اهرم‌هایی که دست حاکمیت است از جنبه دیگر به دو قسمت تقسیم می‌شود که دو سر طیف‌اند. یکی کارهایی که خود حکومت متولی اقدامش می‌شود، یکی هم کارهایی که به واسطه جامعه برای دولت اجرا می‌شود؛ یا به خاطر مطلوبیت‌‌های خودش یا به خاطر در امان ماندن از حاکمیت. کارهایی که خود حکومت انجام می‌دهد، (مثلاً در سیستم‌‌های ارزی، تالار مبادله ارز ایجاد می‌شود) برای مدیریت فضای جامعه از اهرم خودش استفاده می‌کند. کارهایی که جامعه برای دولت انجام می‌دهد، جنبه مثبت این کار‌ها به ندرت انجام می‌شود، مثلا در جشنواره عمّار، به دلایل مختلف، بخشی از جامعه کاری را که وظیفه حاکمیت است، انجام می‌دهد، که در مورد دلایل آن بعدا صحبت خواهد شد. مثل دفاتر پلیس +۱۰ یا آموزشگاه‌‌های رانندگی. هر چه این نهادها دورترند، هزینه‌اش برای حاکمیت کمتر است، مثلاً اگر کسی برای تعویض پلاک به نیروی انتظامی مراجعه کند، در صورت بروز مشکل انتقاد و ناسزا متوجه رأس حاکمیت می‌شود، اما در آموزشگاه‌‌های رانندگی تمام ناسزا‌ها متوجه مدیر آموزشگاه است. در باب تحسین، اگر تعداد تحسین زیاد شود، کارآمدی یک سیستم به کارآمدی مدیران تعمیم داده می‌شود. مثلاً اگر پلیس +۱۰ خوب عمل کند، بخشی از تحسین متوجه مدیر دفتر است اما تحسین بالادستی که ایجاد این دفاتر چه فکر خوبی بوده است، متوجه حاکمیت است. البته حاکمیت اساساً نیازی به تحسین ندارد.

یک نکته مهم که در همه سیستم‌‌های فیزیکی، جمادات و انسانی وجود دارد، اینرسی است. انسان‌ها، اشیاء و حیوانات تمایل دارند حالت قبلی خود را حفظ کنند، مگر آنکه نیرویی به آن وارد شود که بتواند به این اینرسی غلبه کند. یکی از کار‌های حاکمیت خصوصاً در قشر خاکستری که بیش از ۹۰ درصد جامعه را تشکیل می‌دهند و خودشان صاحب اجتهاد نیستند، افزایش اینرسی است. یعنی همین که فرد از شرایط راضی است، نیاز نیست تحسین کند، به تغییرش تن نمی‌دهد و در برابر تغییر مقاومت می‌کند. نیاز نیست حاکمیت کاری بکند باید هزینه حرکت کردن در خلاف خودش را زیاد کند، که یکی از این کار‌ها اینرسی است که غرب از این استفاده می‌کند. نیاز نیست مردم خیلی موافق باشند، همین که احساس کنند، اگر سیستم تغییر کند، همه چیزشان را از دست می‌دهند، کافی است. وقتی احساس راحتی کنند، تغییر سخت‌تر است. یکی از ویژگی‌‌های رفاه این است. البته چنین رفتاری در تفکر الهی پسندیده نیست. اشتباه رسانه‌‌های جمهوری اسلامی این است که می‌خواهند طرفدار سینه‌چاک بسازند در صورتی که به درد نمی‌خورد و به این کار نیازی نیست. وقتی مخالفان رشد کرده باشند، حمایت نیاز است. یکی از بهترین ابزارها، اینرسی است. شاید تصور شود اگر اتفاقی در جمهوری اسلامی می‌افتد، هم رهبر جنبش و هم بدنه آن از مرفهین جامعه هستند، مرفهین مترصّد فرصتی هستند که رفاه خود را افزایش دهند، ریسک می‌کنند. رفاه برای کارگر و رئیس متفاوت است. رفاه کارخانه‌دار این است که یک کارخانه بزرگتر بسازد و رقیب را از میدان به در کند. اما برای کارگران، اگر کسی رئیس کارخانه را بخواهد نابود کند اگرچه دل خوشی از او نداشته باشند، چون با نابودی او خودشان هم نابود می‌شوند، با آن مخالفت می‌کنند. دو رئیس کارخانه را فرض کنید که می‌خواهند همدیگر را نابود کنند، ریسک می‌کنند، یکی باید نابود شود، اما کارگران در هر دو حالت نابود می‌شوند. ممکن است دل خوشی از رئیس نداشته باشند، اما چون نیازهایشان را برطرف کرده و یک آرامش نسبی ایجاد کرده و می‌دانند اگر او برود این آرامش به هم می‌خورد، هر دو در برابر تغییر مخالفت می‌کنند. یک مثال دیگر در یک سازمان این است که در حالت عادی همه‌ی کارمندان از رئیس شرکت شاکی هستند، اگر شایعه شود که قرار است این سازمان منحل شود، همه از طرفداران سازمان خواهند شد، لزوماً برای مقابله با مخالفت، موافقت لازم نیست. اساساً در همه سیستم‌‌ها مقابله با مخالفت، مکانیسمی غیر از موافقت دارد. این یک نکته بسیار کلیدی در حاکمیت است؛ برای آنکه با مخالفان یک فرد مخالف باشی ضرورتاً نیاز نیست که با آن فرد موافق باشی. این در غرب انجام می‌شود. اما اینکه در تفکر جمهوری اسلامی آیا این درست است یا خیر، که اعتقاد بر این است که نیست، بحث دیگری است. این بحث در مورد حکومت‌‌های غیرالهی انجام می‌شود. یکی از مکانیسم‌‌های جدی در غرب این است، اگر این مسأله درک نشود، همه تحلیل‌‌های انجام شده اشتباه خواهد بود. اینکه تصور شود غربی‌‌ها از وضع موجود خوشحال‌اند، اینگونه نیست، موافق با سیستم نیستند، مخالفِ مخالفت با سیستم‌اند، مخالف تغییر سیستم، چون برایشان مطلوبیت دارد، مخالفت کردن با سیستم خیلی سخت است، خصوصاً در لایه‌‌های عملیاتی، در تئوری شاید خیلی‌‌ها موافق باشند. اما در ایران اینگونه نیست، به محض اینکه یک نفر می‌پذیرد که یک مسأله درست نیست، مخالفت شروع می‌شود و مخالفت‌‌ها با هم جمع می‌شوند. می‌بایست مخالفت با مخالف تجمیع شود، نه موافقت با موافق. در سیستم‌‌های آشوبی، اینرسی نظمی است که به هم زدنش سخت است، نظم حاصل از حداقل انرژی است. دو تا مفهوم وجود دارد؛ بی‌نظمیِ حداکثر و انرژیِ حداقل؛ هرچه انرژی بالا می‌رود بی‌نظمی زیاد می‌شود، در حداقلِ انرژی، یک نظم حداکثری رخ می‌دهد. در غرب، جامعه در حداقل انرژی نگه داشته می‌شود و حرکات هزینه‌زا می‌شوند. جامعه ایران، در بی‌نظمیِ حداکثری است.

سازوکار‌های ایجاد اینرسی

اینرسی حاصل مطلوبیت‌هایی است که تغییرش ممکن است آن‌‌ها را از بین ببرد. افراد، یک تحلیل ریسک ذهنی انجام می‌دهند و این مسأله در تحلیل جوامع مهم است که یک جامعه چقدر ریسک‌پذیر است. طبق مطالعاتی که انجام شده است، شمال آفریقا و خاورمیانه نسبت به اروپا جزو جوامع ریسک‌پذیرند. مردم چین، کره و ژاپن هم افراد آرام و کم‌ریسکی هستند. هر چه افراد ریسک‌پذیرتر باشند، اینرسی ایجاد شده زودتر به هم می‌خورد. رباینده‌‌ها همان مکانیسم‌‌های نظم‌دهنده در جامعه هستند، رباینده آنگونه که گفته شد، هر چیزی است که در یک بعد، یک سیستم آشوبی را به سوی نظم بکشاند. پولی که پدر به فرزند خود می‌دهد به اسم پول توجیبی، رباینده است، همینطور کنکور و انتخابات و … .

یکی دیگر از رباینده‌ها، مکانیسم‌‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی هستند. یک اعتبار تعریف می‌شود یا به خود جامعه سپرده می‌شود که تعریف کند. هر جامعه‌ای که اعضای آن شبیه هم می‌شوند، بعد از مدتی می‌خواهند خودشان را سطح‌بندی کنند. در همه حوزه‌‌ها یک سیستم اعتباردهی وجود دارد، حتی در اراذل و اوباش هم یک سیستم اعتباردهی حاکم است. این هم جای بحث دارد که چگونه سیستم‌‌های اعتباردهی طراحی شوند که اولاً بهترین بازدهی را داشته باشند و ثانیاً هزینه را از دوش حاکمیت بردارند. مثلاً در سیستم نظام پزشکی، خیلی کمتر انتقاد و ناسزای مستقیم متوجه حاکمیت است تا در رتبه‌بندی شرکت‌‌های مشاوره‌ای. چون این رتبه‌بندی مربوط به سازمان مدیریت صنعتی است که مربوط به حاکمیت است، اما آن یکی مربوط به یک نهاد حرفه‌ای و تخصصی اجتماعی است که خود پزشکان ایجاد کرده‌اند و انتخابات مخصوص به خود دارند و خودشان هم رتبه‌بندی می‌کنند.

یک مکانیسم دیگر که رباینده است، توجه است. یعنی جمع شدن یک سری افراد به واسطه یک چیزی به یک فرد یا یک مجموعه، این یک مکانیسم جدی است. اینکه این توجه به چه علتی به یک فرد یا یک مجموعه، جلب می‌شود، تعیین کننده رفتار‌های این فرد یا مجموعه است. اگر به یک فرد به واسطه‌ی مخالفت با نظام توجه شد، او این رفتار را در خود تشدید می‌کند و می‌ماند و بر عکس؛ که غرب از این استفاده می‌کند. یک نکته دیگر این است که افراد نسبت به رفتار‌های قبلی خود، تعصب پیدا می‌کنند. حدیثی از حضرت علی (علیه‌السلام) است که تا حرف نزدی سخن بنده توست و وقتی سخن گفتی تو بنده سخن می‌شوی. اینکه در موقعیت‌هایی به واسطه‌هایی اظهارنظرهایی از افراد گرفته شود که بعداً این‌‌ها وامدار این اظهارنظرشان شوند، یکی از مکانیسم‌‌های جدی است. البته در داخل کشور سعی می‌شود از این روش استفاده شود اما به درستی استفاده نمی‌شود، اظهارنظر گرفتن در موافقت صددرصدی تقریباً غیرممکن است، باید در مخالفت با مخالف این کار را کرد. تقسیم کردن حوزه‌‌ها و گرفتن اظهارنظر‌های تخصصی در حوزه‌‌های تخصصی؛ که در کشور انجام نمی‌گیرد. در تأیید یا رد کلی یک مسأله از فرد اظهارنظر گرفته می‌شود.

عدم تفاوت دریاچه با اقیانوس برای کسی که وسط آن قرار دارد، آنقدری که ساحل را نبیند برایش دریا، دریاچه یا اقیانوس فرقی ندارد. لزومی ندارد که تمام یک چیزی که هست ارائه شود، باید به اندازه مرز فکری مخاطب ارائه گردد. بیشتر یا کمتر از آن برای مخاطب فرقی ندارد. گاهی وقت‌‌ها ذهن مخاطب ۲۰ درصد موضوع را در بردارد، اگر ۱۰۰ درصد آن ارائه شود، انرژیِ بیهوده مصرف شده است. انرژی باید صرف باز کردن افق شود، عمق و ساحل مهم نیست. در اینجا باز یک اختلافی وجود دارد، تفکر الهی می‌گوید باید عمق و وسعت دید افراد را افزایش داد، تفکر غربی می‌گوید باید عمق و وسعت دید افراد را کم کرد، هر چه عمق کمتر باشد زحمت حاکمیت کمتر می‌شود. تفکر الهی می‌گوید باید عمق را افزایش داد و بیشتر هم زحمت کشید، تفکر غربی می‌گوید باید فکر افراد را سطحی کرده و حوزه فکرشان را کوچک کرد، که زحمت حاکمیت کم شود. اینکه حوزه‌‌ها در غرب تخصصی می‌شود به همین دلیل است. کسی که با تفکر غربی زندگی می‌کند، کاری ندارد که ایران و فلسطین کجای دنیا قرار دارند، این فرد، متخصص یک حوزه است و فقط آن حوزه به او مربوط است، افق دیدش هم به اندازه همان حوزه است. یکی از مکانیسم‌‌های مهمی که حاکمیت‌‌ها از آن استفاده می‌کنند همین است، اینکه ابعاد دید مردم را کوچک می‌کنند، در آن حوزه کوچک می‌توانند برای مخاطب مطلوبیت ایجاد کنند. تفاوت زیادی بین راضی کردن کسی که فقط به زندگی خودش فکر می‌کند با کسی که می‌خواهد دنیا را اصلاح کند، وجود دارد. این است که ایران قابل مقایسه با غرب نیست، اگر حکومت در ایران مثل حکومت آمریکا رفتار کند، با این نوع مردم، نمی‌تواند جامعه را راضی کند، به نظر می‌رسد در برخی شرایط این مکانیسم واقعاً مفید است، برخی حوزه‌‌ها اصلاً به درد مردم نمی‌خورد، در مورد اصول اعتقادی و بینشی، عمق و وسعت دادن خوب است، اما چرا باید مردم را در سیاست‌‌های صنعتی دخیل کرد، همه بدانند و همه هم نظر بدهند و همه هم باید راضی شوند.

یک مکانیسم دیگر این است که یک بستری فراهم شود که سیستم‌‌ها در آن شروع کنند به رشد کردن، هر کدام که موفق شد از آن استفاده شود. مثلاً در داخل کشور تصمیم گرفته می‌شود یک شرکت کامپیوتری بزرگ تأسیس شود، تبیان یا مرکز نور تأسیس می‌شوند این شرکت‌‌ها با احتمال ضعیفی می‌توانند موفق شوند، اما در غرب شرکت‌‌های کامپیوتری بزرگ را حکومت ایجاد نکرده است، مردم ایجاد کرده‌اند و حکومت پس از آن که این شرکت‌‌ها موفق شده‌اند، از آن‌‌ها استفاده می‌کند.

یک مکانیسم دیگر این است که کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد با حاکمیت وارد معامله نمی‌شود، اما وقتی تبدیل شد به یک شرکت بزرگ، قانون‌پذیری‌اش بیشتر می‌شود، برای دولت آمریکا، شرکت گوگل خیلی راحت‌تر قابل مدیریت است تا یک شرکت کوچک با چند نفر کارمند. وقتی یک محلول را هم می‌زنید قطعات درشت خیلی سریع‌تر نظم پیدا می‌کنند و ته‌نشین می‌شوند تا قطعات ریزتر، برخی ذراتِ خیلی ریز، تا بی‌نهایت هم ته‌نشین نمی‌شوند. در جامع هم همینطور است، مدیریت جزء جزء جامعه خیلی سخت است، اما اگر به واسط‌های این اجزاء، گلوله‌گلوله شوند، نظم دادن به این‌‌ها روند مشخصی دارد.