در پستهای قبل تعریفی از فساد ارائه شد، زمینههای از بین بردن فساد معرفی شد و تفاوت دو مفهوم خطا و اصلاح در ماموریتها با فساد که ممکن است با فساد خلط شوند، تبیین شد. مطلب دیگری که باید به آن اشاره کرد، بیکاری و ناکارآمدی اجزای دارای اختیار در سیستمها است. البته این موضوع شاید از جنس فساد نباشد، اما میتواند زمینهساز فساد در سیستمها بوده و به فساد تبدیل شود.
فرض کنیم یک بخش یا فرد در یک سازمان کاری برخلاف ماموریتهای سازمان انجام نمیدهد و فساد نمیکند، اما در عین حال ماموریتهای سازمان را هم انجام نمیدهد (یا به درستی انجام نمیدهد). این حالت در تعریفی که برای فساد ارائه شد نمیگنجد. به این معنا که این فرد به صورت عامدانه فعالیتی خلاف ماموریتهای سیستم و سازمان انجام نداده است. اما پیگیری نکردن ماموریتهایی که از طرف سیستم بالادستی برعهده بخشها و افراد گذاشته شده عواقبی دارد و همچون فساد، باعث ناکارآمدی، بدکارکردی، کجکاکردی و نرسیدن به عملکردها و اهدافی میشود که برای آن بخشها یا افراد مشخص شده است. در حقیقت این حالت را به جای فساد، میتوانیم خرابی سیستم بنامیم؛ یعنی سیستم خراب است و درست کار نمیکند. در سیستمهای مکانیکی هم همینطور است، در این سیستمها اگر قطعهای خراب باشد، سیستم به درستی کار نمیکند و با مشکل مواجه میشود؛ اگر هم آن قطعهی خراب، قطعهی مهمی در سیستم باشد، کل سیستم از کار خواهد افتاد.
اما چرا اجزا در سیستمهای اجتماعی و سازمانها، ماموریتهای خود را پیگیری نمیکنند؟
مهمترین علت، بیانگیزگی اجزا و افراد دارای اختیار و زنده در آن سیستم است. همانطور که گفته شد این حالت را میتوان شاخهای از فساد در نظر گرفت. در این حالت، فرد انجام ماموریتی را برعهده گرفته و در ازای آن از منافع سازمان بهرهمند میشود، اما این منافع برای او انگیزه کافی ایجاد نمیکند که ماموریتهای محول شده را به درستی انجام دهد. ضمن اینکه انسان ذاتا اگر از درون تربیت نشده باشد یا سیستمهای نظارتی بیرونی به خوبی بر او نظارت نکند، به دنبال کمینه کردن هزینه و زحمت در عین بیشینه کردن منافع است و همین باعث میشود که افراد انگیزهای برای کار کردن نداشته باشند، خصوصا در سیستمهایی که درآمد و منافع افراد به عملکردشان در سیستم وابسته نیست. اغلب نظامات «ارزیابی عملکرد» و نظامات «حقوق و دستمزد بر مبنای عملکرد»، برای همین توسعه پیدا کردهاند که در افراد و اجزای یک سیستم انگیزه ایجاد کند تا برای بالا بردن منافع خودشان، عملکرد بهتری داشته باشند و به این ترتیب منافع بیشتری هم به سیستم و سازمان برسانند.
نکته دیگر این است که وقتی اجزا یا افراد، مأموریت خود را انجام نمیدهند، قاعدتاً در آن زمانی که در سازمان حضور دارند، کار دیگری میکنند و از فرصتهایی که برای پیگیری ماموریتها در اختیار دارند، به شیوه دیگری استفاده میکنند. مثلا ممکن است زمان حضور در سازمان را به بطالت بگذرانند، با هم حرف بزنند، در رسانهها و اینترنت بگردند و به کارهای جانبی بپردازند. اما موضوع به همینجا ختم نمیشود و معمولا وقتی فردی یا گروهی در سازمان کار نمیکند، به همین کارهای جانبی اکتفا نمیکند و به مرور کارهایی را برای انتفاع خودش، خارج از سیستم و ماموریت مشخص شده تعریف میکند. مثلا یک نفر در سازمان حضور دارد، اما کسبوکار دیگری دارد؛ مثلا خرید و فروش میکند، پروژههایی غیر مرتبط با سازمان انجام میدهد، بر روی کارهای مربوط به تحصیل خود مثل انجام کارهای پایاننامه وقت میگذارد و بسیاری موارد دیگر که زیاد در سیستمها و سازمانها میبینیم. این کارها دقیقا مصداق فساد است؛ یعنی شخص برای کسب منفعت و انجام مأموریتی کار میکند که مأموریت محوله سازمان به او نیست. این نوع فساد تدریجا در سیستم فراگیر میشود، یعنی به فرهنگ سازمان تبدیل میشود تا آنجا که سازمان میشود محل کار و کاسبی افراد، با این تفاوت که در جاهای دیگر افراد برای گرفتن دفتر و میز کار باید اجاره و هزینه پرداخت کنند اما در سازمانها هم دفتر و میز کار دارد هم حقوق میگیرد!
انجام ندادن ماموریتها و ناکارآمدی در سیستمهایی که مخاطب بیرونی دارد و برای ارائه خدمت یا ایجاد کارکردی برای جامعه مخاطبی ایجاد شدهاند، دو نتیجه را به دنبال دارد:
اول) کارکردِ بد سیستم در بین مخاطبان نارضایتی ایجاد میکند. در نتیجه دوباره یک حلقه (Loop) برای تضعیف سیستم به وجود میآید. یعنی نارضایتی حاصل از کار نکردن به سیستم و مدیریت آن فشار میآورد، اما معمولا راهکارهایی که برای مقابله با این وضعیت انتخاب میشود، به جای آنکه باعث انگیزه گرفتن اجزا برای کار کردن شود، راهکارهای توسعهای است. مثلا کاری با دو نفر کارمند قابل انجام است، چون این کارمندان کار نمیکنند، مدیران سازمان، تعداد کارمندان را افزایش میدهند که این کار نه تنها مشکل را حل نمیکند که بیکاران را از ۲ به ۳ ، ۴ و بیشتر تبدیل میکند. انشالله بعدا خواهم گفت که خودِ این افزونگی چه مشکلاتی را ایجاد میکند.
دوم) افراد بیرون از سیستم (خدمت گیرندگان)، به صورت هوشمندانه به دنبال راهی میگردند که کارهایشان در سیستم انجام شود. برای همین روی عواملی دست میگذارند که برای اجزا و کارمندان تنبلِ سازمان انگیزه ایجاد میکند. در اینجا فسادهایی مثل رشوه به وجود میآید. یعنی اگر سیستم کار خود را درست انجام ندهد، افراد و بخشهایی از سیستم که انگیزههای نامطلوبی دارند و به دنبال کسب منفعتهای شخصی و ایجاد فساد هستند، فعال میشوند. در واقع در این حالت، افرادِ سمتِ تقاضای سیستم، یعنی همان افرادی که دنبال انجام شدن کارشان توسط سیستم هستند، به این نتیجه میرسند که باید از طریق فرایندهای فاسد، کار خود را پیش ببرند. مثلا من به دنبال این هستم که کار خودم را انجام دهم، اما وقتی سیستم درست کار نمیکند، هزینه و زمان انجام کار من افزایش پیدا میکند، برای همین به مرور متقاعد میشوم که علاوه بر هزینههای قانونی و رسمی که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم باید به سیستم بپردازم، هزینههای اضافی هم به اجزای سیستم پرداخت کنم و نفعی به آنها برسانم تا کارم انجام شود. پس در واقع کار نکردن عمدی اجزای سیستم، روشی برای بازکردن راههای فساد و کسب منفعت اجزا میشود. این موضوع خصوصا در فعالیتهای خدماتی سازمانهای دولتی و حاکمیتی (در گلوگاههای حاکمیتی) که کار مردم با بخش غیرخصوصی در ارتباط است، بسیار زیاد است. معمولا در این نهادها، اجزا، نفع خود را به نفع سیستم ترجیح میدهند و کار نمیکنند تا مخاطبان سیستم، برای انجام کارهایشان، به آنها نفعی (خارج از منافع تأمین شده از طریق سیستم) برسانند. چرا که اگر سیستم به خوبی کار کند، دلیلی ندارد کسی برای گرفتن خدمت، نفعی جداگانه به افراد و اجزا برساند. بنابراین کار نکردن، اگر عامدانه باشد، به شاخهای از فساد تبدیل میشود. از معلمی که خوب درس نمیدهد تا در کلاس خصوصی درآمدی کسب کند، تا کارمندی که کار را قفل میکند تا برای باز کردن قفلی که کلیدش فقط در دست اوست وجهی دریافت کند و حتی کارگر کارواشی که به مشتری میفهماند که خوب تمیز کردن ماشینش در گرو انعامی جدای از پولی است که به صاحب کارواش میدهد، همه گرفتار همین قاعده هستند.
پس میتوان گفت که انجام ماموریتهایی غیر از ماموریتهای سازمان با انجام ندادن ماموریتهای سازمان، عملا در آثار و نتایج تفاوت چندانی با هم ندارند. یعنی کار نکردن چه به صورت عمدی و با قصد ایجاد فساد باشد و چه از روی بیانگیزگی و تنبلی باشد (خرابی سیستم)، به مرور و در بلندمدت فساد ایجاد خواهد کرد، به سیستم ضربه میزند و در نهایت سیستم را نابود میکند.
و نکته پایانی اینکه، اصل وجود و بقای سازمان و سیستم هم برای کسی که از روی بیانگیزگی کار نمیکند و هم برای کسی که عامدانه کار نمیکند تا منافع نامشروع کسب کند، ضروری و مطلوب است. یعنی اگر کسی از روی تنبلی کار نمیکند، باید سازمانی وجود داشته باشد که از منافع آن بهرهمند شود و اگر هم کسی به دنبال نفع خودش است، نه دنبال انجام ماموریتهای سازمان، باید سازمان و سیستمی وجود باشد که دیگران به خدمات آن سیستم نیاز داشته باشند و آن فرد، راه کسب منافع خود را با ارائه آن خدمات به مخاطبان سیستم باز کند. این یعنی همه در تلاش خواهند بود سیستم را حفظ کنند و توسعه دهند. در این شرایط باید از سیستم بالادستی به دنبال اصلاح سیستم بود.
[دی ۹۸]