مکانیزم‌های فاسدِ اثرگذاری جامعه بر حکومت

گفته شد حکومت یک ساختار کلاسیک دارد و به همین خاطر در ظاهر باید یکپارچه عمل کند. اما جامعه بی‌شکل است و هر کس هم خواسته‌ای از حکومت دارد و … . همچنین در مورد یک سری مکانیسم‌ها در جامعه بحث شد و بحث سه متغیر شهرت، قدرت و ثروت و اینکه جامعه چگونه سعی می‌کند حکومت را با خود همراه کند مطرح شد. بحث به اینجا رسید که همراه کردن چگونه می‌تواند موجب تغییر شود و تغییری که از این جنس ایجاد می‌شود، با تغییری که از همان ابتدا با هدف تغییر ایجاد می‌شود، چه تفاوت‌هایی دارد. گفته شد همراه کردن، چگونه به تغییر منجر می‌شود و مکانیسم‌هایی که جامعه اراده می‌کند که حکومت را تغییر دهد و اینکه چرا جامعه اراده می‌کند، تبیین شدند. افراد جامعه تلاش می‌کنند از بسترهایی که در حکومت و در اجزای آن وجود دارد با در اختیار گرفتن منابع قدرت و ثروت و شهرت، بخش‌هایی از حاکمیت را در راستای افزایش مطلوبیت خود با خود همراه کنند و معمولاً هم این منافع شخصی هم‌راستای منافع ملی و کل جامعه و حاکمیت نیست، وگرنه فساد ایجاد نمی‌کند و در ضمن پنهانی هم نخواهد بود. خیلی از مواردی که اجزای حاکمیت با جامعه همراه می‌شوند، پنهان اتفاق می‌افتد، چراکه فساد است و سعی می‌شود این کار پوشیده اتفاق بیفتد. زمانی که این کارهای پنهان آنقدر زیاد شود که همه بدانند وجود دارد و همه هم درگیر آن باشند، فقط رسمی نباشد، تغییر اتفاق افتاده است. یعنی تمام حکومت خریده شده است و افراد دیگری حکومت می‌کنند و هیچ قدرتی نیست که مقابل این پنهان‌کاری بایستد. تا حدی اگر که به یک مرجع مراجعه شود و بیان گردد که چنین اتفاقی افتاده است یا چون خود آن مرجع درگیر آن شده یا احساس ناتوانی در برابر آن می‌کند، کاری از دستش بر نخواهد آمد. اینجا جایی است که در آن حوزه، یک قشر خاص از جامعه حکومت را مدیریت می‌کند. در واقع در این حالت، تغییر ماهیت اتفاق افتاده است ولو اینکه رسمی نباشد. مثلاً در افغانستان رشوه دادن یک امر عادی است و در عمل فرآیندها را جامعه طراحی کرده و فرآیندهای حاکمیتی “فرمالیته” هستند. یعنی تغییر اتفاق افتاده است و هم جامعه و هم حاکمیت آن را پذیرفته‌اند. این یک تغییر نرم است که در حال رخ دادن است، البته این تغییر ممکن است یک سری فعالیت‌ها و فرآیندهایی را در جامعه فعال کند که به تغییر ساختارهای ظاهری و حکومت منجر می‌شود. در برخی ارکان، تعاملات غیرقانونی به یک امر پذیرفته شده تبدیل می‌شود و فقط هم منحصر به رشوه دادن، تطمیع و پارتی‌بازی نمی‌شود. لابی‌هایی که در قانون‌گذاری یا در عزل و نصب‌ها اتفاق می‌افتد، بده ‌‌بستان اجزای حکومت با هم است. یا مثلا در مورد سازوکارهای انتخاب شدن یک فرد برای نمایندگی مجلس، می‌توان گفت که جامعه آن سازوکارها را پذیرفته است و همه می‌دانند اگر کسی بخواهد در یک حوزه موفق شود، باید در آن پارادایم کار کند و همه آن را می‌بپذیرند ولو اینکه غلط باشد. این تغییر ماهیت به تدریج اتفاق می‌افتد. اینکه مقام معظم رهبری می‌فرماید “پوسته‌ای نباشد که فقط نامش جمهوری اسلامی باشد” اشاره به همین است. این یک نوع تغییر است که معمولاً حاصل همراهی و هم‌جهت شدن حاکمیت با مطامع و اهداف غیرقانونی اجزای مختلف جامعه است و عموماً از صاحبان قدرت، ثروت و شهرت، یعنی کسانی که می‌توانند هزینه‌ی افشا شدن آن را بپردازند (آدم ثروتمندی که ریسک کار غیرقانونی خود را می‌تواند بپذیرد یا یک آقازاده)، شروع شده و همه‌گیر می‌شود و یک حلقه‌ی دیگر شروع به فعال شدن می‌کند. وقتی این فرآیندهای غیررسمی فاسد شروع شده و همه‌گیر شد، کسانی که در مرکز این فرآیندها هستند، جاذب اعضای دیگر جامعه می‌شوند و این مسأله خودبه‌خود به تقویت این‌ها کمک می‌کند. یعنی اگر کسی توانست رئیس بانک را تطمیع کرده و وام بگیرد از آن‌جا شروع می‌کند به سرویس دادن به دیگران. کسی که یک بار با “پارتی‌بازی” یک آرم برای خود گرفت، بعد از یک مدت با آن کارمند وارد معامله می‌شود و شروع می‌کند به جذب افراد و خودش محور یک سیستم اجتماعی-حاکمیتی فاسد می‌شود و تغییر او هم سخت می‌شود. کسی هم که در حاکمیت فاسد شده، افراد هم‌جنس خود را در حاکمیت جذب می‌کند و یک کانال هم در حاکمیت ایجاد می‌شود و این باعث می‌شود فساد راحت‌تر انجام شود؛ در اتاقی که زیر میز، این کار انجام می‌شد، با این کار به صورت آشکار می‌تواند انجام شود. هرچه این دو محور قوی‌تر شوند، تغییر در حاکمیت سخت‌تر می‌شود. چون تبدیل به باند می‌شود و باندها از اینجا شروع می‌شوند؛ تا آنجایی که در سازمان ترافیک از معاون سازمان تا مستخدم عضو سیستم فاسد فروش غیرقانونی آرم طرح ترافیک بودند! حال اگر مدیر عامل بخواهد این معاون را تغییر دهد، با مخالفت بسیاری مواجه خواهد شد و مقابله با آن سخت و سخت‌تر می‌شود و در جامعه هم مخالفت با آن کم می‌شود؛ طوری که در سازمان ترافیک آنقدر خرید غیرقانونی آرم آسان و خرید قانونی سخت شده بود که در جامعه هم قبل از آنکه افراد فرم‌های دریافت آرم را پر کنند، دنبال این کانال‌ها بودند. اگر جلوی این مکانیسم‌ها گرفته نشود، تغییر ماهیت رخ می‌دهد و فرآیندهای حاکمیتی در اختیار بخشی از جامعه قرار می‌گیرد و کار به جایی می‌رسد که همه می‌پذیرند که راه قانونی چیز زائدی است؛ مثل گمرک تاجیکستان که رشوه گرفتن در آن امری عادی است. ابتدا یک منفذ پیدا می‌شود، یک طرف در حاکمیت تقویت می‌شود، یک طرف هم در جامعه و به تدریج همه‌گیر می‌شود و کسی هم اِبایی از گفتن آن ندارد. اگر یک قدرت برای جلوگیری آن وجود نداشته باشد، تغییر ماهیت اتفاق می‌افتد. جامعه (‌جامعه‌ی غربی) با این موضوع مشکلی ندارد و جامعه جایی اعتراض می‌کند که فرآیند به ضررش تمام شود. بنابراین این حلقه فساد توسعه می‌یابد و این دو محور به رزونانس‌های بین سیستمی می‌رسند. فردی مجوزی را که در یکی از سازمان‌ها در اختیار داشت، به این صورت می‌فروخت: با کارمند یک بانک ارتباط برقرار کرده بود، کارمند بانک وام برای این سیستم جور می‌کرد و سیستم هم به او مجوز می‌داد. یک معامله با منابع دولتی و حکومتی انجام می‌شد و توسعه پیدا کرده بود. یک نفر در بیمه، یک نفر در وزارت کار و … تبدیل به یک حاکمیت شده بودند تا حدی که این سیستم در آموزش و پرورش هم نفوذی داشت و می‌توانست انتقالی یک معلم را بگیرد. این تعاملات در جامعه فراوان است و اینکه وام به دست کسی که باید برسد، نمی‌رسد یا خدمات دولتی به صورت عادلانه توزیع نمی‌شود، به خاطر همین نوع فسادهاست. هر کس به یک سری چیزها احتیاج دارد و یک سری چیزها هم در اختیار دارد که آن‌ها را وجه‌المعامله دریافت نیازمندی‌های خود می‌کند. بحثی در اینجا گشوده می‌شود که حکومت در قبال این مکانیسم‌ها چه باید بکند. چندین سازوکار برای مقابله با این مکانیسم و شکستن این حلقه‌ی تشدید وجود دارد. یکی از آن‌ها ایجاد فرآیندهای تسهیل شده‌ی جدید است، چون کسی به فرآیند قبلی اعتقادی ندارد، باید تغییر ساختار و فرآیند اتفاق بیفتد. ضمن آنکه در این فرآیند جدید نباید به آن سیستم فاسد دست زد. چراکه سیستم جدید را نابود می‌کنند. در آن مجوز خاص این اتفاق افتاده بود. ده درصد سهمیه در اختیار این سیستم فاسد قرار گرفت، اما باز هم تقاضا داشتند، این عدد به ۱۵‌ درصد رسید، تا آن سیستم اشباع شد، به هر کس خواستند مجوز دادند. اینکه گفته شد چیزهایی که دارند وجه‌المعامله چیزهایی که می‌خواهند می‌شود، این‌طور بود که متقاضیان از محصولات خود اعم از لوازم خانگی، ساعت، چرخ خیاطی به عوامل این سیستم فاسد می‌دادند تا مجوز بگیرند. قبل از بلوغ سیستم جدید نباید سیستم فاسد را به هم زد. شاید در سیستم جدید هم راه فسادی وجود داشته باشد، اما هر چه سیستم‌های دولتی و حاکمیتی روان‌تر و ساده‌تر کار کنند، فساد کمتر می‌شود، چون کار خلاف هزینه دارد. کسی که می‌خواهد خلاف کند، محاسبه می‌کند اگر هزینه‌ی کار خلاف کمتر بود، آن را انجام می‌دهد، خصوصاً برای شروع یک کار خلاف. برای درمان مریضی که سرطان دارد تشخیص اینکه در چه مرحله‌ای از مریضی قرار دارد، مهم است . دارو، عمل جراحی، شیمی درمانی و در نهایت بی‌خیالی برای مراحل مختلف تجویز می‌شود. در ایران فهم نمی‌شود که فسادی که در سیستم‌ها وجود دارد، در چه مرحله‌ای است، شاید فساد به حدی رسیده باشد که دیگر سازمان قابل اصلاح نباشد. برای کسی که سرطان دارد، بدون آنکه تشخیص داده شود که سرطان او در چه مرحله‌ای است، تجویز شیمی‌درمانی ابلهانه است. راه‌حل‌های سازمانی در ایران به همین اندازه بلکه بیشتر ابلهانه است، چون در راه‌حل‌های سازمانی و سیستمی این مراحل درمانی خیلی پیچیده‌تر و بیشتر است. عمق و گسترش فساد اینکه در چه جزئی از جامعه است باید مشخص شود. برای همه سرطان‌ها شیمی‌درمانی یا جراحی تجویز نمی‌شود، ابوعلی سینا می‌گوید نباید غده‌ی سرطانی را جراحی کرد، چون پخش می‌شود. در مواردی می‌توان جزئی از سازمان را حذف کرد، در مواردی باید از بزرگ شدن جلوگیری کرد. این مسأله در سازمان‌ها فهم نمیشود. این بحث‌ها باید در حوزه‌ی معماری سازمانی انجام شود. شاید زیاده‌خواهانی باشند که روان شدن سیستم برای آن‌ها کفایت نکند. بنابراین سیستم‌های اطلاعاتی و قضایی و شفاف‌سازی باید در مورد آن‌ها به کار گرفته شوند. اما چون اینگونه نیست، یک سری موانع گذاشته می‌شود که افراد نتوانند در سیستم نفوذ کنند و این باعث می‌شود حجم عظیمی از افراد به فکر این باشند که سیستم را دور بزنند. راه حل مبارزه با فساد سخت کردن فرآیند و زیاد‌ کردن مراحل آن نیست. نکته‌ای هم که وجود دارد، این است که تغییر سخت است و بلافاصله بعد از جراحی حال مریض از قبل از جراحی بدتر است. این باید در سازمان‌ها فهم شود. در سیستم‌ها راه حل اصلاحی که به کار گرفته می‌شود، خصوصاً وقتی به مرحله‌ی جراحی می‌رسد، وضع سیستم بدتر از قبل از جراحی است ولی چون فهم نمی‌شود، می‌گویند این جراحی شکست خورده است. برخی از درمان‌ها هم عوارض جانبی دارد.  شیمی‌درمانی باعث ریزش مو می‌شود اما این در سیستم‌ها فهم نمی‌شود. در سازمان ترافیک هم همینطور بود، اگر حمایت مدیر بالادستی نبود، می‌گفتند این سیستم شکست خورده است. سیستم به هم خورده بود و کسانی که به تازگی آمده بودند به سیستم آشنا نبودند، مردم هم اعتمادی به سیستم جدید نداشتند. اینترنتی و پستی مدارک فرستاده بودند، حضوری هم مراجعه می‌کردند. با پست هماهنگ شده بود که مدارک را بیاورد، اما همکاری لازم از طرف پست انجام نمی‌گرفت. حمایت مدیر سازمان بود که باعث شد بالاخره سیستم اصلاح شود. وضع سازمان در سال اول از قبل از آن بدتر بود. این یک مورد موفق بود، اما اغلب موارد ناموفق هستند. اینکه بهبود باید مستمر باشد اشتباه است. تصور اینکه t+e بهتر از t باشد، اشتباه است. برای مریض اگر این فرض انجام شود، خواهد مرد. یکی از ایرادات جدی در تفکر مدیران این است. در کارهای علمی چیزی که معاونت علمی آن را نمی‌فهمد این است که تأخیر این تغییر و عمل جراحی خیلی زیاد است. دوران نقاهت برای عمل جراحی یک هفته و حداکثر یک ماه است، در کارهای تحقیق و توسعه گاهی اوقات این تأخیر به ۲۰ سال هم می‌رسد. نقطه‌ی سر به سر در بیزینس‌پلن به این معنی است که تا آن نقطه، وضع، از قبل از ایجاد این بیزینس‌پلن بدتر است. این حقیقت در سیستم‌های اقتصادی فهمیده می‌شود، اما در سیستم‌های نرم، علمی، فرهنگی و اجتماعی فهم نمی‌شود. ممکن است راهکاری برای حجاب داده شود که مدتی وضع حجاب بدتر شود و … . این نکته بسیار ظریف، دقیق و جدی است.

بحث در مورد همراه شدن جامعه و فساد بود و اینکه حاکمیت چگونه می‌تواند مانع این فساد شده و با آن مبارزه کند. گفته شد که این فساد همه‌گیر شده، شبکه می‌شود و رزونانس ایجاد می‌کند؛ در حاکمیت، جامعه و در اجزای حاکمیت با همدیگر. وقتی فرآیند غیررسمی راحت‌تر شود  و جامعه این فرآیند غیررسمی را بپذیرد، تغییر اتفاق افتاده است. یک فرآیند، جایگزین فرآیند دیگر شده است که این یک تغییر نرم است. افراد سر جای خود هستند، اما ماهیت ساختار عوض شده است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پابرجاست، اما برای سیستم‌های غربی تبلیغ می‌کند با همان اسم، همان وزیر، همان شعارها، اما کاری که انجام می‌شود به سیستم اصلی ضربه می‌زند. این بحث شاید هنوز تکمیل نشده باشد اما فعلاً تا اینجا کفایت می‌کند.

سوال این است وقتی که جامعه راضی است و به واسطه‌ی جامعه این تغییر در حاکمیت رخ می‌دهد، چه عیبی دارد که جامعه حکومت را هدایت کند وقتی جامعه دوست دارد، اینگونه باشد. باید گفت در فرآیندهای به این شکل، بین مطلوبیت‌های کسانی که مخاطب این فرآیند غلط هستند تعارض پدید می‌آید، به خاطر اینکه در عالم ماده محدودیت وجود دارد و آدمی هم زیاده‌خواه است. مثلاً در فرآیند اعطای وام، فساد ایجاد می‌شود، همه می‌توانند ده درصد وام را به کارمند داده و وام بگیرند. این می‌شود یک فرآیند به جای پرداخت سود به بانک، همه می‌پذیرند که راه وام گرفتن وثیقه و ضامن نیست، راهش این است. چه بدی دارد؟ دو عامل ساده و بدیهی وجود دارد؛ محدودیت منابع و زیاده‌خواهی افراد و رقابت بین آن‌ها باعث برخورداری بیشتر یک عده و عدم برخورداری عده‌ی دیگر می‌شود. این عدم برخورداری اگر از یک نسبت بیشتر شد، مثلاً ۹۰درصد برخوردار نشدند، این ۹۰درصد برای آنکه بگویند برخوردار نشده‌اند، یک پیراهن عثمان از این فرآیند غیرقانونی و فساد می‌سازند، فقط به خاطر اینکه به آن‌ها نرسیده است. بسیاری از مخالفت‌های اجتماعی به خاطر مخالفت با فساد نیست، به خاطر آن است که سیستم فاسد به این معترضان خدمت نرسانده است. پارتی‌بازی برای اختصاص شغل چه عیبی می‌تواند داشته باشد؟ مسأله اینجاست که ده میلیون نفر هستند که می‌خواهند پارتی‌بازی کنند و شاغل شوند اما ۵۰۰ هزار نفر با پارتی‌بازی شاغل شوند و ۹.۵ میلیون نفر شاکی می‌شوند. اگر به همه می‌رسید، مشکلی به وجود نمی‌آمد. در کشور شاید از این ۵۰۰ هزار شغل ۱۰۰ هزار آن با پارتی‌بازی اختصاص یابد، اما همه به این عدد اعتراض دارند و ادعا دارند اگر پارتی‌بازی نمی‌شد، جزو این ۱۰۰ هزار نفر بودند. اعتراض کسانی که نتوانسته‌اند از این فرآیندهای فاسد بهره‌مند شوند، تبدیل به یک اعتراض کلی می‌شود. حکومت‌ها باید اعتراض‌های سیستم‌های مختلف را از هم جدا کنند. جدا کردن این اعتراضات از مقصد امکان‌پذیر نیست، از سیستم مبدأ باید باشد. یعنی از منبع اعتراض نه مقصد آن. نمی‌توان معترضین بانک‌ها را از معترضین اشتغال جدا کرد اما از مبدأ می‌توان جدا کرد. پزشکان معترض را از بازاریان معترض می‌توان جدا کرد. البته خیلی وقت‌ها تفکیک از مبدأ به تفکیک در مقصد هم منجر می‌شود. منظور از مبدأ و مقصد، اعتراض‌کننده و موضوع اعتراض است. برای پخش‌کردن هزینه‌ها اعتراض‌کننده‌ها را باید جدا کرد نه موضوع اعتراض را. اعتراض‌کننده‌ها یک سیستم کلی هستند که با هم یک ویژگی مشخصه دارند، اگر از موضوع جدا شوند، افراد مختلفی که در اقشار مختلف حضور دارند و با این موضوع درگیرند اعتراض می‌کنند. در هر موضوع هم کافی است درصدی از یک قشر درگیر باشد تا کل قشر را بسیج کند. مثلاً سیستم‌های سلامت (موضوع) درصدی از معلمان به این موضوع مربوط می‌شوند، همه‌ی معلمان در حمایت از این موضوع برمی‌خیزند. اما وقتی اعتراض معلم‌ها در نظر گرفته شوند، آن‌ها همه موضوعات را یکجا مطرح نمی‌کنند، چند موضوع اصلی را مطرح می‌کنند. اینکه چه باید کرد که این اعتراضات متوجه حاکمیت  نشود، یک نکته اساسی است. معلم نتواند به حاکمیت اعتراض کند که چرا حقوق اساتید دانشگاه افزایش یافته است، استاد دانشگاه باید کانون اعتراض باشد. اعتراض دو جهت می‌تواند داشته باشد؛ اعتراض معلمان می‌تواند به حاکمیت باشد به خاطر بی‌عدالتی یا به استادان. از آن طرف دفاع استادان هم می‌تواند نسبت به خودشان باشد یا از حاکمیت باشد به خاطر تصمیمی که گرفته است. اینکه چگونه این نیرو باید پخش شود که بیشترین منفعت و کمترین هزینه را برای حاکمیت داشته باشد، یک بحث مفصل است. گفته شد چگونه سیستم‌هایی که داخل حاکمیت و به صورت نرم اتفاق می‌افتد، باعث می‌شود تغییرات سخت اتفاق بیفتد؛ یعنی حاکمیت را وادار به یک تغییر ظاهری در ساختارها و فرآیندها هم بکند. چون منابع محدود است و همه افراد نمی‌توانند از سیستم‌های فاسد بهره‌مند شوند و تعارض ایجاد می‌شود. این یکی از مکانیسم‌هایی است که منجر به تغییر ظاهری در حکومت می‌شود. معمولا کسانی دنبال عدالت هستند که زیر خط متوسط جامعه هستند. هر کس به تعبیر خود نه عدالت به معنی تقسیم مساوی همه چیز. یک نفر که بالای متوسط است، شاید فکر کند نسبت درآمد به استعدادش کمتر از متوسط جامعه است و دنبال عدالت به معنی فرصت برابر باشد. کسی که استعداد پایین‌تر از متوسط دارد، دنبال تساوی است، چون اگر تقسیم بر اساس فرصت برابر باشد، ضرر می‌کند. نخبگان فرصت برابر را به عنوان تعریف عدالت انتخاب می‌کنند. اگر کشاورزان بخواهند سند بنویسند، عدالت را اینگونه تعریف نمی‌کنند یا اگر هم بر اساس فرصت برابر بنویسند، فرصت را چیز دیگری تعریف می‌کنند. نخبگان فرصت را استعداد ذاتی تعریف می‌کنند، کشاورزان آن را تلاش تعریف می‌کنند، هر کس به اندازه‌ی تلاش خود. کسی که منفعت خود را در سیستم تأمین‌شده می‌یابد به فکر عدالت نخواهد بود. برای عدالت چهار تعریف وجود دارد که تعریف چهارم آن عدالت نیست، انصاف است. تقسیم مساوی، تقسیم بر اساس ظرفیت‌ها، تقسیم بر اساس فرصت برابر و انصاف. مثال انصاف در متون غربی در مورد راهنمایی رانندگی است. کسی که از خیابان فرعی می‌خواهد وارد خیابان اصلی شود (با تعریف قبلی عدالت) تا ابد حق تقدم با کسی است که در خیابان اصلی است و هرگز حق تقدم به آنکه در فرعی است نمی‌رسد، ولی انصاف حکم می‌کند یک نفر در خیابان اصلی توقف کند تا او وارد اصلی شود. در سیستم‌های غربی روی این تعریف تأکید می‌شود، “بازی جوانمردانه” که ترجمه نامأنوسی از fair-play است، جوانمردی نیست، انصاف است. اینکه وقتی کسی زمین خورد، تیم حریف توپ را به اوت بزند، عدالت نیست، انصاف است. حق دارد و عدالت هم هست که توپ را گل کند. از آن طرف هم وقتی این تیم توپ را بیرون زد، طرف مقابل حق دارد توپ را گل کند و بازی خود را ادامه دهد، اما انصاف این است که توپ را به این طرف تحویل دهد. عدالت و انصاف توأم صحیح است. ساختارهای ثابت و جاری کردن حدود باید بر پایه عدالت نوشته شوند، مثل احکام و اخلاق؛ حداقل‌هایی وجود دارند اما یک سری اخلاقیات هم مطرح است. یک مسلمان بداخلاق هم که باشد، اگر حرام و حلال را رعایت کند، تکلیف خود را انجام داده است. عدالت و انصاف مثل همین است. عدالت امیرالمومنین هم عادلانه بود هم منصفانه، ممکن بود در مواردی افراد از حق خود بگذرند. درست است که عدالت نیست اما انصاف اینگونه حکم می‌کند. شاید بهتر باشد یک جلسه هم در مورد عدالت صحبت شود. سوال این بود که چه کسانی دنبال عدالت هستند؟ کسانی که زیر خط متوسط هستند با تعریف خود، عدالت را در همان حوزه‌ای که از آن بهره‌مند نشده‌اند، توصیف می‌کنند. جالب است افراد خود را با قشری مقایسه می‌کنند که بالای متوسط هستند. مثلاً اگر بازیگران سینما خود را با متوسط جامعه مقایسه کنند، بالای متوسط قرار می‌گیرند، خود را با یک قشر بالاتر از خود مقایسه می‌کنند یا در خودشان با بازیگران خارجی یا عوامل پشت صحنه خود را با بازیگران مقایسه می‌کنند. حتی در یک جامعه‌ی دو نفری، دو نفر خود را مقایسه می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند زیر خط متوسط هستند یا اینکه می‌گویند حق آن‌ها به خاطر استعدادها، تلاش و … بیشتر است. البته اگر سیستم‌ها از غربی مادی به الهی تبدیل شوند، وضعیت کاملاً متفاوت می‌شود. این بحث‌ها تحلیل سیستم‌های موجود است. متاسفانه در کشور رفتار سیستم‌ها بر مبنای همین قواعد است، اما سیستم‌های جنگ و اوایل انقلاب با این مکانیسم‌ها قابل تحلیل نیست. حضرت علی (علیه‌السلام) می‌فرماید در مادیات، خود را با پایین‌تر از خودت مقایسه کن. اینجاست که دلیل این سخن را می‌شود فهمید. چون رضایت می‌آورد، ثبات حکومت می‌آورد، و می‌فرماید در معنویات خود را با بالاتر از خودت مقایسه کن. این نوع نگاه انصاف می‌آورد.

بحث در مورد تغییر حکومت توسط جامعه بود. یکی از مکانیسم‌ها این است که مردم چون از سیستم‌های فاسد نمی‌توانند بهره‌مند شوند، آن را پیراهن عثمان می‌کنند. این فساد یک نقطه ضعف از حاکمیت در دست جامعه است. در ایران اینگونه نیست خصوصاً در مورد کسانی که درگیر منافع نشده‌اند. خیلی از اعتراضات حتی در خارج از کشور از دانشجویان آغاز می‌شود که باید مکانیسم آن بررسی شود. در حکومت غربی، اعتقادی وجود ندارد که بگویند در برابر فساد باید شورید، یک مکانیسم دیگر وجود دارد که مبتنی بر تناقض حاکمیت در حرف و عمل است. بنابراین یکی از روش‌های دیگری که اعتراضات واضح و روشن را باعث می‌شود و تغییراتی را ایجاد می‌کند اعتراضات به خاطر تناقض است انسان تناقض در مخاطب را برنمی‌تابد. سیستم‌های زیادی را می‌توان بر اساس این طراحی کرد. بخشی از حیات رسانه به همین خاطر است تناقض را کشف می‌کند و به مردم نشان می‌دهد. یکی از مکانیسم‌هایی که رسانه را رشد می‌دهد تمرکز بر این ویژگی آدمی است؛ تناقض‌گویی در مخاطب یا پنهان‌کردن تناقض در خود. وقتی هم که یک هویت واحد برای یک جمع اتفاق می‌افتد تناقض بین افراد مطرح می‌شود. یکی از ساده‌ترین مزایای حاکمیت کوچک، تناقض کم است، چون هرچه بزرگتر باشد از نظر جبری تناقض بیشتر می‌شود. حکومت کوچک تناقض کمتری دارد خیلی از اعتراضاتی که در غرب شروع می‌شود به خاطر همین است، جنبش عدالت‌خواهی نیست، کاملاً سرمایه‌داری فکر می‌کنند اما اعتراض می‌کنند چرا دولت گفته فلان کار را می‌کنم اما نکرده است. خیلی از اعتراضات دانشجویی هم به خاطر مشکلات صنفی است؛ چرا بودجه‌ی آموزش عالی یا نفع یک صنف از حکومت کم شده است. جامعه مثل شرکتی است که یک سری منابع دارد و چند میلیون نفر شریک. اتفاقی که بین شرکا می‌افتد و بعضی مواقع شراکت، برادری را از بین می‌برد این است که فرد در یک سرمایه با چند نفر شریک است، به محض اینکه احساس کند دیگری اندکی از او بیشتر برداشته یک حس درونی او را به اعتراض برمی‌انگیزد. ممکن است پول باشد یا کار. وقتی همه به یک نسبت شریکند چرا یکی باید روزی ۱۰ ساعت کار کند یکی ۸ ساعت. مردم در منابع ملی احساس شراکت می‌کنند، نفت متعلق به همه‌ی مردم است چرا به یک قشر باید کمتر برسد، با استدلال های مختلف. در شرکت استدلال‌ها ساده‌ترند؛ اینکه همه به یک درصد شریکند، پس همه باید سهم یکسان داشته باشند، کسی که بیشتر تلاش می‌کند می‌گوید تقسیم باید بر اساس میزان تلاش باشد، کسی که اثربخشی کارش بیشتر است حتی اگر کم کار کند می گوید باید بر اساس اثربخشی باشد. حاکمیت هم مثل مدیر عاملی است که قرار است تقسیم را انجام دهد اگر مدیر عامل توانست یک سری مسئولیت‌ها را درست به اعضا منتقل کند که خودشان مقابل هم قرار بگیرند، هزینه‌های خودش را کم می‌کند، اگر یک سری قاعده و قانون بگذارد که خودشان هم بپذیرند، به میزان سهمی که می‌برند راضی‌می شوند. چرا مردم حاضرند برای پروژه‌های ملی مالیات دهند؟ مثل شرکت است، کارمند حاضر است پولی از شرکت برداشته شود به شرطی که زیاد شود و شرکت را ارتقا دهد. مردم حاضرند از پول نفت خرج شود به شرط اینکه کشور ارتقا پیدا کند. این مثال در مورد اینکه چه تفکری در مردم باعث اعتراض می‌شود مطرح شد. اکثر استدلال‌هایی که مردم در مخالفت می‌آورند استدلال‌های پر از جهت‌گیری‌های نفسانی است از جنس توجیه است، تا منافع افراد تأمین باشد به فکر اعتراض نمی‌افتند و اینگونه افراد وقتی به این نتیجه برسند که این مخالفت توجیهی ندارد سرد می‌شوند، اعتراضی که در آن معترضان احساس کردند به نتیجه نمی‌رسد و از اعتراض خود منصرف شدند یعنی اعتقادی پشت آن نیست‌( فتنه ۸۸) انقلاب ایران از سال۴۲ شروع شد اما سال ۵۷ پیروز شد چون اعتقاد پشت آن بود، امام می‌فرماید: “ملتی که شهادت دارد شکست ندارد” یعنی بالاترین هزینه‌ای که یک فرد می‌تواند بپردازد جان خودش است. در جنگ، سرباز غربی برای منفعت آمده اگر جان یا منفعتش به خطر بیفتد برمی‌گردد، همین است که در برابر شیعه، سلفی‌گری را ایجاد می‌کنند.

اثرگذاری جامعه بر حکومت

بخش دیگر بحث این است که جامعه چه پتانسیل‌هایی دارد و از چه اهرم‌هایی می‌تواند استفاده کند تا حکومت را به سمتی ببرد که مطلوب افراد جامعه باشد. البته روش‌ها، اهرم‌ها، سیستم‌ها و چیزهایی که در اختیار حکومت است به آن چیزی که در این جلسات گفته می‌شود ختم نمی‌شود، اما سعی بر آن است که نوع نگاه و سبک آن تبیین شود و ممکن است با این رویکرد در موارد و مسائل مختلف بتوان راه‌حل‌های متفاوتی ارائه نمود. ضمن آنکه مطالبی که گفته شد، مثال‌های ساده‌ای بود که در عمل گاهی وقت‌ها تلفیقی از این‌ها اتفاق می‌افتد که مستلزم راه‌حل‌های پیچیده است. بنابراین ادعا بر این نیست که این مکانیسم‌ها تمام آن چیزی است که وجود دارد. از آن طرف هم گفته شد که جامعه هم دوست دارد حاکمیت را همراه خود کند و مطلوب خود را حاصل کند. با توجه به اینکه یک سری قدرت‌ها و منابع در اختیار حاکمیت است، جامعه و اجتماعات مختلف هم دوست دارند این قدرت‌ها و منابع را در اختیار خود بگیرند تا بتوانند به آن اهداف و مطلوبیات و ذهنیات خود برسند. اما یک تفاوت جدی بین جوامع و اجتماعات با حکومت وجود دارد؛ حکومت یک ساختار کلاسیک سلسله‌مراتبی است که رأس و صدر و … دارد و (حداقل در ظاهر) باید یکپارچه عمل کند و همه اجزا باید به یک سمت حرکت کنند. مثلاً در کشور ما چشم‌انداز ۲۰ ساله نوشته می‌شود که همه می‌خواهند به آن سمت بروند، در زیربخش‌ها هم همینطور. لذا می‌خواهند جامعه را هم به آن سمت سوق دهند و تمام حاکمیت می‌خواهد تمام جامعه را به آن سمت ببرد، بنابراین در حکومت یک نیروی متمرکز وجود دارد، اما جامعه اینگونه نیست. مطلوبیت جوامع مختلف با هم متفاوت است و لذا هر کسی می‌خواهد حکومت را به طرف خود بکشاند. یکی از دلایل استواری حکومت‌ها تفرقه در مطلوبیت‌هاست وگرنه اگر جامعه در یک چیز با همدیگر هم‌جهت شود که هم‌جهت با دولت نباشد، دولت را ساقط یا متحول می‌کند. شاید رویدادهایی مثل انتخابات، فرصتی برای هماهنگ شدن جامعه است وگرنه اگر جامعه به حال خود رها شود، نمی‌تواند هم‌جهت شود. انقلابی مثل انقلاب ایران جزو استثنائات است. در کشورهای غربی جامعه بر روی مخالفت‌ها همگرا می‌شود نه روی یک مطلوب خاص. اما در شرایط عادی اعضای جامعه دنبال مطلوب‌های خود هستند، مخالفت حاصل این است که نمی‌توانند به آن مطلوبیت‌ها برسند و روی این مخالفت‌ها همگرا می‌شوند. اما هر کس دغدغه‌ای دارد، معیشت، سیاست، شهرت، اعتقاد و … بعید است با هم همگرا شوند، مگر در شرایط خاص مثل انقلاب ایران که روی یک سری مسائل کلی همگرا شدند ولی بعد از انقلاب تشتت در افراد دیده شد. کمونیست‌ها، مجاهدین، ملّی‌مذهبی‌ها و … هر کدام به سمتی کشیده شدند. یک نیروی واحد توانسته بود این‌ها را با همدیگر هم‌جهت کند. دولت‌ها و حاکمیت‌ها یک سری قدرت‌ها و اهرم‌ها را به ذات خود دارند، به ذات یعنی به نمایندگی از جامعه‌ای که حاکمیت آن را پذیرفته‌اند و حاکمیت را به آن سپرده‌اند. پس منابع و قدرت جامعه در اختیار حکومت است. در جامعه غربی هم سه چیز برای فرد یا جامعه قدرت می‌آورد که معمولاً در حلقه‌ی تشدید می‌‌افتند: قدرت، شهرت و ثروت (قدرت به معنی میزان تأثیرگذاری بر حاکمیت یا جامعه و قدرت تغییر). هر چه اجتماع بزرگتر می‌شود، میزان تأثیرش بیشتر می‌شود. چون جمع جبری در قدرت، ثروت و شهرت اتفاق می‌افتد و اعضا حاضرند با همدیگر کنار بیایند. کسی که قدرت، شهرت یا ثروتش زیاد می‌شود، افراد و اجتماعات دیگر حاضر میشوند از یک سری چیزها بگذرند تا به منابع او دسترسی پیدا کنند. بخشی از فساد از همین مسأله ناشی می‌شود. به یک فرد با نفوذ (ثروتمند، مشهور، قدرتمند) باج می‌دهند تا بتوانند، میزان تأثیرگذاری و مطلوبیت‌های خود را افزایش دهند تا جایی که حکومت‌ها مخالفتی با این روند نداشته باشند، تعارضی با حکومت ندارند. اما آن جا که حکومت به هر دلیلی جلوی رشد این حلقه را در فرد یا جامعه می‌گیرد، درخواست تغییر اتفاق می‌افتد. خواست قدرت، شهرت و ثروت وقتی برای همه مطرح می‌شود، تعارض ایجاد می‌گردد و حاکمیت باید جلوی این تعارضات را بگیرد و اینجاست که حداقل یک طرف متضرر می‌شود (اگر هر دو طرف متضرر نشوند) و مخالفت با دولت و خواست تغییر حاکمیت‌ها آغاز می‌شود.

جایی که دولت فعالیت‌هایی انجام می‌دهد که با منفعت گروه‌های جامعه منافات دارد، خواست یک فرد، گروه یا اجتماع برای تغییر در حاکمیت آغاز می‌شود. تغییر ممکن است از یک چیز جزئی آغاز شود؛ فرآیند، تعرفه، ساختار، آئین‌نامه و … تا تغییر افراد، ساختارها، ارکان و در نهایت تغییر در ماهیت. نکته‌ی کلیدی در این است که هر چه این‌ها خردترند، تضاد منافع با بخش‌های خردتری از حاکمیت رخ می‌دهد، هرچه بزرگتر می‌شوند به خاطر آنکه باید روی یک موضوع تفاهم کنند، سطح تفاهم هم بالاتر آمده و وقتی یک چیز در جامعه همه‌گیر می‌شود، معمولاً به لایه‌های بالاتر مثل ارکان و ماهیت می‌رسد وگرنه یک قاچاقچی با جزئی از نظام درگیر است و در ابتدای کار وارد تعامل می‌شود و بعد مقابله می‌کند. وقتی این قاچاقچی با یک فرد سیاسی یا کسی که مشکل معیشتی دارد با هم می‌خواهند مخالفت کنند، به لایه‌ی بالادستی اعتراض می‌کنند و آنقدر بالاتر می‌روند تا به ارکان و ماهیت برسند. این است که تعدد مخالفت‌ها در حوزه‌های مختلف اگر جمع نشود، خطرناک نیست. خیلی از حکومت‌ها جلوی جمع شدن این مخالفت‌ها را می‌گیرند. مخالفت در آمریکا و فرانسه شاید خیلی زیاد باشد، راهپیمایی، اعتراض، اعتصاب و … . اما هر کدام جدا از هم مخالفت می‌کنند، صنفی کردن مخالفت‌ها یکی از راهکارهای جلوگیری از بزرگ شدن مخالفت است. کارمندان بانک و کارمندان بیمارستان اگر جدا از هم اعتصاب کنند، خیلی فرق دارد با حالتی که با هم اعتصاب کنند ولو اینکه ۶۰ درصد در حالت اول و ۲۰ درصد در حالت دوم اعتراض کنند. در حالت دوم، این به لایه‌های بالاتر هم می‌رسد. در حالت اول با تغییر مدیر کل ممکن است بتوان این اعتصابات را خواباند، اما در حالت دوم شاید به تغییر حکومت هم منتهی شود. در غرب انجمن‌هایی که ایجاد می‌شوند، تخصصی هستند و اجازه‌ی دخالت و مجوز اعتراض در امور سیاسی را ندارند. اگر بیش از آن اعتراض کنند، مجوز انجمن به کلی لغو می‌شود. بنابراین خرد کردن مخالفت‌ها یکی از راهکارهای جلوگیری از قوی شدن جامعه است. کار نخبگان جنرال اجتماعی، جمع کردن افراد حول یک چیز است، چه مثبت (موافق)، چه منفی (مخالف). برای جنبه‌ی مثبت، کار، سخت‌تر است، مخالفان راحت‌تر جمع می‌شوند، چون فکر می‌کنند اگر این فرد، قدرت بگیرد، تمام مشکلات حل خواهد شد، در صورتی که اینگونه نیست. یکی از مهم‌ترین تأثیرات نخبگان اجتماعی این است. نخبه‌ی علمی، صنفی یا ورزشی، آنقدر نمی‌تواند تأثیرگذار باشد. رسانه‌ها ابزار تبدیل کردن نخبگان تخصصی به نخبگان جنرال اجتماعی هستند. چرا یک دانشمند ریاضی نمی‌تواند تأثیرگذار اجتماعی باشد، اما صحبت‌های بازیگری که مدرک دیپلم دارد، در مخالفت با حکومت می‌تواند روی جامعه تأثیرگذار باشد؟ چرا صحبت‌های قهرمان دو و میدانی تأثیری ندارد، اما بازیکن فوتبال اگر حرفی بزند، رواج پیدا می‌کند؟ چون دسترسی به رسانه دارد نه اینکه نخبگی بیشتری دارد. رسانه حلقه‌ی شهرت را تقویت می‌کند.

بنابراین اجتماعات از آنجا که منافع خودشان با بخش‌هایی از حاکمیت در تقابل قرار می‌گیرد، مخالفت خود را شروع می‌کنند. یکی از راه‌حل‌های آن هم این است که مسئولیت بر عهده‌ی اجزای جامعه گذاشته شود. اگر قشری در وضع بد معیشتی قرار دارد، مسئولیت آن بر عهده‌ی حکومت نیست، بر عهده‌ی بخشی است که مسئولیت را بر عهده گرفته است. یکی از مزایای خصوصی‌سازی همین است. مثلا اخراج یک کارمند از یک سازمان خصوصی ربطی به دولت ندارد، اتفاقاً دولت به او لطف می‌کند و بیمه‌ی بیکاری به او می‌دهد. بعد از آنکه در یک فرد یا در یک اجتماع این اتفاق افتاد، روش‌های مختلفی را در پیش می‌گیرد تا به مطلوب خود برسد و حکومت را همراه کند یا تغییر دهد. همراه کردن فسادزاست، راه‌هایی که افراد طی می‌کنند تا حکومت را همراه کنند، غالباً فسادآور است، چون تعداد کسانی که به خاطر حق خود مطالباتی از حاکمیت دارند محدود است و معمولاً این مطالبات زیاده‌خواهی است.

نکته‌ی دیگری که در تفاوت بین حکومت و جامعه و تأثیرگذاری آن‌ها بر هم وجود دارد، این است که افراد جامعه دنبال مطلوبیت‌های شخصی یا گروهی خود هستند و کسانی که در حاکمیت هستند دنبال مطلوبیت سیستم‌های حاکمیتی هستند که ممکن است به آن اعتقاد نداشته باشند یا با مطلوبیت‌های شخصی خودشان تعارض داشته باشد. کارمند ممکن است به کاری که می‌کند، اعتقاد نداشته باشد و این یک زمینه‌ی فساد است. ضمن آنکه همه‌ی اعضای حاکمیت، اعضای جامعه هم هستند. کسی که در شورای انقلاب فرهنگی بود، در تظاهرات جنبش سبز هم شرکت می‌کرد، عضو حاکمیت بود، اما در مخالفت‌های اجتماعی هم نقش فعال داشت. پس حالت اول این است که جامعه می‌تواند با دست گذاشتن روی مطلوبیت‌های شخصی و نقش‌های اجتماعی اعضای حاکمیت، آن‌ها را در مخالفت یا تغییر حکومت با خود همراه کند. رانت، رشوه و قاچاق از اینجا شروع می‌شود. یعنی جامعه می‌خواهد یک عضو حاکمیت را همراه کند و می‌داند که او از نظر اجتماعی نقشی دارد که مطلوبیت‌هایی مثل افزایش ثروت دارد، بنابراین پیشنهاد پول به او می‌دهد. وقتی کار به جایی می‌رسد که تعلق فرد به سیستم‌های حاکمیتی در مقابل مطلوبیت‌های فردی کم می‌آورد، فساد شروع می‌شود. روش‌های همراه کردن در اینجا مطرح می‌شود که بعدها توضیح داده خواهند شد؛ اینکه چگونه همراه کردن به تغییر منجر می‌شود. حالت دوم: اجزای مختلف حاکمیت مشتری حاکمیت هم هستند و به عنوان افراد جامعه و ممکن است از بخش‌های دیگر حاکمیت ناراضی باشند. حالت سوم: اعضای مختلف حاکمیت منابعی را در اختیار دارند که می‌توانند آن را برای مطلوبیت‌های شخصی و اجتماعی خود صرف کنند. هیچ کس حاضر نیست کاری که حکومت با بیت‌المال می‌کند با پول آن‌ها بکند، چون بیت‌المال منبعی است که هر چند به ثروت آن‌ها نمی‌افزاید، اما خرج کردن آن هم از ثروت آن‌ها کم نمی‌کند. یعنی متعلق به او نیست، اما خرج کردن آن هم ضرری به او نمی‌رساند. هر چه بتوان پول را به جیب مردم ریخت و از کارهایی که افراد حاضرند با پول خود انجام دهند، حمایت کرد، فساد کمتر می‌شود. شاید کسی برای نوشتن مقاله‌ای دو میلیون تومان از دولت گرفته باشد که خودش ۲۰۰ هزار تومان هم حاضر نیست آن را سفارش دهد. زمینه‌های فساد که گفته شد، برای آن بود که مشخص شود که جوامع به صورت طبیعی از چه روش‌هایی برای همراه کردن یا تغییر دولت استفاده می‌کنند. لازم است زمینه‌های استفاده‌ی جامعه از حکومت تبیین گردد تا بتوان تحلیل کرد، (این مکانیسم‌ها فقط در سیستم‌های غربی است، فعلاً به این پرداخته نمی‌شود که چرا یک دانشجو به خاطر اعتقادات خود اعتراض می‌کند و بحث‌ها در پارادایم افزایش مطلوبیت‌های مادی مطرح می‌شوند.) کسانی که ضعیف‌تر هستند و قدرت تغییر جدی در حاکمیت را ندارند‌، معمولاً به فکر نفوذ در سیستم‌های حاکمیتی می‌افتند، نظیر خریدن افراد، رشوه دادن، پارتی‌بازی و … . مثلا برای آن که هیچ فردی به او وام نمی‌دهند، به فکر تغییر سیستم بانکی نمی‌افتد و دنبال پیدا کردن پارتی است. چون محاسبه می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که به جای دعوا و اعتراض، پارتی پیدا کند‌‌. (کم هستند کسانی که در حق آنها ظلم می‌شود و سعی می‌کنند در برابر آن ایستادگی کنند.) روش‌ها هم متفاوت است. وقتی فرد خیلی ضعیف باشد، نمی‌تواند کسی را بخرد، لذا از پارتی‌بازی استفاده می‌کند. اگر قوی‌تر باشد مثلاً در وام‌های چند صد میلیونی برای او می‌صرفد که ۱۰ درصد وام را به کارمند بدهد تا وام را برای او فراهم کند. وقتی این اتفاق افتاد و به یک نفر رشوه داد، برای مرتبه‌ی بعدی یا باید این کارمند باز هم رشوه بگیرد یا فرآیند تهدید شروع می‌شود و باندهای مشترک اجتماعی-حاکمیتی شکل می‌گیرند. فسادهای بزرگ معمولاً از اینجا آغاز می‌شوند. افرادی در حاکمیت به صورت سیستماتیک با یک سری افراد یا سیستم‌های اجتماعی در راستای ارضا کردن مطلوبیت هر دو طرف با همدیگر جفت می‌شوند؛ این می‌شود “فساد سیستماتیک”. این دو طرف به این نتیجه می‌رسند که “گر پرده بیفتد نه تو مانی و نه من” ، قسمتی از حاکمیت که با جامعه همراه شده دیگر جزو پتانسیل‌های حکومت برای دفاع از خودش محسوب نمی‌شود، یعنی اگر قسمتی از جامعه به سمتی چرخید، این قسمت حکومت هم با آن می‌چرخد، وگرنه رسوا می‌شود. یکی از سیستم‌های حساس که نباید فسادهای اینگونه در آن‌ها نفوذ کند، سیستم‌های نظامی‌-انتظامی و قضایی هستند. فساد در این سیستم‌ها خطرناک است و همراهی این اجزا با سیستم‌های اجتماعی و افراد نباید شکل بگیرد. کودتاها از اینجا ناشی می‌شوند. در انقلاب ایران هم تا وقتی “همافرها” با امام بیعت نکرده بودند، سیستم قبلی پابرجا بود. سیستم‌های نظامی-انتظامی آخرین سدی است که شکسته می‌شود. قسمت‌های فاسد حاکمیت به تدریج از بدنه‌ی آن جدا می‌شوند. خصوصی شدن باعث می‌شود فساد به سیستم‌های خصوصی هدایت شود. وقتی حکومت منابعی نداشته باشد، جذابیتی هم برای فساد وجود نخواهد داشت. برای کسی که می‌داند خدمات در اختیار دولت نیست، جذابیتی هم ندارد که رشوه بدهد. فساد به سمت سیستم‌های خصوصی هدایت می‌شود و سیستم‌های خصوصی به خاطر منافع خود با سخت‌ترین روش‌ها با فساد مقابله می‌کنند. در سیستم‌های اداری و حاکمیتی اگر دوربین نصب شود، مردم اعتراض می‌کنند؛ برای نصب دوربین در وزارت راه، کارمندان آنقدر اعتراض کردند که معاون وزیر آن را لغو کرد، چون یک فرد وقتی جزو حکومت است، احساس می‌کند بخشی از آن متعلق به اوست و نباید زور بالای سرش باشد. اما مثلا در یک کارخانه‌ی خصوصی همه جا با دوربین کنترل می‌شود، در کل سال هر کس حق دارد فقط یک دقیقه تأخیر کند و هیچ کس حق ندارد تلفن همراه با خود بیاورد. در این کارخانه، تعهدی نیز برای ادامه‌ی همکاری وجود ندارد و مدیر کارخانه هر لحظه می‌تواند کسی را اخراج کند و کسی که تازه مشغول به کار می‌شود، ۳ ماه تا ۲ سال کارآموز است و کسی هم اعتراض نمی‌کند.

مکانیسم‌هایی که جوامع می‌توانند به صورت غیرسیستماتیک به همراه کردن حکومت با خود اقدام کنند و به نفع خود از توانمندی‌های حکومت استفاده می‌کنند، به دو روش انجام می‌شود: ۱. تلاش برای تغییر و ۲. تلاش برای همراه کردن. همراه کردن هزینه‌ی کمتر و منفعت بیشتری دارد. البته وقتی هم همراه کردن سیستماتیک می‌شود، از جهت دیگر تغییر ایجاد می‌کند؛ تغییری که اینگونه به واسطه‌ی فساد اتفاق می‌افتد با تغییری که به واسطه‌ی خواست اکثریت جامعه رخ می‌دهد، متفاوت است. در حالت اول پوسیدگی از درون اتفاق می‌افتد و حاکمیت تغییر می‌کند (انقلاب درونی) و ارکان قدرت عوض می‌شوند که در آن، جامعه دخیل نیست. سیستم‌های کودتایی اینگونه هستند، اما فعلاً به بسترهای تغییر و اینکه نارضایتی‌ها چگونه با هم جمع می‌شوند و … نرسیده‌ایم.

سیستم‌ها و هرم‌های اعتباردهی

جلسه‌ی قبل در مورد مفهوم اعتباردهی و حالت‌های مختلف آن بحث شد و به سازوکارهای اعتباردهی پرداخته شد که کلا ذیل دو حالت مختلف اعتباردهی می‌کنند (هرم‌های تک‌گانه و هرم‌های چندگانه)، علاوه بر این، یک سری مثال نیز مطرح شد. همچنین در مورد ایده‌های ایجاد هرم‌های چندگانه صحبت شد که یکی از آن‌ها انجمن‌های غیردولتی یا N.G.Oها هستند، در مورد مکانیسم‌های ایجاد اعتبار در داخل انجمن‌های غیردولتی و نحوه ارتباط آن‌ها با جامعه صحبت شد و اینکه چگونه به افراد داخل این انجمن‌ها می‌تواند تعمیم پیدا کنند. در نهایت نیز ارتباط بین سیستم‌های رصد، ارزیابی و ارزشیابی و اعتبارسنجی و اعتباردهی مطرح شد که اساسا سیستم‌های ارزیابی و رصد باید بر پایه سیستم‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی طراحی شوند.

در مورد بحث اینرسی که در جلسه‌های قبل مطرح شد که حکومت‌ها برای اینکه بقای خود را تضمین کنند هزینه‌های مخالفت با خود را زیاد می‌کنند و ذیل آن یک سری مطالب گفته شد. لزوما مواردی که گفته شد، فقط برای افزایش اینرسی نیست، بلکه برای مدیریت جامعه است. بحث را باید یک سطح بالاتر دید، بحث‌ رباینده‌ها و روش‌های مدیریت جامعه که گفته شد، بحث ایجاد اعتبار و اعتبارسنجی نیز در همین حوزه است. یکی از کارکردهای (نه تنها کارکرد) آن هم افزایش اینرسی است. یا بحث‌های دیگری که مطرح شد مثل اینکه افراد را وامدار می‌کنند، وامدار کردن هم هزینه‌ی تغییر را زیاد می‌کند، هم تعصب ایجاد می‌کند، بنابراین فقط بحثِ هزینه‌ی تغییر نیست. ضمن اینکه در اعتباردهی و اعتبارسنجی خیلی اوقات لازمه‌ی تغییر، تغییر سیستم‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی است. با کمی دقت می‌توان فهمید که خیلی جاها تغییرات موضوعات فرهنگی مثل حجاب حاصل تغییر سیستم اعتباردهی نانوشته و غیررسمی است. اینکه یک دختر در مقطع راهنمایی از بین چادر و مانتو، مانتو را را انتخاب می‌کند، دلیلش این است که هزینه‌ی چادری بودن زیاد است. این یعنی سیستمی وجود دارد که می‌گوید چادری بودن “اُمّل بودن” است و این به معنای اعتبار کم است. اینجا اعتبار درونی و اعتبار بیرونی مقابل هم قرار می‌گیرند. اگر بتوان چیزهایی که اعتبار درونی و اصیل اسلامی است را بروز بیرونی داد، این دو هم‌جهت خواهند شد. چنانچه اوایل انقلاب این اتفاق افتاد. اگر این دو در تعارض باشند، ذره ذره اعتبار بیرونی، اعتبار دورنی را از بین می‌برد. احادیثی وجود دارد مبنی بر اینکه کسی که از مردم حیا نکند، از خدا هم حیا نمی‌کند، یا اینکه در ملأ عام گناه نکنید، گناهان در خفا قابل بخشش هستند. شاید یکی از دلایل آن این باشد که چیزهایی که بروز بیرونی پیدا می‌کند و از فرد ظاهر می‌شود، بر مکانیسم‌های درونی غلبه پیدا می‌کند.

حال سوال این است که چند نفر می‌توانند بر هرم آموزشی که در کشور وجود دارد غلبه کنند؟ اصلا چند نفر خارج از این هرم فکر می‌کنند؟ از کسانی که فکر می‌کنند، چند نفر می‌توانند بر آن غلبه کنند؟ چند نفر هستند که می‌توانند دکترا بگیرند و دانشگاه بروند و نمی‌روند؟ چند نفر می‌توانند فوتبالیست تیم ملی باشد، اما نمی‌شوند؟ چند نفر رویای بازی در تیم ملی را در سر می‌پرورانند و چند نفر رویای تحصیل در مقطع دکترا دارند؟ پاسخ به این سوالات قدرت این هرم‌ها را نشان می‌دهد. به ندرت پیدا می‌شوند کسانی که اعتبارات درونی‌شان بر آنچه در بیرون حاکم است، غلبه کند.

تغییرات لزوما برای افزایش اینرسی نیست، خیلی از تغییرات لازم و ملزوم تغییرات هرم‌های اعتباردهی است. در رباینده‌ها بحث اعتباردهی و اعتبارسنجی مطرح شد، اما شرح و بسط داده نشد. ایجاد اینرسی یک رباینده است، ایجاد یک نظم است، منتهی برخی چیزها فقط کارکرد افزایش اینرسی دارد، مثلا متعصب کردن افراد به یک سیستم، اینرسی فرد را افزایش می‌دهد. اینکه گفته می‌شود باید کاری کرد که فرد در مخالفت یا موافقت با یک مسأله اظهار نظر کند، این نگهدارنده‌ی فرد است در حرفی که زده. اما برخی چیزها اینگونه نیستند و فقط رشددهنده هستند. مثلا کاری که ستاد نانو کرد که ایران ظرف مدت چند سال هشتمین تولیدکننده‌ی مقاله در دنیا شد. باید توجه کرد که سیستم‌های اعتباری به هم وصل می‌شوند. در واقع یکی از کارها تبدیل کردن است. غرب یک سیستم عمومی تبدیل دارد که همه چیز را به آن تبدیل می‌کند. سوالی که مطرح می‌شود این است که این هرم عمومی کجا لازم است. مثلا اعتبار کسی که چند جلد کتاب خوانده با کسی که چند تا دوست دارد، چگونه قابل قیاس است. در غرب تلاش می‌شود که ارزش مالی همه چیز تعیین شود، بنابراین در این هرم عمومی می‌توان اعتبار افراد را سنجید. اینکه گفته می‌شود دانش قدرت است، چون پول قدرت است و دانش پول می‌آورد، بنابراین دانش هم قدرت است. در غرب دانشی که به ارزش افزوده تبدیل نشود، ارزشی ندارد. دانش نافعی که در اسلام مطرح است، در غرب دانشی است که تبدیل به ثروت شود. این هرم در غرب ساده‌تر از اسلام است. در واقع در غرب برای دانش هم فرمول دارند و این فرمول تعیین می‌کند طرحی که یک فرد تولید می‌کند، چقدر می‌ارزد، مدرک فرد چقدر می‌ارزد. موسسه‌ای وجود دارد که رزومه را می‌گیرد و مشخص می‌کند که حقوق فرد چقدر می‌تواند باشد. موسسات کاریابی اینگونه کار می‌کنند. در سیستم مقایسه‌ای برای دارایی‌های غیرمالی افراد ارزش گذاشته می‌شود. این یک هرم ریاضی است و وسع افراد در آن حساب نمی‌شود. مثلا فردی که یک پا دارد و ۵ کیلومتر دویده است، از فردی که دو پا دارد و ۱۰ کیلومتر دویده ارزش بیشتری دارد، اما در این سیستم اینگونه نیست. پس این سوال مطرح می‌شود که اگر ارزش‌های معنوی در غرب مطرح نیست، پس موسسه‌های خیریه در غرب چرا تشکیل می‌شوند، خیریه در غرب چه معنایی دارد و چرا مردم به همدیگر کمک می‌کنند؟ این هرم‌ها باید در جایی به هم تبدیل شوند، اوج هرمی که در اسلام وجود دارد، این است که تمام هرم‌های مادی بی‌ارزش می‌شوند، میزان پول و علم و شهرت مهم نیست، فقط هرم بندگی نزد خدا باقی می‌ماند. ممکن است یک گدای بی‌سواد بی‌رفیق تنها معتبرتر از یک رئیس شرکت باسواد مشهور باشد. تفاوت غرب با اسلام در این است که هرم اعتباردهی در اسلام درونی است و درونی بودن هم متصل به فرد نیست، متصل به عالم دیگری و متصل به خداست. اما در غرب در هرم عمومی همه چیز به عدد تبدیل می‌شود. هرم‌های متعددی که ایجاد شده و مدیریت می‌کند، همگی در جهت این است که هرم عمومی را تقویت کند. هرمی ایجاد می‌شود که ایجاد کردن آن اعتبار ایجاد می‌کند و در آن اعتبارسنجی نیز در سطوح مختلف رخ می‌دهد. مثلا در داخل یک شرکت چندین نوع اعتباردهی می‌تواند وجود داشته باشد؛ مدیر عامل، معاون، کارمند و … . بین شرکت‌ها هم اعتباردهی‌های مختلفی وجود دارد. تمام این موارد در غرب تبدیل به پول می‌شود. یعنی وقتی یک شرکت معتبر باشد، پولش بیشتر خواهد بود. مثلا کارمند سطح ۳ شرکتی که اعتبارش بیشتر است، معادل خواهد بود با کارمند سطح ۲ شرکتی که اعتبارش کمتر است و این دو به اندازه یکسان حقوق می‌گیرند. در واقع می‌توان یک فرمول ریاضی هر چند پیچیده برای آن نوشت. اقتصادسنجی هم که در غرب اتفاق می‌افتد، بر اساس همین است. وقتی می‌خواهند پل عابر پیاده بسازند، بررسی می‌کنند که در طول سال چند نفر کشته می‌شوند و آیا جان این چند نفر ارزش ساخت پل عابر را دارد یا خیر. همه چیز تبدیل می‌شود و یک هرم جنرال وجود دارد. حاکمیت اسلامی هم باید یک هرم جنرال داشته باشد و آن همان میزان تقواست. سنجش این دو خیلی متفاوت است. بحث این جلسات طراحی سیستم اسلامی نیست و فقط تحلیل آن چیزی است که حکومت‌ها از آن استفاده می‌کنند. اما برای اینکه ایده‌ای ایجاد شده باشد، معیارهایی در دین گفته شده که نشانه‌های اعتبار کلی است و روی آن‌ها می‌شود کار کرد. مثلا حفظ ظاهر می‌تواند موثر باشد. حضرت امام (ره) برای تربیت کودک می‌گوید که پدر و مادر در تربیت کودک سعی کنند حتی اگر خودشان عامل به یک سری چیزها نیستند با تکلّف آن‌ها را انجام دهند و پیش کودک حفظ ظاهر کنند، چه بسا حفظ ظاهر در اصلاح آنان هم موثر باشد. بنابراین نباید هرم‌های اعتباردهی ظاهری را دست کم گرفت. اوایل انقلاب شاید خیلی‌ها با تکلّف چادری شدند و ریش گذاشتند، اما در باطن جامعه تأثیر خود را گذاشتند. برعکس هم همینطور، ظاهری که امروزه خراب شده، در آدمی که نمی‌خواهد تأثیرش را می‌گذارد و این‌ها با همدیگر ارتباط دارند. کسی که سوار ماشین می‌شود و ناخواسته موسیقی صدا و سیما را می‌شنود، توفیق کارهای معنوی را از دست می‌دهد. وقتی کسی خواسته یا ناخواسته نگاهش به یک سری چیزها می‌افتد با وقتی که نگاهش به آلودگی‌ها نمی‌افتد خیلی فرق دارد. سیستم‌های اعتباردهی افراد را هدایت می‌کند ولو به ظاهر. خیریه‌ای که در غرب وجود دارد، به خاطر همین حفظ ظاهر است. در واقع فرد چیزی را می‌بخشد تا در یک جای دیگر اعتباری کسب کند. اگر این‌ها در ظاهر اتفاق بیفتد، در باطن جامعه هم تأثیرش را خواهد گذاشت، حسب آنچه از بزرگان نقل شده است. پس نمی‌توان گفت چون هرم اعتباری در اسلام هرم درونی است، پس همه چیز به دل است و چنین استدلال‌های اشتباهی که از کجا می‌دانید کسی که ظاهرش خراب است، ممکن است ارج و قرب بیشتری داشته باشد و … . اگر شما به این نتیجه رسیدید که مفاهیم دینی را نمی‌توانید تبدیل به سیستم کنید، یعنی دین را نفهمیده‌اید. اوایل انقلاب حرف این بود که باید برای انقلاب و اسلام نیرو تولید کرد و تعداد فرزند زیاد افتخار بود، اما در جامعه‌ی امروز ننگ است. وقتی در سیستم برای بیشتر از ۳ فرزند تسهیلاتی در نظر گرفته نشده است، فرد هم احساس می‌کند که فرزند بیشتر بد است، چراکه در سیستم تبدیل اعتبارات هیچ ارزشی ندارد. در اسرائیل فرزند ششم به بعد یک خانواده آزادانه با امکانات فوق‌العاده می‌تواند زندگی کند. از بعد از جنگ، معیار تبدیل در ایران هم تبدیل به مادیات شد. حتی اگر کسی کار خیر انجام می‌دهد، به مادیات تبدیل می‌شود. دستگاه مرجع که همان هرم جنرال است، تبدیل به مادیات شده است: خانه‌ی بزرگ، ماشین لوکس، شهرت و جایگاه. وقتی مادیات مرجع باشد، باید آنقدر سیستم اعتباردهی را خرد کرد تا بین هر دو نفر فرقی وجود داشته باشد و هیچ دو نفری نمی‌توانند با هم مساوی باشند. یعنی باید مشخص شود که چه کسی باید به چه کسی احترام بگذارد. مثلا در افغانستان، معیار احترام سن است و حتی رئیس‌جمهور هم باید به بزرگتر خود احترام بگذارد. بنابراین اگر بتوان هرم‌ها و مرجع آن (که مهمتر است) را مدیریت کرد، می‌توان بخش مهمی از جامعه را مدیریت کرد. تمثیل خوبی وجود دارد که جامعه به این دلیل توده نامیده می‌شود که بی‌شکل است. در حقیقت هرم‌های اعتباری به این توده بی‌شکل، شکل می‌دهند. روش‌هایی هم وجود دارد، یکی از روش‌ها پول است. دلیل اینکه همه می‌خواهند فوتبالیست شوند، پولساز بودن فوتبال است و در واقع خیلی کم هستند کسانی که بخواهند چوگان بازی کنند.

در سطوح هم‌سطحِ هرم‌های مختلف می‌توان جابجا شد. مثلا قهرمان کشتی می‌تواند عضو شورای شهر شود. یعنی قهرمانی کشتی به اندازه‌ی عضویت شورای شهر ارزش دارد. “آرنولد” می‌تواند فرماندار یک ایالت شود، از زیبایی اندام شروع می‌کند، قهرمان زیبایی اندام دنیا می‌شود، پس از آن بازیگر و بعد فرماندار ایالت می‌شود، هرم شهرت تبدیل به هرم قدرت سیاسی می‌شود. در ایران هم این اتفاق می‌افتد. پول، شهرت و قدرت سیاسی تبدیل به یک حلقه شده است که با یک سری ضرایب قابل تبدیل به هم می‌شوند. متاسفانه در داخل کشور نیز پارادایم‌های غربی حاکم شده‌اند. مثلا بازیگری که زیبایی دارد، مشهور می‌شود و شهرت او پول تولید می‌کند، خصوصا در مورد بازیگران زن. معیارهای زیبایی در غرب از صورت به جاهای دیگر بدن هم رسیده است، اما ظاهرا در ایران فقط چهره است. شاید زمان جنگ هم هرم‌ها قابل تبدیل به هم بودند. یک فرد مخلص، مومن و تلاشگر می‌توانست فرمانده لشکر شود. اغلب شهدای جنگ نه شهرتی در میان مردم داشتند، نه فرماندهی برای آن‌ها ارزش داشت. هرم اعتباری در این مورد هم تبدیل‌پذیر بود. برای رضای خدا کاری را انجام می‌دادند و توفیق فرماندهی لشکر نصیبشان می‌شد. در مورد حضرت امام (ره) که توانست در رأس هرم انقلاب قرار گیرد، هم همین مسأله حاکم بود. در این مورد سیستم بالا به پایین است، پایین به بالا نیست که جای بحث دارد. یکی از خطراتی که نظام جمهوری اسلامی را تهدید می‌کند، این است که محتوا نباید از سیرت تخلیه شده و صورت و پوسته‌ی خالی باقی بماند. یکی از چیزهایی که سیرت را تهدید می‌کند، هرم‌های اعتباردهی است و متأسفانه دولت کنونی به هرم‌های اعتباردهی بین‌المللی کاملا پایبند است. یکی از حوزه‌هایی که مقام معظم رهبری تاکید می‌کند، این است که از بند شرق و غرب باید خارج شد. شاید نمود اول این قضیه ارزش نگذاشتن برای هرم‌های اعتباری غرب و شرق است. می‌فرماید در تولید علم یا آموزش از الگوهای غربی استفاده نکنید. الگوی غربی یعنی مکانیسم‌های اعتباردهی غربی. اینکه مقاله‌ی ISI در غرب مهم است، در داخل نباید مهم باشد. اگر برای محقق داخلی یک موضوع مهم است ISI شدن آن نباید مهم باشد. شاید کسانی که به مقالات ISI افتخار می‌کنند، ندانند اعتبار ISI از کجا آمده است، فقط به واسطه‌ی اینکه ISI در پارادایمی ارزشمند شده آن را معتبر می‌دانند. اگر یک سیستم اعتباری درونی وجود داشته باشد و بر اساس آن یک خروجی تولید شود که ISI هم آن را بپذیرد این یک حرف است، یک حرف هم این است که چون ISI یک هرم اعتباردهی بین‌المللی است آن را باید پذیرفت و مطابق آن عمل کرد. مهمترین نگرانی از این دولت پذیرش ۱۰۰‌ درصد هر‌م‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی بین‌المللی است. فاحش‌ترین ایراد و خطری که برای نظام وجود دارد، همین است.

سیستم‌های اعتباردهی به دو سیستم اعتباردهی رسمی و غیررسمی تبدیل می‌شوند و خیلی از چیزهایی که آن را توسعه می‌دهد، سیستم‌های غیررسمی است و لزوما انجمن نیستند. مثل اینکه فرد چقدر دنباله‌رو (پیرو) دارد. یکی از کارهای حاکمیت برای ایجاد هرم‌های رسمی، کشف و رسمیت دادن به هرم‌های غیررسمی است. کاری که بنیاد خاتم انجام می‌دهد (که البته روش درستی را در پیش نگرفته اما ذاتا کار بدی نیست) این است که بررسی می‌کند که یک شخصیت انقلابی را چند نفر در یک شهر معرفی می‌کنند. هدفشان هم ایجاد هرم اعتباردهی نیست و اساسا از آن غافلند، اما مثلا ۲۰ نفر را کشف کرده‌اند که بالاترین معرف‌ها را دارند، اسم این‌ها را هم فرماندهان فرهنگی شهر گذاشته‌اند. با آنان صحبت کرده‌اند و آن‌ها متوجه شده‌اند که افراد مهمی هستند، بنابراین تلاش می‌کنند جایگاه خود را ارتقا دهند. این یک هرم اعتباردهی است که می‌تواند رسمیت پیدا کند، در واقع وجود دارد، فقط کشف نشده است. غرب خیلی وقت‌ها این کار را می‌کند. یعنی فقط کشف کرده و بروز می‌دهد. کسی که یک فرد فعال در روابط اجتماعی بوده، قبل از ورود فیسبوک هم فعال و پرارتباط بوده ولی کسی او را کشف نکرده. پس کشف یک روش مهم است. یک روش هم قرارداد است. برای گذاشتن قرارداد باید ابتدا به یک مرجع معتبر تبدیل شد و این یک نکته‌ی کلیدی در طراحی سیستم است. برای تبدیل شدن به یک مرجع معتبر باید چیزهایی که بقیه قبول دارند را به آن‌ها نشان داد؛ پس یکی از راه‌ها برای اینکه بتوان در سیستم‌های اعتباردهی به جایی برسید که بتوان قرارداد وضع کرد و هرم ایجاد نمود. این است که باید چیزهایی را که هست، کشف کرد و به مردم نشان داد. کسانی که به واسطه‌ی یک هرم معتبر می‌شوند، آن را به رسمیت می‌شناسند. برای ایجاد هرم باید سراغ چند نفر اول رفته و به آن‌ها نشان داد که جزو نفرات برتر هستند و رسمیت هرم را از آنها گرفت. از جایی به بعد دیگر نیازی به چند نفر اول وجود ندارد، اعلام می‌شود که یک هرم ایجاد شده است که همه باید تلاش کنند تا به رأس آن برسند. “گینس” اینگونه به اعتبار رسید. ابتدای کار، هزار تا رکورد بیهوده جهان را جمع کرد. بعد همه فهمیدند که گینس یک رکورد معتبر است. پس از آن همه تلاش می‌کنند که رکورد خود را در گینس ثبت کنند؛ بزرگترین ساندویچ دنیا، کسی که بیشترین سوسیس را در یک دقیقه خورده است، کندن پوست نارگیل در یک دقیقه، پرت‌کردن گوشی موبایل و … . معتبر شدن در سیستم فقط از خود سیستم‌های ارزیابی نمی‌گذرد. برای پیدا کردن جایگاه در یک موضوع لزوما نباید در آن موضوع معتبر شد. مثال ساده شخصیت‌های سیاسی هستند؛ یک استاندار در کل استان معتبر می‌شود، رئیس جمهور در تمام حوزه‌ها در کشور معتبر می‌شود، حتی می‌تواند در حوزه‌ی صنعتی هم وارد شود. یکی از راه‌هایی که از خود سیستم‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی می‌گذرد و شما را تبدیل به یک نهاد محوری برای اعتباردهی و اعتبارسنجی می‌کند، این است که کشف کنید. بعد از آن می‌توان هرم ایجاد کرد. IQ  وجود دارد فقط باید آن را کشف کرد، “ریون” با آزمون خودش آن را کشف کرد و یک عدد به آن داد که عدد چندان درستی هم نیست. کسانی که IQ آن‌ها زیر ۹۰ شده آن را قبول ندارند، اما کسانی که بالای ۱۵۰ می‌شوند، از آن دفاع می‌کنند و همین افراد که با این آزمون جزو نفرات برتر شده‌اند و از آن دفاع می‌کنند، برای بقای آن کفایت می‌کنند. چون کسانی که نفرات برتر این هرم‌ها می‌شوند، در جاهای دیگر هم معتبر هستند و این مهم است که چه چیزی کشف شود که کسانی که در آن معتبر می‌شوند، در هرم‌های اعتباری فعلی جامعه هم جزو نفرات برتر باشند که هرم، هرم محکمی باشد. نظام پزشکی هرم محکمی است، چون پزشکان افراد معتبری در جامعه هستند. اما نظام رفته‌‌گران نمی‌توان ایجاد کرد. چون ولو اینکه ایجاد شود، قشری که متوجه آن است، قشر معتبری نیستند. این است که در نهادهای نخبگانی، نظام‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی قوام بیشتری پیدا خواهد کرد. یکی از راه‌های مدیریت جامعه ایجاد هرم‌های نخبگانی است که خودبه‌خود در جامعه تسرّی پیدا خواهد کرد. نخبگی هم نه به معنای نخبگی علمی و IQ، بلکه نخبه به معنای عام؛ فوتبالیست هم نخبه محسوب می‌شود. پس یکی از مکانیسم‌ها کشف چیزهای غیررسمی است. یک روش هم تبدیل اعتبارهاست. اگر یک نفر چیزی داشته باشد، معادل این است که یک مقداری از چیزی که معتبر است را دارد. مثلا اگر یک کیلو طلا معادل چند دلار پول است. در بحث زبان فارسی یکی از پیش‌نیازها، نهضت ترجمه است و باید برای ترجمه اعتبار قائل شد؛ مثلا ترجمه ۵ مقاله معادل نوشتن یک مقاله است. مثل این است که نهالی که می‌خواهد رشد کند به یک درخت وصل کنند، وقتی به قوامی رسید از آن درخت مستقل شود، به شرط آنکه با آن ممزوج نگردد. یک چیز خودش به ذات خود اعتبار ندارد، باید آن را به چیزی که در حال حاضر در جامعه اعتبار دارد، وصل نمود.

ایجاد مرکز توجه به صورت ناخودآگاه ایجاد هرم اعتبار می‌کند. وقتی یک بازی تولید می‌شود و عده‌ی زیادی آن بازی را انجام می‌دهند، خودبه‌خود یک هرم ایجاد می‌شود. مثلا تصادفی که اتفاق می‌افتد و یک عده دور آن جمع می‌شوند، کسی که نزدیک‌تر است، معتبرتر است. اینکه همه را کنار می‌زند که جلوتر برود، یعنی اینکه نزدیک‌تر بودن، اعتبار بیشتری دارد. وقتی چیزی گسترده است، این اتفاق نمی‌افتد ولی وقتی تمرکز و نقطه توجه وجود داشته باشد، خودبه‌خود هرم اعتباری ایجاد خواهد کرد. خواه مفید باشد، خواه نباشد. مثلا در دیدار رهبری اینکه صف اول بودن مهم است، این یک سیستم اعتباری است. اینکه اسلام می‌گوید اگر ثواب نماز خواندن در صف اول را می‌دانستید برای آن شمشیر می‌کشیدید، یعنی اعتباردهی. مثلا کسی که همه او را دوست دارند یا برای همه منفعت دارد، نزدیکی یا دوری از او یک هرم اعتباری ولو کوچک خواهد بود. برای مدیر عامل یک شرکت شاید هرم با ۲۰ نفر عضو باشد، برای رئیس جمهور با ۷۰ میلیون نفر. البته اعتبار ذاتی یا عَرَضی است. اعتبار رئیس جمهور، عرضی است. اعتبار ذاتی امام خمینی (ره) بیشتر از اعتبار عرضی او بود. شاید هم اعتبارات عرضی جلوی اعتبارات ذاتی او را گرفته بود. پس با هر عاملی اگر بتوان توجه آدم‌ها را جلب کرد، هرم اعتباری ولو برای مدت کوتاه می‌توان ایجاد کرد. آزمون‌های استخدامی یا کنکور یک هرم اعتباردهی هستند و تمرکز در آن‌ها وجود دارد، اما فقط تمرکز نیست. در موارد اجتماعی، پیدا کردن یک مکانیسم تک عاملی و ساده سخت است و اغلب حقایق و حوادث اجتماعی پیچیده هستند. مثل چیزی که وقتی توجه به او جلب می‌شود، خودبه‌خود یک هرم اعتباردهی ایجاد می‌کند. یک مثال ساده می‌تواند زلزله باشد. کسی که برای بار اول برای کمک اعزام می‌شود، در موارد بعدی یک هرم اعتباردهی در او ایجاد می‌شود. کسی که در زلزله‌ی رودبار داوطلبانه اعزام شده، در زلزله‌ی بم تبدیل به ساماندهنده و مدیر می‌شود. اعتباری در آنجا کسب می‌شود به واسطه‌ی اینکه یک نقطه‌ی توجه ایجاد شده و یک عده به نوعی به او توجه کرده‌اند. کسی که میزان توجه بیشتری جلب کرده باشد، بالای هرم قرار می‌گیرد. زود رسیدن، نزدیک‌تر بودن، زمان اقامت بیشتر و … عواملی هستند که در رسیدن فرد به رأس هرم کمک می‌کند.

نکته‌ی دیگر این است که سیستم‌های اعتباری، اعتبار را به همدیگر منتقل می‌کنند. اگر کسی در یک سیستم معتبر شود، اعتبارش را به یک فرد غیرمعتبر منتقل می‌کند. اگر کسی رئیس‌جمهور شد که یک اعتبار سیاسی دارد، در همان هرم سیاسی پسرش هم که هیچ اعتباری ندارد، ناگهان رشد می‌کند. کسی که بازیگر می‌شود، در همان هرم بازیگری، فامیل یا دوستش هم می‌تواند بازیگر شود. کم بودن فاصله تا نقطه‌ی اعتبار در یک هرم اعتبار، خودش اعتبار است. هر سیستم اعتباری، یک هرم سایه دارد که این هرم‌های سایه اتفاقا مهم هستند. کسی که پولدار نیست، اما با آدم پولدار رفیق است، معتبر می‌شود، چون رفیق او پولدار است. معمولا افراد به واسطه‌ی فاصله‌ای که از هرم دارند، خودشان را در هرم اصلی جا می‌کنند. مثلا برادر کارگردان می‌تواند نقش اصلی را بگیرد یا کسی که جایگاه دولتی دارد، خانواده‌اش هم در یک جایی از هرم وارد می‌شوند، اما باید توجه کرد کسانی که در فاصله‌ی نزدیک قرار دارند، اعتبار نزدیکی آن‌ها از اعتباری که از ورود به هرم اصلی کسب می‌کنند ،بیشتر است. برادر علی دایی اعتبار برادر علی دایی بودنش بیشتر از اعتبار مربی پرسپولیس بودن است. پسر رئیس‌جمهور ولو اینکه مدیر کل هم باشد، پسر رئیس‌جمهور بودنش از مدیر کل بودنش معتبرتر است. یکی از عوامل فساد همین است. افراد خود را به واسطه‌ی قرار گرفتن در هرم سایه در هرم اصلی وارد کرده و از آن سوء استفاده می‌کنند.

سیستم‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی

ابتدا باید اعتبار را دسته‌بندی کرد؛ در غرب دو نوع اعتبار تعریف می‌شود: اعتبار نزد خود و اعتبار نزد دیگران. اما در اسلام نوع سومی هم تعریف می‌شود و آن اعتبار نزد خداست. در غرب کسانی که خیلی آزاد‌اندیش هستند، معتقدند که باید برای خود زندگی کرد و مهم نیست دیگران در مورد فرد چه فکر می‌کنند. در مورد اعتبار نزد خداوند بحثی نخواهد شد، سیستمی هم وجود ندارد که این اعتبار را افزایش دهد. کسی که اعتبارش نزد خدا زیاد است، بیشتر از نوع دوم است که در اصل، اصالتی ندارد. اگر به نظر می‌رسد کسی مثل آقای بهجت (ره) پیش خدا عزیز است، به خاطر اعتباری است که نزد مردم دارد! البته یک مسأله هم وجود دارد: کسی که پیش خدا عزیز باشد، محبت او در میان مردم نیز زیاد می‌شود. از آن طرف گفته می‌شود کسی که مردم از او تعریف می‌کنند، ملائکه نیز در عرش از او تعریف خواهند کرد و این دو بر هم تأثیر می‌گذارند. اما آنچه در این جلسات گفته می‌شود، بیشتر مبتنی بر دو مورد اول و آن هم بیشتر مورد دوم است. چراکه اعتبار افراد نزد خودشان هم قابل اندازه‌گیری نیست، اما قابل طراحی است که افزایش پیدا کند و افراد مستقل و آزاده پرورش یابند. چگونه می‌توان کسی را که در حوزه‌های علمی مقاله‌های معتبر بین‌المللی نه تحریکش می‌کند و نه ارضا، مدیریت کرد؟ این افراد دنبال این هستند که کیفیت زندگی خود را بالا ببرند، مهم نیست دیگران در مورد آن‌ها چه فکر می‌کنند، دنبال یک زندگی آسوده هستند. این افراد بسیار ارزشمند هستند، شاید همپوشانی با آوانگاردها هم داشته باشند. اعتبار فرد نسبت به خودش یعنی میزان رضایت انسان از خود، اعتباری که دیگران به او می‌دهند یعنی میزان سرمایه‌ی مادی و معنوی فرد از نگاه دیگران که وزن او را در ذهن دیگران ایجاد می‌کند که متناسب با آن وزن به او توجه می‌کنند و روی او حساب باز می‌کنند. سرمایه‌ها یا مادی هستند یا معنوی، اما معنوی در غرب و اسلام متفاوت است. سرمایه‌ی معنوی در غرب یعنی سرمایه‌های مادی غیرفیزیکی، تعداد مقالات، میزان دانش یا هوش، معنوی نیستند. ارزیابی این سرمایه‌ها، استانداردگذاری و اعتباردهی به آن‌ها که بر اساس آن مشخص شود که فرد چقدر ارزش دارد، مهم است. مثلا در سطح کشور ده هزار دکتر وجود دارد، هزار نفر آن‌ها دانشیار هستند، از میان این‌ها پنجاه نفر در چند دانشگاه برتر کشور تدریس می‌کنند،‌ بیست نفر آن‌ها مقالات ISI بیشتری دارند و تنها تعداد معدودی هستند که مقالات با ضریب تاثیر بالاتری دارند. در سرمایه هم کسی که سرمایه و سهام بیشتری دارد، ارزش بالاتری دارد. در غرب سیستم‌های اعتباردهی دیگری هم وجود دارد؛ مثلا برای زیبایی زنان؛ دختر شایسته‌ی مدرسه، شهر، ایالت، کشور و دنیا وجود دارد. در بیهوده‌ترین و مزخرف‌ترین موارد هم سیستم اعتباردهی وجود دارد. در چیزهای کیفی مکانیسم‌های اعتباردهی اهمیت دارند. در چیزهای کمی، چون قابل شمارش هستند، خودبه‌خود اعتبار ایجاد می‌شود. بنابراین نیازی نیست برای خودرو سیستم اعتباردهی تعریف کرد؛ همه تفاوت پراید و پورشه را می‌دانند. این سیستم اعتباردهی می‌تواند برعکس باشد، یعنی وقت‌هایی میزان سر کلاس نرفتن نیز معتبر می‌شود. در ایران در میان دانشجویان میزان درس نخواندن از میزان درس خواندن، اعتبار بیشتری دارد؛ دو طیف دانشجو هستند، ۱۰ درصد درسخوان که به تعداد مقالات و نمره افتخار می‌کنند، ۹۰ درصد هم که از هرم جا مانده‌اند و چون در آن هرم نمی‌توانند جایگاهی داشته باشند، یک هرم جدید می‌سازند؛ کلاس نرفتن، معدل پایین، درس نخواندن (بازی کی بدبخت‌تره) برای خلافکاران و تبهکاران تعداد دعواها یا تعداد نفراتی که با چاقو کشته‌اند برایشان اعتبار دارد. افرادی هم هستند که تلاش می‌کنند که به این‌ها برسند. قویترین مردان ایران هم، جهت منفی اعتباردهی است. بسیاری از بیزینس‌ها در غرب بر اساس این عدم فهم‌ها توسعه پیدا کرده است. مثلا اینکه چه کسانی بیشترین عمل زیبایی را انجام داده‌اند، نفر اول بیش از هزار عمل زیبایی انجام داده است، یا تعداد حلقه‌هایی که روی نقاط مختلف صورت وصل شده است. شکستن این رکوردها صرفا به خاطر ثبت در گینس نیست، اینگونه جامعه‌ها در داخل خود یک سری اعتبار دارند، وقتی فرد در زمینه‌ای وارد می‌شود، یک سری قواعد را می‌پذیرد. برای گروهی که خون می‌دهند، رقابت بین تعداد دفعات خون دادن وجود دارد و هر کس تلاش می‌کند نفر اول این جمع شود یا کسانی که بازی رایانه‌ای انجام می‌دهند در بین خود یک سری اعتبار دارند. مکانیسم اعتباری فیسبوک به تعداد دوستان یک نفر یا تعداد لایک‌هایی است که یک مطلب می‌خورد. انسان‌ها نیاز دارند در جوامعی که هستند، معتبر باشند و اگر در یک جامعه معتبر نشدند، در جامعه‌ی دیگر معتبر شوند. اینکه گفته می‌شود در آلمان هر کس به طور متوسط در ۳۲ انجمن مردمی عضو است، بالاخره در یکی از این‌ها جزو برترین‌ها خواهد بود. مثلا بیشترین زباله را از محیط زیست جمع‌آوری کرده است (انجمن محیط زیست)، بیشترین حیوانات خانگی را غذا داده است (انجمن حمایت از حیوانات خانگی)، بیشترین موسیقی را گوش کرده است و … . انجمن‌های مردمی  توسط حکومت‌ها مدیریت‌شده هستند، یعنی باید از دولت مجوز بگیرند و قوانین کشور را بپذیرند. در داخل انجمن کوهنوردان یک مکانیسم اعتباردهی وجود دارد، مثلا اینکه یک نفر چه تعداد قله‌ی بالای چند هزار متر را فتح کرده است. یا در جمعیت هلال احمر اینکه هر فرد در چه حوادث طبیعی حضور داشته، یک سیستم اعتباردهی است. شاید در این انجمن، افراد غیرمذهبی هم حضور داشته باشند، ولی انرژی آن فرد در جهت خدمت به کشور تخلیه می‌شود. باید دید کدامیک از این‌ها در خلاف جهت پاردایم حاکم حرکت می‌کنند. حکومت‌های غربی به خوبی این مسأله را درک کرده‌اند و خیلی خوب طراحی می‌کنند. مثلا اگر در کشور بانک خون ضعیفی وجود دارد، انجمن برای آن ایجاد شود. اعضای انجمن خیرین مدرسه‌ساز در مکانیسمی وارد شده‌اند که برای چند نفر اول این انجمن کسر شأن است که چک زیر صد میلیون را امضا کنند. البته این مکانیسم‌ها به سمت غربی‌شدن پیش می‌روند، این کارها را می‌کنند که در جای دیگری اعتباری کسب کنند. مثل بیل گیتس که دو بار نصف اموال خود را بخشیده است، این کار را برای رضای خدا انجام نداده است، اما به کشور خود خدمت می‌کند. شاید برخی از خیرین مدرسه‌ساز برای رضای خدا این کار را انجام ندهند، اما به مملکت خود خدمت می‌کنند.

به طور خلاصه آنچه در این جلسه گفته شد، این بود که اعتبار، سه نوع است. یک نوع آن که اعتبار نزد خداست که بررسی نشد. برای اعتبار نزد خود مخصوصا برای افرادی که آزاده‌اند، باید سیستمی ایجاد شود که ارضا شده و معتبر شوند. به نظر می‌رسد یکی از تفاوت‌های حکومت اسلامی با حکومت‌های غربی همین درونگرایی و برونگرایی است. در اسلام فرد باید پیش خودش و خدا معتبر شود. یعنی سازوکارها را از سازوکارهای اعتبار بیرونی به سمت سازوکارهای اعتبار درونی می‌رود تا افراد ارضا شوند. البته سازوکارهای بیرونی هم وجود دارد، مثل صدقه و امر به معروف و نهی از منکر؛ منتهی سیستم اعتباردهی آن اینگونه نیست که هر کس مثلا بیشتر مسجد برود یا صدقه بدهد معتبرتر است. سیستمی که در حال حاضر تمرکز بر آن وجود دارد، سیستم اعتباردهی بیرونی است، یعنی اعتبار افراد در جامعه و مکانیسم استانداردسازی آن. همچنین گفته شد که اعتبار به دو دسته‌ی اعتبارات مادی (کمی قابل شمارش) و اعتبارات معنوی به نظر غربی‌ها (یا مادی کیفی غیرقابل شمارش به نظر اسلام) تقسیم می‌شوند، که برای اعتبارات غیرقابل شمارش مکانیسم‌های داوری، ارزیابی، اعتبارسنجی و استانداردهایی را وضع می‌کنند که یکی از آن‌ها انجمن‌های مردمی هستند. هر اجتماعی که در جامعه‌ای ایجاد می‌شود، خودبه‌خود برای خودش یک سیستم اعتباردهی و اعتبارسنجی ایجاد می‌کند. مهم این است که کدامیک از این‌ها به رسمیت شناخته شوند. می‌توان حضور افراد را در جمع‌های هم‌جهت متعدد توسعه داد. هر کس باید در یکی از این جوامع در قسمت‌های بالایی هرم اعتباردهی و اعتبارسنجی قرار گیرد؛ برای همین باید تعداد هرم‌ها را افزایش داد تا کسی در سیستم مخالف حکومت به دنبال هرمی نگردد تا در آن معتبر شود.

بحثی که انجام شد بحث مقدماتی بود، سوال این است که طراحی چگونه باید انجام شود؟ ایده‌های طراحی می‌تواند ایجاد جوامع متعدد با اهداف مدیریتی هم‌جهت باشد، به طوریکه هر فرد در یکی از آن‌ها در قسمت‌های بالایی هرم قرار گیرد. برای اینکه تشخیص داد افراد را چگونه باید وارد این سیستم‌ها کرد و چگونه کشف نمود که افراد چه انگیزه‌ها و توانمندی‌هایی دارند، سیستم‌های شناخت و رصد رفتار و توانمندی‌های افراد لازم است. در واقع باید تشخیص داد که یک فرد در چه هرمی می‌تواند اول باشد.

در سیستم ایجاد انجمن‌ها و اجتماعات برای جامعه یا اجتماع اعتبار ایجاد می‌شود. آن جامعه بر اساس سنجش، اعتبار خودش را به اعضا می‌دهد. سلسله مراتب مختلفی در اعتباردهی و اعتبارسنجی وجود دارد. در خود انجمن‌ها و جوامع اعتبارات متعددی می‌تواند وجود داشته باشد، ممکن است یک چیزی معتبر باشد یا نباشد ولی لزوما اعتبار افراد ذیل آن به اعتبار سیستم بستگی ندارد. مثلا در مورد انجمن خوش‌نویسان و دانشگاه صنعتی شریف، از نظر مجموعه‌ای اعتبار دانشگاه شریف بیشتر است اما ممکن است اعتبار استاد انجمن خوش‌نویسان در داخل این انجمن خیلی بیشتر از اعتبار استاد دانشگاه شریف در داخل دانشگاه باشد. این اعتبار داخل به بیرون هم بروز می‌کند. مثلا چند نفر پروفسور گلشنی استاد فیزیک و فلسفه علم را در جامعه می‌شناسند؟ اما استاد امیرخانی (خوش‌نویس) یا فرشچیان (نقاش) یا شجریان (خواننده) را اکثر جامعه می‌شناسند. در صورتی که اعتبار انجمن خوش‌نویسان یا نقاشان از اعتبار دانشگاه شریف کمتر است. پس ممکن است اعتبار سیستم‌های اجتماعی با اعتبار زیرسیستم‌های آن تناسبی نداشته باشد. ممکن است حسی که خود افراد، نسبت به اعتباری که در یک مجموعه دارند با حسی که در بیرون نسبت به این افراد وجود دارد، تناسبی نداشته باشد، نمونه‌ی بارز آن سمپاد است؛ در داخل سمپاد افراد به هم حسی دارند که در بیرون هیچ ارزشی ندارد یا در میان کسانی که پرورش اندام کار می‌کنند، دور بازوی یک فرد اعتبار فوق‌العاده‌ای دارد، اما بیرون از آن هیچ ارزشی برای قشر خارج از آن اجتماع ندارد. این جای بحث دارد که آیا خوب است که سیستم‌های اعتبارسنجی و اعتباردهی درست شوند که اعتبارشان اعتبار جنرال باشد و اگر خوب است برای چه منظورهایی خوب است یا سیستم‌هایی ایجاد شوند که اعتبار داخلی افزایش یابد. ممکن است این اعتبارات به رسمیت شناخته نشود، ولی افراد را ارضا می‌کند. در بنیاد نخبگان هم نباید برچسب نخبگی جنرال به کسی زده شود، چراکه به این معناست که وقتی کسی نخبه شود، یعنی هر کاری از دستش برمی‌آید. وقتی کسی ادعای نخبگی می‌کند همه سیستم‌های اداری و اجتماعی موظف می‌شوند به او توجه کنند و اگر توجه نکنند همه‌ی حاکمیت مقصر خواهد بود. اما اگر گفته شود این فرد نفر اول حل انتگرال در دنیاست، در این صورت اگر به وزارت کشاورزی مراجعه کند و کسی به او توجه نکند، جای اعتراض نخواهد داشت. در حالی که این دو نفر یکی هستند. دلیل اینکه سیستم‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی اهمیت پیدا می‌کنند، این است که چگونه اعتبار داده می‌شود و این جای بحث دارد و مقدمه‌ای است بر اینکه اعتبار نباید گلوبال باشد که در تمام جامعه بتواند معتبر باشد. اعتبار می‌تواند اعتبار لوکال باشد، اما در ایران همه‌ی اعتبارات گلوبال هستند. ارزش اجتماعی “نیکی کریمی” ، “محمدرضا شجریان” ، “علی پروین” ، “حسین رضازاده”، “دکتر شهریاری” و “شهید بابایی” یکسان است. البته کسانیکه به رتبه‌های اول می‌رسند، ارزش یکسانی پیدا می‌کنند، مثلا “انیشتین” و “بردپیت” را همه در غرب می‌شناسند. کسانی که اول می‌شوند، از نخبگی حوزه‌ی خود خارج شده و تبدیل به نخبگان اجتماعی می‌شوند که تأثیراتی خارج از حوزه‌ی تخصصی خودشان دارند. اما اینکه یک مجری تلویزیون یا سیاهی لشکر یک مجموعه‌ی تلویزیونی فرهیخته شناخته شود، اشتباه است. همه سیستم‌ها دنبال این هستند که اعتبار خودشان را به کل جامعه تعمیم دهند. باشگاه خبرنگاران در داخل خودش یک سیستم اعتباردهی دارد و دنبال این است که این سیستم را همه به رسمیت بشناسند، اساتید، بازیگران و  ورزشکاران نیز همینطور، در صورتی که نباید اینگونه باشد.

زیاد شدن هرم‌های ارزشی و اعتباری جامعه به صورت گلوبال چالش‌آفرین است. برای توزیع منابع، توجه و … چون مقایسه مطرح می‌شود، مشکل پیش می‌آید. اینکه اعضای انجمن بازیگران بیمه شوند، اما اعضای انجمن خبرنگاران نشوند چالش ایجاد می‌کند. یا در مورد نخبگان این سوال مطرح می‌شود که چرا همه‌ی نخبگان از علوم فنی و مهندسی و علوم پزشکی انتخاب می‌شوند و به علوم انسانی توجه نمی‌شود؟ در صورتی که اگر گفته می‌شد نفرات برتر حوزه انتگرال نخبه هستند، هیچ کس از علوم انسانی ادعا نمی‌کرد که می‌خواهد نفر اول انتگرال باشد. اما در حالت فعلی، نخبگی اعتبار جنرال دارد و هر کسی می‌خواهد از این اعتبار جنرال استفاده کند.

اینکه گفته می‌شود سیستم ارزیابی و ارزشیابی را در جایی باید تعریف کرد، به این معنی است که ابتدا باید مفهوم اعتباردهی و اعتبارسنجی در آن سیستم طراحی شود و بعد از آن مشخص شود که چه سیستم ارزیابی و ارزشیابی این اعتبار را پشتیبانی می‌کند. مثلا وزارت ارشاد سفارش می‌دهد که سیستم ارزیابی و ارزشیابی مجموعه‌های قرآنی کشور را تعریف کنید که این مسأله از پایه اشتباه است؛ در واقع منظور از این کار، این است که یک سری شاخص تعریف شود، یک برنامه‌ی کامپیوتری نوشته شود که بر اساس این شاخص‌ها به هر کس یک نمره داده شود. اما برای چیست؟ در چه حوزه‌ای قرار است اعتبار داشته باشد؟ باید جنرال باشد یا لوکال؟ چه کسانی می‌خواهند اعتبار بگیرند؟ چه نوع اعتباری می‌خواهند بگیرند؟ بر اساس این اعتبار چه احساسی باید داشته باشند و چه رفتاری از خود بروز دهند؟ چگونه باید تلاش کنند که اعتبار بگیرند؟ این اعتبار در مقایسه با هرم‌های اعتباری دیگر که این افراد در آن عضو هستند چگونه باید باشد؟ در مقابل سایر هرم‌هایی که در آن عضو نیستند و با آن‌ها رقیب هستند، چگونه باید باشد؟

مکانیزم‌های افزایش اینرسی جامعه

بحث اینرسی مطرح شد، در راستای اینرسی یک سری اهرم‌هایی که می‌توانند در جامعه اینرسی ایجاد کنند، مطرح شدند که عبارت بودند از:
۱. مکانیسم‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی
۲. توجه یا جمع شدن یک سری افراد به واسطه‌ی چیزی به یک فرد یا مجموعه
۳. ایجاد شرایطی که فرد بین دریاچه و اقیانوس نتواند تفاوت قائل شود.
۴. وامدار کردن افراد به نهادها
۵. ایجاد بستر برای رشد و توسعه نهادها تا اینکه تبدیل به نهادهای بزرگتری شوند تا بتوان با آن‌ها مذاکره کرد یا از طریق آنها بتوان یک سری از کارها را انجام داد.
۶. حذف مردم و نهادهای اجتماعی مثل ایجاد کمیته امداد
۷. ایجاد ابزار؛ بشر برای تسهیل یا توانمندی خود جهت انجام کارهایی که نمی‌تواند انجام دهد اما آرزوی آن‌ها را دارد، ابزار می‌سازد.

گفته شد یکی از کارهایی که حکومت‌ها انجام می‌دهند تا هزینه‌ی مخالفت با یک پارادایم غالب زیاد شود، افزایش اینرسی جامعه و افراد است. یعنی فرد اگر بخواهد تغییری یا مخالفتی ایجاد کند، نیازمند نیروی زیادی است و این چسبندگی فرد به جامعه را زیاد می‌کند. یکی از انواع ابزارها، افزایش اینرسی بود. لذا ابزار در اینرسی به این معنی است که دولت ابزارهای زندگی را به مردم می‌دهد. بنابراین فرد تصور می‌کند اگر با دولت مخالفت کند یا تغییری در حاکمیت ایجاد شود، ابزارهای زندگیِ راحت را از دست می‌دهد. این ابزار به معنای ابزار جنرال نیست، بلکه ذیل ایجاد اینرسی است. عدم تفاوت دریاچه و اقیانوس هم ذیل ایجاد اینرسی است. خواست افراد حرکت ایجاد می‌کند، فرد اگر احساس کند که خواست‌های نامحدودی می‌تواند داشته باشد، ارضا می‌شود. مواردی که وجود دارد به همین چند مورد محدود نمی‌شود. در این جلسه مصادیق دیگری مطرح خواهند شد. ممکن است مصادیق دیگری وجود داشته باشد یا دسته‌بندی‌های دیگری وجود داشته باشد.

یکی از مصادیق ایجاد تعصب است. افراد به آنچه می‌گویند، رفتار می‌کنند، بروز می‌دهند و آنچنانکه دیده می‌شوند، تعصب پیدا می‌کنند. اگر بستری فراهم شود که فرد در جهتی رفتار، گفتار و کرداری بروز دهد، نسبت به آنچه از او بروز پیدا کرده است، متعصب می‌شود. حکومت‌ها برای جوامع، بروز پیدا کردن در پارادایم غالب را تسهیل می‌کنند. اگر کسی بخواهد در حمایت از جمهوری اسلامی مقاله بنویسد یا سخنرانی کند، تریبون، روزنامه و اعتبار فراهم است. چون فرد نسبت به حرفی که می‌زند، تعصب پیدا می‌کند. ممکن است فرد در یک پاردایم خاص، زندگیِ مثبتی داشته است، اما در یک برهه زمانی عصبانی یا جوگیر می‌شود، اینجا جای آن است که یک جمله از او گرفته شده، پررنگ شود تا همه بدانند که او اظهار نظری در مخالفت با حکومت کرده است. ۹۹ درصد افراد، نسبت به آنچه از آن‌ها منتشر می‌شود، تعصب پیدا می‌کنند. خیلی از افرادی که از پاردایم جمهوری اسلامی منحرف شده‌اند، اینگونه بوده است؛ هر چقدر در حمایت از نظام حرف زده‌اند، کسی اعتنایی نکرده. اما به یکباره جمله‌ای می‌گویند که چندین هزار طرفدار پیدا می‌کنند. البته مجاز نیست شرایطی ایجاد شود که فرد در شرایط غیرارادی (شکنجه یا اضطرار) حرفی بزند و سپس آن را معیار قرار داد. حضرت امام (ره) می‌فرماید اگر بخشی از صحبت‌های فردی در رسانه‌ای منتشر شود و مردم از آن برداشتی کنند که منظور فرد نبوده، شرعا مجاز نیست. وقتی کسی به کسی فحش می‌دهد، خودبه‌خود شروع به توجیه ساختن برای آن می‌کند، سعی می‌کند برای کسانی که این رفتار را از او دیده‌اند، رفتارش را منطقی و منطبق بر عقل و برهان نشان دهد، در واقع هیچ سیستم اعتباردهی و اعتبارسنجی پشت این قضیه نیست، و این توجیه فقط به خاطر این است که آن فرد، وامدار حرفش شده است. حدیث علوی می‌گوید تا وقتی حرفی را نزده‌ای حرف در اختیار توست، وقتی حرفی زدی، تو بنده‌ی آن می‌شوی. در گفتگوی ایران و آمریکا از جمله‌ای که زده شد، چقدر استفاده شد و دولتمردان مدام در حال توجیه این جمله هستند، ولو اینکه هیچ اعتباری هم برایشان ندارد، هر چقدر هم اعتبار کسی که حرف را زده بیشتر باشد، تأثیر حرفش بیشتر است. کاری که رسانه‌ها برای آن آموزش دیده‌اند، این است که اطراف شخصیت‌های معروف حرکت می‌کنند و به محض اینکه جمله‌ای می‌گویند، آن را شکار می‌کنند. سیستم اعتباردهی هم از این مکانیسم استفاده می‌کند؛ اینکه همه می‌خواهند رفتار خودشان را رفتار عاقلانه و مبتنی بر تفکر و تعقل نشان دهند.

مکانیسم دیگر مکانیسم”خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو” است. ۹۸ درصد افراد طبق این مکانیسم رفتار می‌کنند. همه از تنها ماندن و خلاف جهت حرکت کردن واهمه دارند. اگر بتوان نشان داد که همه یک کار را انجام می‌دهند (با رسانه یا ابزارهای دیگر، مثلا جمعیت اندکی را در جایی جمع کرد، به صورتی که زیاد به نظر برسد؛ دو هزار نفر در چهارراه ولیصر کل جامعه به نظر می‌رسد) می‌توان هزینه اقلیت را بالا برد. دلیل چادری شدن عده‌ای در اوایل انقلاب و چادر برداشتن عده‌ی دیگری در حال حاضر همین مکانیسم است. وقتی در جمعی همه با یک سیستم مخالفت می‌کنند، کمتر کسی پیدا می‌شود که می‌تواند موافقت کند. شاید یکی از مکانیسم‌هایی که باعث شده به شاه “خدا بیامرز” بگویند، ولو جوان ۲۰ ساله‌ای که در آن دوران اصلا وجود نداشته، این است که همه گفته‌اند و تبدیل به پاردایم غالب شده است. انسان از همراهی خشنود می‌شود و از تنهایی و خلاف جهت، حرکت کردن واهمه دارد.

مکانیسم دیگر کنترل کردن ۲‌ درصدی است که خلاف جهت ۹۸ درصد دیگر حرکت می‌کنند. ساختارشکنی برای آن‌ها جذابیت دارد و مهم است. کسانی که مد ایجاد می‌کنند یا بیزینس جدید راه‌اندازی می‌کنند، از همین دسته هستند. باید برای این افراد چارچوب‌هایی تعریف کرد که شکستن آن‌ها به تقویت حکومت بینجامد. در غرب یکی از پارادایم‌هایی که شکسته می‌شود، پاردایم‌های بیزینسی و مدیریتی است. کسی مثل بیل گیتس که چارچوب IBM را می‌شکند، یک بیزینس بزرگ‌تر از آن را ایجاد می‌کند که برای حاکمیت ارزش دارد. ساختارشکن‌ها با شکستن ساختارها ارضا می‌شوند، اما ساختار سیاسی حاکمیتی را نمی‌شکنند. کاری که در ایران اتفاق نمی‌افتد و یکی از دلایل آن دولتی بودن است. وقتی فرد با ساختار دولتی به مشکل می‌خورد و از یک شرکت دولتی خارج می‌شود، یعنی با دولت مشکل پیدا کرده است، وقتی کسی به رئیس کارخانه فحش می‌دهد و از آنجا خارج می‌شود به حاکمیت لطمه نمی‌خورد، چون کارخانه خصوصی است. اما وقتی به وزیر یا مدیر کل فحش می‌دهد، به نماینده‌ی حاکمیت فحش داده است. وقتی کسی ساختارشکنی می‌کند بقیه هم دنبال او می‌آیند. وقتی این مسأله عادی شد، از حالت ارضا خارج می‌شود و می‌خواهد یک پله جلوتر برود. پیشروها یا “آوانگاردها” را باید کنترل کرد و ساختارهایی تعریف نمود که با شکستن آنها ارضا شوند. ایجاد ساختار برای ساختارشکن‌ها فکر می‌خواهد. در حجاب این اتفاق افتاده است. اگر کسی سه سال پیش “ساپورت”‌هایی که امروزه پوشیده می‌شود را می‌پوشید، علاوه بر اینکه گشت ارشاد با آن برخورد می‌کرد، همه با تعجب به فرد نگاه می‌کردند. اینکه همه به یک نفر نگاه کنند و فرد در معرض توجه همه باشد، هزینه دارد و هر کسی قادر به پرداخت این هزینه نیست، اما نباید مسأله را تک‌عاملی در نظر گرفت. دفاع کردن هزینه بالاتری از انتقاد کردن دارد. برای اثبات یک مسأله باید تمام آن را اثبات کرد، اما برای نقض آن، آوردن یک مثال نقض کفایت می‌کند. برای خراب کردن حجاب یا اصلاح آن درست است که عامل آوانگاردها در هر دو طرف مهم است، اما مثلا چرا با پوشیه زدن یک عده، پوشیه زدن به موج تبدیل نمی‌شود؟ عوامل دیگری هم دخیل هستند. چنانچه در زمان طاغوت آوانگاردها در طیف مذهبی طرفدار داشتند. در میان آوانگاردها شاید ۲ درصد افراد موفق به ایجاد موج می‌شوند، چون عوامل دیگری هم دخیل هستند. تشخیص اینکه چه موجی می‌گیرد و در چه جهتی باید حرکت کرد که موج ایجاد شود، بسیار مهم است و این مسأله مورد به مورد فرق دارد. عوامل چندگانه‌ای که گفته شد در برخی موارد مقابل هم قرار می‌گیرند. مثلا تعصب یک فرد می‌تواند مقابل همرنگ جماعت شدن قرار بگیرد.

یکی دیگر از عواملی که اینرسی را زیاد می‌کند، بحث‌های ایدئولوژیک است. ایدئولوژی‌سازی یک دستور کار است، آنچه افراد وابسته به نظام را نگه داشته است، ایدئولوژی است که در غرب چنین چیزی وجود ندارد. اما برای شرق وهابیت، بهائیت و … ایجاد می‌شود و همه به خاطر همین مسأله اتفاق می‌افتد و پایه‌های آن هم بر پایه‌ی ایدئولوژی‌های قبلی ایجاد می‌شود. چون عوض کردن ایدئولوژی قبلی هزینه بالایی دارد، اسلام را از پایه عوض نمی‌کنند، بلکه افراطی‌گری را در آن ایجاد می‌کنند. یکی از قدیمی‌ترین ابزارهایی که اینرسی ایجاد می‌کند، بحث‌های ایدئولوژیک است. در غرب کسی که حاضر باشد به خاطر ارزش‌های ایدئولوژیک جان دهد دیده نمی‌شود. از برتری‌های یهود نسبت به غرب شاید همین بحث ایدئولوژیک باشد، اما صهیونیست‌ها نتوانسته‌اند از این مسأله استفاده کنند؛ حمله‌ی انتهاری به ندرت در حمایت از اسرائیل دیده می‌شود. اما در شرق به وفور این مسائل دیده می‌شود. وقتی کسی به یک چیز یا یک کس اعتقاد پیدا کرد، رسوا شدن در جماعت، وابستگی و وامدار شدن یا بی‌اعتبار شدن برایش اهمیتی نخواهد داشت.

مکانیسم‌هایی که گفته شد اینرسی ایجاد می‌کنند و میزان چسبندگی مجموعه‌ها به پارادایم‌ها را کم و زیاد می‌کنند.

برخی مکانیزم‌های مدیریت جامعه (مکانیزم‌های خاموش!)

حاکمیت یک سری مکانیسم‌ها را برنامه‌ریزی می‌کند تا انجام دهد، مثل ساختارهای اعتباردهی و اعتبارسنجی، افزایش اینرسی، قانون‌گذاری، وامدار کردن افراد و … . اینها کارهایی است که حاکمیت به صورت فعال انجام می‌دهد. یک سری مکانیسم‌ها هم هستند که فقط نیاز به شناخت دارند. یعنی در جامعه نیروها، جریان‌ها و حرکاتی وجود دارد که مستقیم یا غیرمستقیم همسو و هم‌جهت با آن چیزی است که حاکمیت می‌خواهد و فقط کافی است از آن استفاده شود، ولی کمتر استفاده می‌شود. یعنی حکومت به جای آنکه اهداف خود را با اهرم‌های مالی، نظامی و تقنینی پیش ببرد، می‌تواند با قواعد بازی حاکم بر جامعه و نیروهایی که بر هم تأثیر می‌گذارند، به آن‌ها برسد. مثلاً می‌خواهد به یک قسمت از جامعه فشار بیاورد، به جای آنکه خودش فشار بیاورد، باید قسمتی از جامعه که توان فشار بر آن را دارد، کشف کند. می‌توان مطالبه‌ای در یک طرف ایجاد کرد که بتواند به طرف دیگر فشار بیاورد. مثلاً مشتری می‌تواند بر تولیدکننده تأثیر بگذارد، رسانه می‌تواند بر افراد تأثیر بگذارد. باید این چرخه‌ی تأثیرات را کشف کرد، اگر بتوان از ساده‌ترین نقطه‌ی آن وارد شد، می‌توان آن چرخه را مدیریت کرد. مثلاً اگر بتوان اساتید را به یک سمتی سوق داد، دانشجو خودبه‌خود به آن سمت سوق پیدا خواهد کرد. مثل کاری که در ستاد نانو انجام شد (کار هوشمندانه‌ای که هر چند نقدی بر اینکه جهت آن درست بود یا خیر وارد است و شاید جهت آن درست نبوده است). تصمیم گرفتند میزان انتشارات علمی را در حوزه‌ی نانو افزایش دهند، یک سری امتیاز برای اساتید و یک سری امتیاز و جوایز برای دانشجویان تعریف شد، به یک باره در حوزه‌ی نانو سیر عظیم تولید مقالات اتفاق افتاد. استادی که پایان‌نامه تعریف می‌کرد، می‌دانست اگر پژوهشی در این حوزه داشته باشد، مثلاً ۲۰ میلیون تومان می‌گیرد، چند دانشجو را با خود هم‌جهت می‌کرد و مقالاتی در این زمینه تولید می‌شد. راه‌حل کلیشه‌ای این مسأله این بود که همایش برگزار گردد، سخنرانی شود، ولی با هزینه‌ی بسیار اندک این هدف محقق شد. در زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی و … هم می‌توان از اینگونه اقدامات انجام داد. مثلاً برای توسعه‌ی فرهنگ نماز جمعه، یکی از راه‌ها همان است که فعلاً انجام می‌شود؛ برگزاری همایش‌ها، مسابقات سراسری، گردهمایی شخصیت‌های مرتبط و … که تأثیر منفی نیز در نگرش جامعه می‌گذارد، اینکه مردم در وضع بد معیشتی باشند و حاکمیت برای نماز جمعه چندین میلیارد خرج کند، از نظر مردم کار درستی نیست. راه ساده‌تر این است که از کودکان استفاده شود. به دانش‌آموز ابتدایی و راهنمایی هر چه در مدرسه گفته شود آن را از والدین مطالبه می‌کند. کافی است از چند نفر که این تجربه را داشته‌اند به بزرگی یاد شود، کودک هم پدر و مادر را وادار می‌کند که او را به نماز جمعه ببرند. اگر صبح شنبه بپرسند چه کسانی دیروز نماز جمعه بودند و آن‌ها را تشویق کنند، این مسأله پس از مدتی یک اهرم بسیار قوی می‌شود؛ کودک والدین را وادار می‌کند که در نماز جمعه شرکت کنند، حتی می‌تواند به عنوان طرح درسی که به مربی پرورشی داده می‌شود، مطرح شود. همانطور که قرائت قرآن کار می‌کنند، صبح شنبه هم این برنامه برگزار شود و یک مطالبه‌ی عظیم بر اثر فشار کودک بر والدین برای نماز جمعه اتفاق بیفتد. همان اتفاقی که برای کلاس زبان اتفاق افتاده است، هیچ همایشی برگزار نشده، فقط به خاطر فشار کودکان بر والدین است. البته کار اشتباهی است کلاس زبانی که از ۳ سالگی برای کودک گذاشته می‌شود، ذهن او را خراب می‌کند. سیستم آموزشی برای زیر ۷ سال نباید کلاس‌گونه باشد، ولو اینکه کلاس‌هایی که با بازی همراه باشد. آقای قرائتی معتقد است کودک زیر ۷ سال، قرآن را هم نباید کلاس‌گونه بیاموزد و با حرکتی هم که برای سید محمد طباطبایی انجام شده بود، مخالف بود و مخالفت درستی هم بود. در مورد خیلی چیزها در حوزه‌‌ی فرهنگی اینگونه می‌توان مطالبه ایجاد کرد. این اتفاقات در خیلی جاها در حال رخ دادن است، اقشار مختلف بر هم، فشار می‌آورند، در مدارس و دانشگاه‌ها کافی است گروهی را که این چرخه را ایجاد می‌کند، کشف کرده و تأثیری روی آن‌ها گذاشت. معلم به خودی خود و دانش‌آموز به خودی خود هیچ نقشی در این چرخه ندارند، والدین هم همینطور، اما معلم می‌تواند در دانش‌آموز حرکت ایجاد کند، دانش‌آموز هم نقش تشدیدکننده‌ی فشار را دارد. اگر معلم با پدر و مادر تماس بگیرد و به آن‌ها بگوید که فرزندان خود را به نماز جمعه ببرید، هیچ تأثیری ندارد، حتی تأثیر منفی هم خواهد داشت. اما می‌تواند این مطالبه را در کودک ایجاد کند، هزینه‌ای هم برای حاکمیت ندارد. اینکه در تلویزیون چندین ساعت برنامه در مورد نماز جماعت پخش شود، علما دعوت شوند، هزینه‌ی زیادی برای حاکمیت خواهد داشت. کشف اینکه در این چرخه به چه باید ضربه زده شود، مهم است. پدر و مادر، معلم یا دانش‌آموز. از جمعیت یک میلیونی آموزش و پروش، از یک گروه دو هزار نفری شروع شده و تأثیری که مد نظر است، گذاشته شود. این‌ها می‌تواند مکانیسم‌های تقویت‌کننده داشته باشد؛ مثلاً جایزه‌هایی در اختیار این افراد قرار بگیرد و مثلا برای انشاهایی که در مورد نماز جمعه باشد، تعلق بگیرد. این‌ها مکانیسم‌های تقویت‌کننده هستند. یک مکانیسم دیگر این است که اتوبوس در اختیار مدارس قرار بگیرد که جمعه‌ها دانش‌آموزان را به نماز جمعه ببرد، البته این کار باید بعد از ایجاد موج انجام شود تا شوق و شعف ایجاد شود. پدر و مادر هم خوشحال می‌شوند که مدرسه اتوبوس در اختیار دانش‌آموز قرار داده و دانش‌آموز مطالبه‌ای از آن‌ها ندارد. تعداد این مکانیسم‌ها بسیار زیاد است. در پژوهش به جای آنکه گفتمان‌سازی شود، این همه سخنرانی می‌شود که تولید علم در جهت نیازهای جامعه باشد و … . اگر بتوان گلوله برفی که بهمن ایجاد می‌کند را پیدا کرد، تأثیر خود را خواهد گذاشت. با اعطای امتیازات به اساتید و جذب آن‌ها می‌توان جامعه‌ی علمی را به هر سمتی که مد نظر است کشاند. در سیستم‌های اجتماعی غالباً اینگونه است. از فشار مردم به بازار می‌توان استفاده کرد. در غرب مشتری خدای مغازه‌دار است. مشتری اگر هدایت شود، بازار خود به خود به آن سمت می‌رود. در مورد مُد و لباس، وقتی نیاز در مردم ایجاد می‌شود، مغازه‌دار خود به خود به سمت آن مُد کشیده می‌شود، اما برای کنترل مُد در جامعه، مغازه‌دار بازخواست می‌شود که چرا این مُد را می‌فروشد. تولیدکننده از بین می‌رود، فروشنده نابود می‌شود، غافل از اینکه برای این قشر فقط سود مهم است. کسی که روی مردم کار می‌کند، مستقیماً از مردم شروع نمی‌کند، از بخش کوچکی شروع می‌کند که اثرگذاری عمیق دارند؛ عده‌ای که قدرت ساختارشکنی دارند و می‌توانند مُد بسازند؛ آوانگاردها (آوانگاردها در طیف مذهبی هم وجود دارند، کسانی هستند که با چفیه به دانشگاه می‌روند، باید روی این طیف سرمایه‌گذاری کرد. غیرمذهبی‌ها از مذهبی‌ها شروع کرده و خود را توسعه داده‌اند، اما اینکه آیا می‌توان از غیرمذهبی‌ها استفاده کرده و طیف مذهبی را توسعه داد یک بحث است. می‌توان از کسانی که معتقد به نظام نیستند طیف مذهبی را توسعه داد.) این مکانیسم‌ها اگر مورد غفلت واقع شوند، با تأسیس سازمان و شورا و برگزاری همایش و کنفرانس و گردهمایی و نقد و بررسی‌های تلویزیونی به هیچ نتیجه‌ای نمی‌توان رسید. مثال‌های خوبی هم وجود دارد. یکی از مثال‌ها رواج طب سنتی و زنده شدن آن است که باعث شد در دانشگاه‌ها رشته‌ی طب سنتی تأسیس شود. چقدر از رشته‌هایی که حکومت ایجاد کرده است، مورد استقبال واقع شده‌اند؟ طرفیت‌های خالی در بسیاری از رشته‌ها گواه این عدم استقبال است. مردم از طب سنتی استقبال کردند، اوضاع آشفته بود، تصمیم گرفتند به کسانی که مهارتی در آن دارند مدرکی داده شود، خود پزشکان تصمیم گرفتند تخصص طب سنتی بگیرند، در دانشگاه‌ها تخصص طب سنتی ایجاد شد و مورد استقبال قرار گرفت. این سیاست‌ها در تولید محتوا مورد غفلت واقع شده است. حاکمیت نباید برای تولید محتوا هزینه صرف کند. هستند کسانی که با اعتقاد و علاقه حاضرند محتوا تولید کنند، نه مثل کارمندی که مجبور باشد به خاطر دفاع از یک سری چیزها کار کند. کسانی هستند که مجبورند سایتی را به‌روز کنند، مقاله‌ای بنویسند یا گزارشی تهیه کنند، اما افرادی هم هستند که همان چیزی را که اعتقاد دارند، می‌نویسند؛ با روح و اعتقاد قلبی. مثلاً در مورد بحران جمعیت یک سری آوانگاردها در خانواده‌ها هستند چه در بچه‌دار شدن چه نشدن، کسی که بچه‌دار می‌شود، تیمی که همراه او بوده‌اند، همگی بچه‌دار می‌شوند. در طول یک سال همه بچه‌دار می‌شوند. (با اینکه در زمان ازدواج و سن و سال با هم متفاوت هستند) برای سیاست‌گذاری لازم نیست به همه‌ی افراد جامعه امکانات داه شود، کافی است با سیستم‌های رصدی، آوانگاردها تشخیص داده شده و به انجام کاری مجاب شوند. برعکس آوانگاردها، یک سری افراد ضعیف هم هستند که وقتی کاری انجام می‌دهند و با مخالفت مواجه می‌شوند، چون توانایی مقابله ندارند از بین می‌روند و این کار در بقیه هم مضمحل می‌شود. یک فرد ضعیف کاری انجام می‌دهد، ولی چون نمی‌تواند از آن دفاع کند و تأثیرگذار نیست کسی که مخالف این اقدام است چنان او را می‌کوبد که دیگر کسی جرأت انجام آن کار را پیدا نمی‌کند و تا یک مدت نمی‌توان این کار را پی‌گیری کرد. اما اگر هدف درست انتخاب شده و کسی که در جمع موثر است پیدا شده و تأثیراتی روی آن گذاشته شود تا رفتاری را از خود بروز دهد، این فرد شروع می‌کند به دفاع کردن از خود و تعریف کردن از کارش و همه را به این کار وا می‌دارد. به جای آنکه همه به صورت یکپارچه به یک کار واداشته شود، می‌توان از یک جامعه‌ی یک میلیون نفری برای هزار نفر هزینه کرد. (هزینه‌ای که برای این هزار نفر می‌شود، هزار برابر هزینه‌ای است که برای یک نفر در یک جامعه‌ی یک میلیونی می‌توان انجام داد.) در مواردی هزینه نکردن بهتر از کم، هزینه کردن است. اگر برای انجام رفتاری، x تومان نیاز باشد و برای آن ۰.۲x هزینه شود، فضاحت به بار می‌آورد. مثل بحث یارانه‌ها؛ به خانواده‌ای که ۴۰۰ هزار تومان نیاز دارد تا از نظر مالی ارضا شود، ۴۰ هزار تومان داده شود، فضاحت به بار می‌آید. کشف حلقه‌های علّی‌معلولیِ تأثیرگذار افراد بر هم مهم است. وقتی یک حلقه‌ی تشدید کشف شود، ولو اینکه متغیرهای زیادی این حلقه را تشکیل دهند، هر جای آن بتوان ضربه وارد کرد این حلقه تشدید گسترده‌تر می‌شود، نکته اینجاست که باید این حلقه‌ها را در جامعه کشف کرد، این حلقه‌ها قواعد بازی هستند. باید کم‌هزینه‌ترین جا برای شروع این حلقه‌ی تشدید را کشف کرد. معمولاً روی بارزترین و نزدیکترین محل به نتیجه‌ی نهایی تمرکز می‌شود که معمولاً نتیجه نمی‌دهد چون همه‌ی نیروهای مخالف هم در بارزترین محل جمع می‌شوند. وقتی به یک چیزی فشار وارد می‌شود، همه‌ی نیروهای مخالف هم در آن نقطه جمع هستند. وقتی مسأله‌ی جمعیت مطرح می‌شود کسانی که مخالفند هم در همان نقطه مخالفت خود را نشان می‌دهند. ولی وقتی در یک جمع محدود کارهای خاصی شروع شود، نه کسی متوجه می‌شود، نه مخالفت‌ها فشار می آورد و نه شکست، هزینه‌ی سنگینی خواهد داشت. وقتی یک موضوع به عنوان سیاست کلی نظام اعلام شد، اگر محقق نشود، یعنی نظام شکست خورده است. اگر اعلام شود که سیاست نظام بر افزایش جمعیت است و یک برنامه‌ی ۵ ساله هم برای آن نوشته شد، اگر بعد از ۵ سال مشخص شد که این برنامه محقق نشده است، این یک شکست برای نظام محسوب می‌شود. اما اگر از جوامع کوچک شروع شده و بعد از ۵ سال به نتایج مثبتی رسید، می‌تواند اثربخش باشد. کاری که غرب انجام می‌دهد. سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا معماری جمهوری اسلامی این راه‌حل‌ها را بر می‌تابد یا خیر؟ در پاسخ باید گفت اگر معماری هم برتابد، تجربه (نخبگان، فضای مجازی و … ) نشان می‌دهد که مسئولان آن را برنمی‌تابند؛ باید کل مجموعه بفهمد.

بحث دیگری که وجود دارد این است که با توجه به تعاملات جامعه و دولت، معماری دولت چگونه باید باشد؟ تغییر باید تدریجی اتفاق بیفتد. اینکه ساختار دولت باید تغییر پیدا کند، جزو تصمیماتی است که نباید در ایران به یکباره اتفاق بیفتد. مثل شایسته‌سالاری و تکریم ارباب رجوع و خصوصی‌سازی. یک کمیته هم باید باشد به نام فهیم کردن ساختار دولت نسبت به ساختارهای غیرکلاسیک، شورای عالی راهکارهای غیرکلاسیک، ابتدا باید ادبیات تولید شود. گفتمان‌سازی شود. این کار نباید به عنوان یک اقدام متمرکز که از یک نقطه‌ی ثابت مدیریت می‌شود فرض شود. این اتفاق باید تدریجاً رخ دهد و اینگونه هم نیست که این تدریجی بودن تا آخر ادامه پیدا کند، به یکباره تغییر فاز رخ می‌دهد. یک جایی مثل جنبش ۹۹ درصد، قدرت ۹۹ درصد به محدودیت‌های آن می‌چربد و انقلاب زمستانی و پاییزی رخ می‌دهد، ولی خیلی کند است. جرقه‌هایی در ساختارها اتفاق می‌افتد که زود از بین می‌رود. شاید کسی باشد که در شورای عالی فرهنگ قرآنی کارهایی بکند ولی از بین برود. شاید یک دوران گذار باید طی شود. یک سری آوانگاردها باید این کارها را بکنند، منتهی اگر دولت به این آوانگاردها توجه کند این فرآیند سریع‌تر اتفاق می‌افتد. فرق این آوانگاردها با آوانگاردهای اجتماعی این است که چون در مقابل خودش این اتفاقات در حال رخ دادن است، ممکن است در مقابل آن مقاومت نشان دهد. بحث در مورد معماری دولت می‌تواند دو نوع باشد؛ یک حالت آن معماری از صفر است اینکه دولت چه باید باشد؟ ایده‌آل‌های یک حکومت تبیین شوند. حالت دوم هم این است که از چیزی که وجود دارد، چگونه باید به سمت آن ایده‌آل‌ها رفت؟ می‌توان در مورد یک حاکمیت ایده‌آل صحبت کرد. مثلاً اندازه‌ی ایده‌آل دولت چقدر باید باشد. اما فرض کنید ۳ میلیون کارمند دولت که با احتساب خانواده‌ها، ۱۵ میلیون حقوق بگیر دولت هستند، حال مثلاً حکومت به این نتیجه رسید که دولت به ۳۰۰ هزار نفر کاهش پیدا کند (که این هم عدد بزرگی است) چگونه می‌توان ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر را تعدیل کرد؟ این یک مسأله‌ی پیچیده است که تبعات اجتماعی وخیمی نیز به دنبال خواهد داشت. صحبت درباره‌ی آنچه باید باشد آسان است. اینکه چرا ساختارهای کانادا، استرالیا و آمریکا با ساختارهای انگلیس و فرانسه فرق می‌کند، چون از صفر طراحی شده‌اند. انگلیسی‌ها بودند که آمریکا و کانادا را ساختند، چون معماری از صفر کرده‌اند، با اینکه پشتوانه‌ی بسیار قوی تاریخی دارند نمی‌توانند به پای آن برسند. هنوز که هنوز است انگلیس از معماری شهری و ترافیک گرفته تا ساختارهای دولتی و فناوری اطلاعات نتوانسته به پای آمریکا برسد. آمریکا را یک سری نخبه ساختند، اما انگلیس یک سیستم به ارث رسیده بود که باید آن را اصلاح می‌کردند. تأخیر اصلاح سیستم‌های پژوهشی، آموزشی، علمی، اجتماعی و فرهنگی چند سال نیست، چند دهه است. یک عده مثل صهیونیست‌ها برنامه‌ی صد ساله می‌نویسند چون می‌دانند با چند سال نمی‌توان به نتیجه رسید. یک عده هم در ایران چشم‌انداز ۲۰ ساله می‌نویسند که ۴ سال طول می‌کشد نوشته شود، ۱۶ سال باقیمانده هم صرف بحث راجع به آن می‌شود که آیا درست است یا خیر. باید برای برنامه‌ی بعد از افق ۲۰ ساله برنامه نوشته شود.

بحث این بود که آیا ساختار فعلی حکومت ظرفیت روش‌های استفاده از نیروهای جامعه را دارد یا خیر که بحث عارضه‌یابی است که خارج از بحث‌های این جلسه است. بحث فعلی در مورد سازوکارهای تعامل حکومت و جامعه است. گفته می‌شود “تعامل” چون در خیلی از حوزه‌ها به مدیریت هم اعتقادی وجود ندارد. در برخی حوزه‌ها حاکمیت می‌تواند جامعه را مدیریت کند، اما در خیلی از حوزه‌ها باید تعامل کرد. در بحث نخبگان، نباید نخبگان را مدیریت کرد، نخبگان باید کشور را مدیریت کنند. این یک فکر اشتباه است که نخبگان را باید مدیریت کرد. در بحث فضای مجازی، نمی‌توان فضای مجازی را مدیریت کرد. باید بتوان طوری تعامل کرد که یک تعامل برد-برد بین جامعه و حاکمیت اتفاق بیفتد هم برای جامعه مطلوبیت داشته باشد، هم برای حاکمیت. اغلب بازی‌هایی که در حال حاضر طراحی می‌شوند دو سر باخت هستند، هم جامعه ناراضی است هم حاکمیت متضرر می‌شود. در نخبگان پول به نخبه داده می‌شود، حاکمیت متضرر می‌شود، چیزی هم از نخبه نمی‌گیرد، یا مهاجرت می‌کنند یا برای نشریات خارجی مقاله می‌نویسند، نخبه هم راضی نمی‌شود، چون فکر می‌کند بیشتر از آن حق دارد، مقایسه بین نخبگان رخ می‌دهد، همه هم ناراضی هستند. بهتر بود این هزینه به یک عده داده شود که این نخبگان را به کار گیرند، بنیاد نخبگان یک سازمان محرمانه می‌بود و از سازمان‌هایی که افرادی با ویژگی‌های تعریف شده را جذب می‌کردند، حمایت می‌کرد. این فرآیند هم شاید غلط باشد، چون کسانی که از نظر بنیاد نخبگان نخبه هستند معرفی می‌شوند. شرکت‌های خصوصی به فکر سود خویش هستند، وقتی قرار باشد بنیاد درصدی از حقوق کارمندش را تقبل کند، کارمند ۳۰۰ هزار تومانی جذب نمی‌کند، کسی را می‌گیرد که ۵ میلیون ارزش دارد تا ۲ میلیون آن را از بنیاد بگیرد. در سیاستگذاری‌ها، جامعه، گوسفند فرض می‌شود که حکومت صلاح آن را تشخیص می‌دهد. چرا در سیستم‌های فرهنگی وقتی تصمیم‌گیری می‌شود، جامعه مصرف‌کننده فرض می‌شود؟ حتی در بحث محتوا، حاکمیت تولید می‌کند، جامعه باید مصرف کند. از چیزی که اینگونه تولید شود استقبالی نمی‌شود. علت اینکه خیلی از چیزهای خوب مورد استقبال قرار نمی‌گیرد، این است که حاکمیت آن را منتشر می‌کند، خیلی از آن‌ها اگر با فرآیند طبیعی منتشر می‌شد، ذره ذره رشد می‌کرد، خیلی بیشتر مورد استقبال قرار می‌گرفت. نویسنده‌هایی که خودشان از بطن جامعه رشد کرده‌اند بیشتر از کسانی که حاکمیت آن‌ها را بزرگ کرده طرفدار دارند. خیلی از قشرها هستند که بر همدیگر تأثیر می گذارند. مثلاً ممکن است در باشگاه بدنسازی، افراد تأثیرگذاری باشند که با جهت دادن به این افراد یک باشگاه را بتوان جهت داد. ممکن است در بازار کسانی باشند که بر کل بازار تأثیر بگذارند. در قشر کاسب، بازنشستگان و … این‌ها کشف نشده‌اند. برای کشف این‌ها داده مهم است. تأثیر زن روی مرد، تأثیر مدیران شرکت‌ها بر کارمندان (اگر روی شرکت‌هایی که بالای ۵۰ نفر کارمند دارند تمرکز شود، اگر ۲۰۰ مدیر شرکت تحت تأثیر قرار گرفتند، ۱۰ هزار نفر، با احتساب خانواده می‌توان ۴۰ هزار نفر را جهت داد) فشارهایی که این مکانیسم‌ها می‌آورند بسیار زیاد است.

در حوزه‌های مختلف که اولویت‌های نظام هستند، باید بررسی انجام شود و راه‌حل‌هایی به دست آیند، از چندین راه‌حل بدست آمده اگر دو راه حل به کار گرفته شود، بهمنی که مد نظر است ایجاد می‌شود. نباید انتظار داشت همه‌ی راه‌حل‌ها موفقیت‌آمیز باشند. شناخت جریان‌های ارزشی موجود در اجتماع به عنوان قواعد حاکم بر سیستم برای سیاست‌گذاری بسیار کلیدی است. نباید جامعه یک موجود صلب دستورپذیر فرض شود که غالباً این کار انجام می‌شود. وقتی سیاست این باشد که ۱۰ هزار جلد کتاب فاخر برای قشر دانشجو تولید شود، این یعنی قشر دانشجو یک چیز صلب است و آنگونه که حکومت می‌خواهد باید باشد. یک سایت که از طرف حاکمیت ایجاد شده، ۹۰ درصد کاربران آن بین ساعات ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر از آن بازدید می‌کنند، هیچ کس حاضر نیست وقت خود را صرف بازدید از آن کند. به خاطر مأموریت اداری از آن دیدن می‌کنند. “گاج” و “قلم‌چی” که در آمورزش به یک سیاست‌گذار تبدیل شده‌اند، با مردم تعامل می‌کنند، حکومت هم می‌تواند با مردم همینگونه رفتار کند با قدرت بیشتر و با اهرم‌هایی که آن‌ها ندارند، یک سری اهرم‌ها را باید شناخت، این اهرم‌ها شناخته نشده‌اند، اگر هم شناخته‌شده باشند، استفاده نشده‌اند. هر چه سند نوشته شده است، این اهرم‌ها در آن نادیده گرفته شده‌اند. دولت خیلی از بخش‌های خود را هم به رسمیت نمی‌شناسد. سند برای هماهنگ کردن دستگاه‌های دولتی با هم نوشته می‌شود. سازمان‌های بالاتر، مجموعه سازمان‌های پایین‌دستی خود را مجبور به همکاری با هم می‌کند. گمرک، “ایران کد” را به رسمیت نمی‌شناسد، چون غیر از کار زیاد و ضرر برای گمرک چیزی ندارد. دولت در سیاست‌گذاری اجزای خود را به رسمیت نمی‌شناسد، اجزای خود را گوش به فرمان فرض می‌کند. وقتی رفتارها از بالا اینگونه باشد، از پایین هم رفتارها تغییر می‌کند. وقتی از بالا با جامعه و زیرمجموعه اینگونه رفتار شود، جریان اطلاعات هم خراب می‌شود، اطلاعات ناقص به بالا می‌رسد. پایین‌دستی آنگونه که بالادستی داده می‌خواهد به او داده می‌دهد. در علم و فناوری، گفته می‌شود سرعت پیشرفت علمی در ایران ۱۱ برابر متوسط جهانی است این یک شوخی است. افراد یاد گرفته‌اند که اگر بخواهند رشد کنند، باید مقاله‌ی ISI بدهند، مقاله‌ی ISI هم چارچوب دارد، متوسط ارجاعات مقالاتی که نوشته می‌شود را باید بررسی کرد. در ریاضیات در ۱۰ سال گذشته کمتر از ۱۰ مقاله تراز اول (از نظر ارزش علمی در دنیا) در ایران منتشر شده است. دروغ‌های بزرگی در این زمینه در چند سال گذشته رواج پیدا کرده است. صد سال از وقتی چهره‌ها در علم تغییرات را ایجاد می‌کردند، گذشته است، امروزه به جای افراد موسسات بزرگ هستند که تغییرات بزرگ را در علم ایجاد می‌کنند. دانشگاه سمنان توان این را ندارد که یک خروجی ایجاد کند که بتواند علم را متحول کند (آنچه در اخبار گفته شده بود که استاد دانشگاه سمنان توانسته علم را متحول کند) بحث در مورد موسسات و دانشگاه‌ها و تغییر دنیا می‌تواند جالب باشد. اینکه چرا در فیزیک دیگر “انیشتینی” ظهور نمی‌کند، اما یک موسسه وجود دارد که چند سال اخیر نوبل فیزیک را استادان این موسسه می‌گیرند. دانشمندان به صورت تکی نوبل نمی‌گیرند، جایزه‌ی نوبل به چند نفر داده می‌شود، موسسات بزرگ جای افراد بزرگ را گرفته‌اند.

شروع بحث این بود که حاکمیت چگونه می‌تواند با استفاده از مکانیسم‌ها و پتانسیل‌های موجود در جامعه، آن را مدیریت کند؟ خلاصه‌ی بحث این است که یک سری حلقه‌ها در جامعه وجود دارد، یک سری افراد یا قشرها هستند که می‌توانند بر روی افراد و قشرهای دیگر اثرگذار باشند که باید کشف شوند و به جای آنکه روی نقطه‌ی نهایی کار فشار وارد شود، باید در موثرترین و کم‌هزینه‌ترین قسمت‌ها ضربه وارد شود. از راهکارهای غیرکلاسیک غیرمتمرکز باید استفاده نمود. تمام بحث این جلسه برای این بود که جنس این حلقه‌ها چیست و چگونه می‌شود وارد شد. چون خیلی از این چیزها موردی باید بررسی شود.

جمع‌بندی: اهرم‌هایی که حاکمیت در اختیار دارند، مطرح شدند، مثل سیستم‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی، سازمان‌های مردم‌نهاد، وام‌دار کردن افراد و … . اما در مواردی نیازی نیست که حاکمیت کاری انجام دهد و کافی است از یک سری اتفاقات در جامعه می‌افتد، بهره‌برداری کند. با کمترین هزینه و فشار و سرمایه‌گذاری. خیلی از مفاهیم و ایده‌هایی که در بحث بیزینس وجود دارد، می‌تواند به سیاست‌گذاری کمک کند. یک بنگاه بزرگ اقتصادی وقتی می‌خواهد بیزینس کند، ابتدا مشتری خودش را می‌شناسد، بعد به روش‌های رسیدن به فروش بیشتر فکر می‌کند. “قلم‌چی” خودآموز خود را در یک برنامه تبلیغ می‌کند، دانش‌آموز، والدین را مجبور می‌کند که این کتاب را بخرند. نمونه‌ی حکومتی این مسأله، “همیار پلیس” بود که کودکان والدین را محبور به رعایت قوانین می‌کردند، یک افتخار برای کودکانی که پلیس شده‌اند، محسوب می‌شد. این تجربه چرا نمی‌تواند در مورد نماز جمعه اجرا شود یا در مورد کتاب خواندن، کودکان بتوانند والدین را مجبور به کتاب خواندن کنند. حاکمیت می‌تواند از این‌ها ایده بگیرد، از این قواعد بازی برای توسعه و پیشرفت خود استفاده کند. می‌توان از نیروهای مخالف نظام در جهت عکس آن استفاده کرد، همانگونه که طرف مقابل از نیروهای مذهبی می‌تواند در جهت تضعیف حکومت استفاده کند. آنچه غرب با کشورهای اسلامی می‌کند؛ انگیزه‌های الهی و خدایی مسلمانان را مقابل هم قرار داده است، چون نمی‌تواند با انگیزه‌های مادی با سیستم‌های اعتقادی مقابله کند. اعتقادات را تشدید کرد، اما مقابل هم قرار داد. البته طرح این روش‌ها به معنی درست بودن آن‌ها نیست، روش‌های مختلف آنالیز می‌شوند، جاهایی خط قرمزهایی وجود دارد که نمی‌توان از این روش‌ها استفاده کرد، اما توجه نکردن و به رسمیت نشناختن و کور کردن هم کار درستی نیست.

برخی مکانیزم‌های مدیریت جامعه

وام‌دار کردن افراد و نهادها

نمی‌توان با کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، تعامل کرد. اما غرب چه می‌کند؟ در غرب، همه وام‌دار دولت هستند و زندگی همه وابسته به دولت است. هر کس با دولت مخالفت کند، زندگی خود را از دست خواهد داد. خانه‌های مردم متعلق به دولت است. تحقیقاتی که روی مسکن انجام شد بر خلاف آنچه تصور می‌شود که در این کشورها همه چیز خصوصی است، برخی از چیزها کاملا تحت سلطه‌ی حاکمیت است. این مسأله غیر از تبعات اقتصادی، تبعات سیاسی هم دارد. جوان ۲۵ ساله‌ای که شروع به کار می‌کند به او مسکن می‌دهد و با این کار او را مقروض می‌کند، اگر با دولت در بیفتد خانه را از او می‌گیرد، اما اگر بداند که در تقابل با دولت چیزی از دست نمی‌دهد به راحتی به مخالفت برمی‌خیزد. یکی از کارکردهای عمده‌ی وام در دنیا همین است؛ فقط بحث مالی مطرح نیست که اعتباری تخصیص داده شود که خرید کند و بعدا برگرداند، در این سیستم‌ها مردم مدیون دولت می‌شوند. این مسأله قدرت مدیریت دولت را افزایش می‌دهد.

ایجاد بستر رشد برای بزرگ شدن نهادها

در مورد فراهم کردن بستر برای رشد افراد، شرکت‌ها، سیستم‌ها و نهادهای اجتماعی مزایای جدی در وابستگی به نظام وجود دارد، یکی در ایجاد وام است. هر فعالیتی با احتمال ۹۵ درصد به شکست می‌انجامد، تمام کسانی که شکست می‌خورند مقروض به دولت می‌شوند، وقتی تسهیلات ایجاد می‌‌شود، اگر کسی با این امکانات شکست بخورد، ادعایی نمی‌تواند داشته باشد. وقتی امکاناتی نباشد فرد می‌تواند ادعا کند که اگر امکانات بود، فلان کار را می‌توانست انجام دهد. در شرکت تترا یکی از چیزهایی که وجود دارد همین است، ادعا بسیار کم است؛ همه امکانات در وسع شرکت و انتظار کارمندان از مجموعه در اختیار آنان قرار می‌گیرد، وقتی هم پروژه‌ای شکست می‌خورد، فرد به شرکت مقروض می‌شود. حاکمیت هم می‌تواند این کار را انجام دهد. این طبیعی است که از هر ۱۰۰ نفری که بخواهند کاری را انجام دهند، ۹۵ نفر شکست می‌خورند، این‌ها می‌توانند طلب‌کار نظام باشند یا بدهکار شوند. اگر امکانات از طرف دولت فراهم شود و فرد شکست بخورد، مقروض خواهد بود. اینکه گفته می‌شود نخبه‌ای که در آمریکا بیکار می‌شود، بی‌عرضه است، اما در ایران وقتی بیکار می‌شود می‌گویند دولت بی‌عرضه است به خاطر همین سازوکار معکوس است. یکی دیگر از مزایا این است که وقتی بستر فراهم شود و بخشی از کارها را دولت تأمین کند، افراد شروع به هزینه کردن می‌کنند. هر کس یک آستانه‌ی شکست دارد؛ یک نفر شاید با مشارکت ۱۰ میلیونی حاضر به شراکت نشود، اما اگر این عدد به ۳۰ میلیون برسد، شروع به هزینه کردن می‌کند، کسی که برای چیزی هزینه کند، نسبت به آن تعصب پیدا می‌کند. این سیاست اشتباه است که به هر کسی بیشتر امکانات داده شود بیشتر تعصب پیدا می‌کند، بلکه هر کس بیشتر هزینه کند، بیشتر تعصب پیدا می‌کند. این بستر باعث می‌شود افراد در پارادایم دولت شروع به هزینه کردن کنند. یک جانباز که یک پای خود را در راه کشورش داده است، بیشتر به نظام دلبسته است تا کسی که به واسطه‌ی جنگ درآمد میلیاردی داشته است. این در کشور فهم نمی‌شود؛ برای دلبسته کردن نخبه به نظام، پول داده می‌شود؛ این حماقت است. باید بستری فراهم شود که این نخبه هزینه کند. فرد یک جایی می‌شکند، یک جایی بالاخره شروع به هزینه کردن می‌کند، هر چه بیشتر هزینه کند، بیشتر وابسته می‌شود. هزینه کردن مثل باتلاق می‌ماند. یکی از عواملی که در شرکت تترا از پروژه‌هایی که شکست می‌خورد سخت‌تر می‌توان خارج شد همین است. مشخص است که “تاکسی‌پول” نتیجه نمی‌دهد، ۳۵ میلیون برای این پروژه هزینه شده است یا “چوبین”، چون هزینه صرف آن‌ها شده است. این هزینه فقط پول نیست، وقت، عمر، ایده و اعتبار صرف آن می‌شود. باید بستری فراهم شود که مردم هزینه کنند، این هزینه تعصب می‌آورد. به قول یک جمله‌ی معروف: “با هم گریه کردن است که دلبستگی می‌آورد نه با هم خندیدن”. سختی کشیدن تعصب ایجاد می‌کند، کسانی که شکست می‌خورند، ایستادگی می‌کنند، این مسأله در جامعه برعکس جا افتاده است. اشتباه در این است که زمانی که افراد ریسک‌پذیری بالایی دارند و حاضرند هزینه کنند، امکانات داده می‌شود، به دانشجو دانشگاه خوب، وام، خوابگاه و … داده می‌شود. وقتی از تمام این امکانات استفاده کرد، به راحتی از کشور خارج می‌شود. اینکه گفته می‌شود سن مسئولیت‌پذیری به واسطه‌ی فرهنگی که در تحصیل وجود دارد، بالا رفته است، از همین مسأله ناشی می‌شود. وقتی نظام می‌تواند با یک هزینه‌ی جزئی افراد را وادار به هزینه کردن کند، او را رها می‌کند، وقتی فرد از کشور خارج شد، باید برای او هزینه کند تا او را برگرداند. نخبه رها می‌شود، در شرکتی جذب می‌شود، شروع به بزرگ شدن می‌کند، پس از آنکه بزرگ شد و اعتباری برای خود کسب کرد، سعی می‌کنند او را وارد پارادایم نظام کنند. کسی که ماهیانه چندین میلیون حقوق می‌گیرد را چگونه می‌توان وارد مجموعه انقلابی کرد؟ وقتی افراد برای تأسیس شرکت اقدام می‌کنند، باید شناخته شوند و بستر تأسیس شرکت فراهم شود، وقتی شروع به پژوهش می‌کنند یا دنبال کار هستند، باید شناخته شده و بستر مناسب فراهم شود. هر کس با ایده‌ی خودش شروع کند، حاضر است برای آن هزینه کند. وقتی هم که برای چیزی هزینه کرد به آن تعصب پیدا می‌کند، به واسطه‌ی نظام چیزی به دست می‌آورد که اگر مخالفت کند آن را از دست می‌دهد. در صورتی که در حال حاضر برعکس شده است و در صورت مخالفت به منافع بیشتری دست پیدا می‌کند. نقطه‌ی شروع در چیزهایی که رشد آنها حالت نمایی دارد (شخص، سیستم یا مجموعه، نقطه‌ی شروع برای یک فرآیند) اگر از دست برود به سختی می‌توان آن را کنترل کرد. اگر یک نفر در پارادایمی شروع کرده و شکست بخورد، ورود او به پارادایم دیگر سخت است. وقتی می‌خواهد شروع به تأسیس شرکت کند، باید بستر فراهم شود. اگر وارد ساختار دولتی شد و کارمند دولت شود خیلی سخت است که بتوان او وارد فضای خصوصی کرد. یکی از دلایلی که خصوصی‌سازی در کشور نتیجه نمی‌دهد این است که می‌خواهند اشخاص دولتی را خصوصی کنند، در صورتی که شخصیت این فرد در ساختار دولتی شکل گرفته است. عوض کردن کسی که تمام عمر خود در دولت بوده و تبدیل به یک مدیر کل شده هزینه دارد. متأسفانه شرکت‌های غربی و خارجی در داخل خوب کار می‌کنند؛ افراد مذهبی در شعب شرکت‌های آمریکایی جذب شده‌اند. این که گفته می‌شود راه‌حل اصلاح کشور از مجموعه‌های کوچک می‌گذرد به همین دلیل است. تحقیقی که در حوزه‌ی کارآفرینی انجام شده بود نشان می‌داد که مردم اروپا کمتر ریسک می‌کنند، چون کسی که شکست می‌خورد سرزنش می‌شود. اما در آمریکا تحسین می‌شود، بنابراین ریسک‌پذیری در آمریکا بالاست چون در جامعه‌ی آمریکا شکست تابو نیست. در ایران خیلی از شرکت‌هایی که شکست می‌خورند، افسرده می‌شوند، در برخی موارد شکست مساوی با نابودی است.

نکته: با این حرف‌هایی که مطرح می‌شود نمی‌توان حکومت کرد یا مدل حکومت پیاده نمود، این حرف‌ها یک سری رویکردهاست که باید در فرآیند طراحی وارد شود.

مکانیزم بعدی، حذف رابط [۱] مردم و نهادهای اجتماعی است؛ اینکه همسایه از همسایه خبر ندارد، به من ربطی ندارد، هر چیزی مسئول خودش را دارد، این چیزی است که اسلامی نیست اما قدرت حکومت را افزایش می‌دهد. سوالی که در ادبیات منظومه‌ها مطرح است، این است که چگونه می‌توان منظومه‌ها را هدایت کرد؟ یکی از چهار اصل آن، رابط‌هاست. هدایت فرد بین آموزش و پرورش و وزارت علوم توسط کنکور که رابط است صورت می‌گیرد که گاج و قلم‌چی در حال حاضر این هدایت را بر عهده گرفته‌اند. دولت‌ها رابط مردم با مردم را حذف و برای هر چیزی متولی حکومتی می‌گذارند. به مردم مربوط نیست که در جامعه فقیر وجود دارد یا خیر، کمیته‌ی امداد تأسیس می‌شود که ارتباط مردم با فقرا را مدیریت کند، مردم نباید امر به معروف کنند، نهادی وجود دارد که وظیفه‌ی امر به معروف را بر عهده دارد و مردم باید به او مراجعه کنند. رابطه‌ی ستاره درست می‌شود که مرکز ستاره یک شبکه است. درخواست جامعه به جامعه در حد ممکن نباید باشد؛ جامعه به حاکمیت و حاکمیت از جامعه. کسی که از کسی طلب‌کار است نباید مستقیما مراجعه کند، باید وکیل بگیرد. برای دادن قرض‌الحسنه باید پولش را در بانک بگذارد، تشخیص اینکه به چه کسی قرض‌الحسنه داده شود، به عهده‌ی بانک است. تشخیص و تصمیم مردم خنثی می‌شود. اگر پولی که به عنوان قرض‌الحسنه به بانک‌ها سپرده می‌شود، دست خود مردم بود و خودشان وام می‌دادند حاکمیت نظام روی سیستم اقتصادی بسیار کمتر می‌شد. بنابراین یکی از رباینده‌های جدی حذف رابط بین اجزای جامعه است. ارتباط مستقیم قطع می‌شود. برای دولت بهتر است با یک فرد بزرگ طرف باشد تا اینکه انرژی خود را جزء به جزء مصرف کند. مثلا اگر کسی گوگل را با پرداخت ۱۰ میلیارد دلار اجیر کند و خواسته‌های خود را دیکته نماید، می‌تواند ذهن کاربران آن را تحت کنترل درآورد، اگر این عدد به تعداد کاربران گوگل تقسیم شود، به ازای هر نفر، ۱۰ دلار هزینه شده است، حال سوال این است که چند نفر را می‌توان با پرداخت ۱۰ دلار مطیع خود کرد. یا موسسه‌ی گاج را با پرداخت ۵ هزار میلیارد تومان می‌توان خرید، در این ده سال، هر سال ۵۰۰ هزار نفر از مسیر گاج عبور کرده‌اند. این دو عدد اگر بر هم تقسیم شود، می‌شود یک میلیون تومان به ازای هر نفر، چند نفر حاضر می‌شوند یک میلیون تومان بگیرند اما کنکور ندهند؟ چند میلیون تومان می‌دهند که وارد گاج شوند. پس یکی از رباینده‌ها این است که رابط بین اجزای جامعه حذف شود، نهادهای بزرگ به عنوان رابط گذاشته شود و معامله با آن‌ها صورت گیرد. یک شرکت نفتی چند میلیارد دلاری را بهتر از یک شرکت چند میلیون دلاری می‌توان کنترل کرد. البته تاکید می‌شود که این اسلامی نیست، اما قدرت مدیریت را زیاد می‌کند، درگیری‌های اجتماعی کم می‌شود، همبستگی اجتماعی هم کم می‌شود و مردم نمی‌توانند به یکباره کاری انجام دهند. نهادهای میانجی گذاشته می‌شود، برای این میانجی‌ها هم میانجی گذاشته می‌شود تا آن حد که در آمریکا برای رأی مردم هم یک نفر واسط گذاشته شده است، با رأی الکترال کاری کرده‌اند که رابطه‌ی مردم در رأی دادن هم قطع شده است، این اتفاق که می‌افتد دیگر تقلب مفهومی نخواهد داشت و اعتراضی هم اگر باشد در سطح ایالت خواهد بود. نیروهای مخالف اجتماعی تقسیم شده‌اند. در آمریکا هیچگاه اعتراض ملّی به تقلب انتخابات صورت نمی‌گیرد، این سیستم فوق‌العاده هوشمندانه طراحی شده است.

یکی دیگر از رباینده‌ها ابزار است. ابزار تبادل مالی پول است، ابزار خالی کردن زور، باشگاه، برای فکر کردن، کار کردن درس خواندن، برای همه چیز ابزار ساخته می‌شود. برای ابزار ساختن هم ابزار ساخته می‌شود، برای ایجاد ابزارهای جدید هم ابزار معرفی می‌شود، برای طراحی کسب‌وکار نوین، قالب‌های ایجاد آن ارائه می‌شود، به طوری که نباید با هفت قاعده‌ی کلی لیبرالیسم، کاپیتالیسم، سکولاریسم (نباید نمادهای دینی در این ابزارها آورده شود) و … تعارض داشته باشد. باید در تمام ابزارهایی که ساخته می‌شود اصول اساسی جامعه‌ی مدرن صادق باشد. این جای سوال دارد که با اسلام مطابق است یا خیر؛ دو رویکرد وجود دارد: اینکه انسان‌ها از نظر ذهنی بالغ شوند، سپس مختار باشند که طبق آنچه تصور می‌کنند وظیفه دارند عمل کنند یا اینکه لازم نیست فکر کنند، باید طبق گفته‌های اسلام عمل کنند. باید یک سری ابزار برای شکستن ساختارهای ذهنی وجود داشته باشد که باید در بحث ابزارها مطرح شود. بنابراین ابزارها، قالب‌ها و روش‌ها یک رباینده‌ی مهم است؛ اینکه برای هر کاری راهی ساخته شود. در غرب برای فساد و خلاف هم راه ایجاد شده است، وقتی اینگونه باشد این قالب‌ها قابل مدیریت خواهند بود. اتفاقا ضعف غرب در همین است، به محض اینکه چند نفر از این قالب‌ها خارج می‌شوند، بحران ایجاد می‌شود. اگر در نیویورک چند نفر مثل راننده‌های ایرانی رانندگی کنند، نیویورک قفل می‌شود، اگر مراجعه به ادارات مثل ایران باشد، ادارات قفل می‌شوند. به خاطر اعتصاب چند روزه‌ی پلیس خسارات چند میلیارد دلاری به شهر وارد می‌شود، چون نظارت بر قالب‌ها و چارچوب‌ها برداشته می‌شود، قطع چند ساعته‌ی برق در یک شهر یا ایالت آمریکا، آن شهر یا ایالت را به کلی به هم می‌ریزد. به نظر می‌رسد غرب عامدانه کاری می‌کند که در کشورهای در حال توسعه قالب‌ها شکل نگیرند. کار غرب این است یا نظم بر اساس نظمی که آن‌ها می‌گویند یا بی‌نظمی، یعنی نگذارند هیچ رباینده‌ای این بی‌نظمی را تبدیل به نظم کند غیر از چیزهایی که خودشان پیشنهاد می‌کنند. تمام سیاست غرب را می‌شود در این خلاصه کرد. هیچ نظمی اتفاق نیفتد مگر نظمی که با قواعد غرب حاکم شود. برای اینکه این اتفاق بیفتد، باید آشوب ایجاد شود. وقتی براده‌های آهن ته‌نشین می‌شود، نمی‌توان با آهنربا از بالای ظرف آن‌ها را جذب کرد، باید آن را هم زد تا بتوان براده‌ها را جذب کرد. برای ایجاد نظم جدید باید بی‌نظمی ایجاد کرد؛ جنگ، تروریسم و … برای همین است. فاز اول ایجاد بی‌نظمی است، فاز بعدی ایجاد نظم بر اساس قواعد خود. به نظر می‌رسد سیاست کلان غرب این است؛ یا نظم بر اساس قواعد غربی یا بی‌نظمی. دلیل مخالفت با جمهوری اسلامی هم این است که این نظام یک نظم خلاف نظم غرب است. گفته شد نظم بر اساس خواسته‌های غرب، این غرب یک نفر نیست، همان یک درصدی است که منافعشان از این خواسته‌ها تأمین می‌شود، این عده قلیل‌اند اما قدرتشان زیاد است، به واسطه‌ی اینکه نظم ایجاد کرده‌اند، قاعده گذاشته‌اند در جهان لیبرالیستی، احزاب، مافیا و … با هم هماهنگ شده‌اند، با به هم خوردن نظم، بیشتر از همه به این‌ها ضرر وارد می‌شود، اعتقاد به سیستم نیست که این‌ها را برای حفظ نظم دور هم جمع کرده است، منافع مشترک باعث جمع شدن این‌ها شده است. فکر منسجمی وجود ندارد، نفع مشترک است، رفتار مشترک، منافع ایشان را تضمین می‌کند. سوالی که می‌توان مطرح کرد این است که ما به خدا و جهان آخرت اعتقاد داریم، اعتقاد بر این است که کاری که می‌کنیم اگر در این دنیا نتیجه ندهد در آخرت نتیجه‌ی آن را خواهیم دید، صهیونیست‌هایی که اولین بار اسرائیل را بنا نهادند، برای کسانی که چند سال بعد در این سرزمین زندگی خواهند کرد، این کار را کردند یا کسانی که آمریکا را شروع به ایجاد کردن نمودند، سرخپوستان را از بین بردند و … خودشان می‌دانستند عمرشان کفاف نمی‌دهد که در این سرزمین زندگی کنند، پس چه عاملی باعث می‌شود که در جهان مادی یک نفر به فکر نسل‌های آینده باشد؟ یا کسی که در آستانه‌ی مرگ است چرا باید به فکر بقای نسل خود باشد؟ شاید این به خاطر تمایل انسان به بقای خود است، چون در تفکر مادی به بقای واقعی اعتقاد ندارند، بقا را اینگونه تصور می‌کنند. در مورد آن افراد هم شاید در آن مقاطع لذت‌های مقطعی خاصی از این کار می‌برند.

[۱] interface

چگونگی تأثیر جامعه و حکومت بر هم

تأثیر حکومت بر جامعه

چگونه جامعه می‌تواند حاکمیت را تغییر دهد یا حاکمیت چگونه می‌تواند جامعه را تغییر دهد. کسانی که می‌خواهند فعالیت‌های اجتماعی شروع کنند تا بتوانند حاکمیت را تغییر دهند، چگونه باید کار کنند، حاکمان چه کارهایی باید بکنند که جامعه را اصلاح کنند. همیشه جوامع به اصلاح، بهبود و در بدترین شرایط به تغییر حاکمیت فکر می‌کنند، حاکمان هم همیشه به اصلاح و بهبود جامعه فکر می‌کنند. حاکمان نمی‌توانند به تغییر جامعه فکر کنند چون اساسشان از جامعه برآمده است، حاکم یک کشور به بهانه این که از مردم تحت حکومت خود راضی نیست، نمی‌تواند جامعه تحت تسلط خود را با جامعه دیگری عوض کند. حاکمیت چند اهرم دارد که می‌تواند با آن‌ها جامعه را تغییر دهد، یکی از این اهرم‌ها قدرت است. قدرت در انسان به طور طبیعی خضوع و تبعیت می‌آورد. مثلا” در یک محله، اراذل و اوباش تا وقتی خود را قدرت مطلقه محله خود ببینند، می‌توانند قدرت‌نمایی کنند و مردم هم در برابر آنها خاشع هستند. قدرت حاکمیت در خیلی چیزها خود را نشان می‌دهد مثل عوامل قضائی و نظامی و … . قدرت دو نوع است؛ اعمال قدرت و نشان دادن قدرت. نشان دادن قدرت تأثیر بیشتری نسبت به اعمال قدرت دارد، مخصوصا در سیستم‌های داخلی، حاکمیت باید اقتدار نشان دهد، ولی تا آنجایی که ممکن است از قدرت استفاده نکند که این بحث هم مفصل است که حاکمیت چه وقتی باید از قدرت استفاده کند. اهرم‌های موجود در دست حاکمیت استفاده‌های متعددی دارد. مثلا” گشت ارشاد یک نوع استفاده از قدرت است. فرض کنید حکومت بخواهد از گشت ارشاد استفاده کند، چه وقتی بهترین زمان استفاده است؟ فصل خرید لباس‌هایی که از نظر حکومت مشکل دارند زمستان است، وقتی گشت ارشاد کار خود را آغاز می‌کند که زمستان تمام شده و افراد خرید تابستان خود را انجام داده و آن را پوشیده‌اند. فرد چون هزینه‌هایی برای آن لباس صرف کرده، پس مقاومت نشان می‌دهد، وقتی هم دیگران در این حالت او را مشاهده می‌کنند، مقاومت او شدیدتر می‌شود، چون قدرت اعمال می‌شود و مجبور است از خود دفاع کند. بهتر است یک مکانیسم قدرتی هنگام خرید اعمال شود که فرد بداند که اگر چنین لباس‌هایی را بخرد هزینه‌هایی را در پی خواهد‌ داشت. وقتی ابزار قدرت استفاده شد، دیگر کارکرد خود را از دست می‌دهد، گذشته از این که این ابزارها مکانیسم‌های پشتیبان دارند، وقتی یک ابزار قدرت بخواهد ایجاد شود، قبل از نشان دادن قدرت یک سری ابزارهای تبلیغی، ترویجی و رسانه‌ای می‌بایست این ابزارها را پشتیبانی کند. مثلا” در محیط خانواده قدرت پدر نمی‌تواند توسط خود او ثابت شود، این مادر است که برای پدر قدرت ایجاد می‌کند. گشت ارشاد در حال حاضر کارکرد خود را از دست داده است. اساسا اینکه مکانیسم گشت ارشاد مکانیسم درستی است یا نه و آیا امر به معروف و نهی از منکر چنین مکانیسمی باید داشته باشد جای بحث دارد. در حال حاضر همه اقشار جامعه چه مذهبی و چه غیرمذهبی با این سیستم مخالف‌اند و فرد مذهبی اگر بخواهد تذکری به فردی بدهد، چون این را وظیفه گشت ارشاد می‌داند، از تذکر چشم‌پوشی می‌کند. مثال گشت ارشاد یک جنبه از امر به معروف و نهی از منکر است. از چندین نگاه مختلف می‌توان به مسأله نگاه کرد. برای تحلیل سیستم لازم است تا جایی که ممکن است جنبه‌های مختلف در نظر گرفته شود.

یکی از اهرم‌های مطلوبیت‌زا اهرم‌های اعتباری هستند. مثلا” در کشور ما کنکور اعتباری نداشت، حاکمیت کنکور را معتبر کرد. مدارک و گواهینامه‌ها را حاکمیت معتبر می‌کند. سالانه قریب به یک میلیون نفر باید حدود ۲۰۰ هزار تومان برای گواهینامه رانندگی هزینه کنند، به خاطر همان اعتباری که حاکمیت ایجاد کرده است. هیچ‌کس نمی‌تواند مثل حاکمیت به سرعت بیزینسی ایجاد کند که این تعداد افراد این مقدار هزینه برای آن صرف کنند. مثلا” شهرداری می‌تواند اعلام کند که رنگ‌های مختلف برای نمای ساختمان‌ها عوارض متفاوتی خواهد داشت، شاید این کار در ابتدای امر با اعتراضات کوچکی مواجه شود، ولی بعد از مدتی تبدیل به قانون می‌شود. البته این قانون‌گذاری‌ها تا یک حدی قابل قبول هستند، اگر قانون بیش از اندازه بی‌اساس باشد، بحران اجتماعی تولید می‌کند. این هم یک نکته مهم است که کجاها باید قانون وضع شود. یکی از راه‌های قانون‌گذاری این است که قانون‌های تخصصی وضع شود که افراد در اعتراض به قانون‌های مختلف با هم جمع نشوند، که این از هنرهای غرب است. مثلا” در ایران قانونی گذاشته می‌شود که ۶۰ میلیون نفر مقابل آن قرار دارند. مثل کنکور. وقتی که اعتراضی ایجاد می‌شود، تمام ۶۰ میلیون نفر اعتراض می‌کنند، اما اگر این قانون به ۶۰ قانون یک میلیون نفری تقسیم شود، مخالفان این قوانین نمی‌توانند با هم هم‌جهت و همسو شوند. هم نوع و هم زمان اعتراض متفاوت خواهد بود، بنابراین قدرت مخالفت‌های اجتماعی در‌ هم می‌شکند. در ایران مجلس شورای اسلامی برای جزئی‌ترین کارهای کشور قانون وضع می‌کند، وقتی قانون عمومی شد، تناقض در قانون‌ها ایجاد می‌شود، نماینده یک شهر کوچک قانونی پیشنهاد می‌کند که برای یک شهر دیگر که شرایط کاملا” متفاوتی دارد، قابل اجرا نیست. قوانین باید بر حسب تفاوت منطقه و زمان متفاوت باشند. مراجع قانون‌گذاری در ایران مشکل دارند، قانونی که در مجلس وضع می‌شود برای کل کشور لازم‌الاجراست. چه لزومی دارد که برای یک روستای کوچک، مجلس قانون وضع کند، مرجع یک قانون باید با اندازه قانون متناسب باشد. برای یک مدرسه مدیر باید قانون بگذارد، مگر اینکه با قوانین بالادستی تناقض داشته باشد، این از روش‌های کاهش بار یک حکومت است. در محدودیت‌ها هم اینگونه است، مثل مسأله فیلترینگ. شاید قریب به ۱۵۰ کشور فیلترینگ اعمال می‌کنند. ۵۰۰ روش مختلف فیلترینگ در آمریکا ثبت شده است، انواع فیلترینگ که می‌تواند برای خانواده، مدرسه، اداره و … متفاوت باشد. در ایران یک مرجع فیلترینگ وجود دارد که برای همه اقشار یک نوع فیلتر اعمال می‌کند. در آمریکا کودک را پدر و مادر فیلتر می‌کنند، مدرسه را مدیر و اداره را مدیرعامل. اگر فیلترینگ یک شرکت به عهده مدیرعامل باشد، بسیار بهتر می تواند این کار را انجام دهد، شاید بسیاری از سایت‌ها و وبلاگ‌هایی که در جمهوری اسلامی فیلتر نشده است برای شرکت بی‌مورد باشد و فقط وقت کارمندان را تلف کند، با این نوع فیلترینگ اگر هم اعتراضی ایجاد شود، متوجه مدیرعامل خواهد بود نه نظام جمهوری اسلامی. شاید توجیه هم این باشد که سود شرکت این را ایجاب می‌کند. در مدرسه ممکن است تمام سایت‌ها فیلتر شوند و فقط چند سایت که جنبه آموزشی برای دانش‌آموز دارد آزاد باشد. روزنامه‌نگار فقط سایت‌های خبری را باید مطالعه کند. فیلترینگ در کشورهای دیگر شدیدتر از ایران انجام می‌شود، اما هزینه‌های فیلترینگ در هیچ کشوری مثل ایران و کره شمالی سنگین نیست. فیلترینگ یک ابزار در دست حاکمیت است، فقط چیستی ابزار مهم نیست، این ابزارهای حاکمیتی لزوما” نباید منجر به وضع قوانین شوند، چگونه وضع کردن، زمان و مخاطب قوانین هم مهم است. بحث مجوز گرفتن هم همینطور است. همه برای گرفتن مجوز باید به یک سازمان مراجعه کنند، این کارها تمرکزگرایی ایجاد می‌کنند، در تمرکز، مطلوبیت‌ها با هم جمع نمی‌شوند، مخالفت‌ها جمع می‌شوند. مثلا در ایستگاه‌های مترو رادیو گذاشته شده است که انواع موسیقی و برنامه خبری را پخش می‌کند که هر کدام از این برنامه‌ها مورد اعتراض بخشی از مسافران قرار می‌گیرد. باید توجه کرد جمع‌کردن همه چیزهایی که افراد دوست دارند، نمی‌شود آن چیزی که همه دوست دارند.

یکی دیگر از ابزارهای حاکمیتی ابزارهای تشویقی است که دو نوع‌اند که یا از افزایش درآمد است یا کاهش هزینه. که کارکرد این دو متفاوت است. در مواردی که یک فردی راه درست می‌رود یا بخشی از جامعه مسیر درستی می‌روند، باید از مکانیسم‌های کاهش هزینه استفاده شود. البته این یک نظر عمومی است، ممکن است استثنائاتی وجود داشته باشد. در مواردی که یک عده خلاف مسیر جامعه حرکت می‌کنند یا هزینه ایجاد می‌کنند نیز با افزایش درآمد جهت‌دهنده باید اعمال کنترل کرد. مثلا” در بحث تولید ملی، اگر هزینه‌های تولید کاهش یابد و مطلوبیت برای تولید ایجاد شود، تولیدکننده تشویق به تولید بیشتر خواهد شد. در مقابل نخبه‌ای که می‌خواهد از کشور خارج شود، نباید هزینه‌های خروج او را کاهش‌داد، با پیشنهاد پول، استخدام و … باید مانع خروج او شد. البته بحث در حوزه نخبگان مفصل‌تر از این است، چون از قبل از اینکه تصمیم به رفتن بگیرد باید کارهایی انجام شود که این کارها شاید از جنس کاهش هزینه باشد. در بحث تولید ملی اگر هزینه‌ها کاهش یابد تولید‌کننده‌ای که تولید نمی‌کند نیز به سمت تولید متمایل خواهد شد، یعنی با کم‌کردن هزینه هم می‌شود تغییر جهت ایجاد کرد. این تأثیر سیستم است، اثر ابزارها شاید پس از چند سال تغییر جهت ایجاد کند. این تغییر جهت‌ها به شرط توفیق سیستم خواهد بود. آنچه اتفاق می‌افتد در بالا گفته شد، اما اینکه این ابزارها چه تأثیری دارند، بعدها مشخص می‌شود.

حاکمیت تا جایی که امکان دارد نباید از ابزارهای خود استفاده کند، یکی از بدترین چیزها برای حکومت‌ها توهم احساس وظیفه و احساس دخالت است. یک مقدار آشفتگی و نوسان طبیعت جامعه است. سیستم بازار آزاد، فرهنگ، مکانیسم‌های عرضه و تقاضا، استخدام، تخصص، آموزش هر کدام نوساناتی دارند، اما اگر دولت در آن‌ها دخالت کند، باعث اختلال و نابودی سیستم خواهد شد. چیزی که در حال نوسان است اگر اختلالی در آن وارد ‌شود کلا” از تعادل خارج می‌شود. مسئولین در جمهوری اسلامی قصد برطرف کردن یک مشکل را دارند، شاید به قصد خدمت یا خودنمایی، اما چون تخصصی ندارند در حوزه‌ای وارد می‌شوند که نباید وارد شوند. گفته می‌شود در دعوای کودکان نباید بزرگترها دخالت‌ کنند، اگر دخالت کنند چون این احساسات به تعادل نرسیده است، دوباره اگر درگیری ایجاد شود، ممکن است به هم آسیب برسانند، تا جایی که کودکان به هم آسیبی نرسانده‌اند، نباید دخالت کرد. در جامعه هم تا جایی که کسی به کسی آسیب نرسانده است، نباید دخالت کرد. اینکه دولت کجا باید دخالت کند بحث مهمی است، اینکه در هیچ جا دخالت نکند هم درست نیست. در حال حاضر چون دولت در همه حوزه‌ها دخالت می‌کند بحث اینگونه مطرح می‌شود، شاید اگر دولت در هیچ حوزه‌ای دخالت نمی‌کرد جهت بحث عوض می‌شد، مثل بحثی که در جسات گذشته مطرح شد؛ اینکه اگر کسی کتاب‌های شهید مطهری را بخواند شاید به نظرش این کتاب‌ها حمایتی از نظام لیبرالیستی باشد در صورتی که هدف از نگارش آن‌ها نقد حکومت کمونیستی بوده است. تعدد حاکمیت در ایران هم یک مشکل دیگر است، دولت، مجلس و سپاه هر کدام توهم احساس وظیفه دارند و معتقدند که دیگری مسیر را اشتباه می‌رود و باید اشتباه او را اصلاح کند، هیچکدام هم تخصصی ندارند و فقط باعث بدتر شدن وضعیت می‌شوند.

تأثیر جامعه بر حکومت

سوالی که مطرح‌ است این است که جامعه چگونه می‌تواند روی حاکمیت تأثیر بگذارد. یکی از راه‌های ساده این کار مکانیسم‌های دموکراتیک است، مقبولیت و انتخاب دوباره یک دولت به خواست جامعه بستگی دارد، البته هر دولتی که به قدرت می‌رسد، چون منابع و قدرت را در دست دارد، کاری می‌کند که مطلوبیت‌های جامعه را جذب خود کند. یکی دیگر از راه‌های تأثیرگذاری بر حکومت، نیاز است. جامعه با نیازهایش حاکمیت را تحت تأثیر قرار می‌دهد، حاکمیت ناگزیر است بخاطر آنکه نارضایتی ایجاد نشود، نیازهای جامعه را تأمین کند. اگر نیازهای یک جامعه تغییر کند حاکمیت هم تغییر می‌کند. شاید تغییر نیازها از چند لایه باشد؛ یکی اینکه باورهای افراد تغییر کند، که باعث می‌شود نیازشان هم تغییر کند، یکی هم این است که لایه باورها از لایه‌های پایین قطع شود، یعنی باورها وجود دارند اما کسانی که روحیه مصرف‌گرایی و زندگی لوکس در آنها نفوذ کرده است، نماز می‌خوانند و صدقه می‌دهند. حاکمیت ما در حال حاضر دنبال آن است که نیازهای مادی مردم را رفع کند، چون نیاز فعلی مردم نیاز مادی است. نیازهای سطح بالا و سطح پایین هر دو میتوانند حاکمیت را اصلاح کنند یا تغییر دهند. روش‌های مختلفی وجود دارد؛ یک روش غرق کردن مردم در یک سری نیازهای مادی و شهوانی است، یک روش هم بالا بردن سطح نیازهای مردم است، مثل آزادی، انسانیت و حقوق بشر، که این نوع نیازها از طریق نخبگان وارد می‌شود. نیازهای مادی از سیستم‌های کف بازار و از عوام به خواص وارد می‌شوند، هر چه سطح نیاز بالاتر برود، لایه ورود آن هم بالاتر می‌رود. قدرت‌های اجتماعی نسبت جدی با افراد جامعه دارد، اما در حاکمیت اینگونه نیست، در حاکمیت، قدرت به سطح تصمیم، سطح اراده، جایگاه، تمرکز و سازماندهی شدن بستگی دارد. تعداد افراد در جامعه می‌تواند سازمان داده شده ‌باشد، مثل حزب، یا اینکه همه یک نوع فکر کنند، ولی از جاهای مختلف یک چیز را بخواهند، مثل نیازهای اقتصادی مردم که یک نیاز سازماندهی شده نیست.

اساسا حاکمیت چگونه می‌تواند جامعه را بشناسد، این موضوع، مدخل بحث دیگری است. در جامعه ما مخلوط شدن جایگاه اجتماعی و حاکمیتی افراد باعث شده مسئول وقتی وارد خانه می‌شود، مسئول باقی بماند، دغدغه‌های خانواده می‌شوند مبنای تصمیم‌گیری او در مسئولیتش، و این باعث می‌شود در اجتماعات غیر از اینکه افراد، توده‌ها، نیازها و مطالبات تعیین‌کننده و جهت‌دهنده باشند، نزدیکی به عوامل حاکمیتی هم جهت‌دهنده باشد. اگر یک میلیون نفر هم باشند که نیازی داشته باشند، ولی ارتباطی با حاکمیت نداشته باشند، آنچنان تأثیر ندارد در مقایسه با بچه‌ای که پدرش قانون‌گذار است و همان نیاز را دارد. همان مثالی که در جلسات گذشته اشاره شد؛ تأثیر پسر رئیس جمهور آمریکا بر اقتصاد دنیا از بزرگترین اقتصاددانان دنیا بیشتر است.

اینرسی در جامعه

اهرم‌هایی که دست حاکمیت است از جنبه دیگر به دو قسمت تقسیم می‌شود که دو سر طیف‌اند. یکی کارهایی که خود حکومت متولی اقدامش می‌شود، یکی هم کارهایی که به واسطه جامعه برای دولت اجرا می‌شود؛ یا به خاطر مطلوبیت‌‌های خودش یا به خاطر در امان ماندن از حاکمیت. کارهایی که خود حکومت انجام می‌دهد، (مثلاً در سیستم‌‌های ارزی، تالار مبادله ارز ایجاد می‌شود) برای مدیریت فضای جامعه از اهرم خودش استفاده می‌کند. کارهایی که جامعه برای دولت انجام می‌دهد، جنبه مثبت این کار‌ها به ندرت انجام می‌شود، مثلا در جشنواره عمّار، به دلایل مختلف، بخشی از جامعه کاری را که وظیفه حاکمیت است، انجام می‌دهد، که در مورد دلایل آن بعدا صحبت خواهد شد. مثل دفاتر پلیس +۱۰ یا آموزشگاه‌‌های رانندگی. هر چه این نهادها دورترند، هزینه‌اش برای حاکمیت کمتر است، مثلاً اگر کسی برای تعویض پلاک به نیروی انتظامی مراجعه کند، در صورت بروز مشکل انتقاد و ناسزا متوجه رأس حاکمیت می‌شود، اما در آموزشگاه‌‌های رانندگی تمام ناسزا‌ها متوجه مدیر آموزشگاه است. در باب تحسین، اگر تعداد تحسین زیاد شود، کارآمدی یک سیستم به کارآمدی مدیران تعمیم داده می‌شود. مثلاً اگر پلیس +۱۰ خوب عمل کند، بخشی از تحسین متوجه مدیر دفتر است اما تحسین بالادستی که ایجاد این دفاتر چه فکر خوبی بوده است، متوجه حاکمیت است. البته حاکمیت اساساً نیازی به تحسین ندارد.

یک نکته مهم که در همه سیستم‌‌های فیزیکی، جمادات و انسانی وجود دارد، اینرسی است. انسان‌ها، اشیاء و حیوانات تمایل دارند حالت قبلی خود را حفظ کنند، مگر آنکه نیرویی به آن وارد شود که بتواند به این اینرسی غلبه کند. یکی از کار‌های حاکمیت خصوصاً در قشر خاکستری که بیش از ۹۰ درصد جامعه را تشکیل می‌دهند و خودشان صاحب اجتهاد نیستند، افزایش اینرسی است. یعنی همین که فرد از شرایط راضی است، نیاز نیست تحسین کند، به تغییرش تن نمی‌دهد و در برابر تغییر مقاومت می‌کند. نیاز نیست حاکمیت کاری بکند باید هزینه حرکت کردن در خلاف خودش را زیاد کند، که یکی از این کار‌ها اینرسی است که غرب از این استفاده می‌کند. نیاز نیست مردم خیلی موافق باشند، همین که احساس کنند، اگر سیستم تغییر کند، همه چیزشان را از دست می‌دهند، کافی است. وقتی احساس راحتی کنند، تغییر سخت‌تر است. یکی از ویژگی‌‌های رفاه این است. البته چنین رفتاری در تفکر الهی پسندیده نیست. اشتباه رسانه‌‌های جمهوری اسلامی این است که می‌خواهند طرفدار سینه‌چاک بسازند در صورتی که به درد نمی‌خورد و به این کار نیازی نیست. وقتی مخالفان رشد کرده باشند، حمایت نیاز است. یکی از بهترین ابزارها، اینرسی است. شاید تصور شود اگر اتفاقی در جمهوری اسلامی می‌افتد، هم رهبر جنبش و هم بدنه آن از مرفهین جامعه هستند، مرفهین مترصّد فرصتی هستند که رفاه خود را افزایش دهند، ریسک می‌کنند. رفاه برای کارگر و رئیس متفاوت است. رفاه کارخانه‌دار این است که یک کارخانه بزرگتر بسازد و رقیب را از میدان به در کند. اما برای کارگران، اگر کسی رئیس کارخانه را بخواهد نابود کند اگرچه دل خوشی از او نداشته باشند، چون با نابودی او خودشان هم نابود می‌شوند، با آن مخالفت می‌کنند. دو رئیس کارخانه را فرض کنید که می‌خواهند همدیگر را نابود کنند، ریسک می‌کنند، یکی باید نابود شود، اما کارگران در هر دو حالت نابود می‌شوند. ممکن است دل خوشی از رئیس نداشته باشند، اما چون نیازهایشان را برطرف کرده و یک آرامش نسبی ایجاد کرده و می‌دانند اگر او برود این آرامش به هم می‌خورد، هر دو در برابر تغییر مخالفت می‌کنند. یک مثال دیگر در یک سازمان این است که در حالت عادی همه‌ی کارمندان از رئیس شرکت شاکی هستند، اگر شایعه شود که قرار است این سازمان منحل شود، همه از طرفداران سازمان خواهند شد، لزوماً برای مقابله با مخالفت، موافقت لازم نیست. اساساً در همه سیستم‌‌ها مقابله با مخالفت، مکانیسمی غیر از موافقت دارد. این یک نکته بسیار کلیدی در حاکمیت است؛ برای آنکه با مخالفان یک فرد مخالف باشی ضرورتاً نیاز نیست که با آن فرد موافق باشی. این در غرب انجام می‌شود. اما اینکه در تفکر جمهوری اسلامی آیا این درست است یا خیر، که اعتقاد بر این است که نیست، بحث دیگری است. این بحث در مورد حکومت‌‌های غیرالهی انجام می‌شود. یکی از مکانیسم‌‌های جدی در غرب این است، اگر این مسأله درک نشود، همه تحلیل‌‌های انجام شده اشتباه خواهد بود. اینکه تصور شود غربی‌‌ها از وضع موجود خوشحال‌اند، اینگونه نیست، موافق با سیستم نیستند، مخالفِ مخالفت با سیستم‌اند، مخالف تغییر سیستم، چون برایشان مطلوبیت دارد، مخالفت کردن با سیستم خیلی سخت است، خصوصاً در لایه‌‌های عملیاتی، در تئوری شاید خیلی‌‌ها موافق باشند. اما در ایران اینگونه نیست، به محض اینکه یک نفر می‌پذیرد که یک مسأله درست نیست، مخالفت شروع می‌شود و مخالفت‌‌ها با هم جمع می‌شوند. می‌بایست مخالفت با مخالف تجمیع شود، نه موافقت با موافق. در سیستم‌‌های آشوبی، اینرسی نظمی است که به هم زدنش سخت است، نظم حاصل از حداقل انرژی است. دو تا مفهوم وجود دارد؛ بی‌نظمیِ حداکثر و انرژیِ حداقل؛ هرچه انرژی بالا می‌رود بی‌نظمی زیاد می‌شود، در حداقلِ انرژی، یک نظم حداکثری رخ می‌دهد. در غرب، جامعه در حداقل انرژی نگه داشته می‌شود و حرکات هزینه‌زا می‌شوند. جامعه ایران، در بی‌نظمیِ حداکثری است.

سازوکار‌های ایجاد اینرسی

اینرسی حاصل مطلوبیت‌هایی است که تغییرش ممکن است آن‌‌ها را از بین ببرد. افراد، یک تحلیل ریسک ذهنی انجام می‌دهند و این مسأله در تحلیل جوامع مهم است که یک جامعه چقدر ریسک‌پذیر است. طبق مطالعاتی که انجام شده است، شمال آفریقا و خاورمیانه نسبت به اروپا جزو جوامع ریسک‌پذیرند. مردم چین، کره و ژاپن هم افراد آرام و کم‌ریسکی هستند. هر چه افراد ریسک‌پذیرتر باشند، اینرسی ایجاد شده زودتر به هم می‌خورد. رباینده‌‌ها همان مکانیسم‌‌های نظم‌دهنده در جامعه هستند، رباینده آنگونه که گفته شد، هر چیزی است که در یک بعد، یک سیستم آشوبی را به سوی نظم بکشاند. پولی که پدر به فرزند خود می‌دهد به اسم پول توجیبی، رباینده است، همینطور کنکور و انتخابات و … .

یکی دیگر از رباینده‌ها، مکانیسم‌‌های اعتباردهی و اعتبارسنجی هستند. یک اعتبار تعریف می‌شود یا به خود جامعه سپرده می‌شود که تعریف کند. هر جامعه‌ای که اعضای آن شبیه هم می‌شوند، بعد از مدتی می‌خواهند خودشان را سطح‌بندی کنند. در همه حوزه‌‌ها یک سیستم اعتباردهی وجود دارد، حتی در اراذل و اوباش هم یک سیستم اعتباردهی حاکم است. این هم جای بحث دارد که چگونه سیستم‌‌های اعتباردهی طراحی شوند که اولاً بهترین بازدهی را داشته باشند و ثانیاً هزینه را از دوش حاکمیت بردارند. مثلاً در سیستم نظام پزشکی، خیلی کمتر انتقاد و ناسزای مستقیم متوجه حاکمیت است تا در رتبه‌بندی شرکت‌‌های مشاوره‌ای. چون این رتبه‌بندی مربوط به سازمان مدیریت صنعتی است که مربوط به حاکمیت است، اما آن یکی مربوط به یک نهاد حرفه‌ای و تخصصی اجتماعی است که خود پزشکان ایجاد کرده‌اند و انتخابات مخصوص به خود دارند و خودشان هم رتبه‌بندی می‌کنند.

یک مکانیسم دیگر که رباینده است، توجه است. یعنی جمع شدن یک سری افراد به واسطه یک چیزی به یک فرد یا یک مجموعه، این یک مکانیسم جدی است. اینکه این توجه به چه علتی به یک فرد یا یک مجموعه، جلب می‌شود، تعیین کننده رفتار‌های این فرد یا مجموعه است. اگر به یک فرد به واسطه‌ی مخالفت با نظام توجه شد، او این رفتار را در خود تشدید می‌کند و می‌ماند و بر عکس؛ که غرب از این استفاده می‌کند. یک نکته دیگر این است که افراد نسبت به رفتار‌های قبلی خود، تعصب پیدا می‌کنند. حدیثی از حضرت علی (علیه‌السلام) است که تا حرف نزدی سخن بنده توست و وقتی سخن گفتی تو بنده سخن می‌شوی. اینکه در موقعیت‌هایی به واسطه‌هایی اظهارنظرهایی از افراد گرفته شود که بعداً این‌‌ها وامدار این اظهارنظرشان شوند، یکی از مکانیسم‌‌های جدی است. البته در داخل کشور سعی می‌شود از این روش استفاده شود اما به درستی استفاده نمی‌شود، اظهارنظر گرفتن در موافقت صددرصدی تقریباً غیرممکن است، باید در مخالفت با مخالف این کار را کرد. تقسیم کردن حوزه‌‌ها و گرفتن اظهارنظر‌های تخصصی در حوزه‌‌های تخصصی؛ که در کشور انجام نمی‌گیرد. در تأیید یا رد کلی یک مسأله از فرد اظهارنظر گرفته می‌شود.

عدم تفاوت دریاچه با اقیانوس برای کسی که وسط آن قرار دارد، آنقدری که ساحل را نبیند برایش دریا، دریاچه یا اقیانوس فرقی ندارد. لزومی ندارد که تمام یک چیزی که هست ارائه شود، باید به اندازه مرز فکری مخاطب ارائه گردد. بیشتر یا کمتر از آن برای مخاطب فرقی ندارد. گاهی وقت‌‌ها ذهن مخاطب ۲۰ درصد موضوع را در بردارد، اگر ۱۰۰ درصد آن ارائه شود، انرژیِ بیهوده مصرف شده است. انرژی باید صرف باز کردن افق شود، عمق و ساحل مهم نیست. در اینجا باز یک اختلافی وجود دارد، تفکر الهی می‌گوید باید عمق و وسعت دید افراد را افزایش داد، تفکر غربی می‌گوید باید عمق و وسعت دید افراد را کم کرد، هر چه عمق کمتر باشد زحمت حاکمیت کمتر می‌شود. تفکر الهی می‌گوید باید عمق را افزایش داد و بیشتر هم زحمت کشید، تفکر غربی می‌گوید باید فکر افراد را سطحی کرده و حوزه فکرشان را کوچک کرد، که زحمت حاکمیت کم شود. اینکه حوزه‌‌ها در غرب تخصصی می‌شود به همین دلیل است. کسی که با تفکر غربی زندگی می‌کند، کاری ندارد که ایران و فلسطین کجای دنیا قرار دارند، این فرد، متخصص یک حوزه است و فقط آن حوزه به او مربوط است، افق دیدش هم به اندازه همان حوزه است. یکی از مکانیسم‌‌های مهمی که حاکمیت‌‌ها از آن استفاده می‌کنند همین است، اینکه ابعاد دید مردم را کوچک می‌کنند، در آن حوزه کوچک می‌توانند برای مخاطب مطلوبیت ایجاد کنند. تفاوت زیادی بین راضی کردن کسی که فقط به زندگی خودش فکر می‌کند با کسی که می‌خواهد دنیا را اصلاح کند، وجود دارد. این است که ایران قابل مقایسه با غرب نیست، اگر حکومت در ایران مثل حکومت آمریکا رفتار کند، با این نوع مردم، نمی‌تواند جامعه را راضی کند، به نظر می‌رسد در برخی شرایط این مکانیسم واقعاً مفید است، برخی حوزه‌‌ها اصلاً به درد مردم نمی‌خورد، در مورد اصول اعتقادی و بینشی، عمق و وسعت دادن خوب است، اما چرا باید مردم را در سیاست‌‌های صنعتی دخیل کرد، همه بدانند و همه هم نظر بدهند و همه هم باید راضی شوند.

یک مکانیسم دیگر این است که یک بستری فراهم شود که سیستم‌‌ها در آن شروع کنند به رشد کردن، هر کدام که موفق شد از آن استفاده شود. مثلاً در داخل کشور تصمیم گرفته می‌شود یک شرکت کامپیوتری بزرگ تأسیس شود، تبیان یا مرکز نور تأسیس می‌شوند این شرکت‌‌ها با احتمال ضعیفی می‌توانند موفق شوند، اما در غرب شرکت‌‌های کامپیوتری بزرگ را حکومت ایجاد نکرده است، مردم ایجاد کرده‌اند و حکومت پس از آن که این شرکت‌‌ها موفق شده‌اند، از آن‌‌ها استفاده می‌کند.

یک مکانیسم دیگر این است که کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد با حاکمیت وارد معامله نمی‌شود، اما وقتی تبدیل شد به یک شرکت بزرگ، قانون‌پذیری‌اش بیشتر می‌شود، برای دولت آمریکا، شرکت گوگل خیلی راحت‌تر قابل مدیریت است تا یک شرکت کوچک با چند نفر کارمند. وقتی یک محلول را هم می‌زنید قطعات درشت خیلی سریع‌تر نظم پیدا می‌کنند و ته‌نشین می‌شوند تا قطعات ریزتر، برخی ذراتِ خیلی ریز، تا بی‌نهایت هم ته‌نشین نمی‌شوند. در جامع هم همینطور است، مدیریت جزء جزء جامعه خیلی سخت است، اما اگر به واسط‌های این اجزاء، گلوله‌گلوله شوند، نظم دادن به این‌‌ها روند مشخصی دارد.

ابزار‌های نرم و سخت در تعامل با جامعه

یک ویژگی در سیستم‌های آشوبی این است که اجزای سیستم رفتار‌های مستقل دارند و تصمیمات مستقل می‌گیرند. در همه سیستم‌‌های پیچیده اینگونه نیست، اینکه گفته می‌شود آشوبی، یعنی رفتار و نظم واحدی بر کل سیستم حاکم نیست. آشوبی یعنی هر کس کار خودش را می‌کند و قانون واحدی حاکم نیست. رباینده آن چیزی است که بتواند در رفتار‌های اجزای این سیستم حداقل در یک بعد نظم ایجاد کند. نظم هم در این سیستم‌‌ها موقت است، نظم دائم وجود ندارد و نظمی که در این سیستم‌‌ها ایجاد می‌شود در هر سطحی، خانواده، مدرسه و … دائمی نیست؛ چون حاصل یک سری عوامل تأثیرگذار بر این سیستم است. عوامل دیگر کار خودشان را انجام می‌دهند، تأثیر آن‌ها با یک تاخیر خودش را در این سیستم نشان می‌دهد، و به تدریج باعث از بین رفتن نظمی می‌شود که به واسطه یک یا چند عامل دیگر ایجاد شده است. از این بحث می‌توان وارد بحث ابزار‌های سخت و نرم حاکمیتی شد.

ابزار‌های نرم و سخت

وقتی یک اتفاق می‌خواهد بیفتد، یک دسته عوامل بر آن موثرند، که عوامل دور و نزدیک هستند، یک سری عوامل، عوامل خیلی مستقیم‌اند، یک سری هم، عوامل دورتر. مثلاً اگر هدف، پرورش یک انسان قوی باشد، یک راه برای این کار، تغذیه مناسب و ورزش است، فرد با این کار، قوی می‌شود و عامل هم مستقیم است، اگر هدف تأثیرگذاری غیرمستقیم باشد، باید والدین را زمانی که قصد بچه‌دار شدن دارند، تقویت کرد. وقتی یک چیز، با عوامل نزدیک، تغییر یابد و نظم داده شود، با همان عوامل نزدیک، یا یک سری عوامل دورتر که تأثیراتشان ایجاد شده، از بین می‌رود. یعنی کسی که با تغذیه و ورزش قوی می‌شود به محض آنکه ورزش را کنار می‌گذارد و تغذیه‌اش تغییر می‌کند، بدنش تحلیل می‌رود. ولی کسی که با روش دوم قوی شده است دیرتر قوای بدنی خود را از دست می‌دهد.

نظم‌هایی که در جامعه ایجاد می‌شود اینگونه است؛ یک سری چیز‌ها را با عوامل خیلی مستقیم و نزدیک می‌شود نظم داد. اما عوامل دورتر، ذره ذره یک سری حلقه‌‌های تشدید ایجاد می‌کنند و این نظم از بین می‌برند. هر چه بتوان عوامل دورتر را با این قضیه هم‌جهت کرد، ثبات نظمی که ایجاد می‌شود، بیشتر می‌شود، هزینه‌‌های تغییرات هم کم می‌شود ولی گسترده، سطح زیاد می‌شود، چون عوامل دورتر تعدادشان معمولاً بیشتر است. شاید آنچه به عنوان سخت و نرم از آن یاد می‌شود، درجه‌ی دوری و نزدیکی به تأثیری است که باید گذاشته شود، وگرنه از نظر سیستمی، قانون‌گذاری به همان اندازه نرم است که ایجاد کردن نهاد‌های اجتماعی. اما چون قانون‌گذاری مستقیم برمی‌گردد به همان عاملی که باید بر روی آن تأثیر بگذارد و باید فشار بیاورد، سخت نامیده می‌شود. مقاومت‌هایی که در برابر تأثیرگذاری بر عوامل مستقیم صورت می‌گیرد، مقاومت‌‌های مستقیم‌ و مقاومت‌ها در برابر عوامل غیرمستقیم، از نوع غیرمستقیم می‌باشند. هر چه نزدیکتر باشد، جنس کار‌ها به جنس تأثیر نزدیک می‌شود و هر چه دورتر، جنس اقدامات با جنس تأثیر متفاوت می‌شود، این است که ذهن‌‌های کمتری می‌توانند آن را درک کنند، به همین دلیل موضع‌گیری‌‌ها نسبت به آن کم می‌شود و مخالفت‌‌های کمتری را به دنبال دارد. مثلاً بعد از ۱۰۰ سال یک عده فهمیده‌اند که صهیونیست‌‌ها که انیمیشن یا فیلم می‌سازند، ذهن مردم را با نمادها، تحت تأثیر قرار می‌دهند، اما ابزار‌های مستقیم مثل اهرم‌‌های نظامی یا تحریم، مخالفت‌‌ها و موضعگیری‌های مستقیم را به دنبال دارد. شاید بتوان گفت ابزار‌های مستقیم همان ابزار‌های سخت هستند و هر چه دورتر می‌شود نر‌م‌تر می‌شوند. اما یک نکته وجود دارد؛ هر چه اقدامات فاصله می‌گیرند تأخیر آن‌‌ها برای تأثیرگذاری بیشتر می‌شود و پیش‌بینی‌پذیری آن‌‌ها نیز، سخت‌تر می‌شود. هر چه دورتر می‌‌شود معمولاً فاصله‌ای طی می‌کند که به عوامل نزدیک برسد، از آن طرف تا برسد تقویت می‌شود، مسیری طی می‌کند، بلوغی پیدا می‌کند و به استحکام می‌سد. مثلاً فرض کنید یک سایت تأسیس شود و به همه نام کاربری و کلمه عبور داده شود که عضو شوند، به یکباره ۵۰ هزار نفر عضو سایت می‌شوند، با آن سرعتی که اعضاء جذب سایت می‌شوند، به همان سرعت نیز، تعداد اعضاء کم شده و از بین می‌رود. اما اگر از نیاز‌های مختلف و جا‌های مختلفی که با این سایت فاصله دارد، شروع شود، شاید این ۵۰ هزار نفر در طول یک سال عضو سایت شوند، اما چون مسیری طی شده تا به این مرحله برسد، محکم‌تر از قبلی است. مثلاً در حوزه فرهنگی، چادر برای اصلاح حجاب توصیه می‌شود یا برای ترویج فرهنگ قرآنی به همه دانش‌آموزان و دانشجویان قرآن رایگان داده می‌شود، شاید همه دانش‌آموزان و دانشجویان قرآن داشته باشند اما اینکه چقدر قرآن خوانده می‌شود مهم است. این‌‌ها سیاست‌‌های مستقیم هستند و چون مستقیم است، سخت گفته می‌شود نه اینکه چون کتاب چاپ می‌شود و محصول فیزیکی دارد سخت است. ممکن است کتابی دورتر از حوزه قرآن چاپ شود، اما تأثیرش قرآن خواندن مردم پس از چند سال باشد. سختی و نرمی ابزارها، حاصل دوری و نزدیکی آنهاست. مثلاً در بحث گرانی ارز، مستقیماً روی ارز تمرکز می‌شود. تعرفه گذاشته می‌شود، حرکت قانونی انجام می‌شود، از اهرم‌های پولی و مالی استفاده می‌شود. اما می‌شود از روش‌‌های دیگری استفاده کرد، مثلاً به جای تمرکز روی کاهش قیمت ارز، روی تسهیل صادرات فعالیت شود و … . یا مثلاً اگر نخبگان بهره‌وری لازم را برای کشور ندارند، می‌شود به خودشان پول داد که صرف مسکن و … کنند، این یک مکانیسم است که از نوع ابزار‌های سخت و نزدیک است، یکی هم این است که شرکت‌هایی که به نخبگان نیاز دارند حمایت شوند، این کار، یک پله دورتر است، پله‌های دورتر از این هم این است که خود نخبگان به افراد ایجاد‌کننده‌ی کار و استفاده‌کننده از خودشان تبدیل شوند.