تعامل نظام با نخبگان و نحوه استفاده از آنها در مدیریت و حل مسائل مختلف کشور از مسائل مهمی است که برنامه‌ها و اقدامات مختلفی برای بهبود آن طراحی و اجرا شده است. هر چند این اقدامات بعضا در جایگاه خود اثرات مثبتی نیز داشته است، اما در حال حاضر در بین نخبگان رضایت چندانی از سیستم‌ها و برنامه‌های مرتبط با آنان وجود ندارد. این نارضایتی از کجاست؟ چرا نخبگان از نظام انتظار دارند برای آنها کاری انجام دهد؟ چرا نخبگان فکر می‌کنند خارج کشور بهتر می‌توانند پیشرفت کنند؟ چرا فرار مغزها یا به اصطلاح جدید مهاجرت نخبگان داریم؟ آمار مهاجرت روزانه ۳ متخصص با مدرک دکتری از کشور، نشان‌دهنده چیست؟ آیا اگر آنها که خبر موفقیتشان را از خارج می‌شنویم در داخل می‌ماندند، باز هم خبری از موفقیتشان بود؟ آنها که در داخل موفقند اگر خارج می‌رفتند چه می‌شدند؟ معیارهای رشد در سیستم‌های کشور چقدر نخبه‌سالار است؟ آیا واقعا استعدادها در داخل کشته می‌شود؟ هیچ مجموعه موفقی در جذب و بهره‌گیری از نخبگان در کشور وجود ندارد؟ بودجه‌ی مصوب برای نخبگان چگونه صرف می‌شود؟ چند درصد از طرح‌های نخبگان تحویل گرفته می‌شود؟ وظیفه اصلی بنیادها و مؤسسات مرتبط با نخبگان چیست؟ چرا در بسیاری از کشورهای پیشرفته هیچ مکانیزم خاصی برای حمایت از نخبگان وجود ندارد و سازمان خاصی متولی این امر نیست؟ اصلا چه کسی نخبه است؟ و آیا هر نخبه‌ای باید حمایت شود؟ اگر نخبه‌ای خلاف سلیقه ما عمل کرد باید با او چه کرد؟

این سؤالات و صدها سؤال دیگر از این دست به ذهن اغلب کسانی که در حوزه نخبگان فعالیت، مطالعه یا دغدغه‌ای داشته‌اند، رسیده است معیارهای رشد در سیستم‌های کشور چقدر نخبه‌سالار است؟ آیا واقعا استعدادها در داخل کشته می‌شود؟ جواب‌های کم و بیش متعددی هم برای این سؤالات ارائه شده است. در این نوشته سعی خواهم کرد از داستان‌هایی که در کشور طی سال‌های گذشته در این حوزه اتفاق افتاده تحلیلی سیستمی ارائه کنم و راه‌حل‌های نرمی منطبق با رفتارهای سیستم‌های کشور بیان نمایم. هرچند ممکن است این راه‌حل‌ها با توجه به ساختارهای فعلی دستگاه‌ها و نهادهای کشور دور باشد و امکان گزارش‌دهی!!! به مدیر بالاتر را برای ارتقا نداشته باشند، اما گمان کنم راه‌حل درست از این جنس باشد.

تقریبا اغلب مردم وقتی رفتار خاصی از بچه خود در سنین نوزادی می‌بینند او را خاص و نخبه می‌دانند و چون همیشه با بچه خود هستند، بالاخره رفتار خاصی از او مشاهده می‌کنند و او را با هم‌سن و سال‌های خودش که هر از چندگاهی می‌بینندش مقایسه می‌کنند و فکر می‌کنند فرزندشان چیز دیگری است. این موضوع برای بچه‌هایی که مهد کودک نمی‌روند تا دوره پیش دبستانی و دبستان ادامه می‌یابد. یعنی تا بچه با سایر بچه‌ها در یک جمع قرار نگیرند، نمی‌شود او را با سایرین مقایسه کرد. از اینجا به بعد است که تفاوت‌ها در توانمندی‌های بچه‌ها به تدریج مشخص می‌شود. والدین نیز کمابیش متوجه این موضوع می‌شوند که سطح توانمندی‌ها و استعدادهای فرزندانشان چقدر است. ما اینجاست که شروع می‌کنیم به جدا کردن توانمندترها از دیگران که البته معمولا این توانمندترها توانمندان مالی هستند. چرا؟ چون مدارس خاص معمولا هزینه‌های هنگفت دارند. مثلا برای یکی از این پیش دبستانی‌های خاص (در سال ۱۳۸۹) چیز حدود دو و نیم میلیون تومان باید شهریه بپردازید (امروز حقوق پایه کارگری حدود سیصد هزار تومان در ماه است). این یعنی ۸۰ درصد جامعه حتی اگر فرزندان توانمند هم داشته باشند نمی‌توانند از این سرویس‌های آموزشی استفاده کنند.

بگذریم، این از پیش‌دبستانی و دبستان، اما برای راهنمایی و دبیرستان وضع فرق می‌کند. برخی مدارس آزمون برگزار می‌کنند. تعداد محدودی از آنها، که البته نسلشان هم رو به انقراض است، شهریه چندانی نمی‌گیرند. اما محتوای آزمون‌ها چیست؟ یک سری اطلاعات که در مدارس ابتدایی خاص و با دوره‌های گران‌قیمت به دانش‌آموزان دبستانی ارائه می‌شود. طبیعتا چه کسانی قبول می‌شوند آنها که دوره دیده‌اند. یک بررسی انجام دادم که نتیجه‌اش جالب بود. چند تا چیز با هم در مدارس استعدادهای درخشان در حال رشد است: شهریه‌ها، تعداد شعبات و دانش‌آموزان، سطح مالی و رفاهی متوسط پذیرفته شدگان و تعداد سؤالات از متون و دروسی که با معلومات بچه‌ها سر و کار دارد و نه با استعداد آنها. در عین حال برخی موارد در حال کاهش است. فعالیت‌های فوق برنامه (بخوانید نخبگانی)، رضایت دانش‌آموزان از مدرسه، تفاوت سطح این مدارس با سایر مدارس (که البته مسئولین این را جزء افتخارات خود می‌دانند و غافلند از اینکه سطح این مدارس پایین آمده به جای اینکه سطح بقیه مدارس بالا رفته باشد.) و بالاخره صمیمیت بچه‌ها با هم (این مورد کاملا بین دونسل این مدارس که حدودا ۱۰ سال با هم اختلاف سن دارند واضح است). یک مثال جالب این مورد مدارس نمونه دولتی بودند که برای ایجاد امکان تحصیل برای قشر کم‌درامد جامعه ایجاد شده بودند. بعد از گذشت پنج سال شهریه این مدرسه از صفر به یک میلیون تومان رسید و سطح معلمان از بهترین معلمان به معلمان معمولی تنزل یافت که نتیجه شد تباهی مدرسه و … .

خوب سیستم‌های آموزشی راهنمایی و دبیرستان هم که شد برای همان عده‌ای که در دبستان اوضاع خوبی داشتند. دبیرستان را هم که کم‌کم باید بی‌خیال شد. تقریبا از دوم دبیرستان آمادگی برای کنکور شروع می‌شود و تا پایان دبیرستان هر کتاب ۱۱۰ بار خوانده می‌شود و هر کلاس ۵ بار محض احتیاط اعاده می‌گردد که خدای نکرده نقصی در آن نباشد.

این دوران تحصیل در مدرسه. یک عده که لزوما هم نسبت نزدیکی با کودکانی که استعدادهای برتر بودند، ندارند وارد دانشگاه می‌شوند. (البته استثناها را کنار می‌گذارم چون باید انصاف داد که در برخی از همین کسانی که توانمند مالی هستند استعدادهای ویژه‌ای وجود دارد و همچنین به تصادف کسانی از سطوح پایین‌تر جامعه هم که مستعد هستند به جایی می‌رسند). اینجاست که سازمان‌ها و بنیادهای حامی نخبگان شروع به گرد و خاک می‌کنند. اغلب فعالیت‌های مختلفی که سالانه هزاران صفحه گزارش در سطوح مختلف برای آنها تهیه و ارائه می‌شود در همین دانشگاه‌ها متمرکز است. ناگفته نماند که در این بنیادها به خاطر اینکه صدای اقشار دیگر هم در نیاید یا بعد از اینکه صدایشان درآمده است، قسمتی از جامعه‌ی نخبه را هم به آنان اختصاص داده‌اند مثلا نخبه حوزوی (که من تا به حال نمونه‌ای از نخبگان حوزوی را سراغ ندارم که به این بنیادها مراجعه کرده باشد) یا نخبه قرآنی و امثال اینها.

اینجا را داشته باشید. حالا از دید یک دانشجو که احساس نخبگی هم دارد به قضیه نگاه کنیم (البته اغلب دانشجویان را طوری تربیت کرده‌ایم که علاوه بر اینکه حس نخبگی دارند، انتظار هم دارند به واسطه این نخبگی یک عده بیایند و بستری برای کارهایشان فراهم کنند و چون این عده نیستند، همیشه معترضند که به آنها توجه نمی‌شود. البته این دانشجویان بعدا خودشان کارمند و مهندس و دکتر می‌شوند و همه انتظار دارند یکی دیگر بیاید کارهای سطح پایین را انجام دهد تا ایشان به کارهای سطح بالاتر خودشان برسند.) این دانشجو یا در سیستم و با معیارهای تعریف شده آن موفق است یا ناموفق. (تجربه به من نشان داده که میزان نخبگی در کسانی که در این سیستم ناموفقند، اگر بیشتر نباشد، کمتر از کسانی که موفقند نیست.) آنها که موفقند این شانس را دارند که خود را به عنوان نخبه معرفی کنند و از مزایای آن استفاده نمایند. اما آنها که موفق نیستند یا به هر دلیلی اعتقاد به پیشرفت در سیستم‌های موجود ندارند یا روش‌های نخبگی و ارزیابی را زیر سؤال می‌برند و عدم موفقیت خود را گردن سیستم، نظام ارزیابی و مکانیزم‌های موجود می‌اندازند یا به دنبال عرصه‌ای خارج از این سیستم برای اثبات نخبگی خود می‌گردند. (من افراد بسیاری را می‌شناسم که در سیستم‌های داخلی ناموفق بوده‌اند و به همین دلیل خارج را برای رشد خود انتخاب کرده‌اند و الآن هم بسیار موفقند.) دسته سومی هم هستند که در همین شرایط شروع می‌کنند به تلاش که البته راه سختی را در پیش دارند. از این دسته سوم ۸۰ درصدشان بین راه به دو دسته اول ملحق می‌شوند ۱۰- ۱۵ درصدشان دلسرد می‌شوند و درسیستم هضم می‌شوند و یک ۵ درصدی در حالت خیلی خیلی خوشبینانه می‌مانند که کمتر از یک دهمشان موفق می‌شوند. اینها همان‌هایی هستند که تکانی به وضعیت کشور می‌دهند و شاید هسته اصلی حرکت‌های شجاعانه علمی و عملیاتی کشور را نیز اینها تشکیل می‌دهند. یکی می‌شود مرحوم کاظمی آشتیانی که با همه مشکلاتی که کم و بیش شنیده‌ایم، رویان را راه‌اندازی می‌کند و دیگرانی امثال ایشان در حوزه‌های دیگر.

اغلب آنهایی هم که موفقند یا سیستم‌های حمایتی موجود را قبول ندارند یا حوصله پیگیری و اثبات نخبگی را ندارند که می‌دانند این فرایند احتمالا هفت‌خوان خواهد بود پس عطایش را به لقایش می‌بخشند. می‌مانند آنهایی که حوصله پیگیری هم دارند. می‌روند و نخبه می‌شوند. البته اینها بخش کمی از مخاطبان بنیاد ملی نخبگان و سایر سازمان‌های متولی نخبگان را تشکیل می‌دهند. چرا که بخش اعظم مخاطبان بنیاد ملی نخبگان و سایر سازمان‌های متولی نخبگان (نخبگان رسمی) را، کسانی تشکیل می‌دهند که ارتباط دارند و از نخبگی و مدارک آن به عنوان یک امتیاز برای بالا بردن خودشان استفاده می‌کنند. یک بخش از نخبگان رسمی هم آقازاده‌ها هستند و نزدیکان متولیان امور نخبگان. این مخاطبان می‌شوند مؤسسین شرکت‌های دانش‌بنیان، مخترعین کشور و کسانی که طرح‌هایشان تجاری می‌شود. بگذریم، قصدم سیاه‌نمایی نیست، یعنی کارهای خوب بسیاری هم در کشور در حال انجام است، اما حرف این است که اغلب کارهای خوب انجام شده یا در حال انجام، از این طرفی که برای کارهای نخبگان تعیین شده انجام نشده و نمی‌شود. پس کارهای خوب چگونه انجام می‌شوند. به نظر می‌رسد باید همین مکانیزم‌هایی که کار خوب تحویل می‌دهند را توسعه داد نه سازمان‌ها، بنیادها و بودجه‌های نخبگان را.

این یک مختصری بود برای نخبگانی که راه تحصیل و دانشگاه را در پیش گرفته‌اند. وضع نخبگان دیگر اعم از حوزوی، تجاری و صنعتی (البته تجربی) به مراتب بدتر است. از اینجا به بعد می‌خواهم بر روی سیر تحول یک فرد نخبه، کارها و رفتارهایش تمرکز کنم و بگویم کجا و چگونه است که این نخبگی یا به هدر می‌رود یا مورد استفاده دیگران قرار می‌گیرد و می‌شود بلای جان ما، یا فرار می‌کند و یا دلسرد می‌شود. فرض کنیم با هر تعریفی یک نفر نخبه است. نخبه هم نسبی است، درجه دارد، بُعد دارد، حوزه دارد. یعنی ممکن است فردی در یک موضوع و یک بعد، نخبه باشد، آن هم یک درجه‌ای از نخبگی. نخبه معمولا ویژگیهایی دارد که هم به درجه نخبگی، همه به حوزه، هم به بعد و هم به سن او بستگی دارد. این رفتارها و ویژگی‌ها، تا شناخته نشود، نمی‌شود درست نخبگان را شناخت، جذب و هدایت نمود و از آنها استفاده درست کرد. برخی از این ویژگی‌ها عبارتند از:

  • بلندپروازی (لا اقل در سنین جوانی)
  • نقادی و گاه حمله به نظرات دیگران
  • تأثیر زیاد (به صورت نسبی) بر اطرافیان و محیط پیرامون
  • مدیریت‌ناپذیری (به نسبت دیگران)
  • مسأله‌محوری (درگیر شدن با یک مسأله تا حل آن)
  • در بسیاری موارد داشتن انتظاراتی بیش از دیگران و بیش از حد معمول
  • فرصت‌های زیاد برای فعالیت (در داخل و خارج کشور) که یکی از علل سخت‌شدن جذب و نگهداری آنها در کشور و در یک مجموعه خاص است.
  • معمولا کم‌طاقتی و منتظر نتیجه نماندن
  • از شاخه‌ای به شاخه دیگر پریدن (لااقل در کشور ما اینگونه است)
  • سخت‌پذیرفتن حرف و نظرات دیگران (معمولا در ابتدا در مقابل نظرات غیر از نظر خودشان موضع می‌گیرند)
  • ایده‌آلیستی و فاصله با واقعیت‌ها علی‌الخصوص در سنین جوانی

اما این ویژگی‌ها چگونه قابل شناسایی و هدایت است؟ برای پاسخ این سوال باید ببینیم یک نخبه چگونه رشد می‌کند؟ چگونه شروع به فعالیت می‌کند؟ کِی و کجاها را برای شروع فعالیت انتخاب می‌کند؟ برای چه فعالیت می‌کند؟ چرا دلسرد می‌شود؟ چگونه تیم‌های نخبگانی از هم می‌پاشد؟ اگر یک نخبه شکست بخورد چه می‌کند؟ چه کسانی علاقه‌مندند با نخبه کار کنند؟ نخبگان علاقه‌مندند با چه افراد و مجموعه‌هایی کار کنند و چگونه؟

اولا همانطور که قبلا هم اشاره کردم همه استعدادهای برتر در کشور به نخبه تبدیل نمی‌شوند و همه هم حس نخبگی ندارند. برخی به خاطر نبودن بسترهای رشد، هدر می‌روند. برخی را فشارهای مادی و معنوی زندگی و شرایط مجبور می‌کند به کاری تن دهند که تناسب با استعدادها و توانمندی‌هایشان ندارد.

من پسرخاله‌ای داشتم که تا دوران راهنمایی وضعیت تحصیلی و استعدادهایش بهتر از من بود، آنقدر که خودم هم این را قبول داشتم. اما الآن من مشغول اظهار نظر در مورد نخبگانم و او در یک شعبه کوچک از یکی از بانک‌های کشور آبدارچی است. هر چند احتمالا استعدادش در همان موقعیت هم کمکش خواهد کرد و کارش را بهتر انجام می‌دهد. اما کشور چه؟ چقدر از او بهره‌مند شد؟

حال آنها که شرایط نسبی برایشان مهیا می‌شود، محیط تحصیلی خوبی برایشان فراهم می‌گردد و مختصر همتی هم دارند، اگر کنکور اجازه دهد و فشار خانواده برای درس خواندن هم از حد معمول کمتر باشد، فرصت این را پیدا می‌کنند که در اواخر دوران مدرسه که نوجوانان، خود را پیدا می‌کنند، فعالیت‌هایی نخبگانی انجام دهند. شرکت در مسابقات، اختراعات دانش‌آموزی، گروه‌های فرهنگی، درست کردن نشریات و این قبیل کارها، خروجی تیم‌ها و افراد نخبه در مدارس کشور است. هرچند برخی از این فعالیت‌ها هم مثل المپیاد و مسابقات علمی، کلاسی شده و برای رتبه آوردن در آنها دو سه سالی کلاس می‌روند، اما با همه این احوال این موارد فرصت‌های خوبی است برای اینکه بلندپروازی‌های بچه‌ها بروز پیدا کند. بعد چه می‌شود اینها باید بروند دانشگاه و هر کدام هم یک دانشگاه چرا؟ چون باید کنکور بدهند. چرا که این نخبگی و این کارهای دانش‌آموزی که همه هم قبول دارند بسیار قوی‌تر از کنکور است، برای رفتن به دانشگاه کافی نیست. این است که تیم‌هایی که در ۳ – ۴ سال شکل گرفته‌اند، از هم می‌پاشند.

بعد با گذشت زمان، نخبگان در دانشگاه کم‌کم یکدیگر را پیدا می‌کنند، البته این کار یکی دو سالی طول می‌کشد. این است که اغلب فعالیت‌های نخبگانی در سال‌های آخر دوره کارشناسی یا در دوران تحصیلات تکمیلی اتفاق می‌افتد که البته به لطف کنکور ارشد باید دور سال آخر لیسانس را هم خط کشید. برای اینکه این را هم درست کنند، شرط معدل گذاشتند که آنها که دنبال شرط معدل هستند را کلا از اول باید دورشان خط کشید. یک نکته را هم بگویم که این تیم‌ها با تیم‌های دبیرستانی فرق دیگری هم دارند و آن این است که در دوره دبیرستان گرایشات و اعتقادات افراد چندان تأثیری در دور هم جمع‌شدنشان ندارد، تقریبا اگر توانمندی باشد و موضوعی مورد علاقه چند نفر باشد، تیمی تشکیل می‌شود و دنبال علاقه‌شان می‌روند. اما در دانشگاه چنین نیست. یعنی ملاحظات اعتقادی، سیاسی و غیره نیز اضافه می‌شود. مذهبی‌ها با مذهبی‌ها، راستی‌ها با راستی‌ها، چپی‌ها با چپی‌ها، بسیجی‌ها با هم و انجمنی‌ها با هم. شاید این به نظر خوب برسد که بالاخره معلوم می‌شود کدام دسته به درد نظام می‌خورند، اما توجه کنید که اگر تیم‌های دبیرستانی را دریابیم، می‌شود طوری برنامه‌ریزی کرد که اعضای تیم در راستای اهداف نظام حرکت کنند.

بگذریم حال در دانشگاه یک سری تیم تشکیل شد. این بار بلندپروازی‌ها همزمان است با ایجاد نیازهای مالی و اشتغال و احساس مسئولیت در جوانان. این یعنی اگر در کاری که این تیم تعریف می‌کند پول دربیاید، می‌توان به ماندگاری آن امید بست وگرنه باید منتظر اضمحلال تیم بود. اینجا ما چه می‌کنیم؟ حداکثر این است که به نخبه پول می‌دهیم. از او هم نمی‌توان انتظار داشت که دغدغه‌های مالی خود را رها کند و به دنبال اهداف بلند خود باشد. این است که معمولا این پول‌ها صرف دغدغه‌های مالی فردی می‌شود.

تعداد این تیم‌ها بسیار زیاد است. کافی است در خوابگاه‌ها و لابی‌های دانشگاه‌های معتبر کشور چند ساعت به دنبال آنها باشید تا تعداد قابل ملاحظه از این تیم‌ها را بیابید. اما اگر پیگیر عاقبت این تیم‌ها باشید، حتما کمتر از یک درصد آنها موفق خواهند بود. البته در دنیا هم صد در صد تیم‌ها موفق نیستند، اما آمار تیم‌های موفق نسبت به تیم‌های تشکیل شده طبق اطلاعات من حدود ۱۵ درصد است. این یعنی ما توان بسیاری را دور می‌ریزیم و موضوع به همینجا هم ختم نمی‌شود این عدم توفیق، یا ناامیدی از کار را به دنبال دارد که باعث می‌شود نخبگان دست از بلندپروازی بردارند و به کارهای ساده‌ی روتین راضی شوند، یا باعث ناامیدی آنها از سیستم می‌شود که راه خروج از کشور و فعالیت برای دیگران را انتخاب می‌کنند.

این دلسردی، ناامیدی و از هم پاشیدن تیم‌های نخبه بدترین اتفاقی است که در فضای نخبگانی کشور می‌افتد و بیشترین هزینه را برای ما به دنبال دارد. اینجاست که یک پرده دیگر از جملات حکیمانه پیر انقلاب جلوه‌گری می‌کند:

«مهمترین عامل در کسب خودکفایی و بازسازی، توسعه مراکز علمی و تحقیقات و تمرکز و هدایت امکانات و تشویق کامل و همه جانبه مخترعین و مکتشفین و نیروهای متعهد و متخصصی است که شهامت مبارزه با جهل را دارند و از لاک نگرش انحصاری علم به غرب و شرق به در آمده و نشان داده‌اند که می‌توانند کشور را روی پای خود نگه دارند. ان‌شاءالله این استعدادها در پیچ و خم کوچه‌های ادارات خسته و ناتوان نشوند.»

هر چند صحبت زیاد است راجع به مسائل خارج از دانشگاه، فضای کسب‌وکار و نخبگان غیر دانشگاهی اما فعلا همین جمله امام (ره) را می‌گذارم به عنوان استراتژی اصلی و برای تحقق این جمله یک سری مطالب را می‌نویسم. چند تا نکته را باید اول اشاره کنم:

  • اول اینکه نیازی نیست نخبگان را هل بدهیم، همین که جاده را هموار کنیم و موانع را برطرف کنیم کار نخبگان سر و سامان خواهد گرفت.
  • اگر همه سیستم‌های کشور کار خود را درست انجام دهند، نیازی به وجود فرایندها، مکانیزم‌ها و سازمان‌های جداگانه‌ای برای نخبگان نخواهد بود. لذا باید تا جای ممکن سعی شود سیستم‌های معمول کشور اصلاح شود و سازوکارهای مختص نخبگان کم‌کم حذف شود نه اینکه این وضع غلط را ثابت فرض کنیم، فرایندهای متعددی برای نخبگان طراحی کنیم که اتفاقا کارشان را پیچیده‌تر و سخت‌تر می‌کند. نکته اینجاست که نخبه، آدم ویژه‌ای نیست، فقط بیشتر تلاش می‌کند و کارهای سطح بالاتری انجام می‌دهد. حال چون فرایندها و سیستم‌های کشور مشکل دارند و کارشان را خوب انجام نمی‌دهند، چه‌ می‌شود؟ هر که بامش بیش برفش بیشتر. یعنی هر که بیشتر کار کند، مشکلاتش هم بیشتر است. من خوب که نگاه می‌کنم اصلا یکی از معیارهای نخبگی در کشور، شده میزان مشکلاتی که یک فرد یا مجموعه با این سیستم‌های فشل و کند دارد.
  • یکی از احادیث حضرات معصومین (علیهم السلام) هست، که گمان کنم اگر به همین یکی عمل شود نصف مشکلات فعلی نخبگان حل شود و آن حدیث شریف است این که می‌فرماید مزد کارگر را قبل از اینکه عرقش خشک شود، بپردازید. بگذریم که روایتی هم دیدم به این مضمون که حقوق کارگر را قبل از اینکه کارش را شروع کند، بدهید. به نظر می‌رسد همین مطلب یعنی به موقع دادن حقوق کارها و پروژه‌ها عامل بسیار مؤثری در دلگرمی، انگیزه و سرعت بخشیدن به فعالیت نخبگان است. شاید بد نباشد بگویم حدودا از تأیید شفاهی یک طرح تا تبدیل آن به قرارداد، به طور متوسط حدود ۸ – ۹ ماه طول می‌کشد و از تأیید یک خروجی مطالعاتی تا پرداخت آن نیز به طور متوسط بیش از شش ماه طول می‌کشد، تازه اگر در این بین تغییری در تیم کارفرما یا نظراتشان ایجاد نشده باشد که موجب فسخ قرارداد یا تغییرات ماهوی آن شود. البته این برای کسانی است که آشنا (بخوانید پارتی) نداشته باشند و راه‌های غیر قانونی و غیر شرعی را هم نپسندد. این یعنی اضمحلال نخبه و طرح او. قبول کنید که ایده تا وقتی داغ است، انگیزه کار کردن بر روی آن وجود دارد و بعد از هفت هشت ماه یا بیشتر دیگر حس کار کردن بر روی آن نیست، مخصوصا برای نخبه که هر روز فکرهای مختلفی به ذهنش می‌رسد. حال فرض کنیم کار را شروع کند، خوب باید به ازای کار، دستمزد بگیرد چون نخبگان هم مثل ما آدم‌ها نیازهایی دارند و نمی‌توانند فقط با انرژی خورشید زندگی کنند. نتیجه این می‌شود که نخبه مجبور می‌شود برود دنبال کارمندی تا یک حقوق مطمئن داشته باشد. این است که نگرانی همه فارغ‌التحصیلان که راهی به خارج ندارند پیدا کردن یک کار با حقوق ثابت (آب باریکه) است.
  • سن بلندپروازی و شروع جهش به جز در موارد استثنا محدود است، باید نخبگان در این سنین (قبل از ۲۰ تا ۲۲ سالگی) این رشد را آغاز کنند و در مسیر اصلی خود قرار گیرند.
  • برخی مرض‌ها در سیستم‌های کشور باعث شده ورود عناصر سالم و توانمند به آنها مشکل شود. لازم است در ابتدا به روش‌های غیرمعمول این عناصر سالم و توانمند به سیستم تزریق گردند (حتی اگر با درد همراه باشد) تا کم‌کم این نفوذها منجر به اصلاح سیستم‌ها شود.
  • یک سری کارها را خود نخبگان شروع می‌کنند، باید آنها را پیدا کرد و تقویت نمود. معمولا این کار کمتر انجام می‌شود، یعنی نخبه مجبور است بیاید کاری را که دیگران و مخصوصا دولت تعریف کرده انجام دهد، نه آنچه را خودش درست می‌داند و تشخیص می‌دهد.
  • لازم نیست همه کارهایی که شروع می‌شود و همه تیم‌ها مطابق با سلایق ما و منطبق با اصول باشد. حمایت‌های غیرمستقیم می‌تواند افراد و تیم‌ها را کم‌کم به سمت نیازهای نظام هدایت کند. ضمن اینکه برای حل همه مسائل نظام لزوما نیاز به افراد کاملا معتقد نیست چنانکه انسان‌های معتقد به نظام اسلامی ما مشغول حل مسائل نظام سرمایه‌داری غرب هستند!!!
  • بهترین ملاک برای تشخیص نخبگی تشخیص جامعه است. اگر مراجعات مردم و مراجع آنها را بر اساس داده‌های معتبر بشناسیم، می‌توان نخبگان را شناخت و شبکه‌های نخبگانی را شناسایی و مدیریت کرد.
  • بهترین راه برای دسترسی به نخبگان استفاده از شبکه نخبگان است. نخبگان راحت‌تر از مسئولان و کارمندان ادارات مرتبط با نخبگان، یکدیگر را پیدا می‌کنند. باید از این توانمندی شبکه‌های اجتماعی و شبکه‌های غیر رسمی نخبگان استفاده کرد. قابل ذکر است که همه اجزای این شبکه داخل کشور نیست. باید فراتر از مرزها فکر کرد.
  • نخبگی هدف نیست که آن را به عنوان یک مطلوب تعیین می‌کنیم و به افراد جامعه می‌گوییم برو تا به این هدف دست پیدا کنی. نخبگی یک نعمت است که بار مسئولیت را بیشتر می‌کند و باید ابزاری باشد در جهت رشد فردی و اجتماعی.
  • نخبه باید راحت‌تر بتواند ایده‌ها، طرح‌ها و فعالیت‌های مثبت خود را ارائه و پیاده نماید. نه اینکه علاوه بر روال‌ها و فرایندهای معمول بخواهد یک سری فرایندها را هم طی کند که نخبگی خود را اثبات کند. همه سیستم‌ها و فرایندهای کشور باید به نحوی باز مهندسی شوند که نخبگان سریع‌تر در آن پیش بروند و این میسر نخواهد شد مگر با استفاده از شبکه نخبگان در ارزیابی کارها و طرح‌ها.
  • نخبه را نمی‌توان در یک قالب و جایگاه خاص محدود کرد، مگر اینکه نخبگی را از او بگیریم و یکی از دلایل نخبه‌کشی در فرایندها و سازمان‌های معمول کشور نیز همین است. با توجه به این نکته واضح است که مدیریت متمرکز نخبگان امکان‌پذیر نیست و باید از سیستم‌های مدیریت غیرمتمرکز برای این مهم استفاده نمود.
  • به نظر بسیاری از صاحب‌نظرانی که نظرات آنها برای نوشتن این مستند دریافت شد، سیستم آموزشی ما یکی از عوامل مهم در هدر رفتن استعدادها و قابلیت‌های افراد است. این در حالی است که سیستم‌های آموزشی اصیل ما مثل حوزه‌های علمیه کاملا نخبه‌پروری را در خود داشته‌اند. (رسیدن به اجتهاد در سنین کمتر از ۲۰ سالگی، وجود اساتیدی با سن پایین‌تر از شاگردان و شلوغی کلاس اساتید با توجه به فایده کلاس‌ها، برخی از نشانه‌های این نخبه‌پروری در این نظام آموزشی است) ما چه می‌کنیم؟ به جای تقویت این روش موفق و استفاده از فناوری‌ها و ابزارهای نوین در تسهیل و توسعه این سیستم، حوزه را نیز به سمت فرایندهای روتین، نخبه‌کش و ناموفق آموزش کلاسیک دانشگاهی هدایت می‌کنیم که مبدعان آن، خود، به کم‌توفیقی آن رسیده‌اند و مشغول تغییر آن هستند. لازم است با الگوگیری از نظام موفق حوزه‌های قدیم و استفاده از ابزارهای نوین در تقویت آن آموزش پرورش‌ به سمت آموزش شناختی، ترکیبی، شخص محور، تعاملی و … سوق داده شود.

تا اینجا سه نکته مشخص شد که پیشنهاداتم را بر اساس این سه نکته ارائه خواهم کرد. اول پیدا کردن نخبگان به جای تعیین شرایط و درخواست از آنها برای مراجعه و اثبات نخبگی، دوم اتکا به شبکه‌های نخبگان و اعتماد به روش مدیریت غیر متمرکز و سوم حرکت به سمت حذف فرایندهای مختص نخبگان و اصلاح سیستم‌های کشور به نحوی که نیازی به وجود سازمان و مکانیزم مجزایی برای نخبگان نباشد. بر اساس این سه نکته پیشنهاداتی را ارائه می‌کنم.

  • محیط‌های نخبه‌پرور مثل دانشگاه‌های برتر، حوزه‌های علمیه تراز اول، برخی پژوهشکده‌ها و مجموعه‌های پیشرو شناخته شوند. رفتار نخبگانی نیز تعیین گردد و تیم‌ها و افراد نخبه بر اساس این رفتار شناسایی شده و نخبگی آنها احراز گردد. لازم هم نیست خودشان بفهمند که نخبه هستند یا یک مارک نخبگی بر سینه داشته باشند. پول دادن و حمایت مالی هم برای آنها لازم نیست و می‌توان انتظار حمایت شدن هم برای آنها به وجود نیاورد.
  • اطلاعات، پایه برنامه‌ریزی درست است. این اطلاعات در حوزه نخبگان، در کشور وجود ندارد. راه جمع‌آوری اطلاعات درست هم سرشماری و خوداظهاری نیست، بلکه باید سرویس‌های اطلاعاتی و خدمات مبتنی بر فناوری اطلاعات و ارتباطات به نحوی طراحی شود که نخبه ضمن بهره‌گیری از این خدمات و تسهیل کارهایش، اطلاعات مورد نیاز برای برنامه‌ریزی را نیز به سیستم وارد نمایند.
  • پیشنهاد قبل یک متمم هم دارد که به علت اهمیتش آن را در بندی جدا ارائه می‌کنم. شبکه‌های اجتماعی مجازی و حقیقی که استفاده‌کنندگان سرویس‌های نخبگانی هستند، در مدیریت غیرمتمرکز نخبگان، نقش کلیدی دارد. برای این منظور لازم است خدمات حوزه تعاملات نخبگانی اعم از تعاملات علمی، فنی و اشتراک منابع به نخبگان ارائه گردد تا شبکه‌ها به صورت هدایت شده و بر اساس برنامه‌ریزی شکل گیرند و بتوان از توان آنها در راستای اهداف نظام استفاده نمود.
  • نخبه پس از اینکه ما یا خودش فهمیدیم نخبه است باید چه کند؟ آیا باید برود طرحی را بیاورد و ارائه کند (حالا طرحش به درد بخورد یا نه، بحث دیگری است) حمایت بگیرد و طرحش را اجرا کند؟ نه! به جای این، باید مسائلی را تعریف کرد و به نخبه ارائه نمود. نخبه، متخصص حل مسأله است. حالت اول مثل انشای موضوع آزاد است، نوشتنش سخت نیست، موضوع پیدا کردنش سخت است، آخرش هم معلوم نیست موضوع به درد بخورد یا نه. پس لازم است یک سری آدم که خودشان ترجیحا نخبه هستند و به مسائل نظام و اولویت‌های آن آشنا، مسائل کلان را به مسائل شفاف قابل حل تبدیل کنند و البته برای تجمیع و استفاده از نتایج هم تدبیری بیندیشند.
  • نخبگان ما می‌دوند تا اعتبار کسب کنند. این اعتبار را چه کسی تعریف کرده و به آنها می‌دهد؟ غربی‌ها! آیا ما نمی‌توانیم چیزهای معتبری برای خودمان داشته باشیم که اعتبارش نخبگان خودمان را و حتی نخبگان سایر کشورها را ترغیب و راضی کند؟ جایزه دکتر کاظمی و جشنواره خوارزمی و بعضی موارد امثال اینها الآن نمونه‌های نسبتا موفقی هستند. باید اینها را در قالب مسابقه، جشنواره، ژورنال و دیگر مدیاها توسعه داد. خوب اولش چون ما اعتبار نداریم، باید پول خرج کنیم اعتبار بخریم. یعنی محرک اولیه برای جذب آدم‌های معتبر با معیارهای دیگران، پول باشد، بعد خود به خود، اعتبار، اعتبار می‌آورد و هزینه‌های ما کم می‌شود بلکه درآمد هم خواهیم داشت.
  • اقتصاد آمریکا و کشورهای غربی چقدر از ما قوی‌تر است؟ به همین اندازه در جذب نخبه با امکانات مالی و مادی از ما موفق‌تر است. ما باید نخبگانمان را با به جوش آوردن خونشان، تحریک رگ غیرتشان و برانگیختن حس مسئولیتشان نگه داریم، نه وعده چند میلیون تومان پول و امثال آن. ما باید روش‌های انگیزشی مبتنی بر مزایای رقابتی و اعتقادی خودمان را طراحی و برای استفاده و حفظ نخبگان به کار گیریم.
  • نخبگان باید بتوانند مثل آقازاده‌ها با مسئولین ارتباط برقرار کنند تا رشد کنند. این نمونه آقازاده‌ها برای رشد نشان می‌دهد که ارتقا در کشور ما در مرحله اول معلول ارتباط با مراکز قدرت است. خوب این قاعده بازی است. نخبگان باید به مسئولین وصل شوند آن هم از نوع غیر رسمی نه مشاوران جوان و امثال آن. چگونه؟ با حضور برخی مسئولین سطح بالا یا وابستگان نزدیکشان در گعده‌ها و مجالس نخبگانی و حضور نخبگان در جلسات غیررسمی مسئولین.
  • نخبه طرح می‌دهد، حس و حال پیگیری و کارِ گل هم ندارد. طرحش نصفه کاره می‌ماند. طی کردن فرایندهای ادارات و سیستم‌های ما هم که صبر ایوب می‌خواهد. تشکیل یک مرکزی که خدمات پشتیبانی به افراد نخبه برساند کمک بزرگی در به ثمر رساندن طرح‌های نخبگانی خواهد بود. مثلا مرکزی که کارهای اداری، ثبتی، مالی، مالیاتی و خدماتی نخبگان را انجام دهد. برایشان مستندسازی کند، خدمات دفتری ارائه نماید و از این دست کارها. در این صورت هم امکان سوء استفاده از این امکانات نسبت به وجه نقد کمتر است و هم پیش‌برندگی آن بیشتر.
  • باید رفت به سمت حذف بنیاد نخبگان و مکانیزم‌های اثبات نخبگی. باید مهندسی مجدد فرایندها و ساختارهای دستگاه‌های کشور طوری انجام شود که نخبه و هر کس دیگری حسب توانمندی و شایستگی خود بالا رود پس تقویت بنیاد نخبگان فرایند و شاخص و مکانیزم افزودن و خاص کردن نخبگان باید جای خود را به اصلاح سیستم‌های معمول بدهد. اشاره کردم که مشکل، مشکل سیستم‌هاست نه مشکل نخبگان، اما چون نخبگان بیش از دیگران مخاطبان سیستم هستند، مشکلات در مواجهه آنها با سیستم‌ها بروز می‌کند و ما خیال می‌کنیم مشکل نخبگان است، درست مثل گردش زمین به دور خورشید!!!
  • نظام آموزش و پرورش و آموزش عالی مهمترین نظام‌های نخبه‌کش و فراری دهنده مغزها هستند. متأسفانه در شرایطی که خود غربی‌ها سیستم‌های کلاسیک و روتین آموزشی را معیوب می‌دانند و دارند می‌روند به سمت سیستم‌های آموزشی فردمحور، شناختی، ترکیبی و تعاملی که نخبه در آن متناسب با توانمندی‌هایش رشد می‌کند و پیش می‌رود ما حوزه‌هایمان را که این ویژگی‌ها را داشتند، تبدیل می‌کنیم به سیستم‌های ترمیک روتین! باید سیستم آموزشی با الهام از سیستم‌های آموزشی اسلامی و استفاده از فناوری‌های نوین باز طراحی شده و هر چه سریع‌تر اصلاح شوند.
  • کار نخبگان را باید به بخش خصوصی واگذار کرد (البته نه سازمان‌های دولتی خصوصی شده). یعنی بخش خصوصی است که قدر نخبه را می‌داند و می‌تواند به وسیله او ارزش‌افزایی کند. اگر شرکت‌ها و مؤسسات خصوصی پیشرو درست شناسایی شود و حمایت‌هایی آن هم از نوع تعریف کار و درخواست محصول به صورت هدفمند و هدایت‌شده برای آنها تعریف شود و البته هزینه‌های کار هم طوری در نظر گرفته شود که امکان استفاده از نخبگان باشد، قطعا برای بخش خصوصی که کارهای نخبگانی انجام می‌دهد به صرفه است که از نخبگان استفاده نماید. برای نگهداشتن آنها نیز باید نیازهایشان را نیز در حد معقولی ارضا کند. این مطلبی است که به هیچ وجه از بخش دولتی ساخته نیست، چون اصولا ارزش‌زایی در بخش دولتی مفهوم خاصی ندارد.

پاییز ۸۹