آن را سفارش دهد. زمینههای فساد که گفته شد، برای آن بود که مشخص شود که جوامع به صورت طبیعی از چه روشهایی برای همراه کردن یا تغییر دولت استفاده میکنند. لازم است زمینههای استفادهی جامعه از حکومت تبیین گردد تا بتوان تحلیل کرد، (این مکانیسمها فقط در سیستمهای غربی است، فعلاً به این پرداخته نمیشود که چرا یک دانشجو به خاطر اعتقادات خود اعتراض میکند و بحثها در پارادایم افزایش مطلوبیتهای مادی مطرح میشوند.) کسانی که ضعیفتر هستند و قدرت تغییر جدی در حاکمیت را ندارند، معمولاً به فکر نفوذ در سیستمهای حاکمیتی میافتند، نظیر خریدن افراد، رشوه دادن، پارتیبازی و … . مثلا برای آن که هیچ فردی به او وام نمیدهند، به فکر تغییر سیستم بانکی نمیافتد و دنبال پیدا کردن پارتی است. چون محاسبه میکند و به این نتیجه میرسد که به جای دعوا و اعتراض، پارتی پیدا کند. (کم هستند کسانی که در حق آنها ظلم میشود و سعی میکنند در برابر آن ایستادگی کنند.) روشها هم متفاوت است. وقتی فرد خیلی ضعیف باشد، نمیتواند کسی را بخرد، لذا از پارتیبازی استفاده میکند. اگر قویتر باشد مثلاً در وامهای چند صد میلیونی برای او میصرفد که ۱۰ درصد وام را به کارمند بدهد تا وام را برای او فراهم کند. وقتی این اتفاق افتاد و به یک نفر رشوه داد، برای مرتبهی بعدی یا باید این کارمند باز هم رشوه بگیرد یا فرآیند تهدید شروع میشود و باندهای مشترک اجتماعی-حاکمیتی شکل میگیرند. فسادهای بزرگ معمولاً از اینجا آغاز میشوند. افرادی در حاکمیت به صورت سیستماتیک با یک سری افراد یا سیستمهای اجتماعی در راستای ارضا کردن مطلوبیت هر دو طرف با همدیگر جفت میشوند؛ این میشود “فساد سیستماتیک”. این دو طرف به این نتیجه میرسند که “گر پرده بیفتد نه تو مانی و نه من” ، قسمتی از حاکمیت که با جامعه همراه شده دیگر جزو پتانسیلهای حکومت برای دفاع از خودش محسوب نمیشود، یعنی اگر قسمتی از جامعه به سمتی چرخید، این قسمت حکومت هم با آن میچرخد، وگرنه رسوا میشود. یکی از سیستمهای حساس که نباید فسادهای اینگونه در آنها نفوذ کند، سیستمهای نظامی-انتظامی و قضایی هستند. فساد در این سیستمها خطرناک است و همراهی این اجزا با سیستمهای اجتماعی و افراد نباید شکل بگیرد. کودتاها از اینجا ناشی میشوند. در انقلاب ایران هم تا وقتی “همافرها” با امام بیعت نکرده بودند، سیستم قبلی پابرجا بود. سیستمهای نظامی-انتظامی آخرین سدی است که شکسته میشود. قسمتهای فاسد حاکمیت به تدریج از بدنهی آن جدا میشوند. خصوصی شدن باعث میشود فساد به سیستمهای خصوصی هدایت شود. وقتی حکومت منابعی نداشته باشد، جذابیتی هم برای فساد وجود نخواهد داشت. برای کسی که میداند خدمات در اختیار دولت نیست، جذابیتی هم ندارد که رشوه بدهد. فساد به سمت سیستمهای خصوصی هدایت میشود و سیستمهای خصوصی به خاطر منافع خود با سختترین روشها با فساد مقابله میکنند. در سیستمهای اداری و حاکمیتی اگر دوربین نصب شود، مردم اعتراض میکنند؛ برای نصب دوربین در وزارت راه، کارمندان آنقدر اعتراض کردند که معاون وزیر آن را لغو کرد، چون یک فرد وقتی جزو حکومت است، احساس میکند بخشی از آن متعلق به اوست و نباید زور بالای سرش باشد. اما مثلا در یک کارخانهی خصوصی همه جا با دوربین کنترل میشود، در کل سال هر کس حق دارد فقط یک دقیقه تأخیر کند و هیچ کس حق ندارد تلفن همراه با خود بیاورد. در این کارخانه، تعهدی نیز برای ادامهی همکاری وجود ندارد و مدیر کارخانه هر لحظه میتواند کسی را اخراج کند و کسی که تازه مشغول به کار میشود، ۳ ماه تا ۲ سال کارآموز است و کسی هم اعتراض نمیکند.
مکانیسمهایی که جوامع میتوانند به صورت غیرسیستماتیک به همراه کردن حکومت با خود اقدام کنند و به نفع خود از توانمندیهای حکومت استفاده میکنند، به دو روش انجام میشود: ۱. تلاش برای تغییر و ۲. تلاش برای همراه کردن. همراه کردن هزینهی کمتر و منفعت بیشتری دارد. البته وقتی هم همراه کردن سیستماتیک میشود، از جهت دیگر تغییر ایجاد میکند؛ تغییری که اینگونه به واسطهی فساد اتفاق میافتد با تغییری که به واسطهی خواست اکثریت جامعه رخ میدهد، متفاوت است. در حالت اول پوسیدگی از درون اتفاق میافتد و حاکمیت تغییر میکند (انقلاب درونی) و ارکان قدرت عوض میشوند که در آن، جامعه دخیل نیست. سیستمهای کودتایی اینگونه هستند، اما فعلاً به بسترهای تغییر و اینکه نارضایتیها چگونه با هم جمع میشوند و … نرسیدهایم.