خارج از موضوعاتی که به صورت مستمر و تخصصی مطالبی را در مورد آنها نوشتهام، متنهایی هم به مناسبتهای مختلف مثل مواجهه با یک پدیده، دغدغهمند شدن در مورد یک موضوع یا یک ایده که به ذهن رسیده است نوشتهام که معمولا ساختارهای غیررسمی دارد و ذوقی است برخی از آنها را که ممکن است برای دیگران هم مفید باشد در این بخش منتشر کردهام.
زمستان ۸۹ یا ۹۰ (درست یادم نیست) به ذهنم رسید مطلبی در مورد آقازادهها و مکانیزمهایی که خواسته یا ناخواسته حول آنها شکل میگیرد بنویسم. ۹ شب، هر شب یک مطلب نوشتم که حاصلش شد یک مجموعه جمع و جور که اسمش را گذاشتم کشکول آقازادگی! که شامل مطالب زیر است:
خیلیها از من پرسیدند فرق صبر و کندی چیست؟ مرز شجاعت و حماقت کجاست؟ کی باید رک صحبت کرد و کی باید حیا کرد و خیلی سؤالات مشابه دیگر. این ویژگیها به ظاهر مشابه هستند، اما اثر و نتیجه متفاوتی دارند. درباره این موضوع مطلبی نوشتم و توضیحاتی دادم که در لینک زیر میتوانید ببینید.
تعادل بین ویژگیهای متناقضنما
برادر کوچکمان (علیرضا که ۲۰ سال از من کوچکتر است) در مورد تمرکز پرسید. خب درخواست برادر را نمیشود رد کرد. این بود که تصمیم گرفتم مطالبی که در این موضوع به ذهنم میرسد را بنویسم؛ شاید برای دیگرانی هم مفید واقع شود.
چند سال پیش در توصیف حضرت امام (ره) شنیدم که هر چه به ایشان نزدیکتر میشدی جذابتر و دلنشینتر میشد. در طول این سالها، بارها این جمله در ذهنم تکرار شده. امروز متنی با الهام از این جمله نوشتم.
چندی پیش در جلسهای، یکی از دوستان بزرگوارم، از بیاخلاقیهایی که در فضای کاریشان وجود دارد، گله کرد و گفت آنها که بیاخلاقی میکنند، کارشان سریعتر پیش میرود. درباره همین موضوع، متن کوتاهی نوشتم که در اینجا منتشر میکنم.
اینقدر درگیر کارهای اجرایی و جلسات کاری شدهام که فرصت نوشتن، کمتر دست میدهد. بعد از چند ماه در یکی از جلساتِ شلوغ که اتفاقا جای خوبی! هم نشسته بودم، فضای جلسه باعث شد مطلبی به ذهنم برسد که در همان جلسه نوشتم. به نظرم مبتلابه خیلی از ماها است.
از دل تحول موجودات مختلف، پدیدههای جدیدی به وجود میآید. اگر این تحول از درون باشد، زندگی تازهای در یک سطح بالاتر شکل میگیرد و اگر از بیرون باشد فایدهای حاصل میشود برای بیرون خود. پیله پروانه اگر از درون شکافته شود پروانه میشود و اگر از بیرون گسسته شود، نخ ابریشم درست میشود. خوب که نگاه کنی این قاعده در ما انسانها و جوامع انسانی نیز دیده میشود. تحول شرط بقا و کمال است.
زیادی به مغزمان متکی شدهایم؛ یادمان رفته که غیر از «دو دو تا، چهار تا»های معمول قواعد دیگری هم هست؛ قلب را به کلی فراموش کردهایم! ایام میلاد پیامبر (ص) بود و این فکرها ذهنم را مشغول کرده بود. متنی نوشتم با نام مرگ قلبی!
ته جلسات شلوغی که کسی کاری با آدم نداره مثل ته کلاس برای بچههای دبیرستان ما است که شطرنج بازی میکردند و سینوهه میخوندند؛ البته در فرهیختهترها کتابای شریعتی و نیچه و … هم دیده میشد. در یکی از این جلسات به جای نوشتن متنهای اداری و گزارشهای کاری یک ایده به ذهنم رسید در مورد علت ضعف ذهن و تحلیل اغلب آدمها، حتی کسانی که خودشون و اطرافیانشون فکر میکنند خیلی متفکرند.
چند هفته پیش صبحی با دوستان پیادهروی میکردیم، در مورد موضوعی صحبت شد که چطور افراد سقوط میکنند و متوجه نمیشوند. مثالی زدم و توضیحاتی دادم. این مثال را در قالب متنی نوشتم و امیدوارم برای کسانی که میخوانند مفید افتد.
مدتی بود میخواستم در مورد این توهم که «آرزو ساختنی است» که در سیستمهای آموزشی و پرورشی و در کسبوکارها و دورههای رنگ و وارنگ موفقیت باب شده مطلبی بنویسم. چند بار در جلسات و وقتهایی که پیدا میشد مطالبی نوشتم اما نصفه ماند. مطلب نصفه را هم سخت است تمام کردن (چون یا پیدایش نمیکنم یا رشته مطلب از دستم در رفته). چند روز پیش باز هم یک پاراگراف نوشتم و نصفه ماند. امروز عزم کردم که هر طور شده تکمیلش کنم. این عزم جدی دوگانش می شود کمی زور برای انجام کار. این است که مطلب شاید آن انسجام و روان بودنِ بقیه مطالب را نداشته باشد.
۱۰ دقیقهای وقت پیدا شد و یک ایده، که البته خیلی هم به قد و قواره ما نمیخورد! شد یک متن کوتاه با عنوان «حجاب نور».
مختصری درباره تعریف و علتهای پیچیدگی