آموزش نخبه‌کش

وقتی وارد محیط حوزه‌های قدیم می‌شوید در همان دقایق و ساعات اول بدون اینکه از کسی بپرسی، افراد را محک بزنی یا کار خاصی انجام دهی، با کمی دقت می‌توانید فهمید استاد برجسته کدام است، طلبه مستعد و نخبه کیست و حتی بفهمید چه کسی در چه حوزه و شاخه‌ای سرآمد است کمی که با این سیستم بیشتر مأنوس می‌شوی معلوم می‌شود که این شناسایی فقط به محدوده مدرسه هم منحصر نیست علما و فضلا و حتی طلاب جوان‌تر که استعداد ویژه و توانمندی‌های خاصی دارند شاخص هستند و مرجع مراجعه. جالب‌تر اینکه شایسته‌سالاری در معنی کاملش در این سیستم به چشم می‌خورد و باز عجب اینکه سیستم حمایتی هم طوری است که نیازی به سیستم مجزایی برای حمایت از طلبه و فاضل و عالم نخبه وجود ندارد (البته توقعات و نیازها در این سیستم و افراد موجود در آن تفاوت باهری با سیستم‌های امروزی ما دارد.)

وقتی در احوالات علما می‌خوانی چیزهایی می‌بینی که باعث شگفتی است که فلانی چقدر مستعد بوده که در ۱۳ سالگی ۱۸ سالگی، ۱۹ سالگی یا ۲۳ سالگی مجتهد شده. همه انگشت به دهان می‌مانند از استعداد افراد. اما عجیب‌تر سیستمی است که چنان بستری فراهم کرده که یک فرد می‌تواند حسب توانمندی‌های خود پیشرفت کند محدودیتی ندارد. این موضوع را وقتی بیشتر درک می‌کنیم که می‌بینیم مثلا یک کودک ۱۰-۱۱ ساله که دیپلم گرفته تیتر اول اخبار می‌شود. آن هم وقتی خوب دقیق می‌شوی پدر یا مادرش خارج از سیستم آموزش و پرورش خودشان به فرزندشان درس داده‌اند تازه یک سری مشکل هم با آموزش و پرورش داشتند که نمی‌گذاشته این بچه خارج از سیستم درس بخواند و امتحان دهد.

تفاوت‌های این سیستمی که ما الآن به عنوان سیستم آموزش رایج داریم با آنچه در حوزه‌های قدیم ما بوده از زمین تا آسمان است و این تفاوت از جهات گوناگون قابل بررسی است و از هر جهت که نگاه می‌کنی تأسف می‌خوری که چه بودیم و چه شدیم. فعلاً می‌خواهم بر پرورش و شکوفایی نخبه در این دو سیستم متمرکز شوم هر چند خیلی علاقه‌مندم فرصتی پیش آید و در مورد تأثیرات فرهنگی اجتماعی و حتی اقتصادی این آموزش بنویسم و بنویسم که چگونه مشکلاتی را که این سیستم در افراد و شبکه‌های اجتماعی ایجاد می‌کند صد عاقل هم نمی‌توانند حل کنند!!!

بگذریم! بعد از انقلاب اسلامی تلاش‌هایی آغاز شد برای ایجاد سیستم‌های آموزشی خاص نخبگان که بنده نیز از محصولات یکی از همین سیستم‌ها هستم و در این شرایط و با این سیستم آموزشی آن را مفید و بلکه لازم می‌دانم. فعلا با اینکه اینها موفق بوده‌اند یا نه کاری ندارم. اما یک نکته جای سؤال است چه چیز باعث می‌شود احساس شود نیاز به چنین مدارسی داریم؟ چه چیز باعث می‌شود به این نتیجه برسیم که نخبگان ما در سیستم‌های موجود هدر می‌روند؟

در اینجا آنقدر که حضور ذهن دارم چند نکته را در مورد علت وجود این احساس و انتخاب این راه حل می‌نویسم:

مطلب اول این است که سیستم فعلی، آموزش ثابتی را برای جمعی متفاوت ارائه می‌کند همه باید یک مطلب را و به یک صورت بیاموزند. حتی معلم و بالاتر از آن مدرسه اختیاری در تغییر سرفصل‌ها و در برخی موارد روش‌ها را ندارد و خوب بدیهی است که باید متون، روش‌ها و سرعت پیشرفت بر مبنای سطح پایین یا حداکثر متوسط مخاطبان این آموزش طراحی و تعیین شود. خوب مسلم است که نخبه در این سیستم خسته و افسرده و دلزده خواهد شد.

مطلب دوم این است که اساسا فکر می‌کنیم کسی که نخبه است و استعدادهای بالاتری دارد باید آموزش بهتری ببیند. اما آموزش ببیند که چه؟ کمتر کسی می‌داند یا به آن فکر می‌کند. پدر و مادری که صاحب فرزندان مستعد هستند را تصور کنید. تمام تلاششان این است که بچه در یک مدرسه خوب ثبت نام شود و خوب درس بخواند، که چه؟ که مثلاً راهنمایی در تیزهوشان پذیرفته شود، که چه؟ که دانشگاه خوبی قبول شود، که چه؟ که از اینجا به بعد خود تیزهوش و نخبه هم در ادامه راه مؤثر است. اینجا دیگر احتمالاً با جوانی مواجهیم که طبق جو حاکم خوب درس خوانده الآن هم در یکی از دانشگاه‌های تراز اول کشور مشغول تحصیل است. می‌نشیند و می‌خواهد برای آینده‌اش تصمیم بگیرد.

در ۹۰ درصد (البته خوش‌بینانه) باز هم جو حاکم باعث می‌شود شروع کند به انجام فعالیت‌های علمی رایج. مقاله بدهد، درس بخواند برای ارشد و دکتری البته اگر نمی‌تواند خارج برود (این می‌شود که از ۱۴ نفر دانشجوی ارشد هوافضای شریف ۱۳ نفر می‌روند خارج) اما در ده درصد بقیه یک عده که کم هم نیستند کم کم به این نتیجه می‌رسند که نه این مسیری که آمده‌اند چندان هم درست نبوده و باید راه دیگری می‌رفتند و تردیدها شروع می‌شود اغلب با یک افت تحصیلی مواجه می‌شوند که در موارد بسیار کمی این افت جبران می‌شود و در اغلب موارد این موضوع باعث شکست و سرخوردگی خصوصا در زمینه تحصیلی می‌شود. یک عده هم همت می‌کنند و راه دیگری طی می‌کنند مثلاً حوزه می‌روند، تغییر رشته می‌دهند، وارد مباحث اجرایی و سیاسی و … می‌شوند. که فعلاً کاری نداریم این راه‌ها درست است یا غلط. البته باز هم نمی‌فهمیم که چه؟ طرف تا دکتری هم خواند می‌رود یک جایی و شروع به یک کاری می‌کند، که چه؟ که راحت زندگی کند، که چه؟ که نمی دانم.

این را قیاس کنید با سیستم حوزه که وقتی جهانگیرخان قشقایی از استادش (که اسمش خاطرم نیست) می‌پرسد من که در چهل سالگی وارد شده‌ام کی می‌رسم؟ پاسخ می‌شنود این راهی است که وارد شدن در آن رسیدن است. آیا سیستم آموزشی فعلی ما و دانشگاه‌ها و مدارس و … هم چنین است. صد البته می‌دانیم که خود تحصیل علم فی نفسه ارزشمند است و چقدر به آن توصیه شده. اما گمان کنم این تحصیل، در جهت هدفی است که بزرگان ما را به آن امر کرده‌اند.

وقتی در یکی از دانشگاه‌های خوب تهران تدریس می‌کردم یکی از دانشجویان، وقت خواست برای مشاوره و آمد و شروع کرد به صحبت که استاد!!! می‌خواهم زبانم را در دو سال تکمیل کنم، بعد فلان نرم افزار کامپیوتری را و بعد فلان کلاس و بعد آن دوره و خلاصه فکر کنم برای ۲۰ سالش برنامه ریخته بود که خود را تقویت کند. از او یک سؤال پرسیدم و جلسه ختم شد! گفتم اگر سر سال پنجم مردی این همه زحمت کجا می‌رود کمی فکر کرد و به نتیجه نرسید و رفت که فکر کند و برگردد که برنگشت!!!

حالا داستان همین است اگر در سیستم قدیم حوزه طلبه‌ای مرگش فرا می‌رسید همه می‌گفتند خوش به حالش شده چرا که در مسیر خوبی بود و اجر شهید دارد و چه و چه، اما فرض کنید مرگ دانش‌آموزی که برای کنکور می‌خواند (که الحمدلله – این دوره الآن بیش از ۲-۳ سال است) مرگش فرا برسد. همه می‌گویند بیچاره چقدر زحمت کشید آخرش هم نتیجه زحماتش را ندید و مرد. و البته مشکل هدف است و من گمان نمی‌کنم زیاد باشند تعداد افرادی که برای رسیدن به کمال و یا … برای کنکور درس بخوانند که اگر چنین فردی وجود داشته باشد که به این کمال رسیده باشد شاید اصلاً برای کنکور درس نخواند!!!

موضوع این است که ما هم مطابق سیستم‌های غربی فرد را آموزش می‌دهیم برای اینکه او را برای شغل آینده و کسب درآمد و آسایش و پیشرفت آماده کنیم و شاید به همین دلیل هم هست که موضوع انشای ما به صورت ناخودآگاه شده است دوست داری چه کاره شوی؟

باز هم اصلاح این سیستم سخت است. این است که می‌آییم حوزه را شبیه دانشگاه می‌کنیم. متأسفانه دوستان طلبه را می‌بینیم که به جای اینکه به فکر کسب معارف باشند دغدغه نمره و پاس کردن درس و … را دارند و بدتر اینکه چیزهای عجیبی می‌شنویم مثل تقلب در امتحانات حوزه آن هم در احکام!!! یا اصول فقه! اینها ناشی از سیستمی است که هدفش پاس کردن درس باشد و مدرک گرفتن برای پیشرفت در اینجا!!!

پاییز ۸۹

داده سلول بنیادی تصمیم

جلسه‌ای داشتیم در یکی از بحث‌های وزارت صنایع و معادن در مورد بهینه‌سازی مصرف انرژی. صحبت از اعداد بسیار بزرگی بود، ارقامی مثل ۱۵ میلیارد دلار، ۵ میلیارد دلار، ۵۰ میلیون دلار، و از این قبیل اعداد. علی‌الظاهر بنا هم بود در مورد نحوه‌ی تخصیص همین‌ها تصمیم‌گیری شود. همه راهکار می‌دادند. تجهیزات پرمصرف را تعویض کنیم. پول را بدهیم خود بنگاه‌‌ها تصمیم بگیرند چه کنند. حلقه‌های  واسط تا بازار را کم کنیم. حمل و نقل را بهینه کنیم و بسیاری راهکارهای دیگر. گفتند و شنیدیم و گفتیم و شنیدند. ناگهان نکته‌ای توجهم را جلب کرد. هیچ‌کس نمی‌دانست الان اوضاع چطور است. لابه‌لای صحبت‌ها جملاتی از این قبیل شنیده می‌شد. آمارهایی داریم اما نمی‌شود به آنها اتکا کرد، بله این آمار را داده‌ایم به فلان جا جمع‌آوری کند، اما مبنا ندارد، این‌ها را خود بنگاه‌ها گفته‌اند، معلوم نیست چقدر درست باشد. به فکر فرو رفتم، هزاران مورد از این دست را در ذهن داشتم. در صنعت، در فناوری اطلاعات، در ترافیک، در فرهنگ، در پژوهش، در امور نخبگان و تقریباً هر جا که سری زده بودم، همین وضع بود. یادم می‌آید در واحد آمار سازمان ترافیک، در یک مورد آماری دادند که کمی دور از ذهن بود. به دنبال منبع آن گشتیم، منبعش سالنامه شرکت ترافیک بود، سالنامه را پیدا کردیم بله آمار از آنجا بود. منبع آن را پیگیری کردیم نوشته بود واحد آمار سازمان ترافیک!!!

بگذریم. این یکی دو مورد را گفتم که مخاطب برای ورود به یک بحث که شاید بارها شنیده باشد، گرم شود. ما همیشه فکر می‌کنیم ما چیز دیگری هستیم، این بار هم همین طور است و من فکر می‌کنم ایده جدیدی در خصوص داده‌ها و اطلاعات دارم و به همین دلیل قلم به دست شده‌ام تا در این خصوص مطالبی را بنویسم. در هر تصمیم، فرایند ذهنی، پردازش، و امثال اینها، چه فردی باشد و چه گروهی، دو عنصر در رسیدن به نتیجه درست تاثیر دارد. اول داده خوب و دوم روش پردازش و تحلیل مناسب. البته اینها عوامل مادی در رسیدن به نتیجه درست است (در مورد عوامل معنوی مؤثر هر چند که بسیار مهم است، اما من صلاحیت ورود ندارم). یعنی باید پردازشی درست و دقیق بر روی داده‌ای صحیح، دقیق و معتبر انجام شود تا یک نتیجه درست حاصل شود. پردازش صحیح ناشی از ذهن قوی، روش درست، تجربه (که البته بعداً خواهم گفت این هم داده است) و امثال اینها است که به فضل خدا ذهن قوی و قدرت تحلیل ما کم از دیگران نیست، بلکه بیشتر هم هست. البته در خصوص روش‌ها و ابزارهای تجزیه و تحلیل صحبت زیاد است که فعلاً قصد پرداختن به آن را ندارم و اگر توفیقی بود و مجالی، جداگانه به آن خواهم پرداخت. البته اثبات خواهم کرد (از مصادیق موجود) که در جاهایی که داده‌ها خوب بوده و روش مناسبی هم تولید شده یا به کار گرفته شده، نتایج قابل قبولی هم داشته‌ایم.

می‌ماند رکن دیگر یا همان داده‌ها که در عنوان از آن به «سلول بنیادی» یاد کرده‌ام؛ چرا که یک مجموعه داده خوب با روش‌های مختلف تحلیل می‌تواند به نتایج معتبر مختلفی تبدیل شود، درست مثل سلول‌های بنیادی که در فرایندهای متفاوت سلول‌های بدن را ایجاد می‌کنند. متاسفانه ما آنقدر که به روش‌های تحلیل و پردازش توجه داریم از داده غفلت می‌کنیم، خصوصا وقتی داده مربوط به انسان‌ها باشد یا جایی در تولید آنها پای انسان به میان بیاید. شاید مروری به کارهای موفق و ناموفق و بستر داده‌ای و اطلاعاتی آنها و نوع داده‌ها بتواند به آنچه می‌خواهیم بیان کنیم کمک نماید. اطلاعات و داده‌های پایه در کارهایی مثل انرژی هسته‌ای، سلول‌های بنیادی، علوم پزشکی، صنایع دفاعی و امثال آنها که پیشرفت نسبتا خوبی داشته‌اند (هر چند به قول دوستان ما در صنایع موشکی و سازمان انرژی هسته‌ای اگر این فضای کند دولتی حاکم تغییر کند ما با ده برابر سرعت پیش می‌ رویم) جنس اطلاعات مورد نیاز چه بوده و از کجا تامین شده است؟

در کارهای علمی نظیر آنچه مثال زدیم و اطلاعات اولیه یا از آزمایشات حاصل می‌شود یا از منایع علمی موجود و نکته دیگر هم اینکه معمولاً اطلاعات برای همه یکسان است، یعنی رفتار یک ماده رادیواکتیو، یک ژن، یک سفینه در ایران و امریکا و اروپا ثابت است. پس اطلاعات آمریکا برای ما هم معتبر است. این اطلاعات و داده‌های معتبر می‌رود در مغز نخبه ایرانی و خروجی‌اش می‌شود این پیشرفت‌هایی که می‌بینیم. در علوم انسانی و مدیریت و سیستم و اقتصاد و اینها چه؟ داده از آزمایشگاه که به دست نمی‌آید. داده‌های دیگران هم برای ما معتبر نیست، یعنی جامعه آمریکا با ما متفاوت است. اطلاعات روانشناسی، جامعه‌شناسی، اقتصاد و سیستم‌ها در آنجا و اینجا یکسان نیست. ما هم که سیستم درست و روش و مکانیزم قابل اتکایی برای جمع‌آوری داده‌های معتبر نداریم. نتیجه چه می‌شود؟ یک عده آدم که به تفاوت ما و آنها معتقد نیستند، پیدا می‌شوند مبنا را همان داده‌ها و اطلاعات می‌گیرند با همان روش‌ها هم تحلیل می‌کند و نتایجی می‌گیرند که می‌شود یک درصد بالایی از همین پژوهش‌ها و پایان‌نامه‌ها و مقالات که از سیستم دانشگاهی ما بیرون می‌آید. دسته دوم هم هستند که معتقدند داده‌ها و اطلاعات آنها هیچ اعتباری ندارد و ما باید روش‌ها و داده‌های خود را داشته باشیم، اما داده‌ی معتبری در اختیار ندارند و می‌نشینند و در فضا شروع می‌کنند به تحلیل و اظهار نظر که عمده مدیران کلان و مشاوران و صاحب‌نظران فرهنگی و سیاسی و اجتماعی در دستگاه‌ها و ادارات از این دسته‌اند. شاید این سوال مطرح شود که پس این همه نظرسنجی، آمارگیری و جمع‌آوری اطلاعات و پایش و این حرفها که در حال انجام است، چیست؟ یعنی اینها کار نیست یا داده‌های حاصل از اینها به هیچ دردی نمی‌خورد؟ اما پاسخ:

مبنای جمع‌آوری داده در سیستم‌های اقتصادی و اجتماعی کشور ما خوداظهاری است. یعنی جاهایی که با آدم سر و کار داریم از خودش در مورد خودش می‌پرسیم و بعد داده‌ها را تحلیل می‌کنیم. نتیجه این می‌شود که در سیستم مالیات شرکت‌ها همه بدبخت و در حال ورشکستگی می‌شوند، اما وقتی وام می‌گیرند یک طرح‌های عجیب و غریب و فوق موفق ارائه می‌دهند. این می‌شود که بر اساس نظرسنجی انجام شده از جوانان کشور مثلاً حدود ۷۰ تا ۸۰ درصد جوانان مذهبی و معتقد هستند، اما وقتی در شهر می‌چرخی تک و توک این ۷۰ الی ۸۰ درصد را می‌بینی در مترو، تاکسی، اتوبوس و دانشگاه نتیجه خلاف این است و خوب مسئولین امر هم شروع می‌کنند به برنامه‌ریزی بر اساس همین اطلاعات و حق دارند اگر برنامه‌های آنها موفقیت‌آمیز نباشد.

عنصر زمان یک متغیر پیوسته در داده‌هاست. ما هر ده سال آمارگیری می‌کنیم از نفوس و مسکن بین این ده سال چه؟ از صنایع هم همینطور هر وقت کسی بخواهد کارخانه‌ای بزند می‌آید اطلاعاتش را ثبت می‌کند. دیگر نمی‌دانیم چه می‌شود تا یک رویداد دیگر مثلاً وام بگیرد (که البته در بند بعد خواهم گفت که این دو تا هم با هم بی‌ربط است) و بعد تا کارخانه‌ای را افتتاح کند چه می‌شود. یک اعداد باور نکردنی مثلاً چه کسی باور می‌کند ما بیش از هشت هزار مجوز کارخانه لبنیات در کشور داشته باشیم، یعنی هر استان حدود ۲۵۰ تا ۳۰۰ کارخانه، اما پایگاه داده وزارت صنایع این را نشان می‌دهد. و با این اطلاعات عجیب و غریب مبنای تصمیم‌گیری قرار می‌گیرد. هیچکس واقعاً نمی‌داند در حوزه او چه می‌گذرد نه در اقتصاد، نه در صنعت، نه در کشاورزی و نه در فرهنگ (اینها را دیده‌ام و می‌گویم).

حالا اطلاعات را در حد بخور و نمیر آنهم به زور وام و مجوز و یارانه می‌گیریم یکی را در پایگاه اطلاعات مرکز آمار ذخیره می‌کنیم یکی در وزارت صنایع، یکی در بانک، یکی در وزارت علوم، یکی در وزارت بازرگانی و هیچکدام از اینها با هم مرتبط نیستند. یعنی عملاً اگر کسی در یک جا چیزی ادعا کند و در جای دیگر چیزی دیگر، کسی نمی‌فهمد. برای آرم طرح ترافیک همین طور بود، نمی‌دانستیم آدرسی که فرد می‌دهد، درست است یا نه؟ نمی‌دانستیم واقعاً کارمند جایی که می‌گوید هست یا نه، نمی‌دانستیم واقعا مسیرش کجاست و خوب اعتماد می‌کردیم و به او آرم می‌دادیم.

اهمیت یک سری داده‌ها و اطلاعات هم اصلا برای ما مشخص نشده. به همین دلیل هم اصلا دنبال جمع‌آوری آنها نیستیم. مثلا داده‌های مربوط به رفتار افراد، اطلاعات شکست‌ها (در مورد ثبت شکست و اهمیت آن مطلب جداگانه ای نوشته‌ام) و موفقیت‌ها، خروجی‌های سیستم‌ها (مثلا فارغ‌التحصیلان دانشگاه، نخبگان، مدارس خاص، …) تغییرات افراد، گروه‌ها، سیستم‌ها و جامعه و بسیاری اطلاعات مهم برای تصمیم‌گیری که از آنها غافلیم. این است که در جلسه در خصوص نخبگان، توسعه فرهنگ قرآنی، حجاب، آموزش و پرورش و بسیاری موضوعات از این دست نمی‌شود فهمید نظرات درست است یا نه؟ الآن وضعیت چگونه است و قرار است به کجا برسیم؟

این چهار مورد بخشی از موارد مشکلات و نواقصی بود که در داده‌های حوزه‌های مختلف وجود دارد. اما برای ورود به ارائه راهکار و شیوه اصلاح سیستم یک نمونه موفق و نیز کاری که کشورهای دیگر انجام می‌دهند را مورد بررسی قرار می‌دهم. یکی از حوزه‌هایی که می‌توان گفت الان اطلاعات خوبی برای تصمیم در این حوزه ایجاد شده و برنامه‌ها و طرح‌های آن نیز موفق بوده سیستم کارت هوشمند سوخت برای خودروها است. الان می‌شود ادعا کرد ما اطلاعات دقیق مصرف سوخت، رفتار مصرف‌کنندگان و تغییرات مصرف را در دو سه سال اخیر داریم این اطلاعات و داده‌ها باعث شده تصمیمات با چالش‌های کمتری مواجه باشند و طرح بسیارخوب جلو روند. (البته این یکی از عوامل موفقیت است) حال فرض کنیم می‌خواستیم با همان سیستم کوپن سهمیه بنزین بدهیم، چه اتفاقی می‌افتاد. هیچ اطلاعاتی نداشتیم و توفیق طرح هم احتمالاً در حد سال‌های قبل بود. این موضوع یک مصداق است از جمع‌آوری اطلاعات حین ارائه خدمت. یعنی فرد هم زمان با استفاده از یک خدمت، اطلاعاتش هم وارد و جمع‌آوری می‌شود. حال از همین سیستم غربی‌ها چه استفاده‌ای کردند. گشته‌اند هر خدمت و سرویسی که مورد نیاز افراد است را طوری طراحی کرده‌اند که فرد، گروه، بنگاه یا سازمان با استفاده از خدمات (چه نیاز واقعی باشد یا نیاز کاذب که ساخته خود آنهاست) اطلاعاتش را هم وارد سیستم‌های آنها می‌کند. حالا آنها می‌شوند مثل دزد چراغ به دست. اطلاعات همه زمینه‌های علمی، را دارند یعنی می‌دانند دانشجوی ما، استاد ما، پژوهشگر ما، نخبه ما چه چیزهایی را جستجو می‌کند، چه مطالبی را می‌خواند، چه می‌نویسد، با کجاها در ارتباط است. می‌داند جامعه جوان ما چه بافتی دارد چه کسانی با چه افرادی ارتباط دارند. علایق و تفریحات آنها چیست، نقاط حساس روحی و روانی آنها کجاست، اوقات فراغت را چگونه می‌گذرانند، می‌داند، چه نامه‌هایی را رد و بدل می‌کنیم هر فردی با چه سازمان‌ها و نهادهایی در ارتباط است، چه کسی با چه سازمان‌هایی مشکل دارد. حتی می‌داند مشکلات سیستم‌های ایران چیست؟ می‌داند سطح سواد جامعه چقدر است. افراد محوری و محبوب را می‌شناسد، اطلاعات صنعتی آب و هوایی، جغرافیایی و همه اطلاعاتی را هم که ما از آن بی‌خبریم دارد. خوب! حالا دیگر یک نخبه را تحریک کردن به تحصیل در خارج از کشور خیلی هم سخت نیست، چون خیلی خوب او را می‌شناسد، حالا جنبش سبز را تقویت کردن خیلی سخت نیست، چون شبکه‌های اجتماعی را می‌شناسی و متغیرها را تحلیل کرده‌ای، حالا فروختن یک محصول، خیلی هزینه‌بر نخواهد بود چون می‌دانی چه کسی چه چیزی را می‌خواهد و حاضر است برای آن چقدر هزینه کند. حالا دیگر می‌توانی مسائلت را با مغز ایرانی حل کنی و خیلی کارهای دیگر که همین اطلاعات ناقابل امکانش را برای شما فراهم کرده و البته اغلب، از آن غافلیم. شاید امروزه دیگر جاسوس‌ها و اطلاعات‌گیرندگان شکل آدم‌های خاص و غیرمحسوس را ندارند، بلکه تو می‌روی سراغ جاسوس و اتفاقا خیلی هم از اینکه اطلاعاتت را به او می‌دهی راضی هستی! با این نکته می‌روم به سراغ چند راه‌حل کلان اما نه کلی بلکه دقیق و اجرایی و قبل از آن چند نکته:

  • طرح‌های پایگاه‌های جامع اطلاعاتی، سیستم‌های یکپارچه و امثال آنها هر چند ممکن است طرح‌های خوبی باشند اما تجربه ۹-۸ ساله فناوری اطلاعات در ایران نشان داده که توفیق چندانی ندارند.
  • اطلاعات جزء دارایی‌های افراد و مجموعه‌ها و عمدتا اقلامی سری محسوب می‌شوند و حتی ساده‌ترین اطلاعات در سازمان‌ها و حتی نزد افراد مشکلات فراوانی را برای استفاده خواهند داشت.
  • فناوری اطلاعات و سرویس‌های مبتنی بر آن مطابق تکنولوژی‌های سخت‌افزاری و نرم‌افزاری تغییر می‌کنند و سیستم‌ها و سرویس‌ها به سرعت مطلوبیت خود را از دست می‌دهند. این است که طراحی و اجرا و پیاده‌سازی باید در زمانی منطقی انجام و سپس خدمات ارائه شود. مثلا در بانکداری ما وقتی از کارت استفاده کردیم که ۴۰ سال از عمر آن می‌گذشت و تکنولوژی‌های دیگری مطلوبیت داشت که خوشبختانه دراین حوزه جهش‌های خوب اتفاق افتاده است.
  • رقابت در سیستم‌های اطلاعاتی، جهانی است. یعنی برای ارائه خدمت باید با مشابه‌های خارجی که بسیار هم قدرتمند هستند رقابت کنیم که البته در راه‌کارها خواهم گفت که می‌شود از قدرت آنها در تقویت سیستم خودمان در مراحل اولیه استفاده کنیم.
  • زمان ایده تا اجرا در این حوزه بسیار مهم است. دو سرویس اطلاعاتی که ایده آن حدود یکسال پیش مطرح شده بود و کار اجرای آن در حال انجام بود چند روز پیش توسط شرکت google (یکی از شرکت‌های عظیم حوزه اطلاعات در دنیا) ارائه شد و حالا سرویس‌های مشابه به مراتب مشکل‌تر است. یعنی اول بودن در این فضا بسیار مهم است.
  • این کار یعنی ایجاد یک بستر اطلاعاتی باید اولا از یک جا خط‌دهی و سیاست‌گذاری شود و لزومی هم ندارد که معلوم باشد این جا کجاست و چه کار می‌کند، فقط باید بسترها را ایجاد کند. ضمنا کاملا باید از درگیر کردن دستگاه‌ها و سازمان‌ها با این کار به صورت مستقیم جلوگیری نمود چرا که جز ایجاد مشکل کاری از پیش نخواهد رفت و ایجاد زمزمه‌های سیستم یکپارچه، اتصال پایگاه‌های داده، ایجاد پایگاه‌های دانش در سازمان‌ها نه تنها خروجی مناسبی نخواهد داشت بلکه طرح‌ها را برای مدت یک نسل (در حوزه فناوری اطلاعات یک نسل بین ۳ تا ۵ سال است) عقب خواهند انداخت. البته گزارش‌های عملکرد مختلفی ارائه خواهد شد که نمونه‌ی آن را می‌توان در اواخر دولت هشتم جستجو کرد.

با توجه به این نکات و مشکلاتی که پیش‌تر به آنها اشاره شد راهکارهای زیر برای سازماندهی به وضعیت بسته‌های داده‌ای و اطلاعاتی کشور ضروری به نظر می‌رسد.

  • استفاده حداکثری از اطلاعات و داده‌های موجود. هم‌افزایی بین داده‌ها، ارزش آن را به صورت نمایی افزایش خواهد داد. یعنی مطلوبیت اطلاعات با افزایش اقلام و حجم آن به صورت نمایی افزایش می‌یابد. البته همانطور که اشاره شد راهکار آن، ایجاد طرح یکپارچه‌سازی پایگاه‌های داده و طراحی پایگاه جامع اطلاعات کشور نیست، این کار می‌تواند از جایی آغاز شود که فقط دسترسی به منابع اطلاعاتی و قدرت گرفتن اطلاعات از پایگاه‌های مختلف را داشته باشد. طرح این کار به صورت اجرایی طراحی شده که شامل جدا کردن لایه‌های رابط کاربری، مدل فرایندی و معماری اطلاعات است که منجر به ایجاد یک بستر یکپارچه اطلاعاتی بدون ایجاد تغییر محسوس در سازمان‌های تولیدکننده و مصرف‌کننده اطلاعات، خواهد شد.
  • طراحی خدمات اطلاعاتی مناسب با مطلوبیت بالا (با تمرکز بر قابلیت تسهیل‌کنندگی و توانمندسازی) به نحوی که کاربران با استفاده از آنها اطلاعات رفتاری و شخصی خود را نیز وارد کرده یا بروز دهند. برای این منظور لازم است گروه‌ها و قشرهای مختلف و نیازهای آنها تحلیل شده و سرویس‌ها و خدمات مناسب برای آنها طراحی شود. این کار در مورد نخبگان و قشری که تعاملات و فعالیت‌های علمی انجام می‌دهند انجام شده و در حال تکمیل و پیاده‌سازی است. البته چون رقابت از صفر کار ساده‌ای نیست، خوب است در مراحل اولیه دروازه‌های ارائه خدمات برای کاربران ایجاد شود تا علاوه بر مدیریت ارائه خدمات اطلاعات استفاده از خدمات مختلف از کاربران دریافت و ذخیره گردد. مثلا ایجاد یک شبکه علمی معتبر در کوتاه‌مدت واقعا امکان‌پذیر نیست، لذا می‌توان درگاه‌هایی ایجاد کرد که کاربران با قیمت پایین‌تر یا سهل‌تر به شبکه‌های علمی موجود وصل شوند و اطلاعات آنها ذخیره و رفتار آنها دنبال و ثبت شود. بسترهای اطلاعاتی ایجاد شده در میان‌مدت امکان برنامه‌ریزی برای ایجاد یک شبکه علمی مستقل را فراهم خواهد نمود. در سایر حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی، تفریحی، فرهنگی و ارتباطی نیز همین موضوع قابل پی‌گیری و خدمات قابل طراحی و ارائه است.
  • یافتن خلاءهای اطلاعاتی، از تحلیل تصمیمات و اطلاعات موجود بسیار ضروری است یعنی لازم است مشخص شود برای هر برنامه‌ریزی یا تصمیمی به چه اطلاعاتی و در چه مدت زمانی نیاز است. مثلا فرضاً برای برنامه‌ریزی برای یک مدرسه به اطلاعات دانش‌آموزان و فارغ‌التحصیلان آن برای ۱۰ سال احتیاج است. این یعنی اگر این اطلاعات وجود ندارد ۱۰ سال دیگر، وقت برنامه‌ریزی است. در بسیاری از موضوعات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی سیستم‌هایی مثل ترافیک، بازار و … یکسری اقلام اطلاعاتی برای یک دوره زمانی لازم است تا بتوان برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری درست انجام داد. شناختن این نیازهای اطلاعاتی به همراه شناخت وضع موجود و اطلاعات کشور و بررسی سیستم‌های مشابه به معماری اطلاعات بستر مذکور منجر خواهد شد.
  • طراحی سیستم‌های ثبت موفقیت و شکست یا سیستم ثبت تجارب بسیار لازم است. در طراحی‌هایی که کما بیش انجام داده‌ایم هیچ تاریخچه یا بررسی از نتیجه خوب یا بد طرح‌ها و کارهای قبل وجود ندارد که مبنای حرکت‌های بعدی باشد. متاسفانه از طرفی خصوصا در سیستم دولتی هیچ کس هم قبول ندارد شکست خورده است و قبول هم داشته باشد حاضر به ثبت آن نیست. لازم است موفقیت و شکست در کشور در حوزه‌ها و طرح‌های مختلف تعریف و شکست‌ها و موفقیت‌ها به صورت تحلیلی و در زمان ثبت شوند. در کشورهای به اصطلاح پیشرفته با توجه به اینکه شکست‌ها مبنای تولید علم و توسعه است و افراد شکست‌ها را اعلام می‌کنند و علل آن را هم بیان می‌نمایند. اما در کشور ما که زمینه‌های فرهنگی اعلام و ثبت شکست خصوصا در دستگاه‌های دولتی و نیمه دولتی وجود ندارد، لازم است حداقل در حوزه‌ها و طرح‌های مهم، جایی ثبت موفقیت‌ها و شکست‌ها و دنبال کردن ثبت روند پیشرفت سیستم‌ها و برنامه‌ها را به عهده گیرد. این پایگاه اطلاعات در میان‌مدت منبعی بسیار غنی برای تصمیم‌گیری و شبیه‌سازی سیستم‌ها خواهد بود. لذا این کار باید در جایی فرای قوای سه گانه تعریف و شروع شود تا بتوان قبل از اجرا درخصوص نتایج احتمالی طرح‌ها و پیشنهادات اظهار نظر کرد. البته مصاحبه و پیاده‌سازی دانش ضمنی افراد خبره می‌تواند در غنای بیشتر و توسعه سریع‌تر این بستر اطلاعاتی بسیار مؤثر باشد.
  • راه‌حل آخر که کوتاه‌مدت‌تر از راه‌حل‌های قبلی است این است که در طراحی‌های قوانین، فرایندها، روال‌ها و رویه‌ها به بسترهای اطلاعاتی لازم و نحوه جمع‌آوری اطلاعات به نحوی که اطلاعات و داده‌های صحیح، دقیق و معتبر از آن حاصل شود دقت شود. برخی تکنیک‌ها وجود دارد که باعث می‌شود بتوان اعتبار اطلاعات را از خود داده‌های وارد شده تعیین و برآورد نمود که فعلا کمتر مورد استفاده قرار می‌گیرند.

پاییز۸۹

نخبه، اعتقاد و پایان‌نامه‌اش

موضوع پایان‌نامه من ارائه مدلی ریاضی برای تخصیص کار به نیروی انسانی بود. یک روش کاملا تکنیکال برای کم کردن زمان تولید در کارخانه‌ها و خطوط تولید. پایان‌نامه برادرم در خصوص کم کردن تأخیرات هواپیماها در فرودگاه‌های شلوغ بود. موضوعات پایان‌نامه برخی از دوستان هم عبارت بود از طراحی الگوریتمی برای بهبود زنجیره تأمین، مدلی برای تحلیل‌هایی اقتصادی بورس‌های بین‌المللی، طراحی پایگاه‌های داده توزیع‌شده، طراحی روشی برای مدیریت پروژه‌های بزرگ عمرانی و … . اینها موضوعات پایان‌نامه‌های تعدادی از دوستان مذهبی، معتقد، دغدغه‌مند و البته کم و بیش نخبه بود که در رشته مهندسی سیستم و مشابه آن تحصیل می‌کردند. فعلاً نمی‌خواهم در این مورد بنویسم که هیچ استفاده‌ای از این پایان‌نامه‌ها نمی‌شود بلکه موضوعی که می‌خواهم به آن بپردازم این است که این موضوعات را اگر یک دانشجوی بی‌دغدغه غیر معتقد و حتی غیر مسلمان هم انجام می‌داد، شاید نتیجه کار، تفاوت معنی‌داری نداشت. هر چند معتقدیم خود اعتقاد به خداوند و عنایات او، مسیر را در همه شئون هموار و انحراف را کم می‌کند اما موضوع طوری است که یک کار تخصصی با قوانین قطعی ریاضی یا قوانین اعتباری غربی است. لذا احتمالاً افرادی با اعتقادات و دغدغه‌های متفاوت، به نتیجه‌های مشابه خواهند رسید که تجربه هم این را کم و بیش نشان داده است. یعنی پایان‌نامه‌ی بنده با پایان‌نامه هم کلاسی بی‌نماز و حتی مخالف نظام تفاوت معنی‌داری نمی‌کند. موضوع این است که امثال ما که دغدغه‌های دینی و اعتقادی داریم و اعتلای نظام برایمان مهم است خوب بود مسأله‌ای را برای صرف یک سال (کم و بیش) از عمرمان انتخاب کنیم که نسبتی با دغدغه‌هایمان داشته باشد.

می‌شد هر کدام از ما روی موضوعاتی مثل الگوها و روش‌های اسلامی در حوزه‌های مختلف سیستم، مثل مدیریت منابع انسانی اسلامی، ارزیابی اسلامی،‌ استراتژی در اسلام، کسب و کار، مشتری و … کار کنیم. اینها همه فقط مربوط به رشته سیستم و یکی دو رشته نزدیک به این رشته است. در رشته‌های پزشکی نمی‌دانم این موضوع چقدر مؤثر است (اما فعالیت‌های مرحوم دکتر کاظمی آشتیانی نمونه‌ای است از تأثیر این موضوع در نتیجه) اما در رشته‌های انسانی این موضوع به صورت خاص مهم است. حیف است که می‌بینیم دوستان ارزشی ما در دانشگاه‌های مختلف به دنبال استفاده از روش‌های غربی و توسعه روش‌های آنها هستند. این وظیفه اساتید ارزشی است که دانشجویان دغدغه‌مند را بیابند و آنها را برای انتخاب موضوعات مناسب و متناسب راهنمایی کنند. البته ایجاد این گفتمان در خود دانشجویان و نخبگان معتقد دغدغه‌مند نیز بسیار مفید خواهد بود.

متاسفانه نسبت بسیار کمی از دانشجویان پس از اتمام دوره تحصیل در روند موضوعات تحقیق خود تغییر ماهوی می‌دهند، البته این موضوع از شرایط محیطی نیز متأثر است. یعنی پایان‌نامه نقطه شروعی است برای ارائه فرد و معرفی او به عنوان فردی متخصص در این موضوع که باعث تقویت فرد در همان حوزه می‌شود. تغییرات احتمالی بعدی نیز عموما به تدریج و با توسعه همان موضوع اولیه حاصل می‌شود که معمولا به تغییر جنس کار منجر می‌شود. این است که می‌بینیم وقتی موضوعات مهم نظام مطرح می‌شود حتی افراد دغدغه‌مند و اساتید معتقد نیز با همان پس زمینه‌های نامناسب وارد موضوع می‌شوند.

یکی از عوامل کمک‌کننده به ایجاد و توسعه علوم انسانی اسلامی این است که دانشجویان را از همان زمان دانشجویی به سمت تفکر و اندیشه در این حوزه سوق داد، زیرا سن جهش محدود است و اگر کسی جهش خود را به یک سمت در سنین جوانی شروع نکرد، بعید است در آینده بتواند جهش کند. توجه به این موضوع می‌تواند در میان‌مدت نیروی انسانی جوان و نخبه را برای مباحثی چون الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، تدوین علوم انسانی اسلامی، مهندسی فرهنگی و طراحی‌های کلان نظام، تربیت و ایجاد نماید. البته این عامل با عوامل دیگری کاملاً مرتبط است که از آن جمله اعتباردهی و اعتبارسنجی صحیح می‌باشد چرا که ممکن است با معیارهای فعلی خروجی‌های تولید شده همتراز خروجی‌های پرداختی به مسائل فعلی ارزیابی نشوند.

پاییز ۸۹

برچسبی برای نخبگی

این روزها خیلی جاها، وقتی صحبت از فردی می‌شود خصوصا در مورد جوانان می‌شنوی که فلانی از نخبگان است. منظور هم احتمالا این است که ذهن فعالی دارد و هوش سرشار. البته این هوش سرشار معمولا تأیید شده توسط دانشگاهی، مرکزی، بنیادی یا جای دیگری نیز هست وگرنه هوش و استعداد به تنهایی برای اینکه بگویند نخبه‌ای کافی نیست. در دوستان خوش‌استعدادمان هم برخی نخبه هستند و برخی نه! به این معنی که برخی حوصله این را داشته‌اند که در چارچوب‌های تعریف شده نخبگی فعالیت کنند و حس و حال این را هم داشته‌اند که بروند و یک فرایند چند ماهه را در بنیاد نخبگان بگذرانند و به عنوان نخبه گواهی‌نامه‌ای بگیرند و برخی نداشته‌اند. البته آهسته بگویم که این گواهی‌نامه لزوما به معنی برتری اینها بر دیگران نیست.

در این نوشته می‌خواهم نگاهی تحلیلی بیندازم به این داستان نخبه شدن یا به نخبگی شناخته شدن. برای این منظور چند سؤال مطرح است. واقعا چه کسی نخبه است؟ چگونه می‌شود این نخبگی را فهمید یا اثبات کرد؟ ما الآن چگونه نخبگی را می‌فهمیم؟ با تعریف ما چه کسانی نخبه شده‌اند؟ و تعریف ما از نخبگی چیست؟ بگذارید از آخر به اول شروع کنم.

طبق آیین‌نامه‌ها و تعاریف بنیاد نخبگان و سایر مراکزی که تشخیص نخبگی برعهده آنهاست به افرادی که خروجی‌های نخبگانی (اعم از علمی، ادبی و هنری) داشته باشند نخبه می‌گویند. اینها مواردی است که در تعریف نخبه و استعداد برتر در بنیاد نخبگان ارائه شده است.

«نخبه» به فرد برجسته و کارآمدی اطلاق می‌شود که اثرگذاری وی در تولید و گسترش علم و هنر و فناوری و فرهنگ‌سازی و مدیریت کشور محسوس باشد و هوش، خلاقیت، کارآفرینی و نبوغ فکری وی در راستای تولید و گسترش دانش و نوآوری موجب سرعت بخشیدن به رشد و توسعه علمی و اعتلای جامعه انسانی کشور گردد.

«استعداد برتر» به فردی اطلاق می‌شود که به صورت بالقوه نخبه بوده ولی هنوز زمینه‌های لازم برای شناسایی کامل یا بروز استعدادهای ویژه او فراهم نشده است.

و اما سؤال بعد اینکه این نخبه چگونه شناخته می‌شود یا به عبارتی شاخص‌ها و سنجه‌های ما برای احراز نخبگی چیست؟ موارد زیر کلیات مواردی است که در بنیاد نخبگان به عنوان شاخص‌های نخبگی تعیین شده است.

افرادی که دارای یکی از ویژگی‌های زیر باشند، استعداد برتر یا نخبه شناخته می‌شوند.

  • برگزیدگان المپیادهای علمی معتبر داخلی و جهانی
  • برگزیدگان از میان آزمون‌های سراسری
  • مخترعان و مکتشفان (برگزیدگان مسابقات و جشنواره‌های علمی معتبر داخلی و خارجی) برگزیدگان از میان مخترعان و مکتشفان ایرانی که اختراع و اکتشاف آنان در مراجع ذیصلاح داخلی یا خارجی به ثبت رسیده باشد)
  • دانش‌آموختگان (برگزیدگان و دانش‌آموختگان برتر رشته‌های دانشگاهی (کارشناسی و بالاتر) داخل کشور و حوزه‌های علمیه (سطح یک و بالاتر) با معرفی «وزارتین علوم و بهداشت» و «مدیریت حوزه علمیه قم و خراسان» به عنوان استعداد برتر)
  • برترین‌های مسابقات علوم قرآنی (تشخیص اعتبار مسابقه با بنیاد است.)
  • شخصیت‌های برجسته علمی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور
  • آفرینندگان آثار بدیع و ارزنده ادبی و هنری
  • برگزیدگان اعضای هیأت علمی دانشگاه‌ها و مؤسسات پژوهشی و فناوری
  • مدرسین و محققین علوم حوزوی

حالا با نگاهی کاملا خوش‌بینانه، تحلیلی بر این تعریف و شاخص‌ها داشته باشیم. یعنی فرض می‌کنیم که همان تعریف بنیاد نخبگان بهترین تعریف است و شاخص‌ها هم شاخص‌های خوبی هستند آیا واقعا می‌توان درست افرادی را با همین شاخص‌ها و شرایط شناخت؟ آنهایی که شناخته و حمایت می‌شوند چه می‌شوند؟

در مورد المپیادی‌ها و نفرات برتر کنکور و برگزیدگان جشنواره‌ها و مسابقات کار خیلی سخت نیست یعنی فارغ از اینکه کسی که جزو نفرات برگزیده مسابقات یا کنکور است نخبه است یا نه شناختنش کار ساده‌ایست. اما در بقیه موارد مجبوریم تعریف کنیم که برجسته کیست، برگزیده کیست، اثر فخیم و مؤثر چیست و خیلی موارد دیگر که لازم است تعریف کنیم که می‌کنیم. برای اینکه این تعاریف هم مشخص شود می‌آییم آیین‌نامه‌هایی هم طراحی می‌کنیم که وزارت بهداشت در پزشکی و وزارت علوم در دانشگاه‌ها و حوزه برای حوزویان و وزارت صنایع برای صنعت‌گران و خلاصه هرکسی برای نخبگان حوزه خودش آیین‌نامه وضع می‌کند و یک گواهی‌نامه هم می‌دهد به کسانی که در این آیین‌نامه جا می‌شوند.

حالا از آن طرف نگاه کنیم! از یک عده بسیار محدود که نخبگی آنها شاخص است که بگذریم، اغلب کسانی که به عنوان نخبه شناخته می‌شوند کسانی هستند که می‌روند این آیین‌نامه‌ها را پیدا می‌کنند و مدارک و شواهدی برای اثبات نخبگی خود دست و پا می‌کنند و ارائه می‌کنند و نخبه می‌شوند. حرف اینجاست که همه این سیستم بر خوداظهاری استوار است و اول باید خود فرد ادعای نخبه بودن بکند. بعد هم مطابق با آیین‌نامه‌ها خروجی‌هایی را تنظیم کند و به مقام رفیع نخبگی نائل شود.

در این فرایند چند نکته هست که فهرست‌وار به برخی اشاره می‌کنم.

  • نخبه کسی است که معمولا در چارچوب‌ها جا نمی‌گیرد و معمولا کاری می‌کند که دیگران قادر به انجام آن نیستند و کاری هم که قبلا انجام نشده و نو است خیلی قابل اندازه‌گیری نیست. البته نو بودن قابل اندازه‌گیری است که روش اندازه‌گیری این را هم در مورد اختراعات و اکتشافات مورد بررسی قرار خواهم داد.
  • نخبه و انسان توانمند خیلی حس و حال دنبال کردن فرایندهای اداری برای اثبات نخبگی را ندارد. این را هم عقل می‌گوید و هم تجربه ما در کار کردن با آدم‌هایی با توانمندی‌های مختلف.
  • خروجی نخبگانی را می‌شود با کمک! دیگران هم تهیه کرد و تحویل داد و نخبه شد. این است که آنهایی که نخبه قدرت و ثروت هستند (یا به آنها وصل هستند) معمولا نخبه علمی و فناوری و هنری و ادبی هم می‌شوند.
  • معمولا کسانی دنبال این برچسب و احراز نخبگی خود هستند که می‌خواهند از امتیازات مادی یا معنوی آن استفاده نمایند این است که کمتر کسی دنبال دست یافتن به این عنوان است تا انجام وظیفه نماید.

اینها چند مورد بود که نشان می‌داد به فرض اینکه این تعریف از نخبگی و شاخص‌های آن درست باشد نمی‌توان امیدوار بود که با این روش بتوان سطح قابل توجهی از جامعه نخبگان را تحت پوشش قرار داد.

حال فرض کنیم به همین مقدار از پوشش نیز اکتفا کردیم و راضی شدیم به اینهایی که شناختیم، با اینها چه می‌کنیم؟ اول یک گواهی‌نامه می‌دهیم که نشان‌دهنده نخبگی فرد است بعد هم احتمالا حمایت‌های مالی یا معرفی برای تسهیل کارها یا از همین دست حمایت‌ها. بعد هم خود نخبه است و این حمایت‌ها؛ یعنی هر کاری می‌خواهد بکند، بکند و از این حمایت‌ها هم استفاده کند. نتیجه چه می‌شود؟ آنها که می‌خواهند به خارج بروند سریع‌تر و راحت‌تر می‌روند، آنها که قصد استفاده برای افزایش منافع شخصی را هم دارند بهتر و سهل‌تر به هدفشان می‌رسند و البته آنهایی هم که احتمالا قصد خدمت دارند بهتر می‌توانند خدمت کنند. که البته خواهم گفت این مکانیزم خیلی نمی‌تواند جذب‌کننده آنها که می‌خواهند خدمت کنند خصوصا صاحبان همت‌های بلند باشد!

حالا فرض کنیم این حمایت‌ها به دست همان کسانی رسید که می‌خواهند از استعداد و نخبگی خود برای خدمت به نظام و کشور استفاده کنند. با این برچسب نخبگی و حمایت‌ها چه می‌کنند؟ می‌روند یک کاری شروع می‌کنند خواه این کار علمی و پژوهشی باشد یا اجرایی و عملیاتی. تقریبا باید دوباره همه مراحلی را که بقیه -که نخبه نیستند- طی می‌کنند، طی کند. یعنی اگر طرح پژوهشی است باید سازمان درخواست‌کننده و تیم نظارتی آن در خصوص آن نظر دهد و خیلی کاری هم با اینکه این را یک نخبه داده یا نه ندارد. به همین صورت است اگر بخواهد کاری اجرایی یا عملیاتی انجام دهد.

البته این روندی که تا اینجا گفتیم خوبی‌هایی هم دارد که اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم باید به آنها هم اشاره‌ای داشته باشیم. فهرست‌وار برخی موارد مثبت از نتایج کارهای بنیاد را ذیلا ذکر می‌کنم.

  • به خدمت گرفتن نخبگان در کارها و فعالیت‌های علمی و پژوهشی در دوران خدمت سربازی که از اتلاف وقت نخبگان در کارهای غیرتخصصی و نامربوط جلوگیری کرده است.
  • تسهیل در مطرح کردن ایده‌ها و ثبت آنها در سطح ملی و جهانی (البته مکانیزم‌ها معیوبند)
  • بسترسازی برای رشد شاخص‌های علم و فناوری کشور مطابق با شاخص‌های جهانی (مثل مقالات و اختراعات و غیره که در خود آن‌ها هم بحث است)

اینها چند نکته مثبت است که بر فرایند فعلی مترتب است اما برای داشتن اینها هم نه نیاز است به کسی برچسب نخبگی بزنیم نه بنیادی به این عریض و طویلی می‌خواهد.

نکات درخصوص فرایند شناخت نخبگان و اثبات نخبگی و نواقص آن فراوان است، چرا که ساختار و نوع نگاه مشکل دارد. به عبارتی نواقص معلول کم‌کاری مسئولان امر یا کمبودها نیست بلکه چون نگاه کلان اشتباه است همه تلاش‌های دلسوزانه و زحمات شبانه‌روزی برخی از مسئولین کمتر راه به جایی می‌برد. یعنی تا وقتی که با ثبت یک اختراع آنهم چه اختراعی! می‌شود نخبه شد یا با دادن یکی دو مقاله ISI نخبگی حاصل می‌شود اما پژوهش‌ها و طرح‌های جدی که مشکلی از جامعه حل می‌کنند تأثیری در نخبگی ندارند این تلاش‌ها نباید هم به نتیجه برسد.

برای اینکه این موضوع روشن‌تر شود یکی دو مثال از سیستم‌های معیوبی که ورودی‌های فرایند اثبات نخبگی را تشکیل می‌دهند ارائه می‌کنم. حدود سه سال پیش (سال ۸۶) برای ثبت یک روش برنامه‌ریزی خودکنترل مراجعه کردیم البته این هم به سفارش برخی از کسانی که دستی بر آتش بنیاد نخبگان داشتند. مدارک را خواستند و از جمله آنها نقشه فنی روش برنامه‌ریزی بود! گفتیم محصول این کار یک روش است نه قطعه که نقشه فنی داشته باشد که فرمودند تا این مدرک را نیاورید برای بررسی اقدام نخواهد شد. این در حالی است که یکی از دوستان  که نخبگی او برای بنیاد نخبگان و دیگران در داخل و خارج اثبات شده است، می‌گفت: یکی از اختراعاتی که ثبت شده یک پنکه است که پره‌های آن را درآورده‌اند و به‌جای آن ابر گذاشته‌اند. کاربردش هم این است که وقتی سی‌دی را جلوی آن می‌گیری، پاک می‌کند. می‌گفت این را خواستند با نام سی‌دی پاک‌کن ثبت کنند، گفتند این نام قبلا ثبت شده. فرد ارائه‌کننده گفته بود خوب بنویسید سی‌دی پاک‌کن خودکار گفته‌بودند این هم قبلا ثبت شده. دست آخر اسم سی‌دی پاک کن خودکار هوشمند را پیشنهاد می‌دهد که چون ثبت نشده بوده اختراع با همان نام ثبت می‌شود. انصافا اگر کسی نداند این دستگاه چیست با شنیدن سی‌دی پاک‌کن خودکار هوشمند چه تصوری خواهد کرد.

ISI و سایر مراجع علمی هم که اینقدر راجع به آنها نوشته‌اند که نیازی به توضیح نیست. همینقدر بگویم که خلاصه یک مقاله در یکی از این ژورنال‌ها تأیید شده بود که در آن حل یک روش علمی با استفاده از متد کله‌پاچه را توضیح داده بودند. وضعیت کنکور هم که ماهیت خودش زیر سؤال و معلوم است احتمالا بعد از حذف کنکور سالی ۴۰۰، ۵۰۰ نفر از نخبگان ما کم می‌شود!!! البته جای نگرانی نیست طبق آمار فرار نخبگان هم کم خواهد شد.

مسائلی نظایر اینها در سیستم فعلی زیاد است. اما چه باید کرد؟ اگر ندانیم چه کسی نخبه است و این لقب را به افراد ندهیم، چگونه از نخبگان حمایت کنیم؟ چگونه استعدادهای برتر را بشناسیم و پرورش دهیم؟

از اینجا به بعد قصد دارم در مورد راه‌حل و پاسخ سؤالات بالا مطالبی بنویسم.

در حالت ایده‌آل سیستم باید طوری باشد که هرکس به اندازه توانمندی و استعداد و نخبگی خود در آن پیشرفت کند و افراد بتوانند به صورت حداکثری استعدادهای خود را به شکوفایی رسانند. به عبارت بهتر اگر سیستم‌ها بر اساس شایسته‌سالاری – نه اصطلاح رایج در فضای عامه جامعه- بنا شده باشند نیازی به وجود سیستم و مکانیزمی جدا برای شناسایی، پرورش، حمایت و استفاه از استعدادهای برتر نخواهد بود. هر کس بنا به شایستگی به آنجا که باید برسد، می‌رسد و از منابع مورد نیاز به مقداری که باید استفاده خواهد نمود.

تصویری که در بالا ارائه شد هر چند وضعیت ایده‌آل را نشان می‌دهد اما با واقعیت فاصله زیادی دارد. به نظر می‌رسد دسترسی به این چنین نظامی نزدیک به محال باشد. البته فراموش نشود که ما در برخی سیستم‌ها چنین چیزی را با موفقیت تجربه کرده‌ایم. مثل آموزش در حوزه‌های علمیه سابق که بدون وجود سیستمی جدا برای نخبگان هرکس متناسب با میزان توانمندی خود در این سیستم آموزش می‌دید. یکی قبل از سن تکلیف به درجه اجتهاد می‌رسید و دیگری ممکن بود تا هفتاد سالگی هم مجتهد نشود. نمونه‌های این سیستم‌ها کم و بیش وجود دارد و خوشبختانه با الهام از همین سیستم‌ها، مراکزی در حال شکل‌گیری است که می‌تواند هرکس را در حد توانمندی‌هایش رشد دهد. در یک بازدید، کلاسی را دیدیم که چند اوتیسم، چند دانش‌آموز عادی، یک معلول جسمی – حرکتی و دو سه دانش‌آموز تیزهوش کنار هم تحصیل می‌کردند. هرکس متناسب با توانمندی‌هایش رشد می‌کرد و دانش‌آموزان، والدین و مربیان هم از اوضاع تحصیلی بچه‌ها کاملا راضی بودند. (در مورد سیستم‌های آموزشی نخبگان و استعدادهای برتر مطلبی جداگانه نوشته‌ام.)

بگذریم هرچند در برخی مراکز خاص و سیستم‌های معدودی شایسته سالاری در حد مطلوب برقرار بوده و هست، اما رساندن همه سیستم‌ها به این وضعیت در زمان کوتاه کار ساده‌ای نیست. پس باید راهی جست تا با همین وضعیت فعلی استعدادها برتر را شناخت و از نخبگان حداکثر استفاده را نمود. در ادامه در خصوص برخی راهکارهای مناسب برای این منظور خواهم پرداخت. در مورد این راهکارها و اصول حاکم بر آنها ذکر چند نکته لازم است.

  • روش شناسایی نخبه باید طوری طراحی شود که افراد نتوانند با استفاده از توانمندی‌های دیگران خود را نخبه معرفی کنند.
  • باید طوری برنامه‌ریزی کرد که اجرای راهکارها به مرور سیستم را به وضع مطلوبی که شرح داده شد نزدیک کند.
  • شناسایی نخبگان باید در جهت استفاده و حمایت از آنها در جهت اعتلای نظام اسلامی باشد، لذا باید فرایندها و راهکارها طوری طراحی شوند که کسانی که اعتقادی به نظام ندارند یا فعالیت‌های آنها خلاف اهداف نظام است، مورد حمایت قرار نگیرند.
  • سیستم باید به نحوی هدایت شود که افراد حس کنند به دلیل کاری که انجام داده‌اند ارج نهاده می‌شوند و از آنها حمایتی صورت می‌گیرد نه به دلیل توانمندی‌ها و استعدادهای ذاتی و خدادادی آنها.
  • مکانیزم‌ها نباید منجر به تنبلی نخبگان شود. یعنی به صرف اینکه کسی نخبه شد کار تمام باشد و او را تا ابد نخبه بدانند. نخبگی پایان‌پذیر است یعنی ممکن است کسی در سنین جوانی فعالیت‌های نخبگانی انجام داده و به دلایلی در ادامه هیچ فعالیتی که نیاز به نخبگی داشته باشد انجام ندهد. (متأسفانه به نظرم سن پایان نخبگی در کشور چندان بالا نیست و فرایندهای کنونی شناسایی و حمایت از نخبگان هم به پایین‌تر آمدن آن کمک می‌کنند).
  • باید به نحوی عمل کرد که خود جامعه، بخش خصوصی و سازمان‌های مردم‌نهاد قدر نخبه را بدانند و او را از نظر مادی و معنوی حمایت و تأمین نمایند.

راهکارهایی که این نکات در آنها لحاظ شده باشند در صورتی که در اجرا نیز انحرافی در آنها پیدا نشود احتمالا به سامان‌یافتن وضعیت شناسایی، آموزش و حمایت از نخبگان منجر خواهد شد. طراحی دقیق این راهکارها نیاز به کاری علمی دارد (این کار نیز انجام شده و خروجی‌های آن در طرحی به نام سامان‌دهی تعامل نظام و نخبگان ارائه شده است.) در اینجا اصول و مبانی و جهت‌های کلی راهکارها را متخصرا ذکر می‌کنم.

  • حذف شناسایی از طریق خوداظهاری و جایگزینی شیوه‌ی شناسایی نخبگان از طریق رصد جامعه با آن. این اصل می‌تواند از معرفی افراد غیر نخبه که به دنبال دریافت تسهیلات و امکانات هستند جلوگیری کرده و ضمنا بستر شناسایی افراد توانمندی را که تمایلی به پیگیری اثبات نخبگی خود ندارند را فراهم کند.
  • رصد خوب فراگیر به جای عالی نادر. در حال حاضر تعداد افرادی که گواهینامه نخبگی دارند خیلی نیست آن هم به گفته مسئولان بنیاد نخبگان یک دهمشان واقعا نخبه هستند. طبیعتا اینها تمام افراد نخبه و با استعداد این کشور نیستند. یعنی فقط نخبگانی که به خارج کشور رفته‌اند و نخبگی‌شان در آنجا بروز کرده و در بنیاد به عنوان نخبه شناخته نشده‌اند، بسیار بیش از شناخته‌شده‌هاست!!! لازم است فضاها و بسترهای نخبه پرور شناسایی و در صورت نیاز ایجاد شده و مدام رصد شوند تا افرادی که استعدادی از خود بروز می‌دهند شناسایی شده و برای آنها برنامه‌ها و حمایت‌های لازم طراحی شود.
  • یکی کردن فرایند شناسایی و حمایت. بروز نخبگی علاوه بر استعداد و توانمندی ذاتی و خدادادی، نیاز به بستر و امکانات لازم برای بروز را دارد. البته هرکس تا حدی می‌تواند از امکانات و بسترها استفاده نماید لذا درست این است که برای هر کس در حد توانمندی‌اش در استفاده از امکانات، تسهیلات و بسترهای لازم فراهم شود .به عبارت دیگر مرحله به مرحله و با بروز درجه‌های نخبگی و همت افراد بسترها و حمایت‌های بیشتری در اختیار آنها قرار گیرد. در این صورت شناسایی و حمایت با یکدیگر در یک فرایند دیده خواهند شد. در حال حاضر بنیاد، نخبه را معرفی می‌کند و احتمالا یک حمایت مالی به عمل آورده و بعد هم او را به امان خدا رها می‌سازد. کار شناسایی و حمایت صحیح از نخبگان را مجموعه‌هایی مثل رویان، مرکز فیزیک نظری، برخی مراکز صنایع دفاعی و غیره انجام می‌دهند که فرد را شناسایی می‌کنند و در صورت توانمندی، امکاناتی را در اختیارش قرار می‌دهند و هر قدر که استفاده کرد امکانات بیشتری برایش فراهم می‌شود. این سیستم پس از بلوغ مثل دریا خواهد شد که به صورت خودکار ضایعاتی مانند جنازه و مردار را پس خواهد زد. یعنی اگر کسی در یک مجموعه نخبگانی بدون داشتن توانمندی‌ها و استعدادهای لازم وارد شود خود به خود پس زده شده و حذف می‌گردد. نمونه این موضوع را به کرات در مجموعه‌های کوچک و بزرگ نخبگانی دیده‌ام. اما به نظر می‌رسد در بنیاد نخبگان نخبه دارد به عنوان جنازه تعریف می‌‌شود یعنی بنیاد نخبگان را پس می‌زند!!!
  • جایگزینی عناوینی برای کارهای نخبگانی به‌جای برچسب نخبگی. به این معنی که به‌جای اینکه فرایندی داشته باشیم که پس از طی آن کسی به عنوان نخبه تعیین شود شاخص‌هایی داشته باشیم که اگر کاری با آن مطابقت داشت آن کار را نخبگانی بدانیم. این کار چند نتیجه مثبت را به دنبال خواهد داشت که عبارتند از:
    • یک فرد تا وقتی حمایت می‌شود که کار نخبگانی انجام دهد نه به صرف اینکه مثلا کسی در کنکور رتبه برتر شد تا ابد بگویند نخبه است و هیچ کاری هم برای کشور انجام ندهد.
    • بسترها برای کسانی فراهم می‌شود که علاوه بر توانمندی، احساس وظیفه و همت بلند هم داشته باشند. در حال حاضر برچسب نخبگی ما عاملی شده برای تبدیل افراد توانمند و با استعداد (البته و بی‌استعداد) برای طلبکاری از نظام و جامعه. یعنی فردی که به عنوان نخبه معرفی می‌شود انتظار دارد نظام همه مشکلاتش را حل کند جامعه به او احترام ویژه بگذارند و قس علی هذا.
    • افرادی که از استعدادهای دیگران برای اثبات نخبگی استفاده می‌کنند اگر هم بخواهند با نیروی دیگران کارهای نخبگانی انجام دهند تا وقتی قصد انجام چنین کارهایی را داشته باشند محتاج افراد توانمند و با استعداد هستند و برای جلب نظر و استفاده از آنها باید آنها را از نظر مادی و معنوی تأمین نمایند که این خود یک حلقه رشد در سیستم خواهد بود. به عبارت دیگر افراد دارای ثروت و قدرت که قصد نمایش نخبگی دارند! نمی‌توانند با تهیه چند سند و مدرک و ثبت یک اختراع به عنوان نخبه معرفی شوند و برای ادامه نخبگی‌شان به صورت مستمر باید افراد توانمند را کنار خود نگه دارند.
    • آمارها نشان می‌دهد که اغلب خلاف‌کاران، و امثال آنها از افراد مستعد جامعه هستند. آیا باید از آنها هم حمایت شود. این را نوشتم که چیزهایی غیر استعداد و توانمندی هم لازم است تا کسی مقبول طبع مردم صاحب‌نظر شود. استعداد خوب نعمتی است اما باید کسانی را شناخت که اعتقاد، همت، اراده و عزم استفاده از این نعمت را هم داشته باشند. اینکه فردی از توانمندی‌های خود برای صدمه زدن به نظام استفاده می‌کند در برخی موارد به این دلیل است که بستری برای رشدش در این جهت فراهم شده است. در دوره‌ای نه چندان دور این بستر باعث رشد کلونی‌های میکروبی فراوانی شده‌ بود. حذف برچسب نخبگی و رصد کارها این امکان را خواهد داد که کارهایی را بزرگ کنیم و ارج بنهیم و حمایت کنیم که علاوه بر نیاز به استعداد و توانمندی، در راستای اهداف نظام هم باشد.
    • تنش‌های ناشی از اعلام کارهای برتر به عنوان کار نخبگانی بسیار کمتر از تنش‌های معرفی افراد به عنوان نخبه و چهره ماندگار و اینهاست. چرا که افراد غیر معصوم مخلوطی از راستی‌ها و ناراستی‌اند. برچسب نخبگی بر فرد در نظر عامه تأییدی است بر همه کارهای افراد. ضمن اینکه با تعدد سلایق و دیدگاه‌های مختلف، افراد مختلفی شایسته نخبگی هستند، اما اتفاق نظر در مورد کارها سهل‌تر حاصل می‌شود.
    • یک نکته هم در این حذف برچسب نخبگی وجود دارد و آن اینکه این روند منجر به فراموش کردن افراد تأثیرگذار خصوصا آنها که عمری را در خدمت گذرانده‌اند، نخواهد شد چرا که وقتی از فردی به صورت مدام کارهای نخبگانی دیده شود کم‌کم و به صورت غیر رسمی به عنوان نخبه شناخته می‌شود و این شناخت غیر رسمی که عموما هم از طریق جامعه صورت می‌گیرد هم عادلانه‌تر است، هم معتبرتر و هم ماندگارتر.
  • شناسایی از طریق رصد رفتارهای نخبگانی در سیستم‌های اطاعاتی. عدم وجود اطلاعات و سیستم‌های اطلاعاتی لازم برای شناسایی نخبگان، ما را مجبور کرده که از سیستم‌های خوداظهاری استفاده کنیم. حال آنکه روحیات، ویژگی‌های رفتاری و تمایلات نخبگان کاملا برای ارائه‌کنندگان سیستم‌ها و سرویس‌های اطلاعاتی شناخته شده است. یعنی آنها می‌دانند که محقق، استاد یا دانشجوی نخبه ما به دنبال چه موضوعاتی است، از چه منابعی استفاده می‌کند توانمندی‌های او چیست و چه محصولاتی تولید کرده است. گمان کنم همین متنی که الآن در حال نوشتن آن هستم قبل از این که به دست کسی در این کشور برسد به دست صاحبان سیستم‌ها و سرویس‌های اطلاعاتی خواهد رسید، چرا که برای ارسال آن ساده‌ترین راه استفاده از ایمیل (رایانامه) است! در برنامه‌ریزی‌ها و طراحی فرایند شناخت نخبگان باید به این موضوع توجه ویژه شود. در متنی دیگر به تفصیل در خصوص این مورد صحبت شده است.
  • اگر بناست افرادی مسئول شناسایی نخبگان باشند به تعبیر ظریف مقام معظم رهبری باید خود، شیرینی نخبگی را چشیده ‌باشند و حس نخبگی را درک کنند وگرنه با آیین‌نامه و روال‌های خشک اداری امکان شناخت درست نخبگان وجود نخواهد داشت، خصوصا آنکه افرادی که این مدارک و روال‌ها را چک می‌کنند صرفا یک کارمند یا کارشناس اداری‌اند که در بسیاری از سیستم‌ها مثل ثبت اختراع هستند.
  • چنانچه گفته شد لزومی ندارد یک فرد به عنوان نخبه معرفی شود و برچسب نخبگی بخورد و حتی لازم نیست خود او به نخبگی خود در قیاس با دیگران واقف باشد، اما شناسایی افراد و توانمندی‌های آنها برای مدیریت نظام و کشور امری ضروری است. شاید همین مورد، نقطه‌ی انحراف شناسایی نخبگان است یعنی این نیاز به شناسایی نخبگان به درستی حس شده اما اینکه برای چه باید شناخت و چه کسی باید بشناسد، گم شده است. لذا ایجاد بسترهایی برای ثبت اطلاعات افراد نخبه و استعدادهای برتر و ثبت رفتارها و فعالیت‌های نخبگانی و رصد افراد نخبه ضروری است. در حال حاضر به گفته خود بنیاد نخبگان ما اصلا نمی‌دانیم المپیادی‌های سال‌های پیش، رتبه‌های برتر کنکورهای گذشته و خلاصه نخبگان قدیمی‌تر (با تعریف فعلی) کجا هستند و چه می‌کنند هرچند برخی اخبار غیر رسمی تأسف‌برانگیز است. مثلا ایمیلی دریافت کردم که خبر از عاقبت ده نفر برتر کنکور ۷-۸ سال پیش داشت به غیر از یک نفر که از او خبری در دست نبود همه در مؤسسات آمریکایی و اروپایی مشغول خدمت! بودند.

در هر صورت به نظر می‌رسد روش تعریف یک برچسب برای نخبگی روش نادرستی است و بستری برای انحرافات و مفسده‌های مختلف خواهد شد. لذا لازم است این مکانیزم در یک روند نرم و با مدیریت صحیح و با توجه به نکات اشاره شده اصلاح شود.

پاییز ۸۹