یکی از سوالاتی که در رابطه با فساد سیستماتیک مطرح میشود، این است که آیا امکان دارد در عین سلامت همه یا اغلب افراد و اجزای سیستم (یا لااقل افرادی که تصور میشود سالمند و نیت سوئی ندارند) سیستم دچار فساد سیستماتیک شود؟ در یک کلمه میتوان گفت بله. اما عوامل چنین پدیدهای چیست؟ این عوامل را میتوان به دو دستهی عوامل ساختاری (سیستمی) و عوامل رفتاری (انگیزشی) تقسیم کرد.
عوامل ساختاری
۱) سخت شدن انجام کار قانونی
عامل اول سخت شدن و در حالت حداکثری بسته شدن راههای درست و سالم برای انجام ماموریتها در سیستم است که ذینفعان سیستم را وادار به انجام رفتارهای فسادگونه و دور زدن سازوکارها و قواعد سیستم میکند. یک مثال عینی که کشور ما با آن مواجه است –و البته از آن گریزی نیست- دور زدن تحریمها است. تحریم یک سری راهها را روی ما میبندد و ما مجبور هستیم که آن را دور بزنیم تا نیازهای خودمان را تأمین کنیم. قاعدتا دور زدن تحریمها از منظر سیستم بالادستی (که نظامات جهانیِ حاکم بر دنیا است) فساد محسوب میشود. این نظامات، اجازه خروج ما از این سیستم بالادستی را هم نمیدهند و اصرار دارند که در این سیستم حضور داشته باشیم و قواعد غلط آن را بپذیریم. همچون سازمانی که راه درست کار کردن را بر روی کارمند خود بسته و در عین حال اجازه نمیدهد از سازمان بیرون برود و اصرار میکند که با قواعد غلط سازمان، درون همان سازمان کار کند. در مواجهه با این مساله ۲ راه وجود دارد: یک عده میپذیرند با همین سیستم غلط کار کنند (مثل کسانی که از عباراتی همچون کدخدا استفاده میکنند و در حقیقت قدرتهای بزرگ را به کدخدایی میپذیرند و از قواعدی که کدخدا ایجاد کرده، تبعیت میکنند) و یک عده هم میگویند که باید از این سازمان خارج شد و از خارج سیستم، اصلاح را شروع کرد. این موضوع، فعلا، موضوع بحث ما نیست و تنها به عنوان یک مثال آورده شد.
در نظامات و سازمانهای کشور ما، بروکراسی بیش از حد انجام امور را سخت کرده. بروکراسی بیش از حد باعث شده افراد درون سیستم احساس کنند نمیتوانند مأموریت سیستم را از طریق روشهای قانونی، به موقع و درست انجام دهند. این احساس در بعضی از سیستمها، احساس درستی است و انجام ماموریت با بروکراسی حاکم بر سیستم در عمل شدنی نیست. حتی به نظر میرسد که خیلی از این قواعد و قوانین دستوپاگیر برای این وضع شده که کاری انجام نشود! در این شرایط میبینیم به افراد دغدغهمند و سالم فشار وارد شود و آنها مجبور میشوند سیستم را دور بزنند تا بتوانند ماموریت خود را انجام دهند. برای همین در سازمانها سازوکارهایی که زمینه فساد را فراهم میکنند، نظیر دور زدن مناقصات، شوراها و کمیتههای مشروعیتساز، امضاهای طلایی، ثبت شرکتهای تراستی، خرد کردن قراردادها و دستور ترک تشریفاتِ اضافه و … برای دور زدن قوانین و قواعد دستوپاگیر توسعه پیدا میکند. راه رفع این مشکل، سادهسازی و مقرراتزدایی است که انشاالله بعدا راجع به این موضوع بحث خواهیم کرد. اما به صورت خلاصه میتوان گفت برای مقابله با این وضعیت در کشور، به جای افزودن سازوکارهای جدید و نهاد نظارتی باید از بازمهندسی نظامات و سادهکردن فرایندها استفاده کرد و متخصصان این حوزه باید تحلیل کنند که مثلا اگر به کسی مأموریتِ سرمایهگذاری در حوزه خاصی محول شد و بعد، یک سری قواعد برای انجام آن ماموریت به آن فرد بار کردند و این فرد، برای سرمایهگذاری مجبور شد فرایندهایی را طی کند، آیا اساسا در این شرایط و با این قواعد و فرآیندها این فرد میتواند ماموریت خود را انجام دهد یا نه؟ به عقیده من، اگر ماموریت و قواعد موجود برای اجرای آن ماموریت را در سازمانها (خصوصا سازمانهایی که خدمات تولید میکنند، نه سازمانهای ستادی) نگاشت کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که عملاً انجام ماموریت و کاری که از بسیاری از سازمانها خواسته شده (با این قواعد و فرآیندهای موجود)، امکانپذیر نیست و این، از مهمترین عواملِ فساد سیستمی است!
۲) مرزبندی نادرست بین ماموریتها
عامل دوم در ایجاد فساد سیستماتیک علیرغم وجود اجزا و افراد سالم، به مرزبندی بین ماموریتها برمیگردد. اگر بین مأموریتهای سازمانها، مرز مشخصی نباشد و خلط مأموریت بین سیستمهای متعدد ایجاد شود، بین سازمانها تضاد منافع، مأموریتها و اهداف به وجود میآید و افراد، رفتارهایی را برای رقابت با هم انجام میدهند تا کارشان پیش برود. و این منجر به ایجاد برخی سازوکارهای فسادانگیز میشود.
چنانچه قبلا گفته شد، بقا و توسعه از هر مأموریتی برای سیستمها مهمتر است و اگر امکان توسعه ماموریت، ساختارها، منابع و مرزهای یک سازمان از سیستم بالادستی محدود نشود، سازمان خودش را توسعه میدهد و به مرور از مأموریتهای اصلی و اولیهاش خارج میشود و به سمت مأموریتهایی که منابع، توجهات و اعتبارات بیشتری را جذب میکند، سوق پیدا میکند. پس در سازمانهای مأموریتمحور، سپردن توسعهی مأموریت سازمان به اجزای داخلی، عامل فساد خواهد شد.
با این حساب با این جمله چه میکنیم؟ «باید افراد به درد بخور را پیدا کنیم و آنها شرایط را برای انجام آن کار فراهم کنیم و آنها به ما بگویند چه کنیم، نه اینکه ما به آنها بگوییم چه کنند.» در سیستمهایی که مأموریت مشخصی دارند، این حرف در چارچوب مأموریت مشخص شده قابل قبول است. یعنی مثلا فرض کنید برای من در وزارت نیرو یک سری مأموریتها مشخص شده. در این صورت نمیتوانم افرادی خارج از این مأموریتها به سیستم بیاورم که ماموریت من را مشخص کنند و تغییر دهند، آن هم بدون آنکه تاییدِ این تغییرات از سیستم بالادستی دریافت شود. اینکه مدیرعامل سابق شرکت اپل هم چنین جملهای را میگوید، به این صورت نیست که در شرکت کامپیوتری، نخبه کشاورزی یا نفت را بیاورند و او بگوید که مثلا حفاری یا کشت و صنعت کن. در این عبارت که «نخبهها باید برای خودشان و سازمان کار تعریف کنند»، شاخصهای اولیه که مهمترینِ آن، عملکرد در چارچوب ماموریتها است، نهفته شده. در حقیقت ورود افراد توانمند باید در حیطه مأموریتها و کارکردهای سیستم، باشد و البته باید در حوزه مشخص شده به آنها اختیار داد که سازوکارها و روالها و حتی کارکردهای سیستمهای پاییندستی خود را به نحوی که به مأموریت و چارچوبهای اصلی سیستم خللی وارد نشود را اصلاح کنند و بهبود بخشند. پس به طور کلی (مخصوصا در سازمانهای حاکمیتی و دولتی و در سازمانهای مأموریتمحوری که ساختارها حول اشخاص شکل میگیرند،) اگر هم افراد، افراد سالمی باشند، در صورتی که اقدام به توسعه سیستم و مأموریتهای آن کنند هم در نظامات بالادستی و موازی رقابت و اختلاف پیش خواهد آمد و هم سیستم در مأموریت خود دچار ضعف و ناکارآمدی خواهد شد و زمینه فساد سیستمی پدید خواهد آمد.
عوامل رفتاری
غیر از عوامل ساختاری عواملی هم در رابطه با رفتار و انگیزه افراد وجود دارد که باعث فساد در سیستم میشود، ولو اینکه اجزا و افراد سیستم، سالم باشند و از نظر خودشان نیت خیر داشته باشد، نه نیات منفعتطلبانه و فساد انگیز. برخی از این عوامل عبارتند از:
۱) وارد کردن افراد با اهدافی غیر از انجام ماموریتهای اصلی سیستم
یکی از عوامل فساد سیستماتیک وارد کردن افرادی است که نه به واسطه توانمندیهایشان در حل مسائل، بلکه به خاطر داراییها و ارتباطاتشان در حل مسائل از روشهای غیر رسمی و خلاف عرف، به سیستم جذب میشوند. مثلا فردی که میتواند مسئله سازمان ما را با فلان سازمان یا فلان مسئول با استفاده از ارتباطات غیررسمی حل کند. بخشی از پدیده آقازادگی از اینجا نشات میگیرد. حال اگر حل مسائل سازمان از طریق این افراد را با تلاش سازمان برای جلب توجه تامینکنندگانِ منابعِ سازمان (که در پست فساد سیستمی توضیح دادم) جمع کنیم، میتوان فهمید چه فسادهای بزرگی در سازمانها به وجود خواهد آمد! در این شرایط عملا سازمان به سمت پیدا کردن افرادی میرود که در سیستمهای بالادستی (سیستمهای تامینکننده و ارتقادهنده) جایگاه و ارتباطاتی دارند. در اینجاست که مثلا پسر فلان رئیس و پسر خاله فلان مدیر و افرادی که قبلا در سازمانهای بالادستی بودند و حالا بازنشسته شدند یا بیرون آمدند، اما ارتباطاتی با آن سازمان بالادستی دارند، به سازمان راه پیدا میکنند. متاسفانه این نوع فساد، فسادی تشدیدشونده است. یعنی وقتی اجزای سیستم بالادستی میبینند که به واسطهی ارتباطات افراد، در سیستمهای پاییندستی پذیرش به وجود آمده (اگر خود و سیستم را کنترل نکنند)، سفارشها به سیستمهای پاییندستی بیشتر خواهد شد و این بده-بستانها که نوعا فسادانگیز است، تشدید میشود.
برعکس این حالت را هم کمابیش میبینیم. به این صورت که بعضی از مدیران و سازمانها افرادی را که برای ایشان دردسر ایجاد میکنند، به سازمان وارد میکنند تا این افراد نمکگیر شوند و سازمان با این روش از شر آنها خلاص شود. از جمله افرادی که میتوانند برای سیستم دردسر درست کنند، عبارتند از: منتقدین، شخصیتهای رسانهای، افراد پرنفوذ و کسانی که به نحوی با سیستم بالادستی ارتباطاتی دارند، و معمولا هم توانمندی خاصی در حل مسائل سازمانها ندارند، اما اگر در سیستم نباشند یا از منفعتهای آن برخوردار نشوند، علیه سیستم و مدیران آن صحبت و اقدام میکنند. اینجاست که سازمان پر میشود از افرادی که نه تنها اعتقادی نداشتند که مخالف بودهاند و با تأمین منافعشان ساکت شدهاند.
یک حالت بسیار بدتر هم وجود دارد که از طرف برخی افراد که در نهادهای امنیتی، اطلاعاتی، انتظامی و قضایی سمت یا دسترسی دارند میتواند (حتی با نیت خیر) ایجاد شود، که به سمت آتو گرفتن از افراد بروند تا آنها را کنترل کنند. معمولا این کنترل به امتیاز گرفتنهای فردی، سازمانی و گروهی منجر میشود که فساد این حالت بسیار عمیق و شدید است.
این موارد عملا باعث میشود، افراد سالم سیستم هم به فرآیندها و سازوکارهای فاسد وارد شوند و به تدریج سیستم با اینکه پوسته، شکل و اجزای به ظاهر سالم و صالحی دارد، دچار فساد سیستماتیک و ناکارآمدی در مأموریتها شود.
۲) حضور در سیستم برای مسائل و اهداف دیگر غیر از اهداف سیستم
مشکل دیگری که در انگیزه و رفتارهای افراد (مخصوصا در افراد سالم و معتقد در کشور ما) وجود دارد، ورود به یک سازمان نه برای انجام مأموریتهای سازمان بلکه برای ایجاد پایگاه و استفاده از منابع و منافع آن برای تحقق اهداف (شاید هم مقدس) خود است. معمولا این افراد هر جایی میروند، آنجا را به عنوان محل گذار میبینند. در واقع این افراد، مسئلهای را از سازمانها حل نمیکنند، بلکه در آنجا حاضر میشوند و از منابع، اعتبار، جایگاه و قدرتی که در آنجا وجود دارند، استفاده میکنند تا مسائلی را که در ذهن خودشان است، (هرچند شاید مسائل مقدسی باشند) حل کنند. مثلا کسی میخواهد کار اجتماعی و سیاسی کند یا به هر ترتیب به قدرتی برسد تا در آنجا موثر باشد و اهداف خود را پیگیری کند؛ برای این کار نهاد و سازمانی را پیدا میکند که هرچند مأموریتش این نیست اما منابع و جایگاه خوبی دارد که میتوان از آن برای رسیدن به اهداف مدنظر استفاده کرد. طبیعتا این افراد بر روی مأموریتهای آن سازمان متمرکز نمیشود و این، از نظر انگیزشی، فساد سیستمی ایجاد میکند. این افراد که معمولا گروهی هم به سازمانها نقل مکان میکنند، چون اهدافشان در تناسب با مأموریتهای اصلی سازمانها نیست، هر جا میروند جایگاه و ساختار جدید درست میکنند. ضمنا در همان زمانی که از منابع سازمان در جهت نیتهای خود استفاده میکنند، نیاز دارند که روکشی هم روی فعالیتهای خود در سازمان بکشند تا بتوانند مدیران بالادستی را قانع و راضی کنند و اینجاست که سیل توجیهات، طرحها و گزارشات برای ضرورت ورود سازمان و اهمیت موضوعات با ربط و بیربط در سازمان تولید و منتشر میشود. این دوگانگی، فساد را دوچندان میکند.
برخی هم فکر میکنند باید فتح کنند تا بتوانند اثرگذار باشند و کار کنند. به عبارت دیگر، بعضی افراد، اهدافی (معمولا مقدس) در ذهن دارند و برای عملی کردن آنها احساس میکنند باید به قدرت برسند و جایگاههای کلیدی را تصاحب کنند. در حقیقت هدف، فتح جایگاههاست و برنامهای برای ایفای نقش مؤثر ندارند. این انگیزه باعث میشود که افراد به صورت گروهی، باندی و جناحی فعالیت کنند و تلاششان این باشد که جایگاههای مختلف توسط همگروهیها و همحزبیهای خودشان پر بشود. این موضوع را در کشور، فراوان مشاهده میکنیم. معمولا در این شرایط، کارایی سیستمها از بین میرود. یعنی افراد مختلف بدون توجه به تخصص و کارکردشان در سیستمهای مختلف منصوب میشوند.
با کمی دقت در مسیر حرکت و ردپاهای افراد در مشاغل غیرمرتبط با تخصصشان، به راحتی میتوانیم این جنس افراد را پیدا کنیم. یعنی شبکه، شبکه ثابتی است و اعضای این شبکه در هر حوزهای که وارد میشوند (حوزههای مختلف اقتصادی، فرهنگی، صنعتی، رسانهای، امنیتی و …) همراه یکدیگر هستند و با هم جایگاهها را فتح میکنند. بدون اینکه ربط لزوما منطقی بین جایگاههایی که در آنها بودهاند، وجود داشته باشد. متأسفانه این داستان تمامی ندارد! یعنی این افراد هر جایی را که فتح میکنند، احساس میکنند که باید جای بالاتری را فتح کنند تا بهتر به اهداف خود برسند و اثرگذاری بیشتری داشته باشند. بنابراین اگر هم نیتشان خیر بوده و افراد سالمی باشند، هیچوقت نمیتوانند مأموریتهای و کارکردهای سیستمهایی را که فتح کردهاند، تامین کنند؛ چون مأموریتشان، خلافِ مأموریت سیستم و در حقیقت فتح کردن جاهای دیگر است!
۳) تلاش برای بقا، به جای تلاش برای حل مساله
یکی از عواملی که در اجزا، افراد، سیستمها، ملتها و مکاتب فساد ایجاد میکند (که ذات همه سیستمها است) و شاید ناشی از حب ذات است، این است که اغلب ما فکر میکنیم اول باید بمانیم و مقبولیت و مشروعیت داشته باشیم (یعنی جامعهپذیر باشیم و دولت، حکومت و مسئولان ما را بپذیرند) تا بتوانیم کار کنیم، در صورتی که رویکرد درست این است که به خوبی کار کنیم تا بمانیم و مقبولیت و مشروعیت کسب کنیم. این موضوع، موضوع بسیار ظریفی است. اگر ما در ابتدا به دنبال بقا باشیم، در فعالیتهای ما ستاد و فرایندهای مشروعیتساز و مقبولیتساز بر کارکردها و ماموریتهای اصلی اولویت پیدا میکند (این موضوع در پستهای قبل توضیح داده شد و گفته شد که این، عاملی برای ایجاد فساد سیستمی است). عموما در این حالت، حداقل در کوتاهمدت، کارکردهای سیستم بر روی کارکردهای اصلیِ محولشده منطبق نمیشود؛ بنابراین سیستم به دنبال ارائه گزارشهای خوب و ارضای ذهنی مدیران بالادستی یا محاطبان و جامعه میافتد. و چون این فرایندها، لزوما با انجام فرایندها و مأموریتهای اصلی سیستم تامین نمیشود، سیستم تدریجا به سمت فساد پیش میرود و فساد به مرور تشدید میشود. به این صورت که گزارشهای خوب، به مرور تولید انتظارات را بیشتر میکند و انتظارات بیشتر هم به خاطر اینکه اساسا با کارکردهای سیستم هماهنگ نشده، تامین نمیشود. بنابراین سازمان دائما ادعاهای بزرگتر، گزارشات غیرواقعیتر و جذابتر ایجاد میکند و در نهایت این سیستم که در آن فساد سیستماتیک تشدید شده، شکست میخورد و بیخاصیت میشود.
۴) ترس از تبعات از بین بردن سیستم بیخاصیت و فاسد
عامل آخر در ایجاد فساد سیستماتیک علیرغم حضور افراد سالم در سیستم این است که مدیر و سیستم بالادستی، به خاطر ترس از تبعاتِ از بین بردن اجزای بیخاصیت، ناکارآمد و فاسد، وجود آن را تحمل میکند. جالب است که مدیران و نهادهای بالادستی، در بسیاری موارد به این نتیجه میرسند که برخی اجزا یا سیستمهای زیرمجموعه فاسد یا ناکارآمد است، اما به خاطر ناتوانی یا ملاحظاتی از جمله در امان ماندن از تبعات احتمالی و مواجه نشدن با چالشهای تغییر و تحول، آن را تحمل میکند.
این موضوع خصوصا در سیستمهایی به خاطر ارتباطات افراد توسعه پیدا کردهاند نه مبتنی بر مأموریتهای سازمان، بیشتر دیده میشود. یعنی افرادی به خاطر ارتباطاتشان در سیستم وارد و برای ایشان ساختار و جایگاهی ایجاد شده است، معمولا این افراد و ساختارها اگر فاسد هم نباشند کارایی ندارند. اما مدیران و نهادهای بالادستی چون فکر میکند فسادِ اصلاح از فساد وجود آن افراد و ساختارها بیشتر است، سیستم را اصلاح نمیکند. عدم اصلاح سیستم در این شرایط در حقیقت نوعی مصلحتاندیشی بیجا است که منجر به تضعیف و بیانگیزه شدن بخشهای کارآمد و سالم سیستم خواهد شد و زمینه فساد سیستم و فساد سیستماتیک را فراهم خواهد کرد.
[بهمن ۹۸]