مکانیزم‌های اثرگذاری و تعامل جامعه و حکومت

حکومت می‌خواهد جامعه آنگونه که خودش می‌خواهد باشد و جامعه می‌خواهد حکومت را به شکلی که مطلوبش است تغییر دهد. حال سوال این است که مکانیسم‌های اثرگذار جامعه بر روی حکومت، همچنین حکومت بر جامعه، چگونه اتفاق می‌افتد و چه ابزارهایی در اختیارشان است؟

یک سری عوامل غیرمحسوس و پشت پرده وجود دارد که شاید بسیاری سازوکارها و فرآیندها به خاطر همین اتفاق می‌افتد، معمولا” نیازهای جامعه نیازهای یکسانی نیست، کسانی که موافق‌اند، موافق‌اند و معمولا” هم با کلیت سیستم موافق‌اند، کسانی که مخالف‌اند معمولا” در مخالفت خودشان جمع می‌شوند نه در آن چیزی که می‌خواهند. فقط می‌دانند حکومت چیزی که می‌خواهند نیست، هدفشان این است که فعلا” آن را کنار بگذارند، خیلی نادر است که خواسته‌های اجزای مختلف جامعه یکسان باشد. به خاطر همین است که پس از مدتی که از انقلاب‌ها می‌گذرد، تفرقه شروع می‌شود، در انقلاب اسلامی ایران، قبل از انقلاب، توده‌ای، کمونیست، مجاهد و مذهبی، همه با هم علیه شاه هم‌پیمان شدند، وقتی شاه را کنار زدند بین خودشان اختلاف ایجاد شد. خواست جامعه در مرحله اول نبودن شاه بود، اینکه بعد از آن چه باشد مهم نبود. جامعه یک خواست یا یک نیاز ندارد، هر قشر و اجتماعی در جامعه یک سری اصول و رویکردها دارد، حتی در این اجتماعات هم در یک سری اصول به تفاهم رسیده‌اند وگرنه هر فردی نظر و خواست خود را دارد، مخصوصا اگر نیازها نیازهای مادی باشد و سطح، سطح طبیعت باشد، این اتفاق می‌افتد. اگر اهداف و مطالبات، الهی باشد تفرقه ایجاد نمی‌شود، چون در سیستم الهی منابع نامحدودند، حتی بین مطلوبیت‌های مختلف یک فرد، تناقض وجود دارد، این مطلوبیت‌ها با همدیگر جمع نمی‌شوند. در طبیعت، برخوردار شدن یک فرد از یک سری منابع، منجر به عدم برخورداری دیگران از همان منابع می‌شود، چون منابع محدود هستند، بنابراین در مطلوبیت‌های مادی بین افراد، تناقض ایجاد می‌شود. جامعه می‌خواهد تأثیر بگذارد یا تغییر ایجاد کند یا به نفع خودش از قدرت و حکومت استفاده کند، حکومت هم می‌خواهد جامعه را مطیع خود سازد یا از توان جامعه در راستای اهداف خودش به صورت بهینه استفاده کند. یک سری ابزارهای معلوم وجود دارد، مثلا” جامعه، رأی، نیاز و حرکت‌های اجتماعی، و حکومت، قانون، قدرت و منابع ملی را در اختیار دارد که در مبحث سیاست‌گذاری، مفصل به آن پرداخته می‌شود، که چگونه و کجا می‌توان از یک اهرم استفاده کرد. جلسه قبل گفته شد که استفاده از اهرم‌ها یک بحث است، چگونه و چه زمانی استفاده کردن از آن‌ها هم یک بحث دیگر. اما یک سری چیزها هم هست که افراد خودشان درمی‌یابند که این راه، یک راه طولانی است، مثلا” ایجاد یک حرکت اجتماعی برای تغییر حکومت، حرکتی طولانی، سخت و طاقت‌فرسا است. در مورد حکومت هم همینطور است. بنابراین هر دو شروع می‌کنند به معامله‌کردن، افرادی که در اجتماع‌اند، کسانی را که در حاکمیت هستند، می‌خرند و بالعکس، حاکمیت هم سعی می‌کند یک سری نخبگان اجتماعی و افراد تأثیرگذار را بخرد. بسیاری از رفتارهایی که در مقابل حاکمیت و جامعه مشاهده می‌شود، مربوط به این فرآیندهای غیررسمی دور زدن مکانیسم‌های رسمی است. در جنبه اقتصادی، شاید قضیه بیشتر مشخص باشد، در فضای سیاسی معاملات عجیب و غریبی اتفاق می‌افتد. گفته شد که بخش‌های مختلف حاکمیت نسبت به همدیگر، مثل جامعه هستند، این معاملات، چه بین جامعه، اجزای جامعه و حاکمیت، چه بین اجزای مختلف حاکمیت و چه بین اجزای مختلف جامعه اتفاق می‌افتد. یک مطلوبیتی داده شده و مطلوبیت دیگر اخذ می‌شود. خیلی از تعاملات جامعه و حاکمیت از این نوع است که این تعاملات به تدریج زیاد می‌شود و به حدی می‌رسد که سیستم را از بین می‌برد و افراد هم چون مطلوبیت‌هایشان در تضاد با هم است، سعی می‌کنند در این معاملات دیگران را از دور خارج کنند که می‌رسد به ۱‌ درصد و ۹۹‌ درصد. یک عده ارتباط برقرار می‌کنند، ارتباطات دیگران را حذف می‌کنند و حلقه تشدید رخ می‌دهد، یک عده هم تمام ارتباطاتشان را از دست می‌دهند، تعداد افراد متوسط کاهش می‌یابد، باید یک توازن قدرت اتفاق بیفتد، کسانی که نتوانسته‌اند از تعاملات غیررسمی استفاده کنند قدرتشان کمتر است، اما بعضی وقت‌ها ضرب تعدادشان در قدرتشان از ضرب تعداد در قدرت آن ۱‌ درصد بیشتر می‌شود و این همان زمان پاشیدن هرم قدرت است. یک عده افراد قدرتمند هستند که تعدادشان کم است، یک عده معترض هم هستند که قدرت کم و تعداد زیادی دارند، البته فقط هم تعداد نیست، بعضی وقت‌ها یک فرد پرانگیزه وزن بسیار بالایی پیدا می‌کند. یک سری رفتارها از دو طرف باعث زودتر اتفاق افتادن این فروپاشی می‌شود که مهمترین آن، ظلم حاکمیت است. اگر دیدگاه الهی کنار گذاشته شود که ظلم، دامن ظالم را می‌گیرد، کسی که به او ظلم شده یا کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد (دیدگاه مادی) قیام می‌کند، یک عده هم احساس می‌کنند اگر با این عده همراه شوند، در صورتی که سیستم عوض شود، منتفع خواهند شد، افراد صاحب قدرت اینگونه وارد انقلاب‌ها می‌شوند، ریسک می‌کنند، مثل سرمایه‌گذاری است، با یک احتمال این اتفاق می‌افتد و اگر بیفتد اینقدر سود می‌برند. در حقیقت دموکراسی یک سوپاپ برای خالی کردن نیروی جمع شده پشت اجتماعات در مخالفت با حاکمیت است. مثل زمین‌لرزه است، هر چه دیرتر اتفاق بیفتد، انرژی آن بیشتر شده و قدرت تخریبش بالا می‌رود. بحث اینکه دموکراسی چیست و چه کاربردهایی دارد؛ چه در دیدگاه مادی و چه الهی، یا جایگاه مردم کجاست، مفصل است.

فرض کنید حکومت در حوزه‌ای احساس می‌کند جامعه آن چیزی که باید باشد نیست، مثلا” در حوزه فرهنگ، مکانیسمی که در جمهوری اسلامی حاکم است این است که مجموعه‌ای از سازمان‌ها ایجاد می‌شود، این سازمان‌ها با هم درگیر می‌شوند، یک سازمان دیگر ایجاد می‌شود که آن سازمان‌ها را مدیریت کند و در نهایت چندین سازمان تو در تو ایجاد می‌شوند و فرهنگ هم هیچ تغییری نمی‌کند، شاید حتی نبود سازمان‌های ایجاد شده بهتر از بودنشان باشد. شاید این سازمان‌ها یک سری مکانیسم‌های اجتماعی را از بین ببرند که قابل جبران هم نباشد. سوال این است که چگونه باید این اتفاق بیفتد؟ چگونه باید به جامعه نگاه شود؟

وقتی سیستم‌ها بزرگ می‌شوند قابل فهم نیستند، اگر در مقیاس کوچک بررسی شوند، مضحک بودن آن‌ها مشخص می‌شود، اگر رفتارهای حاکمیتی مدیران در یک مدرسه در نظر گرفته شود، بسیار مضحک به نظر می‌آید، مثلا” در مدرسه‌ای، دانش‌آموزان هر روز بعد از مدرسه با هم دعوا می‌کنند، برای جلوگیری از این کار محتوای درسی عوض شود یا smart board در کلاس‌ها نصب شود، یعنی کاری که آموزش و پرورش می‌کند، مشکلات مدارس ما با این کارها حل نمی‌شود. در جامعه هم اینگونه است کارهایی که انجام می‌شود ناشی از تحلیل مستقیم است، تحلیل مستقیم در جامعه تحلیل اشتباهی است. قرآن کم خوانده می‌شود چاپ قرآن بیشتر می‌شود، حجاب مشکل دارد چادر تولید شده و گشت ارشاد به کار گرفته می‌شود. بازی کودکان مشکل دارد، بنیاد ملی بازی‌های رایانه‌ای ایجاد می‌شود، شورای سیاست‌گذاری مطبوعات ایجاد می‌شود. در سازمان ترافیک تنها ۹ شورا در ارتباط با ترافیک وجود داشت. موضوع جلسه‌ی شورای معاونین سازمان ترافیک، آرم روی سینه کارمندان بود که باشد یا نباشد و اگر باشد باید به گونه‌ای باشد که هویت سازمانی داشته باشد. وقتی سازمانی ایجاد می‌شود، مهم‌ترین اصل، حفظ و بقای خود سازمان است. هویت‌بخشی به خودش است. شوراها تشکیل می‌شوند که خودشان را اثبات کنند، نه اینکه مشکلی حل کنند. مثلا” در شورای مدیریت تقاضای سفر، ۲۷ پروژه تعریف شد، اما هیچکدام اجرا نشدند، چون کار شوراها مثل این است که یکی فکر کند و دیگری اجرا کند. در هر شورا چندین پروژه تعریف می‌شود، هیچ سازمانی نمی‌تواند این حجم از پروژه‌ها را انجام دهد. کسی که در یک سازمان مسئولیتی قبول می‌کند، باید با یک سری ایده وارد سازمان شود و همان ایده‌ها را اجرا کند، اگر هم مشاوره بگیرد در راستای بهتر انجام دادن این ایده‌ها صورت گیرد. مثلا” بحث یارانه‌ها از ابتدا در ذهن رئیس‌جمهور بود، تذکرات مجلس و مخالفت‌های عمومی تأثیری نداشت. هر کس بر اساس آنچه در ذهن دارد عمل می‌کند (آیه قرآن) این داشته ذهنی با حرف دیگران تغییر نمی‌کند، برآیندی است از تمام آن چیزهایی که از کودکی دارد، شاید حرف دیگران تغییر جزئی در آن ایجاد کند یا در بهترین حالت نگاه فرد را به آنچه که دارد به گونه‌ای عوض کند، که از فرآوری‌شدن آنها یک سری چیزهای دیگر حاصل شود. شاید شنیدن یک جمله از یک نفر، تأثیر مستقیم نداشته باشد اما زاویه نگاه فرد را تغییر دهد، و بعد از آن اگر از آن زاویه به معلومات خود بنگرد، چیز دیگری ببیند. اینکه با مشاوره می‌توان طرح یک نفر دیگر را اجرا کرد، خیالی باطل است، در ذهن افراد، اتفاقات، تدریجی رخ می‌دهند اگر هم ناگهانی رخ می‌دهد بر پایه آن چیزهایی است که تدریجی بالغ شده است، نگاه فرد به آنچه داشته است، عوض می‌شود، نه اینکه به خاطر گفته یک نفر دیگر، خود فرد عوض شود. به خاطر آنچه در فرد بوده سخن یک نفر دیگر افکار او را به هم می‌ریزد و زاویه نگاهش را عوض می‌کند. بسیاری از مدیران ارشد چون نمی‌دانند چه کار باید بکنند شورا تشکیل می‌دهند، سازمان تأسیس می‌کنند، سند می‌نویسند، مشاور بیرونی می‌گیرند که برنامه ریزی استراتژیک برایشان انجام دهد. اگر کسی به هر دلیلی رئیس یک سازمان شده است، اگر هیچ ایده‌ای ندارد باید کسی را بیاورد که ایده دارد و می‌داند و به او اعتماد دارد، اگر مدیر تخصص لازم برای حوزه مدیریت خود را نداشته باشد، باید کار را به یک متخصص بسپارد البته به شرطی که بداند که این فرد واقعا” متخصص است، مکانیسمی که وجود دارد این است؛ مدیر، تخصصی در موضوع ندارد، از بین متخصصین موضوع هم نمی‌تواند تشخیص دهد که کدام بهتر است، به یک فرد غیرمتخصص ولی قابل اعتماد می‌سپارد که او یک نفر را پیدا کند و این واسطه‌ها تا جایی ادامه می‌یابد که به یک نفر برسد که احساس کند که تخصصی در موضوع دارد. وقتی مدیر متخصص وارد یک سازمان می‌شود، سازمان کلا” متحول می‌شود، ولی اگر متخصص نباشد، هیچ اتفاقی در خروجی‌های سازمان نمی‌افتد، فقط یک سری کارمند عوض می‌شوند. سازمان‌هایی که بود و نبودِ مدیر فرقی در خروجی‌ها ندارد، سازمان‌هایی پر از شورا، جلسه مشورتی و مشاوره بیرونی هستند. در خیلی از سازمان‌ها مدیر هیچ تأثیری ندارد. مدیر مذهبی، دکترای حمل و نقل، نظامی و … کسانی بودند که به عنوان رئیس سازمان ترافیک انتخاب شدند، اما هیچ تفاوتی در هیچ پروژه‌ای ایجاد نشد، شاید در یک دوره، نمازخانه سازمان شلوغ می‌شد یا چهره‌ها مذهبی‌تر می‌شدند، پاداش‌ها کم و زیاد می‌شد، اما خروجی هیچ تغییری نمی‌کرد. اما یک نفر آمد و گفت باید در تهران BRT ایجاد شود و جالب اینجاست که این کار، توسط سازمان ترافیک انجام نشد، پروژه با تمام اعتباراتش مشخص شد، در انتها، سازمان ترافیک فقط اجراکننده بود، آن هم با دستور مستقیم شهردار تهران. در حال حاضر سازمان ترافیک برای مسیرهای بعدی محاسبات ترافیکی و شبکه‌ای انجام می‌دهد. کسی آمد که یک ایده در ذهن داشت، اگر یک مدیر به اجتهاد خودش عمل کند، هر چند اشتباه، بالاخره یک اتفاق می‌افتد، لااقل یک راه اشتباه کشف می‌شود. باید دید آمدن مدیر جدید در خروجی‌های سازمان، چه تأثیری دارد، نه داخل سازمان، چون فرآیندهای داخلی تغییر می‌کند آن هم به واسطه‌ی مدیر نیست به واسطه‌ی برداشت اعضای سازمان از مدیر است. تغییرات درونی سازمان به واسطه‌ی تغییر مدیر، به خاطر خود مدیر نیست. مثلا” یک مدیر جدید وارد سازمان می‌شود، کارمندان تصور می‌کنند این فرد، یک فرد مذهبی است، رفتارها، شیوه صحبت‌کردن، برگزاری جلسات، تشریفات سازمانی، مراسم مذهبی و … ناخودآگاه تغییر می‌کند، این اتفاقات به خاطر برداشت دیگران از مدیر است، اما اگر خروجی‌ها و راهبردهای بیرونی یک سازمان تغییر کند، از این تغییر جهت‌ها، هم می‌توان مدیر را ارزیابی کرد، هم اینکه این مدیر، مدیریت کرده، درست یا غلط مهم نیست. این مدیر، مدیریتی کرده، تغییری در یک راستا ایجاد کرده، درست یا غلط را با تغییر روند می‌توان ارزیابی کرد.

این بحث‌ها درباره وضع موجود مطرح شد، با همین نگاه موجود، نگاه بالا به پایین متمرکز کلاسیک، نگاه به جامعه نگاه غلطی است روش کارکردن با جامعه این نیست.

به صورت یک کل، جامعه یک موجود زنده است، اگر توانستید یک موجود زنده مثل انسان را مثل یک ربات مدیریت کنید جامعه را هم می‌توانید به سبک کلاسیک از بالا به پایین مدیریت کنید. هر وقت توانستید برای فکر کردن و راه رفتن انسان برنامه‌ریزی کنید، برای جامعه هم می توانید از بالا به پایین برنامه بریزید. انسان اگر حس کند که به او زور گفته می‌شود حتی اگر حرف درستی باشد در برابر آن موضع می‌گیرد، جامعه هم همینطور، وقتی احساس کند که زور می‌گویند حرف درست هم اگر بزنند مقاومت می‌کند و موضع می‌گیرد. این موضع‌گیری‌ها شدیدتر هم هستند چون در حلقه تشدید قرار می‌گیرد. آدم‌ها با هم هم‌افزایی ایجاد می‌کنند، مخالفت‌های جامعه مثل مخالفت‌های یک فرد نیست، روش‌های بالا به پایین اساسا” این حس را در جامعه القا می‌کنند، پدر اگر به زور فرزندش را به مدرسه بفرستد، از سر لجبازی نمی‌رود. جامعه هم اگر به زور به سمتی سوق داده شود، اگر هم خودش تشخیص دهد که به نفعش است، مخالف آن حرکت می‌کند. نمی‌توان از بالا به پایین به جامعه نگاه کرد. فلسفه ایجاد حکومت چه بود؟ جامعه چه چیزی نیاز داشت که حکومت ایجاد شد؟ چرا یک عده باید حاکم باشند؟ برای آنکه تعارض بین اعضای جامعه را از بین ببرد. چند تا کار می‌توان کرد. یکی اینکه اساسا” از پیش‌آمدن تعارضات و تضادها جلوگیری شود، جالب است که حاکمیت در بیشتر موارد به جای برطرف کردن تعارضات بین مردم مشغول برطرف کردن تعارض بین اجزای خودش است. یکی از راه‌ها طراحی مسیرهایی است که افراد با هم برخورد نکنند. مثلا” برای انجام کاری از دو حلقه باید عبور کرد، احتمال برخورد به مشکل یا تعارض در هر کدام از حلقه‌ها هم ۲۰ درصد است، احتمال تعارض در مجموعِ دو حلقه، می‌شود ۳۶ درصد. حال اگر این ۲۰ درصد بشود ۱۵ درصد اما گلوگاه‌ها بشوند ۱۰ عدد، احتمال تعارض بسیار بیشتر می‌شود. مثلا” یک نفر قصد راه‌اندازی یک صنعت را دارد، مشکل این است که نباید این فرد جایی که نباید، این صنعت را راه بیندازد یا صنعتی راه نیندازد که به درد مردم نخورد. الان یک نفر بخواهد صنعت راه بیندازد، چندین ماه باید دوندگی کند، قبلا” هر کس زور بیشتری داشت می‌توانست کاری که دوست دارد را انجام دهد، اکنون یک سازمان مجوزدهی ایجاد شده که کسی که زورش بیشتر است پول می‌دهد و می‌تواند کاری را که دوست دارد انجام دهد. فقط انتقاد کسی که نمی‌تواند کاری که دوست دارد انجام دهد متوجه حاکمیت است، قبلا” این انتقاد متوجه افراد قدرتمند بود. برای آنکه این سازمان دچار فساد نشود، یک سازمان ایجاد شده که بر آن نظارت کند. فرد قدرتمند می‌تواند سازمان بالایی را بخرد و از سد سازمان پایینی بگذرد. در یک حلقه ده‌تایی کافی است یکی از حلقه‌ها خراب باشند، این زنجیره فقط وقتی درست کار می‌کند که همه حلقه‌ها درست کار کنند که احتمال بسیار ضعیفی دارد. یک حلقه از این زنجیره اگر معیوب باشد، می‌توان با نفوذ در آن بقیه را خنثی کرد و هدف مورد نظر رسید کسی که وام می‌خواهد، به متصدی شعبه رشوه می‌دهد، او قبول نمی‌کند، رئیس بانک، رئیس ناحیه، هیچکدام قبول نمی‌کنند، اما به رئیس کل بانک رشوه می‌دهد، تمام حلقه‌های پایین خنثی می‌شوند. به هر نقطه بتوان نفوذ کرد، حلقه‌های پایینی از کار می‌افتند. هدف از ایجاد حکومت از بین بردن تعارضات در جامعه بود، مثل پدری که پسر بزرگش به بقیه زور می‌گوید و چون پسر بزرگ در نظر پدر ارجح است، پدر، جانب پسر بزرگ را می‌گیرد، قبلا” که به پسر بزرگ ناسزا داده می‌شد، بعد از آن، به پدر داده می‌شود. در سیستم‌های غربی یکی از راه‌کارها مکانیسم بازار آزاد است. در ایران همه مجوزها دولتی است، همه هم ناراضی‌اند. یک فرد به خاطر رانت‌ها و ارتباطاتی که دارد پیشرفت می‌کند، اما در غرب توانایی فرد باعث پیشرفتش می‌شود، اشتغال در غرب به گونه‌ای است که یک فرد با توجه به تخصصش استخدام می‌شود و به اندازه‌ی کاری که انجام می‌دهد، دستمزد دریافت می‌کند، لازم نیست دولت برای اشتغال هزینه‌های سنگین پرداخت کند، اینکه گفته می‌شود در انگلیس برای هر کودکی که متولد می‌شود یک حساب به نامش گشوده می‌شود، چون به اندازه ۲۵ الی ۵۰ درصد از شهروندان مالیات اخذ می‌شود و این پول، صرف ایجاد اشتغال نمی‌شود، حتی در زیرساخت‌هایی مثل راه هم، حداقل‌هایی ساخته می‌شود، بقیه دست خود مردم است. در ایران مردم دست‌انداز در خیابان ببینند، به راس حکومت فحش و ناسزا می‌دهند، چون همه چیز را دولت ایجاد کرده است. کارخانه، خدمات، بانک، همه دولتی است. بانک‌ها در آمریکا خانه‌های مردم را به جای قسط‌های عقب افتاده تصاحب و مصادره می‌کنند، اما فحش آن فقط متوجه بانک است. رابطه‌ای بین بانک و دولت وجود ندارد. در ایران قوانین بانک‌های خصوصی را دولت تعیین می‌کند. نگاه غربی این است که خیلی از تعارض‌ها را حذف کند یا حل آن را به خود جامعه بسپارد، در خود مردم حل شود و به حکومت کشیده نشود، مکانیسم‌های حل مسائل را خودشان ایجاد کنند و می‌توانند ایجاد کنند، دو نفری که با هم مشکل دارند، صرفه و صلاح خودشان را بهتر از نفر سوم تشخیص می‌دهند، چون با اضافه شدن نفر سوم یک سلیقه‌ی دیگر (حداقل) اضافه می‌شود که آن هم صرفه و صلاحی برای خود دارد. کار تمام بخش‌های دولت در ایران به نوعی قضاوت است، اینکه به چه کسی مجوز داده شود، قضاوت است، آیا فرد مستحق است یا نه، قضاوت است اینکه چقدر وام به یک نفر تعلق می‌گیرد، قضاوت است، اگر قضاوت به حاکمیت کشانده شد، باید آدم‌هایی که شرایط قضاوت را دارند وجود داشته باشد که وجود ندارد. جالب است که دولت ایران، اسمش دولت است، سیستم‌ها با همان مکانیسم جامعه، تعارضات را برطرف می‌کنند، همین که با پول می‌توان یک مسئول را خرید، این در جامعه هم می‌توانست اتفاق بیفتد، چرا وارد حاکمیت شده است؟

این بحث‌ها برای کارهای روزمره بود، حالتی هم هست که می‌خواهید یک موج و حرکت و همسویی ایجاد کنید، دو نوع شرایط قابل تصور است:

۱. شرایطی که درست کار شده است مثل غرب. حاکمیت در بالا قرار دارد، مردم خودشان فرآیندهای اجتماعی را شکل داده‌اند و یک عده هم در این سیستم اجتماعی رشد کرده‌اند، نقاط کلیدی که آدم‌ها و مجموعه‌ها و سازوکارهای مختلف است می‌تواند موج ایجاد کند، google یا facebook رشد کرده‌اند، پس ابزارهایی هستند برای ایجاد موج. در این روند هزینه‌ها را مردم پرداخت می‌کنند اما حاکمیت از آن به نفع خود استفاده می‌کند در سیستم‌هایی که دولت بزرگ است و همه چیز دست دولت و حاکمیت است مثل سیستم‌های کمونیستی، اساسا” کسی رشد نمی‌کند چون بزرگترین رقیب، دولت است. فقط دولت رشد می‌کند، شرکت‌های بزرگ تا به یک حدی برسند به بهانه‌های مالیاتی نابود می‌شوند، کارخانه فولاد هر چقدر هم پیشرفته نمی‌تواند با چند کارخانه بزرگ فولاد دولتی رقابت کند یا نباید کسی بتواند خودروساز خوبی شود. رباینده‌هایی باید باشد که بتوان به نحو احسن از آنها استفاده کرد. رباینده‌ها، یا سیستم‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی‌اند یا استاندارد. بسیاری از استانداردهای bs را شرکت‌های خصوصی می‌نویسند. یک سازمان حاکمیتی است، اما استانداردهای آن را شرکت‌های خصوصی می‌نویسند. یک جلسه باید درباره رباینده‌های اجتماعی بحث شود و تبیین شود که در نظام جمهوری اسلامی چگونه می‌توان از رباینده‌ها استفاده کرد. البته رباینده‌های خوبی وجود ندارد، باید بستر استفاده از رباینده‌ها ایجاد شود. یک وقتی هست که روی زمین صاف خانه‌ای ساخته شود، یک وقت هم هست که برج‌های بلندی ساخته شده باشد و طراحی شده که باید خیابان از وسط این برج‌ها بگذرد، باید این برج‌ها خراب شوند. مثلا” گفته می‌شود باید نهادهای اعتباردهی و اعتبارسنجی ایجاد شود با بودن سازمان سنجش، کنکور، سیستم‌های مجوزدهی دولتی و سازمان مدیریت صنعتی چه کسی می‌تواند زیر سایه این‌ها رشد کند. نمی‌توان کنکوری طراحی کرد که مثل کنکور سازمان سنجش تأثیرگذار باشد، هرچه هم کنکورهای متفرقه در مقاطع مختلف بود، برچیده شد، مدرسه سلام، انرژی اتمی، سمپاد هر کدام کنکور خاص خود را داشتند، کنکور دکتری هم همینطور، هر دانشگاه برای خودش آزمون جدا داشت، هر انتقادی هم بود متوجه دانشگاه‌ها بود، اما اکنون متوجه حاکمیت است. در ایران بیماری یکپارچه کردن مخالفت‌ها وجود دارد، در روانشناسی غربی گفته می‌شود آدم سالم کسی است که تمام ناکامی‌ها را گردن عوامل بیرونی بیندازد، کسی که از کنکور دانشگاه شریف قبول نمی‌شود به دانشگاه و اساتید آن فحش می‌داد. وقتی جامعه درست رشد کرده باشد (درست به معنی مادی) مثل سیستم‌های غربی، تأثیرگذاری راحت‌تر است، چون از خود مردم برای خودشان استفاده می‌شود، از سیستم‌هایی که مردم ایجاد کرده‌اند و استفاده می‌کنند، برای کنترل، هدایت و جهت‌دادن مردم استفاده می‌شود، حاکمیت هم متهم نیست، اگر کسی بیکار شد یا کارفرما متهم است یا خودش. اگر کسی دانشگاه قبول نشد یا خودش مقصر است یا دانشگاه. اغلب هم خودش، چون همه می‌فهمند افراد بر اساس صرفه و صلاح خود کار می‌کنند. از جامعه پذیرفته است که بر اساس صرفه و صلاح خود کار کند، ولی از دولت نه. دولت برای صرفه و صلاح جامعه کار می‌کند. اگر دولت یکی را اخراج کرد مقصر است، چون موظف است که مشکلات مردم را حل کند. فلسفه وجودی دولت به حل مشکلات مردم است، اما شرکت خصوصی موظف نیست در استخدام عدالت را برقرار کند، موظف است بسته به صرفه و صلاح خود این کار را بکند. در ایران هر کس از مصاحبه شرکت خصوصی قبول نشود، معتقد است توانایی لازم برای پذیرفته شدن را نداشته است، اما در مورد شرکت دولتی می‌گوید پارتی‌بازی شده است، چون دولت نمی‌تواند برای صرفه و صلاح خود کار کند، مگر اینکه برای صرفه و صلاح اجزای خود کار کند. چون ماهیت مستقل ندارد. حاکمیت ماهیت مستقل ندارد، بقاء و وجودش به بودن جامعه وابسته است. چون ماهیت مستقل ندارد، افزایش مطلوبیت مستقل هم ندارد. اگر افزایش مطلوبیتی هم ایجاد شود یا برای جامعه است یا اجزای داخل حاکمیت. که اجزای داخل هم رفتارهای اجتماعی دارند نه حاکمیتی. پس دو هدف می‌تواند در حاکمیت وجود داشته باشد یا مشکلات جامعه را حل می‌کند یا مشکلات اجزای خودش را. رشد حاکمیت به منظور یکی از این دو هدف صورت می‌گیرد، که برای کشور ایران معمولا” دومی است، یعنی حاکمیت رشد می‌کند که اجزای داخلی‌اش رشد کنند.

۲. وقتی نگاه ما به جامعه اینگونه است که همه کارها را دولت انجام دهد و جامعه باید مصرف‌کننده باشد، وقتی دولت بخواهد از توانایی یک فرد استفاده کند، باید آن را وارد حاکمیت کند. در مردم هم اینگونه جا می‌افتد که کسی به درد می‌خورد که دولتی باشد آدم غیردولتی آدم به دردبخوری نیست. چون تعریف این بوده که دولت تولیدکننده است و جامعه مصرف‌کننده. در بسیاری از سیستم‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی اینگونه است، در فرهنگ تصور این است که باید دولت فرهنگ تولید کند و جامعه مصرف کند، باید امنیت تولید کند و جامعه مصرف کند. اینکه در آمریکا سلاح آزاد است، چون جامعه موظف است امنیت خودش را تأمین کند. کارآگاه خصوصی، بادیگارد خصوصی و … وجود دارد، در دیدگاه کمونیستی، دولت تولیدکننده است، اگر هم کسی می‌خواهد تولید کند، باید برای دولت تولید کند. وقتی تعریف شد که دولت باید تولیدکننده باشد و جامعه مصرف‌کننده و اگر کسی خواست تولید کند، باید به حاکمیت متصل شود یا جزو حاکمیت باشد، چه اتفاقی می افتد؟

اول. دولت تمام کسانی که فکر می‌کند به درد حاکمیت می‌خورند را وارد حاکمیت می‌کند، کسانی که دلبستگی به حاکمیت دارند افرادی را می‌آورند که با معیارهای حاکمیت سنخیت داشته باشند یا مطلوب حاکمیت باشند یا لااقل بتوانند نقش دلبستگی به حاکمیت را بازی کنند که اوایل انقلاب اینگونه بود که فرد باید مذهبی یا بسیجی می‌بود یا بعد از جنگ کسانی که از جنگ آمده بودند.

دوم. افرادی وارد دولت می‌شوند که مطلوب اجزای حاکمیت باشند، مدیر، برادر و فامیل خودش را وارد حاکمیت می‌کند.

وقتی این دو سنخ آدم وارد حاکمیت می‌شوند، دو تا اتفاق می‌افتد: اولا جامعه از کسانی که به حاکمیت معتقدند خالی شده، همه وارد حاکمیت شده‌اند، چگالی آدم‌های معتقد به حاکمیت در سیستم‌های اجتماعی غیرحاکمیتی کم می‌شود. ثانیا یک عده از خانواده‌ها کاملا” در حاکمیت هستند و یک عده کاملا” خارج از حاکمیت. آدم‌های بازاری تا ابد بازاری می‌مانند، چون کسی در دولت ندارند که این‌ها را وارد دولت کند. خانواده، یک خانواده غیردولتی است. بعضی ازدواج‌ها این را به هم می‌زند یک آدم دولتی با آدم بازاری ازدواج می‌کند، اتفاق بدی می‌افتد، رانتی در دولت پیدا می‌کنند و قوی می‌شوند.

ابتدا چگالی آدم‌های معتقد کم شد، بقای حاکمیتی‌ها به غیرحاکمیتی‌ها وابسته است، حاکمیتی‌ها می‌شوند شکل غیرحاکمیتی‌ها. در نمایشگاه صنعت هیچ نماد مذهبی دیده نمی‌شود، اما در نمایشگاه‌های وابسته به حاکمیت، همه مذهبی‌اند، با عکس‌های امام و مقام معظم رهبری. تنها جایی که تلفیقی از این دو دیده می‌شود، نمایشگاه کتاب است که تلفیقی است از آدم‌های بیزینسی و حاکمیتی. خصوصی‌ها قائم به ذات‌اند، وجودشان به خودشان وابسته است، اما دولتی‌ها قائم به عرض‌اند. وقتی غیرحاکمیتی به حاکمیتی احتیاج پیدا می‌کند، مثلا” برای مجوز، راه‌های بیزینسی خودش را دارد، شروع می‌کند به وسوسه کردن حاکمیتی. تمام حاکمیتی‌ها هم افراد معتقدی نیستند، یک سری فامیل‌بازی بوده است، پس فساد شروع می‌شود، اگر آدم مذهبی بیرون حاکمیت بود، اگر حاکمیت از او رشوه می‌خواست، اعتراض می‌کرد که فساد می‌کند، غیرحاکمیتی‌ها که به این وضعیت راضی‌اند چون اعتقادی ندارند، حاکمیتی‌ها هم مطلوبیتشان در سمت فساد است. فضا برعکس شده است آدم مذهبی داخل حاکمیت است که اگر فاسد کند، کسی نمی‌فهمد، مطلوبیتش هم در جهت فاسد شدنش است، رشوه گرفتن مطلوبش است. اگر برعکس بود، اگر می‌خواست فاسد شود، باید پول می‌داد، ضمن آنکه با اعتقاداتش هم تعارض داشت، پس اعتراض می‌کرد. دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام) تأسیس شد که نخبه پرورش دهد، وقتی پرورش داد، همه وارد حاکمیت شدند. در مدیران بالادستی باید گزینش‌ها سختگیرانه‌تر انجام شود، اما برای لایه‌های پایین سوالات سنگین عقیدتی در گزینش ضرورتی ندارد. جامعه ما یک جامعه مریض است و راهکارهایی که برای آدم مریض خوب است، ممکن است آدم سالم را بکشد، آب خوب است اما اگر به مجروح آب داده شود او را می‌کشد. کسانی که فکر می‌کنند سیستم‌های اجتماعی را فهمیده‌اند، می‌گویند از نهادهای حرفه‌ای تخصصی استفاده کنید. وقتی نهادی وجود ندارد، چگونه می‌شود استفاده کرد؟ باید دولت نهاد حرفه‌ای ایجاد کند. نمی‌توان از روش‌هایی که در غرب حاکم است، در جامعه ایران استفاده کرد، چون زمینی که در آن بازی می‌شود با زمینی که آن‌ها بازی می‌کنند متفاوت است. اگر امنیت دست مردم سپرده شود، مملکت از هم می‌پاشد چون جامعه آنگونه رشد نکرده است. این اتفاق باید تدریجا” بیفتد. در این فضا کاری از حاکمیت برنمی‌آید. باقیمانده‌های آدم‌های معتقد در جامعه باید فعال شوند. حاکمیت در حال حاضر مثل یک فرد متهم مریض است. هر چه در حال حاضر کاری نکند، بهتر است. بسترها را باید برای گروه‌های باقیمانده اجتماعی فراهم کند که اگر به آن‌ها خوب پرداخته شود، نسبتا” خوب رشد می‌کنند و ابتنای به ایجاد شبکه‌های اجتماعی. در ایران ایجاد شبکه‌های اجتماعی مذهبی راحت‌تر است، چون آدم‌های مذهبی در اجتماع کم شده‌اند، آدم‌های مذهبی داخل حاکمیت که معلوم نیست چرا مذهبی‌اند. چون اکثرشان به خاطر موقعیتی که دارند، مذهبی‌اند و معتقد به نظام شده‌اند، بسیاری از آن‌ها اگر مطلوبیتشان به خطر بیفتد یا موقعیتشان عوض شود، دیگر اعتقادات ادعایی را نخواهند داشت، خیلی هم نمی‌شود روی این افراد حساب کرد، بر عکس، بیشتر می‌توان بر روی آن‌هایی که در جامعه مانده‌اند، حساب کرد. غربالی اتفاق افتاده است، آدم‌هایی که در جامعه مانده‌اند و به واسطه مطلوبیت‌ها وارد حاکمیت نشده‌اند، کسانی هستند که می‌شود روی آنها حساب کرد. یک جلسه باید درباره ساختارهای شبکه‌ای گذاشته شود که چه شبکه‌هایی می‌توان ایجاد کرد، از رصد و ارزیابی گرفته تا شبکه‌های عملیاتی. آدم‌های فهمیده در حاکمیت باید بستر را فراهم کنند برای رشد هسته‌ها و شبکه‌های اجتماعی، نه به معنی social network ، شبکه‌هایی که در جامعه وجود دارد، فیزیکی یا غیرفیزیکی، اگر این‌ها رشد کنند می‌توانند منشاء تغییرات شوند و می‌توان به جایی رسید که مطلوبیتی برای آدم‌های ارزشمند وجود نداشته باشد که بخواهند وارد حاکمیت شوند، اگر تعداد این آدمها از یک عددی بگذرد و به جرم بحرانی برسد، موجی ایجاد می‌شود. نشریات دوم خردادی وقتی به جرم بحرانی رسیدند، توانستند جامعه را تغییر دهند، در فضای اقتصادی کارگزاران به جرم بحرانی رسیدند. مفهوم جرم بحرانی و اعداد بزرگ، جای بحث دارد و این فقط در ساختارهای شبکه‌ای اتفاق نمی‌افتد. گاهی وقت‌ها این اجزا از هم مجزا هستند و به یکباره روی یک موضوعی، یک بلوغ اجتماعی صورت می‌گیرد. قانون اعداد بزرگ (عدد که از یک حد بزرگتر می‌شود فرقی بین آن و بی‌نهایت وجود ندارد) در برخی سیستم‌ها فرقی بین هزار نفر و یک میلیون نفر وجود ندارد لزومی ندارد که از یک قشر گسترده شروع شود ممکن است عدد مناسب، آنقدری که تصور می‌شود بزرگ نباشد.

جمع‌بندی صحبت‌های این جلسه: دو تا صحبت انجام شد:

۱. در این فضا مدیر دولتی چه باید بکند؟ در همین نگاه حاضر چون عوض کردن نگاه کار ساده‌ای نیست، معمولا” paradigm shift تغییر نسل می‌طلبد. امام (ره) که می‌فرماید سربازان من در گهواره هستند، چون آن نسل نمی‌تواند کاری بکند، فقط می‌تواند نسل بعد را با نگاه جدید تربیت کند. یک سری راهکارها لازم است با همین نگاه، که آنگونه که گفته شد، مدیر باید ایده داشته باشد.

۲. اینکه نگاه جامعه باید چگونه باشد، دو حالت است. چیزی که در فضای بالغ شده با این نگاه با چیزی که می‌توان از آن استفاده کرد، متفاوت است. غرب از نهادهای اجتماعی استفاده می‌کند، ولی ما نمی‌توانیم در این فضا از آن استفاده کنیم. نوع رویکرد باید متفاوت باشد که یک سری راهکارها اشاره شدند. در جامعه ما نباید روی دولت حساب کرد، دولت در حال حاضر خودش مشغول خودش است، درصد جزئی از مصوبات هم به خاطر جامعه نیست، به خاطر آن است که خودش سنگین شده و می‌خواهد سبک شود، مجوز قبلی جواب نمی‌دهد، مجوز جدید ایجاد می‌شود، شورای فضای مجازی تشکیل می‌شود، که شوراهای قبلی را سازمان‌دهی کند، حتی بحث یارانه‌ها حاصل دولتی کردن یک سری چیزهاست، چیزی که در رسانه‌ها درباره خصوصی‌سازی اعلام می‌شود، شاید دو درصد چیزی است که در واقعیت رخ می‌دهد، دولت اگر بتواند خودش را جمع کند و بار اضافی در زندگی مردم ایجاد نکند، کافی است. راه‌حل‌های حذف موانع در حاکمیت فعلی بسیار ضروری است. به جای ایجاد باید حذف کرد. ادغام‌هایی که صورت گرفته، ادغام واقعی نبوده‌اند، تعداد معاونین وزیر صنعت، معدن و تجارت به اندازه جمع دو وزارتخانه قبلی است. هیچ تعدیل نیرویی صورت نگرفته است، باید حذف صورت گیرد، چون اگر سازمان باقی بماند، بزرگ می‌شود، بنیاد ملی نخبگان از یک ساختمان سه طبقه شروع شد، در حال حاضر در هر استان یک دفتر چند طبقه دارد، در حالی که در سند بنیاد نخبگان آمده است که باید به سمت کوچک شدن و فراستادی شدن پیش برویم. حاکمیت نمی‌گذارد کسی از یک حدی بزرگ شود تا قرارگاه خاتم الانبیاء هست هیچ پیمانکاری نمی‌تواند بزرگ شود، اما می‌توان ۵۰ تا پیمانکار ایجاد کرد که جمعشان بزرگتر از این قرارگاه باشد. این می‌تواند موج ایجاد کند، باید مهاجرت دولت به بخش خصوصی ایجاد شود. اگر یک شرکت خصوصی توانست چهار میلیون تومان حقوق دهد، مهاجرت برعکس از دولت به بخش خصوصی اتفاق می‌افتد. آدم‌های توانمند از دولت خارج می‌شوند، اینها که خارج شدند، دولت قدرت ندارد، یک مدتی اخلال ایجاد می‌کند. اینجا باید یک سری نهادهایی که مستقل از بدنه دولت کارهای بخش خصوصی را تسهیل می‌کنند، زایش کنند. بعضی سازمان‌ها نیازند اما نه به این شکلی که هستند، باید از بین بروند و یک چیزی ایجاد شود برای همان کار. سپردن کار آدم‌های توانمند به آدم‌های ناتوان آنها را از بین می‌برد. نخبگان اگر دست یک سازمان که هیچ چیز از نخبگان نمی‌فهمند سپرده شود، آنها را فراری می‌دهد.

تحلیلی بر مساله کوچک شدن دولت

سوالی که مطرح است این است که آیا کوچک شدن دولت مفید است یا خیر. اگر پاسخ مثبت است چه مکانیسمی باید در پیش گرفته شود و کدام فعالیت‌های دولت باید حذف شود و اگر پاسخ منفی است پس توهم کوچک کردن دولت از کجا سرچشمه گرفته است. پاسخ دادن به این سوال مثل پاسخ دادن به این سوال می‌ماند که آیا مدرسه باید کوچک باشد یا بزرگ. که پاسخ این سوال مشخص نیست. چون این فهم در ایران وجود دارد که دولت بیش از اندازه بزرگ است، گفته می‌شود که باید کوچک شود. این فهم ممکن است سازمان به سازمان متفاوت باشد. مثلا” در وزارت بهداشت طرحی وجود داشت که چون وزارت بهداشت بلژیک با ۸۰ نفر کارمند توانسته است به بالاترین شاخص خدمت‌رسانی با سیستم بهداشتی بسیار پیشرفته دست پیدا کند، بنابراین وزارت بهداشت ایران هم باید به این تعداد کارمند برسد. باید گفت مقایسه ایران با بلژیک، مقایسه خوبی نیست، فرض کنید می‌خواهید مدرسه‌ای در یک روستا تاسیس کنید، اینکه بگویید مدرسه علوی یا علامه حلی تهران را بررسی کردیم، مدارس بسیار موفقی بودند، پس در روستا هم باید این چنین مدرسه‌ای ساخته شود، درست نیست. بهداشت و درمان ایران و بهداشت و درمان بلژیک فقط اشتراک لفظی دارند، دولت ایران با دولت آمریکا فقط اشتراک لفظی دارد. کوچک کردن دولت یک راه حل است، نه یک هدف. برای رسیدن به یک هدف یا حل یک مسأله راه حلی ارائه می‌شود، با گذشت زمان این راه حل تبدیل به مسأله می‌شود. بسیاری از مسائلی که در حال حاضر برای حل آن‌ها در کشور سرمایه‌گذاری می‌شود، راه حل یک مساله بوده‌اند که تبدیل به مسأله شده‌اند، و تنها راه حل موجود هم نیستند. در جمعیت، در خصوصی‌سازی، همه و همه این اتفاق افتاده است. خصوصی‌سازی یکی از راه‌های کوچک‌کردن دولت است که آن هم خودش یک راه حل برای کارآمد کردن دولت است. خصوصی‌سازی در حال حاضر خود یک مسأله است، مساله اصلی، دیگر، بالا بردن کارایی دولت نیست. مثلا” می خواهید یک ماشین خوب بسازید، برای این هدف باید موتور خوب بسازید و برای موتور خوب یک سری الزامات دیگر نیاز است. در کارخانجات آمریکایی، هزینه تولید اتومبیل سه برابر هزینه تولید در ژاپن بود، چون مساله هر جزء کارخانه این نبود که اتومبیل خوب بسازد. الان در ایران اینگونه است، هدف بنگاه‌های مختلف گم‌ شده است، با همدیگر فقط رقابت می‌کنند. مساله دیگر این است که در ایران همه تک‌هدفی هستند، در مورد شعارهای سالانه، سالی که شعار می‌شود اصلاح الگوی مصرف، تولید ملی فراموش می‌شود، کارخانه را می‌فروشند که بگویند مصرفمان را کم کرده‌ایم. مساله را با تابع هدف‌های مختلف می‌توان حل کرد. شاید یک وقتی حل مساله تولید ملی با هدف بهبود وضع اقتصادی انجام شود، یک وقتی هم با هدف ارائه گزارش که دو اتفاق کاملا” متفاوت رخ می‌دهد. اما بحثی که در این جلسه مطرح است این است که مسأله خرد می‌شود، اما مسأله اصلی فراموش می‌شود، اینکه دولت کوچک باشد یا نه، شاید اگر پارادایم کمونیستی حاکم باشد دولت بزرگ مفید باشد. سوال این است که چرا وزارت بهداشت بلژیک برای مقایسه انتخاب شده است. چرا باید وزارت صنایع آلمان، وزارت آموزش و پرورش فرانسه و وزارت بازرگانی آمریکا شاخص‌های مقایسه با وزارتخانه‌های ایران باشند. وزارت بهداشت را نمی‌توان به صورت ایزوله بررسی کرد، واردات دارو و تجهیزات پزشکی وزارت بهداشت با وزارت بازرگانی است، که فقط ۸۰۰ نفر کارمند وظیفه تعامل با وزارت بازرگانی را دارند. با وزارت صنایع و وزارت علوم همینطور. اصلا” در داخل وزارت بهداشت ایران، یک وزارت علوم وجود دارد، شاید ایران جزو معدود کشورهایی باشد که آموزش پزشکی در آن به عهده وزارت بهداشت است. اگر قرار است وزارت بهداشت ایران مثل بلژیک باشد، باید در همه حوزه‌ها این اتفاق بیفتد، در لایه‌های کارکردی مقایسه غربی انجام می‌شود در حالی که در لایه‌های بالا هیچ کدام از این معیارهای غربی پذیرفته نیست. هر طرحی پیشنهاد می‌شود به اسم غرب‌زده بودن رد می‌شود، اولین ایرادی که گرفته می‌شود این است که اگر در این طرح پیشنهادی، نام ایران را با ترکیه عوض کنید، هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌شود، پس غرب‌زده است، در حالی که در شرح خدمات، مقایسه چند کشور غربی و استفاده از مدل‌های آن‌ها آمده است.

اصلا فکری نشده است که متناسب با جمهوری اسلامی دولت باید چه اندازه باشد، ۳ میلیون کارمند داشته باشد یا ۳۰۰ هزار. هیچ‌کس نمی‌تواند این را پاسخ دهد. در نظام‌های کمونیستی باید تا حدی که می‌توان دولت را بزرگ کرد، همه افراد جامعه،  کارمندان دولت هستند. شاید عدد نمی‌توان گفت اما این عدد هر چه بیشتر باشد، بهتر است، یا در  کشوری مثل بلژیک این عدد باید حداقل باشد. در جمهوری اسلامی اما مشخص نیست. سطح نقد و تحلیل مهم است. اولا” اینکه اندازه یک وزارتخانه را به تنهایی نمی‌توان بررسی کرد، باید اندازه حکومت بررسی شود تا اندازه هر کدام از وزارتخانه‌ها به دست آید. نمی‌تواند وزارت بهداشت ۵۰۰ نفر کارمند داشته باشد و وزارت بازرگانی ۵۰ هزار نفر. این‌ها همبند نمی‌شوند. در وزارت نفت ۴ نفر استخدام هستند که آرم طرح طرافیک بگیرند. این برای تعامل با شهرداری است. ۵۰ نفر استخدام هستند که پاسخ ایرادات قانونی مجلس را بدهند، ۱۰۰  نفر استخدام‌اند که پاسخ قوه قضائیه را بدهند. پس برای اندازه دولت باید کل حاکمیت را در نظر گرفت که حداقل ۲۰ سال کار لازم دارد. یک چیز مهم دیگر هم هست که در ایران مشخص نیست که نظام بازار آزاد باید حاکم باشد یا دولتی، نظام کارمندی خوب است یا آزاد. مردم ما شغل کارمندی را با شغل آزاد با درآمد میلیونی عوض نمی‌کنند، فرهنگ مردم تأثیر‌گذار است، نیاز مردم است که حکومت را جهت می‌دهد.

فعالیتهای بیزینسی دولت؛ حذف یا بقاء

در جلسه گذشته گفته شد که دولت دو نوع کار باید انجام دهد: یک سری از کارها نیازهای مردم است که خود مردم نمی‌توانند انجام دهند، یک سری هم بیزینس دولت‌هاست. بیزینس هم دو نوع است؛ یکی اینکه دولت برای ثبات خود بیزینس می‌کند، دیگری اینکه افراد داخل دولت برای خودشان به صورت شخصی بیزینس کنند. سوالی که وجود دارد این است که کدامیک از این بیزینس‌های دولت باید حذف شود.

از دو طریق می‌توان دولت را تحلیل کرد، یکی در بحث کارکردهاست که باید از بالا حل شود، یک بحث هم این است که اجزای فعلی دولت برای کارکردهایی که فعلا برای آن تعریف شده است، زیاد است یا کم. مشکل اینجاست که با همین کارکرد‌هایی که تعریف‌ شده است، (صرف نظر از اینکه در بلژیک چه کارکردهایی تعریف شده است) مثلا ۵ نفر کفایت می‌کند، در حالی که ۵۰ نفر کارمند وجود‌ دارد، یا مثلا فرآیندی که می‌توانسته با ۵ مرحله انجام شود با ۱۵ مرحله انجام می‌شود. به نظر می‌رسد ۸۰ درصد فرآیندهای دولتی اضافی است. البته این‌ مسائل دلیل دارد، چون کارمند استخدام شده است و این فرد نمی‌تواند بیکار باشد، پس فرآیند طوری تعریف می‌شود که از مسیر این فرد عبور کند، فرد که وارد فرآیند شد، یک فرد دیگری هم باید باشد که بر او نظارت کند و اینگونه فرآیندها گسترده می‌شوند. دولت را از سطوح مختلف می‌توان نقد و بررسی کرد، اینکه این دولت بزرگ است یا کوچک، یک بررسی جامع می‌خواهد آن هم از لایه‌های بالاتر یعنی باید بحث‌های ایدئولوژیک شود و کارکردها باز‌تعریف شوند، این کارکردها باید در حد امکان کوچک و سریع باشند، اما مساله مهم این است که کسی نمی‌داند ساحت‌هایی که حکومت اسلامی باید وارد شود کدامند.

یک بحث، بحث کارکردهاست و یک بحث هم اینکه این کارکردها باید با چه ساختاری پیگیری شوند، سیستم پشتیبانی که می‌خواهد این کارکردها را تولید کند باید تا حد امکان کوچک و سریع باشد، اما سوالی که وجود دارد این است که منظور از تعیین کارکردها از بالا چیست؟ مثلا یک شورای فضای مجازی توسط رهبر انقلاب تعیین می‌شود اما هیچ کارکردی برای آن تعریف نشده است، فقط ماموریت‌ها بیان شده است. سیستم را از دو ورودی می‌توان طراحی‌کرد یا نیاز سوپراسیستم، یا مأموریتی که سیستم بالادستی برایش تعیین کرده است. نیاز یا ماموریت حلقه‌های شروع هستند، بعد از آن کارکردها تعریف می‌شوند، بعد از کارکرد، فرآیند و ساختار و … . بحث طراحی سیستم باید در جلسه‌ای دیگر به طور کامل بررسی شود. بنابراین سیستم از دو جا طراحی می‌شود؛ برای کسی که در صدر هرم حاکمیت است، نه کسی هست که ماموریت ابلاغ کند و نه نیاز سوپراسیستم بالادستی وجود دارد، این فرد دو تا کار باید انجام دهد، یکی اینکه باید ماموریت‌ها را کشف کند، که در سیستم الهی این کشف کردن، روند خاص خود را دارد. یکی هم این است که نیاز پایین‌دستی‌ها را کشف کند، اینکه مردم و جامعه چه نیازی دارند. بحث نیاز و اینکه نیازهایی که وجود دارد کاذب است یا درست، بحث مفصلی است که باید بعدا” به آن پرداخته شود.

یک سطح، سطح کلان است که باید نوع حکومت، اندازه و اجزای دولت را مشخص کند. در سطوح پایین‌تر فرق بین وزیر، معاون وزیر، مدیرکل و کارمند وجود ندارد. در این سطح یک سری ماموریت بالادستی وجود دارد که به فرد محول شده است و یک سری واقعیت‌هایی که با آنها مواجه است. ماموریت‌ها و واقعیت‌ها کارکردها را مشخص می‌کنند. به عنوان مثالی برای واقعیت‌ها، مثلا” چون وزارت بازرگانی مأموریت خود را درست انجام نمی‌دهد، یک بخش بازرگانی موازی در وزرات بهداشت ایجاد می‌شود. یا مثلا” شهرداری تهران در سال ۸۴ از وزارت مخابرات یک شبکه فیبر نوری برای دوربین‌های سطح شهر درخواست کرد که پذیرفته نشد، سراسر تهران در حال حاضر توسط شهرداری فیبر نوری کشیده شده است. یا وزارت راه در کنار همه خطوط راه آهن و جاده‌ها و وزارت نفت در کنار تمام خطوط انتقال نفت خود فیبر نوری کشیده‌اند. هر وزارتخانه‌ای برای خود این کار را انجام داده است. این کار باید توسط یک سازمان مستقل انجام می‌شد، نقشه تمام راه‌ها، لوله‌های نفت، گاز و آب را می‌گرفت و روی آن یک نقشه ارتباط مخابراتی طراحی می‌کرد که یک بار کنده‌کاری انجام می‌شد و دیگر خط دو وزارتخانه از کنار هم عبور نمی‌کرد. هم اکنون خط دو وزارتخانه هر کدام با ظرفیت ۳ گیگابایت از کنار هم می‌گذرد و استفاده‌ای که از این خطوط می‌شود، حداکثر ۶۰ مگابایت است، آن هم برای ارسال چند پیام کنترلی ساده. مشکلات حال حاضر در ایران، مشکلات سطوح پایین است.

برای هر مساله‌ای فارق از نوع مساله نباید ذهن را متوقف به راه حل کرد، تمرکز باید روی مساله باشد نه راه حل. بحث دیگر بحث فرآیندهاست اصلاح فرآیندها می‌تواند حجم سیستم را تا حد معقولی کم و سرعت را زیاد کند و کارایی را بالا ببرد. یک نکته هم این است که سطح تحلیل در تعریف مساله مهم است، اینکه در چه سطحی به دولت فکر کنیم در سطح حاکمیت یا وزارت یا … بهینه‌سازی سازمانی ممکن است در سطح یک سازمان باشد یا وزارتخانه یا کل حکومت. مثلا” پروژه‌ای برای سرویس‌های بهداشتی در شهر تهران قرار بود انجام شود، برای انجام آن ابتدا کل سیمای شهر بررسی شد که شهر چه باید باشد و چه چیزهایی باید در آن وجود داشته باشد، در صورتی که اصلا” سطح تصمیم‌گیری اجازه این کارها را نمی‌دهد، در نهایت هم طرحی در آمد که از عهده کسی که این مساله را تعریف کرده بود خارج بود و پروژه انجام نشد. این نکته اخیر در طراحی بسیار مهم است،  کارفرماها هم توجهی به آن نمی کنند، چون باید گزارش بدهند که چه چیزهایی را بررسی کرده‌اند و به کجا رسیده‌اند، سطح کار را بالا می‌برند، برای تاسیس یک سایت خبری، خبرگزاری associated press را بررسی می‌‌کنند. سطح مساله در طراحی راه حل خیلی مهم است.

سازگاری در بخش‌های مختلف جامعه

معمولاً نیازهای جامعه نیازهای یکسانی نیست. کسانی که موافق حکومت باشند، معمولاً با کلیت سیستم موافق‌اند و مشخص است که چه چیزی می‌خواهند. در مقابل کسانی که مخالف حکومت‌اند، معمولاً در مخالفت خودشان جمع می‌شوند، نه در آن چیزی که می‌خواهند. اینها فقط می‌دانند حکومت موجود چیزی که می‌خواهند نیست و هدف‌شان این است که فعلاً این حکومت را کنار بگذارند. خیلی نادر است که خواسته‌های اجزای مختلف جامعه یکسان باشد؛ به خاطر همین است که پس از مدتی که از انقلاب‌ها می‌گذرد، تفرقه‌ی بین انقلابیون شروع می‌شود. مثلاً قبل از انقلاب اسلامی ایران، «توده‌ای‌ها»، «کمونیست‌ها»، «مجاهدین خلق»، «ملی‌مذهبی‌ها»، «حزب‌اللهی‌ها» و سایر گروه‌های مخالف شاه، با هم علیه شاه هم‌پیمان شدند؛ اما وقتی شاه را کنار زدند، بین خودشان اختلافات جدی ایجاد شد. خواست جامعه در مرحله‌ی اول، «نبودن شاه» بود و اینکه «بعد از آن چه باشد»، اهمیت چندانی نداشت.

جامعه یک خواست یا یک نیاز ندارد. هر قشر و اجتماعی در جامعه یک سری اصول و رویکردهای خاص خودش دارد. حتی در این اجتماعات هم فقط اعضا در یک سری اصول به تفاهم رسیده‌اند و در غیر از این اصول، هر فردی نظر و خواست خود را دارد؛ مخصوصاً اگر نیازها، نیازهای مادی باشد و سطح، سطح طبیعت باشد، ناهماهنگی و تناقضات بین افراد بدیهی‌تر خواهد بود. در طبیعت، برخوردارشدن یک فرد از یک سری منابع، منجر به عدم برخورداری دیگران از همان منابع می‌شود؛ چون منابع محدود هستند. بنابراین در مطلوبیت‌های مادی بین افراد، تناقض ایجاد می‌شود. در سطح طبیعیات حتی بین مطلوبیت‌های مختلف یک فرد، تناقض وجود دارد و این مطلوبیت‌ها با همدیگر جمع نمی‌شوند.

اما در مقابل اگر اهداف و مطالبات، الهی باشد تفرقه ایجاد نمی‌شود؛ چون در سیستم الهی منابع نامحدودند و دستیابی هر فردی به یک منبع، مزاحمتی در دسترسی سایر افراد به آن منبع ایجاد نمی‌کند. که این موضوع را باید به اهلش واگذار کرد!

تفاوت حکومت و جامعه

نکته ابتدایی آن است که این دو هم‌جنس نیستند که بتوان تفاوت این دو را بررسی کرد. حکومت پدیده‌ای مستقل با جامعه نیست لذا نمی‌توان تفاوت ماهوی بین این دو را بررسی کرد. به طور مثال تفاوت سر با آدم چیست؟ این سوال معنی ندارد همان‌طور که سوال تفاوت حکومت با جامعه چیست معنی ندارد البته به لحاظ ماهوی.

یک موضوع را نباید فراموشکرد، حکومت به خاطر جامعه ایجاد شده‌است جامعه سوپراسیستم یا سیستم مرجع حکومت است که بدون جامعه، معنی پیدا‌‌نمی‌کند. یک نفر در یک جزیره نیازی به حکومت ندارد. افراد حاکم بر جامعه بیرون جامعه نیستند که بحث نقش‌های مختلف افراد است، نقش‌های حقیقی و حقوقی یک وجهه این قضیه است. یک فرد از یک منظر عضو جامعه است، از منظر دیگر از اجزای حکومت و حاکمیت است. سوالی که باید بعدها به آن پاسخ داده شود این است که تفکیک نکردن این دو از هم چه بدیهایی دارد، کسی که مسئول است وقتی در مسئولیت خود است جزو حاکمیت است، از منظر دیگر جزو جامعه است و تأثیرگذار و تأثیرپذیر است. فردی که در وزارت علوم کار می‌کند وقتی به وزارت آموزش و پرورش مراجعه می‌کند، جزو جامعه است. برادر رئیس‌جمهور برای رئیس‌جمهور برادر است، اما همین فرد وقتی در پست خود قرار‌می‌گیرد برای برادرش، رئیس‌جمهور است. این تفکیک از دو جنبه می‌تواند اتفاق بیفتد، یکی اینکه خود مسئول نتواند بین موقعیت اجتماعی و موقعیت حاکمیتی‌اش تفکیک قائل‌شود، که این امر باعث فساد می‌شود، از موقعیت حاکمیتی در موقعیت اجتماعی سوء استفاده می‌کند. خیلی از اعتباراتی که برای افراد حاصل می‌شود حاصل جایگاه حقوقی‌ آنهاست نه وجهه اجتماعی. در نگاه الهی حتی وجهه اجتماعی هم اصالت ندارد. حدیثی هست که می‌فرماید؛ چیزی که با مردم آمد با مردم هم می‌رود، چیزی که بر نظر مردم استوار باشد با نظر مردم هم از بین می‌رود، یعنی فرقی بین وجهه اجتماعی و حاکمیتی نیست، هیچکدام اصالت ندارند ولی فعلا” این موضوع خارج از بحث است. بنابراین برای تحلیل باید نقش‌های مختلف افراد را در نظر گرفت. جنبه دیگر از بیرون است، یعنی خود فرد می‌خواهد بین این دو موقعیت تفکیک قائل شود اما از بیرون اجازه نمی‌دهند، مجری تلویزیون یا بازیگر را هر جا می‌بینند فکر می‌کنند باید همانی باشد که پشت دوربین بوده است، رئیس‌جمهور نمی‌تواند در جامعه، خودش باشد، در کشورهای خارجی آنگونه که گفته می‌شود اینگونه نیست وزیر وقتی سر کار خودش نیست وزیر نیست و اهمیتی برای مردم ندارد. یک مثال عینی درباره این قضیه در نمایشگاه صنعت در تهران اتفاق افتاده بود. رئیس یک شرکت ایتالیایی در نمایشگاه صنعت، وقتی مردم، معاون وزیر صنایع را مورد استقبال قرار‌ داده بودند گفته بود که مشخص است که در کشور همه چیز بر اساس رابطه است. البته معلوم نیست اگر این دو نقش از هم تفکیک شوند خوب است یا بد، اما حرف این است که اگر این دو با هم مخلوط شوند امکان فساد وجود‌ دارد. در معیارهای مادی تفکیک این دو لازم است و گرنه فساد ایجاد‌می شود. اگر معیارها معنوی باشند علی‌القاعده نباید سوء استفاده‌ای اتفاق بیفتد، چون کسی که مسئولیتی دارد عادل است و شخص عادل در امانت خیانت نمی‌کند، این امانت ممکن است قدرت باشد، بیت المال باشد و …

حاکمیت یک سیستم کلاسیک است با یک سری متغیرهای قابل‌کنترل و یک سری اهرم‌ها. جامعه یک توده بی‌شکل است که حسب اجتهاد یک جزئش تصمیم می گیرد که این جزء می‌تواند فرد، خانواده، گروه یا بنگاه باشد. حاکمیت یک سری قاعده و قانون و چارچوب تعیین‌می‌کند، اهرم‌هایی هم برای هدایت افراد دارد. یکی از این اهرم‌ها، اهرم‌های محدود‌کننده است. یک سری اهرم‌ها در هوش افراد تأثیر می‌گذارد یعنی مطلوبیت ایجاد می‌کند. اساسا” حاکمیت از دو راه می‌تواند به جامعه شکل دهد؛ یکی با ایجاد مانع و ساخت چارچوب و دیگری تأثیر‌ گذاشتن بر توابع تصمیم‌گیری اجزای جامعه. البته ابزارهای گوناگونی وجود دارد، اعتبار این قانون‌گذاری‌ها و عوامل ایجابی و سلبی که می‌تواند داشته باشد هم بر حسب ۱. اعتماد مردم و ۲. منابع عمومی که در اختیار دارد، می‌باشد. که البته در دیدگاه الهی اعتبار از طرف خدا ایجاد می‌شود، فعلا بحث درباره وضع موجود است. جوامع می‌خواهند حکومتها همانی باشند که خودشان می‌خواهند، حکومت‌ها هم می‌خواهند جوامع همانی باشند که خودشان می‌خواهند، این یک تقابل اساسی است و مشکل جامعه و حکومت هم از اینجا ناشی می‌شود. حکومت هیچ‌گاه نمی‌تواند همانی باشد که جامعه می‌خواهد، چون اجتهادهای مختلفی در جامعه وجود دارد. حکومت می‌تواند متعلق به بخشی از جامعه باشد که اگر این بخش، اکثریت را تشکیل دهد گفته می‌شود این حکومت مقبولیت دارد. چون این مقبولیت ابعاد مختلفی دارد. شاید حکومت از نظر اقتصادی مطلوب باشد ولی از نظر اعتقادی مطلوب نباشد یا از نظر اعتقادی مطلوب باشد اما از نظر اقتصادی نه. البته این ابعاد کلان قضیه است، در خود جنبه اقتصادی شاید از یک نظر مطلوب باشد ولی از چند نظر دیگر نامطلوب، در صنعت مقبول باشد اما در کشاورزی نامطلوب. اینکه در داخل دولت هم مخالفت‌هایی وجود دارد از این ناشی می‌شود که کسی که در وزارت ارشاد است نسبت به وزارت کشاورزی یک شهروند جامعه است. پیچیدگی تحلیل سیستم وقتی بخواهید سیستم حاکمیتی طراحی کنید از این ناشی می‌شود که تصور بر این است که اجزای دولت یک سیستم همبند یکپارچه هستند در صورتی که اینگونه نیست. مطلوبیت‌های اجزای داخل دولت با هم فرق دارد، که این بحث باید در طراحی سیستم‌های حاکمیتی بیشتر بررسی شود. پس حاکمیت هیچ‌گاه نمی‌تواند مطلوب همه اعضای جامعه باشد در حکومت علی (علیه‌السلام) هم این موضوع حاکم بود. البته حکومت‌ها با روشهایی این مطلوبیت‌ها را ایجاد می‌کنند؛ مثل دیکتاتوری در حکومت‌های سلطنتی و موروثی، یا در کشورهای غربی با ایجاد غفلت، مشغول کردن افراد جامعه به دغدغه‌های خود، افراد جامعه درگیر خوشی‌ها یا ناخوشی‌های خود می‌شوند. یکی از مکانیسم‌هایی که بعدها باید بحث شود این است که چه چیزهایی هزینه‌زاست و چگونه می‌توان این هزینه‌ها را کم کرد. مثال ساده این قضیه این است که اگر غذای دو نفر توسط یک نفر دیگر تقسیم شود، هر دو طرف فکر می‌کنند طرف سوم عدالت را رعایت نکرده است، در صورتی که اگر این فرد بگذارد یکی از آن‌ها تقسیم کند و دیگری انتخاب، با این کار در نظر آن دو، عادل‌ترین فرد خواهد بود، در صورتی که اتفاقا از خود سلب مسئولیت کرده است. جوامع هم نمی‌توانند مطلوب حکومت‌ها باشند، به‌خاطر رابطه بازگشتی که حاکم است، چون اجزا اراده دارند و تصمیم می‌گیرند و جامعه مجری تصمیمات حاکمیت نیست. این نکته بسیار مهمی است و بسیار ابلهانه است که جامعه را به عنوان مجری تصمیمات حاکمیت تلقی کنیم. مجری تصمیمات حاکمیت، حاکمیت است که تأثیراتی دارد که می‌تواند منجر به هدایت یا انحطاط جامعه شود. در هیچ سیستمی، الهی یا مادی، جامعه را نمی‌توان مجری تصمیمات دولت دانست. مردم اگر بخواهند مجری باشند باید اعتماد کنند، اعتقاد پیدا کنند و حسب برداشت و اجتهاد خودشان اجرا کنند. شرکت تترا که یک سری کارها را انجام می‌دهد مجری تصمیمات دولت نیست، اتفاقا” چون تصور بر این بوده است که دولت در برخی حوزه‌ها اشتباه می‌کند، این شرکت تأسیس شده است. حال که جامعه مجری تصمیمات حاکمیت نیست پس ارتباط این دو و تأثیراتشان بر هم چگونه است؟ حاکمیت هم نمی‌تواند مجری خواست‌های جامعه باشد، حاکمیت مأموریت دارد، اما خواست‌های جامعه متغیر است. خواست‌های جامعه ایرانی امروز با ۲۰ سال پیش متفاوت است، اما نمی‌توان حاکمیت را حسب نیازها و خواست‌های مردم تغییر داد. زمانی می‌رسد که خواست‌های مردم و مأموریت حکومت آنقدر از هم فاصله می‌گیرند که انقلاب رخ می‌دهد، و یک حاکمیت جدید با مأموریت جدید تعریف می‌شود که تا حکومت پابرجاست این مأموریت را دنبال می‌کند.

در دیدگاه مادی، جای حکومت کجا است؟

برای یک فردی که در یک جزیره زندگی می‌کند، حکومت و قانون معنی ندارد. خودش برای خودش تصمیم می‌گیرد و خودش عمل می‌کند. اما در مورد چند نفر، ممکن است در این تصمیم‌گیری‌ها تناقض و تضاد ایجاد شود و اختلاف پیش آید. بنابراین در این شرایط حکومت لزوم پیدا می‌کند؛ اما اینکه آیا حکومت‌ها چقدر توانسته‌اند این اختلافات را حل کنند یا خودشان چقدر به این اختلافات دامن زده‌اند، در بحث‌های آتی مطرح خواهد شد.

برای چند نفر در یک جامعه باید یک رأی، رأی نهایی باشد. در نگاه مادی کسی می‌تواند رأی نهایی را صادر‌ کند که قدرت بیشتری داشته باشد. در این دیدگاه اگر هم رأی‌گیری انجام شود، «قدرت»، «ثروت» و «شهرت» قابل تبدیل به رأی هستند. یعنی در انتها رأی به سمت یکی از این عامل‌ها کشیده می‌شود؛ چون این ویژگی‌ها در یک حلقه‌ی تشدید قرار می‌گیرند و بعد از فعال شدن حلقه، معمولاً در یک نقطه جمع می‌شوند. حلقه‌ی تشدید حاصل از «ثروت» و «قدرت» و «شهرت» به گونه‌ای است که اگر کسی از هر نقطه‌ای به این حلقه وارد شود به بقیه‌ی عوامل نیز می‌تواند دست بیابد. این حلقه‌ی تشدید از جنبه‌ی منفی هم صادق است؛ یعنی فقرا چون شهرت و قدرتی ندارند، رفته‌رفته فقیرتر و بدبخت‌تر می‌شوند.

قانون «۱ درصد ۹۹ درصد» -که در حال حاضر در غرب آشوب به پا کرده‌ است- یک روند طبیعی است. نمی‌توان کاری کرد که تمام صد در صد مثل هم باشند و این اصلا شدنی نیست. طبیعت نگاه مادی به این نتیجه می‌انجامد. وقتی سیستم یک نظمی پیدا می‌کند یا در مقابل مجموعه‌ی آشوب‌ها انقلابی رخ می‌دهد، ابتدا همه چیز در حال تعادل قرار می‌گیرد؛ اما به تدریج این اقلیت با توجه به قاعده‌ی حاکم بر حلقه‌ی تشدید «ثروت»، «قدرت» و «شهرت» ته‌نشین شده و در‌ نهایت به همان شرایط «۱ درصد ۹۹ درصد» می‌انجامد.

بالأخره به طریقی باید یک عده بر جامعه حکومت کنند؛ با دموکراسی، زور، جنگ، سلطنت و یا هر راه دیگری. حضرت علی (علیه‌السلام) حدیثی دارند قریب به این مضمون که «حاکم ظالم بهتر از جامعه‌ی بدون حاکم و هرج و مرج است». وظیفه‌ی حاکم اساساً در دیدگاه مادی، «حکمیت» است؛ یعنی دیدن صرفه و صلاح جامعه و تعیین یک سری قاعده و قانون که همه باید از آن اطاعت کنند. وقتی قانونی وضع می‌شود، طبیعتاً با میل یک عده‌ای در جامعه مغایر است. بنابراین بایستی یک سازوکار نظارتی ایجاد‌ شود که کسانی که مخالف یک رأی هستند و این رأی مخالف مطلوبیت‌هایشان است، نتوانند اغتشاش کنند و فضای جامعه را به سود منافع خود برهم بزنند. پس در کل برای یک جامعه، یک «قانون‌گذار» نیاز است و یک «ناظر بر اجرای قوانین». همچنین وقتی زندگی از روستایی به شهری تبدیل می‌شود این زندگی شهری یک سری بسترهایی نیاز دارد. یعنی یک سری کارهای مشترک وجود دارد که وظیفه‌ی هیچ کس نیست؛ اما نیاز همه است. هر کسی مستقلاً نمی‌تواند این نیاز را برطرف کند؛ بلکه برای انجام آن مشارکت عمومی لازم است. اینجا است که لزوم وجود نهادی با عنوان «قوه‌ی مجریه» نیز مطرح می‌شود.

با ورود قوه‌ی مجریه به عرصه‌ی حکومت برخی از کارها ناخواسته جزء وظایف‌ او می‌شود؛ مثل آموزش عمومی یا بهداشت. دولت هیچ وظیفه‌ای برای آموزش یا بهداشت افراد ندارد. در واقع این موارد وظیفه‌ی دولت نیست؛ بلکه کسب‌وکار دولت است. فرق «وظیفه» با «کسب‌وکار» باید مشخص شود.

وظیفه و بیزینس هر دو کاری است که دولت باید در قبال نیازهای عمومی در جامعه انجام دهد. نیاز عمومی نیازی است که همه افراد در جامعه بدان نیازمند هستند، ولی وظیفه هیچ کس هم نیستند. کارهایی که دولت باید برای ارضای نیاز عمومی انجام دهد، وظیفه دولت است. حال برخی از این وظایف را می‌تواند برون‌سپاری کند. حکومت می‌تواند وظایف خود را برون‌سپاری کند مگر آن‌که این وظیفه جزو ساختارهای اساسی و بسترهای جامعه باشد.

این که چه نیازی در جامعه می‌شود نیاز عمومی بسته به فرهنگ جامعه است، به طور مثال در دوره صفویه آموزش عمومی نیاز عمومی نبوده است، ولی امروزه این نیاز عمومی است. این‌که جامعه چگونه می‌تواند نیاز عمومی ایجاد کند یا نیازی را از نیازهای عمومی کم کند نیز خود مساله‌ای است که باید بررسی شود. [۱]

دولت کارکردهای متفاوتی دارد مثل آموزش، بیمه و امور نظامی و خود حکومت. از بین این‌ موارد، برخی قابلیت برون‌سپاری نخواهد داشت مثل خود حکومت یا امور نظامی و نظارت بر تمامی کارکردها. بدین معنا که هر کارکردی که برون‌سپاری می‌شود باید با مکانیزمی با نظارت دولت باشد. مثلا صادر کردن مجوز، مشارکت ۵۱ درصدی یا مواردی از این دست. [۲]

وقتی مکانیزم بازار آزاد حاکم باشد، کسب‌وکار دولت، زمانی رشد می‌کند که مطلوبیت ایجاد کند؛ یعنی اگر کسی بهتر از دولت مطلوبیت ایجاد کرد، کارها به او واگذار می‌شود. در مقابل، اگر بازار آزاد وجود نداشته باشد، هم «قانون»، هم «پول» و هم «اعتبار» همه و همه دست دولت است‌ و طبیعتاً کسب‌وکار هم دست دولت خواهد بود. وجود همین شرایط در کشور ما است که موجب شده تا دولت هر روزه بزرگ‌تر شود و اقتصاد هر روزه دولتی‌تر. در حالی که در مکانیزم بازار آزاد کسب‌وکار برای دولت‌ها صرفه‌ی اقتصادی ندارد؛ مثلاً در کشوری مثل آمریکا، آموزش بر عهده‌ی بخش خصوصی است، نه دولت.

کسب‌وکار دولت‌ها تنها با هدف درآمد انجام نمی‌شود؛ بلکه طبق همان حلقه‌ی تشدیدی که در بالا به آن اشاره شد، «پول» برای «شهرت»، «قدرت» و «ثبات» بیشتر دولت مصرف می‌شود. هر کشوری یک سری درآمدهای ذاتی دارد و قوه‌ی مجریه‌ی آن کشور باید این درآمدها را به صرفه و صلاح جامعه هزینه کند. این هزینه کردن دولت هم یک کسب‌وکار است که نهایتاً باید به صرفه‌ی جامعه باشد. دولت باید یک سری درآمدهای مشترک را به جای مردم صرف نیازهای مشترک آنها کند. این درآمدهای مشترک می‌تواند جزء درآمدهای ذاتی -مثل نفت و گاز- باشد یا اینکه ممکن است -مثل مالیات- مستقیماً از افراد جامعه اخذ شود و این نیازهای مشترک می‌تواند نیازهای عمرانی چون جاده، سد و نیروگاه باشد یا از جنس حفظ امنیت جامعه در مقابل دشمنانی که به دلایل مختلف ممکن است به آنها تجاوز کنند.

[۱] این مورد در بخش تاثیرگذاری حکومت بر جامعه بررسی خواهد شد.

[۲] این مورد در بخش تاثیرگذاری حکومت بر جامعه زیر بخش کنترل بررسی خواهد شد. مواردی از مکانیزم‌ها معرفی خواهند شد.