نکاتی در سازوکارها و ابزارهای حکمرانی

حکمرانی و قاعده‌گذاری ابزار می‌خواهد برخی از این ابزارها سخت و برخی نرم‌اند. این جمله ساده مابه‌ازای پیچیده‌ای در عالم واقع دارد. بر اساس نوع و شیوه حکومت ابزارها و مکانیزم‌های حکمرانی متفاوتند و میزان و نوع استفاده از آنها نیز بسته به شیوه حکومت دارد. در ادبیات علمی نیز ابزارها، اهرم‌ها و مکانیزم‌های بسیاری با دسته‌بندی‌های مختلف برای حکمرانی ارائه شده است اما به صورت کلی ابزارهای رایج عبارتند از: جایگاه‌های حاکمیتی و اجتماعی، منابع مالی، مالکیت زیرساخت‌ها (فیزیکی، سخت‌افزاری و نرم‌افزاری)، امکان وضع قوانین و مقررات، داشتن نیروی نظامی و انتظامی، اشراف بر داده‌ها و اطلاعات، فعالیت‌های اقتصادی یا سهم داشتن در بازیگران فعال اقتصادی، قدرت رسانه‌ای، قدرت دیپلماتیک و تعامل با دیگران و …

طبیعتا در این نوشته قصد توضیح اهرم‌ها و ابزارهای مختلف حکمرانی را ندارم اما نکاتی در این حوزه برای تعیین جایگاه و میزان ورود حاکمیت به حوزه‌های مختلف اهمیت دارد که در ادامه به آنها اشاره شده است:

      • نوع استفاده از ابزارهای مختلف حکمرانی توسط سطوح پنج‌گانه اشاره شده متفاوت است. تاثیر و تاثرات حاصل از استفاده از هر ابزار در هر سطح نیز متفاوت است. بدیهی است که برخی از این ابزارها فقط در اختیار لایه‌های حاکمیتی و حتی حاکمیت پنهان است و اجازه استفاده از آن به سطوح دیگر داده نمی‌شود که اگر اختیار این ابزارها مثل ابزارهای نظامی، انتظامی و امنیتی به دست بخش‌های غیر حاکمیتی افتد باعث بی‌ثباتی و ایجاد حاکمیت‌های موازی و بعضا براندازی حکومت مرکزی خواهد شد. نکته ظریف این است که فضای نوین امکان دسترسی به برخی اهرم‌هایی که در انحصار حکومت‌ها بوده را برای سایر لایه‌های اجتماعی فراهم کرده است. مثلا مالکیت زیرساخت‌ها، قدرت رسانه‌ای، اشراف اطلاعاتی و برخی موارد دیگر در اختیار ایشان قرار گرفته و دور نیست که استفاده از اهرم‌های سخت‌تر نیز برای غیر حاکمیت فراهم شود.
      • در اختیار داشتن زیرساخت‌ها در حکمرانی یک پدیده بسیار مهم است. وقتی مالکیت یک مقوله از اختیار حاکمیت خارج شود امکان قاعده‌گذاری و کنترل آن کمتر خواهد شد. حال موضوع این است که کنترل چه بخش‌هایی آنقدر مهم است که باید ورود مالکانه به آن داشت. رویکردهای بسیار مختلفی به این موضوع وجود دارد؛ از رویکردهای سوسیالیستی و کمونیستی که ورود مالکانه حکومت به همه شئون را توصیه می‌کنند تا دولت‌های لیبرال که به ظاهر معتقدند همه‌ چیز باید به مردم، بخش خصوصی یا بازار سپرده شود. این بحث طولانی است و از حوصله این نوشته خارج، اما آنچه مسلم است هیچ کشور مقتدر و مستقلی را نمی‌توان یافت که هیچ ورود مداخله‌گرانه به زیرساخت‌ها نداشته باشد. موضوع مهم این است که تعریف زیرساخت برای هر حکومت متفاوت است، برای کسی که امکان تملک ریل را دارد ریل زیرساخت محسوب می‌شود و قطار قابل واگذاری به دیگران است. اما کسی که ریل را در اختیار ندارد قطار برایش حکم زیرساخت را پیدا می‌کند و کسی که قطار را نیز در تملک ندارد مجبور است از شرکت‌های خدمات ریلی، کنترل سفرها را بر عهده بگیرد. پس اینطور نیست که اگر یک موضوع در یک حکومت زیرساخت است در حکومتی دیگر هم لزوما زیرساخت باشد و بالعکس. نکته بسیار مهم اینکه در عصر اطلاعات و با جهانی شدنِ برخی زیرساخت‌ها، اختیار آنها از دست بسیاری حکومت‌ها خارج است فلذا این کشورها باید با توجه به سطح دسترسی‌شان به زیرساخت‌ها، برای حکمرانی خود سطوحی را تعریف و در آن سطوح ورود مداخله‌گرانه و مالکانه داشته باشند. به عنوان مثال در مورد فضای مجازی با توجه به اینکه بسیاری از زیرساخت‌های پایه در اختیار یکی دو کشور خاص است آنها می‌توانند سطوح بعد را به دیگران واگذار کنند. به عبارتی وقتی زیرساخت و قاعده‌گذاری برای ماهواره‌های ارتباطی به دست دولت آمریکا است حتی می‌تواند پرتاب و مالکیت ماهواره را هم به بخش خصوصی واگذار کند. اما این دلیل نمی‌شود که ما نیز بتوانیم چنین کاری بکنیم.
      • باید تناسبی منطقی بین سطح مداخله یک حکومت با زیرساخت‌ها و ابزارهای حکمرانی وجود داشته باشد. برخی زیرساخت‌های بنیادین را حتی به حکومت انتخابی هم نمی‌توان سپرد و باید در اختیار بخش باثبات حاکمیت باشد. برخی زیرساخت‌ها باید در اختیار حکومت انتخابی و ساختارهای متغیر باشد، برخی اهرم‌ها را می‌توان و باید به نهادهای مردمی و اجتماعی واگذار کرد و در برخی موارد نیز امکان واگذاری به بخش خصوصی و مردمی وجود ندارد. در مواردی نیز مشارکت بخش‌های دولتی و حاکمیتی یا واگذاری مشروط، شرایط لازم برای کنترل و حکمرانی را فراهم می‌کند. برای هر موضوع باید این تناسبات و جایگاه هر سطح در آن مشخص شود. مثلا در مسئله نیروهای نظامی اختیار کامل با بخش باثبات حاکمیت است، در صورتی که ممکن است نیروهای انتظامی در اختیار بخش‌های انتخابی حکومت باشد و بر اساس ساختار حکومت‌ها به نهادهای مردمی یا خصوصی اجازه ورود به کسب و کارهای حوزه نظامی و انتظامی داده شود یا نه. بنابراین هر نظامی باید نسبت خود با پدیده‌های مختلف از منظر حکمرانی را مشخص نماید.
      • یکی از اهرم‌های مهمی که حکومت‌ها در حکمرانی استفاده می‌کنند منوط کردن استفاده از منابع، امکانات و مزیت‌های ایجاد شده در جامعه در ازای پذیرش قواعد و قوانین تعیین شده توسط حکومت است. در حقیقت محاسبه هزینه و فایده برای افراد مختلف آنها را به این نتیجه می‌رساند که تن به قواعد یک حکومت بدهند یا نه. توسعه فناوری‌های نوین و فراگیر شدن فضای مجازی امکان استفاده از مطلوبیت‌های سایر حکومت‌ها هم‌زمان با بهره‌مندی از منابع و منافع حاکمیت کشوری که در آن زندگی می‌کنیم را فراهم کرده است. قاعدتا برای بهره‌مندی از منافع آنها نیز باید تابع قواعد و قوانین آنها بود ولو این قواعد خلاف اصول و قواعد سرزمینی باشد که در آن زندگی می‌کنیم. حال اگر مطلوبیت طرف مقابل به ما غلبه کرد و اینرسی کندن از آن بیشتر از جاذبه ما شد دیگر این فرد عملا تابع حکومت مقابل است و ساکن در سرزمین ما! این اتفاقی است که روز به روز شاهد گسترش آن هستیم. حال در برخی اجتماعات و فضاها این پدیده به صورت جمعی و سازمان‌یافته توسعه می‌یابد که اقتدار حاکمیت را تهدید می‌کند. در فضای مجازی این حرکت‌های جمعی و سازمان‌یافته هم زیاد است و هم کم‌هزینه که توضیح و تحلیل این پدیده مجالی دیگر می‌طلبد.
      • یک موضوع بسیار مهم یکپارچگی رویکرد حکمرانی و رگولاتوری در پدیده‌های مختلف است. نمی‌شود در یک پدیده به رویکرد بازار آزاد معتقد بود و در یک پدیده کمونیستی عمل کرد مگر در لایه بالاتر رویکردی بالادستی بر آنها حاکم باشد. این موضوع خصوصا با همگرایی موضوعات، حوزه‌ها و کارکردهای نهادهای مختلف اهمیتی دوچندان دارد. به عبارتی وقتی کارکردهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و رسانه‌ای در یک بنگاه یا نهاد، مثلا یک فروشگاه اینترنتی یا یک پلتفرم ارائه خدمات جمع شد نمی‌توان از بعد اقتصادی با رویکرد بازار آزاد و خود تنظیم‌گری با آن برخورد کرد و از بعد فرهنگی و رسانه‌ای با رویکرد مداخله‌گرانه و مالکانه. پس نظام باید تکلیف خود را به صورت کلان در موضوع رگولاتوری تعیین کند و بر اساس این رویکرد جامع در حوزه‌های مختلف و در مواجهه با پدیده‌های نوظهور سیاست‌های هم‌بندی را اتخاذ نماید. شاید یکی از مهمترین چالش‌های امروز ما در حوزه فضای مجازی رفتارهای سلیقه‌ای است. یک کسب و کار اینترنتی ساده باید از بیش از ۱۰ جا مجوز بگیرد یکی با رویکرد افراطی لیبرالیستی مجوز می‌دهد یکی با مداخله کامل و یکی هم کلا این کار را غیرقانونی می‌خواند. در این موضوع هم بحث مفصل است که از آن می‌گذرم.
      • وقتی حاکمیتِ انتخابی، ناکارآمد می‌شود چند اتفاق همزمان رخ می‌دهد:
          • از آنجا که ناکارآمدی مطلوبیت قاعده‌پذیری را کمتر می‌کند معمولا دو کار همزمان اتفاق می‌افتد یکی امتیاز دادن به جامعه از طریق چشم‌پوشی بر قاعده‌شکنی‌ها و قانون‌گریزی‌ها که معمولا توسط حاکمیت انتخابی که نیاز به رأی مردم دارد انجام می‌شود. دوم استفاده از اهرم‌های سخت‌تر تنظیم‌گری توسط (یا به دستور) بخش ثابت حکومت (دولت عمیق) که وظیفه حفظ اصول و حراست از ساختارهای اساسی حکومت را دارد. این دو کار همزمان دو بخش ثابت و انتخابی حکومت را مقابل هم قرار داده و به پدیده حاکمیت دوگانه دامن می‌زند.
          • بخش ثابت حکومت (دولت عمیق) به صورت جدی‌تر و پیداتر! وارد عمل می‌شود. اگر این ورود از جنس برعهده گرفتن کارهای اجرایی حاکمیت انتخابی (در کشور ما دولت) باشد مطالبه جامعه به آن سمت هدایت می‌شود و معمولا کارهای اجرایی جزو وظایف این بخش از حاکمیت خواهد ماند. راه هوشمندانه‌تر در این شرایط عدم تقبل کارهای اجرایی به صورت برنامه‌ریزی شده و کمک به دولت برای انجام وظایف و مطالبه از دولت است. در صورت لزوم ورود بخش ثابت حاکمیت نیز نباید به صورت پذیرفتن تعهد و تعامل مستقیم با مردم باشد بلکه باید به صورت غیر اعلامی، غیر تعهدی، موردی و برای مردم غیر منتظره باشد. در این صورت این یک لطف به دولت و جامعه محسوب خواهد شد. افرادی که در بدنه بخش ثابت (دولت عمیق) به دنبال کسب اعتبار اجتماعی هستند و برنامه برای حضور در بخش‌های انتخابی را دارند در این مواقع بسیار هزینه‌زا عمل می‌کنند. در ظرافت‌های رفتار بخش‌های ثابت در شرایط بحران و ناکارآمدی، مطلب بسیار و از حوصله این نوشته خارج است.
          • همانطور که گفته شد دولت انتخابی لایه‌ای بین حاکمیت ثابت و نهادهای اجتماعی و سازمان‌های مردم‌نهاد است. وقتی این لایه ناکارآمد می‌شود قدرت تنظیم‌گری این نهاد به یک سمت و مطالبات مردم از آن به سمت دیگر سرازیر می‌شود! بدترین حالت که متأسفانه، به دلیل تمایل دولت‌ها به حفظ محبوبیت اجتماعی به هر قیمت و عملکرد بد بخش ثابت حکومت در تخریب دولت و ورود بی‌حساب به جبران ناکارآمدی‌های دولت، اغلب برای ما رخ می‌دهد این است که قدرت تنظیم‌گری به نهادهای اجتماعی مطالبه‌گر (و معمولا غیرهمسو) واگذار می‌شود و مطالبات اجتماعی به ارکان ثابت نظام (دستگاه رهبری) منتقل می‌گردد. در مقابل حالتی است که اهرم‌های ارکان ثابت در تنظیم‌گری قدرت یابد و نهادها و بازیگران اجتماعی همسو و دارای قدرت تنظیم‌گری ایجاد و زیرساخت‌ها از بخش انتخابی به ثابت منتقل شود و دولت خود پاسخ‌گوی مطالبات اجتماعی باشد یا در حالت بهینه (که البته باید از قبل ساز و کارهای پذیرش هزینه توسط نهادهای اجتماعی و بخش خصوصی وجود داشته باشد) مطالبات به سمت نهادهای اجتماعی و بازیگران غیرحاکمیتی سوق داده شود. طبیعتا اگر مطالبات مردم به ارکان ثابت کشیده شود مطالبه برای رفع ناکارآمدی، تغییر نظام است و در صورتی که در دولت انتخابی و نهادهای اجتماعی تجمیع شود تغییر بخش‌های انتخاباتی سرمایه اجتماعی نظام را افزایش خواهد داد.

سطوح حکمرانی

در ادبیات نظامات حکمرانی و تنظیم‌گری، نظریات، ساختارها و رویکردهای مختلفی وجود دارد اما اگر بخواهیم نهادهای مؤثر در ایجاد ساختارهای یک جامعه یا کشور را دسته‌بندی کنیم می‌توان یک سلسله‌مراتب پنج سطحی را ارائه نمود.

      • دولت عمیق (Deep state): در اغلب کشورهای مستقل این ساختار باثبات به صورت پنهان یا آشکار وجود دارد. در کشورهایی که ادعای دموکراسی کامل دارند (اغلب کشورهای پیشرفته غربی) لابی‌های پنهان، بنیادها، خاندان‌های بانفوذ و صاحبان ثروت، قدرت و رسانه ساختار دولت عمیق را تشکیل می‌دهند. جهت‌گیری‌های کلان، حفظ ارزش‌ها و اصول حکومت‌ها و ثبات رویه در مسائل اصلی، حفظ، بازتولید و تقویت ساختار قدرت و کنترل دموکراسی و تضمین منافع ساختار قدرت در کشورهای غربی بر عهده این دولت عمیق است. اساسا بدون وجود این ساختار ثابت قدرتمند که بتواند ساختارها و اصول اساسی یک حکومت را حفظ کند امکان ایجاد ثبات پایدار صرفا با ساختارهای دموکراتیک وجود ندارد. در کشور ما سیاست‌های کلان این ساختار که کاملا شفاف، قانونی و برگرفته از دین مبین اسلام است نیز در قانون اساسی تعیین گردیده و صیانت از اصول و راهبردهای اساسی، نیروهای نظامی و ساختارهای اصلی حاکمیت در اختیار و کنترل رهبری و دستگاه ولایت فقیه است.
      • حکومت‌های انتخابی که برآمده از آرای مستقیم مردم (با ساز و کارهای مختلف) هستند. این بخش از نظام حاکمیتی معمولا نقش برنامه‌ریزی‌های عملیاتی، توسعه زیرساخت‌ها و راهبری اجرایی کشور را داراست. به عبارتی ساختارهای برآمده از دموکراسی ذیل سیاست‌ها و جهت‌گیری‌های اساسی یک نظام سیاسی، مدیریت زیرساخت‌ها، منابع، درآمدها و تعاملات با جامعه را برعهده دارد. عمده برخورد و تعامل نظامات سیاسی با جامعه (چه مثبت و چه منفی) در این لایه اتفاق می‌افتد و شاید علت نامیدن ساختارهای باثبات به عنوان دولت عمیق هم همین است که آن بخش کمتر برخورد و تعامل مستقیم با جامعه دارد. ناکارآمدی این بخش نارضایتی اجتماعی و چالش‌هایی را برای نظام سیاسی و دولت عمیق ایجاد می‌کند که این چالش‌ها ممکن است به بحران‌ بین حاکمیت و جامعه تبدیل شود.
      • نهادهای اجتماعی[۱] و صنفی و سازمان‌های مردم‌نهاد که معمولا کار چانه‌زنی جامعه با دولت و حکومت را برعهده دارند و تلاش اجتماعی برای راه‌یابی به مراکز قدرت و حاکمیت از طریق این نهادها شکل می‌گیرد. بر اساس ساختار حکومت‌ها اصناف، اتحادیه‌ها، سازمان‌های مردم‌نهاد (NGO) و بعضا احزاب و تشکل‌های مختلف این نقش را ایفا می‌کنند. هر چند معمولا این نهادها پشتوانه‌های حاکمیتی هم دارند و از مراکز قدرت حمایت می‌شوند اما به صورت رسمی مسئولیت خاصی در قدرت ندارند و مطالبه زیادی از سمت جامعه از آنها نیست. معمولا این نهادها به دلیل قدرتشان در سامانده‌ای مطالبات اجتماعی و اثرگذاری زیادی که در اجتماعات مختلف دارند برای حکومت‌ها ارزش ویژه‌ای دارند و حکومت‌ها برای اداره جامعه از آنها استفاده زیادی می‌کنند. از سوی دیگر جریان‌های مخالف نیز معمولا از این طریق برای ضربه زدن به جامعه وارد می‌شوند. دانستن سازوکارهای چانه‌زنی با این گروه‌ها در ایجاد امنیت و آرامش اجتماعی و پیاده‌‌سازی سیاست‌های مدنظر یک حکومت بسیار مهم است. بعضا نهادهای وابسته به حاکمیت‌ها نیز در قالب این نهادها به عنوان بازیگران عرصه حکمرانی حاضر می‌شوند. بخشی از دولت عمیق در دل ساختارهای اجتماعی متبولر می‌شود. چون هم موجب هدایت مردم می‌شوند و هم نظارت بر دولت را در دل خود دارند.
      • شرکت‌ها و فعالان بخش خصوصی نیز بازیگران مهمی در ساختار جامعه هستند این بازیگران نیز (خصوصا اگر ابعاد مالی و مخاطب آنها بزرگ باشد یا در زیرساخت‌ها ورود داشته باشد) می‌توانند تاثیرات مهمی در اداره جامعه بازی کنند. نقش داشتن بخش‌های حاکمیتی در بخش خصوصیِ اثرگذار امری رایج است. معمولا حاکمیت‌ها قاعده‌گذاری‌های سخت‌تری نسبت به این بخش دارند. انواع مجوزها، نظارت‌ها، بازرسی‌ها و تعرفه‌ها برای فعالیت این نهادها و شرکت‌ها وضع می‌شود. به صورت غیررسمی نیز تعاملات زیادی بین بخش‌های حاکمیتی و این بخش شکل می‌گیرد که عمدتا با هدف افزایش سود و حاشیه امنیت برای طرف خصوصی و نفع مالی و داشتن پشتوانه اجتماعی برای طرف حاکمیتی است. معمولا این تعاملات غیر رسمی سازوکارهای فاسد را در ساختار حاکمیت شکل می‌دهند (این بحث بسیار مفصل است و مجال دیگری را می‌طلبد). با توسعه فناوری‌های نوین و همگرایی کارکردهای فعالیت‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و حتی امنیتی نقش این بخش در حکمرانی به شدت در حال تقویت و دگرگونی است.
      • افراد و آحاد جامعه که علاوه بر اینکه هویت‌های فردی دارند در شکل‌گیری هویت‌های جمعی نقش جدی دارند. هویت‌های جمعی شکل گرفته در جامعه برای حاکمان بسیار مهم است. روندها، جریانات و رخدادهای اجتماعی اثرات جدی در رفتار چهار لایه پیش گفته دارد. آحاد جامعه ضمن اینکه به صورت مستقیم حاکمیت انتخابی را ایجاد می‌کنند و به صورت غیر مستقیم (در کشور ما جدی‌تر) دولت پایدار را تعیین می‌کنند، شکل‌دهنده نهادها و سازمان‌های اجتماعی و ارکان شرکت‌ها و نهادهای خصوصی نیز هستند. از طرفی شخصیت حقیقی افراد حاضر در حاکمیت و دولت نیز نمودهایی گاه متفاوت از آنچه شخصیت حقوقی‌شان در سازمان‌ها و نهادهای حاکمیتی از خود بروز می‌دهد در جامعه نشان می‌دهند. این درهم تنیدگی بین جامعه و ساختار حاکمیت پیچیدگی‌ها و ظرافت‌هایی را در حکمرانی ایجاد می‌کند که توضیح آنها از حوصله این نوشته خارج است.

نکته بسیار کلیدی این است که این ساختارها و لایه‌ها در عصر صنعت مرز مشخص داشت و دارد و اساسا این ساختارهای سلسله‌مراتبی متناسب با شرایط همین عصر شکل گرفت. فناوری اطلاعات و به تبع آن جامعه اطلاعاتی که در بسیاری امور مرزها را از بین برده‌ است در این زمینه نیز مرزها را کمرنگ کرده و جامعه را به سمت جامعه‌ای تخت می‌برد و در ساختارهای حاکمیت و حکمرانی تحولات شگرفی را ایجاد کرده است. امروز دیگر حکمرانی صرفا دست حاکمان و لایه‌های ساختاریافته حکمرانی نیست. شرکت‌ها و حتی افراد به مدد فناوری و فضای مجازی هر یک در حوزه و عمقی برای خود حکومتی تشکیل می‌دهند و قاعده‌گذاری می‌کنند. البته که دولت‌ها نیز به دنبال تحت کنترل درآوردن این حکومت‌های نوین، پراکنده و نوظهورند. نکته ظریف اینجاست که ممکن است یک حکومت نوین به حسب ظاهر در ایران باشد اما تحت حاکمیت غرب رفتار کند که طبیعتا چالش‌های جدیدی را در حکمرانی ایجاد می‌نماید که کم و بیش آثار آن نیز در حال ظهور و بروز است.

به نظر می‌رسد حاکمیت پنهان جهان سلطه در صدد است از این بی‌مرزی استفاده کند و با به دست گرفتن قاعده‌گذاران نوظهور، غیرساخت‌یافته و متعدد، ابزارهای تسلط بر همه جوامع را فراهم و رؤیای حکومت واحد جهانی را محقق کند.

[۱] این نهادها به عنوان حلقه واسط بین مردم و دولت تعریف می‌شوند. از یک طرف مطالبات مردم را به شکل مسالمت‌آمیز به دولت منتقل می‌کنند و از سویی دیگر وظیفه جامعه‌پذیر کردن مردم و همچنین مشروعیت‌بخشی بیشتر به حاکمیت در میان مردم را به عهده دارند. البته باید توجه کرد که هر کدام از این نهادها نماینده بخشی از مردم هستند و مطالبات بخشی از مردم را به دولت هدایت می‌کنند و اگر این نهادها سوگیری داشته یا به صورت ناقص در جامعه وجود داشته باشند یعنی بخشی از مردم از داشتن نهادهای اجتماعی مربوط به خود محروم باشند، معمولا جامعه به صورت نامتوازن اداره می‌شود و توزیع یا بازتوزیع منابع در آن نیز به صورت نامتوازن صورت می‌گیرد. در صورت عدم وجود این نهادهای اجتماعی جامعه به صورت توده‌وار پیش رفته و امکان نظم‌دهی و کنترل آن بسیار سخت خواهد بود.

موانع و ملاحظات اجرای روش

موانع و مشکلات پیش روی اجرای روش

دسترسی به برخی اطلاعات و ذینفعان
برای پاسخ‌دهی به سؤالات روش باید با ذینفعان مختلف مصاحبه شود. مشکل این است که دسترسی به ذینفعان راحت نیست و بسیاری از آنها همکاری لازم را نمی‌کنند. یکی از ریسک‌های پیش روی روش که در مستندات هم به آن اشاره شده عدم توانایی در دسترسی به اطلاعات و پیدا کردن اطلاعات مناسب برای تحلیل و پاسخ به سؤالات است. بنابراین توصیه می‌شود، مصاحبه و دریافت اطلاعات با اشخاصی که در دسترس‌ترند و مذاکره با آنها راحت‌تر است، شروع شود. نکته این است که فرایند PEA، فرایندی مستمر، تکمیل‌شونده و تکراری است و می‌توان به تدریج آن را توسعه داد.
سوگیری در تحلیل
از طرف دیگر وقتی با این رویکرد شروع کنیم و از کسانی که صحبت با آنها ساده‌تر است وارد مصاحبه و شناخت شویم، تهدید دومِ پیش رو این است که تحلیل، به سمت آنهایی که دسترسی به آنها ساده‌تر است دچار سوگیری شود. این چالش در خیلی از متدولوژی‌ها وجود دارد. در بسیاری از تحلیل‌های کشور مشاهده می‌شود که علت رسیدن به یک سیاست و برنامه و یا تحلیل، فیلتر شدن بخش مهمی از ذینفعان و بازیگران است که برخی از آنها به دلیل مشکل دسترسی بوده و برخی نیز به دلیل برچسب‌زنی‌هایی است که افراد حذف می‌شوند. یعنی فرضاً وقتی می‌خواهیم برنامه‌ریزی اجتماعی انجام شود، به سمت کسانی که در نهادهای حاکمیتی هستند یا وابستگی به حاکمیت دارند، می‌رویم. لذا برنامه‌ای هم که بیرون می‌آید، قاعدتاً متمایل به این افراد است و بخش اعظمی از جامعه را که ممکن است تفاوت‌ها یا انتقاداتی داشته باشند از تحلیل‌ها و برنامه‌ریزی‌ها حذف می‌شود. بنابراین در این روش باید به این موضوع توجه شود که سهولت دسترسی به برخی از اجزاء و بازیگران، باعث سوگیری نشود.
بی‌توجهی به تجربیات شکست‎‌خورده در کشور
نکته کلیدی دیگر که در راهنماها و مستندات آمده، اهمیت بررسی تاریخچه موضوع است. خصوصاً در مستندات، تأکید به بررسی و تحلیل تلاش‌های شکست‌خورده شده است. تلاش‌هایی که برای یک تغییر یا برنامه‌ریزی یا سیاستگذاری انجام شده ولی با موفقیت همراه نبوده است. نگاشت این تجربیات و تحلیل علت‌های شکست، می‌تواند خیلی کمک‌کننده باشد و جلوی شکست خوردن از همان عواملی که باعث شکست برنامه‌ریزی قبلی شده را بگیرد. قواعد بازی بین بازیگران مختلف که احتمالاً علت شکست یا موفقیت بوده‌اند، در این بررسی‌های تاریخی روشن می‌شود.
چالشی که در کشور ما وجود دارد، عدم ثبت تجربه بالاخص تجربیات شکست‌خورده است. اصلاً شکست پذیرفته نمی‌شود که ثبت شود! چیزی به عنوان برنامه شکست‌خورده نداریم! در بسیاری کشورها یک بحث متعارفی است که اعلام می‌کنند خیلی از برنامه‌ها شکست‌خورده و روی آن سمینارها و کنفرانس‌های مختلف برگزار می‌شود و جامعه متخصصین و نخبگان از آن استفاده می‌کنند و در برنامه‌ریزی‌های بعدی از آن استفاده می‌شود. با توجه به این مشکل در کشور ما، باید از منظر خود تحلیلگر، برنامه یا کاری را موفق یا شکست‌خورده به حساب آورده و تحلیل کرده که باز در این صورت نیز دسترسی به داده‌های تجربیات قبلی کار سختی است که باید برای آن فکری شود.

ملاحظات اجرای روش
برای اجرایی کردن این روش باید به نکات زیر توجه کرد.
پس زدن روش از سوی غالب سیاست‌گذارن و نهادهای حاکمیتی
غالب سیاستگذاران و نهادهای حاکمیتیِ کشور، این رویکرد را پس می‌زنند. به خاطر اینکه افرادی که از برنامه‌ریزی، دنبال رسیدن به یک سند راهبردی هستند، این روش را نخواهند پذیرفت. پذیرش این رویکرد مستلزم صبر سیستمی، دنبال‌گیری، پیگیری مستمر، یادگیری و مشارکت دارد که ممکن است با فرهنگ بسیاری از مسئولین و نهادهای حاکمیتی سازگار نباشد.
اجتناب از دستیابی سریع به راه‌حل‌های کوتاه مدت
این روش به دنبال ارائه یک راه‌حل کوتاه‌مدت نیست. نباید انتظار داشت که به کمک این روش، با شناخت اجمالی و سطحی به دنبال راه‌حلی باشیم که کنجکاوی ما را پاسخ بدهد. نمی‌توانیم از این روش به سرعت یک راه‌حل دقیقِ قطعی برای یک مسئله کلان پیچیده پیدا کنیم. البته مواردی هم که قبلاً به عنوان راه‌حل ما را ارضای کاذب می‌کرد، واقعاً راه‌حل نبود که اگر راه‌حل درستی بود، الآن با این مشکلاتی که مواجه هستیم، روبرو نبودیم.
شکاف بین بازیگران دولتی و مجریان
معمولاً بین سیاستگذاران، مسئولین و بازیگران اثرگذار در یک جامعه با طراحان و مجریانی که بر اساس PEA فعالیت می‌کنند شکاف وجود دارد. عمدتاً اگر یک نهاد بیرونی یا حمایتی، کاری را انجام دهد، نهادهای حاکمیتی خیلی مقاومت می‌کنند و آن را نمی‌پذیرند.

بومی‌سازی متدولوژی تحلیل اقتصادی سیاسی متناسب با فضای مسئله
لازم است متدولوژی‌ها متناسب با مسائل، انتخاب یا طراحی شوند. هر چند در کشور ما معمولاً برعکس این کار انجام می‌شود یعنی ابتدا متدولوژی انتخاب شده و مسئله با متدولوژی متناسب‌سازی می‌شود، اما قاعده صحیح این است که ابتدا مسئله خوب تعریف شود، سپس متدولوژی بر اساس آن طراحی یا انتخاب شود، و بعد از آن، متدولوژی متناسب با مسئله ویژه‌سازی شود.

سؤالات تحلیل اقتصادی سیاسی

تحلیل اقتصادی سیاسی از یک سری سؤالات در چهار محوری که بیان شد، شروع می‌شود. بر اساس سؤالات، می‌توان رویکرد صحیح را حسب هر مسئله اتخاذ کرد و سپس به تبع آن، ابزارهای لازم را برای تحلیل، طراحی و سیاست‌گذاری انتخاب نمود. بنابراین دو مسئله اصلی‌ای که در شروع کار PEA مهم است، فهرست کردن سؤالات پیش‌روی است (سؤال‌ها باید صحیح و دقیق طرح شوند، نه کلی و مبهم) و سپس اینکه ابعاد و حوزه نفوذ و گستردگی‌ای هر کدام از آنها تعیین شوند.

هرچند روش و سؤالات دقیقی برای حوزه‌ها و شرایط مختلف نمی‌توان ارائه کرد، اما یک سری سؤالات کلی وجود دارد که می‌توان با این سؤالات شروع کرد و مناسب است که طرح شوند تا قدم‌های ابتدایی را راهنمایی کرده و سردرگمی را کاهش دهد.

لیستی از سؤالات که در ادامه بیان می‌شود، سؤالات کلی‌ای هستند که تحلیل PEA را می‌توان با آنها شروع کرد. این سؤال‌ها در حوزه‌های مختلف می‌تواند تخصصی‌تر، جزئی‌تر و دقیق‌تر شود و وضع موجود و شرایط را تبیین کند.

سؤالات حوزه ساختارها

سؤال اول: مهمترین مسائل اقتصادی حوزه مورد بررسی کدامند؟

سؤال اول این است که مسائل مهم اقتصادی در حوزه مورد بررسی چیست. لیست کردن این مسائل و پدیده‌های مهم اقتصادی ضروری است چرا که بافت اقتصادی جامعه توصیف‌کننده و تبیین‌کننده بسیاری از رفتارهای اجزای مختلف است.

سؤال دوم: بودجه‌های حاکمیتی چگونه مصرف می‌شوند؟

دومین سؤال در حوزه ساختارها این است که بودجه‌های حاکمیتی در سطوح مختلف ملی، حوزه و مسئله، صرف چه چیزهایی می‌شود. مثلاً در سطح حوزه، سؤال این است که بودجه‌های حوزه مورد نظر در چه برنامه‌هایی و چرا هزینه می‌شود.  

سؤال سوم: مهمترین طرازها و بخشهای اجتماعی از منظر قومیتی، دینی، سنی و جنسیتی چیست؟

ساختارهای اجتماعی در تحلیل‌های بعدی بسیار مهم است. سؤال این است که جامعه را از این منظرهای قومیتی، دینی، سنی و جنسیتی، به چه بخش‌هایی می‌توان تقسیم کرد.

سؤالات حوزه فرایندهای چانه‌زنی و تعامل بین اجزای مختلف

سؤال اول: فرایندهای تعامل انحصاری یا باز در جامعه چیست و چگونه اتفاق میافتد؟

بخش‌های مختلف جامعه که در سؤالات قبل مشخص شد، نقش‌شان در فرایندهای تعامل مهم است. مثلاً در بحث جنسیتی، نقش زنان در این حوزه‌ها و فرایندهای چانه‌زنی چیست.

سؤال دوم: ارزش رایج در تعاملات و فرایندهای چانهزنی چیست؟

 سؤال دوم این است که پول رایج یا ارزش رایج در تعاملات و فرایندهای چانه‌زنی چیست؟ یعنی چه چیزهایی بین اجزای مختلف جامعه بده بستان می‌شود؟ اگر زنجیره و جریان‌های ارزش بین اجزای رسمی و غیررسمی جامعه و حاکمیت به درستی نگاشت بشوند، می‌تواند خیلی چیزها را نشان بدهد و خود به خود مسیر سیاست‌گذاری و اجرای سیاست را مشخص کند.

سؤال سوم: برای اجرای سیاست چه مقدار چانهزنی، معامله و لابیگری لازم است؟

نگاشت نیروهایی که باعث می‌شود تعادل و تعامل اتفاق بیفتد، در این سؤال مشخص می‌شود. مثلاً اگر کابینه یا دولت یا مجلس یک قانونی را وضع کند، یا سیاستی را ابلاغ کند، آیا اجرا می‌شود یا نیاز است که لابی‌ها یا چانه‌زنی‌هایی اتفاق بیفتد که بتوان سیاست را پیاده کرد؟ چه وقت این چانه‌زنی‌ها با فشارهای حاکمیتی و دولتی همراه می‌شود؟

سؤال چهارم: در اجزا و سطوح مختلف چه قراردادها و تعهدات رسمی و غیررسمی وجود دارد؟

در اجزاء و سطوح مختلف، چه قراردادها و تعهدات رسمی و غیررسمی وجود دارد؟ آیا اینها پایدار یا ناپایدارند؟ انحصاری یا غیر انحصاری هستند؟ چه عواملی باعث اجرای این تعاملات و قراردادهای رسمی و غیررسمی می‌شود؟ چه عوامل مؤثری در اجرا و چه موانعی، بازدارنده اجرای اینهاست؟

سؤالات حوزه ذینفعان

سؤال اول: ذینفعان حوزه مورد بررسی چه کسانی هستند؟

ذینفعان حوزه مورد بررسی چه کسانی هستند و ساختارهای رسمی و غیررسمی سازمان‌دهی آنها چگونه است؟ چرا ساختارها باید در مأموریت ما درگیر شوند و علت، نحوه و شیوه درگیری آنها چگونه است؟

سؤال دوم: ذینفعان چگونه و بر اساس چه قواعدی با یکدیگر ارتباط پیدا می‌کنند؟

سؤال دوم در مورد ارتباط بین ذی‌نفعان است که این ذی‌نفعان چگونه با همدیگر ارتباط پیدا می‌کنند و تعاملات آنها با یکدیگر بر مبنای چه قواعدی است؟

سؤال سوم: ذینفعان مختلف، چه نگاهی به مسئله مورد بررسی دارند؟

سؤال آخر در مورد ذی‌نفعان این است که از منظر ذی‌نفعان مختلف، مسئله‌ مورد بررسی، چگونه دیده می‌شود؟

سؤالات حوزه مشوقها و بازدارندهها

سؤال اول: مشوقهای مهمی که ممکن است باعث پیشرفت و تغییر شود چیست؟

مشوق‌های مهمی که ممکن است باعث پیشرفت و تغییر شود، چیست؟ این مشوق‌ها شامل موارد مختلف قانونی و شرعی، مدل‌های وام‌دار بودن آدم‌ها نسبت به همدیگر و موارد امنیتی است. همچنین مشوق‌های مختلفی که ممکن است برای گروه‌های درگیر و ذینفعان شناسایی شده، مهم باشد، در پاسخ به این سؤال شناسایی می‌شود.

سؤال دوم: چه عواملی باعث بیانگیزگی و مانع اجزا و ذینفعان مختلف است؟

سؤال دوم مربوط به موانع و عوامل بازدارنده است. چه عواملی باعث بی‌انگیزگی و مانع اجزاء و ذینفعان مختلف است؟

سؤال سوم: چه موازنه و تعادلی بین مشوقها و موانع و بازدارندههای مختلف وجود دارد؟

سؤال آخر، پیرامون موازنه بین مشوق‌ها و بازدارنده‌ها است که باید مشخص شود برای هر جزء و ذینفع چه موازنه و تعادلی بین مشوق‌های مختلف و موانع و بازدارنده‌های مختلف وجود دارد و وزن اینها نسبت به هم چگونه است؟

ویژگی‌های متدولوژی تحلیل اقتصادی سیاسی

این روش دارای تفاوت‌ها و نوآوری‌هایی نسبت به سایر روش‌های برنامه‌ریزی و سیاستگذاری است که در ذیل به آنها اشاره می‌شود.

تفکیک اراده سیاسی

در این روش اراده سیاسی که معمولاً عامل اصلی در بحث‌های سیاست‌گذاری شناخته می‌شود به عوامل مختلف تفکیک می‌شود. معمولاً این گونه است که مسائل کلانِ سیاستگذاری، نیازمند اراده حاکمیت است و احیاناً اگر یک امری اتفاق نیفتد یا برنامهای محقق نشود، علت را به گردن اراده حاکمیت میاندازند. اما در این روش، به این موضوع، مقداری جامع‌تر نگریسته شده و اراده سیاسی را به یک سری عوامل تفکیک می‌کند که باید با همدیگر کار کنند و تعامل داشته باشند و مجموعه‌ای از شرایط باید اتفاق بیفتد تا سیاستی اجرا شود و تغییری رخ دهد. صرف اینکه اراده سیاسی حاکمان بر مسئله‌ای قرار گیرد، کفایت تحقق امور یا ایجاد تغییر نمی‌کند.

جنس عواملی که در روش PEA، اراده سیاسی را تفکیک می‌کنند، عمدتاً دو گونه است:

  1. عوامل و فاکتورهایی که با اراده حاکمیت و نهادهای فعال و بازیگران عرصه سیاسی قابل تغییرند. مانند بحث‌های ساختاری و قانونی و برخی بحث‌های اجتماعی.
  2. عواملی‌ که باید تلاش کنیم خود را با آنها تطابق بدهیم و قابل تغییر حداقل در کوتاه‌مدت نیست. باید آنها را شناخت و سیاست‌گذاری را با آنها انطباق داد. برخی قواعد بازی، فرهنگ‌های بلندمدت و تعاملات و توزیع قدرت و ثروت وجود دارد که به سادگی و در کوتاه‌مدت قابل تغییر نیست و نمی‌توان با وضع سیاست، تغییری ایجاد کرد. بنابراین این عوامل را باید شناخت و برنامه‌ریزی، سیاست‌گذاری و بازیگری طرف دیگر که در کنترل می‌باشد را با آنها منطبق کرد.

این تفکیک، یک برتری و ویژگی مثبت برای روش تحلیل اقتصادی سیاسی به شمار می‌رود.

توانایی کشف اثرات رفتارهای مختلف در نظامات سیاسی و تحولات جامعه

نکته مهمی که لازم است به آن توجه شود این است که همه رفتارهای نهادها، مجموعهها و افراد مختلف، ولو اینکه سیاسی نباشد، تبعات سیاسی دارد. هم کسانی که می‌خواهند سیاست‌گذاری کنند باید به رفتارهای غیرسیاسی دیگران توجه کنند و هم کسانی که می‌خواهند کار غیرسیاسی کنند، باید متوجه باشند که هر فعالیت و حرکتی که انجام می‌شود دارای اثرات سیاسی است. روش PEA کمک می‌کند که بتوانیم اثرات رفتارهای مختلفِ حتی غیرسیاسی را در نظامات سیاسی و تغییر و تحولات جامعه کشف کنیم.

متأسفانه در خیلی از نهادها، خصوصاً نهادهای امنیتی و سیاسی، تحلیل‌های غلطی به خاطر ندانستن اینکه رفتارهای غیرسیاسی تبعات سیاسی دارند، صورت می‌گیرد. وقتی فردی کاری انجام داده که اثر سیاسی در جامعه گذاشته است نمی‌توان نتیجه گرفت که آن شخص، هدف سیاسی داشته و قصد داشته به کشور ضربه بزند. خیلی از مواردی که برچسب جاسوس و نفوذی و اخلال‌گر به افراد می‌زنند، حاصل نیت‌شان نیست بلکه نتیجه و تبعات کاری است که انجام داده‌اند. شخصی رفتاری اقتصادی با هدف‌های سودجویانه انجام داده و ‌قصد داشته خودش را در جامعه از نظر اقتصادی یا جایگاه اجتماعی یا حتی علمی و نخبگانی ارتقاء بدهد ولی رفتارهایی که انجام می‌دهد برای اینکه خودش را بزرگ کند، تبعات سیاسی دارد. خصوصاً در جامعه ما که اساساً بزرگ شدن افراد درحوزه‌های اقتصادی و اجتماعی، مسیری جز تعامل با یک سری نهادهای سیاسی و حاکمیتی ندارد و طبیعتاً این افراد کارهایی که می‌کنند، تبعات سیاسی دارد و این تبعات سیاسی باعث می‌شود نیت سیاسی برای این افراد فرض شود که به خاطر آن نیات سیاسی، اتهامات سیاسی و امنیتی بر آنها وارد می‌شود که در بسیاری اوقات درست هم نیست. هرچند با در نظر گرفتن یک سری شاخص و الگوی رفتاری می‌توان تشخیص داد که اثر مخرب سیاسی و امنیتی که در نتیجه فعالیت این افراد بوده، ماحصل یک کار برنامه‌ریزی‌شده و هدفمند سیاسی و امنیتی بوده یا نه، تبعات و اثرات رفتارهای طبیعی این افراد در جامعه تخصصی خودشان بوده است. این موضوع بسیار مهم است و متأسفانه رفتارهای غیرمنطقی نهادهای سیاسی و امنیتی بر اساس این تحلیل‌های غلط بسیار به ما ضربه زده است.

تغییر رویکرد از سیاستگذاری منفعلانه به فعالانه

این روش، سیاست‌گذاری در سطح کلان را از یک پروژه که خروجی آن یک سند است که یک سری اقدام‌ها را برای پیاده شدن سیاست ارائه می‌کند، به یک فرایند مستمر و پویای سیاست‌گذاری تبدیل کرده است. به بیان دیگر این روش دنبال سند پرینتشدهای که به آن استناد شود، نیست.

به بیان دیگر در این روش سیاست‌گذار منفعل نیست که فقط وضعیت جامعه را توصیف و تحلیل کند. غالب اسناد سیاستی ما اینگونه‌اند و فاز شناخت این اسناد در تعامل با جامعه و مصاحبه انجام می‌شود ولی فاز طراحی و اجرا، مستقل از جامعه اتفاق می‌افتد. لذا معمولاً روش‌های منفعلی هستند. اما این روشی که جدیداً ارائه شده، به خاطر اینکه بیشتر برای کسانی نوشته شده که می‌خواهند تغییری ایجاد کنند (یعنی نهادهای حمایتی دنیا که معمولاً کارشان مداخلات از بیرون در سیستم‌های کشورهای مختلف برای تغییر نقطه تعادل به نفع کشورهای غربی است)، یک روش سیاست‌گذاری فعال است. کسی که سیاست وضع می‌کند، با اهرم‌ها، روش‌ها و ابزارهایی که در اختیار دارد، خودش هم شروع به اجرا می‌کند. بنابراین این روش از یک روش منفعل به یک روش فعال، تغییر رویکرد داده است.

رویکرد تفکر و کار سیاسی

این روش، بحث تفکر و کار سیاسی[۱] را ارائه کرده است، به این معنی که باید همزمان با اجرایی کردن اقدامات و کارها، تحلیل و تفکر هم صورت گیرد. این نگاه، ترکیبی از تفکر سیاسی و برنامه‌های روزانه مدیریتی[۲] است و دارای مزیت‌هایی است که به برخی از آنها اشاره می‌شود: 

استفاده از مشروعیتهای محلی و منطقهای برای پیادهسازی برنامهها

از تفاوت‌های این روش این است که در اجتماعات و جوامع از مشروعیت‌های محلی و منطقه‌ای موجود برای پیاده‌سازی برنامه‌ها استفاده می‌کند. نهادها مورد توجه قرار می‌گیرند و از مشارکت بازیگران مختلف در پیاده‌سازی سیاستها و فرایندها استفاده می‌شود و بر اساس بازخوردهایی که از سیستم ‌گرفته می‌شود، نتایج واقعی کار ادامه پیدا می‌کند و طراحی می‌شود.

مسأله‌محوری

مزیت دیگر این روش این است که بر اساس مسأله پیش می‌رود. مسئله طرح می‌شود، راه‌حلی اجرا می‌شود و بعد از نتایج، مسئله بازتعریف می‌شود. شایان ذکر است که در این روش بر یک مسئله خاص در بحث‌های سیاستی متمرکز هستیم نه بر یک موضوع. یک مسئله پیچیده و کلان، تبدیل به اجزاء و مسائل بسیار ریز و کوچک می‌شود، روی آن فکر می‌شود و می‌توان با یک جزء شروع به اقدام کرد. نکته بعدی این است که هرچه پیش می‌رویم، فرایند یادگیری و انطباق اتفاق می‌افتد و انطباق سیاست‌ها بر مسائل مدام بهتر و بهتر می‌شود.

سیاسی فکر کردن و کار کردن

سومین مزیت، سیاسی فکر کردن و کار کردن[۳] است. لازمه آن این است که رقابت‌ها و جذابیت‌های رقابتی را شناسایی ‌کنیم. همچنین باید اجزاء، افراد و نهادهایی که خودشان تمایل، انگیزه و پتانسیل اصلاح و تغییر دارند، به ویژه افراد و نهادهای حمایت‌بگیر، در فرایند سیاست‌گذاری درگیر شوند. درگیر کردن محرومین و مستضعفین در فرایند پیاده‌سازی سیاست، بسیار مهم است.

تسهیلگری و ایجاد توانایی و قابلیت انجام در جامعه

مطلبی که بسیار جذاب است و جزو ویژگی‌های این روش است و باید در همه لایه‌ها به آن توجه داشت این است که به جای اینکه کاری توسط حاکمیت انجام شود، به دنبال تسهیل‌گری و ایجاد توانایی و قابلیت انجام آن در جامعه هستیم. لذا در این فرایند سیاست‌گذاری نمی‌خواهیم کاری را خود این تیم به صورت متمرکز یا حاکمیت به عنوان سیاست‌گذار انجام دهد، بلکه میخواهیم شرایط را بر اساس قواعد، تعاملات، مشوقها و تأثیر و تأثر نهادها به گونه‌ای شکل دهیم که کارها توسط اجزای مختلف جامعه انجام شود.

با استفاده از این رویکرد، شکست خوردن یک سیاست به اراده حاکمیتی تحمیل نمیشود. چیزی که متأسفانه در کشور ما حتی در میان نخبگان خیلی شایع است. با این روش، افراد و نهادها به خاطر مشکلاتی که در جامعه وجود دارد، حاکمیت را مقصر نمی‌دانند چرا که سیاست‌گذاری، اجرا و حل مسائل به صورت مستمر بین اجزای جامعه و بخش‌های نخبگانی تقسیم می‌شود و نهادها خودشان را درگیر فرایند سیاست‌گذاری و اجرا می‌دانند و همه باور دارند که حاکمیت اراده‌ای برای اصلاح ندارد. البته در کشور ما با توجه به پیشینه‌ای که وجود دارد، اصلاح این وضعیت مقداری طول می‌کشد.

موضوع دیگری که در این روش مورد توجه قرار می‌گیرد این است که زمینه و شرایط کار، همه چیز است. یعنی باید همه کارها مرتبط و منطبق با زمینه[۴] و شرایط باشد. ممکن است دست‌یابی به حالت ایده‌آل و بدون نقص تناسب برنامه و زمینه فراهم نباشد ولی تلاش می‌شود که بیشترین تناسب رعایت شود.

توجه به نقطه ورود اجرای سیاست‌ها و نقش سیاستگذار در اجرای سیاست

در این روش تلاش می‌شود که به نقطه ورود به تغییر و اصلاحات و احیاناً تحول یا اجرای سیاست در جامعه توجه کند و نقطه ورود برای مداخلات سیاسی را هوشمندانه پیدا کرده و یک مسیری را برای ادامه کار ارائه کند. همچنین در این روش نقشی که سیاست‌گذاری می‌کند و سیاست را پیاده می‌کند، در تعیین جنس سیاست‌ها، نقطه ورود آن و مسیری که باید طی کند، تأثیرگذار است. مثلاً در حوزه نخبگان که نهادهای مختلفی مانند بنیاد ملی نخبگان، وزارت علوم، شورای عالی انقلاب فرهنگی و لایه‌های بالاتر و پایین‌تر یا نهادهای نخبگانی اجتماعی می‌خواهند سیاستی را در جامعه پیاده کنند، نقش‌هایی که این نهادها در جامعه دارند، در تعیین جنس سیاست و اینکه چه سیاستی را باید اجرایی کنند، بسیار مؤثر است. در روش‌هایی مثل SWOT یا روش‌های کلیشه‌ای سیاست‌گذاری که معمولاً استفاده می‌شود، نقش سیاست‌گذار، چندان تأثیری در جنس سیاست‌ها ندارد. از آنجا که روش PEA به این نکته توجه دارد، از سوی نهادهای حمایتی و سمن‌ها و کسانی که می‌خواهند در سایر کشورها مداخله کنند و اهرم‌های حاکمیتی قابل توجهی ندارند، مورد استفاده قرار گرفته است. نکته‌ای که در خیلی از مستندات آمده این است که با این روش می‌توان کار متفاوتی انجام داد. یعنی بر حسب نقش‌ها، کارها متفاوت می‌شود. در مدل‌های سنتیِ سیاست‌گذاری، چون نقش‌ها در نظر گرفته نمی‌شود، خیلی از سیاست‌ها روتین و شبیه به هم هستند. اما در این روش، نتایج ممکن است متفاوت باشد و کارهای مختلفی را بتوان انجام داد.

گوناگونی و تنوع ابزارها و روش‌ها و ارائه راهنمایی‌های کلی

بر اساس این ویژگی از روش PEA که نقش افراد و جنس کارهای‌شان، در برنامه‌ای که باید اجرا کنند یا نقشی که باید ایفا کنند، تأثیرگذار است، ابزارها و روش‌های گوناگونی متناسب با جایگاه افراد مختلف ارائه شده است. عبارت جالبی در مستندات ارائه‌شده که ما نمیتوانیم به صورت قطعی بگوییم که یک رویکرد در PEA درست یا غلط است چون از منظرهای مختلف ممکن است بتوان رویکردهای متفاوتی را ارائه کرد. فقط می‌توان راهنما‌هایی برای جهت‌دادن به این کار ارائه نمود. این روش بیان می‌دارد که شرایط مختلف چه ویژگی‌هایی دارد، چه کارهایی باید انجام شود، چه عواملی باید دیده شود، چه اجزایی باید مورد توجه قرار گیرد و از چه منظرهایی می‌توان تحلیل انجام داد. بنابراین طیف وسیعی از ابزارها می‌تواند در مراحل مختلف PEA مورد استفاده قرار گیرد.

برخلاف خیلی از متدولوژی‌های برنامه‌ریزی راهبردی بنگاه‌محور یا انواع و اقسام روش‌های تحلیل‌های سیاسی که به کسانی که می‌خواهد برنامه‌ریزی کنند، راهنمایی دقیق و مرحله به مرحله ارائه می‌دهد، در این روش، عمدتاً دست‌نامه‌هایی[۵] با راهنمایی‌های کلی برای استفاده نهادهای مختلف ارائه می‌شود. در این روش کلیات کار بیان می‌شود و ابزار دقیق و ثابت ارائه نمی‌دهد. یک سری راهنمایی‌های کلی ارائه می‌دهد که ذیل آن می‌توان از ابزارهای بسیار متنوعی استفاده کرد. در ادامه برخی از این راهنمایی‌ها ذکر خواهد شد. این راهنمایی‌ها باعث می‌شود که پیچیدگی و سردرگمی در مسیر انجام تحلیل‌های اقتصادی اجتماعی کاهش یاید و مشخص شود که در هر شرایطی، از چه نوع ابزارهایی باید استفاده کرد و چه نوع تحلیل‌هایی انجام داد و به چه اجزایی دقت کرد.

تکرارشونده بودن روش و اصلاح و بهبود سیاست‌ها با بازخوردهای دریافتی

این روش، فرایندی تکرارشونده و تکمیل شونده دارد. در مستندات برای نشان دادن آن از نموداری کلی استفاده شده است. به این صورت که ابتدا مسائل کلی و اولیه شناخته می‌شود. بر اساس این مسائل، فاز شناخت و فهم شرایط شامل مشوق‌ها، نهادها، جذابیت‌ها و رویکردها و نگرش‌ها انجام می‌شود. سپس حالت‌های امکان‌پذیری که می‌توان سیاست‌گذاری کرد، چه از نظر فنی و چه از نظر سیاسی شناخته می‌شود. بعد از شناخت، طراحی، اجرا و رصد در سیاست‌ها اتفاق می‌افتد و در نهایت تغییری در بخشی از جامعه انجام می‌شود. یعنی خروجی‌ای خواهیم داشت که می‌توان آن را رصد کرد.

این فرایند، یا به هدف می‌رسد یا نیاز به اصلاح دارد. دوباره فاز شناخت و بازتعریف مسئله بر اساس بازخوردهایی که دریافت شد انجام می‌شود و این چرخه به کار خودش ادامه می‌دهد.

در این روش، سیاست‌گذاری با بازخوردهایی که از جامعه گرفته می‌شود و با شناخت‌هایی که انجام می‌شود و عکس‌العمل‌هایی که نسبت به پیاده کردن برنامه‌ها اتفاق می‌‌افتد، اصلاح، تکمیل و بهبود داده می‌شود.

یکی از علت‌هایی که روش‌های قبلی موفق نبودند این بود که تغییرات فضا، شرایط و عوامل را در نظر نمی‌گرفت. این اشکال به تکرار در اسناد ملی تدوین شده در کشور رخ می‌دهد. به این صورت که اسناد کلان پنج ساله، ده ساله و بیست ساله نوشته می‌شود، اما نمی‌توان براساس آن پیشرفت کرد، چرا که شرایط ثابت نیست. بنابراین ایجاد یک تغییر یا تحول یا پیاده کردن یک سیاست، یک فرایند پویاست و قدم به قدم باید اتفاق بیفتد. نه اینکه یک بسته سیاستی ثابت و مشخص برای یک افق زمانی بلند اجرا شود.

عامل دیگری که باعث شد این روش ارائه شود، هم‌زمان شدن مشکلات موجود در روش‌های سیاست‌گذاری و تحلیل‌های سیاسی با ارائه روش‌های تکراری مسئله‌محور در حوزه برنامه‌ریزی بود. یعنی در حوزه برنامه‌ریزی نیز همین بلوغ اتفاق افتاد و از اواخر قرن ۲۰ و اوایل قرن ۲۱ روش‌های مسئله‌محور تکرارشونده مطرح شدند. مدل‌هایی که با یک برنامه‌ریزی اولیه شروع می‌شوند، قدم اول اجرا می‌شود و قدم‌های بعدی بر اساس بازخوردهایی که از قدم اول گرفته می‌شود و تکمیل شناختی که از سازمان و جامعه اتفاق می‌افتد، طراحی و اجرا می‌شود. طبیعتاً این روش، پیاده‌سازیِ سیاست را تسریع و همچنین منعطف خواهد کرد و دیگر لازم نیست در سیاستنویسی وسواس به خرج داده شود که حتماً سیاست تدوین شده، سیاست جامع و مانعی باشد. در کشورمان مشاهده می‌شود که بعضی از اسناد، به خاطر دغدغه جامعیت و مانعیتی که نسبت به آنها وجود داشته، پنج سال و حتی بعضی یک دهه طول کشیده شده تا نوشته شده‌اند و فرایند تصویب خیلی طول کشیده است. بعد از تصویب هم مشاهده می‌شود که چندان اتفاق خاصی نیفتاده است. ولی روش تحلیل اقتصادی سیاسی اینگونه نیست. بلکه پس از اتخاذ کلیات اولیه و رویکرد سیاستی، یک سری قدم‌های اولیه مشخص می‌شود و شروع به اجرا می‌شود و هم‌زمان با اجرا، بخش‌های بعدی طراحی و تدوین می‌شود و بازخوردها گرفته و اصلاح می‌شود.

 اولویت داشتن تیم اجرا نسبت به سند سیاستی و ضرورت قرارداد بلند مدت با آن

ویژگی پویا بودن فرایند سیاستگذاری و همراهی آن با اجرا و ارزیابی، موضوعی است که باید به آن خیلی دقت شود. در این روش، سند سیاستی چندان اهمیت پیدا نمی‌کند بلکه تیمی که همراه سند سیاستیاند و آن را اجرا و رصد میکنند، بسیار اهمیت دارد. بنابراین در این شرایط، برای سپردن کار به یک تیم، باید بینش‌ها، رویکردها و تخصص آن مورد پذیرشِ حاکمیت یا دستگاه سیاستگذار باشد، سپس مسئولیت به این تیم واگذار شود و به اجتهاد تیم اعتماد شود. البته حاکمیت و اجزای مختلف سیستم نیز باید از این روند پشتیبانی کنند و هر چه این پشتیبانی بیشتر باشد، بهتر می‌توان این سیاست را اعمال کرد.

نکته دیگر این است با تیمی که قرار است سیاستگذاری کند و آن را پیاده‌سازی کند باید قراردادهای بلندمدت بسته شود. مثل یک پروژه برنامه‌ریزی استراتژیک نیست که با یک تیم مشاور، قرارداد شش ماهه یا یک ساله منعقد شود و پس از تحویل مستندات، دنبال اجرایی کردن آن باشیم. بلکه باید با تیمی قرارداد بسته ‌شود که مسئولیت سیاست‌گذاری و پیاده کردن سیاست و پیش بردن برنامه‌ها را می‌پذیرد. بنابراین باید قرارداد بلندمدت با تیم بسته بشود و حمایت‌های مستمر انجام شود و پای آزمون و خطاهای تیم هم نشست.

[۱]. political thinking and working

[۲]. day to day political works

[۳]. thinking and working politically

[۴]. context

[۵]. manual

متدولوژی تحلیل اقتصادی سیاسی و سطوح آن

متدولوژی‌ای به نام PEA[۱]، توسط انگلیسی‌ها ارائه شد و بعد از آن توسط نهادهای بین‌المللیِ سازمان ملل و نهادهای حمایتی آمریکایی نیز مورد استفاده قرار گرفت و از سال ۲۰۱۱ به بعد اتحادیه اروپا هم به سمت استفاده از این متدولوژی برای فعالیت‌های حمایتی و بشردوستانه حرکت‌ کرده‌اند. 

این مدل، مدل بسیار جذابی است که در سه سطح تعریف شده است؛ سطح ملی و کلان[۲]؛ سطح حوزه یا کارکرد؛ مثل حوزه آموزش، حوزه نخبگان، حوزه علم و فناوری و یا حوزه محیط زیست؛ سطح مسئله؛ اینکه در این حوزه مورد نظر، مسئله چیست؟ شایان ذکر است برای رسیدن به مسئله، باید تحلیل‌های سطح ملی، مانند بحث‌های سیاسی و اقتصادی در دو لایه بالاتر انجام شود.

تعریف متدولوژی تحلیل اقتصادی سیاسی

متدولوژی تحلیل اقتصادی سیاسی، برای هدایت برنامه‌ها و راهبردهای حمایتی مؤسسات مختلف بین‌المللی و برخی کشورها، توسعه پیدا کرد. تعریفی که از این متدولوژی ارائه شده این است که تحلیل اقتصادی سیاسی، بر روی تعاملات جاری سیاسی و اقتصادی بین اجزای مختلف جامعه، مانند توزیع قدرت و ارزش بین افراد، گروهها و نهادهای مختلف تمرکز دارد. نحوه توزیع قدرت‌ها، بافت جامعه را نشان می‌دهد و این تحلیل به بررسی فرایندهایی که باعث ایجاد پایداری در شبکه ارزش و قدرت می‌شود و فرایندهایی که باعث تغییر و جابه‌جایی در تعادل قدرت و ارزش می‌شود، می‌پردازد. بنابراین، تعریفی که از این تحلیل شده، عمدتاً روی تعادل بین ارزش اقتصادی و سیاسی و فرایندهایی که باعث پایداری یا تغییر در این تعادل میشود، متمرکز است.

با توجه به تعریف، در این متدولوژی، دو موضوع سیاست و اقتصاد تجزیه شده است؛ بحث‌های سیاسی را باعث ایجاد و توزیع قدرت فرض کرده و بحث‌های اقتصادی را باعث ایجاد و توزیع ثروت یا ارزش[۳] در نظر گرفته است. تعامل بین قدرت و ثروت در گروههای مختلف، تعاملات اجتماعی و قدرت چانهزنی را ایجاد میکند. باید علاوه بر قدرت‌های سیاسی، ثروت و شبکه ارزش را که یک بخش آن، اقتصادی و بخش دیگر آن اعتبار اجتماعی است، مورد تحلیل قرار داد.

مسئله نخبگان نیز طبیعتاً در این تحلیل‌ها، جایگاه ویژه‌ای پیدا می‌کند و لازم است تعامل و ارتباطات بین نخبگان و رقابت‌های اقتصادی و سیاسی و چانه‌زنی‌هایی که بین گروه‌های مختلف در این حوزه اتفاق می‌افتد تحلیل شود تا بتوان برنامه‌ای برای اینکه تعاملات به سمتی سوق پیدا کند که یک تعادل پایداری به نفع نظام در جامعه شکل بگیرد را اجرایی کرد. همچنین سیاست‌ها به این سمت برود که باعث ضربه زدن به بافت‌ها و شبکه‌های اجتماعی موجود نشود و حاکمیت، سیاستی را انتخاب و وضع کند که بازیها و رقابتها را به نفع خودش تمام کند.

اجزای اصلی متدولوژی تحلیل اقتصادی سیاسی

متدولوژی تحلیل اقتصادی سیاسی، بر دو جزء کلی استوار است. جزء اول مبتنی بر تحلیل ساختارها و نهادهای رسمی و غیررسمی جامعه است و جزء دوم، بر تحلیل رفتارها، افراد و گروههای فعال در جامعه و ارتباط بین این دو بخش استوار است. این متدولوژی، هم بخش‌های ساخت‌یافته و ساختاریافته یک جامعه و نظام را در نظر می‌گیرد و هم بخش‌های غیررسمی و غیرساخت‌یافته و حتی نهادهای غیرفیزیکی مثل رفتارها، هنجارها و باورها را مد نظر قرار می‌دهد و بر اساس تعامل و چانه‌زنی بین این دو ـ که احیاناً از یک طرف، بحث‌های رفتاری و تمایلات گروهی و فردی می‌خواهند ساختارها را عوض کند و از آن طرف هم ساختارها و نهادهای رسمی حاکمیتی و غیرحاکمیتی می‌خواهند رفتارها و فرهنگ افراد را عوض کنند ـ تعادلی ایجاد می‌شود. در این تعادل مهم این است که چگونه بازی کنیم و چگونه از اهرم‌ها، نهادها و پارامترهایی که دراختیار داریم، استفاده کنیم که تعادل مثبتی از منظر ما باشد و به تدریج به سمت آنچه مد نظر ماست، حرکت و تغییر کند، نه بر خلاف آن.

امتیازات شناختی تحلیل اقتصادی سیاسی

تحلیل اقتصادی سیاسی به شناخت بهتر این موارد کمک می‌کند:

    • پیشران‌های تغییرات
    • چگونگی تأثیرگذاری سیاست‌ها بر رفتار بازیگران مختلف
    • شکل‌گیری برنامه‌های سیاسی
    • تعیین افراد منتفع و متضرر در سیاستگذاری
    • اثرات سیاست‌گذاری در رفتارهای جامعه و عکس‌العمل‌های گروه‌های مختلف به سیاست

موضوعات مهم در تحلیل اقتصادی سیاسی

سه موضوع کلی و مهم در این تحلیل باید مد نظر قرار گیرد: 

۱- تمایلات و مشوقهای یک جامعه

در این تحلیل برای تعیین نحوه تعامل با جامعه باید به سؤالاتی از این دست پاسخ داد که چه چیزهایی موجب تشویق و تهییج یک جامعه می‌شود؟ در بین گروه‌های مختلف چه چیزهایی ارزشمند و جذاب است و مطلوبیت‌هایشان چیست؟ با این تحلیل می‌توان فهمید که سیاست‌هایی که در حوزه‌های مختلف وضع می‌شود، چه نتایجی دارد، چه کسانی را تشویق می‌کند و چه کسانی را تنبیه یا بی‌انگیزه می‌کند. بر اساس این تحلیل‌ها، می‌توان پیش‌بینی کرد که چه افراد، جریانها و نیروهایی پشتیبان این سیاست‌ها خواهند بود و چه موانع اجتماعی و رفتاری جلوی این سیاست‌ها پیش خواهد آمد.

۲- تحلیل ساختاری و نهادی

دومین موضوعی که در این متدولوژی حتماً باید به آن توجه داشت، تحلیل ساختاری و نهادی است. در این متدولوژی باید بر روی نهادهای رسمی و غیررسمیِ اجتماعی، فرهنگی و سیاسی که بازیگران این حوزه هستند، تحلیل انجام شود. بازیگرانی‌‌ که به جامعه شکل می‌دهند و تعامل بین اینها، یک جامعه را شکل می‌دهد. می‌توان گفت سیاست‌گذاری در واقع دخالت در رقابت‌ها و تعاملات بین این نهادها است. باید توجه داشت که این نهادها با هم در رقابت سیاسی اقتصادی هستند و نوع بازی کردن حاکمیت می‌تواند قواعد این رقابت را بالا و پایین کند و تغییر دهد.

۳- ارزشها و ایدئولوژیهای جامعه

آخرین موضوعی که در این تحلیل مورد بررسی قرار می‌گیرد، نتیجه‌ای است که از ارزش‌ها و ایدئولوژی‌های جامعه برمی‌آید. در این تحلیل بحث‌های فکری و باورهای فرهنگی و نگرش‌های سیاسی در جامعه و همچنین بحث‌های دینی و اعتقادی مورد بررسی قرار می‌گیرد. در این تحلیل، یک رفتارشناسی سیاسی و اجتماعی صورت می‌گیرد که لازم است در سیاست‌گذاری لحاظ شود مگرنه سیاست‌هایی که وضع می‌شوند، نتیجه‌ مطلوبی نخواهد داشت و با چالش‌هایی همراه خواهد بود. یکی از کارکردهای این تحلیل که در گزارش‌ها نیز ذکر شده این است که نهادهایی که مداخله می‌کنند، به ساختارهای اجتماعی ضرر وارد نکنند.  

[۱] political economy analysis

[۲]. country level

[۳]. ثروت (Wealth) در این تعریف، فقط به معنی پول نیست و اعتبار و سرمایه اجتماعی نیز جزو ثروت محسوب شده است.

حالت میانی پایدار

وقتی گروه‌های حرفه‌ای کوهنوردی قصد صعود به قله‌ای را دارند –خصوصا اگر اولین بار باشد که قصد صعود به این قله را دارند و مسیر از پیش تعیین شده‌ای برای صعود وجود نداشته باشد- هر چند معمولا برنامه و چشم‌انداز کلان را برای صعود خود تعیین می‌کنند اما در بین راه ایستگاه‌هایی را تعیین می‌کنند که در آنها توقف کنند و بر اساس شرایط آب و هوا، بازارزیابی توان افراد گروه، برآوردهای دقیق‌تر از مسیر پیشِ رو و تعیین دقیق‌تر توقف‌گاه بعدی برای ادامه مسیر برنامه‌ریزی کنند. علمای علم سیستم در سیستم‌هایی که در رشد و تکامل باید بر خود متکی باشند یا به عبارتی رشد درون‌زا داشته باشند حالتی را تعریف می‌کنند به عنوان «حالت میانی پایدار[۱]». این حالت هرچند حالت ایده‌آل و نهایی سیستم نیست اما حالتی است که سیستم به صورت مستقل و پایدار ایجاد شده و می‌توان ادامه رشد و تکامل آن را با اتکا به این وضعیت پایه‌ریزی و طرح‌ریزی کرد. مثلا وقتی سقف طبقه اول یک ساختمان ساخته می‌شود، هر چند طبقه اول هنوز مشکلات و نواقصی داشته باشد، می‌توان برای طراحی و ساخت طبقه دوم به آن اتکا کرد. (البته این برای ساختمانی است که بخواهد درون‌زا و متکی بر ستون‌ها و پایه‌های خود ساخته شود وگرنه حساب ساختمانهای پیش‌ساخته که جای دیگر ساخته و در محل نصب می‌شوند جداست!)

بیانیه گام دوم انقلاب که توسط رهبر حکیم انقلاب صادر شد را می‌توان تبیین کننده –بلکه خودِ- حالت میانی پایداری برای نظام مقدس جمهوری اسلامی دانست؛ حالتی که هم پایدار است و هم قابل اتکا برای طرح‌ریزی و ساخت مراحل بعد. در این بیانیه ابتدا هدف و آرمان‌های اولیه حرکت یادآوری شده تا همگان بدانند که این کاری که انجام شده با چه هدفی و بر چه مبنایی بوده است و تذکر داده شود که ما همچنان بر آن عهدی که بستیم، هستیم و برای رسیدن به آن قله‌ای که از اول قصدش را کرده‌ بودیم که «ایجاد تمدّن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمی (ارواحنافداه) است»، اصرار داریم. در ادامه رهبر انقلاب از این ایستگاه راه طی شده را نشان همراهان می‌دهند که ببینید از کجا (صفر) شروع کردیم و راهی که آمدیم را هم نه تنها کسی قبلا نیامده بود که از پایین و اطراف هم سنگ می‌زدند. اما آمدیم و راهی ساختیم که به خلاف دو راه قبلی که یکی‌شان به سقوط منجر شد و دیگری هم سقوطش مسلم است، راه درست رسیدن به قله خواهد بود و یادآوری می‌کنند که این توفیق را مدیون مدیریت‌های جهادی برگرفته از روحیه ما‌ می‌توانیم هستیم که خمینی عزیر در ابتدای راه در جان و جامعه ما دمید.

حالا باید نگاه را از گذشته به حال برگرداند و امامِ امت هفت مورد از برکات انقلاب اسلامی و حرکت در گام اول را برمی‌شمرند که به خوبی پایداری و قابلیت اتکای این بنا را برای ساخت آینده اثبات می‌کند. این بخش اولا تأکید می‌کند که اینجا که ایستاده‌ایم کاملا استوار و پایدار است و می‌توان با آرامش خاطر بر پایه آن ادامه راه را پی‌ریزی و طی کرد؛ «کشور و ملّتی مستقل، آزاد، مقتدر، باعزّت، متدیّن، پیشرفته در علم، انباشته از تجربه‌هایی گران‌بها، مطمئن و امیدوار، دارای تأثیر اساسی در منطقه و دارای منطق قوی در مسائل جهانی، رکورددار در شتاب پیشرفتهای علمی، ر کورددار در رسیدن به رتبه‌های بالا در دانشها و فنّاوری‌های مهم از قبیل هسته‌ای و سلّول‌های بنیادی و نانو و هوافضا و امثال آن، سرآمد در گسترش خدمات اجتماعی، سرآمد در انگیزه‌های جهادی میان جوانان، سرآمد در جمعیّت جوان کارآمد، و بسی ویژگی‌های افتخارآمیز دیگر که همگی محصول انقلاب و نتیجه‌ی جهت‌گیری‌های انقلابی و جهادی است.». ثانیا نشان می‌دهد که اینجا که آمده‌ایم چقدر بالاست و می‌توانیم برای این راهی که آمده‌ایم به خود ببالیم و خدا را شاکر باشیم هر چند «اگر بی‌توجّهی به شعارهای انقلاب و غفلت از جریان انقلابی در برهه‌هایی از تاریخ چهل‌ساله نمی‌بود -که متأسّفانه بود و خسارت‌بار هم بود- بی‌شک دستاوردهای انقلاب از این بسی بیشتر و کشور در مسیر رسیدن به آرمانهای بزرگ بسی جلوتر بود و بسیاری از مشکلات کنونی وجود نمی‌داشت.»

ادامه مسیر نیز در این بیانیه حکیمانه ترسیم شده است. اول شرایط و اوضاعی که بر گام دوم حاکم است گوشزد شده که اولا سنگ‌‌های دشمن دیگر به جمهوری اسلامی نمی‌رسد –هم به دلیلی ضعف در بنیه سنگ‌پراکنی آنان هم به دلیل ارتفاع جمهوری اسلامی و دور شدنش از تیررس آنان- و کسانی را که راه ما را پیش گرفته‌اند و دنبال ما دامنه را طی می‌کنند هدف قرارداده که البته باید مراقب آنها هم بود؛ ثانیا اینکه پیش بردن «دنباله‌ی این مسیر که به گمان زیاد، به دشواریِ گذشته‌ها نیست» بر عهده جوانان است و ثالثا اینکه آنها که در ادامه همراهند باید بدانند «که در کشوری زندگی می‌کنند که از نظر ظرفیّتهای طبیعی و انسانی، کم‌نظیر است و بسیاری از این ظرفیّتها با غفلت دست‌اندرکاران تاکنون بی‌استفاده یا کم‌استفاده مانده است.» که این عیب بزرگ می‌تواند و باید با همت‌های بلند و انگیزه‌های جوان و انقلابی برطرف شود. در قسمت پایانی این متن راهبردی هم موضوعات و نکات کلیدی برای ادامه مسیر به آنان که عزم قله دارند تذکر داده شده که علم و پژوهش، معنویت و اخلاق، اقتصاد، عدالت و مبارزه با فساد، آزادی و استقلال، عزت ملی، روابط خارجی، مرزبندی با دشمن و بالاخره سبک زندگی هفت‌گانه‌ای است که در طول مسیر همیشه باید به آنها توجه داشت و از آنها غفلت نورزید.

در این مسیر آنان‌که جانشان را بر این راه گذاشتند بردند و به قله رسیدند و ما را به خود فرامی‌خوانند؛ آنانکه خسته شدند و بریدند، سقوط کردند؛ آنها که پشیمانند و قصد ماندن یا برگشتن دارند خستگی راه و حسرت قله بر جانشان خواهد ماند –خسر الدنیا و الآخره-؛ اما آنانکه هستند و می‌مانند و قصد قله دارند؛ این سند مبارک و راهبردی را با قوت خواهند گرفت و پیش خواهند رفت انشاءالله.

[۱] Stable intermediate form

نقدی بر نظام اداری کشور

به جای مقدمه خوب است از چند سئوال بر اساس وقایعی که در چند سال گذشته برای شخص بنده اتفاق افتاده آغاز کنیم. اگر بعد از ۱۰ ماه پیگیری متوجه شوید که نامه شما در بنیاد نخبگان گم شده است چه حسی پیدا می‌کنید؟ اگر بعد از ۱۳ ماه پیگیری و رفت و آمد برای امضای یک قرارداد با شورای عالی انقلاب فرهنگی رئیس عوض شود و به شما بگویند فرایندها عوض شده و باید فرایندهای جدید را طی کنید چه حالی به شما دست خواهد داد؟ اگر به خاطر اشتباهی که در صدور کارت معافیت شما ایجاد شده ساعتها در راهنمایی و رانندگی، نیروی انتظامی، بیمارستان ارتش و مکانهایی از این دست معطل شوید و دست آخر هم نه کارت اصلاح شود و نه موفق به گرفتن گواهی نامه شوید چه کسی را مسئول خواهید دانست؟ اگر برای گرفتن حقتان از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ۲۵ ماه پیگیری و بیش از طلبتان هزینه کنید و دست آخر هم هیچ چیز عایدتان نشود چه کار خواهید کرد؟ اگر خواهرتان در بیمارستان در حال جان دادن باشد و پرستارها و پرسنل مشغول خنده و بی توجه به مسأله آیا به پدرتان حق می‌دهید بعد از چندبار خواهش لوله‌های آزمایش را به دیوار بکوبد تا توجه آنها را جلب کند؟ اگر بیش از ۳۰۰۰ نفر در صف گرفتن آرم طرح ترافیک ببینید و بعد وارد اتاق مسئول صدور آرم شوید و آنها را در حال خوردن و سیگار کشیدن و گعده ببینید وظیفه شما چیست؟ اینها مشتی از خروار تجربه‌ی فردی است که اتفاقا خیلی هم با این مسائل سرو کار نداشته و مراجعاتش از حد ضرورت هم کمتر بوده است. به این موارد برخوردهای بعضا تحقیرآمیز و بسیار زننده برخی از کارکنان را هم اضافه کنید.

اینها که گفتم البته مانع از تشکر و قدردانی از عده معدودی که صادقانه و خالصانه مشغول به خدمت هستند نخواهد شد که اگر همین عده اندک هم نبودند هیچ کاری در هیچ سیستم دولتی و شبه دولتی پیش نمی‌رفت.

این شبه مقدمه را نوشتم تا بدون توضیح و تفصیل موضوع بحث روشن شود. ساز و کارها و سیستمهای معیوب فضایی ایجاد کرده که افراد جامعه در آن به زحمت و سختی می‌افتند. این فضای نامطلوب عامل اصلی رشد فساد اداری، غلبه روابط بر ضوابط و ناکارآمدی دستگاه‌ها است. از همه مهمتر هزینه‌زاترین مسأله برای نظام جمهوری اسلامی است طوری که همه افراد جامعه مشکلات را از ناکارآمدی نظام( که در برخی موارد هم بی‌راه نیست) می‌دانند. این مسأله به قدری مهم است که تهدید آن برای نظام کم از تهدید ناشی از برنامه‌ها و اقدامات دشمنان و بیگانگان نیست. در بسیاری بحرانهای اجتماعی و سیاسی همین نارضایتی‌ها و دلخوری‌های ناشی از این برخوردها باعث پیوستن بخش قابل توجهی از جامعه به مخالفان می‌شود. قشر به اصطلاح خاکستری همین‌ها هستند که هر چند دلشان با نظام است ولی از برخوردهای بد و مشکلات غیرمنطقی و تحقیر شدن به ستوه آمده و خسته شده‌اند.

از این شبه‌مقدمه که بگذریم لازم است عوامل مؤثر در این عارضه نامطلوب را برای شناخت درست و احیانا پیشنهاد راهکار بررسی نماییم. هرچند دست‌یابی به کل عوامل و شناخت دقیق نیازمند تحلیلی عمیق و گسترده است لکن آنچه حسب تحلیلهای اولیه (البته نه نادقیق) قابل ارائه است در نکات ذیل اشاره شده است.

    • نگاه معطوف به مدیر به جای نگاه معطوف به مأموریت، مخاطب و حتی نتیجه یکی از عوامل مهم این عارضه است. وقتی تمام هم و غم یک فرد در یک مجموعه یا دستگاه جلب رضایت و توجه مدیر بالادست خود شد طبیعی است که گزارش دادن و نمایش دادن جایگزین انجام کار و مأموریت شود. از آنجا که مدیر هم اغلب ابزاری غیر از گوش و چشم خود یا حداکثر چند مشاور و معتمد، که آنها هم ابزارشان منحصر به همین گوش و چشم است، ندارد، نمی‌تواند همه گزارشات و نمایشها را ارزیابی کند. ضمن اینکه تعدد مسائل و مشغله‌های ذهنی اغلب مدیران اساسا امکان فهم نسبت بین اقدامات و گزارشات لایه پایین با مأموریتها و اهداف را نمی‌دهد.
    • مورد مکمل و تکمیل کننده حلقه معیوب گزارش‌گیری در سیستمهای کشور خبرگیری مدیران از طریق گزارشات و نه بر مبنای شواهد و واقعیات است. گزارشها بر مبنای تحلیل‌های گزارش‌دهنده است و خوب این موضوع که با ابزارهای آماری صرف امکان دستیابی به هرنتیجه‌ای چه مثبت و چه منفی هست بر همه روشن است. به دلیل روشن بودن این موضوع و توضیح آن در مستندات متعدد از آن می‌گذرم.
    • عدم گره خوردن سود شخصی افراد با سود سازمانی یا انجام فعالیتهای محوله مثل پاسخ به ارباب‌رجوع از دیگر عوامل این پدیده است. وقتی فردی در سازمان تناسبی بین انجام کار با منافع شخصی خود حس نمی‌کند بلکه برعکس مشاهده می‌کند منافع کسانی که به جای انجام کار به دنبال کار خودشان هستند بیشتر تأمین می‌شود طبیعی است (البته با نگاه مادی‌گرایانه غربی که الآن بر اغلب شئونات جامعه ما نیز حاکم شده است!) به دنبال منافع خود باشد نه انجام وظیفه و رفع حوائج مراجعین.
    • پیچیده بودن فرایندهای اداری و تعدد مراحل آن که البته هر یک به دلیلی اضافه شده است! باعث افزایش امکان خطا و مشکل می‌شود. در یک مثال ساده اگر یک مدار از یک لامپ تشکیل شده باشد و احتمال روشن بودن یا سالم یودن آن ۹۰ درصد باشد انسان می‌تواند امید داشته باشد که در ۹۰ درصد اوقات با لامپ روشن مواجه خواهد بود. اما اگر ۵ لامپ به صورت سری با هم وصل شدند و هر یک با احتمال ۹۰ درصد سالم باشند احتمال اینکه انشان با یک مدار سالمی که قابل روشن شدن است مواجه شود برابر خواهد بود با ۵۹ درصد و اگر این تعداد به ۱۰ لامپ رسید احتمال سلامت مدار به حدود ۳۴ درصد کاهش خواهد یافت. این موضوع ساده درست فهم نشده و اغلب راهکارها می‌خواهد با افزودن یک یا چند ایستگاه کاری مشکلات ایستگاه‌های قبل را حل کند. از آنجا که هیچ مدل انسانی کامل نبوده و با خطا همراه است افزودن هر حلقه به فرایند (به فرض عدم تغییر سایر حلقات) احتمال سلامت و درست کار کردن آن را کاهش خواهد داد. ضمن اینکه ایجاد سیستم موازی به نحوی که در مدارات برقی مرسوم است در سیستمهای انسانی ممکن نیست که این موضوع بحثی مجزا را طلب می‌کند که از حوصله این نوشته خارج است.
    • تعدد مراجع تصمیم‌ و عدم تجمع اختیار انجام یک کار در یک مرجع از عوامل مهم این مشکل است. فرضا وقتی برای انجام یک کار ساده مثل ثبت یک محصول فرهنگی چندین مرجع مختلف وجود دارد و هیچ‌یک اختیار تام ندارند سه حلقه تشکیل می‌شود. حلقه اول برای کسانی که قصد انجام کار را ندارند راهی باز می‌شود که با پاس دادن کارها به سایر مراجع از خود سلب مسئولیت نماید و حلقه دوم باعث می‌شود افرادی که محافظه کاری دارند از ترس اینکه مبادا خارج از اختیارات کاری انجام دهند بدون هماهنگی همه مراجع دست به هیچ کاری نزنند. اتفاق سومی که می‌افتد این است که فرد به صرف اینکه نام مسئولیتی بر او گذاشته شده به دلیل انجام تکلیف یا حفظ عزت نفس بر خود فرض می‌داند تأثیری بر فرایند بگذارد (می‌توان اسم این مورد را “پس ما اینجا چه‌کاره‌ایم؟” گذاشت). مهم اینکه در بسیاری فرایندها هر سه نوع افراد و درنتیجه هر سه مکانیزم برای جلوگیری از انجام کارها وجود دارد. بسیاری از مواردی که باعث سرگردانی ارباب‌رجوع می‌شود ناشی از همین مورد است.
    • تک‌هرمی بودن سیستم ارتقا در کشور یکی از عوامل بسیار مهم و پنهان این معضل است. توضیح اینکه در کشور ما راه ارتقا این است که فرد ابتدا کارشناس می‌شود بعد کارشناس مسئول، بعد مدیر واحد، بعد مدیر اداره، بعد مدیر کل و بعد هم اگر عمر کاری برایش باقی باشد جزء مسئولان نظام خواهد شد. از استثنائات که برخی به دلیل لیاقت و برخی به دلیل ارتباطات این برخی مراحل را جهشی طی می‌کنند یا برخی که به دلیل ضعف توانایی یا اقبال بد در جایی متوقف می‌شوند، اغلب در سیستمهای اداری کشور همین مسیر طی می‌شود (البته در سیستمهای علمی، پژوهشی و صنعتی هم کم و بیش همین روند به تناسب سیستمها وجود دارد). این روند یعنی طول دوران کارشناسی بسیار کم است. در یک بررسی برای برنامه‌نویسان کامپیوتری متوسط زمان کارشناسی و کار تخصصی ۵ سال ذکر شده بود که با توجه به اینکه این افراد اغلب در سالهای آخر دانشجویی مشغول به کار می‌شوند زمان کار کارشناسی در دوران بعد از فارق‌التحصیلی می‌شود کمتر از ۳ سال که آن هم اغلب به کسب تجربه می‌گذرد. حال معنی این فرایند چیست؟ خوب در کشور ما که مدیر کار انجام نمی‌دهد. اساسا مدیریت یعنی برنامه‌ریزی، سازمان‌دهی و بسیج منابع و نظارت یا چیزی شبیه به این! وقتی هرم ارتقایی جز مدیر شدن متصور نبود یک لایه کارشناسی جوان بی تجربه داریم با سطوح مختلف مدیران و مدیران ارشد. خوب این تصمیمات و برنامه‌های فهول و بزرگان قوم را که باید اجرا کند همین جوانان بی تجربه این است که بنده شاهد نامه با ۱۳ پاراف و ارجاع بوده‌ام (البته تا آنجا که به من رسید!). بگذارید برای همان مهندسی نرم‌افزار حساب کنیم و فرض کنیم همه چیز سر جای خود است و همه مهندسان نرم‌افزار در رشته خود مشغول به کار می‌شوند الآن بیش از ۲۰ سال است که این رشته را داریم با یک حساب سر انگشتی به ازای هر سه مدیر و طراح و برنامه‌ریز، یک کدنویس (کارشناس) نابلد داریم! برای برخی حوزه‌های قدیمی‌تر مثل علوم انسانی این نسبت به مراتب بیشتر است و جای تعجب نیست که همه پژوهشها و فعالیتها به اسم هر استاد و مدیری (به استثنای نوادر) توسط تعدادی جوان اغلب دانشجو انجام می‌شود.

طبیعی است که در چنین سیستمهایی انجام کار بدون کیفیت، انگیزه و تجربه لازم انجام شود. آنها هم که در سنین بالا کارشناس مانده‌اند دچار سرخوردگی‌اند و اغلب حق خود را از دست رفته می‌دانند و طبیعی است که با مراجعان رفتاری تحقیرآمیز داشته باشند! گواه این گفته کم‌یابی و در برخی موارد نایابی کارشناسان خبره و باتجربه در برخی حوزه‌ها (البته در بخش خصوصی!) است که به همان تعداد معدود هم به قدری مراجعه می‌شود و کار سفارش داده می‌شود که اغلب نمی‌توانند بر یک کار تمرکز کنند.

این موضوع در مقابل هرمهای متعدد ارتقا است که روشهای مختلفی در تخصص و خبرگی و تجربه برای اتقا وجود دارد. در بسیاری از کشورهای پیشرفته چنین است و بسیار مشاهده می‌شود که افرادی در همان موضوع تخصصی خود رشد می‌کنند و از مزایای مادی و جایگاه اجتماعی برخوردار می‌شود. این را مقایسه کنید با شرایط ما که مدیری با تخصص و تجربه مشابه و حتی کمتر بعضا چند برابر از مزایای مادی و اجتماعی برخوردار است ضمن اینکه قدرت وتو کردن نظر کارشناسی متخصصان پایین‌تر از خود را نیز دارد!

    • خورده‌فرمایشات مختلف مدیران نیز سبب می‌شود کار مردم به تأخیر بیفتد. ضمن اینکه هرچه سطوح مدیریتی در کشور بیشتر می‌شود این خورده‌فرمایشات نیز افزایش می‌یابد. این موضوع از دو جهت در انجام کار و وظایف محوله تأثیرگذار است. اول اینکه طبیعتا در ذهن کارمندان درخواست مدیر از درخواست مراجعان اولویت بیشتری دارد که باعث می‌شود انجام آن را بر انجام وظایف جاری و رفع و رجوع مراجعان مقدم دارد. دوم اینکه وقتی مدیری از کارمند انجام امری را خلاف ضوابط خواست دیگر نمی‌تواند برای عدم انجام درست کار و پاسخ‌گویی نسبت به مخاطبان او را توبیخ کند. متأسفانه این موضوع توسط افراد فرصت‌طلب خوب فهم شده است و در بدو ورود مدیر کاری می‌کنند که او کاری خارج از روال و به صورت شخصی به آنها محول کند. به این ترتیب این مدیر وامدار آنها خواهد بود و امنیت آنها تا بودن مدیر در سازمان تضمین خواهد بود. این موضوع به قدری است که برای انجام کارهای مدیر تازه وارد (و غیر تازه‌وارد) در سازمانها و دستگاه‌ها رقابت است. این همان چیزی است که باید برای انجام کار ارباب‌رجوع و وظیفه محوله باشد که متأسفانه کمی منحرف شده است.
    • در مورد نوع خاصی از مراجعان و مخاطبان که می‌توان نام آنها را همکاران دستگاه‌ها گذاشت نیز عوامل مختلفی باعث عدم انجام کار، سرگردانی و خستگی می‌شود. این مخاطبان که مجریان طرح‌ها، پیمانکاران، مشاوران، تأمین‌کنندگان کالاها و خدمات مورد نیاز دستگاه‌ها را شامل می‌شوند نیز با مشکلات متعددی برای عقد قرارداد و گرفتن حق و حقوق خود دارند. این موضوع نیز دو علت اصلی دارد. اول اینکه برخی کارکنان انتظار دارند از درآمدی که عاید همکار دستگاه می‌شود چیزی هم به انها برسد و حس می‌کنند کار آنها باعث انتفاع همکار بیرونی شده است. برخی دیگر هم که خود کسب و کاری موازی کارمندی راه انداخته‌اند و به رقیبی برای همکاران بیرونی تبدیل شده‌اند. این مورد باعث رشد رشوه یا فساد اداری می‌شود به نحوی که بسیاری از برون‌سپاری‌ها در سازمانها به افراد درون سازمان یا شرکتهای وابسته به آنها یا از طریق آنها صورت می‌گیرد. برای دیگران هم آنقدر فرایند دست و پاگیر اعم از مناقصه و استعلام و موارد دیگر هست که اگر فقط یکی از اجزای سازمان به انجام نشدن کار اراده کند بتواند اراده‌اش را اجرایی کند. اما مورد دوم در برخی مدیران متشرع وسواس در هزینه کردن بیت‌المال است که اغلب به درد از دور خارج کردن کسانی که واقعا قصد کار کردن را دارد می‌خورد. در این مورد دوم بحث فراوان است که مجالی دیگر نیاز دارد.

عوامل ذکر شده برخی موارد مؤثر در ایجاد این معضل بود. موارد متعدد دیگری نیز قابل ذکر است که برخی از آنها از درجه اهمیت پایین‌تری برخوردارند و برخی نیز در مستندات و پژوهشهای مختلف ذکر شده‌اند که اغلب کیفی و کلی هستند. عواملی مثل مسائل اخلاق حرفه‌ای، نبود سازوکارهای درست نظارتی، مسائل مربوط به اهمیت و تکریم ارباب رجوع، ضعف بینشها و باورها و امثال این موارد در پژوهشها و کارهای مطالعاتی مختلف آمده است که مبنای اقداماتی هم بوده است. لکن آنچه مشخص است اینکه این اقدامات تاکنون تنیجه مطلوبی نداشته است. البته ممکن است اگر اینها انجام نمی‌شد وضع از این هم بدتر بود که این احتمال بعید به نظر می‌رسد.

با توجه به انجام برخی اقدامات و وجود تجاربی که از آنها حاصل شده است، قبل از ارائه راهکار بهتر است نگاهی نقادانه به برخی راه حلهای ارائه و اجرا شده در این حوزه بپردازیم. این بررسی می‌تواند علاوه بر انتقال تجربه‌های حاصل از آنها از تکرار اشتباهات گذشته جلوگیری نماید. خصوصا نماید. خصوصا اینکه اغلب این راه حلها توفیق چندانی نداشته‌اند. ذیلا نکاتی در مورد برخی راه حلها و نتایج حاصل از آنها ارائه می‌شود.

    • شایع‌ترین راه حل در بسیاری مسائل در کشور ما تشکیل شورا، ستاد، سازمان یا نهادی برای انجام یک کار یا حل یک مسأله است. عموما این اقدام نیز بدون توجه به ماهیت فعالیت یا مسأله انجام می‌شود. ضمن اینکه درست هم معلوم نیست این شورا یا نهاد چه مسؤولیتی بر عهده دارد و معمولا خود شورا یا نهاد مأمور تعیین و ترقیق مسأله و راه‌حل و مأموریت خود می‌شود. در این مسأله نیز چنین اتفاقی افتاد شورا و کمیته‌ای با مأموریت تکریم ارباب رجوع ایجاد می‌شود و او مسئول حل این مسأله است. طبیعی است که راه‌حل درستی از این شورا حاصل نشود چرا که اولا این شورا از دل خود سیستم بیمار است و ثانیا سطح آن طوری است که باز باید با گزارش مشکلات را فهم کند. مهمتر اینکه خود این شورا یک حلقه به حلقات فرآیندهای پیچیده اضافه می‌کند. یعنی اگر کسی با آن فرایند اول مشکل پیدا کرد باید تازه بیاید سراغ این نهاد و فرایندی را برای رفع مشکل خود پیدا کند. بعضا این حلقات تودرتو بسیار بیش از دو-سه حلقه هستند.
    • راه حل دیگری که در نگاه اول هم کاملا منطقی و درست به نظر می‌رسد، تعریف شاخص و ارزیابی دستگاهها با شاخصهای مناسبی است که وضعیت نظام اداری، تکریم ارباب رجوع و راندمان دستگاهها را مشخص کند. اینکه وجود نظام و سازوکار ارزیابی مفید و ضروری است، امری بدیهی و درست است. لکن آنچه در این حوزه اتفاق می‌افتد نه تنها مزایای استفاده از نظام‌های ارزیابی را ندارد بلکه مضراتی مثل خوب جلوه دادن وضعیت بد موجود را به دنبال خواهد داشت. متأسفانه اغلب نظام ارزیابی در کشور در قالب گزارشات عملکرد آن هم از نوع خود اظهارانه است. حتی در جاهایی که بازرسان مراجعه می‌کنند ارزیابی بر مبنای اطلاعات و گزارشات تولید شده توسط خود دستگاه انجام می‌شود. این موضوع باعث می‌شود همان مشکل قبل باز تولید شود. نکته اینجاست که نظام ارزیابی فقط شاخص و سنجه و گزارش نیست. نظام ارزیابی نیاز به سازوکارهایی کارآمد، ابزارهای مناسب، حسگرهای دقیق و سیستمهای تحلیلی قدرتمند دارد که تقریبا در هیچ سیستم اجتماعی و انسانی کشور وجود ندارد. بحث پیرامون این موضوع بسیار مفصل است که در مستندات جداگانه‌ای تبیین و تشریح شده است.
    • اشتباه دیگری که اتفاق افتاده است استفاده از راه کارهای افزایش انتفاع مادی افراد بوده است. اینکه گمان می‌شود دلیل عدم انجام وظیفه یا برخوردها نیازهای مالی و تأمین نشدن کارمندان دولت است گمانی غلط است. با یک بررسی اجمالی در دستگاههای مختلف به وضوح مشخص خواهد شد که نحوه رفتار افراد نسبتی با برخورداری آنها از منابع مالی ندارد و ای بسا این نسبت معکوس است. ضمن اینکه این تصور که وضع کارمندان دولت نسبت به سایر اقشار خوب نیست نیز تصوری کاملا غلط است که علاقه و هجوم مردم برای استخدام در دولت گواه روشنی بر این مدعا است. آنچه ملاحظه نمی‌شود رانتها و اعتبارات مشاغل حاکمیتی و هزینه‌های زیاد زندگی برای غیردولتی‌هاست که در متنی جداگانه با عنوان چرا اصل ۴۴ نمی‌تواند اجرا شود؟ بررسی و تشریح شده است. نوع برخورد بخش خصوصی با تمام مشکلات اقتصادی با مشتریان و مراجعان نسبت به برخوردهای بخش دولتی و شبه دولتی بسیار بهتر است این موضوع با عنایت به اینکه کارمندان بخش خصوصی از حقوق و مزایای پایین‌تری نسبت به هم رده‌های خود در بخشهای دولتی برخوردارند، دلیل محکم دیگری بر رد این موضوع است که علت عدم انجام وظیفه درست و برخورد بد با مراجعان مشکلات مالی و عدم تأمین مادی است.
    • پیاده سازی مدلهای رایج در غرب هم از راه‌کارهایی بود که در دستور کار برخی سازمانها و دستگاهها قرار گرفت. هرچند برخی از این راه حلها به صورت جزئی و در بعضی سازمانها نتایج نسبتا مطلوبی داشت اما عدم توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی و فضای حاکم به کار در کشور ما باعث شد در بسیاری موارد نتیجه عکس بگیریم مثلا استفاده از دستگاه نوبت‌دهی در برخی بانکها خوب جواب داد لکن در بسیاری بانکهای دولتی شلوغ مراکزی که خدمات عمومی ارائه می‌کنند نتیجه عکس داشت چرا که فشار صف و ازدحام مردم جلوی باجه خدمت دهنده باعث می‌شد فرد سرویس دهنده سریعتر کار مردم را راه‌اندازی کند. برداشته شدن این فشار باعث شد برخی کارمندان آزادانه به کارهای خود بپردازند چنانکه در برخی موارد تعداد بسیار کمی از باجه‌هایی که باید خدمت ارائه کنند فعال هستند و مابقی یا در محل کار خود نیستند یا شماره‌ای را برای انجام کار اعلام نمی‌کنند. از این موارد که بگذریم بعضی راه حلهای به ظاهر موفق هم به دلیل تغییر فرهنگی و حاکم کردن فرهنگ غربی موفق به نظر می‌رسند به عنوان مثال استفاده از خانمها در ارائه خدمت که باعث کاهش اعتراض یا برخورد مناسب‌تر آقایان شده است آیا با فرهنگ ما سازگاری دارد. توضیح این موضوع مفصل است و مجالی جدا می‌خواهد.
    • تعمیم خطی نمونه‌های موفق هم از اشتباهات رایج در چنین مسائلی است. فرض یک راه حل در یک سازمان یا یک اداره خوب جواب داده است. اغلب این راهکار به صورت خطی تعمیم و بسط داده می‌شود و بعد معلوم می‌شود که در سطح کلان جواب خوبی نداده است. برخی طرحها مثل صندوق پیشنهادات ارتباط با مدیر و امثال آن این چنین هستند ممکن است در برخی سازمانها آن هم در شرایط آزمایش و به دلیل توجه و تمرکز سازمان جواب خوبی از آنها حاصل شود لکن تعمیم بدون لحاظ شرایط سیستمهای کلان مقیاس در آنها باعث شکست آنها خواهد شد. این موضوع در مستند دیگری به نام «باغبانی و جنگلبانی» توضیح داده شده است.

این موارد نشان می‌دهد که در بسیاری راه‌حلهای انجام شده ماهیت مسأله درست فهم نشده و راه‎حلها موضوعیت داشته‌اند نه مسأله. بنا بر آنچه گفته شد حل معضلات نظام اداری دستگاه‌های حاکمیتی نیاز به دقتها و ملاحظات متعدد و فهم درست مسائل و عوامل آنها دارد. برای طراحی راه حل مناسب نیاز به بررسی دقیق و تحلیلهای گسترده است لکن اصولی کلان بر راه‌حلها حاکم خواهند بود که برخی از آنها عبارتند از:

    • هرچند شناخت دقیق دستگاه‌های دولتی لازم است لکن به نظر می‌رسد طراحی راه‌حلها باید توسط یک نگاه بیرونی، جامع، یکپارچه و مسلط انجام شود.
    • لزومی ندارد راه‌حلها همه مشکلات معضلات را هدف قرار دهند یافتن یک نقطه شروع درست و مناسب می‌تواند زمینه اصلاح کل سیستمها را فراهم کند. حتی ممکن است راه‌حلهای تولید شده نسبت ظاهری و تناسب موضوعی هم با مسائل نداشته باشند.
    • نمی‌توان از راه‌حلهای متمرکز و از بالا به پایین نظیر تدوین قانون و آیین‎نامه، ایجاد شورا و ستاد یا ارزیابی‌ها و گزارشگیری‌های مدیریتی در مورد این مسأله انتظار نتیجه مطلوب داشت. به نظر می‌رسد راه‌حلها باید مبتنی بر طبیعت سیستمها و اجزا و افراد موجود در آنها بوده و به صورت توزیع‌شده طراحی و اجرا شوند.
    • اصلاح مشکلات ذکر شده در چنین سیستم پیچیده‌ای نیازمند مداومت، پیگیری، صبر و پشتیبانی است. لذا شاید مهمتر از اجرای راه‌حلها، تدام و پشتیبانی آنها و فرصت دادن برای به ثمر نشستن آنها است.
    • تا حد ممکن باید از ارزیابی نتیجه راه‌حلها از طریق گزارش‌گیری و نظارتهای مستقیم خصوصا از سیستم‌ها و ساز و کارهای خود اظهاری پرهیز نمود.
    • جنس راه‌حلها در سطح سیاست‌گذار کلان اغلب با اقدامات و برنامه‌های عملیاتی در سطح یک دستگاه یا سیستم تفاوت ماهوی دارد.
    • در تعمیم نتایج و توسعه راه‌حلها باید به اقتضائات توسعه و تغییر ماهیت سیستمها در مقیاسهای مختلف توجه نمود. این توجه باید از همان زمان انتخاب نقطه شروع اجرای راه‌حل و سیستمهای نمونه و آزمایشی مدنظر طراحان راه‌حل و مجریان آن قرار گیرد.
    • راهکارها باید بر اساس فهم قواعد سیستم و بر مبنای آزادی اجزا در تصمیم (عدم امکان سلب اختیار و مدیریت کلاسیک تصمیمات اجزای سیستم از بالا به پایین) طراحی و پیاده‌سازی شوند.

بر مبنای این اصول با انجام یک کار تحلیلی قوی امکان رسیدن به راه‌حلهای ممکن، کارا و اجرایی وجود خواهد داشت. هرچند این کار نیاز به فرصت و منابع مناسب دارد لکن به نظر می‌رسد نتایج حاصل چیزی متفاوت از آنچه تا به‌حال به عنوان راه‌حل مطرح بوده خواهد بود. برخی از راهکارهای کلی که در تحلیلهای اولیه حاصل شده و می‌تواند برای تنویر ذهن نسبت به خروجیهای احتمالی مفید باشند در زیر ارائه شده است. البته بدیهی است که این موارد کلی است در صورتی که راه‌حلهای نهایی هرچند کلان است لکن دقیق خواهد بود.

    • ساده‌سازی فرایندهای اداری از طریق حذف مراحل، مراجع و حلقات غیر ضروری و تک مسئولی کردن فرایندهای اداری مربوط به یک کار در حد امکان
    • طراحی و ایجاد شبکه‌های حقیقی و مجازی ارزیابی و نظارت ناشناس (نه ارزیابی کننده از کار خود اطلاع دارد نه ارزیابی شونده)
    • طراحی و پیاده‌سازی سرویسها و سیستمهای مبتنی بر محرکها و مطلوبیتهای ذهنی ذینفعان مختلف در جهت اصلاح سیستمها و توسعه ارزشها
    • طراحی و تعبیه حسگرهای (جمع‌آوری کننده‌های خودکار اطلاعات و داده) انسانی، حقیقی و مجازی متناسب با گلوگاه‌های موجود بر مبنای تصمیم‌گیری بر اساس شواهد.
    • طراحی ساز و کارهای اجتماعی اصلاح کننده سیستم. (از طریق جهت دادن به تشویقها، بازخواستها و تنبیه‌های سیستمهای اجتماعی موجود در جامعه و تعیین قوانین ارتقا و تنزل جایگاه اجتماعی افراد مبتنی بر رفتار، عملکرد و کارکرد آنها)
    • طراحی و زمینه‌سازی برای رفع نیازهای افراد از طرقی غیر از مراجعه به دستگاه‌های دولتی (البته نه خصوصی‌سازی یا ارائه خدمات دولتی از طریق دفاتر پیشخوان و موارد مشابه بلکه زمینه‌سازی برای تغییر ماهیت نیازها، مشابه اتفاقی که برای کالابرگ یا صدور گواهی‌نامه افتاده است.)
    • مهندسی فرایندها و ساختارهای اداری و کاهش سطوح مدیریتی (بلند مدت و نه از طریق آیین‌نامه و طرح پژوهشی بلکه از طریق مرگ طبیعی سیستمهای کهنه و تولد سیستمهای جدید مطلوب و کارامد – توضیح این راه‌کار مفصل است)
    • طراحی واسطهای مناسب و کارآمد بین سیستتمهای مختلف جهت مدیریت منظومه‌های مختلف در نظام اداری (این بند نیز نیاز به توضیح تفصیلی دارد که از حوصله این نوشته خارج است)

این راه‌حلهای کلی هر چند راه‌حل نهایی نیستند و ممکن است با انجام تحلیل و بررسی‌های دقیق و گسترده‌تر تغییراتی حتی اساسی داشته‌باشند لکن رویکردهای کلی ارائه‌دهندگان این پیشنهاد را بیان می‌کند. به نظر می‌رسد تعریف یک کار عارضه‌یابی و طراحی راه‌حل از مراجع عالی تصمیم‌گیر نظام که ثبات و عزم در اجرای راه‌کارها و اصلاح سیستمها را نیز داشته باشند بتواند زمینه‌های دستیابی به راه‌حلهای مناسب و اجرایی را فراهم نماید.

نقدی بر ساختار سیاست‌های کلی

هدف از تدوین و ابلاغ سیاست‌های کلی مورد توجه قرار گرفتن و رعایت جهات و چارچوب‌های اساسی مد نظر نظام در برنامه‌ها و اقدامات دستگاه‌های مختلف است. این سیاست‌ها برای اجرا شدن لازم است که شامل چند ویژگی باشند:

      • اول: که این سیاست‌ها می‌بایست برای ذینفعان مختلف آن، قابل فهم باشد و تا حد امکان از آن سیاست‌ها برداشت مشترک داشته باشند. البته غیرممکن است که تمام ذینفعان یک سیاست، از آن سیاست برداشت صد در صد مشابهی داشته باشند، اما این ویژگی تا حد امکان باید در تدوین سیاست‌های کلی کشور مورد توجه قرار گیرد.
      • دوم: این سیاست‌ها باید قابلیت عملیاتی شدن و لحاظ کردن در برنامه‌های مختلف و جاری کشور را داشته باشند.
      • سوم: سیاست‌های کلی کشور باید تا حد امکان باثبات و کم‌تغییر باشند. اساسا نمی‌توان سیاست‌های کلی را در برهه‌های زمانی مختلف با توجه به شرایط تغییر داد و به‌روز کرد.
      • چهارم: سیاست‌ها باید قابل تعمیم باشند. به صورت طبیعی نمی‌توان در تمامی حوزه‌ها، مصادیق و موضوعات مختلف و جاری کشور سیاست کلی تعیین نمود. بنابراین سیاست‌های کلی باید ناظر به قواعد حاکم بر برنامه‌ها، اقدامات، دستگاه‌ها و موضوعات مبتلابه کشور باشد.
      • پنجم: باید شاخص‌هایی برای رصد و ارزیابی میزان اجرایی شدن این سیاست‌ها (لحاظ شدن سیاست‌ها در تصمیم‌گیری‌ها و برنامه‌های کلان کشور) وجود داشته باشد. وجود شاخص‌های مناسب برای سیاست‌‌ها امکان رصد و ارزیابی اجرای سیاست‌ها را فراهم می‌کند. سپس با استفاده از رصد و ارزبی‌های انجام شده می‌توان اجرای آن سیاست‌ها را پیگیری نمود و همچنین تصمیم‌گیری‌ها و برنامه‌های کشور را جهت‌دهی و اصلاح کرد.

متاسفانه هم‌اکنون سیاست‌گذاری‌هایی که در کشور توسط حاکمیت انجام می‌شود، نه تنها فاقد این ویژگی‌ها است بلکه به صورت کلی می‌توان گفت که روش سیاست‌گذاری در کشور نامناسب است. برای مثال تنزل سیاست‌های کلی در سطح موضوعات و حوزه‌های مختلف (نظیر محیط زیست، صنعت، اشتغال، علم و فناوری و …) آسیب‌های مختلفی به همراه دارد که برخی از آن‌ها عبارتند از:

اول) اگر سیاست‌های کلی در سطح موضوعات تنزل داده شود، در صورت تغییر اولویت‌های کشور در این موضوعات با توجه به شرایط زمانی و مکانی، این سیاست‌ها نیازمند به بازتولید خواهند بود. موضوع به‌روزرسانی سیاست‌های کلی برای حوزه‌هایی که پویایی بیشتری دارند (نظیر علم و فناوری و همچنین فضای مجازی) بیشتر به چشم می‌خورد. برای مثال اولویت‌های کنونی کشور در علم و فناوری با اولویت‌های ۵ سال پیش کشور متفاوت است و اولویت‌های علم و فناوری کشور در ۵ سال آینده با اولویت‌های کنونی کشور متفاوت خواهد بود. در این شرایط نمی‌توان دائما سیاست‌های کلی را تغییر داد و سیاست‌های جدید را ابلاغ نمود.

دوم) تنزل سیاست‌ها در حوزه‌ی موضوعات منجر به تورم سیاست‌ها می‌شود. هم‌اکنون بیشتر از «هزار و چند صد» بند سیاست کلی ابلاغ شده است که به مرور زمان بر این تعداد نیز افزوده می‌شود. افزایش این سیاست‌ها به صورت طبیعی باعث بروز اختلاف و تضادهایی در بین آن‌ها می‌شود و هماهنگی عملکرد را در بین ذینفعان مختلف از بین خواهد برد.

سوم) یکی دیگر از تبعات اتخاذ سیاست‌های کلی کشور برای موضوعات مختلف، آن است که بسیاری از مسئولان و ذینفعان یک حوزه تلاش می‌کنند موضوعاتی را که در آن فعالیت می‌کنند، پررنگ کنند و مهم جلوه دهند تا برای این موضوعات نیز سیاست‌های کلی نوشته شود؛ در این صورت منابع و توجه نخبگان و رسانه‌ها به حوزه‌ی فعالیت ایشان جذب می‌شود و امکانات در اختیار این مسئولان برای انجام فعالیت‌های مختلف در حوزه‌ی فعالیتشان افزایش پیدا می‌کند. بنابراین مسئولان کشور به سیاست‌های کلی به عنوان یک راه‌حل برای حل مسائل حوزه‌های خود نگاه می‌کنند.[۱] هم‌اکنون بسیاری از مسئولان تلاش دارند تا جایی برای حوزه‌ی فعالیت خود در بین سیاست‌های کلی باز کنند. این موضوع باعث ایجاد یک حلقه‌ی تشدید و افزونگی سیاست‌ها می‌شود و بنابر اخباری که موجود است، هم‌اکنون سیاست‌های کلی متعددی در صف تایید، تصدیق، تنفیض و ابلاغ مقام معظم رهبری قرار دارند. این روند کشور را بیش از پیش با افزونگی سیاست‌ها (قواعد و قوانین) و همچنین تناقض و تضاد بین آن سیاست‌ها مواجه خواهد کرد.

چهارم) تدوین سیاست‌های کلی در حوزه‌ی موضوعات مختلف باعث می‌شود که موضوعات در تراز مقام معظم رهبری ارتقا پیدا کنند. در این صورت پس از ابلاغ سیاست‌ها باید اجرای سیاست‌ها توسط دستگاه رهبری رصد و پیگیری شود. هم‌اکنون هیچگونه سازوکاری برای پیگیری و رصد میزان اجرایی شدن سیاست‌های ابلاغی مقام معظم رهبری توسط دستگاه‌های مختلف، وجود ندارد. نکته‌ای که باید توجه نمود آن است که اساسا هیچ سازوکار و زیرساختی در سیستم‌های مدیریتی جهان برای پیگیری، رصد و پایش بیش از «هزار و چند صد» بند سیاست کلی وجود ندارد.

پنجم) اگر سیاستی در سطح موضوعات و برنامه‌ها قرار گرفت، پشتیبانی از آن سیاست و اجرای آن سیاست نیازمند وجود منابع است، در صورتی که بسیاری از این منابع در اختیار دستگاه‌های مجری قرار ندارد. اگر تمام منابع مورد نیاز برای اجرای سیاست‌های کلی را جمع کنیم، مشاهده خواهیم کرد که اجرای این سیاست‌ها نیازمند چندین برابر کل منابعی است که در اختیار کشور قرار دارد. در این حالت عملا آن سیاست قابل اجرا نیست. اما سیاست‌های کلی باید به شیوه‌ای تدوین شوند که در صورت وجود محدودیت‌ها و عدم وجود منابع مالی نیز، آن سیاست‌ها قابل اجرا و پیگیری باشند. تدوین سیاست‌های کلی در حوزه‌ی موضوعات این ویژگی سیاست‌های کلی را نقض می‌کند و اجرای سیاست را وابسته به منابع می‌کند.

نقد و بررسی سیاست‌های کلی یک مبحث مهم و مفصل است و در صورت نیاز می‌توان به تحلیل، عارضه‌یابی و ارائه‌ی پیشنهاداتی برای بهبود روش سیاست‌گذاری و سیاست‌های کلی موجود پرداخت. اما در این بخش به صورت کلی نکاتی در رابطه با شیوه‌ی سیاست‌گذاری مناسب بیان می‌شود. توجه به این نکات تا حد زیادی آسیب‌های ناشی از شیوه‌ی سیاست‌گذاری‌های فعلی را کاهش می‌دهد. به صورت کلی سیاست‌های کلی:

      • باید کلان باشند (نه کلی)؛ بسیاری از افراد در حاکمیت دو مفهوم کلی و کلان را اشتباه و در جایگاه نامناسب به کار می‌برند. مفهوم کلی به معنای چیزی نامفهوم و جهان‌شمول است (که البته هم‌اکنون نیز سیاست‌های کشور به این صورت است). اما عبارت کلان به معنی سطح بالا است. سیاست‌های کلان باید در عین سطح بالا بودن و خرد نبودن، دقیق هم باشند. اما هم‌اکنون این ویژگی در سیاست‌های کلی مشاهده نمی‌شود. در یعضی از موارد، سیاست‌های کلی فعلی هم کلی (نامفهوم و غیر دقیق) هستند و هم در بسیاری از موارد خرد و جزئی (سطح پایین) هستند.
      • نباید از جنس برنامه باشند و بایستی از جنس قاعده باشند؛ در این صورت می‌توان آن‌ها را در برنامه‌های مختلف لحاظ کرد. این موضوع، موضوع مفصلی است و در صورت نیاز می‌توان به آن پرداخت.
      • نباید از جنس راهبرد باشند و باید از جنس سیاست باشند؛ سیاست‌های کلی (کلان) مشخص‌کننده‌ی چارچوب‌ها، جهت‌ها و قواعد حاکم بر حرکت کشور در حوزه‌های مختلف هستند. اما راهبردها مسیر حرکت را مشخص می‌کنند. مسیر حرکت کشور در موضوعات گوناگون متناسب با شرایط مختلف، متفاوت خواهد بود، اما چارچوب‌ها، اصول و جهت حرکت ثابت است. بسیاری از بندهایی که در سیاست‌های کلی ذکر شده است، در واقع از جنس سیاست نیستند و جنس راهبرد هستند.
      • نباید در موضوعات مختلف (نظیر محیط زیست، صنعت، اشتغال، علم و فناوری و …) وضع شوند؛ اگر فعالیت‌های جاری در جامعه را به عنوان تار و پود در نظر بگیریم، سیاست‌ها باید در پودها (و نه تارها) تدوین شوند. سیاست‌ها باید در فرآیندها و نظامات افقی کشور تدوین شوند و تمامی حوزه‌های موضوعی کشور را پشتیبانی کنند. در واقع سیاست‌ها باید در حوزه‌های مختلف (محیط زیست، صنعت، اشتغال، علم و فناوری و …) قابل تعمیم باشند و همچنین باید قابلیت آن را داشته باشند که مورد استفاده‌ی مدیران سطوح مختلف (از سطح مدیران کلان جهت‌دهنده تا مدیران میانی و حتی مدیران جزئی) قرار گیرند.

[۱] پیش از این مسئولان حوزه‌های مختلف به دنبال جذب بودجه برای رفع مسائل حوزه‌ی فعالیت خود بودند اما هم‌اکنون بسیاری از مسئولان به دنبال آن هستند که جایی در سیاست‌های کلی به حوزه‌های فعالیت آن‌ها اختصاص یابد تا حمایت‌های مالی و تخصیص منابع به آن‌ها افزایش یابد.

مقدمه‌ای بر تنظیم‌گری در رسانه

رگولاتوری را از این جهت به تنظیم‌گری ترجمه کرده‌اند که عبارت است از مجموعه اقدامات و فعالیت‌هایی که برای تنظیم روابط و تعاملات بین اجزای مختلف یک نظام یا جامعه که در موضوعی خاص درگیر و ذینفع هستند، انجام می‌شود. این اجزا شامل آحاد مردم، گروه‌ها، نهادهای رسمی و غیررسمی، اجزای حاکمیت و سایر اجزای یک جامعه می‌شوند. در جوامع مختلف تنظیم‌گری در سطح کلان به عهده حاکمیت قرار داده شده است و ابزارهای مورد نیاز برای این کار نیز در اختیار حاکمیت قرار گرفته است.

رگولاتوری در نظامات حاکمیتی عبارت است از استفاده از ابزارهای مختلف سخت و نرم مثل ایجاد نهادهای مختلف و قانون‌گذاری توسط حاکمیت برای پیاده‌سازی و اجرای اهداف یا پیشبرد راهبردهای مدنظر خود. البته بدیهی است که این بدان معنی نیست که سایر اجزا و ارکان جامعه خصوصا گروه‌ها و نهادهای اجتماعی قدرت تنظیم‌گری ندارند بلکه هر فرد و گروه در سطح اختیارات و قدرت خود روابط و تعاملات زیر مجموعه خود را تنظیم می‌کند. 

مدیر یک سازمان، مدیران یک انجمن و مدیر یک خانواده با ابزارها و ساز و کارهایی که در اختیار دارد اقدام به تنظیم روابط و قاعده‌گذاری برای جامعه یا اجتماع تحت نفوذ خود می‌کند. از طرفی افراد و مجموعه‌های مختلف سعی می‌کنند در قاعده و تنظیم‌گری سطوح بالاتر مؤثر باشند و قواعد را به نفع یا بر اساس منویات خود جهت دهند. یکی از اهداف ایجاد نهادها و گروه‌های اجتماعی و اصناف و سازمان‌های مختلف قدرت پیدا کردن برای تأثیر‌گذاری در قاعده‌گذاری‌ها و نقش داشتن در تنظیم‌گری یا جهت دادن و ایجاد تأثیرات اجتماعی است.

همین‌جا ذکر یک نکته کلیدی است که قدرت یک فرد، نهاد یا حکومت در تنظیم‌گری به میزان نفوذ، تسلط و اقتدار او در حوزه‌ای است که در آن تنظیم‌گری انجام می‌گیرد. ضمنا ابزارها و ساز و کارهای پسینی شامل نظارت، مشوق‌ها و ابزارهای قضایی و انتظامی از لوازم اثربخشی تنظیم‌گری است.

رویکرد مختلف در تنظیم‌گری

هرچند روش‌ها و ساز و کارهای بسیار متعددی در تنظیم‌گری حوزه‌های مختلف ارائه و اجرا شده است، به صورت کلی می‌توان دو رویکرد را در همه موضوعات برشمرد. رویکرد اول تنظیم‌گری توسط کانون قدرت یا حاکمیتی است و رویکرد دوم رویکرد خود تنظیم‌گری است. این دو رویکرد می‌تواند از یک سیستم اجتماعی کوچک مثل خانواده تا حاکمیت یک کشور و حتی در نهادهای بین‌المللی نیز وجود داشته باشد. فرض کنید پدر خانواده بخواهد یک سیب را به صورت مساوی بین دو فرزند خود تقسیم کند یک روش تقسیم خانواده توسط پدر است که اگر بخواهد فرزندان را نیز به عدالت خود قانع کند نیازمند ابزارهای اندازه‌گیری و تعامل مستقیم با هر دو و راضی کردن آن‌ها است و در رویکرد دوم پدر می‌تواند از ساز و کاری مبتنی بر رویکرد خود تنظیم‌گری استفاده کند یعنی نصف کردن را به یک فرزند و انتخاب را به فرزند دیگری بسپارد. در رویکرد دوم، هر چند ممکن است عدالت به اندازه روش اول رعایت نشود، اما هزینه تقسیم ناعادلانه را پدر نخواهد پرداخت و متهم به بی‌عدالتی نخواهد شد. اما در روش اول مسئولیت هر گونه تقسیم ناعادلانه بر عهده پدر خواهد بود.

در مسائل بزرگتر نیز همین دو رویکرد مطرح است: تئوری «بازار آزاد» در مقابل دخالت دولت در بازار از تفاوت در همین دو رویکرد در تنظیم‌گری نشأت می‌گیرد. برای رویکرد اول یعنی رویکرد حاکمیتی و اقتدارگرایانه ابزارها و ساز و کارهای گوناگونی ارائه شده و برای طراحی ساز و کارهای دسته دوم یعنی خود تنظیم‌گری نیز کتب، دوره‌های درسی، مقالات و طرح‌های بسیاری ارائه شده تا حدی که حتی در مواردی پای این ساز و کارها به جوایز معتبری چون نوبل نیز باز شده است. 

طبیعی است که در هیچ سیستم اجتماعی خصوصا نظامات حاکمیتی که ابعادی بزرگ و پیچیده دارند نمی‌توان کاملا بر اساس یک رویکرد ثابت در تنظیم‌گری عمل کرد و در واقعیت ترکیبی از این روش‌ها اتفاق خواهد افتاد. اما تصمیم اینکه این ترکیب چگونه باشد و اساس طراحی‌ها و تنظیم‌گری بر کدام رویکرد بنا شود یکی از مهمترین تصمیماتی است که باید توسط حاکمیت گرفته شود. نکته بسیار کلیدی این است که این رویکرد کلان و نسبتی که یک حاکمیت در تنظیم‌گری به صورت حاکمیتی و مبتنی بر کانون قدرت و خود تنظیم‌گری توسط جامعه می‌دهد باید رویکردی واحد و ثابت در همه موضوعات و مسائل باشد. عدم تعادل در رویکردهای تنظیم گری در موضوعات مختلف مثلا اعتقاد به تنظیم‌گری توسط خود جامعه در نظام اقتصادی و تنظیم‌گری سخت در نظام فرهنگی باعث ناکار‌آمدی، فساد و بی ثباتی در همه تنظیم‌گری‌ها خواهد شد. چرا که اولا مرز مشخصی بین نظامات مختلف متصور نیست و ثانیا شکافی بین حاکمیت و طرفداران آن و منتقدان و مخالفان حاکمیت در نظامات گوناگون ایجاد خواهد کرد و سایر نظامات را مجبور به ورود در مسائل غیر تخصصی خواهد نمود. بسیاری از ورود نظامات اقتصادی و فرهنگی به مسائل سیاسی یا نظامات نظامی به مسائل فرهنگی حاصل این عدم تعادل و دوگانگی در شیوه‌های تنظیم‌گری و قاعده‌گذاری است که خود مستلزم بحث مفصلی است که از حوصله این نوشته خارج است.

رسانه و تنظیم‌گری

تنظیم‌گری در رسانه از بدو ایجاد آن از مسائل دولت‌ها و حاکمیت‌ها بوده است. قاعده‌گذاری برای روزنامه‌ها و نشریات، رادیو و تلویزیون، رسانه‌های صوتی و تصویری مختلف نظیر سینما و شبکه‌های پخش فیلم و صوت، ماهواره و اخیرا اینترنت به عنوان یک رسانه مسئله همه حاکمیت‌ها بوده است.

در این حوزه نیز دو رویکرد کلی در تنظیم‌گری وجود داشته و دارد: برخی حاکمیت‌ها و دولت‌ها به صورت مستقیم در رسانه ورود کرده‌اند و برای آن قاعده‌کذاری می‌کنند و حتی برخی رسانه‌ها را تحت اختیار حاکمیت تعریف کرده‌اند. در مقابل بعضی دولت‌ها رسانه را نیز با روش خود تنظیم‌گری مدیریت می‌کنند و بر اجرای درست قواعد بازی نظارت دارند. طبیعی است که شیوه، ساز و کارها و حتی اهداف حکومت‌ها در این دو نوع تنظیم‌گری متفاوت باشد. 

شاید مهمترین کشوری که سیاست‌های حاکمیتی و متمرکز تنظیم‌گری در حوزه رسانه را در دستور کار داشته و دارد چین باشد. این کشور طبق یکی از رتبه‌بندی‌های آزادی رسانه‌ها در سال ۲۰۱۶ رتبه ۱۷۶ از ۱۸۰ را داراست. در همین لیست ایران رتبه ۱۶۹ را دارد. چین از ساز و کارهای مختلف برای مدیریت و کنترل رسانه بهره می‌برد و نهادهای متعددی را برای این موضوع ایجاد کرده است. بررسی رفتار چین در تبادل رسانه‌های مختلف اعم از رادیو، تلویزیون، رسانه‌های مکتوب و اینترنت و فضای مجازی از این جهت هم مفید است که به نظر می‌رسد ما نیز با چند سال تأخیر در همان مسیر در حرکت هستیم. مطالعاتی در مورد روش‌ها، ساز و کارها، الگوها، چهارچوب‌ها و قوانین چین در این حوزه انجام شده است که نکات زیر برگرفته از این مطالعات است.

      • قانون‌گذاری، تنظیم‌گری و سانسور رسانه‌ها در چین از همان ابتدای ایجاد آن‌ها وجود داشته و از رفتارهای بسیار سختگیرانه نظیر ممنوعیت استفاده از رسانه‌های مختلف و محدود کردن آن‌ها به رسانه‌های دولتی آغاز شده است. اما به تدریج این قیود کمتر شده و در چرخش‌های راهبردی دولت چین به سمت یک آزادی مدیریت شده در فضای رسانه رفته است.
      • مدیریت و نظارت بر رسانه‌ در چین از ابتدا برای سه هدف مهم ۱) ایدئولوژیک و گفتمانی (در دوران سلطه کمونیست) ۲) فرهنگی ـ اجتماعی ۳) سیاسی صورت گرفته است. به تدریج و با گسترش رسانه‌ها و نفوذ فرهنگ و تفکر غربی و لیبرال در چین – که از فضای اقتصادی نیز شروع شده است – اهداف اول و دوم در نظارت‌ها و قاعده‌گذاری‌های رسانه کمرنگ و حتی حذف شده و در حال حاضر فقط مسائل سیاسی و ثبات حاکمیت چین در سیاست‌ها، قوانین و تنظیم‌گری‌ها پررنگ است. البته برخی قواعد و ضوابط مرسوم در جوامع بین‌المللی برای جلوگیری از محتوای مجرمانه و مضر نیز در قواعد چین وجود دارد.
      • تحول در رسانه‌های چین که برخی آن را متأثر از تغییر ایدئولوژی و چرخش راهبردی حکومت چین می‌دانند و برخی آن را عامل تغییر در حکومت چین که از تغییرات و برنامه‌های اقتصادی آغاز و به تدریج به سایر مسائل کشیده شده است. به عبارتی نگاه به رسانه به عنوان یک صنعت و تنزل آن به ابزاری برای توسعه کسب و کار و اقتصاد باعث افزایش عجیب تبلیغات در رسانه‌های حاکمیتی و ملی چین شد و به تدریج رسانه‌های دیگری را نیز ایجاد کرد. جالب است که در بسیاری مستندات به این تحولات، تحولات اقتصاد اجتماعی گفته شده است.
      • چین در چند سال گذشته اجازه فعالیت بنگاه‌های بزرگ رسانه‌ای و اینترنتی جهان را تحت قوانین و مقررات خود داده است. به دلیل بازار بزرگ چین، اغلب این بنگاه‌ها و غول‌های رسانه‌ای و اینترنتی هم قواعد و حتی سانسور محتوا در چین را پذیرفته‌اند. البته باید توجه کرد که قبل از ورود این بنگاه‌ها، سیستم‌ها و سامانه‌های رسانه‌ای و اینترنتی ملی چین ایجاد و به توفیق رسیده بودند. 
      • چین در کنترل و نظارت بر رسانه‌ها مدل‌های مختلفی را آزموده و مورد استفاده قرار داده است. در شرایطی که رسانه‌های نسل قبل نظیر رادیو و تلویزیون و نشریات نقش کلیدی در فضای اجتماعی داشتند، چین انحصار رسانه را در دستور کار داشت و رسانه‌ها به صورت متمرکز و دولتی ایجاد و اداره می‌شدند. در مراحل بعدی اجازه ایجاد رسانه‌های محلی با مدیریت نهادهای دولتی صادر شد. بعد از توسعه رسانه‌ها، قوانینی برای استفاده و مدیریت شرکت‌ها بر رسانه‌ها تدوین شد که البته مالکیت حداکثری آن‌ها دولتی بود. با رشد شرکت‌های دولتی بزرگ چین، آن‌ها نیز به عنوان بازوی حاکمیت در عرصه ایجاد و اداره رسانه‌ها وارد شدند. در رسانه‌های تعاملی و فضای مجازی چین علاوه بر قانون‌گذاری و نظارت و کنترل این فضا توسط ارتش سایبری و نیروهای نظارتی کنترل زیرساخت‌ها و شبکه‌های ارتباطی را نیز در دستور کار قرار داد. در این مرحله از کنترل و مالکیت زیر ساخت‌های سخت‌افزاری، توسعه فناوری، در اختیار گرفتن و کنترل دروازه‌های اینترنت، ایجاد سیستمی برای احراز هویت کاربران اینترنتی تا ایجاد سرویس‌های ملی نظیر سرویس جستجو، سرویس ایمیل، شبکه‌های اجتماعی داخلی و نرم افزارهای پیام‌رسان بومی با قدرت و موفقیت در چین اجرا شد.  کنترل دولت چین در این فضا به حدی است که در مقاله‌ی در سال ۲۰۱۱ توسط یک گروه مشاور کانادایی اعلام شد که چین می‌تواند با فشار یک دکمه شبکه اطلاعاتی و ارتباطی خود را از شبکه های جهانی مستقل نماید. پیام‌هایی که به هر دلیل (اغلب دلایل سیاسی) مغایر مصالح دولت چین تشخیص داده می‌شوند با نظارت‌های تکنولوژیک و انسانی ظرف چند دقیقه شناسایی و حذف می‌شوند. اما همه این احوال هنوز چالش رسانه‌های نوین و جریان بار اطلاعات برای دولت چین یک چالش جدی است تا جایی که در سال جاری نیز قوانینی برای محدود کردن و کنترل کردن بخش‌هایی از فضای رسانه‌ای و فضای مجازی تصویب شده است.

نکته نهایی در مورد این کشور این است که علی‌رغم همه این موارد به نظر می‌رسد غیر از مسائل سیاسی و مصالح حکومتی فرق چندانی در سیاست‌ها، راهبردها و قواعد چین در فضای رسانه‌ با فضای رسانه‌ای غرب باقی مانده باشد!

در مقابل رویکرد اول که توسط حکومت‌هایی مثل چین، کوبا، کره‌شمالی، تاحدودی روسیه، عربستان، سوریه و … اتخاذ شده است، در غرب با شعار آزادی بیان و کثرت‌گرایی در فضای رسانه با موضوع برخورد شده است. تنظیم‌گری نیز برای ایجاد تعادل و تعامل درست بین اجزای مختلف و بازیگران متعدد حاضر در این فضا انجام می‌شود. لذا قواعد و قوانین غربی در این عرصه اغلب شامل موارد زیر است:

      • مسائل مربوط به امنیت ملی (در ارتباط با دولت به عنوان یک بازیگر مهم در جامعه)
      • حفاظت از کودکان و نوجوانان
      • حفظ کرامت انسانی
      • امنیت اقتصادی
      • حفظ حریم خصوصی
      • امنیت اطلاعات
      • حفاظت از آبرو و شهرت افراد
      • حفاظت از حقوق مالکیت معنوی
      • حفظ آزادی بیان و تکثرگرایی در رسانه (عدم انحصار)

نکته مهم در ساز و کارهای نظارتی و کنترلی غرب این است که همه آزادند فعالیتهای رسانه‌ای و محتوایی داشته باشند، مگر اینکه یکی از بازیگران به دلایل نقض یکی از موارد بالا به این موضوع اعتراض کند. مثلا یک رسانه می‌تواند از رسانه دیگر به دلیل نقض تکثرگرایی و ایجاد انحصار شکایت کند یا یک فرد یا نهاد به دلیل نقض یکی از موارد مرتبط به خود شکایت نماید. طبیعتا دولت و نهادهای حاکمیتی این کشورها نیز نقض امنیت ملی و حقوق افراد و جامعه خود را حسب صلاحدید خود نظارت و در صورت نقض آن با آن برخورد می‌کنند. در بسیاری از این کشورها نهادهای مردمی مختلفی نیز ایجاد شده که ضامن اجرای درست این ساز و کار است.

ناگفته نماند که در کشورهای پیشرفته علی الخصوص کشور ایالات متحده برتری تکنولوژیک و در اختیار داشتن زیرساخت‌های اصلی شبکه‌های رسانه‌ای و فضای مجازی و همچنین تسلط بر غول‌های رسانه‌ای و بنگاه‌های بزرگ فعال در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی، کنترل و نظارت را شکل دیگری داده است لذا آن‌ها قدرت هدایت و بهره‌برداری از این رسانه‌ها و زیرساخت‌ها در جهت اهداف خود را نیز دارند.

آنچه در این بخش به عنوان نتیجه قابل ذکر است تفاوت دو رویکرد تنظیم‌گری به صورت متمرکز و اقتدارگرایانه و روش‌های مبتنی بر خود تنظیم‌گری و اصالت دادن به قواعد بازی در سیستم‌های اجتماعی و اقتصادی است. در هر صورت همه حاکمیت‌ها نوعی از تنظیم‌گری را در دستور کار دارند. حال یا با کنترل مستقیم رسانه و زیرساخت‌ها یا با قاعده‌گذاری و نظارت بر اجرای قواعد توسط بازیگران حاضر در این فضا. نکته دیگر اینکه با توجه به تسهیل ارتباطات و جهانی شدن آن، بسیاری از قواعد و اهداف تنظیم‌گری در هر دو رویکرد به هم نزدیک شده و حاصل آن کمرنگ شدن قواعد و قوانین مرتبط با مسائل ایدئولوژیک، مذهبی، فرهنگی و اخلاقی و پر رنگ شدن حفظ حقوق مادی افراد گروه‌ها و دولت‌ها است.

سطوح مختلف رگولاتوری در رسانه

رگولاتوری رسانه‌های مختلف اعم از رسانه‌های سنتی و نوین می‌تواند در سطوح مختلفی اعمال گردد. فهم درست این سطوح و لایه‌ها و چیدن درست آن‌ها در نظام رگولاتوری رسانه در کشور علاوه بر اینکه می‌تواند منجر به مدیریت و کنترل بهتر و کارآمدتر رسانه‌ها شود، می‌تواند هزینه‌های این موضوع برای حاکمیت را نیز در سیستم‌ها و سطوح مختلف مدیریت کرده و کاهش دهد در ادامه سطوح رگولاتوری در نظام رسانه‌ای به اختصار تبیین شده است.

      • رگولاتوری زیر ساخت‌های سخت‌افزاری و ارتباطی: شاید پایه‌ای‌ترین و معمولی‌ترین سطحی که در رسانه می‌توان برای آن قواعدی تعریف کرد و بر آن نظارت نمود زیرساخت‌های سخت‌افزاری و ارتباطی ارائه دهندگان سرویس‌ها و صاحبان رسانه ‌است. ایستگاه‌های فرستنده، شبکه مخابراتی ماهواره‌ای، فرستنده‌های مختلف، باندهای مختلف فرکانسی، سرورهای و سیستم‌های اطلاعاتی پایه، آرشیوها و امثالهم از مواردی هستند که مالکیت، استفاده و ارائه خدمات آن‌ها می‌تواند توسط نهادهای حاکمیتی کنترل شود. انحصار ایجاد رسانه‌های جمعی، تنظیم مقررات رادیویی، دادن مجوز به ارائه دهندگان خدمات اینترنت، مالکیت انحصاری زیرساخت‌های مخابراتی و رادیویی برای حاکمیت دسترسی به سرورها و زیر ساخت‌ها، اپراتورهای تلفن همراه و امثال این موارد در این دسته از قاعده‌گذاری و نظارت قرار می‌گیرند. توسعه زیرساخت‌های اینترنتی خصوصا سیستم‌های بی‌سیم و ماهواره‌ای که امکان استقاده از زیرساخت‌های فنی و سخت‌افزاری سایر کشورها را فراهم می‌کند، رگولاتوری و نظارت کشورها در این لایه را با چالش مواجه کرده است.
      • رگولاتوری و نظارت بر سخت افزارها و تجهیزات گیرنده (طرف کاربر): دومین سطح نظارت و قاعده‌گذاری نیز در حوزه سخت‌افزار، اما در سخت‌افزارهای گیرنده و طرف کاربر تعریف می‌شود. ممنوعیت دستگاه پخش ویدئو در دهه ۶۰ و ممنوعیت گیرنده ماهواره و تلفن‌های ماهواره‌ای پ از این موارد تنظیم‌گری و قاعده‌گاری رسانه‌ها و سیستم‌های رسانه‌ای است.
      • قاعده‌گذاری و کنترل ارائه دهندگان سرویس‌های رسانه‌ای: یکی از لایه‌هایی که در حوزه رسانه نیازمند قاعده‌گذاری و کنترل است، سرویس‌دهندگان هستند. هر چند خود این سرویس‌دهنده‌ها نیز سطوح مختلفی دارند و از سرویس‌هایی نظیر پهنای باند، سرور، شبکه و … آغاز و تا سرویس‌های محتوایی را شامل می‌شوند اما شباهت آن‌ها در این است که آن‌ها خدماتی را به مخاطبان و استفاده کنندگان از رسانه‌های مختلف ارائه می‌کنند. مثلا شرکت‌هایی که پهنای باند اینترنت را در اختیار کاربران قرار می‌دهند، یکی از سرویس‌دهندگان این حوزه هستند. سایت‌ها و شبکه‌های رسانه‌ای نیز که خدمات محتوایی را به صورت متمرکز ارائه می‌دهند نظیر شرکت‌های ارائه‌کننده خدمات ارزش افزوده و اپراتورهای آی پی تی وی [۱]و امثال آن در این دسته قرار می‌گیرند. برای چنین مجموعه‌ها و بنگاه‌هایی می‌توان قواعدی را در ارائه خدمات تعیین نمود و بر آن‌ها نظارت داشت. با بین‌المللی شدن برخی سرویس‌ها و خدمات رسانه‌ای و دسترسی کاربران ایرانی به آن‌ها عملا قاعده‌گذاری و نظارت بر این سیستم‌ها به صورت متمرکز با پیچیدگی‌های زیادی همراه است. معمولا قواعد در این حوزه هنگام دادن مجوز به ارائه کنندگان خدمت برای فعالیت‌های رسانه‌ای داده می‌شود.
      • قاعده‌گذاری و تنظیم‌گری در لایه تولید و نشر محتوا: آخرین سطح رگولاتوری برای ارائه دهندگان خدمات محتوایی کنترل و نظارت تولید و نشر محتواست. در این حوزه نیز دارندگان رسانه‌های رسمی باید قواعدی را در تولید و نشر محتوا رعایت کنند و نظارت‌هایی بر محتوای تولید و نشر داده شده توسط آن‌ها انجام می‌شود. نظارت بر مطبوعات، نظارت بر صدا و سیما و سایت‌های خبری و محتوایی اینترنتی از این دست قاعده‌گذاری و نظارت است.
      • قاعده‌گذاری و تنظیم‌گری در جمع‌کنندگان[۲] خدمت و محتوا: علاوه بر سطوح فوق در خدمات و محتوا، جمع‌کنندگان[۳] خدمت و محتوا نیز بازیگران دیگه عرصه رسانه هستند. معمولا این جمع‌کنندگان سرویس و محتوا ارائه متمرکز خدمات و محتوای تولید شده توسط تولیدکنندگان مختلف را برعهده دارند. این اجزا خصوصا برای سیستم‌هایی که محتوا در آن توسط کاربران و به صورت غیرمتمرکز تولید می‌شوند نقش مهمی دارند و اساساً نهادها و مجموعه‌هایی هستند که حکومت‌ها از طریق آن‌ها سیاست‌ها و نظارت‌های خود را بر تولیدکنندگان خرد سرویس و محتوا اعمال می‌کنند. هرچند این نهادها در کشور، چندان درست و خوب شکل نگرفته‌اند، اما می‌توانند در برخی حوزه‌ها به عنوان عوامل واسط در رگولاتوری و نظارت مفید و کارآمد باشند.

ممیزی و نظارت بر مالکان، مدیران و افراد اثرگذار حوزه رسانه: با توجه به اینکه رسانه‌های صوتی و تصویری و زیرساخت‌های کشور به دست دستگاه‌های دولتی و حاکمیتی است، یکی از موضوعاتی که باعث جاری شدن شرایط و ضوابط در حوزه رسانه و برنامه‌های رسانه‌ای می‌شود انتخاب و ممیزی افراد مسئول و اثرگذار در رسانه و نهادهای وابسته به آن است. این موضوع هم در مورد سیاست‌گذاران و هم تصمیم‌سازان صدق می‌کند، هم تولیدکنندگان محتوا و حاضران در برنامه‌های رسانه‌ای، مثل خبرنگاران، بازیگران، کارگردانان، و نویسندگان تولیدات رسانه‌ای را شامل می‌شود. البته با توجه به بازخوردهای اجتماعی و ایجاد فضاهای رقیب و جایگزین نقش‌آفرینان ‌این حوزه خصوصا افراد مشهور رسانه‌ای که توسط جامعه پذیرفته شده‌اند، از کنترل رسانه‌های تحت کنترل و مدیریت نظام خارج شده‌اند و رفتارها و الگوهایی خارج از چارچوب را در قالب‌های رسانه‌ای دیگر خصوصا رسانه‌های اجتماعی از خود بروز داده‌اند که یکی از موضوعات درحوزه رگولاتوری و نظارت در رسانه‌ها همین موضوع است که چالش‌های اجتماعی و حتی در برهه‌هایی سیاسی نیز ایجاد کرده است.

[۱] iptv

[۲] aggregator

[۳] aggregator