به دلیل علاقه‌مندی به موضوع نخبگان و برخی فعالیت‌ها و پروژه‌هایی که بعدها در این زمینه انجام دادم، درباره نخبه و نخبگی مطالعات نسبتا مفصلی داشتم و با افراد مختلفی مصاحبه کردم (خروجی برخی از این مطالعات، قبلا در سایت منتشر شده). در این مطالعات و بررسی‌ها، در پاسخ به این سوال مهم که نخبه چه کسی است، با نظرات مختلف و متفاوتی برخورد کردم. (در پست برچسبی برای نخبگی، بعضی از نظرات به صورت مفصل بیان و واکاوی شده). مثلا در یک نگاه گفته می‌شود نخبه کسی است که می‌تواند زمینه رشد یک گروه یا جامعه را فراهم کند، پس باید از او حمایت کرد. در مقابل، نگاه دیگر می‌گوید اصلا نخبه‌ای که نیاز به حمایت داشته باشد، نخبه نیست و ما نباید از نخبگان حمایت کنیم، بلکه ما و نخبگان، هر دو، باید از اقشار ضعیف جامعه حمایت کنیم. به نظر اگر «نخبه» به درستی تعریف شود، می‌توانیم در مورد اصل حمایت کردن از او و شیوه این حمایت‌ها بهتر اظهار نظر کنیم.
برای تعریف نخبه، یک عده روی استعدادها و توانمندی‌های ذاتی تمرکز کرده‌اند و عده‌ای هم به تمرکز بر روی خروجی فعالیت‌های افراد تاکید دارند. به بیان ساده‌تر، دسته اول می‌گویند کسی نخبه است که استعداد و توانمندی‌های خاصی در موضوعات مختلف دارد مثلا یک بچه که ضریب هوشی یا استعداد هنری یا حرکتی بالایی دارد، نخبه است؛ دسته دوم معتقدند کسانی که خروجی کارهایشان، قوی و سطح بالا است، نخبه هستند؛ مثل کسی که یک مقاله باارزش نوشته یا اختراع تأثیرگذاری دارد.
وقتی که خوب نگاه کنیم، می‌بینیم که در نخبگی، یک مفهوم کلیدی وجود دارد و آن این است که انسان نخبه به هر صورت، توانسته خودش را از غم‌ها و دغدغه‌های روزمره‌ای که دیگران دارند، آزاد کند و به مسائل بزرگ‌تری فکر کند و بپردازد. یعنی نخبه از دغدغه‌های گذران روزمره و امرار معاش گذشته و توانسته برای رسیدن به اهداف و دغدغه‌های بالاتری فعالیت و حرکت کند. به صورت کلی، سه عامل باعث می‌شود که یک فرد از دغدغه‌ امور روزمره جدا شود:

  • اولین عامل که بسیار هم رایج است، استعدادهای ذاتی و خدادادی فرد است. یعنی خداوند به کسی یک ظرفیت جسمی یا ذهنی داده که آن فرد با استفاده از آن ظرفیت، راحت‌تر از دیگران توانسته مسائل جاری خود را حل کند و در نتیجه دغدغه‌های روزمره از مسیر رشد او تا حد زیادی کنار رفته است. افرادی که از بهره هوشی بالایی برخوردارند هم در مواجهه با مسائل و حل آنها موفقند، هم به دلیل موفقیت‌هایی که بر اساس این ظرفیت خدادادی به آن می‌رسند (مثل موفقیت در کنکور، المپیادها و …) جایگاه ویژه‌ای پیدا می‌کنند که باعث می‌شود کمتر با مسائل روزمره مثل شغل و درآمد و تهیه ابتدائیات زندگی، که اغلب جامعه با آن مواجهند، درگیر باشند.
  • یک عده هم به خاطر شهرت، قدرت یا ثروت خودشان یا خانواده‌شان کارکرد نخبگی پیدا می‌کنند و در جمع نخبه‌ها وارد می‌شوند. مثلا کسی به خاطر کسب‌و‌کار موفق خود یا ثروت پدر و مادرش، دغدغه‌های روزمره دیگران را ندارد و به مسائل بزرگتری فکر می‌کند یا کسی به خاطر آنکه پدرش یک مسئول سطح بالا است، اعتماد به نفس پیدا کرده و همچنین نیازهای سطح پایینش هم به دلیل ارتباطات و اعتماد به نفس و حمایت‌هایی که از آن برخوردار است، برطرف شده و وارد جرگه نخبگان می‌شود و شرایط فکر کردن به مسائل مهم‌تر را پیدا می‌کند. (درباره موضوع تاثیر ثروت و شرایط خانواده‌ها بر روی نخبه شدن فرزندان کتاب‌های متعددی در دنیا نوشته شده که معروف‌ترین کتاب، کتاب “پدر پولدار، پدر بی‌پول” است.)
  • اما غیر از این دو دسته، دسته دیگری هم هستند که به خاطر قطع دلبستگی‌های خود، به نخبگی می‌رسند. این افراد به طور کل به دلیل تسلط، اراده و مناعت طبعی که دارند درگیر و اسیر مسائل روزمره نمی‌شوند و مسائل کوچک جایی در نگاه بلند آنها ندارد. وقتی به زندگی بسیاری از پیشوایان دینی و بزرگان و مصلحانی که تغییری در جامعه ایجاد کرده‌اند، نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که اگرچه بعضا چالش‌های روزمره مردم برای آنها نیز وجود داشته و البته علی‌رغم امکان برخورداری، برخی مشکلات و سختی‌ها را برای رسیدن به اهداف عالیه خود انتخاب کرده‌اند و هم و غم و نگاهشان به اهداف و مسائلِ بسیار بزرگ‌تر و با ارزش‌تر بوده است. در واقع در هرم سلسله‌مراتب نیازهای رایج، اساسا به لایه‌های پایین هرم دلبستگی و توجه جدی نداشتند.

در دو دسته اول (یعنی کسانی که ظرفیت‌های درونی خدادادی دارند و کسانی که برخوداری‌های بیرونی دارند)، اگر این برخورداری‌ها به جای اینکه بر اهداف بلند و اصلاح جامعه و کمک به خلق متمرکز شود، به توسعه همان نیازهای روزمره متوجه شود، این افراد در وادی حرص و طمع خواهند افتاد و نه تنها کمکی به جامعه و دیگران نخواهند کرد که از توانمندی‌هایشان برای سلطه و استثمار دیگران استفاده خواهند کرد که بسیاری از مسائلی که بشر با آن روبروست حاصل همین نخبگان اسیر است. پس کسی نخبه است و می‌توان از او انتظار اصلاح و حل مسائل بزرگ را داشت که از مسائل شخصی خودش عبور کرده باشد. و البته کسی که خداوند به او ظرفیت و توانمندی داده، راحت‌تر و سریع‌تر می‌تواند از مسائل شخصی خودش عبور کند و به اهداف بلندتر بپردازد.

بنابراین تعریف نخبه این می‌شود: نخبه کسی است که به واسطه عواملی (چه عوامل خدادادی و چه عوامل اکتسابی) ماورای مسائل و نیازهای سطح پایین خودش، فکر می‌کند و موجب تغییر مثبت، اصلاح و پیشرفت در خانواده، اطرافیان و جامعه می‌شود.

وقتی این تعریف را قبول کنیم، شیوه برخورد با نخبه و حمایت از او هم مشخص می‌شود.

در واقع حمایت از نخبه، نه برای تامین نیازهای شخصی و فردی اوست که درجهت ایجاد بستری برای تحقق اهداف بالاتری است که در سر دارد و باعث ایجاد تغییر و رشد جامعه خواهد شد. پس حمایت‌هایی که منجر به برخورداری نخبه‌ها شود، اگر صرفا در جهت تأمین نیازهای شخصی و افزایش رفاه و بهره‌مندی آنها از امکانات جامعه شود، باعث زیاده‌خواهی و زیاده‌طلبی آنها می‌شود و به مرور توانمندی، ظرفیت‌ها و رفتار آن‌ها را به این جهت سوق خواهد داد که برای توسعه‌ی برخورداری‌ها و رفع نیازهای (معمولا کاذب و زیاده‌خواهانه) خودشان تلاش کنند و نه برای اصلاح و تغییر جامعه. با رفع هر نیازمندی هم احساس نیاز بزرگ‌تری، جای قبلی را می‌گیرد و نخبه نیازمندتر می‌شود. در حقیقت با این شیوه حمایتی، افراد مستغنی را به افراد نیازمندی تبدیل می‌کنیم که ظرفیت و توانمندی‌هایش را برای تأمین نیازهای بی‌پایان و روزافزون خودش صرف می‌کند. متاسفانه بعضی از سیاست‌های کشور ما در رابطه با نخبگان بر همین اساس است، این است که بسیار با اصطلاح «نخبه طلبکار» مواجه می‌شویم. با این حساب سیاست‌های حمایتی باید زمینه مصرف توانمندی‌ها و ظرفیت‌های آنها برای اهداف بزرگ‌تر و حل مسائل کشور و جامعه را فراهم کند. به تعبیر بنده حمایت‌های نخبگان باید زمینه هزینه کردن آنها برای جامعه را فراهم کند نه زمینه برداشت آنها از منابع و دسترنج دیگران را!
اما دسته سوم نخبه‌ها (یعنی افرادی که قطع تعلق کرده‌اند، نه چون بی‌نیاز هستند، بلکه چون اصلا دغدغه‌های شخصی را به حساب نمی‌آورند)، نخبه‌های کلیدی‌تر و موثرتری نسبت به دو دسته دیگر هستند. برای همین برای پرورش نخبه‌ها باید زمینه‌های قطع دلبستگی را در افراد فراهم کرد. ضمن اینکه اساسا چون این بخش از جامعه نخبگانی به دنبال حمایت هم نیستند، نظامات منفعل حمایتی ما عملا شامل این افراد نمی‌شود و معمولا دو دسته اول، آن هم اغلب آنهایی که فکری جز رفاه و برخورداری خود و آبادانی خانه خود ندارند، مشمول این حمایت‌ها می‌شوند. ان‌شاءالله با اصلاح ساختارها و سازوکارهای اداری و حمایتی، کار به دست آنها بیفتد که اعتلای اسلام، آبادانی کشور و رفع دغدغه‌های جامعه برایشان از آباد کردن خانه و حل مسائل کوچک خودشان مهم‌تر باشد.

[آذر ۹۸]