خطا و فساد؛ دو مقوله که باید از هم تفکیک شود

خطا معمولا یک مفهوم پذیرفته شده است و اساسا خطا همزاد اختیار انسان است؛ این است که می‌گویند «انسان جایزالخطا است». البته که با هدایت‌های بیرونی و درونی باید جلوی خطا و اشتباه را گرفت، اما خطا با فساد متفاوت است. در سیستم‌ها و نظامات مختلف هم یکی از مؤلفه‌های رشد و پویایی و پیشرفت، جسارت و ریسک‌پذیری است. پذیرش ریسک در حقیقت به این معنی است که بالاخره ممکن است خطایی در محاسبات یا در عمل اتفاق بیفتد و چه بسا در جاهایی فراهم کردن زمینه‌ی رخ دادن خطا یا همان آزمون و خطا مطلوب هم باشد. چراکه کسی که خطا نمی‌کند، پیشرفت نمی‌کند. مخصوصا در مسائل مادی و تجربی، آزمون و خطا بخشی از مسیر پیشرفت است (در این نوشته قصد ندارم به مبانی اعتقادی آزمون و خطا و پذیرش آن بپردازم). بنابراین به خلاف فساد که نامطلوب و مذموم است، خطا می‌تواند مطلوب و مفید باشد، پس باید مرز بین خطا و فساد مشخص شود.

عمدتا به این دلیل گاهی خطا و فساد با هم اشتباه گرفته می‌شوند که هم در فساد و هم در خطا، کج‌کارکردی، اشتباه و عمل خلاف ماموریت وجود دارد. اما مهمترین وجه تمایز خطا و فساد آن است که خطا برعکس فساد، کج‌کارکردی و عمل خلاف مأموریت به صورت عامدانه و عالمانه نیست. یعنی افراد یا اجزای یک سیستم، نه تنها این نیت را ندارند که خلاف مصالح و ماموریت‌های سیستم فعالیت کنند، بلکه در راستای همان اهداف و ماموریت‌ها تلاش می‌کنند، اما در تشخیص، محاسبات یا اجرا دچار مشکل و خطا می‌شود و به دنبال آن نوعی کج‌کارکردی ایجاد می‌شود. بنابراین عمدی بودن یا نبودن ایجاد کج‌کارکردی مرز بین فساد و خطا است. در نتیجه می‌توان گفت در سیستم‌های فاقد شعور و اختیار، ممکن است خطا ایجاد شود، اما فساد نه. مثلا ممکن است در یک کامپیوتر یا ماشین بافندگی و ریسندگی خطا وجود داشته باشد، اما از این سیستم‌ها کار فسادانگیز سر نمی‌زند، چون اختیاری برای کج‌کارکردی عامدانه ندارند.
درباره فساد گفتیم که رویکردهای اصلی مقابله با فساد مرزبندی و همراستا کردن نفع اجزا و ذینفعان مختلف در از بین بردن زمینه فساد و مقابله و برخورد با فساد بعد از وقوع آن است. اما در مورد خطا نوع برخورد و مواجهه متفاوت است. در این مقوله باید به سه نکته توجه کرد:

      • یکی از راه‌ها برای مقابله با خطا در سیستم‌ها (خطاهای غیر مفید مثل خطای ناشی از بد عملکردن اجزای مکانیکی سیستم)، کاهش زمینه ایجاد و بروز خطا است. در حوزه‌هایی مثل خط تولید کارخانه‌ها، سعی می‌شود که با فعالیت‌هایی از جنس کنترل کیفیت، قرار دادن سنسورها و شناسایی محل‌های وقوع خطاهای احتمالی و نظارت مستمر بر آنها زمینه‌های بروز خطا را کم کرد.
      • خطا باید سریع تشخیص داده شود و از تکرار آن جلوگیری شود.
      • از منظر راهبردی ضرورت دارد که بستر خطا در برخی حوزه‌ها فراهم شود. آزمون و خطا یکی از راه‌ها برای افق‌گشایی و حرکت در مسیرهایی است که قبل از این طی نشده است. بنابراین باید پلتفرم و زیرساخت‌های خطر کردن در برخی حوزه‌ها ایجاد شود؛ اما در عین حال، باید از خطاها درس گرفت و نتایج و تجربه‌های کشف شده را ثبت و مستندسازی کرد. در حقیقت جنس خطاهایی که نباید از وقوع آن جلوگیری کرد، خطاهایی نوآورانه و پیشرو هستند که دانسته (نه عمدی) اتفاق می‌افتد، به این معنا که فرد با علم به این که ممکن است شکست بخورد و در حالی که نتیجه آن فعالیت در آینده به صورت کامل برای او مشخص نیست، دست به فعالیتی نوآورانه می‌زند. همین فراهم کردن زمینه مخاطره درست، عامل رشد و پیشرفتِ نظامات و ملل است. این است که می‌بینیم ریسک‌پذیر‌ترین سیستم‌ها و کشورها، پیشروترین‌ها هم هستند و پذیرش خطا و شکست در آن‌ها بسیار بالا است. البته بدیهی است که خطرپذیری عاقلانه با کار بی‌حساب و کتاب و از روی نادانی متفاوت است.

تبعات عدم تفکیک خطا و فساد

اما اگر خطا و فساد از همدیگر تفکیک نشوند و با خطا همانگونه برخورد شود که با فساد برخورد می‌شود، دو اتفاق رخ خواهد داد:

الف. مسدود شدن راه فعالیت‌های پیشرو، مفید و جسورانه در سیستم در عین حال که از فساد در آن جلوگیری نمی‌شود. اگر خطا و فساد را با یک چشم نگاه کنیم، به مرور نظامات بروکراتیک برای کشف و جلوگیری از خطا و فساد توسعه پیدا می‌کنند و راه خطا و مخاطره را مانند راه فساد، می‌بندند. و چون خطا و رشد در بسیاری از مواقع همراه هم هستند، نظاماتی که از خطا کردن جلوگیری می‌کنند، جلوی رشد را می‌گیرند. علاوه بر این از آنجا که در تمام فعالیت‌های انسانی امکان خطا وجود دارد، جلوگیری از خطا نه تنها جلوی رشد را می‌گیرد، بلکه کل سیستم را با بن‌بست مواجه می‌کند. پس عملا بستن راه خطا مساوی است با به بن‌بست کشاندن کل سیستم. حتی فراتر از این، جلوگیری از خطا، نه تنها منجر به بستن سیستم‌ها می‌شود، بلکه خود، فسادآفرین است! به این صورت که اگر در سیستم‌ها با خطا مقابله شود، ریسک ناشی از خطای اجزا بالا می‌رود و ریسک‌پذیری افراد پایین می‌آید و در کارکردهای آن‌ها خلل ایجاد می‌شود. یعنی افراد و نهادها بدلیل ترس از خطای احتمالی، قید فعالیت را می‌زنند و ماموریت‌های خود را انجام نمی‌دهند. همین عدم پیگیری ماموریت محوله در سازمان (با توجه به تعریفی که برای فساد ارائه شد)، فساد است.

از طرفی چون کشف و جلوگیری از خطا ساده‌تر از کشف و جلوگیری از فساد است، عملا نهادهای نظارتی و ستادی بر روی خطا متمرکز می‌شوند و از خطا کردن جلوگیری می‌کنند. بستن راه خطا هم بسیار راحت‌تر از جلوگیری از فساد است، چون در خطا عمد، طراحی و اراده وجود ندارد که با بستن راه خطا، افراد و نهادها راه جدیدی برای خطا کردن ایجاد کنند (در واقع برای خطا کردن باید زیرساخت آن فراهم شود). اما افراد یا اجزای فاسد چون عامدانه و با طراحی و هوشمندی کج‌کارکردی ایجاد می‌کنند، پس از بسته شدن یک راه تلاش می‌کنند راه جدیدی برای فساد و دور زدن سیستم‌ها باز کند و چون قدرت یک زنجیر، به اندازه قدرت ضعیف‌ترین حلقه آن است، هر چقدر هم که نظامات ستادی (حلقه‌های جدید) برای جلوگیری از فساد و خطا به این زنجیر اضافه شود، جلوی کسی که برای فساد اراده و طراحی دارد، گرفته نمی‌شود و ای بسا محل‌های ایجاد فساد (محل‌هایی که فرد فاسد می‌تواند از آنجا به سیستم نفوذ کند) بیشتر می‌شود. این موضوع در پست‌های بعد بیشتر توضیح داده خواهد شد.

ب. پیش افتادن بخش‌های ستادی از صف. در سیستم‌هایی که خطا و فساد تفکیک نمی‌شوند، معمولا بخش‌های ستادی (که معمولا فرآیندهای مشروعیت‌ساز و برطرف‌کننده گیر نظارت‌های بیش از حد در سیستم است،) از بخش‌های صفی سازمان و سیستم پیش می‌افتند. در واقع در این حالت قبل از اینکه هر تصمیمی گرفته شود، به جای اینکه به کارکرد و نتیجه اجرای آن تصمیم توجه شود، به این توجه می‌شود که با این تصمیم برای سازمان مشکل، حاشیه یا چالشی پیش می‌آید یا نه. در نتیجه به مرور ستاد و سیستم‌های مشروعیت‌ساز جلوی صف قرار می‌گیرد. یعنی در عمل به جای اینکه ستاد، پشتیبانِ صف باشد، به استراتژیست صف تبدیل می‌شود و این مرگ یک سیستم را در پی دارد. چراکه صف، کارکردهای اصلی سازمان را تعیین می‌کند و بخش‌های ستادی سیستم باید از فرآیندها و کارکردهای اصلی پشتیبانی کنند. اما وقتی برعکس شد، کارکردهای اصلی سیستم به حاشیه می‌روند و اولویت، مخالفت با فعالیت‌هایی می‌شود که برای سیستم مشکل و حاشیه درست می‌کنند ولو منطبق بر مأموریت‌های سازمان باشند و در این صورت، سیستم، کارکرد اولیه و مورد انتظار خود را از دست خواهد داد. در این سیستم و سازمان زمینه خطرپذیری و فعالیت‌های پیرو از بین می‌رود و خطایی رخ نخواهد داد، چرا عملا کار مهمی انجام نمی‌شود و دیکته ننوشته غلط ندارد! همچنین در این سازمان و سیستم گزارش‌های حسابرسی، بسیار خوب خواهد بود و تصمیمات شکیل و مشروع در سازمان جاری خواهد بود، اما آن کارکردی که از سازمان و سیستم انتظار می‌رود، به دست نمی‌آید. چراکه بخش‌های صف سازمان، جرات انجام کاری را ندارند و سازمان ریسکِ خطا کردن را نمی‌پذیرد. در حقیقت در این حالت در سازمان یک فساد سیستماتیک پدید می‌آید که باعث می‌شود ماموریت‌ها و کارکردهای سازمان به درستی پیگیری نشوند.

[دی ۹۸]

علت بروز فساد و رویکردهای موجود برای رفع زمینه‌های آن

گفتیم که تعریف سیستمی از فساد کج‌کارکردی و خلاف ماموریت عمل کردن به صورت عامدانه است. این پدیده می‌تواند علت‌های مختلفی داشته باشد. اما شاید علت اصلی آن به عبارت امروزی، تعارض یا تضاد منافع باشد.[۱] در حقیقت منشا فساد این است که افراد در سیستم‌ها و جایگاه‌های مختلف، انتظارات و اهداف متفاوتی دارند. یعنی یک فرد در جایگاه فردی، هدف و مسیری را پیگیری می‌کند، در جایگاه اجتماعی هدف و مسیر او چیز دیگری است و در جایگاه سازمانی به دنبال چیز دیگر و در مسیر دیگری است یا باید باشد. مثلا یک فرد در ساختار حاکمیت، مأمور مالیات است، در جامعه به دنبال پیدا کردن محبوبیت و عزت است از طریق همراهی کردن با مردم برای ندادن یا کم دادن مالیات و در زندگی شخصی به دنبال افزایش برخوداری و ثروت خود است و می‌تواند همزمان با کم کردن مالیات مردم درصدی از آن را هم برای خود بگیرد. این می‌شود مثال ساده تعارض منافع. حالا اگر آن فرد چند مسئولیت در نظامات مختلف داشته باشد یا مثلا در یک جا بخواهد خود را فردی معنوی جلوه دهد و در جای دیگر به دنبال مادیات باشد هم موضوع پیچیده‌تر می‌شود و هم روش‌های او برای بازی در چنین شرایطی هوشمندانه‌تر!

پس تفاوت اهداف در جایگاه‌ها و سیستم‌های مختلف، تعارض منافع ایجاد می‌کند و منشا فساد در یک سیستم را به وجود می‌آورد. بنابراین تنها زمانی به طور کامل زمینه فساد از بین می‌رود که انتظارات و اهداف یک فرد یا اجزاء سیستم در جایگاه‌ها و نظامات مختلف هم‌راستا شوند. اما از آنجا که در نظامات مادی نتایج و منفعت‌های افراد، به دلیل محدودیت منابع که ویژگی جهان طبیعت است، ذاتا با هم در تضاد هستند، امکان رسیدن به یک نظام یکپارچه که فسادخیز نباشد، وجود ندارد. خصوصا در زندگی پیچیده امروز، که انسان در نظامات اجتماعی مختلفی عضو است و با سیستم‌های متعددی به صورت‌های متنوعی درگیر است. بنابراین تنها چیزی که واقعا می‌تواند مانعِ فساد شود، آن است که انسان در تمامی سیستم‌ها و جایگاه‌ها با قواعد ثابتی رفتار کند و این نمی‌شود مگر در یک ساختار متصل به مرکز عالم که بحث آن مفصل است. از طرفی نمی‌توان فساد را در سیستم‌ها پذیرفت، چرا که کارکردِ سیستم‌ها را دچار مشکل می‌کند. پس اگرچه در نظامات مادی –که کارکردگرا و نتیجه‌محور هستند- این امکان وجود ندارد که زمینه فساد به کلی از بین برود، اما برای مبارزه با فساد و زمینه‌های آن راه‌حل‌ها و رویکردهای مختلفی ارائه و اجرا می‌شود. به صورت کلی در نظامات اومانیستی از دو شیوه اصلی برای از بین بردن منشاء فساد تلاش شده:

۱) مرزکشیدن بین کارکردهای مختلف فرد و سیستم در نظامات و جایگاه‌های مختلف. مثلا فرد در خانواده مطابق یک سری قواعد رفتار می‌کند و هدفی دارد، در محیط کار این قواعد و اهداف تغییر می‌کند (که معمولا تحت عنوان اخلاق حرفه‌ای نامیده می‌شود)، در سیستم‌های آموزشی، در نظامات اجتماعی و سایر سیستم‌ها هم برای اهداف دیگری با قواعد دیگری رفتار می‌کند. پس در نظامات مادی وقتی یک نفر بخواهد از یک جایگاه و سیستم، وارد جایگاه و سیستم دیگری شود، باید قواعد و اهداف سیستم قبلی را کنار بگذارد و برای اهداف جدید و مطابق قواعد جدید عمل کند. این موضوع حتی خود را در نحوه لباس پوشیدن و شیوه تعامل و ارتباط در جایگاه‌های مختلف نشان می‌دهد؛ تا آنجا که مثلا در روزهای کاری افراد لباس رسمی و فرم می‌پوشند، در روزهای تعطیل یا نیمه تعطیل (مثل پنجشنبه‌های ما) حتی در محیط کاری هم لباس اسپرت می‌پوشند و این را رفتاری حرفه‌ای باکلاس می‌دانند. این از همان تفکیک مرز سیستم‌ها و قواعد مختلف در ساحات مختلف نشأت می‌گیرد. اینطور می‌شود که مثلا شما در زندگی شخصی می‌توانی فردی مذهبی باشی، اما در سازمان حق نداری رفتارهای مذهبی بروز دهی و منطبق بر قواعد دینی حتی رفتار شخصی داشته باشی تا برسد به تصمیم‌گیری و انجام کارهای سازمانی بر اساس قواعد دینی. این کار بسیاری پیچیدگی‌های کشف و برخورد با تضاد منافع و فساد را در سیستم‌های کارکردگرای اومانیستی از بین می‌برد و ساده می‌کند. طبیعی است که ما این تفکیک را به این صورت نمی‌پذیریم و قائل به این نیستیم که قواعد پایه را می‌توان در ساحات مختلف تغییر داد. البته ما نیز به نوعی به قواعد اختصاصی هر ساحت معتقدیم، اما در نگاه ما هم نوع تقسیم‌بندی و مقسم‌‍‌های ساحت‌ها با هم متفاوت است و هم نگاه به قواعد لایه‌لایه و سلسله‌مراتبی است. این نوع نگاه اگر درست پیاده شود، الگوی بسیار پیشرفته و کارآمدتری از مدل تجزیه‌گرا و مسطح فعلی است.

۲) هم‌راستا کردن نتایج مورد انتظار افراد در سیستم‌های مختلف. به این معنا که نفع شخص در ساحات مختلف، نفع سازمان و نفع ملی، و منافع جامعه همه در یک جهت طراحی شود که درباره این موضوع مطالب فراوانی گفته شده است. البته این اتفاق به صورت عمومی و همه‌گیر، شدنی نیست و از نظر ریاضی در سطح کلان، این هم‌راستایی اتفاق نمی‌افتد. چراکه در شرایطی که منابع محدود است و افراد به دنبال برخورداری و کسب منافع بیشتر و منابع دیگران هستند، باید با دیگران رقابت ‌کنند. همین موضوع به منافع دیگران صدمه می‌زند و باعث می‌شود این زنجیره هم‌راستایی منافع هرچند به صورت مقطعی و محلی (local) در بخش‌هایی از سیستم اتفاق بیفتد، اما امکان وقوع به صورت فراگیر را نخواهد داشت. معماران اجتماعی و تئوریسن‌های مادی سعی دارند این موضوع را با راهکارهایی مثل ایجاد سلسله‌مراتب قراردادی و هرم‌های اعتباری و طبقه‌بندی و دسته‌بندی‌های مختلف اجتماعی حل کنند که معمولا بعد از مدتی خود این طبقه‌بندی‌های موجب فسادهای کلان و سیستمی می‌شود.

به هر تقدیر در نظامات مبتنی بر انسان منطقی (Rational) از بین بردن زمینه‌های فساد معمولا بر این دو رویکرد استوار است. اما این راهکارها نمی‌تواند مانع از بروز فساد به صورت کلی شود. پس این سوال مطرح می‌شود که فساد چگونه کنترل و مدیریت می‌شود. به عبارتی در واقع در نظامات موجود، فساد به رسمیت شناخته می‌شود، یعنی این موضوع پذیرفته می‌شود که هر کسی دنبال افزایش برخورداری خود به هر طریقی است. بنابراین سعی می‌شود با استفاده از سازوکارهای کنترلی و متعادل‌کننده (که بر پایه عدم ‌اعتماد هم طراحی می‌شوند)، کاری کرد که اجزای مختلف سیستم، یکدیگر را کنترل کنند تا امکان فریب، تبانی و فساد وجود نداشته باشد یا فساد به ضرر همه یا اغلب بازیگران تمام شود. در مباحث مرتبط با تئوری بازی‌ها و طراحی سازوکارها (mechanism design) مطالب مختلف و مفصلی در این مورد وجود دارد که می‌توان به آنها مراجعه کرد. به عنوان مثال وقتی پذیرفته می‌شود که دو نفر می‌خواهد یکدیگر را فریب دهند و سر یکدیگر کلاه بگذارند، چگونه می‌توان بدون وسیله اندازه‌گیری، یک چیز را بین آنها تقسیم کرد؟ فرض کنید دو دزد مقداری خاک طلا پیدا کرده‌اند و می‌خواهند آن را بین خود تقسیم کنند و ترازو یا وسیله اندازه‌گیری هم ندارند. خب سازوکار تقسیم اینگونه است که یکی تقسیم کند و دیگری انتخاب کند. این می‌شود سازوکاری که به فرض عدم اعتماد بین دو طرف زمینه فساد و اختلاف را از بین می‌برد. حالا اگر دزدها سه نفر یا بیشتر شدند، موضوع تبانی هم پیش می‌آید که طراحی این سازوکار را به عنوان تمرین به شما واگذار می‌کنم!

[۱] البته واژه تعارض منافع عبارتی تنزل‌یافته از چیزی است که عملا اتفاق می‌افتد. در واقع بسیاری از اوقات، علت فساد، تفاوت و تعارض بین پارادایم‌ها، نگرش‌ها، جهان‌بینی‌ها و اندیشه‌ها است و فردی که فساد ایجاد می‌کند، معتقد است کار او کار درستی است! در یک دسته از فساد، تعارض بین پارادایم‌ها و نگرش‌ها ممکن است بر روی منافع افراد موثر باشد، که در این صورت علت آن فساد، تعارض منافع است. اما به هر حال، با اغماض در اینجا از واژه تضاد منافع استفاده می‌کنیم.

[دی ۹۸]

فساد؛ پدیده‌ای که باید درست شناخت

مساله فساد، مساله‌ای است که تقریبا همه افراد، سازمان‌ها و حکومت‌ها در طول دوره حیات خود با آن مواجه می‌شوند. معمولا فساد در نظامات مختلف، -خصوصا نظامات سیاسی و حکومتی- و در تمامی سطوح -چه سطوح بنگاهی و چه سطوح ملی- مساله مهی است به همین دلیل مطالب گوناگونی درباره آن بیان و سازوکارهای مختلفی برای شناسایی، کشف و مبارزه با فساد پیشنهاد شده است. هرچند اغلب، برخورد با این موضوع احساسی و صحبت‌ها در مورد فساد، شعاری و هیجانی است که معمولا در حد کلیات باقی می‌ماند و هدف بسیاری از این صحبت‌ها درباره فساد -چه گوینده واقعا به مبارزه با فساد اعتقاد داشته باشد و چه نداشته باشد- ، جذب مردم و جلب نظر آن‌ها یا تهییج آنها برای مقابله با یک سیستم و نظام به صورت کلی است. طبیعی است که این رویکرد چندان راهگشا نیست و به حل این مساله کمک نمی‌کند. قدم اول در حل یک مسئله، شناخت درست از آن است و تعریف یک پدیده بخش مهمی (اگر نگوییم مقدمه لازم) برای شناخت مسائل مرتبط با آن است.

تعریف فساد

قدم اول در فهم درست یک پدیده تعریف درست آن است. هرچند تعاریف زیادی از فساد شده و تصویر ذهنی افراد مختلف از فساد معمولا متفاوت است، اما به نظر می‌رسد بتوان فساد را به این صورت تعریف کرد: «عملکرد عامدانه یک سیستم یا جزئی از آن، برخلاف ماموریتی که برای آن تعیین و به آن محول شده است». به عبارت دیگر، از کج‌کارکردی عامدانه یا عمل و رفتارِ خلاف ماموریت یک سیستم یا جزئی از سیستم نسبت به سیستم مرجع (suprasystem) آن را به رفتار فسادگونه تعبیر می‌کنیم.

این تعریف، از نظر مهندسی سیستم تعریف دقیقی است و می‌توان آن را به سیستم‌های مختلف بسط داد. مثلا در لایه فردی اگر این فرض را بپذیریم که در این عالم ماموریتی از طرف خداوند برای انسان تعیین شده است، می‌توان هر اقدام عامدانه انسان برخلاف آن ماموریت را فساد نامید. قاعدتا در نگرش‌ها و جهان‌بینی‌های مختلف (که نگاه‌های انسان‌شناسانه آن‌ها و کارکردها، ماموریت‌ها و وظایفی که برای انسان در نظر گرفته‌اند، با هم متفاوت است)، تعریف فساد در لایه فردی متفاوت می‌شود. مثلا در نگاه مادی به زندگی که در آن، هدف، افزایش لذت و برخورداری در دنیا معین شده، بسیاری از فعالیت‌هایی که در نگاه الهی برای رشد، کمال معنوی و عبودیت خداوند انجام می‌شود، فعالیت‌هایی فسادگونه تلقی می‌شود، چون با آن هدف و ماموریت دنیایی در نگاه مادی (که کسب لذت است) تناقض دارد. در لایه سیستمی هم همین تعریف برای فساد صادق است. برای اینکه نسبت فساد با مأموریت سیستم مشخص شود و بدانیم که از نظر سیستمی فساد با مأموریت سیستم نسبت دارد یا نه، با یک تعریف مستقل فراگیر می‌توان از مثالی استفاده کرد. فرض کنید در یک باند قاچاق مواد مخدر، صاحب سیستم مأموریت اصلی را رساندن مواد مخدر از یک مبدا به مقصد تعریف و برای آن ساختار و سازمان و سازوکارهایی ایجاد کرده است. در این سیستم و از منظر صاحب و سیستم مرجع آن، (اگرچه کل کارکرد آن در لایه بالاتر فساد محسوب می‌شود) اگر رفتارهای اجزای آن سیستم، خلاف ماموریت تعیین شده باشد، آن رفتارها فساد محسوب می‌شود. مثلا اگر در همین سیستم، کسی صداقت پیشه کند و ماموریت این سیستم را که قاچاق مواد مخدر است، افشا کند، اگرچه در سیستم اطلاعاتی کشور و از منظر بسیاری از اقشار جامعه، این کار، کار درستی است، اما این افشاگری در آن سیستم قاچاق مواد مخدر، رفتار فسادانگیزی است و با آن مقابله می‌شود و معمولا ارتکاب چنین کاری جرم محسوب شده و با مجازات همراه است.

نکته قابل توجه اینکه در سیستمی که مأموریت آن از نظر سیستم بالادستی فاسد است، برخی فسادها مطلوب و مطابق مأموریت‌های نقش فرد در سیستم بالادستی است. البته همه فسادها این‌گونه نیست. مثلا در همان باند مواد مخدر اگر جامعه را سیستم بالادستی فرض کنیم، نقش فرد در جامعه و مأموریت تعریف شده برای او با مأموریت سیستمی که در آن کار می‌کند، مخالف است. لذا اگر این فرد در جهت مأموریتش در سیستم بالادستی کاری انجام دهد، هرچند از دید سیستم فاسد و مستوجب مجازات است، اما در سیستم بالادستی مستحق پاداش به دلیل عملکرد درست خواهد بود. مثل اینکه فرد اطلاعات باند را به مراجع رسمی اطلاع دهد. حال ممکن است رفتار فرد در سیستم فاسد از نظر سیستم بالادستی هم فاسد باشد مثل زد و بند یکی از اعضای باند قاچاق با یک باند قاچاق دیگر. یعنی هر اقدامی علیه یک سیستم فاسد لزوما کار مطلوبی نیست، الا اینکه با مأموریت تعیین شده آن جزء در سیستم بالادستی انطباق و هم‌خوانی داشته باشد. و این قاعده به صورت سلسله مراتبی صادق است و می‌توان وضعیت یک سیستم یا جزء را در سیستم مرجع و نظام هستی مشخص کرد که البته همانطور که گفته شده متناسب با جهان‌بینی‌های مختلف، متفاوت است.

یکی از نکات مهم در تعریف ارائه شده از فساد، عامدانه بودن آن است. اگر کج‌کارکردی و رفتار خلاف ماموریت، عامدانه نباشد، معمولا خطا محسوب می‌شود. خطا نیز حالت‌های مختلفی دارد و شیوه برخورد با خطا و فساد با هم متفاوت است. عدم توجه به این نکته در سازوکارها و نظامات شناسایی و مقابله با فساد، ضررهای جبران‌ناپذیری به سیستم‌ها وارد می‌کند که ان‌شاءالله در این مورد در آینده توضیحاتی خواهم داد.

[دی ۹۸]